نویسنده: ثریا شهسواری
دستگاه محمدرضا شاه در اختیار بهائیان قرار داشت. آنان از نفوذ زیادی در این تشكیلات برخوردار بودند، عبدالكریم ایادی از بانفوذترین اشخاص بهائی نزد محمدرضا شاه بود. فردوست میگوید: «پس از پرون، من [فردوست] و [عبدالكریم] ایادی تنها اشخاصی بودیم كه در ساعات فراغت محمدرضا شاه به نزد او میرفتیم»
از زمانی كه بهائیها عملاً قدم در عرصهی سیاست گذاردند و درصدد برپا نمودن هویت سیاسی مستقلی برآمدند، فعالیت در بخش اقتصاد و تجارت را شروع كردند. طبیعی است برای رسیدن به هویت مستقل سیاسی، نیاز به پول و سرمایه وجود دارد. از اینرو همواره فعالیت در بخش كشاورزی و تجارت مورد توصیهی رهبران بهائی قرار داشته است. اولیای امر بهائی لحظهای از اندیشهی عمران و ترقی غافل نبودند. از جمله اینكه عبدالبهاء هنگام مسافرت خود به اروپا در ملاقات با احبای ایرانی گفت: «حال شما باید در ترقی زراعی و صناعی و تجاری در ایران بكوشید».[1]
بهائیها از همان آغاز سعی كردند اوضاع اقتصادی خود را بهبود بخشند، تا از سویی بتوانند در مقابل ناملایمات و سختگیریهای جامعهی شیعی كشور دوام بیاورند و با تحكیم پایههای قدرت خود در عرصهی اقتصاد كشور، اهرم فشاری علیه شیعیان به دست آورند[2] و از سوی دیگر با بالا بردن توان اقتصادی خود، نبض قدرت سیاسی كشور را به دست گیرند. آنان با فعالیتها و عملكردهای خود در دوران پهلوی دوم توانستند به اهداف خود برسند؛ به گونهای كه در این زمان، اغلب اشخاص طراز اول در اقتصاد و سرمایهداری، بهائیان بودند. افزایش قدرت اقتصادی بهائیان در جهت قدرت سیاسی آنها با حمایت دولت و دربار صورت گرفت. آنان با بهرهگیری از پستها و مشاغل كلیدی حتیالمقدور به غصب اموال و املاك دیگران پرداختند. كارهای هژبر یزدانی كه اغلب با زورگویی و اعمال فشار بر مردم و حتی مقامات دولتی همراه بود، نمونهای از این گونه ثروتاندوزیها میباشد. به نظر فردوست، كسب ثروتهای فراوان به نام هژبر یزدانی همه متعلق به جامعهی بهائیت بود و نام هژبر در حقیقت پوششی برای كسب قدرت اقتصادی توسط این فرقه بود.[3]
دستگاه محمدرضا شاه در اختیار بهائیان قرار داشت. آنان از نفوذ زیادی در این تشكیلات برخوردار بودند، عبدالكریم ایادی از بانفوذترین اشخاص بهائی نزد محمدرضا شاه بود. فردوست میگوید: «پس از پرون، من [فردوست] و [عبدالكریم] ایادی تنها اشخاصی بودیم كه در ساعات فراغت محمدرضا شاه به نزد او میرفتیم».[4] در دورهی نفوذ ایادی در دربار و دستگاه دولتی و ارتش، بهائیان ایران بسیار ترقی كردند و ثروتمند شدند. ایادی هر چه از دستش برمیآمد، در كمك به آنان كوتاهی نمیكرد؛[5] آنان هم به نوبهی خود در انحطاط اقتصاد مملكت تلاش میكردند؛ مثلاً اجناسی را كه در ایران ارزانتر تولید میشد، از خارج وارد میكردند. فردوست میگوید: «به یاد دارم كه زمانی (شاید حوالی سال 1351 یا 1352) ایادی، سرلشگر ضرغام (را كه مدتی وزیر دارایی و مدتی هم وزیر عامل بانك اصناف بود) به ریاست اتكا (سازمان تداركاتی ارتش) منصوب كرد، سپس به او دستور داد كلیهی مایحتاج خود را از خارج وارد كند. ضرغام استنكاف كرد، چون این اجناس با قیمت ارزانتر در ایران قابل تهیه بود. ایادی او را بركنار كرد و افسر دیگری را به این سمت گمارد، او اجناس مورد لزوم را مستقیماً از خارج وارد مینمود».[6] او بهداری، ارتش، بیمارستانها و ادارهی خرید دارو و ابزار پزشكی برای یگانهای ارتش را سرپرستی میكرد و با همهی توان به همكیشانش یاری میرساند.[7] وفاداری و سرسپردگی شاه به ایادی به حدی بود كه كسی باور نمیكرد او از شاه درخواستی بكند و پذیرفته نشود؛[8] بهطوری كه مردم به او پادشاه «بدون تاج و تخت» نسبت داده بودند. بهائیانی كه به مقامات حساس میرسیدند از موقعیت خود برای ثروتمند شدن جامعهی بهائیت استفاده میكردند. فردوست میگوید: «بهائیانی كه من میشناختم، همه ثروتمند بودند، مانند عبدالحسین نعیمی و تژه كه زمین پنج هزار متری در خیابان آیزنهاور (نرسیده به پپسی كولا، خیابان آزادی فعلی) را به جامعهی بهائیت اهدا كرده بود و گاهی در آنجا جمع میشدند. آبادی حدیقه (شرق اقدسیه) نیز متعلق به بهائیها بود... بهائیها اراضی شمال حدیقه را تا قلعه كوه دیواركشی و تصرف كرده بودند. آنها در اتوبان تهران ـ كرج زمینهای وسیعی را تصرف كرده، گنبد آبی رنگی به پا كرده بودند، از این نمونهها زیاد است...».[9]
قدرت اقتصادی بهائیان تنها در تهران متمركز نشده بود؛ آنها در شهرهای مختلف، زمینهای كشاورزی زیادی را خریده بودند، گاهی اوقات تمام یك روستا متعلق به یك بهائی بود. ده مزرانآباد در ارتفاعات سنگسر- كه تمامی مردم آن بهائی بودند- متعلق به هژبر یزدانی بود.[10] مزرعهی «خوشه بود» در گنبدكاوس متعلق به منوچهر منجم از سران معروف بهائی بود.[11] زمینهای دروازه قرآن شیراز از دیگر اراضی غصبشده توسط بهائیان بود، تصرف این اراضی اعتراض شدید علما و روحانیون منطقه را برانگیخت. آنان از دولت خواستند كه هر چه سریعتر زمینهای مذكور را، از تصرف بهائیان خارج سازند. با توجه به تقاضای مردم و نیروهای مذهبی، محمدرضا شاه مجبور شد دستور دهد زمینهای حدود «سفر بخیر» (دروازه قرآن) را كه مورد ادعای مالكیت بهائیان بود، به پارك و جنگل تبدیل كنند.[12]
خرید و فروش غیرقانونی و بدون ثبت در دفتر اسناد و املاك رسمی اراضی از بارزترین روش بهائیان بود. چون بهائیت در ایران به عنوان یك دین به رسمیت شناخته نشده بود، لذا از لحاظ حقوقی امكان به ثبت رساندن املاك و احوال به نام تشكیلات و سازمانهای بهائی وجود نداشت. بنابراین اموال و املاك وقفشده به محافل بهائیان، به نام افراد و اشخاص و غالباً به نام شوقی افندی ثبت میشد. به همین دلیل پس از مرگ شوقی افندی مسئلهی مالكیت این اموال برای مدتی باعث پدید آمدن تشتت و پراكندگی میان سران بهائی و محفلهای بهائیان ایران شد و پس از اقداماتی كه از طرف افراد و گروههای مخالف محفل ملی، به خصوص سرهنگ بازنشسته، یدالله ثابت راسخ، مبنی بر اعتراض به تملك میراث شوقی ربانی و انتقال آن به «شركت امنا»[13] صورت گرفت و شكایاتی كه از طرف این گروه به مراجع قضایی ایران تسلیم شد، سران بهائیت درصدد طرد مخالفان و در رأس آن یدالله ثابت راسخ و همسرش برآمدند و طی یك بخشنامهی رسمی، شخص مذكور و همسرش را از جامعهی بهائیت طرد كردند.[14]
در دورهی شوقی افندی به علت گسترش تشكیلات بهائی در سراسر جهان و ارائهی طرحهای بلندپروازانه از سوی وی، نیاز به پول بیش از پیش افزایش یافت؛ لذا مسئلهی وقف در این زمان از توجه خاصی، نزد رهبران بهائی برخوردار شد. ایران در این زمان به دلیل داشتن تعداد زیادی بهائی متمكن و متنفذ، یكی از مراكز مهم اوقاف بهائی به شمار میرفت. شوقی ربانی در خصوص موقوفات زمان رهبریاش در ایران مینویسد: «... در ایران «مهد امرالله» متعلقات امریه كه به صورت اراضی و ابنیهی اداری و مدارس و سایر مؤسسات دیگر موجود است، به نحو قابل ملاحظهای بر وسعت عظمت دایرهی موقوفات محلی بهائی در سراسر كرهی ارض افزوده و مایهی مزید اعتبار و حیثیت آنها گردیده است».[15]
امپریالیسم آمریكا بیشترین كمك را در این عرصه در اختیار بهائیان گذاشت و به عنوان اولین دولت، موقوفات بهائیها را به رسمیت شناخت.[16] كارگزاران آمریكایی پا را از این هم فراتر گذاشتند و برای بهرهبرداری هر چه بیشتر از این فرقه، كلیهی عوارض مالیاتهای موقوفات بهائیها را لغو كردند. بنابراین نظر به تعصب شدید بهائیان و عدم احساس ملیت و وطنپرستی، بهائیان ایران همواره سعی میكردند از انجام تعهدات حقوقی و قانونی خود در قبال دولت شانه خالی كنند. آنها به هیچ وجه راضی نبودند به دولتی مالیات دهند كه آیین آنها را به رسمیت نشناخته است.[17] آنها سعی میكردند با دادن مبالغی رشوه به كارمندان مالیاتی، از این عمل صرفنظر كنند.
چنانكه پیشتر گفتیم، درآمد حاصله از موقوفات بهائیان ایران به «بیتالعدل اعظم» سرازیر میشد. به همین منظور بهائیان سعی میكردند، اماكن عمومی از قبیل مدارس، بیمارستانها، درمانگاهها و مؤسسات تربیتی بیشتری بسازند، تا هم از نظر حقوقی مشكلی برای ثبت املاك خود به اسم بهائیت نداشته باشند و هم از نظر مالی، همكیشان خود را یاری كنند. درمانگاه عطار، درمانگاه بویراحمدی، درمانگار تاكر،[18] بیمارستان میثاقیه[19] و صدها نمونهی دیگر اماكن عمومی بودند كه بهائیان صرفاً برای افزایش درآمد خود آنها را تأسیس كرده بودند. آنها زمینهای این مكانها را به زور از مسلمانان میگرفتند. به عنوان نمونه، قطعه زمینی به مساحت بیست هزار متر در شیراز متعلق به قاضی دادگستری این شهر بود و پس از فوت وی، ورثهاش قصد داشتند زمین مذكور را بیمارستان یا مركز بهداشتی- درمانی بسازند، بهائیان شیراز تلاش میكردند از طریق توطئه و یا زور زمین مزبور را خریده و بیمارستانی با نام «اقدسیه» تأسیس نمایند.[20]
سركردگان این فرقه برای پنهان داشتن موقوفات، املاك و اراضی وسیع، تمهیدات مختلفی به كار میبردند و مالكیت آنها را به نام این و آن و یا غلامان دربار خود به ثبت میرساندند. شوقی افندی به صراحت به این امر اعتراف میكند و میگوید: « موقوفات امریهی املاك و اماكنی كه در اقلیم مقدس ایران تقدیم امرالله گردید، از لحاظ ارزش، به مراتب از موقوفات در نقاط دیگر جهان وسیعتر و عظیمتر است و چون تا این تاریخ «جامعهی بهائیان ایران» موفق به تسجیل محافل ملیه و محلیهی خویش نگردیده، اسناد و مالكیت آنها با نام افراد مختلف ثبت و نگاهداری شده، ولی در حقیقت متعلق به جامعهی بهائی است...».[21] بنا بر اعترافات رهبر بهائیان جهان، موقوفات و ثروتهای عظیم بهائیان در دست چند تن از افراد این فرقه قرار داشته و آنها این اموال و سرمایهها را تحت «یك هیئت مخصوص به كار میاندازند و سود حاصله را در اختیار جامعهی بهائیان» میگذارند. حبیب ثابت پاسال و حاج غلامرضا امین امیر از جمله افراد بهائی بودند كه این اموال و املاك را در اختیار داشتند. كلیهی دارایی غلامرضا امین امیر طبق وصیتنامهاش بالغ بر 278 میلیارد دلار ارزش داشت[22] كه آن را به شوقی ربانی بخشید.
علاوه بر اموال و املاكی كه متعلق به جامعهی بهائیت بود، بسیاری از بهائیان اموال شخصی گستردهای داشتند كه در این میان، صاحبمنصبان بهائی متنفذ در دستگاه دولتی، از موقعیت ویژهای برخوردار بودند. در اینجا ما جهت ارائهی گوشهای از ثروتهای كلان این اشخاص و سوءاستفادههای وسیع اقتصادی آنان، به معرفی چند تن از برجستهترین آنها میپردازیم و تحقیق كامل و جامع در این مورد را به عهدهی مورخان و پژوهشگران میگذاریم.
حبیبالله ثابت پاسال «كارگزار اول محفل بهائیان»
حبیبالله ثابت معروف به ثابت پاسال در سال 1382 ش در یك خانوادهی یهودی بهائیشده، در تهران به دنیا آمد. اجداد او از یهودیان كاشان بودند. پدر او در اواسط عمر به فرقهی ضالهی بهائیت پیوست. حبیبالله ابتدا كارگر سادهی تعمیر دوچرخه بود،[23] سپس رانندهی كامیون شد و گاراژی برای تعمیر اتومبیل ساخت. در همین زمان موفق شد دیپلم خود را از مدرسهی «سنلوئی»[24] بگیرد. حبیبالله خود میگوید كه دوران طفولیتش با فقر و تنگدستی بسیار سپری شده است: «مدیران مدرسه میدانستند وضع مالی دانشآموزان از چه قرار است و از جمله اطلاع كافی داشتند كه زندگی حبیب از این جهت تعریفی ندارد، بنابراین پیوسته در نظر داشتند كه برای بهبود اوضاع مالی من راهحلی پیدا كنند. یكی از همكلاسیهای من غلامحسین مصدق فرزند مصدقالسلطنهی مشهور بود. به این منظور با جناب مصدقالسلطنه تماس گرفتند و ایشان هم قبول كردند كه پس از اتمام ساعات درس مدرسه به منزل ایشان بروم و به اتفاق غلامحسین، درسهایمان را مرور كنیم و در مقابل ماهی شصت ریال (شش تومان) به من پاداش بدهند و این كمك بزرگی به مخارج تحصیلی من بود».[25]
آنچه موجب ترقی و پیشرفت ثابت پاسال شد، همكاری و همدستی بسیاری از بهائیان متنفذ آن دوره و نیز برخی از رجال متمول مشهور دورهی قاجار با او بود. ثابت پاسال خود در اینباره میگوید: «مادر «امیرهوشنگ دَوَلو»،[26] دختر ناصرالدینشاه (زن آصفالسلطنه) بود. او به اتومبیل خیلی علاقه داشت، روزی آقای میرزا احمد راسخ قزوینی (از سران بهائی تهران) كه در آن وقت مشاور سرپرست كلیهی امور و املاك آصفالسلطنه بودند، با من تماس گرفتند و اظهار داشتند حضرات در خیال خریداری یكی از چهار اتومبیل تعمیرشده هستند و احتیاج به راننده دارند، آیا مایلی و میتوانی این كار را بكنی؟... من پذیرفتم... آنها با حقوق ماهانه پنجاه تومان مرا استخدام كردند و یكی از اتومبیلهایم را به مبلغ 740 تومان خریداری كردند... علاوه بر حقوق ماهیانهی پنجاه تومان كه توسط میرزا احمد راسخ پرداخت میشد، خانم (زن آصفالسلطنه) هر دفعه چند سكه طلا انعام میدادند...».[27]
این موضوع باعث شد كه حبیبالله رانندهی ماهری شود و پس از مدتی اتومبیل را تبدیل به تاكسی كرده و از رهگذر آن چند اتومبیل دیگر بخرد.[28] گرچه ثابت پاسال ادعای خودساختگی میكرد اما در ثروتمند شدن او عوامل دیگری دخالت داشت، از مهمترین عوامل در این زمینه، باید از برنامهریزی سركردگان بهائیت نام برد. این دسته كه از مدتها پیش و با برنامهریزی دقیق فكر چنگاندازی به تمام عرصههای اقتصادی ایران را در سر میپروراندند، انحصار نامههای پستی را از رضاخان گرفته و به حبیب ثابت دادند.[29] حبیب ثابت در این مورد میگوید: «یكی از داییهای من معاون وزیر پست و تلگراف بود.[30] در آن موقع نامهها را با قاطر و الاغ به مقصد میرساندند و دایی من از شاه اجازه گرفت كه با اتومبیل، مرسولات پستی شمال را حمل كنم، شاه هم پذیرفت... و داییام امتیاز را به من داد. موفقیت ادارهی حمل و نقل در اجرای وظیفهای كه به عهده گرفته بود و اطمینانی كه وزارت پست و تلگراف نسبت به ما در مورد برگزاری چنین مسئولیت خطیری احساس مینمود، دولت را بر آن داشت، كار حمل و نقل پست راه تهران، قم، اراك، خرمآباد، تا اهواز و خرمشهر را نیز به ما واگذار نماید...».[31]
به این ترتیب كارگردانان حكومت رضاخان با هدف تقویت فرقهی بهائیت، در مورد بهبود وضع ارسال مراسلات شمال تبلیغ كردند و با این تمهیدات، امتیاز حمل مرسولات پستی سرتاسر كشور را به سران این فرقه واگذار نمودند و حبیب ثابت از سوی بهائیان، ادارهی امور آن را به عهده داشت.
«ثابت پاسال» پس از فعالیت در بازار اتومبیل به راهنمایی و سرمایهی بهائیان، در زمینهی فروش ماشینآلات نجاری مشغول شد و پس از مدتی به یاری برخی از سران متمول، كارخانجات تجاری و مبل ثابت را راهاندازی كرد و نجاری را به حالت صنعتی درآورد.[32] در آن ایام رضاخان روی مظاهر زندگی غربی، تبلیغ و تأكید فراوان میكرد و برای آماده كردن زمینهی آن میكوشید تا ظاهر زندگی مردم را هم مانند غربیان كند. بر این اساس مبل و صندلی در خانههای ایرانی جای خاصی پیدا كرد و وسیلهی تفاخر اشراف و قشر جدید سرمایهدار شد. تعویض هر سالهی مبلمان خانههای اشراف و ورود انواع صندلی به خانهها و ادارات رونق ویژهای به این حرفه داد. از همه مهمتر ساخت درهای مجلل كاخ شاه و مبلمان آن و تعویض سالانهی آنها، رونق كار «ثابت» را بالا برد[33] و ثابت به نمایندگی از سوی بهائیان كوشید تا با رواج «روحیهی مصرفگرایی» از آن نهایت بهرهبرداری را نماید.
ثابت پاسال در گرماگرم جنگ جهانی دوم به آمریكا رفت[34] و در اوایل 1330 ش به ایران بازگشت؛ «پس از جنگ به ایران بازگشتم و توانستم تشكیلاتی به وجود آورم و كارخانجات مختلف نظیر لاستیكسازی، پپسیكولا و بسیاری از كارخانههای تولید مواد اولیه را به وجود بیاورم...».[35]
دورهی جدید فعالیتهای اقتصادی ثابت پاسال، پس از كودتای 28 مرداد 1332 آغاز شد. او در این زمان علاوه بر اینكه نماینده و مباشر تامالاختیار بهائیان ایران، در امور اقتصادی و تجارتی بود- به عنوان نمونه سررشتهی ادارهی بخشی از امور اقتصادی و بهرهبرداری از سرمایهی «شركت امنا»[36] بر عهده ثابت پاسال بود- از سوی آمریكاییان نیز مأموریت داشت تا برای تولیدات آنان در ایران بازار مصرف ایجاد نموده و راهی را برای تسلط كامل اقتصادی بر ایران هموار سازد. او طی این مدت توانسته بود كارخانجات متعدد كوچكی چون كارخانهی تولید و تصفیهی روغن موتور و تأسیس دو كارخانهی بشكه و قوطی فلزی، كارخانهی جنرال تایر، ایجاد شركت فیروز و نمایندگی هواپیمایی «پیچرگرافت» را در جهت فروش كالاهای آمریكایی تأسیس نماید.[37] اما مهمترین اقدامش پس از بازگشت به ایران، ایجاد كارخانه «پپسیكولا» (1324 ش) بود. ثابت پاسال وقتی برای ایجاد این كارخانه و اخذ امتیاز اقدام نمود، متوجه شد كه پیش از این یك سرمایهدار دیگر ایرانی درصدد راهاندازی كارخانهی مشابهی شده است و حتی ماشینآلات مربوط به آن را خریده و به گمرك ایران فرستاده است. حبیب ثابت با آگاهی از این امر فوراً دست به كار ایجاد مشكل برای رقیب خود شد و با مدد كارگزاران آمریكایی و شبكهی بهائیت، در كار تأسیس كارخانهی رقیب كارشكنی كرد و ترتیبی داد تا برای نزدیك به دو سال ماشینآلات كارخانهی وی در گمركات ایران بلاتكلیف باقی ماند.[38]
ثابت پاسال دربارهی ساخت كارخانه و همیاری دوستان یهودی و بهائیاش مینویسد: «... كجا و كدام زمین را میتوان اختیار كرد كه برای ساختن نوشابه و پرداختن همگی كارها مربوط به آن همچنین برای پخش، سهولت حضور كارگران و شایستگی و آمادگی را داشته باشند، با جناب «عبدالمیثاق میثاقیه» كه بینش او در كارها و كوشش او در خدمت، مشهور خاص و عام بود، به مشورت و بازدید زمینهای متعدد و مختلف در هر سوی تهران پرداختیم. سرانجام قطعه زمینی به مساحت هشت هزار متر مربع در جادهی كرج نزدیك طهران یافتیم، نقشهی كارخانه هم با همكاری مهندسان عالیمقام آلمانی و آمریكایی تهیه و نخستین بنای كارخانهی پپسیكولا در طهران آغاز گشت. ساختمان سقف و ستونهای آن به كفایت كارخانهی ارج واگذار گردید».[39]
نگاهی به فعالیتهای اقتصادی و تجاری ثابت در این دوره نشان میدهد كه تمام این فعالیتها با همكاری دوستان یهودی و بهائی ثابت و غصب اراضی مردم و حمایت كارتلها و تراستهای آمریكایی صورت گرفته است. بیش از 99 درصد اجناسی كه شركتهای متعلق به ثابت به ایران وارد میكردند، از پپسیكولا گرفته تا تلویزیونهای (R. C. A)[40] و لاستیك «جنرال» و انواع گوناگون لوازم آرایشی، همگی ساخت آمریكا و متعلق به كارتلها و تراستهایی بودند كه تمام آنها متعلق به یهودیان صهیونیست بود. اما آنچه در این میان جالب توجه است، همكاری دستگاه دولتی با برنامههای ثابت پاسال بود. «ثابت» با «حسین علاء» دوستی نزدیك داشت و در بسیاری از زدوبندها و سوءاستفادههای اقتصادی با هم شریك بودند. بسیاری از تأسیسات ثابت با حمایتهای مالی علاء صورت میگرفت. سید مهدی میراشرفی نویسندهی مقالهی روزنامهی «آتش» كه در نوشتهاش حسین علاءرا مخاطب قرار داده بود، در این خصوص مینویسد: «... به متصدیان امر دستور بدهید پروندهی شركت در معاملات خارجی را نگاهی بكنند... پس از پروندهی انتخابات دورهی نوزدهم و شركت معاملات خارجی اشارهای نیز به پروندهی كلان، شركت ثابت پاسال، به دوست دو جان در یك قالب آقای علاء و حبیباللهخان ثابت بكنیم... زمینخوار كبیر چه كسی به جز آقای حسین علاء میتوانند باشند... زمینهای دشت گرگان، زمینهای كنار راهآهن اهواز، زمینهای ساختمان تلویزیون و دهها نمونهی دیگر».[41]
خود ثابت در خصوص همكاری علاء با وی در تأسیس شركت پپسیكولا و انتخاب نام شركت مذكور مینویسد: «روزی در خانهی شادروان حسین علاء میهمان بودم، مادر همسرشان كه خانمی از خاندان شریف و همسر ناصرالملك بود نیز حضور داشتند، چون سخن از تشكیل شركت نوشابه و انتخاب نام آن به میان آمد، ایشان اظهار داشتند، نام این شركت را «زمزم» بگذارید، راستی چه نامی در خور این نوشابه و متناسب این شركت بود».[42]
استقبال دوستان و همكاران بهائی و یهودی ثابت پاسال و تشویق دستگاه دولتی سبب شد كه ثابت تعداد كارخانجات تولید پپسیكولا را در ایران به دوازده كارخانه برساند. جهانشاه صالح، وزیر بهداری كابینهی علاء، در مجلس شورای ملی رسماً از اقدامات حبیب ثابت در تأسیس كارخانهی پپسیكولا قدردانی كرد.[43] ثابت پاسال خود در خصوص تشویق و تحسین خاندان پهلوی میگوید: «... شهرت كارخانه سبب شد كه شاهدخت شمس پهلوی و همسر محترمشان جناب پهلبد و سپهبد یزدانپناه همه به بازدید آن آیند و تشویق و تحسین ایشان برای كارمندان و كاركنان و همچنین مؤسس كارخانه مایهی مسرت و افزونی شوق در كار و فعالیت گردید... و سبب شد تعداد این كارخانه را در شهرهای مختلف توسعه دهیم».[44] اما روزهای رونق پپسیكولا چندان به درازا نكشید. مردم در ابتدای امر كه ثابت پاسال را به درستی نمیشناختند، از پپسیكولا استقبال كردند، اما زمانی كه با روشنگری علما و مراجع تقلید دانستند كه او بهائی است و با سرمایهی جامعهی بهائیان كار میكند، آن را تحریم كردند و با اینكه كارخانهی تولید پپسیكولا به شدت از سوی سربازان فرمانداری نظامی تهران و مأموران شهربانی و كارآگاهان مخفی پلیس به طور شبانهروزی محافظت میشد، چندین بار آن را طعمهی حریق ساختند. در همان روزها حبیب ثابت مصاحبهای ترتیب داد و دربارهی آتشسوزی كارخانهی پپسیكولا به خبرنگاران گفت: «... از چندی قبل به ما خبر رسید كه مخالفان درصدد توطئهای هستند كه كارخانه پپسیكولا را آتش بزنند... به ما اطلاع رسیده بود كه در روزهای عاشورا و تاسوعا این كارخانه را آتش خواهند زد، ما جریان را به فرمانداری نظامی اطلاع دادیم كه تیمسار بختیار عدهای سرباز به محافظت این كارخانه گماشت و شهربانی و ژاندارمری هم بر تعداد مأموران خود افزودند... به این ترتیب این حادثه در روز عاشورا عملی نگردید... تا اینكه ساعت شش بعدازظهر روز پنجشنبه چهار نفر ناشناس به وسیلهی نفت، انبار تخته و پوشال این كارخانه را آتش زدند... من جریان را به اطلاع آقای حسین علاء نخستوزیری و آقای اسدالله علم وزیر كشور رساندم كه آقای نخستوزیر رسماً از این ماجرا اظهار تأسف كردند...».[45] اقدامات محافظتی رژیم برای محافظت از كارخانهی پپسیكولا نشاندهندهی میزان وابستگی حكومت پهلوی به سرمایهداری جهانی و بیانگر نفوذ فراوان بهائیت در اركان قدرت است. بهرغم مخالفتهای شدید مردم و روحانیون، تولید پپسیكولا ادامه داشت و ثابت پاسال چنآنكه ذكر كردیم، شعبات این شركت را در شهرهای مختلف نیز توسعه داد.[46]
ثابت پاسال مالك 41 كارخانهی عظیم صنعتی و دهها شركت بزرگ تجارتی بود كه سرمایهی تمام آنها متعلق به جامعهی بهائیت بود و در تحكیم و تقویت فرقهی مذكور صرف میشد؛ از جمله شركت ایران فولكس، تلویزیون ایران، رادیو تلویزیون ایران، شركت ایران گاز، شركت جانسون و جانسون، شركت مینا و ... كه بازار مصرف كالاهای وارداتی كشورهای آمریكا و اسرائیل بودند.
سوءاستفادههای حبیب ثابت پاسال از اعتبارات بانكی
یكی از عمدهترین عواملی كه موجب ثروتمند شدن بیش از حد حبیب ثابت شد، بهرهگیری از امكانات دولتی و وامهای بانكی و اعتبارات داخلی و خارجی بود. كشورهای سرمایهداری بهویژه دولتهای آمریكا و انگلیس برای ایجاد شعبات و نمایندگی كارخانجات خود در ایران و یا تأسیس مجتمعهای مونتاژ، نیازمند مؤسسات و بانكهای اعتباری و پشتیبانی آنها بودند. از مهمترین این تأسیسات، بانك ایران و خاورمیانه، بانك ایرانیان، بانك ایران و انگلیس و بانك توسعهی صنعتی و معدنی ایران بود.[47]
بانكهای مذكور به این هدف ساخته شده بود كه تا زمان برگشت وجوه، كالاها و ماشینآلات و موادی را كه به صورت غیرنقدی و اعتباری، از آمریكا و كشورهای دیگر اروپایی به ایران صادر میشد، تضمین كند. سرمایههای اولیهی بانكهای مزبور توسط حبیب ثابت و چند تن از دوستان یهودی و بهائیاش تأمین شد؛ به عنوان نمونه، بانك توسعهی صنعتی و معدنی ایران كه بخشی از سرمایهی اولیهی آن را چند سرمایهدار معروف آن دوره نظیر حبیبالله ثابت پاسال، حسین همدانیان، ابوالحسن ابتهاج و حبیب القانیان تأمین كردند.[48] این افراد با اعتبارنامه و ضمانتنامههای بانك مزبور اقدام به واردات كلان كالا از آمریكا میكردند و از رهگذر فروش آنها مرتباً بر ثروت خود میافزودند.
سرمایههای ثابت پاسال به طور عمومی برای خدمت به جامعهی بهائیان ایران و تحكیم پایههای فرقهی مذكور صرف میشد. از جمله اقداماتی كه ثابت پاسال در این مورد انجام داد، خرید كلیهی املاك و خانههای اطراف حظیرﺓ القدس تهران بود. محدودهی این اراضی، از شرق به خیابان نجاتاللهی (ویلا)، از جنوب به خیابان سمیه، از شمال به خیابان طالقانی و از غرب به خیابان حافظ منتهی میشد.[49] ثابت پاسال همچنین اطراف زمینهای «مشرقالاذكار» در نزدیكی لویزان را دیواركشی كرده بود. این اراضی از جادهی لشكرك شروع میشد تا قلهی كوه ادامه مییافت. دیواركشی در این اراضی چند میلیون تومان در اوایل دههی سی هزینه داشت. بر اساس وصیتنامهی میرزا حسینعلی نوری (بهاءالله) قرار بود بزرگترین معبد بهائیت در این اراضی ساخته شود؛ چراكه چند روزی بهاءالله در جریان سوءقصد به جان ناصرالدینشاه در این محل مخفی شده و از اینجا به بغداد گریخت.
ثابت پاسال در اواخر دههی 1340 ش خود را از شركت امنا بازنشسته كرد و فعالیت در عرصهی اقتصاد را به هژبر یزدانی سپرد. یزدانی عهدهدار فعالیتهای تجاری و اقتصادی بهائیت شد و با سرمایههای بادآورده و توسل به چماقداران خود، تمام كارخانجات قند ایران را خرید و علاوه بر ایجاد مزارع بزرگ چغندر قند در سرتاسر ایران، در كار تولید و پرورش انبوه دام و گوسفند نیز سرمایهگذاری نمود.[50] در خصوص زدوبندها و سوءاستفادههای اقتصادی هژبر یزدانی در قسمت بعد توضیحات بیشتری خواهیم داد.
بدین ترتیب ثابت پاسال با سرمایههای عظیم بادآورده، امپراطوری بازرگانی عظیمی را تشكیل داده بود كه نه تنها مالك بسیاری از شركتهای بازرگانی، بلكه صاحب 85 درصد مؤسسات بزرگ خصوصی فعال در بانكداری، تولیدات صنعتی، بازرگانی خارجی و ... شده بود كه تمام این موارد از طریق ارتباط قوی ثابت پاسال با نمایندگان توطئهی بینالمللی به كارگردانی صهیونیستها و بهائیها در حیفا، صورت گرفت.
ثابت پاسال همزمان با اوجگیری انقلاب اسلامی از ایران گریخت و به آمریكا پناه برد. او پس از فرار از ایران به مدد سرمایههایی كه از رهگذر غارت بیتالمال به دست آورده بود، شركتی تجارتی با نام «مؤسسهی خلیجفارس» ایجاد كرد و در عرصهی مخابرات و تولید فیبر نوری به فعالیت پرداخت.[51]
هژبر یزدانی؛ پشتیبان ابتذال و فساد اقتصادی
یكی از چهرههای جنجالی و مشهور اواخر دورهی سلطنت محمدرضا پهلوی، هژبر یزدانی بود. او به واسطهی وابستگی به جامعهی بهائیت و ارتباطی كه با دربار پهلوی داشت و با استفاده از رانتهای دولتی و خرید سهام شركتهای مختلف تولیدی- صنعتی و كشاورزی، صاحب ثروت و شهرت بادآوردهای گردید.
هژبر یزدانی، زندگی خود را از حرفهی گلهداری و شكار در سنگسر آغاز كرد.[52] وی به واسطهی وابستگی به جامعهی بهائیت و حمایت عبدالكریم ایادی و هویدا از او، اقدام به خرید سهام شركتهای صنعتی و كشاورزی متعددی نمود و صاحب كارخانجات و ثروت بیشماری گردید.
موقعیت اقتصادی و اجتماعی هژبر یزدانی از اوایل دههی 1350 چشمگیر شد و از این تاریخ به بعد با استفاده از رانتهای بانكی و برخورداری از اعتبارات و وامهای كلان خصوصاً از بانك ملی و بانك صادرات[53] ایران و خرید سهام شركتها و كارخانجات مختلف، صاحب ثروتی بادآورده گردید.
هژبر یزدانی همچون سایر بهائیان، هیچ تعهد و تعصبی به ایران و ایرانی نداشت و منافع خود را بر هر چیز دیگری ترجیح میداد. او با زورگویی و آزار و اذیت بسیاری از روستائیان توانست املاك زراعی گستردهای را در ایران جمعآوری كند، چنانكه فردوست در تأیید این نكته میگوید:
«به یاد دارم كه حوالی سال 1354، شكایتی از دفتر مخصوص شاه به دستم رسید. مبنی بر اینكه هژبر یزدانی در سنگسر به مراتع چوپانها تجاوز كرده و برای آنان مزاحمت ایجاد میكند. محمدرضا شاه دستور داده بود كه تحقیق و گزارش شود. دو افسر دفتر را به همراه عكاس ساواك به منطقه اعزام كرد. در مراجعت، گزارش آنان حاكی از این بود كه اهالی ده مرزانآباد در ارتفاعات سنگسر همه بهائی هستند و رئیس آنها هژبر یزدانی است. آنان همهی مراتع ده مجاور را كه مسلماننشین است به زور تصرف كردهاند. مدارك مستند جمعآوری شد و آلبومی نیز تهیه و ضمیمهی گزارش شد و مستقیماً به اطلاع محمدرضا رسید. فردای آن روز سپهبد ایادی تلفن كرد و گفت كه شاه گزارش را به من نشان داده، گزارش سراپا مغرضانه است. به شاه هم گفتم و ایشان دستور داد مجدداً هیئت بیغرضی را اعزام دارید! پاسخ دادم كه گزارش هیئت مستند است و اعزام مجدد مفهومی ندارد و افزودم وقتی پادشاه میخواهد یزدانی به مناطق چرای دیگران تجاوز كند من كه مدعی نیستم. به هر حال یزدانی به كار خود ادامه داد».[54]
همچنین فردوست در مورد نحوهی معاملات یزدانی و قدرت فراوانی كه با حمایت جامعهی بهائیت و دربار پهلوی پیدا كرد، مینویسد:
«... چند مورد از معاملات یزدانی را شخصاً شنیدم. یك روز ابتهاج مدیرعامل بانك ایرانیان به من تلفن كرد كه از این پس در بانك ایرانیان سمتی ندارد و تمام سهام بانك و ساختمان و اثاثیه و وسایل آن به هژبر یزدانی فروخته شده است. یك روز هم سمیعی، رئیس بانك توسعهی كشاورزی به من شكایت كرد كه فرد بیتربیتی با دو گارد مسلسل بدون اجازه وارد دفتر كارم شده و گفته نامش یزدانی است و میخواهد سهام بانك، ساختمان و وسایل به او واگذار شود. سمیعی پاسخ داده كه این امر منوط به اجازهی وزارت كشاورزی و تصویب دولت است. یزدانی با خشونت جواب داده كه ترتیب آن را میدهم...».[55]
«هژبر یزدانی با حمایتهای جامعهی بهائیت به ویژه عبدالكریم ایادی، حبیبالله ثابت پاسال و منصور روحانی توانست به ملاك بزرگی تبدیل شود و اراضی وسیعی را در باختران، مازندران، اصفهان، یزد و دیگر مناطق تصاحب كند. وی تنها در یزد چهارصد هكتار از اراضی دولتی را غصب كرده و به نام خود به ثبت رسانده بود».[56]
مؤید نظر فردوست، روابط نزدیك و صمیمانهای است كه هژبر یزدانی با خاندان محمدرضا پهلوی داشته است. یزدانی برای جلب توجه و رضایت خاندان پهلوی از هیچ كوششی فروگذار نمیكرد و به مناسبتهای مختلف ارادت خود را با ارسال هدایا و اقداماتی نظیر آن اعلام میداشت. برای نمونه در نامهای كه از دفتر مخصوص فرح برای هژبر یزدانی ارسال گردیده و در آن به خاطر ارسال و تقدیم هدایا به علیاحضرت شهبانوی ایران، تقدیر و تشكر شده،[57] چنین آمده است: «جعبهی سیگار طلا با تاج برلیان زمرد تقدیمی جنابعالی از لحاظ پیشگاه مبارك علیاحضرت شهبانوی ایران گذشت. حسبالامر، مراتب خوشوقتی خاطر معظمله (لها) ابلاغ میگردد. ضمناً در اجرای اوامر صادره، چون قوطی سیگار قدیمی مربوط به دورهی پهلوی است، عیناً به وزارت فرهنگ و هنر فرستاده شد كه با ذكر نام اهداكننده در موزهی پهلوی واقع در كاخ مرمر حفظ و نگهداری كنند».[58]
و یا در نامهی دیگری كه از جانب ارتشبد غلامرضا ازهاری، رئیس ستاد بزرگ ارتشتاران به هژبر یزدانی نوشته شده، آمده است: «آقای یزدانی، مجلس ضیافت مجلل و باشكوهی كه به مناسبت زادروز خجستهی والاحضرت همایون و ولیعهد ایران در هتل «میلتون» ترتیب داده بودید و در آن چندصد نفر مورد پذیرایی گرم و شایان توجهی قرار گرفتند، عشق شدید جنابعالی را به سلسلهی جلیلهی پهلوی كه همگی هر چه داریم از آنهاست، میرساند و این احساسات در خور هر گونه تقدیر و تقدیس میباشد. لذا وظیهی نظامی خود دانستم كه مراتب را به شرف عرض مبارك شاهانه برسانم و اجازه بگیرم از این احساسات بیشائبهی جنابعالی كتباً قدردانی نمایم...».[59]
به خاطر این رابطهی نزدیك و علاقهی شدید هژبر به خاندان سلطنتی، در اواخر رژیم پهلوی در روزنامه نوشته شد: «هژبر یزدانی برای اینكه سخاوتش را نسبت به خاندان پهلوی نشان دهد، ثروتش را تقدیم والاحضرت ولیعهد نمود، تا از آن استفاده كند».[60]
این گونه بود كه بهائیت در دوران محمدرضا پهلوی جهش اقتصادی عجیبی یافت. به طوریكه صراحتاً گفته شده بود: «افراد بهائی در مشاغل مهم و حساس مفیدند، چون علیه او توطئه نمیكنند».[61]
هژبر یزدانی تنها به تصاحب زمینهای زراعی و غیر زراعی اكتفا نكرد، بلكه وارد عرصهی دیگری از اقتصاد نیز شد و آن تأسیس بانك و شركتهای خصوصی بود. بانكهای ترانه و نونهالان از ابداعات هژبر یزدانی در این دوره بود. بانك بهائیت نونهالان، مأمور پرداخت وام به بهائیان و انجام معاملات غیر قانونی بود.[62] سهام كلیهی این شركتها و بانكها متعلق به جامعهی بهائیت بود.[63]
یزدانی از سال 1350 به بعد به خرید سهام شركتهای مختلف پرداخت و از قِبل آن اعتبارات كلانی از شعب مختلف بانك ملی ایران و بانك صادرات دریافت نمود و با همكاری غیرقانونی بانك ملی ایران و برخی بانكهای دیگر، وامهای هنگفتی دریافت نمود و از این طریق شركتهایی به نام خود و خانوادهاش تأسیس كرد، از جمله شركت كفش اطمینان، شركت كشاورزی مكانیزه و دامداری كیخسرو، شركت سهامی قند قزوین، شركت پوست آریازمین، شركت سهامی قند شاهزند و شركت سهامی قند شیروان[64] نمونههای بارز شگردهای هژبر یزدانی بود.
هژبر یزدانی بابت معاملات مختلف، وامهایی با بهرههای متفاوت از 5 درصد وام تولیدی تا 12 درصد اعتبار در حساب جاری دریافت میكرد كه هیچگاه بانك ملی و ادارات امور اقتصادی و دارائی بر آن كنترلی نداشتند تا مصرف واقعی این اعتبارات و وامها را مورد رسیدگی و بررسی قرار دهند؛ زیرا در همهجا هژبر یزدانی از ارائهی دفترها و اسناد خود، خودداری میكرد و ترازنامههایی هم كه در مورد پرداخت مالیات میفرستاد، بیشترشان با واقعیت منطبق نبود، به طوریكه وزارت اقتصاد و دارایی در مورد مشاركتهای وی ناچار شد اساساً به تشخیص مالیات اقدام كند. با این حال هژبر از پرداخت میلیونها ریال مالیات به دولت استنكاف میورزید و مطالبات دولت را پرداخت نمیكرد.[65]
یزدانی در سالهای آخر رژیم پهلوی در فكر آن بود كه به تقویت پایههای اقتصادی شبكهی بهائیت در مناطق مطمئنتر جهان بپردازد و سرمایههایی را كه در ایران به دست آورده در این راه به مصرف برساند. او میزان وسیعی از سرمایههای خود را در استرالیا برای تولید گوسفند به كار انداخت، اما متعاقب این سرمایهگذاری مرتكب قتل جهانبخش كنارسری انهاری شد. علت قتل هم این بود كه هژبر میخواست جهانبخش انهاری با پنجاه میلیون تومان به آمریكای جنوبی برود و مقدمات سرمایهگذاری او را با دویست میلیون تومان فراهم كند. مخالفت جهانبخش كنارسری با این كار و شهادت وی علیه هژبر، موجب قتل كنارسری توسط چماقداران یزدانی شد.[66]
در بررسی كارنامهی ننگین هژبر یزدانی آنچه جالب توجه است، همكاری ساواك به ویژه ارتشبد نعمتالله نصیری با وی است. گزارش ساواك مورخ 2/6/1357 در خصوص ملاقات و گفتگوی دكتر مهدویان با دكتر محمود عنایت و احسان نراقی پیرامون مصاحبهی عنایت با شاه مطالبی آورده است. در این گزارش ارتباط یزدانی با نعمتالله نصیری رئیس ساواك و عبدالكریم ایادی و ماجرای پیشنهاد رشوه از جانب هژبر یزدانی به یوسف خوشكیش[67] به طور آشكار تأیید شده است. در پایان این گفتگو، احسان نراقی خطاب به مهدویان میگوید: «... برای اطلاع بگویم در چند شركت عمدهی یزدانی، یكی از صاحبان عمده، پسر نصیری است كه شش سال بیشتر ندارد...».[68]
دكتر شیخالاسلامزاده در دادگاه انقلاب اسلامی راجع به همكاری ارتشبد نصیری با هژبر یزدانی چنین نقل كرد: «هژبر یزدانی سیصد میلیون تومان وام خواست، زیر بار نرفتم. فردای آن روز هرمز قریب و ارتشبد نصیری تأكید در دادن وام به او كردند، من ندادم. فردای آن روز آزمون در مصاحبهای اعلام كرد، بانك رفاه كارگران به وزارت كار منتقل میشود... البته یزدانی 25 میلیون تومان وام گرفت...».[69] هژبر یزدانی در 24 مرداد 1357 در پی شكایت ادارهی سرجنگلداری اردستان از وی، به اتهام ضبط غیرقانونی اراضی ملی بازداشت شد[70] و تا 22 بهمن 1357 در زندان به سر میبرد، لیكن در پی پیروزی انقلاب اسلامی و گشوده شدن درِ زندانهای كشور، نامبرده نیز از فرصت به دست آمده استفاده كرد، از زندان متواری شد و سپس به كمك ایادی خود به خارج از كشور گریخت.[71]
منصور روحانی؛ مجری طرح تخریب كشاورزی در ایران
منصور روحانی[72] یكی از نامدارترین دولتمردان رژیم پهلوی است. او یكی از كاركشتهترین وزیران كابینهی امیرعباس هویدا و از دیگر رانتخواران بهائی این دوره بود. روحانی به مدت چهارده سال هدایت وزارتخانهی آب و برق، كشاورزی و منابع طبیعی (از اسفند ماه 1342 تا مرداد ماه 1356) را به عهده داشت و به عنوان یكی از مهرههای ثابت و پرقدرت در كابینهی حسنعلی منصور و هویدا شناخته میشد.
زمانیكه حسنعلی منصور به نخستوزیری رسید، روحانی را به وزارتخانهی جدید آب و برق منصوب كرد.[73] پس از كشته شدن حسنعلی منصور و آغاز صدارت امیرعباس هویدا، وزارت آب و برق برای روحانی محفوظ ماند. در كابینهی سوم هویدا تصدی هشت سالهی روحانی در وزارت آب و برق پایان یافت و به وزارتخانهی كشاورزی و منابع طبیعی گماشته شد.[74] دوران تصدی و مسئولیت روحانی در وزارت كشاورزی یكی از سیاهترین ادوار كشاورزی ایران است. او با اتخاذ سیاستهای غلط، برنامهریزیهای نادرست، از عوامل مؤثر در نابودی كشاورزی ایران بود كه انبار غلهی آسیا را در صف واردكنندگان غله و فرآوردههای كشاورزی و دامی قرار داد و موجب شد دروازههای كشور به روی محصولات و تولیدات كشاورزی استرالیا، انگلستان، آمریكا، دانمارك، نیوزلند و ... باز شود و موجبات ورشكستگی كامل تولیدكنندگان كشاورزی فراهم آید.
منصور روحانی همانند سایر هممسلكان بهائی خود، با مساعدت اربابان خارجی و پیوند آنان، تا توانست ثروت و املاك زیادی برای خود جمع نمود و از این طریق اقتصاد بیمار دورهی محمدرضا پهلوی را بیش از پیش ضعیفتر كرد. او با زدوبندها و سوءاستفادههایی كه در زمان وزارتش انجام داد، صاحب تعداد زیادی زمین شخصی در نزدیكی كرج و قزوین شد. روحانی به وسیلهی تراكتور و سایر لوازم متعلق به وزارتخانهی خود، نسبت به تسطیح زمینهای مذكور اقدام نمود، این عمل وی در حدود هشتاد هزار تومان برای وزارت آب و برق هزینه به بار آورد.[75]
هیچكس منكر ضرورت سازندگی برای دستیابی به توسعه و پیشرفت نیست و هیچكس استحصال برق از آب را كار نادرستی نمیداند، اما آنچه این اقدامات را مخدوش میكند و عملكرد منصور روحانی را زیر سؤال میبرد، انجام این برنامهها به دستور بیگانگان و نحوهی پیوند او با كارتلها و تراستهای نظام سرمایهداری است. او با هدف دستیابی به توسعهی ملی به طرف برنامههای عمرانی و سازندگی نمیرفت، بلكه هدف او انحطاط اقتصاد ایران بود، تا از این طریق هم ثروتهای شخصی خود و جامعهی بهائیت را توسعه بخشد و هم بازار سهل و آسانی برای این كارتلها و تراستها ایجاد نماید. به عنوان نمونه در سال 1347 منصور روحانی به خرید چهار مولد برق از شركت جنرال الكتریك اقدام كرد. با اینكه یك شركت ایتالیایی فروش این مولدها را با شرایط آسانتر (بدون دریافت پیشپرداخت، استهلاك شانزده ساله و بهرهی پایین) پیشنهاد كرده بود، اما روحانی خرید از شركت جنرال الكتریك را در كمیسیون فنی مطرح كرد.[76] در سال 1348 پروندهی یكی از زدوبندها و سوءاستفادههای وزارت آب و برق به سازمان بازرسی شاهنشاهی ارجاع شد كه مربوط به موضوع زدوبند خرید دستگاههای مستهلك (بولدوزر، جرثقیل، ماشینآلات آسفالتسازی، موتور مولد برق و وسایل مكانیكی دیگر) از یك شركت مقاطعكار آمریكایی به نام «پامروی» بود. پس از شكایات و اعلام جرمی كه از خبر غیرقابل استفاده و بیمصرف بودن و گرانی بهای خرید و سوءاستفاده و حیف و میل این اموال به سازمان بازرسی شاهنشاهی رسید، این سازمان هیئتی را مأمور رسیدگی كرد كه برخی از موارد جرم را تأیید نمود.[77] اما سازمان مزبور پس از بررسیهایی كه انجام داد نه تنها سلب مصونیت از روحانی نكرد، بلكه به خاطر انعقاد این گونه قرادادها، با تأیید محمدرضا شاه به روحانی نشانهای افتخار نیز اعطا گردید.[78]
روحانی با مكانیزه كردن غلط سیستم آبیاری كشور به بهانهی سدسازی و كمك به توسعه، تمام قناتها و كاریزها را در روستاها خشك كرد. بدین ترتیب بسیاری از روستاها خالی از سكنه شده و اهالی آنها به شهرها مهاجرت كردند. به عنوان نمونه در یزد به دنبال اقدام روحانی در خشك كردن قناتها 150 روستا تخلیه شد و ساكنان آنجا بیخانمان شدند.[79]
برنامهی اصلاحات ارضی روحانی كه قرار بود طرح كشاورزی را در ایران و توزیع عادلانهی زمین میان اكثریت خانوادههای روستایی را بیمه نماید، عملاً با شكست مواجه شد و نزول 70 درصدی تولیدات كشاورزی، موجب فقر و آوارگی و افزایش روند مهاجرت روستاییان به شهرها گردید و باعث شد تا شاهد رشد صفر درصدی میانگین سالانهی بازدهی كشاورزی ایران در طی این سالها باشیم.[80]
روحانی نابودی كشاورزی ایران را محصول عدم وجود استعداد طبیعی اراضی ایران برای زراعت میدانست و همانند دوست صمیمی و هممسلكش، عبدالكریم ایادی، هوادار وارد كردن كلیهی فراوردههای كشاورزی و دامی از خارج بود و میگفت: «ایران خیلی از محصولات كشاورزی را ارزانتر از آنچه در داخل كشور تولید میشود، میتواند از خارج تهیه نماید...».[81]
ارتشبد سابق حسین فردوست دربارهی پیامدهای واردات بیرویهی فرآوردههای كشاورزی مینویسد: «اقلام مختلف به ویژه گندم و گوشت جزو واردات اصلی میشود و هر سال آمریكا دو میلیون تن گندم به ایران صادر میكند و صادرات گوشت یخزده از استرالیا و آرژانتین و غیره نیز رقم بزرگی را تشكیل میداد... همیشه تعداد زیادی كشتی در بندرعباس در نوبت تخلیه بودند... چون اكثر اجناس و محمولههای فاسدشدنی كشتیها فاسد میشدند. پس از پرداخت «دموراژ» به صاحب كشتی در موقع تخلیه از او تقاضا میشد كه جنس فاسدشده را در دریا تخلیه كند و او برای تخلیه نیز مزد خود را دریافت میداشت...».[82]
منصور روحانی در سال 1350 تصمیم گرفت بخش مالی وزارتخانهی آب و برق را از میدان شهدا (ژاله) به خیابان مطهری (تخت طاوس) تهران انتقال دهد و دلیل این اقدام آن بود كه محل جدید از آن وزیر بود و از این طریق میتوانست ماهانه چهلهزار تومان اجارهبهای آن را دریافت كند.[83] تنها زدوبندها و وسوءاستفادههای منصور روحانی نبود كه نارضایتی كاركنان وزارت آب و برق را برمیانگیخت، بلكه بیمبالاتی وزیر و برخی از معاونان بهائی او به آداب دینی، سبب شد كه عدهای از كاركنان وزارت مذكور اعلامیهای به امضای «مهندسین، كارمندان و كاركنان» درست كنند و از بیتوجهی وزیر به ماه مبارك رمضان و روزهداری كاركنان شكایت كنند. آنها در این شكوائیه نوشتند كه طبق اعلام رسانهها، ورود و خروج كاركنان در این ماه (ماه رمضان) از 8 صبح تا 14 بعدازظهر است، ولی روحانی این زمان را از 8 بامداد تا چهار بعدازظهر اعلام كرده و غذاخوری وزارتخانه را هم آمادهی پذیرایی از ناهارخوران كرده است.[84]
یكی از جالبترین بخش فعالیت اقتصادی وزیر كشاورزی و منابع طبیعی، تبانی با هژبر یزدانی بود. در اوایل وزارت روحانی در وزارتخانهی كشاورزی، یك كشتی ذرت، از قرار كیلویی یك ریال ارزانتر و به طور اقساط به هژبر یزدانی فروخته شد، یزدانی ذرتها را به قیمت گرانتر و به طور نقدی به شركت گلوكز به مدیریت عباس معتمدی فروخت.
روحانی برای رضایت خاندان پهلوی از هیچ كوششی فروگذار نمیكرد. او مرغوبترین اموال عمومی مردم ایران، یعنی جنگلها را به درباریان یا بركشیدگان حكومت شاهنشاهی واگذار میكرد و یا اجاره میكرد و از این طریق بر محبوبیت خود و هممسلكانش نزد شاه میافزود. وی در اوایل سال 1354 ش، هفتاد تا صد هكتار از اراضی جنگل عباسآباد را به شكل اجارهی درازمدت به شهناز پهلوی داده و در همان سال سی هكتار از اراضی جنگلی گرگان را واقع در منطقهی «ولند» به شركتی كه پسرش، داریوش روحانی در آن سهیم بود، به صورت اجارهی سی ساله واگذار كرد. این اراضی كه بیش از 290 متر مكعب در هكتار، درخت داشت و طبق مقررات قانونی نمیباید واگذار میگردید، برای اینكه زمین واگذارشده صورت قانونی پیدا كند، در یك روز با هفتاد دستگاه ارهی موتوری، كلیهی درختان عظیم را قطع و حتی محمولههای چوب و هیزم را طوری حمل كردند كه اثری از درخت در آن محل نباشد. روحانی در دوران طولانی وزارتش با تشكیل باندی مركب از رانتخواران رژیم پهلوی چون هژبر یزدانی، رحیمعلی خرم، دكتر یگانه، برادر وزیر سابق دارایی و وكیلزاده، معاون سابق وزارت كشاورزی و رئیس سازمان جنگلها و ... در داخل و خارج از وزارت كشاورزی، با سوءاستفاده از مقررات مربوط به ملی شدن جنگلها زمینهای ملیشده را به نام زمینهای زراعی به اشخاص مورد نظر خود واگذار و از این طریق موجبات ضرر و زیان در امر كشاورزی و منابع طبیعی گردید.[85]
زدوبندها و سوءاستفادههای روحانی در امور كشاورزی و منابع طبیعی باعث شد كه در سالهای آخر رژیم پهلوی اعتراضات و شكوائیههای زیادی علیه او صورت گیرد. عنوان «روحانی، نابودكنندهی كشاورزی و جنگل ایران»، زینتبخش بسیاری از مطبوعات كشور بود و بسیاری از نمایندگان مجلس و اهلقلم به افشاگری پارهای از مسائل پشت پرده پرداختند. در راستای این هدف عدهای از نمایندگان شكوائیهای را تقدیم مجلسی كردند و روحانی را به بیكفایتی در امور اقتصادی متهم ساختند. از جمله در تاریخ 23/6/1357 عدهای از نمایندگان مجلس شورای ملی از عملكرد دولت و حضور گستردهی بهائیان در دستگاه حكومت انتقاد كردند. رستم رفعتی نمایندهی دهلران در سخنانی گفت: «اتوبان ساختن زیربنای مملكت نیست، زیربنای مملكت فرهنگ آن است. شیخالاسلامزاده را گرفتید، آرام را گرفتید، شما چرا هویدا را نمیگیرید؟ به شاه خیانت كردند، بهائیها را بگیرید، روحانی را محاكمه كنید، روحانی كشاورزی ما را از بین برد... بهائیها را دور كنید، این همه بدبختیها از بهائی است....» پیش از رفعتی، دكتر شیروانی سخنانی اعتراضآمیز ایراد كرد و گفت: «... كجا هستند این مسئولان از خدا بیخبر؟ چهها كردند كه ما شاهد این اوضاع اسفناك باشیم... چرا غارتگران را حمایت كردند... چگونه به بیتالمال مملكت تجاوز كردند. وزیر سابق بهداری [منوچهر شاهقلی] و معاونین او كه همه خواستار مجازات آنها هستند، مبارزه با فساد را جدی تلقی كنید. به نام ملت، تمام كسانی را كه به عللی در مقاصد شوم همكاری داشتند و سبب شدند این چنین روزهای هولناك به وجود آید... فئودالیسم آموزشی، فئودالیسم بهداشت و فئودالیسم صنعت وجود دارد...».[86]
همچنین در جلسهی 9/7/1357 مجلس شورای ملی، رستم رفعتی نمایندهی دهلران و كریم آصف نمایندهی دهلران، شكوائیهای تقدیم مجلس كردند. كریم آصف طی سخنانی در مجلس شورای ملی میگوید: «منصور روحانی برای یك هدف خاص سیاسی و مادی و برای تقدیم قسمتی از خوزستان، كه حاصلخیزترین اراضی ایران هستند، به بیگانگان، با تزویر و حقهبازی اجرای مادهی چهار قانون تأسیس شركتهای بهرهبرداری از اراضی زیرسدها، اراضی آبی و دیمی كشاورزان شهرستان دزفول را با زور و قلدری... مصادره كرده و به چند شركت خارجی واگذار نمود و از مبلغ سیصد میلیون دلار وام بانك توسعهی كشاورزی مبلغی هم به این شركتها پرداخت گردید كه در حال حاضر نیز وصول نشده است. تخریب 65 روستا برای از بین بردن آثار جرم و آواره كردن چهلهزار نفر افراد این روستاها كه به امر شاهنشاه و اجرای اصلاحات ارضی تازه صاحب زمین شده بودند، جزء وحشیانهترین اعمال اوست...».[87]
زندهیاد جلال آلاحمد در كتاب «كارنامهی سه ساله» طی گزارشی از سازمان آب و برق خوزستان، چگونگی این غارت را كه به بهانهی سدسازی و كمك به توسعه و عمران انجام میشد، به خوبی نشان میدهد.[88]
البته زمانی كه از رانتخواران بهائی و سوءاستفادهها و زدوبندهای آنان در دستگاه محمدرضا پهلوی صحبت میشود، به این نكته باید بسنده كرد كه تنها روحانیها یا یزدانیها نبودند كه صاحب آن همه ثروت با زدوبند و قتل و غارت شده بودند، بلكه اساساً تمام بهائیان صاحبنفوذ و غارتگر، غاصب و سرمایهدار بودند. عبدالكریم ایادی با نفوذ فوقالعادهای كه در دربار پهلوی داشت، وسایل تحصیل جوانان بهائی را فراهم میآورد، خصوصاً اینكه بخشهای مهمی از فعالیتهای اقتصادی در بخش خصوصی در اختیار آنان قرار داده میشد. ایادی علاوه بر دارا بودن ریاست شركتهای ساختمانی و غذایی ارتش، ادارهی سازمان اتكا، سازمان ویژهی نیروهای مسلح را نیز بر عهده داشت. او همچنین انحصار شیلات جنوب را به خود اختصاص داده بود و در این مورد با كشورهای یوگسلاوی، ژاپن و چند كشور دیگر رابطه داشت. زمانی كه عدهای از نمایندگان مجلس شورای ملی به عملكردهای دولت شریفامامی اعتراض كرده و شكوائیهای نیز در خصوص زدوبندهای اقتصادی صاحبمنصبان بهائی تقدیم مجلس كردند، از رانتهای ایادی و سوءاستفادههای او از شیلات نیز سخن به میان آوردند؛ به طوریكه یكی از نمایندگان طی سخنرانی اعتراضآمیز خود گفت:
«... اطاقهای اصناف چه خدمتی را انجام دادند؟ منابع نوپای مملكت به خصوص صنایع بخش خصوصی كه مورد حمایت دولت هستند، آمدند، سوختند و بردند و رفتند. یكی از آنها به عنوان حق سكوت مملكت صد میلیون ریال به زن اولش داد. شیلات جنوب را شانزده میلیون دلار به یك نفر اجاره دادند و او شصت میلیون دلار به ژاپنیها اجاره داده است، چرا؟ چه علتی است كه یك نفر برای همیشه اختیار خاویار شمال را در اختیار دارد...».[89]
به این ترتیب زمانی كه دستگاه دروغپرداز دولت با محاسبات جعلی، درآمد سرانه را بالای چهلهزار دلار قید میكرد، نیمی از درآمد ملی در اختیار جمعی بود كه یك درصد جمعیت ایران را تشكیل میدادند. غارتگران وابسته به دربار مثل منصور روحانی، هژبر یزدانی، حبیب ثابت، عبدالكریم ایادی و ... با همدستی سران ساواك و یاران شاه، چون ایادی، نصیری، علم و ... سیستم اقتصادی فاسد بینظیری را ترتیب دادند كه بعضی آن را «نظام غارت» نام گذاشتند و در مقام مقایسه با حكومت هجده سالهی عصر «لوئی فیلیپ» در فرانسه برآمدند.[90]
.[1] آئین بهائی یك دین سیاسی نیست، پیشین، ص 34
.[2] در دورهی محمدرضا پهلوی عمدتاً اقتصاد كشور به دست بهائیها میچرخید. در دههی 1332 یعنی پس از كودتای 28 مرداد، موج شدیدی از مخالفتها و مبارزات مردم و گروههای مذهبی علیه بهائیان آغاز شد. در همین زمان عدهای از آنان از مشاغل اداری و دولتی اخراج شدند و حظیرﺓ القدسشان تخریب شد. بهائیان در پاسخ به این اقدامات یكباره پولها و سرمایههای خود را از بازار خارج كردند. در نتیجهی این عمل اوضاع بازار تهران آشفته و بینظم و قاعده شد. این نخستین نمود قدرت اقتصادی بهائیها بود. (مقالهی «فلسفی و بهائیان»، سایت اینترنتی: «Bahai- library. Org»)
.[3] حسین فردوست، پیشین، ج 1، ص 375
.[4] همان، ص 184
.[5] عبدالكریم ایادی پس از ارنست پرون، پزشك مخصوص محمدرضا شاه شد. عبدالكریم به این دلیل نام «ایادی» داشت كه پدرش از ایادی امرالله یعنی نفر خواص اطراف عباس افندی (عبدالبهاء) بود. ایادی با نفوذی كه نزد محمدرضا شاه كسب كرد بهائیها را به مقامات عالی رساند، او مسلماً در رسانیدن امیرعباس هویدا به نخستوزیری نقش مهمی ایفا كرد. ایادی از متعصبترین صاحبمنصبان بهائی در ایران بود و هر كاری برای توسعهی بهائیگری انجام میداد. مئیر عزری آخرین سفیر اسرائیل در ایران، كه با عبدالكریم ایادی دوستی نزدیكی داشت، در خاطراتش مینویسد: «میرزا حسینعلی نوری (بهاءالله) در یكی از بازدیدهایش از شیراز بوتهی نهال نارنجی در خانهی «بیت» (خانه محمدعلی باب) كاشته بود. این نهال در سالهای آخر حكومت پهلوی بیمار شد و به تدریج برگهایش خشك شد. ایادی دو نفر از كارشناسان ژاپنی را به منظور معاینهی درخت به شیراز فرستاد، اما آنها پس از چهار ماه آزمایش و معاینه راه حلی برایش پیدا نكردند. تا اینكه ایادی از من (مئیر عزری) خواست چند تن از كارشناسان كشاورزی اسرائیل را برای حل این مشكل به شیراز بفرستم. با بازبینیهایی كه كارشناسان مذكور انجام دادند، مشكل خشك شدن درخت حل شد و شادی را به چشمان ایادی و دوستانش بازگرداند. نه تن از سران كمیتهی رهبری بهائیان در ایران مرا برای مراسم زیارت درخت به شیراز فراخواندند. از خرسندی چنان مینمودند كه گویی خداوند دنیا را به آنان ارمغان داشته است.» (ر. ك: مئیر عزری، پیشین، صص 332ـ 333)
.[6] حسین فردوست، پیشین، ج 1، ص 374
.[7] مئیر عزری، پیشین، ص 331
.[8] همان، ص 332
.[9] حسین فردوست، پیشین، ج 2، ص 375
.[10] همان، ص 275
.[11] اسناد شمارهی 96 و 97 از مجموعهی حاضر
.[12] سند شماره 69 از مجموعهی حاضر
.[13] سند شمارهی 69 از مجموعهی حاضر
.[14] اسناد شمارهی 59 و 60 از مجموعهی حاضر
.[15] شوقی افندی، پیشین، قسمت چهارم، ص 53
.[16] اسماعیل رائین، پیشین، ص 246
.[17] روزنامهی رسمی كشور، 4863- 30/2/1337
.[18] بهائیان اماكن زیادی را در نواحی مختلف كشور به زعم متبركه تصرف كرده بودند:1ـ بیت علیمحمد باب و چند خانهی مجاور آن در شیراز؛ 2ـ بیت پدری بهاءالله در قریهی تاكر مازندران (این ده به تمامی به دستور امیركبیر سوزانده شد)؛ 3ـ یك دانگ و نیم قلعهی چهریق در آذربایجان؛ 4ـ خانهی امام جمعهی اصفهان در اصفهان كه محل سكونت اولیهی علیمحمد باب در اصفهان بود؛ 5ـ حمام عمومی شیراز كه باب به آن حمام رفته و چند منزل مجاور آن حمام؛ 6ـ خانهی محمودخان كلانتر كه طاهره قرﺓالعین در تهران در آن خانه زندانی بود. (امروزه این خانه بانك مسكن است در خیابان فردوسی). (ر. ك: مرتضی مدرسی چهاردهی، پیشین، صص 205ـ 207)
.[19] آیین بهائی یك نهضت سیاسی نیست، ص 34
.[20] سند شمارهی 104 از مجموعهی حاضر
.[21] شوقی ربانی، پیشین، قسمت چهارم، ص 54
.[22] اسماعیل رائین، پیشین، ص 268
.[23] حبیب ثابت پاسال، خاطرات حبیب ثابت پاسال، ناشر: ایرج و هرمز ثابت، لسآنجلس، 1993، صص 5ـ 50
.[24] مدرسهی «سنلوئی» ممتازترین مدرسهی آن ایام بود، بیشتر اشراف ثروتمند، فرزندان خود را به این مدرسه میفرستادند. ادعای حبیب ثابت در مورد فقر و ناتوانی در زندگیاش و همچنین تحصیل او در این مدارس متناقض به نظر میرسد.
.[25] همان، ص 28
.[26] امیرهوشنگ دولو یكی از آلودهترین عناصر درباری محمدرضا شاه پهلوی بود، او عنوان رسمی «پیشخدمت مخصوص محمدرضا شاه» را داشت، اما كار اصلی او تهیهی زنان آلوده و روسپی برای شاه و رجال فاسد دربار بود. دولو در زمینهی قاچاق و معاملات مواد مخدر هم فعال بود، تجارت تریاك و هروئین ایران در انحصار او و اشراف پهلوی بود. (ر. ك: معماران تباهی، تهران، دفتر پژوهشهای مؤسسهی كیهان، چ 3، 1376، ص 12)
.[27] خاطرات حبیب ثابت پاسال، ص 58
.[28] همان، صص 71 و 79
.[29] همان، ص 109
.[30] خلیل ارجمند از سران مهم بهائی، جد مادری حبیب ثابت بود و از یهودیان بهائیشدهی كاشان به شمار میآمد. پسران او رحیم، مسیح، ابراهیم، داییهای ثابت پاسال بودند و جزو سرمایهدارترین اشخاص بهائی محسوب میشدند. رحیم ارجمند از صاحبمنصبان وزارت پست و تلگراف بود و در سال 1315 كارخانهی ارج را تأسیس كرد. (فاضل مازندرانی، تاریخ ظهور الحق، ج 9، ص 8.، خاطرات حبیب ثابت پاسال، صص 109- 110)
.[31] همان
.[32] زمین كارخانهی نجاری را عبدالحسین میرزا فرمانفرما، پدر نصرتالدوله فیروز به ثابت پاسال داد. (ر. ك: خاطرات حبیب ثابت پاسال،صص 137ـ 138)
.[33] همان، صص 160ـ 162
.[34] همان، ص 162
.[35] همان، صص 220ـ 224
.[36] «شركت امنا» در سال 1337، با هدف اولیهی ادارهی اموال و املاك شوقی افندی در ایران تشكیل شد و در 24 اردیبهشت 1337 بدون هیچ نوع مشكلی در دفتر شركتهای داخلی به ثبت رسید. ساختمان این شركت در خیابان ارباب جمشید واقع بود، بازماندگان ارباب جمشید زرتشتی آن را به محفل بهائیان فروختند. وظیفهی این شركت بر اساس اظهارنامهای كه در آمریكا و كانادا به ثبت رسیده بود، عبارت بود از: عقد قراردادهای اقتصادی، قبول وصیتنامهها، پذیرفتن موقوفات و انجام معاملات تجارتی شركت مذكور. این شركت سالانه بیش از چهارصد میلیون تومان سود خالص داشت و كارمندان ادارهی كل مالیات بر درآمد تهران همواره با اخذ مبلغی رشوه، از اخذ مالیات كامل از این شركت خودداری میكردند. حبیب ثابت نماینده و مباشر تامالاختیار بهائیان در این شركت بود. (ر. ك: اسماعیل رائین، پیشین، صص 299ـ 302 و سند شمارهی 138 از مجموعهی حاضر)
.[37] خاطرات حبیب ثابت پاسال، صص 189ـ 207
.[38] مجلهی خواندنیها، شمارهی 10، سال 26، مورخ 24/7/1344
.[39] خاندان میثاقیه از یهودیان بهائیشدهی كاشان بودند و با خاندان ارجمند و ثابت ارتباط خویشاوندی داشتند. مهدی میثاقیه سرمایهدار معروف دورهی پهلوی و صاحب استودیو میثاقیه از این خاندان بود.
.[40] كمپانی R. C. A مالك چندین فرستندهی تلویزیونی و صاحب كارخانههای عظیم تولید تلویزیون آمریكا بود.
.[41] سید مهدی میراشرفی، برای ملت ما علاء برابر با بلا است، آتش، شمارههای 276، 27/2/1340
.[42] خاطرات حبیب ثابت پاسال، ص 236
.[43] همان، ص 237
.[44] همان، صص 235ـ 236، شركت زمزم در شهرهای بزرگ نظیر خرمشهر، اهواز، رشت، مشهد، اصفهان، تبریز، شیراز و ارومیه شعبه داشت كه مدیریت تمام این كارخانجات و سهام آنها متعلق به ثابت و دو پسرش ایرج و هرمز بود.
.[45] روزنامهی كیهان، 11/6/1334
.[46] حمایت قاطع دستگاه دولتی از سرمایههای ثابت پاسال، شدت نفرت و انزجار علما و روحانیون را برانگیخت. آنان حتی اعلامیههایی در تحریم تولید و مصرف پپسیكولا صادر كردند، اما بهائیها جهت مخدوش كردن این نوع مبارزات مكتوبات و اعلامیههای جعلی در میان مردم منتشر میكردند كه علما فتوا دادهاند مشروب غیرالكلی و پپسیكولا حلال است. (ر. ك: سند شمارهی 125 از مجموعهی حاضر)
در روزهای آخر رژیم پهلوی تعدادی از این شركتها و كارخانجات توسط مردم مسلمان به آتش كشیده شد. از جمله در آذر ماه 1357 به دنبال زدوخورد بین مردم و بهائیان شیراز، مسلمانان این شهرستان، كارخانهی پپسیكولا و كارخانهی «آسفالتسازی» شیراز را كه هر دو متعلق به ثابت پاسال بود، به آتش كشیدند. (سند شمارهی 157 از مجموعهی حاضر)
.[47] خاطرات حبیب ثابت پاسال، ص 285
.[48] معماران تباهی، ج 3، ص 38
.[49] همان، ص 17
.[50] همان، ص 39
.[51] همان، ص 45
.[52] اهالی سنگسر اكثراً بهائی بودند، بهائیان این منطقه غالباً مقتدر و متنفذ میشدند. علاوه بر هژبر یزدانی، پرویز ثابتی نیز از بهائیان سنگسر بود. پس از فوت شوقی افندی، اختلافات شدیدی میان بهائیان، بر سر جانشینی پدید آمد كه باعث شد انشعابات جدیدی در فرقهی بهائیت پدید آید، یكی از این انشعابات دین جدید «سمائی» بود كه توسط یكی از بهائیان خراسان به نام جمشید معانی ابداع شد، وی از خراسان به اندونزی رفت و خود را «بهاءالله» رهبر بهائیان خواند و جملات عربی نازل كرد تا مصداق: هر دم از این باغ بری میرسد، در مورد بهائیت عینیت یابد. متعاقب این جریان تعدادی از بهائیان سنگسر همراه بهائیان گنبدكاوس از مذهب بهائی به دین جدید سمائی گرویدند. (ر. ك: اسناد شمارههای 56، 68 و 71 از مجموعهی حاضر)
.[53] سند شمارهی 145 از مجموعهی حاضر
.[54] حسینفردوست، پیشین، ج 2، ص 375
.[55] همان، ص 376
.[56] همان
.[57] سند شمارهی 157 از مجموعهی حاضر
.[58] فرازهایی از تاریخ انقلاب به روایت اسناد ساواك و آمریكا، تهران، وزارت اطلاعات، 1368، ص 16
.[59] همان
.[60] سند شمارهی 148 از مجموعهی حاضر
.[61] فرازهایی از تاریخ انقلاب به روایت اسناد ساواك و آمریكا، ص 15
.[62] اسماعیل رائین، پیشین، ص 361
.[63] سند شمارهی 117 از مجموعهی اسناد حاضر
.[64] علیاكبر خدریزاده، «گوشههایی از زندگی هژبر یزدانی»، فصلنامهی مطالعات تاریخ معاصر ایران، سال پنجم، شمارهی 17، بهار 1380، ص 94
.[65] همان
.[66] جهانبخش كنارسری انهاری از كاركنان بانك اصناف بود كه از حدود سال 1340 به علت نوع كار با هژبر یزدانی آشنایی پیدا كرد و از سال 1353 همكاری خود را با هژبر آغاز نمود و عهدهدار سمتهایی نظیر مدیریت كفش اطمینان، عضویت هیئتمدیرهی كارخانجات قند اصفهان و قزوین و مدیریت عامل شركت كشت و صنعت شاهین كی بود. در 19 بهمن 1354 در نتیجهی اختلافی كه از قبل با یزدانی پیدا كرده بود، از همكاری با وی خودداری ورزید. سپس در 21 اسفند ماه 1354 به علت امتناع از دادن شهادت علیه یوسف خوشكیش، مدیرعامل بانك ملی ایران كه متهم به درخواست رشوه از هژبر یزدانی شده بود، مورد ضرب و شتم ایادی یزدانی قرار گرفت. سرانجام در دوم آذرماه 1357 پس از تحمل سه سال زندگی در حالت بیهوشی جهان را بدرود گفت. (ر. ك: علیاكبر خدریزاده، پیشین، ص 98)
.[67] یوسف خوشكیش مدیرعامل بانك ملی ایران بود و اختلاف او با هژبر یزدانی به دلیل اعتبارات غیرقانونی هژبر از بانك مذكور بود. این اختلاف به قتل جهانبخش كنارسری منجر شد. هژبر برای پایان دادن به اختلاف خود با خوشكیش پیشنهاد رشوهای به مبلغ ده میلیون تومان به وی داد. اما حمایت عبدالكریم ایادی و هویدا و سایر عناصر دولتی بهائی سبب شد كه رأی دادگاه به نفع هژبر یزدانی خاتمه پذیرد. (ر. ك. به: همان، صص 115- 96)
.[68] داریوش همایون به روایت اسناد ساواك، تهران، وزارت اطلاعات، 1378، صص 258ـ 259
.[69] جلالالدین مدنی، پیشین، ج 2، ص 141
.[70] سند شمارهی 166 از مجموعهی حاضر
.[71] علیاكبر خدریزاده، پیشین، ص 98
.[72] منصور روحانی در سال 1300 ش در یك خانوادهی بهائی در تهران به دنیا آمد. پدرش «علیمحمد» به كار خرید و فروش ماهوت در تهران مشغول بود و محل كار خود را در خیابان ناصرخسرو- روبهروی مدرسه دارالفنون- به پایگاه تبلیغاتی این فرقه مبدل كرده بود. مادرش «شكیبهی راغبیان» نام داشت و فرزند حاج محمد راغب، نمایندهی ایران در عثمانی بود.
.[73] روزنامهی كیهان، 18/12/1342
.[74] همان
.[75] هدایتالله بهبودی، «بازخوانی پروندهی یك وزیر: منصور روحانی»، فصلنامهی مطالعات تاریخی، شمارهی 1، زمستان 1382، نقلی از پروندهی منصور روحانی شمارهی 86486 به گزارش خبر شمارهی 20122684 به تاریخ 20/7/47)
.[76] همان، صص 176- 177
.[77] همان (به نقل از پروندهی منصور روحانی، شمارهی 9989/922 به تاریخ 5/6/48
.[78] اعطای نشان «ژرژ پمپدو»، رئیسجمهور وقت فرانسه به منصور روحانی یك نمونه از این اقدامات است. دولت اتریش هم در اواخر سال 1348 نشانی به او هدیه كرد كه نمیتوانست بیارتباط با خریدهای وزارت آب و برق از این كشورها باشد. (ر. ك: معماران تباهی، ج 4، ص 112 و هدایتالله بهبودی، پیشین، ص 171)
.[79] سند شمارهی 137 از مجموعه اسناد حاضر
.[80] محمدعلی كاتوزیان، اقتصاد سیاسی ایران، ترجمهی محمدرضا نفیسی، تهران، پاپیروس، 1366، ص 354
.[81] اسكندر دلدم، زندگی و خاطرات هویدا، تهران، نشر گلفام، 1372، ص 188
.[82] حسین فردوست، پیشین، ص 228
.[83] هدایتالله بهبودی، پیشین (به نقل از پروندهی منصور روحانی، گزارش جزء، بدون شماره، بدون تاریخ)
.[84] همان (به نقل از همان، شمارهی 1918/342، تاریخ 9/7/57)
.[85] همان، (به نقل از همان، گزارش خبر، بدون شماره، تاریخ 30/11/1354)
.[86] سند شمارهی 149 از مجموعهی اسناد حاضر
.[87] روزنامهی كیهان، 9/7/1357
.[88] ر. ك: جلال آلاحمد، كارنامهی سه ساله، گزارش دیدار از سد دز
.[89] سند شمارهی 149 از مجموعهی حاضر
.[90] جلالالدین مدنی، پیشین، ص 213