خاطرات منتشر نشده علي فلاحيان از مدرسه حقاني
علي فلاحيان وزير اطلاعات هشت ساله كابينه هاشمي رفسنجاني از جمله دانشآموختگان مدرسه حقاني است. فكر بنيانگزاري اين مركز آموزشي كه تحولي نو در عرصه فراگيري دروس حوزوي بود توسط شهيد بهشتي و شهيد قدوسي ايجاد شد و بعد از تاسيس اين مدرسه بسياري از طلاب جوان وارد آن شدند و ضمن تحصيل علوم ديني به ايجاد هستههاي مقاومت عليه رژيم شاهنشاهي پرداختند.
فلاحيان يكي از فارغ التحصيلان اين مدرسه بود كه طي چند جلسه خاطرات خود از دوران مبارزه را در مركز مطالعات و تدوين تاريخ ايران بيان كرده است.
متن زير بخشهاي از خاطرات شفاهي نقل شده توسط علي فلاحيان است كه از نظر مخاطبان خواهد گذشت.
لازم به ذكر است براي رعايت اصل امانت، متن خاطره كمتر دستخوش ويرايش و تغيير شده است.
*وضعيت آبادان قبل از پيروزي انقلاب
در ...{آبادان} به دليل حضور انگليسيها، سابقة كار و حضور انگليسيها، بودن تودهايها يا ساير ...اقشاري كه مذهبي نبودند بيبندوباري فراوان بود، … ولي كارهاي مذهبي هم زياد ميشد دليلش هم اين بود كه نفوذ تودهايها آنجا زياد بود، نفوذ جبهه التحريري كه به اصطلاح نيروهايي بودند كه طرفدار تجزية خوزستان بودند از عربها زياد بودند و … به ذهن اين جوري ميرسيد كه حالا اسناد و ساواك هم از اين حكايت ميكند كه در آن زمان سياستشان اين بود كه مذهبيها هم تقويت بشود، چون سابقه داشت كه قبلاً مذهبيهاي خوزستان، آبادان و اينها عليه تودهايها اقداماتي كردند، عليه بهائيها كردند…. تركيب جمعيتي آنجا يك تركيب عجيبي بود يعني درست همان 72 ملت، كارمنداني بودند كه خارجي بودند … نيروهاي داخلي از همه جا بودند، مثلاً دزفولي و شوشتري و بهبهاني و اينها در ضمن اصفهاني و شيرازي و يك تركيب عجيب و غريب …. و اين مردمي كه از همة شهرها آنجا آمده بودند چون غريب بودند در يك تعامل بسيار صادقانه و گرمي با هم بودند يعني همه در ضمن اينكه هويتهاي خودشان را حفظ ميكردند خيلي با هم دوست صميمي و يك هويت آباداني هم داشتند.
… جون منطقة كارگري بود همه گروهها فعال بودند چه گروههاي ماركسيستي و چه گروههاي مذهبي، مذهبيهم، همه نوع بودند ولي من تا يادم است در دوران بچگيمان ...در آنجا انجمن حجتيه خيلي فعال شده بود آن زمان همين آقاي مباشري كه دو تا برادر بودند كه يكي از آنها داماد آقاي قائمي بود فكر ميكنم الان شيراز است، مدير مدرسة ما بود، اسدالله مباشري - برادرش هم در دبيرستان بود كه الان در جامعه الصادق است. يك آقايي به نام فرحي بود،آقايي به نام حدادي بود كه الان من دقيقاً حالا نميدانم، آقاي حدادي را يقين دارم اينها با انجمن مرتبط بودند و هم جلسات انجمن پررونق بود و جالب بود به خاطر اينكه مردم آنجا تظاهر مذهبي برايشان آزاد بود و به هيچ وجه با هيچ روحاني در آنجا برخورد نميشد اگر هم قرار بود برخورد بشود مثلاً وقتي كه از آبادان خارج ميشد با او برخورد ميكردند، اين بود كه منبري هاي پرشوري به آبادان ميآمدند.(علي فلاحيان ،11/7/77، ش پ 2486، ص9و8و6)
*دلايل تأسيس مدرسة حقاني
مدرسه حقاني به منظور اين ايجاد شد كه طلابي را تربيت بكند كه هم مجتهد باشند و هم نسبت به مسائل روز آشنا باشند، حالا مسائل روز منظورم مثلاً زبان انگليسي، جامعهشناسي و روان شناختي و اقتصاد و مسائل سياسي و مسائل حقوق روز و كلاً با آگاهي كامل به مسائل تحولات جهاني، مجتهدين تربيت شوند كه مجتهدين روز باشند. به اصطلاح هم بتوانند در داخل تبليغ كنند و هم در خارج.
و بيشترين نظر اين بود كه كساني باشند كه براي طبقه تحصيل كرده توي دانشگاهها بتوانند مثلاً بحث كنند، با آدمهايي كه فارغالتحصيل هستند يا محافل علمي هستد و آكادميك هستند، اينها قرار بود كه روحاني براي آنها باشند، مدرسه حقاني بنياناً ترتيبي داده شده بود براي اينكه كادر تربيت بكند، براي حكومت اسلامي كه بعدها آرزوي تحققش را داشتند، ميگفتند:در چند نسل نيرو تربيت بشود، كادر تربيت بشود. گروهها و تشكلهاي سياسي تشكيل بشود. مبارزات سياسي، مبارزات نظامي، مبارزات اجتماعي بشود، تا اينكه مثلاً زمينة فكري توي مردم آماده بشود،پايههاي حكومتي متزلزل بشود.(علي فلاحيان، 5/10/77،ش.پ 2487، ص2و12)
*اولين تظاهرات سازمان طلاب مدرسه حقاني
سال 50 … اولين تظاهرات سازمان يافتهمان را ما انجام داديم … آن وقت يكي از مظاهر مبارزه اين بود كه {براي } يك نفر كه خيلي خوش صدا بود و صدايي قوي هم داشت. يك سري شعار درست ميكرديم كه مثلاً ايشان يك دقيقه اينها را ميخواند. بعد ... اسم امام را ميبرد. البته آن وقت ميگفتند آقاي خميني. يعني آقاي خميني ميگفت، صلوات ميتركاند … راه انداختن تظاهرات خيلي مشكل بود، ولي از پنجاه و چهار به بعد ديگر روي غلتك افتاديم…. بچهها نشسته بودند و فكر كرده بودند، خوب چه مقابلهاي بكنيم. ما كه اگر اسلحه بخواهيم بياوريم بيرون، ديگر بعداً ميكشند به پرونده و دادگاه و{ اين مسئله} معضل ميشود. آمدند به اين نتيجه رسيدند كه ما جيبمان را پر از نمك بكنيم، وقتي كه آنها حمله ميكنند … نمكها را بپاشيم توي چشمهاي اينها. {علي فلاحيان،5/10/77، ش.پ 2487، ص 41و40و37و36)
یزدفردا