از ماجرای لباس عوض کردن ات سر سیمرغ گرفتن شروع کنیم. دو بار که آمدی روی سن با دو هیات متفاوت بود. پوشش ات تغییر کرد. این ماجرا اتفاقی بود یا برنامه ریزی کرده بودی؟
نه. کاملا اتفاقی بود. آن قدر گرم بود که من ژاکت ام را بعد از گرفتن سیمرغ آقای شهزادی درآوردم و خود به خود لباسام تغيير كرد. من اصلا قضیه جایزه ایرج شهزادی را نمی دانستم. همان موقع به من SMS زدند خودشان و من تلفن ام در دسترس نبود. بعد هم دوستان گفتند که جایزه ایشان را من باید بگیرم و من هم که گفتم برايم افتخاری است ... براي ما اغلب اوقات اين طوري است. همه چيز خودش پيش ميآيد و به نفع ما هم تمام ميشود.
انگار اکثر چیز ها برای امین حیایی این طوری اتفاق ميافتد. خود به خود بي این که خیلی برای آن برنامه ریزی کرده باشي.
آره دیگر خودش خود به خود جور می شود. الان لب من را ببین باد کرده، سه هفته است که از این باد کردگی لب من استفاده کردیم و جاي گريم مشت خوردن، ازش استفاده ميكنيم.
در انتخاب نقش ها هم همین طوری هستی دیگر؟! اتفاقی و اینها؟
هر چيزي كه خودش جور شود، خب بهتر است دیگر.
اصلا هیچ وقت نگران عاقبت پروژهاي كه انتخاب كردهاي، بودهاي؟ كارنامهات نشان ميدهد كه زياد وسواس نداري.
فیلمنامه برایم خیلی مهم است. که تکراری نباشد. نميخواهم کار تکراری برای مردم داشته باشم. برایشان جدید باشد. چیزی به کارم اضافه کند. نقشی که بتوانم روی آن مانور بدهم. در هر صورت یک کار تازه ای انجام داده باشم.
با اين وجود انگار هیچ وقت اینطوری نبوده که بخواهي نقشه بکشی براي كارنامه كاريات و اينها...
آره. من توی روابطم هم اين طوري رفتار ميكنم. اکثر آدمها از من شناخت کاملي ندارند. شاید روی رفتار ها و کارهای من یک طور خاصی فکر کنند. برداشت کنند. اما یک مدت که با من زندگی کنند می فهمند که اين نقشه نكشيدن و خود را به جريان زندگي سپردن، جزو اداهای من نیست. از خصوصیات زندگیام است و واقعیتی که از كودكي دنبال كردهام. چیز ساختگی ای توش نیست. اين چيزها توي شخصيتام است.
شايد به همين خاطر است كه چیزی که روی پرده می بینیم، فکر می کنیم به امین حیایی واقعی خیلی نزدیک است.
ممکن است بعضي کاراکتر ها خیلی فانتزی باشند، شخصیت ها خیلی دور باشند، آنها فرق دارند. اما کاراکترهایی که به من نزدیک اند، سعی می کنم خودم را جاي شخصیت بگذارم.انگار امین حیایی در این موقعیت ها گیر افتاده.
احساس می کنم از خودت یک چیزی را وارد نقش می کنی.
درست است. اما از خود خودم. نه از شخصیت امین حیایی به عنوان يك بازيگر.
يعني از شخصیت حقیقی اش...
دقیقا.
یک چیزی که هست كه این اواخر هم درباره بازيگرها زیاد می بینیم. خیلی وقتها هم خوب است. از یک بحث هایی مثل مدیر برنامه گرفته تا یک سری دنگ و فنگ های جانبی و شو آف و کلی برنامه ریزی برای این که بازيگر چي كار كند و با كي گفت و گو كند و كجا ظاهر شود و اينها. ما در مورد امین حیایی این چیزها را اصلا احساس نمی کنیم.
اين چيزها برمی گردد به خواستههاي من. خواسته های آدمها باهم فرق می کند. هدف ها هم فرق می کند. واقعیت این است که من هدفم اصلا یک هدف زمینی نیست. یک آرمان آسمانی ست. یک طور دیگری است. زندگی ام یک جوری است که... اولا خیلی به خدا معتقدم. به این که همیشه پشت ام بوده. جوایز بیشتری از او گرفتم. بهترین جوایز را خودش به من داده و حالا هم این جایزه را به وقت اش، در زمانی که ظرفیت اش را پیدا کردم و توانستم هضماش کنم به من داد. زود تر اگر می داد شاید برای خودم خوب نبود. موقعیت ام را به هم می ریخت.
یعنی هيچ وقت تا به حال حسرت سيمرغ بلورين را نخوردهاي؟ حسرت نخوردی که چرا پارسال مثلا نگرفتی یا سر فلان فیلم نگرفتی؟
یک وقتی آدم ممکن است به هم بریزد، ناراحت هم بشود که چرا جايزه رابه من ندادند. اما بعدش به این نتیجه رسیدم که شاید حقم نبوده که الان بگیرم. این را در خودم و رابطه ام با خداوند احساس کردم. گیر و داری که توي رابطه من و خدا بوده، شاید دو هفته است که رفع شده، و شايد به همين خاطر است كه الان سيمرغ بلورين را به من دادند. به هر حال در این همه سالي كه با خدا زندگی کردم، همیشه توی زندگیام حضورش جاري بوده است. بالاخره روزی رسید که من از خودم پرسيدم حالا كه این قدر خدا به ما حال ميدهد، چرا ما به او حال ندهیم؟ چرا وقتي خدا ميتواند به ما بندههايش روي زمين انرژی بدهد، چرا بنده های اش هم سعي خودشان را نكنند؟ شاید این حس که برقرار شد توانستم انرژی خودش را جمع کنم و به سوي خودش برگردانم تا اين اتفاق افتاد. انگار كليد در را پيدا كردم.
یعنی بعد از 16 سال حضور در حرفه بازيگري، فکر می کنی امسال حق ات بوده و نوبتات رسيده؟
بله احساس می کنم امسال حقم بوده. چرا که نه؟
حالا قرار است از اين جايزه چه بهرهاي ببري؟ تاثیرش در كارنامه حرفهايات چه می تواند باشد؟ باز هم هرچی پیش بیايد؟
من زندگی ام این طوری است. همینطوری بوده همیشه. خودش ادامه پیدا می کند. مسیری است که دارم می روم. خودم را رها کردهام. اما اين فقط در حد انتخاب مسیر است. یعنی فیلم ها، فیلمنامه ها و نقش ها را خودم انتخاب ميكنم. خودم را جای تماشاگر می گذارم و فرض مي کنم اگر مردم امین حیایی را در این نقش ببینند چه فکری می کنند. بعد جای منتقد می گذارم که او چه فکری می کند.قبول داری یک جاهایی این حساب و كتابها از دستت در رفته؟
بله. قدیم بود. آدم یواش یواش به این جاها می رسد و تجربههايي به دست ميآورد.
حالا انتخاب نقشهاي ضعيفتر و پركاريات در اين سالها، فقط به خاطر كسب تجربه بوده یا علاقهاي كه به بازیگری داشتي؟
اصلا به خاطر مشکل مالی بوده شاید.
سالهای اول که در كلي فيلم ضعيف کار کردی، اصلا متوجه بودی که این کار های دم دستی ممکن است امین حیایی را اصلا مطرح نکنند و دیده نشود؟
من هیچ وقت افسوس آن کارهایی را که کردم و خوب هم نبودند، نخوردم. چون تجربههایی در آنها كسب کردم که از طريق بازي در فیلمهای خوب بدست نمی آمدند و الان به دردم می خورند. شايد اين فيلمها در رده اكشنهاي فیلمفارسی قرار ميگرفتند. اما من در همان کارها خودم را محک زدم. ممکن است کل کار ضعف داشته باشد،اما سعی کردم توی همین کار هم یک چیزهایی یاد بگیرم. چیز هایی برای خودم پیدا کنم که موقع بازي در اين فيلمها بی انگیزه نباشم. حداقل کار خودم را درست انجام بدهم. اگر اين تجربهها نبودند شاید الان نمی توانستم کار های سنگینتر را به این راحتی انجام بدهم.
آن دوران فکر نمی کردی که با این انتخاب ها هر چقدر هم که خودت خوب باشی، ممکن است اصلا دیده نشوی و هیچ اتفاقی هم نیافتد؟ که البته افتاد. اما ممکن بود در همان سطح بمانی.
نه مسلما انگیزه را برای خودم ایجاد می کردم، بعد کار می کردم. تا انگیزه را نداشتم کار نکرده ام. هیچ کاری. حتی اگر می بینید کاری هم ضعیف شده و در پرونده من نقطه ضعف محسوب می شود، در انجام همان كار هم برای من حتما انگیزه ای وجود داشته.
يك زماني توي بدترين فيلمهاي سينماي ايران، حتما امين حيايي هم بود. هر چند كه در آن فيلمها هم كار خودت را خوب انجام ميدادي.
آره خیلی فيلمها بودند. مثلا حامی، گارد ویژه، مونس، مانی وندا... منتقدها فيلمها را دوست نداشتند . اما مردم چرا.مهم این بود که اول از همه بتوانیم مردم را جذب سینما کنیم. عامه سينمارو را.
اما اين فيلمها كه نمی فروختند...
منظورم از کلیت مردم جوانهاي بین 17، 18 تا 30 سال هستند. اینها هر کدام با یک تفکر می آیند توی سینما تا فیلم ببینند: یک سری برای تفریح، یک عده برای این که چیزی یاد بگیرند. بقيه هم برای این که ببینند بازیگر ها جلوی هم چکار می کنند. رقابت ها چطوری است. هر کسی با یک ایده ای می آید. ما مجبوریم همه را جذب کنیم تا به سینمایمان رونق بدهیم. خب من در جهت رونق سینما خیلی کارها کردهام. شاید خیلی کارها که ميدانستم انجاماش به نفع ام نيست.
واقعا بوده که فیلمی را فقط به این دلایل بپذیری؟
خیلی فیلم ها بوده. مثلا شارلاتان. شاید اگر الان پیشنهاد بشود کار نکنم. اما آن موقع کار کردم. خیلی ها هم دیدند و دوست داشتند. حتی بچه خود من می آمد و می گفت بابا فیلم مثل شارلاتان بازی کن. غیر از آن بازی نکن. بچهها فانتزی را دوست دارند.
اتفاق ديگر این که وقتي فیلمی بد بود، همه می گفتند بد است اما هیچ کس نمی گفت امین حیایی بد است. انگار امین حیایی بیرون از قضیه فیلم، بیشتر برای خودش ارزش قائل است.
تا یک جایی آدم تلاش می کند برای فیلم. تا جایی که کارگردان راه میدهد، تهیه کننده راه می دهد. یک جایی آن ها هم راه آدم را می بندند. فیلم توانایی اش همین قدر است، بودجه ای که برای اش در نظر گرفتهاند همین قدر است. خب من كه دیگر نمی توانم خودم را به آتش آنها بسوزانم. باید گلیم خودم را از آب بکشم بیرون. تمام تلاشم را می کنم. به همکارانم کمک کنم تا آن صحنه هایی که با هم کار می کنیم خوب از آب در بیاید. اما صحنه هایی هستند که من در آنها حضور ندارم و کاری هم از دست من ساخته نیست.
این كه خیلی خوب است. خیلی از بازیگران ما تا می بینند شرایط جور نیست، می گویند خب ما هم حالمان را ببریم و بگذرد و فیلم تمام شود و برود پی کارش. اما تو جزء آن دسته ای هستی که برای کار خودت ارزش قائلی.
من برای تماشاگرم ارزش قائلم. می دانم تماشاگرم از من انتظاری دارد و نمی خواهد من را در فیلم بد ببیند. یا در نقشی که نتوانم درست اجرايش کنم. این حساسیت را ما روی فوتبالمان هم مثلا داریم. تماشاگر هم روی بازیگر سینمایي اش دارد. فرقی نمی کند. یک حساسیت است و ما باید پاسخگوی این حساسیت باشیم. جوابگوی این دوست داشتن ها باشیم. در هر حال اگر آنها این انرژی را به ما ندهند و نیایند فیلمهایمان را ببینند، به گیشه و در نتیجه به خودمان لطمه زده ایم. ضررش به سمت خودمان بر می گردد.
این گیشه چقدر برای ات مهم است؟
پنجاه، پنجاه است . فیلمی اگر نفروشد برای سینمای ما ضرر است. برای تهیه کننده، برای کارگردان و حتی عوامل فیلم. به هر حال پنجاه درصد سینمای ما گیشه است. این بخش را ما باید تامین کنیم. مهم سینمای ايران است. تا این بستر نباشد که ما نمی توانیم فعالیت داشته باشیم.
خود امین حیایی نقش خودش را در چرخه اقتصاد سینمای ایران چه طور می بیند؟
نقش من تنها نیست. مثل همه جای دنیا نتيجه يك كار گروهي است. من هم نتیجه موفقیت ام را از تیم خوب می دانم. فیلم هایی که فروخته تیم خیلی خوب بوده. گروه همه خوب بودند، حرفه ای بودند. همه بچه ها واقعا انرژی گذاشته اند و بستر را برای من آماده کرده اند که من بتوانم نقش ام را بازی کنم. آنهایی هم که این حس و حال نبوده و این بستر نبوده، فیلم هم نفروخته و امواج منفی منتقل شده به فیلم و همه کسانی که رفتند فیلم را دیدند موجهای منفی را گرفتند و با فیلم حال نکردند. ارتباط برقرار نکردند. اما فیلمهایی بوده که پشت صحنه گرم داشتیم. همان گرمی رفته توی سینما و به تماشاچی منتقل شده.
كدام فيلمهايت موفقتر ميداني؟
نمونه اش کما، دختر ایرونی، اخراجی ها و مهمان مامان.
تو نقشی داری در دختر ایرونی، واقعا از این نقش بدتر برای یک بازیگر نمی تواند نوشته شود. ماجراي جواني كه دنبال فرشته ميگردد و مجسمه ميسازد و اينها. اما تو در این نقش هم آزار دهنده نیستی. حالا نمی دانم چه قدر از این آگاهانه است. می توانی توضیح بدهی برای ما؟ ان نقش را چطوری توانستی در بیاوری که ما بدمان نیاید؟ خيلي شعاری و ملکوتي و از اين حرفها بود...
شاید سادگی آن آدم را همه خیلی دوست داشتند. آن قدر آدم ساده ای است و تازه بعد می بینیم همه اینها را فیلم بازی کرده. برای مردم جالب بود. از کسی که اینقدر ساده در طول داستان پیش می رود توقع نداشتند که یک دفعه رنگ عوض کند و یک آدم دیگری بشود. دختره را بازی بدهد. همه فکر می کردند دختره دارد او را با عشق اش بازی می دهد و ته اش می بینند که در واقع او بوده که دختره را بازی می دهد.
یک چیزی در كار امین حیایی وجود دارد انگار که حتی کارگردان و تهیه کننده را هم دارد گول می زند. خودش می داند که نقش خوب نوشته نشده و توی بازیاش می آید کاری می کند که کارگردان و فیلمنامه نویس هم حال می کنند و این به نفع همه تمام می شود.
این بازی نیست. همهاش مربوط به زمان تمرین است. زمانی که فیلمنامه را نوشته اند و ما نشستهایم و تمرین می کنیم، دور خوانی می کنیم. فیلمنامه را می خوانم و روی آن کار می کنم. نظراتم را در مورد نقش ام می دهم. خب کارگردان، تهیه کننده هست و تصمیم گیرنده هستند و دوست دارند فیلمشان فرضا اینطوری در بیاید. فیلم نهایتا مال آنهاست در درجه اول و بعد به من تعلق دارد. من هم به اندازه سهم خودم نظرات و پیشنهاداتم را می دهم. حالا یا موافقت می شود یا نه. اگر بشود که خیلی خوشحال می شوم. یک کار تیمی کرده ایم. اگر نه هم که می شود همان فیلمهایی که من تنهای تنها بوده ام و خودم به چشم آمدم.
این صحبتی که در مورد دختر ایرونی شد، به نظرمان نقش روی کاغذ اصلا جذاب نیست. با تمام سیر و سلوک های معنوی و بعد شیطنت کردن ها و اینها. اما چیزی که روی پرده می بینیم و چیزی که جذاب اش می کند در حقیقت بیشتر از بازی شما نشات می گیرد. ما می خواهیم ببینیم که امین حیایی خودش چقدر حواس اش به این نكته هست که نقشی که هیچ جذابیتی ندارد و نپخته است و ساده و سطحی نوشته شده، با یک بازی که خیلی دلپذیر در آمده تبدیل می شود به یک نقش دوست داشتنی. اصلا خود امین حیایی به این نکته حواس اش هست؟
خب براي دلپذير از آب درآوردن آن نقش ها در واقع از خودم استفاده می کنم. در نقشهایی که به خودم نزدیک است از کاراکتر خودم استتفاده می کنم. استفاده از همان حالت های طنزآميزي که در زندگی خودم دارم. من طنز را دوست دارم. شوخی می کنم. حتی سر کار هم با همه می گویم و می خندم و با همه یک رابطه گرم و صمیمی دارم. خب این جزو کاراکتر خودم است. احساس می کنم حالم با این کارها خوب می شود. هر کسی یک مدل حال اش خوب می شود. من هم این طوری. همین را به نقش منتقل می کنم.
طنزي كه به نقش ميدهيد معمولا واقعی است. ساختگی و تحميلي نیست اصلا.خلاصه داشتیم ميگفتيم که امین حیایی حتی در نقش های جدی اش هم یک طنز و بامزگی ویژه همراه خودش دارد. اما یک بازیگر کمیک نیست.
بله همین است دیگر.
با وجود همه اين جور تلاشهاي شخصي، اما معمولا ميگويند كه بازیگر باید خودش را رها کند و دست کارگردان بسپارد. جدا از جلسات تمرین و دورخوانی و اینها. چقدر خودت را می سپاری دست کار گردان؟
این نكتهاي است كه در نشست هاي اول به دست می آید و تو ميسنجي و می فهمی که چقدر می توانی به کار گردان ات اطمینان کنی. من در نشست ها می بینم که کارگردان من چه قدر به فیلمنامه سوار است، چه قدر به کارش مسلط است. یکی مثل آقای صدر عاملی و آقای مهرجویی و آقای الوند است، يا مثلا خانم میلانی. اینها به کارشان واردند. کار خودشان را بلدند. خیالت راحت است. فیلمنامه را خوب می شناسند، دکو پاژ شان درست است، میزانسن ها را می شناسند، بازی بازیگر را می شناسند. تا جایی که بتوانم در اين جور موارد خودم را رها می کنم. همه چيز را می گذارم به عهده آنها. سعی می کنم کار خودم را درست انجام بدهم و آنها راهنمایی کنند و در واقع بالانس ام کنند. آنها هم در این حد اعتماد را به من دارند. می بینند که من در کار خودم مایه و انرژی می گذارم. کنسه هایی که می دهم بیخودی نیست. کنسه بیجا هیچوقت ندادهام. به مطلوب ترین اش رسیدهام. هیچ و قت نیامدم اولین چیزی را که به ذهنم می رسد عنوان کنم. هميشه به مطلوب ترین نقطه که رسیدم آن وقت نظرم را برای کارگردان بازگو کردهام. کارگردان هم دیده که به جاست و آن را به كار بسته است.
اين كه ميگويي تمام انرژيات را ميگذاري تا كار خوب شود برايمان جالب است. بازيگرها معمولا حسودند. اما تو انگار زئر نميزني تا صحنه را از چنگ بازيگر نقش مقابلات بيرون بكشي. چيزي كه بهاش ميگويند شات دزدي. تو اصلا نداری انگار. فضا را باز می گذاری برای طرف مقابلات. یک جور از خود گذشتگی.
ببین واقعیت این است که وقتی در فیلمی قرار می گیری حیثیت کل فیلم برای ات مهم است. فقط به خودت نباید فکر کنی. این کار آخر، کار آقای دامادی که در خدمت خانم مریلا زارعی، آقای شریفی نیا و خانم شیلا خداداد بودیم، خب من احساس می کردم شاید به خاطر موقعیت کاری من در کلاه پهلوی، چون وسط کار کلاه پهلوی بود که من این کار را قبول کردم. یک تایم کوتاهی بود که من کار نداشتم. فیلمنامه را دوست داشتم و نقشم را هم. خود فیلم هم احساس می کنم خیلی گرم و صمیمی از کار در آمده. خب من دیدم بخاطر تایمی که من ندارم قراره به فینال فیلم لطمه بخورد و خراب بشود. چون داشتند یک طور دیگری می چیدند. ديدم اگر این فیلم همين طور برود روي پرده، همه می گویند چرا آخرش این طوری شد. این آدمها چی شدند. چرا یک دفعه فید شدند توی داستان. خب لطمه بود برای خودم و فیلم. با آقای دامادی درمیان گذاشتم و همان لحظه انگار چيزي در ذهنام جرقه زد. این اتفاق برای من افتاد و به یک چیزهایی برای انتهای فیلم رسيدم و با آقای دامادی مطرح کردم. خیلی پذیرا بودند و بدون هیچ مخالفتي روی آن فکر کردند و گفتند من خودم داشتم فکر می کردم این شخصیت ها را چطوری تا فینال برسانم و اگر تو تایم بگذاری و بیایی می توانیم به نتیجه برسیم و کار را خوب جمع کنیم. من هم این طرف از آقای دری اجازه گرفتم و کمک خواستم. فرصتی ایجاد شد و این اتفاق افتاد و فینال فيلم خیلی گرم و خوب در آمد. همه گروه هم راضی بودند. به نفع همه شد.شاید این همان چیزهایی است که فکر می کنیم امین حیایی را متمایز می کند. یک فلاش بک بزنیم به خیلی قبل. 16 سال پیش، بولینگ عبده. تئاتر کار می کردی. نقش شغال داشتی. داستان آن اتفاق اصلا چی بود؟
من واقعیت اش در دوران سربازی ام در نیروی هوایی واحد مرکز هنرهای نمایشی بودم. آنجا تئاتر بازی می کردیم. نمایش داشتیم برای مردم. به صورت حرفه ای. گیشه ای داشتیم. بلیطي می فروختیم. بروشور پخش می کردیم. خیابان پیروزی، با چند تا از بچه های سرباز می رفتیم. سالن اجرا داشتیم. دم گیشه می ایستادیم. معمولا هم با لباس شخصی می رفتیم. موهای ما نسبت به بقیه سرباز ها کمی بلند تر بود گویا یکی از دوستان، بازي من را در ان نمايش دیده بودند و به خانم ثريا قاسمی معرفی کرده بودند. فکر می کنم آقای عباس محبی بودند که این لطف را داشتند. از آن جا رفتم کار تئاتر را با خانم قاسمی ادامه دادم. ایشان هم شوق و علاقه من را در کار می دیدند. با انرژی کار می کردم و کار را دوست داشتم. شاید این انرژی به ایشان هم منتقل شد. در فیلم "دو همسفر" آقای هاشمی هم خانم قاسمي بودند كه من را هم برای نقش پسر خودشان معرفی کردند. که قسمت نشد خانم قاسمي خودشان کار کنند و خانم روستا کار کردند.
توی بولینگ عبده كه در نمايش خانم قاسمي اجرا داشتيد، استقبال چطور بود؟
نمايش عروسكي بود. مخاطب هايمان کودکان بودند. می رفتیم توی سالن های بازی و با بچه ها ارتباط برقرار می کردیم و دعوت می کردیم بیایند و نمایش را ببینند و بعد هم که سالن اجرا بود و می رفتیم سر کار. دیالوگ های ما بیشتر شعرگونه بود. طنز هم داشت و بچه ها دوست داشتند. خیلی شیرین بود و طنز بین خودمان خیلی شیرین تر بود. یادم هست زمان هایی که خانم قاسمی نبودند، معمولا این طوری است دیگر، مدیر که سر کار نباشد کار از دست می رود، آن وقت ما می آمدیم روی صحنه و طوری خنده مان می گرفت که حتی نمی توانستیم حرف بزنیم.
آن موقع فکر می کردی که کاش چهره ات معلوم می شد و ماسک نداشتی و بچه ها صورتت را می دیدند و می آمدند امضا بگیرند؟
کسی اصلا من را نمی شناخت آن موقع.
اصلا فکر می کردی به این که روزی برسد که چهره باشی و شناخته شده باشی و مردم بیایند امضا بخواهند و ...
نه اصلا. آن موقع ها به این چیز ها فکر هم نمی کردم. در یک سنی آدم دوست دارد کار کند. هم کار کنی و هم پول در بیاوری. مستقل باشی. آن حس استقلال خیلی برای ام مهم بود. بیایم یک کاری بکنم جدا از دانشگاهی که مادر و پدر از تو می خواهند. مخارج ات را خودت در بیاوری و همه فشار روی خانواده و پدر و مادر نباشد.
اولین پلان سر فیلمبرداری کار آقای هاشمی، حس و حال ات چطوری بود؟ باز هم با همین حال و هوا بود؟ چقدر دغدغه شهرت و این که بخواهی بازیگر معروفی بشود داشتی؟
خوشحال بودم که امدهام و دارم کار سینما می کنم این را خیلی دوست داشتم. آن وقتها تازه فیلم عروس در آمده بود. کار آقای پور عرب و خانم کریمی ...
تازه بحث سوپر استار و ستاره سازی داشت باب می شد...
بله. یک دفعه ستاره درخشید و دیدیم توی سینما می شود که ستاره داشته باشیم و بعد بازی آقای پور عرب را خیلی دوست داشتم.وقتی عروس را دیدم خوشحال بودم که توی ایران یک چنین اتفاقی افتاده. تا ان موقع اصلا این طوری نبود که ستاره جوان در كار باشد و کلا به جذابیت سینمایی و چهره چندان توجهي نميشد. عروس بود که این موضوع را به سینما کشاند. هامون بود که خیلی تاثیر گذاشت روی من. فیلمهای خانم بنی اعتماد بود. نرگس بود.
کجا های هامون الان بیشتر توی خاطرت است؟
کل فیلم. شصت بار دیدماش. هر جاش را كه ميخواهي، تا باقياش را از حفظ بگویم الان. این قدر اين فیلم را دوست داشتم که هر بار هم که تلویزیون نشان بدهد می نشینم و می بینیم. اینها شاید من را جذب سینما کرد. یا بهتر بگویم جذابیت سینما را برای من بیشتر کرد. تا اینکه خواهرم که فوت کرد، سال 1370، به من زنگ زدند که برای یک فیلمی بروم دفتر مهرگان فیلم. آمدم و رفتم دفتر، رضا شفیعی جم هم آن جا بود. ما اولین کار مشترکمان را آنجا انجام دادیم و انتخاب شدیم و وارد مرحله فیلمبرداری که شدیم كه خیلی جالب بود برای من. تا به حال کار سينما نکرده بودم. وقتی همه داشتند آماده می شدند برای یک پلان، من آن پشت داشتم به همه چیز نگاه می کردم و دقت می کردم.
یک دنیای تازه و هیجان کشف و ...
همه چیز تازه بود و یک دنیا اطلاعات تازه و وسیع می رفت توی مغزم و من باید همه چیز را یاد می گرفتم.
فکر می کنم آن لحظه خود این دنیا خیلی بیشتر از دغدغه استار شدن جذاب بود.
آموختن اين چيزها برای من خیلی جذاب بود آن موقع. این دنیای جدید. یادگیری اش. عین اینکه کامپیوتر دوست داری و تا به حال نداشتی و ناگهان یک لپ تاپ بگذارند جلوت. دلت می خواهد بروی و تا دین این کامپیوتره را در بیاوری. بگردی تمام سوراخ سمبه هايش را بيرون بكشي.چشم ات در بیاید و نخوابی و یا مثلا وقتی یک بازی جدید که می آید تا گیم اور نشود و تمام نشود ول نمی کنی بازی را. یک چنین حسی برای من داشت. سر همان کار خیلی اتفاق ها برای من افتاد. کارگردانی بسیار خوبی داشتند و خیلی راهنماییام کردند. مرحوم جمشید اسماعیل خانی و سرکار خانم هما روستا، همه اینها من را دوست داشتند. چون ارتباطم خیلی صمیمانه بود و خیلی واقعی و دوستشان داشتم و از بازی شان لذت می بردم و این ها هم این حس من را می گرفتند، با یک شور و هیجانی نگاهشان می کردم... در هر حال خیلی چیز ها را در آن کار یاد گرفتم.
بعد از فيلم اول چه طور كار را ادامه دادي؟
اوایل که فقط انتخاب می شدم. رگبار فیلمنامه در كار نبود. صبر می کردم یک فیلمی به پستام بخورد و با تمام انرژی می رفتم کار می کردم و خیلی برایم فرقی نمی کرد.
اگر بخواهیم از یک لحظه به عنوان اتفاق مهم زندگيات اسم ببریم، فکر می کنی چی می تواند باشد؟
اولی که خب دو همسفر بود که به اتفاق آقای اصغر هاشمی و آقای همایون اسعدیان كار كرديم. آقای اسعدیان من را برای دو روی سکه به آقای فرحبخش معرفی کردند. برای نقش جوان مقابل آقای پور عرب. که من رفتم و تایید کردند. آقای پورعرب هم خیلی استقبال کردند و سر بازی هم فکر می کردند من چند تجربه بازيگري داشتهام. من هم هي می گفتم به خدا اين دومین کار من است. اما باورشان نمی شد. آنقدر انرژی گذاشته بودم که ته و توی همه چیز را در آورده بودم. مثل عروسک بودم در واقع که کوک اش می کنند که برو این کار را انجام بده. بعد کارهای دیگر پیش آمد. تا این که زمان کار با آقای الوند رسيد. ايشان یک نگاه دیگری داشت به بازیگری. حساس تر.
دستهای آلوده؟
نه. اول هتل کارتن بود. راستی قبلاش پرتگاه هم بود . کار آقای ری پور که نقش دو داشتم و آن جا هم با این که نقش مکمل بود اما خیلی جای مانور داشتم. تیپی که منفی بود اما مردم دوست اش داشتند. موتور سواری که دزد هم هست اما از این منفی هایی نبود که تماشاگر را منزجر کند. بعد در هتل کارتن نقش آدمی را بازي كردم که خلاف می کند، فیلم ویدئویی پخش می کند و یک باند هستند و با همین نقش های منفی بود که آمدم و آمدم تا این که یواش یواش وارد نقش های مثبت شدم. هنوز هم آن طور كه بايد جا نیافتاده بودم. بعد بادامهای تلخ بود که کار کردم. در اين فيلمها بيشتر انتخاب می شدم دیگر.
از کی فکر می کنی دیگر انتخاب با امین حیایی بود؟
اولین فیلمی که نقش اول کار کردم، سیب سرخ حوا بود. کار آقای سعید اسدی و تهیه کننده هم آقای شریفی بود. خانم نیکی کریمی هم همبازی ام بودند. اين اولین نقش اصلی من به حساب ميآمد.
قبول داری كه بازي در فيلم كما، در مسير حرفهاي ات يك اتفاق بود یا فکر می کنی قبل از آن هم فيلمهاي تاثيرگذارتري در كارنامهات داشتي؟
من سریال هم کار کردم كه در شناخته شدنام خیلی تاثیر داشت. سریال آپارتمان در شناخت مردم و چهره شدنام تاثیر داشت. یک پسر جوانی که با موهای بلند آمده و براي آن سالها نقش عجیبی بود و خیلی توی چشم بود. بعد از آن سریال روزگار جوانی بود در کنار یک تیم جوان و دور هم. تیم خوبی بود و ارتباط خوبی داشتیم پشت صحنه و همين چيزها کمک می کرد صحنه ها را راحت اجرا کنیم و مورد توجه مردم هم قرار گرفت.
حالا برسیم به ماجرای امین حیایی و حسین فرحبخش. خب فرحبخش مدعی سینمای بدنه است در سینمای ایران و گیشه را همراه دارد و این موضوع که همیشه دوست داشته امین حیایی در کارهای اش باشد. فکر می کنی به خاطر تفكرات شبيه هم است که این قدر با هم کار کرده اید؟
یکی از دلایلی که من آقای فرحبخش را همیشه دوست داشتهام و با ایشان کار کرده ام این بوده که اولا در نخستين همكاريمان سر فيلم دو روی سکه، جای من در پوستر فیلم اين قدر مهم نبود. هر تهیه کننده دیگری اگر بود شاید روی پوستر سر در سینما ها فقط چهره آقای پورعرب را کار می کرد. اما ایشان این جایگاه را برای من به وجود آورد و من احساس می کنم این را مدیون ایشان هستم. خب یک جایگاه نقش دوم برای من ایجاد کرد. تا این که در براده های خورشید برای نقش مکمل جایزه هم گرفتم. در واقع بعد از آن بود كه یواش یواش وارد نقش های اول شدم. که ابتدا در سریال دو پنجره بود. به کارگردانی آقای شاهنده که خدا بیامرز خودش نتوانست سريالاش را موقع پخش ببیند. اولین تجربه نقش اول را در تلویزیون کردم. یعنی یک سری شرایط را گذراندم و تجربه کسب کردم و بعد در شرایط درست، یک اتفاق خوب افتاد و شد مثلا کما، زن زیادی، آکواریوم و... مهمان مامان
پس در حقیقت این همکاریهاي مجددت با آقای فرحبخش، یک جور ادای دین به آن کارهای اولات هست.
بله من یک چند وقتی دوباره کار نکردم. تا تکیه بر باد. آنجا باز همراه آقاي فرحبخش نقش اول داشتم. در کار های آقای فرحبخش هم سرعت توليد همیشه بالاست. یعنی تو یاد می گیری در سرعت بالا به بهترین نحو کارت را انجام بدهی. اين تجربهاي است كه واقعا کمک کرده به من. آن سرعت بالا اگر نبود الان نمی توانستم این قدر آمادگی داشته باشم که قبل از فیلمبرداری دیالوگ را دستام بدهند و من حفظ کنم و آماده بشوم و بروم جلوی دوربین. یادم هست که سر "تکیه بر باد" توی مترو کار می کردیم و من یک دیالوگ طولانی به زبان آبادانی داشتم و باید با خانم زنگنه می گفتم. همان موقع آقاي فرحبخش آمد پیش من و گفت نگاتیو نداریم و یک برداشت بیشتر نمی گیریم. کلا ریختم به هم. این دیالوگ طولانی، شرایط سخت و شلوغی. مگر می شود؟ اما همان شد و با همان یک برداشت رفتیم. من اینها را کلا مثبت می بینیم. ممکن است هر چیزی را در نظر گرفته باشد اما در نهایت به نفع من هم تمام شده. خلاقیت ام بالا رفته و اینکه بتوانم در لحظه همه چیزرا در بیاورم.
شبیه کمپ و اردوی آماده سازی است دیگر؟
آره. مثلا یک اردوی آماده سازی است برای کار با آقای مهرجویی. یا مثلا کار آقای صدر عاملی. در کنار دو تا استاد بزرگ. تا من بتوانم دوام بیاورم و کارم را انجام بدهم. خیلی سخت است. در هر حال اينها خیلی واردند. استادند و تجربه دارند. من هم باید تلاش کنم که خودم را به سطح انها برسانم. جوری بازی کنم که هم چيزي از ارزش های اثر آنها کاسته نشود و هم در سطح آنها باشم كه نتيجهاش كمك به كيفيت فيلم است که از همه چیز مهمتر است. خب اگر تجربیات قبلی نبود در نمی آمد. من این جایزه سيمرغ بلورين را مدیون همه کارهایی هستم که پيش از اين انجام دادهام. ممکن است از دید مردم و منتقدان، بازي در اين فيلمها ضرر داشته برايم، اشتباه بوده اما برای خودم تجربیاتی به جا گذاشته که الان بتوانم در سریال محکمی مثل کلاه پهلوی کار کنم. در سختگیری مطلق آقای دری. که نسبت به بازیگری بسیار حساسند. خودشان کار بازیگری کرده اند. تئاتر کار کرده اند. من الان در این کار با آرامش کار می کنم و اگر این تجربیات نبودم شاید اذیت می شدم.
الان چقدر قضیه مالی در انتخابهايت براي کار مهم است؟ امین حیایی بازیگری اش یک قیمت مشخص دارد و تهیه کننده ها همه می دانند یا نه بسته به شرایط تغییر می کند؟
این به هر حال یک مساله توافقی است. من نسبت به قرارداد قبلی ام کمتر نمی گیرم. سعی می کنم کار بعدی ام را بسنجم. اين كه چه قدر فشار روی من می آورد. چه قدر اذیت می شوم، چه قدر وقت می گذارم. قیمتی را می دهم که ارزش آن زحمت ها را داشته باشد. اما یک وقتی هست که خیلی فشار روی من نیست، من هم تخفیف می دهم.
يعني مثلا حساب می کنی که فلان بازیگر اين قدر می گیرد، من هم بايد اين قدر بگيرم؟
من کاری به دستمزد هیچکس ندارم. کار خودم را می کنم. از هیچ کس تابه حال نپرسیدهام که دستمزدش چه قدر بوده. حتی از نزدیک ترین همکار هام که رفت و آمد داشتیم هم تا به حال نپرسیدهام. این موضوع چیزی نیست که اصلا کسی خوشش بیاید مطرح شود. بستگی به شرایط آدم دارد. کسی هست که یک وقتی نیاز دارد یا برعکس کسی که اصلا مسائل مالی برای اش مهم نیست و سفید امضا می کند. یک وقتی تهیه کننده حاضر است هر چقدر بخه واهی بدهد اما تو فیلمنامه را دوست نداری. از دید من انجام دادن آن کار يك جور باختن است.
نکته ديگري راجع به انتخاب بازیگر در سینمای ما وجود دارد که همه نگاه ها الان روی آقای شریفی نیاست. این که گفتند ایشان باند دارند و اینها هم جزء باند اش هستند. اسم تو هم در اين باند بود.
خود آقای شریفی نیا گفته بودند مگر من فرودگاهام که باند داشته باشم.
این که شوخی بود، اما کلا این رابطه چطوری بوده؟
من و آقای شریفی نیا در مونس با هم آشنا شدیم و کلی از همکاری با هم حال کردیم و لذت بردیم که همان جا هم گفتم این ارتباط را برای خودمان ادامه بدهیم. باب آشنایی ما آن جا بود و خیلی از پینگ پنگی که توی آن کار داشتیم لذت بردیم و بعدها توی نقش های دیگری که با هم داشتیم این انرژی در جفت مان بود. انگار مضاعف می شد و لذت می بردیم. وقتی اين قدر فضا مثبت است و روحیه می دهد و شاد هستي، چرا ادامه ندهي؟ خیلی قسمت ها را در سینما آقای شریفی نیا به تنهایی به عهده می گیرد. بازیگری فقط نیست. کستینگ، عکاسی، نوشتن، مجری طرح ... انرژی فوق العاده ای دارند. مثل این کار آخر، کار آقای دامادی این تضاد ما دوتا خیلی فضا را دوست داشتنی کرده است و اگر رضا نبود این نقش اصلا این طوری در نمی آمد.
این اطمینان باعث شده که اگر تماس بگیرند که بیا، تو چشم بسته بروی و حتما بازی کنی؟
من همیشه اول فیلمنامه را خوانده ام. ایشان هم هیچ وقت نگفته که بیا این کار را قبول کن. خودش فیلمنامه ها را داده، نظرات اش را گفته و من هم خواندم و انتخاب کردم. نمونه اش عروس خوش قدم و نقاب. سر عروس خوش قدم من تازه وقتی گریم آقای اسکندری انجام شد به نقش ام رسیدم. سر "نقاب" وقتي فیلمنامه را خواندم، خیلی از آن خوشام آمد.
خودت فکر می کنی زندگی امین حیایی همین طوری قرار است پيش برود یا اتفاق خاصی ميافتد و یا خودت برنامه مشخصی داری، چیزی که برای آن برنامه ریزی بکنی؟ دنبال اتفاق خاصی نیستی؟
تا موقعی که اين نقدر تغییر و تنوع در كارم وجود دارد، می شود ادامه داد و انتظار هم داشت. مگر وقتی برسد که دیگر همه فیلمنامه ها تکراری باشند و من هم مسلما به فیلمنامه تکراری تن نمی دهم.
منظورمان فقط امين حيايي بازیگر نيست. کلا".
خب برای من هر چه پیش آمده، خوب بوده. فقط رها کردم که ببینم توي مسیرم حالا چه اتفاقی می افتد. شاید توی مسیرم خوانندگی هم بود مثلا. آن وقت چاره ای نيست. می خوانیم دیگر! مثلا سر فیلم "بوی بهشت" كه مجبور شدم بروم استودیو و تمرین کنم و بخوانم.
اصلا شاید فلسفه موفقیت یک آدم توی زندگی همین سپردن خودش به آن جریانی ست که ...
آفرین، جریانی که دارد تو را با خودش می برد. و من هیچ وقت اين قدر در برابرش مقاومت نکردم. این جریان از موقعی برای من خوب شد و رو به بهبود و ترقی رفت که خودم خوب شدم و اشتباهاتی که می کردم را دیگر نکردم. مبارزه با نفسی که انجام دادم. شاید اشتباهاتی که نا آگاهانه انجام می دادم و احساس می کردم دوربين خدا مرا نميبيند.
از این اشتباه ها چیزی هست که بخواهی بگویی؟
اشتباهاتی که هر کسی می کند. از بچگی. تو مگر جیب پدرت را تا حالا نزدی؟... خب به هر حال یک موقع هایی آدم گیر می کند دیگر.
من مال مامانم را زدم اما ...
حالا نه فقط بابا و مامان. دیگر به هر حال ...
مثلا دایی و ....
آره ديگر. خانواده و خلاصه تا جایی که نزدیک است دیگر ... ( ميخنديم ). اما از يک زماني ناگهان به این نتيجه رسیدم که یک دوربینی آن بالا هست كه دارم حساش می کنم. چون واقعا نجاتم داده. آن هم لحظهاي از زندگي كه گیر کرده بودم.
چند ساله بودی؟
بیست و سه، چهار ساله بودم و این اتفاق واقعا افتاد برای من و حساش کردم. آن وقتها مریض و افسرده شده بودم. به قدري عذاب وجدان پیدا کرده بودم نسبت به خودم و گذشته ام كه مریض شده بودم. جوري که حتي نتوانستم سر فيلم قرمز کار کنم و محمدرضا فروتن جايم آمد. دچار یک ناراحتی و دگرگونی درونی شده بودم. خدا را پیدا کرده بودم. عاشقانه به اش وصل شده بودم طوری که دو ماهی اصلا روی زمین نبودم. مبارزه با نفس را کامل کردم. یک اعتراف طولانی. تا اين كه پیش چند تا از نزدیکانم هر کار و اشتباهی که کرده بودم را گفتم. مثل اعترافی که می روند توی کلیسا می کنند. همه چیز را گفتم. همه چیز را ریختم بیرون و آن قدر سبک شده بودم که اصلا نمی توانستم بیایم پایین و برگردم و زمینی زندگی کنم. یک موجود دیگر شده بودم. همه می گفتند عین فرشته شدی. اصلا نمی دانستم کجا هستم. همه فکر می کردند از دست رفته ام. مادر و پدرم که به کل ناامید بودند. ان وقت که این اتفاق برای من افتاد و یک انقلاب درونی برایم رخ داد شاید نقطه عطف زندگی من بود. سر کارم نتوانستم بروم. نه که نتوانم. احساس می کردم دچار یک امتحان شدم. احساس می کردم حالا که به خدا نزدیک شدم دارم آزمایش می شوم و باید یک سری امتحان ها را پس بدهم. حالا که می گویم خدا را پیدا کردم و می خواهم بروم سمت اش. او هم برای اینکه برسم بهاش برای من یک چیزی شبیه هفت خوان گذاشته. خانواده ات را دوست داری یا من را؟ گفتم تو را و خانواده از من بریدند. من را دوست داری یا کارت را؟ گفتم تو را و کار تمام شد. سر "قرمز" تمام شد. ریش هایم را زدم و رفتم سر صحنه و کار تعطیل شد. خدا از من پرسيد من را می خواهی یا عشقت نیلوفر را؟ گفتم تو را و نیلوفر رفت. من داشتم امتحان هایم را پس می دادم. تنهای تنها شدم. دو ماه تمام من تنهای تنها بودم. همه بودند. اما تنها بودم. هیچ کس به عنوان آدم سالم نگاهم نمی کردو حرفهایم را نمی فهمید. توضیحاتی که می دادم، شناختی که پیدا کرده بودم. ادراکی که به من می رسید. انگار وارد یک اقیانوس شده بودم و دنیا را به یک شکل دیگر و از یک زاویه دیگر می دیدم. هیچ کدام را کسی نمی توانست باور کند. من را حس نمی کردند. توکل ام به خدا بود. ایمانم نسبت به او قوی بود و می دانستم فقط او می تواند من را نجات بدهد. همین هم شد و من را برگرداند. با اولین کلیپ کارم را شروع کردم. انگار گذاشتندم روی زمین و به من گفتند تهاش را دیدی؟ این طوری است. دنیا همین طوری است که می بینی. باید رها کنی تا برسی به ان ته. ول کن ببین کجا می برمت. حالا که این آزمایش ها را پس دادی. شاید هر کسی كاري را كه من در زندگی اش انجام دادم، نکند. مثلا کارش را ول کند و بخواهد آزمایش الهی پس بدهد. سر فيلم "قرمز" خیلی ها فکرکردند من از آقای فروتن كه جاي من آن نقش را بازي كردند ناراحت شدهام. اما اصلا این طوری نبود. این اصلا سهم ایشان بود که برود و اوج بگیرد و موفق هم بشود. قرمز فیلم خوبی شد. موفق بود. اما من با خودم می گفتم توی این موقعیت است که دارم امتحان می شوم. بعد از اینها بود که موقعیت های بسیاری برای من پیش آمد اما دیدم هواي نفس است و جلوی اش ایستادم و نکردم. و خدا خودش جوابم را داد. همه کسانی که رفته بودند به بهترین نحو برگشتند. انگار يكي بهام گفت اول عشق اول ات، عشق اصلی ات را بشناس. من هم که از بچگی دنبال عشق و عاشقی بودم... تا این که منبع عشق را شسناختم. حالا که منبع را شناختی می توانی عاشق همه چیز این دنیا باشی. راحت زندگی کنی. مشکلی دیگر نخواهد بود چون اصلی را داری. حالا من نسبت به همه چیز عشق ورزی می کنم. به خانواده ام، به فرزندم، به زنم، به همکارانم، به دوستهایم، به حیوانات. به همه چیز. به طبیعت. زندگی من در این مسیر افتاده و دارد مرا با خودش می برد. یک حالتی شده که می دانم به سمت بدی نمی بردم. اتفاقی بدی هم نمی افتد. سپردم به دریا خودم را.