حكومت اسلامى يا ولايت فقيه:
یزدفردا"علی آبادی:اين كتاب كه قبل و بعد از پيروزى انقلاب اسلامى بارها به زبان عربى و فارسى تجديد چاپ شده است، حاوى آراى اجتهادى امام خمينى درباره حكومتاسلامى،جدايىناپذير بودن دين و سياست، و ولايت فقيه در زمان غيبت مىباشد كه به صورت سلسله درسهايى از امام خمينى در نجف اشرف در سال 1348 هجرى شمسى تدريس، و سپس چاپ و منتشر گرديده است. اولين چاپ اين كتاب همراه با مقدمه، توضيحات و فهرستهاى راهنما در سال 1372 توسط مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى منتشر شده است.
کتاب ولایت فقیه حضرت امام خمینی (ره)
موضوع : سیره امام خمینی (ره)
کتاب ارزشمند ولایت فقیه حضرت امام خمینی (ره)
كتاب «ولايت فقيه» كه اينك متن مصحح آن همراه با پانوشتههاى توضيحى و مجموعهاى از فهرستها به جامعه اهل فضل و تحقيق و مشتاقان آثار حضرت امام تقديم مىگردد، مجموعه سيزده سخنرانى است كه حضرت امام خمينى، سلام اللَّه عليه، در فاصله سيزده ذيقعده 1389 تا دوم ذيحجه 1389 (مطابق با 1/ 11/ 1348 تا 20/ 11/ 1348 ش.) در ايام اقامت در نجف اشرف ايراد فرمودهاند. اين سخنرانيها در همان ايام به صور مختلف، گاهى كامل و گاه به صورت يك يا چند درس تكثير و منتشر شده است. و در پاييز 1349 ش. پس از ويرايش و تأييد حضرت امام براى چاپ آماده گرديد و نخست توسط ياران امام در بيروت به چاپ رسيد و پنهانى به ايران فرستاده شد و همزمان براى استفاده مسلمانان انقلابى به كشورهاى اروپايى و امريكا و پاكستان و افغانستان ارسال گرديد. اين كتاب قبل از پيروزى انقلاب اسلامى نيز در سال 1356 شمسی در ايران با نام «نامهاى از امام موسوى كاشف الغطاء» به ضميمه «جهاد اكبر» چاپ شده است. كتاب «ولايت فقيه» همچون ديگر آثار امام خمينى در رژيم شاه در صدر ليست كتب ممنوعه قرار داشت و چه بسيار بودند كسانى كه به جرم چاپ و تكثير اين كتاب و حتى به جرم همراه داشتن و يا مطالعه اين اثر به زندان افتاده و زير شكنجه قرار مىگرفتند ولى على رغم فشار ساواك و تضييقات رژيم شاه، جانبدارى از انديشه حكومت اسلامى كه مبانى فقهى آن در كتاب حاضر به وسيله حضرت امام خمينى تبيين گرديده بود به سرعت در ميان نيروهاى مسلمان و انقلابى در حوزههاى علميه، دانشگاهها و ديگر مراكز گسترش يافت و ايده تشكيل حكومت اسلامى بر اساس ولايت فقيه به عنوان يكى از اصلىترين آرمانهاى قيام پانزده خرداد و نهضت امام خمينى جلوهگر شد ....
مشاهده کامل در ادامه ...
بسم اللَّه الرحمن الرحيم
ولايت فقيه حكومت اسلامى امام خمينى (س)
فهرست مطالب
مقدمه ناشر: ..... 1
مقدمه ..... 9
- ضرورت و بداهت ولايت فقيه ..... 9
- نقش استعمار در معرفى ناقص و نادرست اسلام ..... 9
- خودباختگى افراد جامعه در برابر پيشرفتهاى مادى غرب ..... 19
- اعتقاد به ضرورت تشكيل حكومت جزء ولايت است ..... 20
دلايل لزوم تشكيل حكومت ..... 25
- لزوم مؤسسات اجرايى ..... 25
- سنت و رويه رسول اكرم (ص) ..... 26
- ضرورت استمرار اجراى احكام ..... 26
- رويه امير المؤمنين على بن ابى طالب (ع) ..... 28
- ماهيت و كيفيت قوانين اسلام ..... 28
بررسى نمونههايى از احكام اسلامى ..... 31
- 1- احكام مالى ..... 31
- 2- احكام دفاع ملى ..... 33
- 3- احكام احقاق حقوق و احكام جزايى ..... 34
-- لزوم انقلاب سياسى ..... 34
-- لزوم وحدت اسلامى ..... 36
-- لزوم نجات مردم مظلوم و محروم ..... 37
-- لزوم حكومت از نظر اخبار ..... 38
طرز حكومت اسلامى ..... 43
- اختلاف آن با ساير طرز حكومتها ..... 43
- شرايط زمامدار ..... 47
- شرايط زمامدار در دوره غيبت ..... 49
- ولايت فقيه ..... 50
- ولايت اعتبارى ..... 51
- ولايت تكوينى ..... 53
- حكومت وسيلهاى است براى تحقق بخشيدن به هدفهاى عالى ..... 54
- هدفهاى عالى حكومت ..... 55
- خصال لازم براى تحقق اين هدفها ..... 56
ولايت فقيه به استناد اخبار ..... 59
- جانشينان رسول اكرم (ص) فقهاى عادلند ..... 59
- بحث در روايت اذا مات المؤمن ........ 66
- بحث در روايت الفقهاء امناء الرسل ........ 69
- هدف بعثتها و وظايف انبيا ..... 70
- فقها در اجراى قوانين و فرماندهى سپاه و اداره جامعه و دفاع از كشور و
- دادرسى و قضاوت مورد اعتماد پيامبرند ..... 72
- حكومت بر وفق قانون ..... 72
- منصب قضا متعلق به كيست ..... 75
- دادرسى با فقيه عادل است ..... 75
- در رويدادهاى اجتماعى به كه رجوع كنيم ..... 78
- بحث در روايت مقبوله عمر بن حنظله ..... 83
- بحث پيرامون آياتى از قرآن مجيد ..... 83
- مقبوله عمر بن حنظله ..... 88
- تحريم دادخواهى از قدرتهاى ناروا ..... 90
- حكم سياسى اسلام ..... 91
- مرجع امور علماى اسلامند ..... 91
- علما منصوب به فرمانروايىاند ..... 91
- بحث در روايت ابى خديجه ..... 92
- آيا علما از منصب حكومت معزولند؟ ..... 94
- منصبهاى علما هميشه محفوظ است ..... 95
- بحث در صحيحه قَدّاح ..... 96
- بحث در روايت ابو البخترى ..... 97
- بررسى روايت ابو البخترى ..... 97
- اثبات ولايت فقيه از طريق نص ..... 104
- مؤيدى از فقه رضوى ..... 105
- ساير مؤيدات ..... 105
برنامه مبارزه براى تشكيل حكومت اسلامى ..... 126
- اجتماعات در خدمت تبليغات و تعليمات ..... 131
- عاشورايى به وجود آوريد ..... 133
- مقاومت در مبارزهاى طولانى ..... 134
- اصلاح حوزههاى روحانيت ..... 137
- از بين بردن آثار فكرى و اخلاقى استعمار ..... 137
- اصلاح مقدسنماها ..... 143
- تصفيه حوزهها ..... 146
- آخوندهاى دربارى را طرد كنيد ..... 148
- حكومتهاى جائر را براندازيم ..... 150
فهارس- فهرست آيات ..... 155
- فهرست روايات ..... 157
- فهرست اعلام ..... 159
- فهرست كتابها ..... 161
- فهرست اصطلاحات فقهى و حقوقى ..... 162
- فهرست مآخذ پاورقيها ..... 166
مقدمه ناشر:
بسم اللَّه الرحمن الرحيم
الحمد للَّه و لا حول و لا قوة الا باللَّه العلي العظيم و الصلاة و السلام على رسول اللَّه محمد خاتم النبيين و آله الطيبين.
كتاب «ولايت فقيه» كه اينك متن مصحح آن همراه با پانوشتههاى توضيحى و مجموعهاى از فهرستها به جامعه اهل فضل و تحقيق و مشتاقان آثار حضرت امام تقديم مىگردد، مجموعه سيزده سخنرانى است كه حضرت امام خمينى، سلام اللَّه عليه، در فاصله سيزده ذيقعده 1389 تا دوم ذيحجه 1389 (مطابق با 1/ 11/ 1348 تا 20/ 11/ 1348 ش.) در ايام اقامت در نجف اشرف ايراد فرمودهاند. اين سخنرانيها در همان ايام به صور مختلف، گاهى كامل و گاه به صورت يك يا چند درس تكثير و منتشر شده است. و در پاييز 1349 ش. پس از ويرايش و تأييد حضرت امام براى چاپ آماده گرديد و نخست توسط ياران امام در بيروت به چاپ رسيد و پنهانى به ايران فرستاده شد و همزمان براى استفاده مسلمانان انقلابى به كشورهاى اروپايى و امريكا و پاكستان و افغانستان ارسال گرديد. اين كتاب قبل از پيروزى انقلاب اسلامى نيز در سال 1356 ش.
در ايران با نام «نامهاى از امام موسوى كاشف الغطاء» به ضميمه «جهاد اكبر» چاپ شده است. كتاب «ولايت فقيه» همچون ديگر آثار امام خمينى در رژيم شاه در صدر ليست كتب ممنوعه قرار داشت و چه بسيار بودند كسانى كه به جرم چاپ و تكثير اين كتاب و حتى به جرم همراه داشتن و يا مطالعه اين اثر به زندان افتاده و زير شكنجه قرار مىگرفتند ولى على رغم فشار ساواك و تضييقات رژيم شاه، جانبدارى از انديشه حكومت اسلامى كه مبانى فقهى آن در كتاب حاضر به وسيله حضرت امام خمينى تبيين گرديده بود به سرعت در ميان نيروهاى مسلمان و انقلابى در حوزههاى علميه، دانشگاهها و ديگر مراكز گسترش يافت و ايده تشكيل حكومت اسلامى بر اساس ولايت فقيه به عنوان يكى از اصلىترين آرمانهاى قيام پانزده خرداد و نهضت امام خمينى جلوهگر شد.
فقها در باب ولايت فقيه معمولًا به تناسب مورد در ابواب مختلف فقه بحثهاى كوتاهى كردهاند و گرچه بعضى بسيار مختصر و برخى به تفصيل بيشتر به موضوع پرداختهاند اما يك بحث منظم و جامع در اين مورد در كتب فقهى قدما ديده نمىشود كه دليل آن را مىبايست در شرايط سياسى و اجتماعى حاكم بر تاريخ گذشته ممالك اسلامى و سلطه حكومتهاى جائر و عدم امكان طرح چنين مباحثى به لحاظ مهيا نبودن شرايط حاكميت فقها جستجو كرد. در عين حال قطع نظر از اختلاف آراى فقهاى شيعه در محدوده اختيارات و شئون ولايت فقيه در زمان غيبت، عموم فقها در اثبات نوعى ولايت براى فقيه جامع الشرايط اجمالًا اتفاق نظر دارند، كه اخيراً در همين رابطه آراى فقها در باب ولايت و دامنه اختيارات آنها در زمان غيبت در ضمن كتابهايى چند گردآورى شده است.
بر اساس منابع موجود مرحوم آيت اللَّه ملا احمد نراقى از علماى عصر قاجاريه در كتاب «عوائد الايام» بيشتر و جامعتر از سايرين به اين موضوع پرداخته است. ايشان ابتدا با تمسك به روايات متعدد، به طور كلى ثابت كرده است كه در «عصر غيبت» فقيه در دو چيز حق ولايت دارد.
1- در همه امورى كه پيامبر (ص) و ائمه (ع) در آنها صاحب اختيار بوده و ولايت داشتهاند مگر اينكه مواردى به دليل شرعى استثنا شود.
2- در همه امورى كه با دين و دنياى بندگان خدا ارتباط دارد و بايد انجام شود. ايشان در ادامه به ده مورد از شئونات ولايت فقها و از آن جمله: افتاء، اجراى حدود الهى، حفظ اموال يتيمان و مجانين و غايبين، تصرف در اموال امام معصوم (ع) و ... با استناد به آيات و روايات و استدلالهاى فقهى توجه خاص كرده و به تفصيل بحث كرده است «1».
گرچه از مطالب اوليه مرحوم نراقى (رض) برمىآيد كه او ولايت فقيه را شامل امر حكومت نيز مىدانسته است، اما خود در وجهى گسترده بر آن تصريح و تأكيد نمىكند.
پس از مرحوم نراقى، حضرت امام خمينى (س) تنها فقيهى است كه علاوه بر بحث در اين مورد مثل ساير فقيهان به تناسب مسائل مختلف، ولايت فقيه را در تصدى امر حكومت با همان معناى جامع و شامل، براى اولين بار با روشنى و تأكيد و تصريح، تفصيلًا مورد بررسى و اثبات قرار داده است و چنانكه اشاره شد مبحث ولايت فقيه را يك بار به صورت شفاهى در طى سيزده جلسه در نجف اشرف تدريس نمودهاند كه كتاب حاضر، صورت مكتوب و ويرايششده همان درسهاست. و بار ديگر مبحث ولايت فقيه را در جلد دوم- از مجموعه پنج جلدى- «كتاب البيع» «2» تقريباً با همان سبك نوشتهاند.
امام خمينى در كتاب «ولايت فقيه» با عنايت و تأكيد بسيار، اصل «ولايت»- كه اساس و پايه تمام وظايف است- بخصوص ولايت در امر حكومت و جنبههاى سياسى آن را مورد بررسى قرار دادهاند. و در اين باب علاوه بر تبيين عوامل سياسى و اجتماعى كه سبب شده است تا اين مهمترين موضوع اسلامى مورد بىاعتنايى قرار گيرد، ضمن بحثهاى استدلالى بر همان روش متقن فقهى، به برنامهريزى عملى براى تحقق ولايت فقيه در امر حكومت با طرح كردن راههاى مشخص و قابل عملى نيز توجه داشتهاند.
حضرت امام در اين كتاب ابتدا به نقشههاى دشمنان كه براى نابودى اسلام به معرض اجرا گذارده شده اشاره مىكنند و با بيانى مستدل به شبهاتى از قبيل اينكه اسلام در عصر تمدن و صنعت قادر نيست جامعه را اداره كند و يا اينكه موازين حقوقى آن براى حل مشكلات جامعه ضعيف و ناتوان است، پاسخ مىدهند و در همين رابطه اشاره مىكنند كه القائات دشمنان در ايجاد زمينه لازم براى جدايى دين از سياست حتى در حوزههاى علميه نيز اثر كرده است به طورى كه اگر كسى بخواهد درباره حكومت اسلامى سخن بگويد، بايد تقيه كند. امام خمينى با اشاره به ضعفهاى داخلى و خودباختگى در برابر تمدن جديد كه رهاورد تبليغات استعمارگران بوده است، به حوزهها و طلاب جوان و انديشمندان اسلام هشدار مىدهند كه با جديت تمام به وظايف سياسى و اجتماعى خويش همت گمارند، و فريب اين نقشهها و شبههها را نخورند زيرا اسلام با پيشرفت مادى مخالف نيست و مشكلات اجتماعى راهحلهاى اخلاقى و اعتقادى مىخواهد و اسلام دينى است جامع كه قادر است تمامى مشكلات را حل كند مشروط به آنكه انديشمندان و علماى اسلام به تلاش برخيزند.
امام خمينى با بيان اين واقعيت مسلّم تاريخى كه پيامبر اكرم (ص) خليفه تعيين كرده است. اين سؤال را مطرح مىكند كه آيا تعيين خليفه براى بيان احكام است؟ بيان احكام كه خليفه نمىخواهد. خليفه براى حكومت است، براى اجراى مقررات و قوانين است. در اينجا مهم اين است كه ما به ضرورت تشكيل حكومت اسلامى معتقد شويم و در اين صورت است كه جايگاه خليفه روشن مىشود.
حضرت امام در اين كتاب مواردى را به عنوان دلايل ضرورت تشكيل حكومت اسلامى ذكر مىكنند كه عبارتند از:
1- عمل پيامبر در تشكيل حكومت؛
2- ضرورت استمرار اجراى احكام الهى كه فقط در زمان پيامبر ضرورت ندارد بلكه براى هميشه است؛
3- ماهيت و كيفيت قوانين اسلام كه بدون حكومت قابل اجرا نيست. مثل: احكام مالى، دفاع ملى، و احكام حقوقى و جزايى.
امام خمينى پس از بيان مستدل ضرورت حكومت اسلامى، به سابقه تاريخى انحراف از اين اصل كه به عصر بنى اميه بازمىگردد و در دوران بنى عباس ادامه مىيابد، اشاره مىكنند. با اين بيان كه روش آنان در حكومت شيوهاى ضد اسلامى و به صورت نظام شاهنشاهى ايران و امپراتورى روم و فراعنه مصر بود و در دورانهاى بعد نيز به همان اشكال غير اسلامى ادامه يافت. حضرت امام تأكيد مىكند كه عقل و شرع بر قيام براى تغيير اين وضع حكم مىكنند پس وقوع يك انقلاب سياسى ضرورت مىيابد و علاوه بر ضرورت جلوگيرى از حكومت طاغوتى و لزوم ايجاد زمينه لازم براى حكومت اسلامى و پياده شدن احكام اسلام، لزوم وحدت امت اسلامى كه بر اثر عوامل گوناگون داخلى و خارجى دچار تفرقه شده و نيز لزوم نجات مردم مظلوم و محروم كه از تكاليف الهى مسلمين و بخصوص علما مىباشد، انجام يك انقلاب سياسى را ضرورى مىسازد. امام خمينى در ادامه با ذكر روايتى از فضل بن شاذان در فلسفه تشريع حكومت، به لزوم تشكيل حكومت از نظر اخبار و روايات مىپردازد.
بخش مهمى از كتاب «ولايت فقيه» به بيان فرق حكومت اسلامى با ساير حكومتها اختصاص يافته است و به اين نكته اشاره شده است كه حكومت اسلامى نوع خاصى از حكومت مشروطه است يعنى مشروط به قوانين اسلام؛ بدين جهت از نظر امام خمينى وظيفه قوه مقننه و مجالس قانونگذارى در واقع برنامهريزى براى وزارتخانههاى مختلف و تشكيلات حكومت در محدوده احكام اسلامى است نه قانونگذارى مصطلح در ساير حكومتها.
حضرت امام در ادامه مباحث ولايت فقيه به شرايط زمامدار كه مستقيماً ناشى از طبيعت طرز حكومت اسلامى است اشاره مىكند و مىفرمايد: پس از شرايط عامه مثل عقل و تدبير براى زمامدار دو شرط اساسى وجود دارد كه عبارتند از: علم به قانون و عدالت.
ولايت فقيه در عصر غيبت موضوع مباحث بعدى كتاب است. امام خمينى با تكيه بر مطالب گذشته مىفرمايند: «اكنون كه دوران غيبت است و از طرفى بنا است احكام اسلام اجرا شود و از طرف ديگر از طرف خداى متعال كسى براى اجراى احكام تعيين نشده است، تكليف چيست؟» و سرانجام پس از بررسى اين موضوع چنين نتيجه مىگيرند كه «خداوند خاصيت حكومتى را كه از صدر اسلام تا زمان [شروع غيبت] حضرت صاحب (ع) موجود بود براى بعد غيبت هم قرار داده است. اين خاصيت كه عبارت از علم به قانون و عدالت باشد در عده بيشمارى از فقهاى عصر ما موجود است، اگر با هم اجتماع كنند مىتوانند حكومت عدل عمومى در عالم تشكيل دهند» و بعد به اين مطلب اشاره مىكنند كه ولايت فقيه يك امر اعتبارى عقلايى است و تمام اختياراتى كه پيامبر و ائمه براى اداره جامعه داشتهاند براى فقيه جامع الشرايط نيز ثابت است و اين ولايت «واقعيتى جز جعل ندارد و فى حد ذاته شأن و مقامى نيست بلكه وسيله انجام وظيفه اجراى احكام است.»
حضرت امام پس از اين مباحث به هدفهاى عالى حكومت و خصال لازم براى حاكم اشاره مىكنند و با ذكر اخبار و استدلال بر آنها به اثبات ولايت براى فقيه در معناى تصدى حكومت مىپردازند كه قسمت اعظم اين كتاب را همين مباحث تشكيل مىدهد. بخش پايانى كتاب به ضرورت برنامهريزى مبارزه طولانى براى رسيدن به اين هدف الهى اختصاص يافته است. امام خمينى در اين قسمت ابتدا به مسأله تبليغات و تعليمات و اهميت و ضرورت آنها اشاره مىكنند و مىفرمايند: بايد اجتماعات در خدمت اين دو امر قرار گيرد. بايد در اين مورد مثل عاشورا برخورد شود بايد كارى كرد كه راجع به حكومت اسلامى موج به وجود آيد و اجتماعات برپا گردد. و نبايد منتظر بود كه زود به نتيجه برسد بلكه بايد به يك مبارزه طولانى همت گماشت.
لزوم پرداختن به امور آموزشى و تبليغاتى، اصلاح حوزهها، از بين بردن آثار فكرى و اخلاقى استعمارى، اصلاح مقدسنماها، تصفيه حوزهها و طرد آخوندهاى دربارى و اقدامهاى عملى براى براندازى حكومتهاى جائر، از جمله مسائلى است كه در قسمت نهايى كتاب مطرح شده است.
توجه خوانندگان گرامى را به اين نكته جلب مىكنيم كه امام خمينى پس از آنكه قيام الهى خويش را در پرتو عنايات حق تعالى و بيدارى و اتحاد مردم در 22 بهمن 1357 با سرنگونى نظام سلطنتى ايران و تشكيل جمهورى اسلامى در اين كشور به ثمر نشاند، بر اساس خواست عمومى ملت ايران و بر طبق اصول قانون اساسى نظام اسلامى در نقش رهبر انقلاب اسلامى، ولايت و هدايت جامعه اسلامى را بر عهده گرفت، از اين رو فهم دقيق ابعاد نظريه حضرت امام در باب «ولايت فقيه» كه اصول آن در كتاب حاضر ارائه شده است، زمانى كامل خواهد شد كه به مشى عملى آن حضرت در دوران زمامدارى جامعه و آرا و نظرياتى كه در برهه پس از پيروزى انقلاب اسلامى در زمينه اصل ولايت فقيه و محدوده اختيارات و شئون ولايت ابراز نمودهاند و در سخنرانيها و پيامها و نامههاى ايشان منعكس گرديده است، توجه كافى مبذول شود.
«بارالها، دست ستمگران را از بلاد مسلمين كوتاه كن. خيانتكاران به اسلام و ممالك اسلامى را ريشه كن فرما. سران دولتهاى اسلام را از اين خواب گران بيدار كن تا در مصالح ملتها كوشش كنند، و از تفرقهها و سودجوييهاى شخصى دست بردارند. نسل
جوان و دانشجويان دينى و دانشگاهى را توفيق عنايت فرما تا در راه اهداف مقدسه اسلام بپاخيزند، و با صف واحد در راه خلاص از چنگال استعمار و عمال خبيث آن و دفاع از كشورهاى اسلامى اشتراك مساعى كنند. فقها و دانشمندان را موفق كن كه در هدايت و روشن كردن افكار جامعه كوشا باشند؛ و اهداف مقدسه اسلام را به مسلمين خصوصاً نسل جوان برسانند؛ و در برقرارى حكومت اسلامى مجاهدت كنند. إنّك ولى التوفيق.
و لا حول و لا قوة الا باللَّه العلي العظيم». «1»
مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى (س)
مقدمه
بسم اللَّه الرحمن الرحيم و به نستعين الحمد للَّه رب العالمين و صلى اللَّه على خير خلقه محمد و آله اجمعين
ضرورت و بداهت ولايت فقيه
موضوع «ولايت فقيه» فرصتى است كه راجع به بعضى امور و مسائل مربوط به آن صحبت شود. ولايت فقيه از موضوعاتى است كه تصور آنها موجب تصديق مىشود، و چندان به برهان احتياج ندارد. به اين معنى كه هر كس عقايد و احكام اسلام را حتى اجمالًا دريافته باشد چون به ولايت فقيه برسد و آن را به تصور آورد، بىدرنگ تصديق خواهد كرد و آن را ضرورى و بديهى خواهد شناخت. اينكه امروز به ولايت فقيه چندان توجهى نمىشود و احتياج به استدلال پيدا كرده، علتش اوضاع اجتماعى مسلمانان عموماً، و حوزههاى علميه خصوصاً مىباشد. اوضاع اجتماعى ما مسلمانان و وضع حوزههاى علميه ريشه تاريخى دارد كه به آن اشاره مىكنم.
نقش استعمار در معرفى ناقص و نادرست اسلام
نهضت اسلام در آغاز گرفتار يهود شد؛ و تبليغات ضد اسلامى و دسايس فكرى را نخست آنها شروع كردند؛ و به طورى كه ملاحظه مىكنيد دامنه آن تا به حال كشيده شده است. بعد از آنها نوبت به طوايفى رسيد كه به يك معنى شيطانتر از يهودند. اينها به صورت استعمارگر از سيصد سال پيش، يا بيشتر به كشورهاى اسلامى راه پيدا كردند «1»؛ و براى رسيدن به مطامع استعمارى خود لازم ديدند كه زمينههايى فراهم سازند تا اسلام را نابود كنند. قصدشان اين نبود كه مردم را از اسلام دور كنند تا نصرانيت نضجى بگيرد؛ چون اينها نه به نصرانيت اعتقاد داشتند و نه به اسلام؛ لكن در طول اين مدت، و در اثناى جنگهاى صليبى «1»، احساس كردند آنچه سدى در مقابل منافع مادى آنهاست و منافع مادى و قدرت سياسى آنها را به خطر مىاندازد اسلام و احكام اسلام است و ايمانى كه مردم به آن دارند. پس، به وسايل مختلف بر ضد اسلام تبليغ و دسيسه كردند. مبلغينى كه در حوزههاى روحانيت درست كردند، و عمالى كه در دانشگاهها و مؤسسات تبليغات دولتى يا بنگاههاى انتشاراتى داشتند، و مستشرقينى كه در خدمت دولتهاى استعمارگر هستند، همه دست به دست هم داده در تحريف حقايق اسلام كار كردند. به طورى كه بسيارى از مردم و افراد تحصيلكرده نسبت به اسلام گمراه و دچار اشتباه شدهاند.
اسلام دين افراد مجاهدى است كه به دنبال حق و عدالتند. دين كسانى است كه آزادى و استقلال مىخواهند. مكتب مبارزان و مردم ضد استعمار است. اما اينها اسلام را طور ديگرى معرفى كردهاند و مىكنند. تصور نادرستى كه از اسلام در اذهان عامه به وجود آورده و شكل ناقصى كه در حوزههاى علميه عرضه مىشود براى اين منظور است كه خاصيت انقلابى و حياتى اسلامى را از آن بگيرند، و نگذارند مسلمانان در كوشش و جنبش و نهضت باشند؛ آزاديخواه باشند؛ دنبال اجراى احكام اسلام باشند؛ حكومتى به وجود بياورند كه سعادتشان را تامين كند؛ چنان زندگى داشته باشند كه در شأن انسان است.
مثلًا تبليغ كردند كه اسلام دين جامعى نيست؛ دين زندگى نيست؛ براى جامعه نظامات و قوانين ندارد؛ طرز حكومت و قوانين حكومتى نياورده است. اسلام فقط احكام حيض و نفاس است. اخلاقياتى هم دارد؛ اما راجع به زندگى و اداره جامعه چيزى ندارد.
تبليغات سوء آنها متأسفانه مؤثر واقع شده است. الآن گذشته از عامه مردم، طبقه تحصيلكرده، چه دانشگاهى و چه بسيارى از محصلين روحانى، اسلام را درست نفهميدهاند و از آن تصور خطايى دارند. همان طور كه مردم افراد غريب را نمىشناسند، اسلام را هم نمىشناسند. و [اسلام] در ميان مردم دنيا به وضع غربت زندگى مىكند.
چنانچه كسى بخواهد اسلام را آن طور كه هست معرفى كند، مردم به اين زوديها باورشان نمىآيد؛ بلكه عمال استعمار در حوزهها هياهو و جنجال به پا مىكنند.
براى اينكه كمى معلوم شود فرق ميان اسلام و آنچه به عنوان اسلام معرفى مىشود تا چه حد است، شما را توجه مىدهم به تفاوتى كه ميان «قرآن» و كتب حديث، با رسالههاى عمليه هست: قرآن و كتابهاى حديث، كه منابع احكام و دستورات اسلام است، با رسالههاى عمليه، كه توسط مجتهدين عصر و مراجع نوشته مىشود، از لحاظ جامعيت و اثرى كه در زندگانى اجتماعى مىتواند داشته باشد بكلى تفاوت دارد. نسبت اجتماعيات قرآن با آيات عبادى آن، از نسبت صد به يك هم بيشتر است! از يك دوره كتاب حديث، كه حدود پنجاه كتاب «1» است و همه احكام اسلام را در بردارد، سه- چهار كتاب مربوط به عبادات و وظايف انسان نسبت به پروردگار است؛ مقدارى از احكام هم مربوط به اخلاقيات است؛ بقيه همه مربوط به اجتماعيات، اقتصاديات، حقوق، و سياست و تدبير جامعه است.
شما آقايان كه نسل جوان هستيد و ان شاء اللَّه براى آينده اسلام مفيد خواهيد بود، لازم است در تعقيب مطالب مختصرى كه بنده عرض مىكنم در طول حيات خود در معرفى نظامات و قوانين اسلام جديت كنيد. به هر صورتى كه مفيدتر تشخيص مىدهيد، كتباً، شفاهاً، مردم را آگاه كنيد كه اسلام از ابتداى نهضت خود چه گرفتاريهايى داشته، و هم اكنون چه دشمنان و مصايبى دارد. نگذاريد حقيقت و ماهيت اسلام مخفى بماند، و تصور شود كه اسلام مانند مسيحيت اسمى- و نه حقيقى- چند دستور در باره رابطه بين حق و خلق است، و «مسجد» فرقى با «كليسا» ندارد.
آن روز كه در غرب هيچ خبرى نبود و ساكنانش در توحش به سر مىبردند و امريكا سرزمين سرخپوستان نيمه وحشى بود، دو مملكت پهناور ايران و روم محكوم استبداد و اشرافيت و تبعيض و تسلط قدرتمندان بودند و اثرى از حكومت مردم و قانون در آنها نبود «1»؛ خداى تبارك و تعالى به وسيله رسول اكرم (ص) قوانينى فرستاد كه انسان از عظمت آنها به شگفت مىآيد. براى همه امور قانون و آداب آورده است. براى انسان پيش از آنكه نطفهاش منعقد شود تا پس از آنكه به گور مىرود، قانون وضع كرده است.
همان طور كه براى وظايف عبادى قانون دارد، براى امور اجتماعى و حكومتى قانون و راه و رسم دارد. حقوق اسلام يك حقوق مترقى و متكامل و جامع است. كتابهاى قطورى كه از ديرزمان در زمينههاى مختلف حقوقى تدوين شده، از احكام «قضا» و «معاملات» و «حدود «2»» و «قصاص «3»» گرفته تا روابط بين ملتها و مقررات صلح و جنگ و حقوق بين الملل عمومى و خصوصى، شمهاى از احكام و نظامات اسلام است. هيچ موضوع حياتى نيست كه اسلام تكليفى براى آن مقرر نداشته و حكمى درباره آن نداده باشد.
دستهاى اجانب براى اينكه مسلمين و روشنفكران مسلمان را، كه نسل جوان ما باشند، از اسلام منحرف كنند، وسوسه كردهاند كه اسلام چيزى ندارد؛ اسلام پارهاى احكام حيض و نفاس است! آخوندها بايد حيض و نفاس بخوانند!
حق هم همين است! آخوندهايى كه اصلًا به فكر معرفى نظريات و نظامات و جهانبينى اسلام نيستند، و عمده وقتشان را صرف كارى مىكنند كه آنها مىگويند و ساير كتابهاى [ «فصول»] اسلام را فراموش كردهاند، بايد مورد چنين اشكالات و حملاتى قرار
بگيرند. آنها هم تقصير دارند؛ مگر خارجيها تنها مقصرند؟ البته بيگانگان براى مطامع سياسى و اقتصادى كه دارند از چند صد سال پيش اساس را تهيه كردهاند؛ و به واسطه اهمالى كه در حوزههاى روحانيت شده موفق گشتهاند. كسانى در بين ما، روحانيون، بودهاند كه ندانسته به مقاصد آنها كمك كردهاند تا وضع چنين شده است.
گاهى وسوسه مىكنند كه احكام اسلام ناقص است. مثلًا آيين دادرسى و قوانين قضايى آن چنان كه بايد باشد نيست. به دنبال اين وسوسه و تبليغ، عمال انگليس به دستور ارباب خود اساس مشروطه را به بازى مىگيرند؛ و مردم را نيز (طبق شواهد و اسنادى كه در دست است) فريب مىدهند و از ماهيت جنايت سياسى خود غافل مىسازند. وقتى كه مىخواستند در اوايل مشروطه قانون بنويسند و قانون اساسى را تدوين كنند، مجموعه حقوقى بلژيكيها را از سفارت بلژيك قرض كردند، و چند نفرى (كه من اينجا نمىخواهم اسم ببرم) قانون اساسى را از روى آن نوشتند؛ و نقايص آن را از مجموعههاى حقوقى فرانسه و انگليس به اصطلاح «ترميم» نمودند «1»! و براى گول زدن ملت بعضى از احكام اسلام را ضميمه كردند! اساس قوانين را از آنها اقتباس كردند و به خورد ملت ما دادند. اين مواد قانون اساسى و متمم آن، كه مربوط به سلطنت و ولايتعهدى و امثال آن است كجا از اسلام است؟ اينها همه ضد اسلامى است؛ ناقض طرز حكومت و احكام اسلام است. سلطنت و ولايتعهدى همان است كه اسلام بر آن خط بطلان كشيده، و بساط آن را در صدر اسلام در ايران و روم شرقى و مصر و يمن برانداخته است. رسول اكرم (ص) در مكاتيب مباركش كه به امپراتور روم شرقى (هراكليوس «2») و شاهنشاه ايران «3» نوشته، آنها را دعوت كرده كه از طرز حكومت شاهنشاهى و امپراتورى دست بردارند؛ از اينكه بندگان خدا را وادار به پرستش و اطاعت مطلقه خود كنند دست بردارند؛ و بگذارند مردم خداى يگانه و بىشريك را، كه سلطان حقيقى است، بپرستند «1». سلطنت و ولايتعهدى همان طرز حكومت شوم و باطلى است كه حضرت سيد الشهداء (ع) براى جلوگيرى از برقرارى آن قيام فرمود و شهيد شد. براى اينكه زير بار ولايتعهدى يزيد «2» نرود و سلطنت او را به رسميت نشناسد قيام فرمود، و همه مسلمانان را به قيام دعوت كرد. اينها از اسلام نيست. اسلام سلطنت و ولايتعهدى ندارد. اگر نقص به اين معنى باشد، اسلام ناقص است! چنانكه اسلام براى رباخوارى و بانكدارى توأم با رباخوارى و براى پياله فروشى و فحشا هم «قانون» و «مقررات» ندارد؛ چون اساساً اينها را حرام كرده است. اين هيأتهاى حاكمه دست نشانده استعمار كه مىخواهند در بلاد اسلامى چنين كارهايى را رواج بدهند، البته اسلام را ناقص مىبينند؛ و مجبورند براى اين كارها قانونش را از انگليس و فرانسه و بلژيك، و اخيراً از امريكا وارد كنند! اينكه اسلام مقرراتى براى سر و صورت دادن به اين كارهاى ناروا ندارد از كمالات اسلام است؛ از افتخارات اسلام است.
توطئهاى كه دولت استعمارى انگليس در آغاز مشروطه كرد به دو منظور بود: يكى كه در همان موقع فاش شد، اين بود كه نفوذ روسيه تزارى را در ايران از بين ببرد. و ديگرى همين كه با آوردن قوانين غربى احكام اسلام را از ميدان عمل و اجرا خارج كند.
تحميل قوانين بيگانه بر جامعه اسلامى ما منشأ گرفتاريها و مشكلات بسيار شده است.
اشخاص مطلعى الآن در عدليه هستند كه از قوانين دادگسترى و طرز كار آن شكايتها دارند. اگر كسى گرفتار دادگسترى فعلى ايران يا ساير كشورهاى مشابه آن شود، يك عمر بايد زحمت بكشد تا مطلبى را ثابت كند. وكيل متبحرى كه در جوانى ديده بوديم مىگفته محاكمهاى را كه بين دو دسته است من تا آخر عمرم در ميان قوانين و چرخ و پر دستگاه دادگسترى مىچرخانم! و بعد از من پسرم اين كار را ادامه خواهد داد! الآن درست همين طور شده است؛ مگر در مورد پروندههايى كه اعمال نفوذ مىشود، كه البته بسرعت، ولى به ناحق، رسيدگى و تمام مىشود. قوانين فعلى دادگسترى براى مردم جز زحمت، جز بازماندن از كار و زندگى، جز اينكه استفادههاى غير مشروع از آنها بشود، نتيجهاى ندارد. كمتر كسى به حقوق حقه خود مىرسد. تازه در حل و فصل دعاوى همه جهات بايد رعايت شود، نه اينكه [فقط] هر كس به حق خود برسد. بايد ضمناً وقت مردم، كيفيت زندگى و كارهاى طرفين دعوى ملاحظه شود؛ و هر چه سادهتر و سريعتر انجام بگيرد. دعوايى كه آن وقتها قاضى شرع در ظرف دو- سه روز حل و فصل مىكرد، حالا در بيست سال هم تمام نمىشود! در اين مدت جوانان، پيرمردان و مستمندان، بايد هر روز صبح تا عصر به دادگسترى بروند، و در راهروها و پشت ميزها سرگردان باشند؛ آخرش هم معلوم نمىشود كه چه شد. هر كدام كه زرنگتر و براى رشوه دادن دست و دلبازتر باشند، كار خود را به ناحق هم كه شده زودتر از پيش مىبرند؛ و گر نه تا آخر عمر بايد بلاتكليف و سرگردان بمانند.
گاهى در كتابها و روزنامههايشان مىنويسند كه احكام جزايى اسلام احكام خشنى است! حتى يك نفر با كمال بىآبرويى نوشته بود احكام خشنى است كه از اعراب پيدا شده است! اين خشونت عرب است كه اين گونه احكام آورده است! من تعجب مىكنم اينها چگونه فكر مىكنند! از طرفى اگر براى ده گرم هروئين چندين نفر را بكشند مىگويند قانون است! (ده نفر را مدتى پيش و يك نفر را هم اخيراً براى ده گرم هروئين كشتند. و اين چيزى است كه ما اطلاع پيدا كرديم.) وقتى اين قوانين خلاف انسانى جعل مىشود، به نام اينكه مىخواهند جلو فساد را بگيرند، خشونت ندارد! من نمىگويم هروئين بفروشند، لكن مجازاتش اين نيست. بايد جلوگيرى شود، اما مجازاتش بايد متناسب با آن باشد «1». اگر شارب الخمر را هشتاد تازيانه بزنند خشونت دارد، اما اگر كسى را براى ده گرم هروئين اعدام كنند خشونت ندارد! در صورتى كه بسيارى از اين مفاسد كه در جامعه پيدا شده از شرب خمر است: تصادفاتى كه در راهها واقع مىشود، خودكشيها، آدمكشيها، بسيارى از آنها معلول شرب خمر است. استعمال هروئين مىگويند چه بسا از اعتياد به شرب خمر است. مع ذلك، اگر كسى شراب بخورد اشكالى ندارد؛ چون غرب اين كار را كرده است! و لهذا آزاد مىخرند و مىفروشند. اگر بخواهند فحشا را، كه شرب خمر يكى از واضحترين مصاديق آن است، جلوگيرى كنند و يك نفر را هشتاد تازيانه بزنند، يا زناكارى را صد تازيانه بزنند، يا محصنه يا محصن را رجم كنند «2»، وا مصيبتاست! اى واى كه اين چه حكم خشنى است! و از عرب پيدا شده است! در صورتى كه احكام جزايى اسلام براى جلوگيرى از مفاسد يك ملت بزرگ آمده است. فحشا كه تا اين اندازه دامنه پيدا كرده كه نسلها را ضايع، جوانها را فاسد، و كارها را تعطيل مىكند، همه دنبال همين عياشيهايى است كه راهش را باز كردند، و به تمام معنا دامنمىزنند و از آن ترويج مىكنند. حال اگر اسلام بگويد براى جلوگيرى از فساد در نسل جوان يك نفر را در محضر عموم شلاق بزنند «3»، خشونت دارد؟
از آن طرف، كشتارى كه قريب پانزده سال است به دست اربابهاى اين هيأتهاى حاكمه در ويتنام «1» واقع مىشود، و چه بودجههايى خرج شده و چه خونهايى ريخته شده است، اشكالى ندارد! اما اگر اسلام براى اينكه مردم را در برابر قوانينى كه براى بشر مفيد است خاضع كند، فرمان دفاع يا جنگ بدهد و چند نفر مفسد و فاسد را بكشد، مىگويند اين جنگ چرا شده است.
تمام اينها نقشههايى است كه از چند صد سال پيش كشيده شده؛ و بتدريج دارند اجرا مىكنند و نتيجه مىگيرند. ابتدا مدرسهاى در جايى تأسيس كردند؛ و ما چيزى نگفتيم و غفلت كرديم. امثال ما هم غفلت كردند كه جلو آن را بگيرند و نگذارند اصلًا تأسيس شود. كم كم زياد شد، و حالا ملاحظه مىفرماييد كه مبلغين آنها به تمام دهات و قصبات رفتهاند و بچههاى ما را نصرانى يا بىدين مىكنند. «2» نقشه آن است كه ما را عقب مانده نگه دارند، و به همين حالى كه هستيم و زندگى نكبتبارى كه داريم نگه دارند تا بتوانند از سرمايههاى ما، از مخازن زيرزمينى و منابع و زمينها، و نيروى انسانى ما استفاده كنند.
مىخواهند ما گرفتار و بيچاره بمانيم؛ فقراى ما در همين بدبختى بمانند و به احكام اسلام، كه مسأله فقر و فقرا را حل كرده است، تسليم نشوند؛ و آنان و عمالشان در كاخهاى بزرگ بنشينند، و آن زندگانى مرفه و كذايى را داشته باشند.
اينها نقشههايى است كه دامنهاش حتى به حوزههاى دينى و علمى رسيده است؛ به طورى كه اگر كسى بخواهد راجع به حكومت اسلام و وضع حكومت اسلام صحبتى بكند، بايد با تقيه صحبت كند، و با مخالفت استعمارزدگان روبه شود. چنانچه پس از نشر چاپ اول اين كتاب، عمال سفارت (سفارت رژيم شاه در عراق) بپاخاسته و حركات مذبوحانهاى كردند؛ و خود را بيش از پيش رسوا نمودند. اكنون كار به اينجا رسيده كه لباس جندى (سربازى) را جزء خلاف مروت و عدالت مىدانند «1»! در صورتى كه ائمه دين ما جندى (سرباز) بودند؛ سردار بودند؛ جنگى بودند. در جنگهايى كه شرحش را در تاريخ ملاحظه مىفرماييد با لباس سربازى به جنگ مىرفتند؛ آدم مىكشتند؛ كشته مىدادند.
امير المؤمنين (ع) «خود» بر سر مبارك مىگذاشت و زره بر تن مىكرد و شمشير حمايل داشت. حضرت امام حسن (ع) و سيد الشهداء چنين بودند. بعد هم فرصت ندادند و گر نه حضرت باقر (ع) هم اين طور مىبود حالا مطلب به اينجا رسيده كه پوشيدن لباس جندى مضر به عدالت انسان است! و نبايد لباس جندى پوشيد! و اگر بخواهيم حكومت اسلامى تشكيل دهيم، بايد با همين عبا و عمامه تشكيل حكومت دهيم، و الّا خلاف مروت و عدالت است! اينها موج همان تبليغاتى است كه به اينجا رسيده؛ و ما را به اينجا رسانيده است كه حالا محتاجيم زحمت بكشيم تا اثبات كنيم كه اسلام هم قواعد حكومتى دارد.
اين است وضع ما. خارجيها به واسطه تبليغاتى كه كردهاند و مبلغينى كه داشتهاند اين اساس را درست كردهاند. قوانين قضايى و سياسى اسلام را تمام از اجرا خارج كردهاند؛ و به جاى آن مطالب اروپايى نشاندهاند، تا اسلام را كوچك كنند و از جامعه اسلامى طرد كنند؛ و عمالشان را روى كار بياورند و آن سوء استفادهها را بكنند.
خودباختگى افراد جامعه در برابر پيشرفتهاى مادى غرب
نقش تخريبى و فاسدكننده استعمار را گفتيم؛ حالا عوامل درونى بعضى از افراد جامعه خودمان را بايد بر آن اضافه كنيم. و آن خودباختگى آنهاست در برابر پيشرفت مادى استعمارگران. وقتى كشورهاى استعمارگر با پيشرفت علمى و صنعتى يا به حساب استعمار و غارت ملل آسيا و آفريقا ثروت و تجملاتى فراهم آوردند، اينها خود را باختند. فكر كردند راه پيشرفت صنعتى اين است كه قوانين و عقايد خود را كنار بگذارند! همين كه آنها مثلًا به كره ماه رفتند، اينها خيال مىكنند بايد قوانين خود را كنار بگذارند! رفتن به كره ماه چه ربطى دارد به قوانين اسلامى! مگر نمىبينند كه كشورهايى با قوانين و نظامات اجتماعى متضاد توانستهاند در پيشرفت صنعتى و علمى و تسخير فضا با هم رقابت كنند، و با هم پيش بروند. آنها به كره مريخ هم بروند، به كهكشانها هم بروند، باز از سعادت و فضايل اخلاقى و تعالى روانى عاجزند؛ و قادر نيستند مشكلات اجتماعى خود را حل كنند.
چون حل مشكلات اجتماعى و بدبختيهاى آنها محتاج راهحلهاى اعتقادى و اخلاقى است؛ و كسب قدرت مادى يا ثروت و تسخير طبيعت و فضا از عهده حل آن برنمىآيد.
ثروت و قدرت مادى و تسخير فضا احتياج به ايمان و اعتقاد و اخلاق اسلامى دارد تا تكميل و متعادل شود و در خدمت انسان قرار گيرد؛ نه اينكه بلاى جان انسان بشود. و اين اعتقاد و اخلاق و اين قوانين را ما داريم. بنا بر اين تا كسى جايى رفت يا چيزى ساخت، ما نبايد فوراً از دين و قوانينى كه مربوط به زندگى بشر است و مايه اصلاح حال بشر در دنيا و آخرت است دست برداريم.
در مورد تبليغات استعمارگران وضع همين طور است. آنها كه دشمن ما هستند تبليغاتى كردهاند، و متأسفانه بعضى از افراد جامعه ما تحت تأثير قرار گرفتهاند؛ در حالى كه نبايد قرار مىگرفتند. استعمارگران به نظر ما آوردند كه اسلام حكومتى ندارد؛ تشكيلات حكومتى ندارد. بر فرض كه احكامى داشته باشد، مجرى ندارد. و خلاصه اسلام فقط قانونگذار است. واضح است كه اين تبليغات جزئى از نقشه استعمارگران است براى بازداشتن مسلمين از سياست و اساس حكومت. اين حرف با معتقدات اساسى ما مخالف است.
اعتقاد به ضرورت تشكيل حكومت جزء ولايت است
ما معتقد به «ولايت» هستيم؛ و معتقديم پيغمبر اكرم (ص) بايد خليفه تعيين كند و تعيين هم كرده است. «1» آيا تعيين خليفه براى بيان احكام است؟ بيان احكام خليفه نمىخواهد. خود آن حضرت بيان احكام مىكرد. همه احكام را در كتابى مىنوشتند، و دست مردم مىدادند تا عمل كنند. اينكه عقلًا لازم است خليفه تعيين كند، براى حكومت است. ما خليفه مىخواهيم تا اجراى قوانين كند. قانون مجرى لازم دارد. در همه كشورهاى دنيا اين طور است كه جعل قانون به تنهايى فايده ندارد و سعادت بشر را تأمين نمىكند. پس از تشريع قانون، بايد قوه مجريهاى به وجود آيد. در يك تشريع يا در يك حكومت اگر قوه مجريه نباشد، نقص وارد است. به همين جهت اسلام همان طور كه جعل قوانين كرده، قوه مجريه هم قرار داده است. «ولىِّ امر» متصدى قوه مجريه قوانين هم هست. اگر پيغمبر اكرم (ص) خليفه تعيين نكند، فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ «1». «رسالت» خويش را به پايان نرسانده است. ضرورت اجراى احكام و ضرورت قوه مجريه و اهميت آن در تحقق رسالت و ايجاد نظام عادلانهاى كه مايه خوشبختى بشر است سبب شده كه تعيين جانشين مرادف اتمام رسالت باشد.
در زمان رسول اكرم (ص) اين طور نبود كه فقط قانون را بيان و ابلاغ كنند؛ بلكه آن را اجرا مىكردند. رسول اللَّه (ص) مجرى قانون بود. مثلًا قوانين جزايى را اجرا مىكرد:
دست سارق را مىبريد؛ حد مىزد؛ رجم مىكرد «2». خليفه هم براى اين امور است. خليفه قانونگذار نيست. خليفه براى اين است كه احكام خدا را كه رسول اكرم (ص) آورده اجرا كند. اينجاست كه تشكيل حكومت و برقرارى دستگاه اجرا و اداره لازم مىآيد.
اعتقاد به ضرورت تشكيل حكومت و برقرارى دستگاه اجرا و اداره جزئى از ولايت است؛ چنانكه مبارزه و كوشش براى آن از اعتقاد به ولايت است. درست توجه كنيد.
همان طور كه آنها بر ضد شما اسلام را بد معرفى كردهاند، شما اسلام را آن طور كه هست معرفى كنيد؛ ولايت را چنانكه هست معرفى كنيد. بگوييد ما كه به ولايت معتقديم، و به اينكه رسول اكرم (ص) تعيين خليفه كرده و خدا او را واداشته تا تعيين خليفه كند و «ولىّ امر» مسلمانان را تعيين كند، بايد به ضرورت تشكيل حكومت معتقد باشيم؛ و بايد كوشش كنيم كه دستگاه اجراى احكام و اداره امور برقرار شود. مبارزه در راه تشكيل حكومت اسلامى لازمه اعتقاد به ولايت است. شما قوانين اسلام و آثار اجتماعى و فوايد آن را بنويسيد و نشر كنيد. روش و طرز تبليغ و فعاليت خودتان را تكميل كنيد. توجه داشته باشيد كه شما وظيفه داريد حكومت اسلامى تأسيس كنيد. اعتماد به نفس داشته باشيد، و بدانيد كه از عهده اين كار برمىآييد.
استعمارگران از سيصد- چهار صد سال پيش زمينه تهيه كردند. از صفر شروع كردند تا به اينجا رسيدند. ما هم از صفر شروع مىكنيم. از جنجال چند نفر غربزده و سرسپرده نوكرهاى استعمار هراس به خود راه ندهيد. اسلام را به مردم معرفى كنيد تا نسل جوان تصور نكند كه آخوندها در گوشه نجف يا قم دارند احكام حيض و نفاس مىخوانند و كارى به سياست ندارند؛ و بايد ديانت از سياست جدا باشد. اين را كه ديانت بايد از سياست جدا باشد و علماى اسلام در امور اجتماعى و سياسى دخالت نكنند، استعمارگران گفته و شايع كردهاند. اين را بىدينها مىگويند. مگر زمان پيغمبر اكرم (ص) سياست از ديانت جدا بود؟ مگر در آن دوره عدهاى روحانى بودند، و عده ديگر سياستمدار و زمامدار؟ مگر زمان خلفاى حق، يا ناحق، زمان خلافت حضرت امير (ع) سياست از ديانت جدا بود؟ دو دستگاه بود؟ اين حرفها را استعمارگران و عمال سياسى آنها درست كردهاند تا دين را از تصرف امور دنيا و از تنظيم جامعه مسلمانان بركنار سازند؛ و ضمناً علماى اسلام را از مردم و مبارزان راه آزادى و استقلال جدا كنند. در اين صورت مىتوانند بر مردم مسلط شده، و ثروتهاى ما را غارت كنند. منظور آنها همين است.
اگر ما مسلمانان كارى جز نماز خواندن و دعا و ذكر گفتن نداشته باشيم، استعمارگران و دولتهاى جائر متحد آنها هيچ كارى به ما ندارند. شما برو هر قدر مىخواهى اذان بگو، نماز بخوان؛ بيايند هر چه داريم ببرند، حوالهشان با خدا! لا حَوْلَ وَ لا قُوّةَ الّا بِاللَّهِ! وقتى كه مرديم، ان شاء اللَّه به ما اجر مىدهند! اگر منطق ما اين باشد، آنها كارى به ما ندارند. آن مردك (نظامى انگليس در زمان اشغال عراق) پرسيد اينكه در بالاى مأذنه دارد اذان مىگويد به سياست انگلستان ضرر دارد؟ گفتند: نه. گفت: بگذار هر چه مىخواهد بگويد! اگر شما به سياست استعمارگران كارى نداشته باشيد و اسلام را همين احكامى كه هميشه فقط از آن بحث مىكنيد بدانيد و هر گز از آن تخطى نكنيد، به شما كارى ندارند. شما هر چه مىخواهيد نماز بخوانيد؛ آنها نفت شما را مىخواهند، به نماز شما چكار دارند.
آنها معادن ما را مىخواهند؛ مىخواهند كشور ما بازار فروش كالاهاى آنها باشد. و به همين جهت، حكومتهاى دست نشانده آنها از صنعتى شدن ما جلوگيرى مىكنند؛ يا صنايع وابسته و مونتاژ تأسيس مىكنند. آنها مىخواهند ما آدم نباشيم! از آدم مىترسند. اگر يك آدم پيدا شد از او مىترسند. براى اينكه توليد مثل مىكند، و تأثيراتى مىگذارد كه اساس استبداد و استعمار و حكومت دست نشاندگى را در هم مىريزد. لذا هر وقت آدمى پيدا شد، يا او را كشتند؛ يا زندانى و تبعيدش كردند؛ يا لكه دارش كردند كه «سياسى» است! اين آخوند «سياسى» است! پيغمبر (ص) هم سياسى بود. اين تبليغ سوء را عمال سياسى استعمار مىكنند تا شما را از سياست كنار بزنند، و از دخالت در امور اجتماعى بازدارند؛ و نگذارند با دولتهاى خائن و سياستهاى ضد ملى و ضد اسلامى مبارزه كنيد؛ و آنها هر كارى مىخواهند بكنند و هر غلطى مىخواهند بكنند؛ كسى نباشد جلو آنها را بگيرد.
دلايل لزوم تشكيل حكومت
لزوم مؤسسات اجرايى
مجموعه قانون براى اصلاح جامعه كافى نيست. براى اينكه قانون مايه اصلاح و سعادت بشر شود، به قوه اجراييه و مجرى احتياج دارد. به همين جهت، خداوند متعال در كنار فرستادن يك مجموعه قانون، يعنى احكام شرع، يك حكومت و دستگاه اجرا و اداره مستقر كرده است. رسول اكرم (ص) در رأس تشكيلات اجرايى و ادارى جامعه مسلمانان قرار داشت. علاوه بر ابلاغ وحى و بيان و تفسير عقايد و احكام و نظامات اسلام، به اجراى احكام و برقرارى نظامات اسلام همت گماشته بود تا دولت اسلام را به وجود آورد. در آن زمان مثلًا به بيان قانون جزا اكتفا نمىكرد، بلكه در ضمن به اجراى آن مىپرداخت: دست مىبريد؛ حد مىزد؛ و رجم مىكرد. پس از رسول اكرم (ص) خليفه همين وظيفه و مقام را دارد. رسول اكرم (ص) كه خليفه تعيين كرد فقط براى بيان عقايد و احكام نبود؛ بلكه همچنين براى اجراى احكام و تنفيذ قوانين بود. وظيفه اجراى احكام و برقرارى نظامات اسلام بود كه تعيين خليفه را تا حدى مهم گردانيده بود، كه بدون آن پيغمبر اكرم (ص) ما بلغ رسالته. رسالت خويش را به اتمام نمىرسانيد. زيرا مسلمانان پس از رسول اكرم (ص) نيز به كسى احتياج داشتند كه اجراى قوانين كند؛ نظامات اسلام را در جامعه برقرار گرداند تا سعادت دنيا و آخرتشان تأمين شود. اصولًا قانون و نظامات اجتماعى مجرى لازم دارد. در همه كشورهاى عالم و هميشه اين طور است كه قانونگذارى به تنهايى فايده ندارد.
قانونگذارى به تنهايى سعادت بشر را تأمين نمىكند. پس از تشريع قانون بايستى قوه مجريهاى به وجود آيد. قوه مجريه است كه قوانين و احكام دادگاهها را اجرا مىكند؛ و ثمره قوانين و احكام عادلانه دادگاهها را عايد مردم مىسازد. به همين جهت، اسلام همان طور كه قانونگذارى كرده، قوه مجريه هم قرار داده است. «ولىّ امر» متصدى قوه مجريه هم هست.
سنت و رويه رسول اكرم (ص)
سنت و رويه پيغمبر اكرم (ص) دليل بر لزوم تشكيل حكومت است. زيرا:
اولًا، خود تشكيل حكومت داد. و تاريخ گواهى مىدهد كه تشكيل حكومت داده، و به اجراى قوانين و برقرارى نظامات اسلام پرداخته و به اداره جامعه برخاسته است:
والى به اطراف مىفرستاده؛ به قضاوت مىنشسته، و قاضى نصب مىفرموده؛ سفرايى به خارج و نزد رؤساى قبايل و پادشاهان روانه مىكرده؛ معاهده و پيمان مىبسته؛ جنگ را فرماندهى مىكرده. و خلاصه، احكام حكومتى را به جريان مىانداخته است.
ثانياً، براى پس از خود به فرمان خدا تعيين «حاكم» كرده است. وقتى خداوند متعال براى جامعه پس از پيامبر اكرم (ص) تعيين حاكم مىكند، به اين معناست كه حكومتْ پس از رحلت رسول اكرم (ص) نيز لازم است. و چون رسول اكرم (ص) با وصيت خويش فرمان الهى را ابلاغ مىنمايد، ضرورت تشكيل حكومت را نيز مىرساند.
ضرورت استمرار اجراى احكام
بديهى است ضرورت اجراى احكام، كه تشكيل حكومت رسول اكرم (ص) را لازم آورده، منحصر و محدود به زمان آن حضرت نيست؛ و پس از رحلت رسول اكرم (ص) نيز ادامه دارد. طبق آيه شريفه، احكام اسلام محدود به زمان و مكانى نيست و تا ابد باقى و لازم الاجراست «1». تنها براى زمان رسول اكرم (ص) نيامده تا پس از آن متروك شود، و ديگر حدود و قصاص، يعنى قانون جزاى اسلام، اجرا نشود؛ يا انواع مالياتهاى مقرر گرفته نشود؛
يا دفاع از سرزمين و امت اسلام تعطيل گردد. اين حرف كه قوانين اسلام تعطيلپذير يا منحصر و محدود به زمان يا مكانى است، بر خلاف ضروريات اعتقادى اسلام است.
بنا بر اين، چون اجراى احكام پس از رسول اكرم (ص) و تا ابد ضرورت دارد، تشكيل حكومت و برقرارى دستگاه اجرا و اداره ضرورت مىيابد. بدون تشكيل حكومت و بدون دستگاه اجرا و اداره، كه همه جريانات و فعاليتهاى افراد را از طريق اجراى احكام تحت نظام عادلانه درآورد، هرج و مرج به وجود مىآيد، و فساد اجتماعى و اعتقادى و اخلاقى پديد مىآيد. پس، براى اينكه هرج و مرج و عنان گسيختگى پيش نيايد و جامعه دچار فساد نشود، چارهاى نيست جز تشكيل حكومت و انتظام بخشيدن به همه امورى كه در كشور جريان مىيابد. بنا بر اين، به ضرورت شرع و عقل آنچه در دوره حيات رسول اكرم (ص) و زمان امير المؤمنين على بن ابي طالب (ع) لازم بوده، يعنى حكومت و دستگاه اجرا و اداره، پس از ايشان و در زمان ما لازم است.
براى روشن شدن مطلب اين سؤال را مطرح مىكنم: از غيبت صغرا «1» تا كنون كه بيش از هزار سال مىگذرد و ممكن است صد هزار سال ديگر بگذرد و مصلحت اقتضا نكند كه حضرت تشريف بياورد، در طول اين مدت مديد احكام اسلام بايد زمين بماند و اجرا نشود، و هر كه هر كارى خواست بكند؟ هرج و مرج است؟ قوانينى كه پيغمبر اسلام در راه بيان و تبليغ و نشر و اجراى آن 23 سال زحمت طاقتفرسا كشيد فقط براى مدت محدودى بود؟ آيا خدا اجراى احكامش را محدود كرد به دويست سال؟ و پس از غيبت صغرا اسلام ديگر همه چيزش را رها كرده است؟
اعتقاد به چنين مطالبى يا اظهار آنها بدتر از اعتقاد و اظهار منسوخ شدن اسلام است.
هيچ كس نمىتواند بگويد ديگر لازم نيست از حدود و ثغور و تماميت ارضى وطن اسلامى دفاع كنيم؛ يا امروز ماليات و جزيه «1» و خراج «2» و خمس «3» و زكات «4» نبايد گرفته شود؛ قانون كيفرى اسلام و ديات و قصاص بايد تعطيل شود. هر كه اظهار كند كه تشكيل حكومت اسلامى ضرورت ندارد، منكر ضرورت اجراى احكام اسلام شده، و جامعيت احكام و جاودانگى دين مبين اسلام را انكار كرده است.
رويه امير المؤمنين على بن ابي طالب (ع)
پس از رحلت رسول اكرم (ص)، هيچ يك از مسلمانان در اين معنا كه حكومت لازم است ترديد نداشت. هيچ كس نگفت حكومت لازم نداريم. چنين حرفى از هيچ كس شنيده نشد. در ضرورت تشكيل حكومت همه اتفاق نظر داشتند. اختلاف فقط در كسى بود كه عهدهدار اين امر شود و رئيس دولت باشد. لهذا، پس از رسول اكرم (ص)، در زمان متصديان خلافت و زمان حضرت امير (ع)، هم حكومت تشكيل شد. سازمان دولتى وجود داشت و اداره و اجرا صورت مىگرفت.
ماهيت و كيفيت قوانين اسلام
دليل ديگر بر لزوم تشكيل حكومت، ماهيت و كيفيت قوانين اسلام (احكام شرع) است. ماهيت و كيفيت اين قوانين مىرساند كه براى تكوين يك دولت و براى اداره سياسى و اقتصادى و فرهنگى جامعه تشريع گشته است:
اولًا، احكام شرع حاوى قوانين و مقررات متنوعى است كه يك نظام كلى اجتماعى را مىسازد. در اين نظام حقوقى هر چه بشر نياز دارد فراهم آمده است: از طرز معاشرت با همسايه و اولاد و عشيره و قوم و خويش و همشهرى و امور خصوصى و زندگى زناشويى گرفته تا مقررات مربوط به جنگ و صلح و مراوده با ساير ملل، از قوانين جزايى تا حقوق تجارت و صنعت و كشاورزى. براى قبل از انجام نكاح و انعقاد نطفه قانون دارد و دستور مىدهد كه نكاح چگونه صورت بگيرد، و خوراك انسان در آن هنگام يا موقع انعقاد نطفه چه باشد، در دوره شيرخوارگى چه وظايفى بر عهده پدر و مادر است، و بچه چگونه بايد تربيت شود، و سلوك مرد و زن با همديگر و با فرزندان چگونه باشد.
براى همه اين مراحل دستور و قانون دارد تا انسان تربيت كند- انسان كامل و فاضل- انسانى كه قانون متحرك و مجسم است و مجرى داوطلب و خودكار قانون است. معلوم است كه اسلام تا چه حد به حكومت و روابط سياسى و اقتصادى جامعه اهتمام مىورزد تا همه شرايطْ به خدمت تربيت انسان مهذب و با فضيلت درآيد. قرآن مجيد و سنت شامل همه دستورات و احكامى است كه بشر براى سعادت و كمال خود احتياج دارد. در كافى «1» فصلى است به عنوان «تمام احتياجات مردم در كتاب و سنت بيان شده است «2»» و «كتاب» يعنى قرآن، «تِبيانُ كُلِّ شَيْءٍ» «3»
است. روشنگر همه چيز و همه امور است. امام سوگند ياد مىكند (طبق روايات) كه تمام آنچه ملت احتياج دارد در كتاب و سنت هست «4». و در اين شكى نيست.
ثانياً، با دقت در ماهيت و كيفيت احكام شرع درمىيابيم كه اجراى آنها و عمل به آنها مستلزم تشكيل حكومت است؛ و بدون تأسيس يك دستگاه عظيم و پهناور اجرا و اداره نمىتوان به وظيفه اجراى احكام الهى عمل كرد.
ما اكنون بعضى موارد را ذكر مىكنيم، آقايان به موارد ديگر هم مراجعه كنند.
بررسى نمونههايى از احكام اسلامى
1- احكام مالى
مالياتهايى كه اسلام مقرر داشته و طرح بودجهاى كه ريخته نشان مىدهد تنها براى سد رمق فقرا و سادات فقير نيست؛ بلكه براى تشكيل حكومت و تأمين مخارج ضرورى يك دولت بزرگ است:
مثلًا «خمس» يكى از درآمدهاى هنگفتى است كه به بيت المال مىريزد و يكى از اقلام بودجه را تشكيل مىدهد. طبق مذهب ما، از تمام منافع كشاورزى، تجارت، منابع زيرزمينى و روى زمينى، و به طور كلى از كليه منافع و عوايد، به طرز عادلانهاى [خمس] گرفته مىشود. به طورى كه از سبزى فروش درب اين مسجد تا كسى كه به كشتيرانى اشتغال دارد، يا معدن استخراج مىكند، همه را شامل مىشود. اين اشخاص بايد خمس اضافه بر درآمد را پس از صرف مخارج متعارف خود به حاكم اسلام بپردازند تا به بيت المال وارد شود. بديهى است درآمد به اين عظمت براى اداره كشور اسلامى و رفع همه احتياجات مالى آن است. هرگاه خمسِ درآمد كشورهاى اسلام، يا تمام دنيا را- اگر تحت نظام اسلام درآيد- حساب كنيم، معلوم مىشود منظور از وضع چنين مالياتى فقط رفع احتياج سيد و روحانى نيست؛ بلكه قضيه مهمتر از اينهاست. منظور رفع نياز مالى تشكيلات بزرگ حكومتى است. اگر حكومت اسلامى تحقق پيدا كند، بايد با همين مالياتهايى كه داريم، يعنى خمس و زكات- كه البته ماليات اخير زياد نيست- جزيه و «خراجات» (يا ماليات بر اراضى ملى كشاورزى) اداره شود.
سادات كى به چنين بودجهاى احتياج دارند؟ خمسِ درآمد بازار بغداد براى سادات و تمام حوزههاى علميه و تمام فقراى مسلمين كافى است تا چه رسد به بازار تهران و بازار اسلامبول و بازار قاهره و ديگر بازارها. تعيين بودجهاى به اين هنگفتى دلالت دارد بر اينكه منظور تشكيل حكومت و اداره كشور است. براى عمده حوايج مردم و انجام خدمات عمومى، اعم از بهداشتى و فرهنگى و دفاعى و عمرانى، قرار داده شده است.
مخصوصاً با ترتيبى كه اسلام براى جمعآورى و نگهدارى و مصرف آن تعيين كرده: كه هيچ گونه حيف و ميلى در خزانه عمومى واقع نشود؛ و رئيس دولت و همه واليان و متصديان خدمات عمومى، يعنى اعضاى دولت، هيچ گونه امتيازى در استفاده از درآمد و اموال عمومى بر افراد عادى ندارند؛ بلكه سهم مساوى مىبرند. آيا اين بودجه فراوان را بايد به دريا بريزيم؟ يا زير خاك كنيم تا حضرت بيايد «1»؟ يا براى اين است كه آن روز مثلًا پنجاه نفر سيد بخورند؟ يا اكنون فرض كنيد به پانصد هزار سيد بدهند كه ندانند چكارش كنند؟! در صورتى كه مىدانيم حق سادات و فقرا به مقدارى است كه با آن امرار معاش كنند. منتها طرح بودجه اسلام اين طور است كه هر درآمدى مصارف اصلى معينى دارد. يك صندوق مخصوص زكات، و صندوق ديگر براى صدقات و تبرعات، و يك صندوق هم براى خمس است. سادات از صندوق اخير تأمين معاش مىكنند. و در حديث است كه سادات در آخر سال بايد اضافه از مخارج خود را به حاكم اسلام برگردانند. و اگر كم آوردند، حاكم به آنان كمك مىكند «2»
از طرفى، «جزيه»، كه بر «اهل ذمه «1»» مقرر شده، و «خراج» كه از اراضى كشاورزى وسيعى گرفته مىشود، درآمد فوق العادهاى را به وجود مىآورد. مقرر شدن چنين مالياتهايى دلالت دارد بر اينكه حاكمى و حكومتى لازم است. وظيفه حاكم و والى است كه بر «اهل ذمه» بر حسب استطاعت مالى و درآمدشان ماليات سرانه ببندد؛ يا از مزارع و مواشى «2» آنها ماليات متناسب بگيرد. همچنين، خراج يعنى ماليات بر اراضى وسيعى را كه «مال اللَّه» و در تصرف دولت اسلامى است، جمعآورى كند. اين كار مستلزم تشكيلات منظم و حساب و كتاب و تدبير و مصلحتانديشى است؛ و با هرج و مرج انجام شدنى نيست. اين به عهده متصديان حكومت اسلامى است كه چنين مالياتهايى را به اندازه و به تناسب و طبق مصلحت تعيين كرده؛ سپس جمعآورى كنند، و به مصرف مصالح مسلمين برسانند.
ملاحظه مىكنيد كه احكام مالى اسلام بر لزوم تشكيل حكومت دلالت دارد؛ و اجراى آن جز از طريق استقرار تشكيلات اسلامى ميسر نيست.
2- احكام دفاع ملى
از طرف ديگر، احكامى كه راجع به حفظ نظام اسلام و دفاع از تماميت ارضى و استقلال امت اسلام است، بر لزوم تشكيل حكومت دلالت دارد. مثلًا اين حكم: «وَ أَعِدّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ «3»
.» كه امر به تهيه و تدارك هر چه بيشتر نيروى مسلح و دفاعى به طور كلى است؛ و امر به آمادهباش و مراقبت هميشگى در دوره صلح و آرامش.
هرگاه مسلمانان به اين حكم عمل كرده و با تشكيل حكومت اسلامى به تداركات وسيع پرداخته، به حال آمادهباش كامل جنگى مىبودند، مشتى يهودى جرأت نمىكردند سرزمينهاى ما را اشغال كرده مسجد اقصاى ما را خراب كنند و آتش بزنند، و مردم نتوانند به اقدام فورى برخيزند. تمام اينها نتيجه اين است كه مسلمانان به اجراى حكم خدا برنخاسته و تشكيل حكومت صالح و لايق ندادهاند. اگر حكومت كنندگان كشورهاى اسلامى نماينده مردمِ با ايمان و مجرى احكام اسلام مىبودند، اختلافات جزئى را كنار مىگذاشتند، دست از خرابكارى و تفرقهاندازى برمىداشتند، و متحد مىشدند و يد واحده «1» مىبودند، در آن صورت مشتى يهودى بدبخت، كه عمال امريكا و انگليس و اجانبند، نمىتوانستند اين كارها را بكنند، هر چند امريكا و انگليس پشتيبان آنها باشند. اين از بىعرضگى كسانى است كه بر مردم مسلمان حكومت مىكنند.
آيه «وَ أَعِدّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ ...» دستور مىدهد كه تا حد امكان نيرومند و آماده باشيد تا دشمنان نتوانند به شما ظلم و تجاوز كنند. ما متحد و نيرومند و آماده نبوديم كه دستخوش تجاوزات بيگانه شده و مىشويم و ظلم مىبينيم.
3- احكام احقاق حقوق و احكام جزايى
بسيارى از احكام، از قبيل ديات كه بايد گرفته و به صاحبانش داده شود، يا حدود و قصاصى كه بايد با نظر حاكم اسلامى اجرا شود، بدون برقرارى يك تشكيلات حكومتى تحقق نمىيابد. همه اين قوانين مربوط به سازمان دولت است؛ و جز قدرت حكومتى از عهده انجام اين امور مهم برنمىآيد.
لزوم انقلاب سياسى
پس از رحلت رسول اكرم (ص)، معاندين و بنى اميه «2»، لعنهم اللَّه، نگذاشتند حكومت اسلام با ولايت على بن ابي طالب (ع) مستقر شود. نگذاشتند حكومتى كه مرضىّ خداى تبارك و تعالى و رسول اكرم (ص) بود در خارج وجود پيدا كند. در نتيجه، اساس حكومت را دگرگون كردند. برنامه حكومتشان بيشترش با برنامه اسلام مغايرت داشت.
رژيم حكومت و طرز اداره و سياست «بنى اميه» و «بنى عباس «1»» ضد اسلامى بود. رژيم حكومت كاملًا وارونه و سلطنتى شد؛ و به صورت رژيم شاهنشاهان ايران و امپراتوران روم و فراعنه مصر درآمد. و در ادوار بعد غالباً به همان اشكال غير اسلامى ادامه پيدا كرد تا حالا كه مىبينيم.
شرع و عقل حكم مىكند كه نگذاريم وضع حكومتها به همين صورت ضد اسلامى يا غير اسلامى ادامه پيدا كند. دلايل اين كار واضح است:
چون برقرارى نظام سياسى غير اسلامى به معناى بىاجرا ماندن نظام سياسى اسلام است.
همچنين به اين دليل كه هر نظام سياسى غير اسلامى نظامى شركآميز است، چون حاكمش «طاغوت «2»» است؛ و ما موظفيم آثار شرك را از جامعه مسلمانان و از حيات آنان دور كنيم و از بين ببريم.
و باز به اين دليل كه موظفيم شرايط اجتماعى مساعدى براى تربيت افراد مؤمن و با فضيلت فراهم سازيم. و اين شرايط درست ضد شرايط حاكميت «طاغوت» و قدرتهاى نارواست. شرايط اجتماعىاى كه ناشى از حاكميت «طاغوت» و نظام شركآميز است لازمهاش همين فسادى است كه مىبينيد. اين همان «فساد فى الارض» است كه بايد از بين برود؛ و مسببين آن به سزاى اعمال خود برسند. اين همان فسادى است كه فرعون با سياست خود در كشور مصر به وجود آورد، و «إنَّهُ كانَ مِنَ الْمُفْسِدينَ «3»
» در اين شرايط اجتماعى و سياسى، انسان مؤمن و متقى و عادل نمىتواند زندگى كند و بر ايمان و رفتار صالحش باقى بماند. و دو راه در برابر خود دارد: يا اجباراً اعمالى مرتكب شود كه شركآميز و ناصالح است. يا براى اينكه چنين اعمالى مرتكب نشود و تسليم اوامر و قوانين «طواغيت» نشود با آنها مخالفت و مبارزه كند تا آن شرايط فاسد را از بين ببرد.
ما چاره نداريم جز اينكه دستگاههاى حكومتى فاسد و فاسدكننده را از بين ببريم و هيأتهاى حاكمه خائن و فاسد و ظالم و جائر را سرنگون كنيم. اين وظيفهاى است كه همه مسلمانان در يكايك كشورهاى اسلامى بايد انجام بدهند، و انقلاب سياسى اسلامى را به پيروزى برسانند.
لزوم وحدت اسلامى
از طرفى، وطن اسلام را استعمارگران و حكام مستبد و جاه طلب تجزيه كردهاند. امت اسلام را از هم جدا كرده و به صورت چندين ملت مجزا درآوردهاند. يك زمان هم كه دولت بزرگ عثمانى به وجود آمد، استعمارگران آن را تجزيه كردند. روسيه و انگليس و اتريش و ساير دولتهاى استعمارى متحد شدند، و با آن جنگها كردند، و هر كدام قسمتى از قلمرو آن را به تصرف يا تحت نفوذ خود درآوردند «1». گرچه بيشتر حكام دولت عثمانى لياقت نداشتند، و بعضى از آنها فاسد بودند و رژيم سلطنتى داشتند، باز اين خطر براى استعمارگران بود كه افراد صالحى از ميان مردم پيدا شوند، و به كمك مردم در رأس اين دولت قرار گرفته، با قدرت و وحدت ملى بساط استعمار را برچينند. به همين علت، پس از جنگهاى متعدد، در جنگ بين الملل اول آن را تقسيم كردند، كه از قلمرو آن ده تا پانزده مملكت يك وجبى پيدا شد! هر وجب را دست يك مأمور يا دستهاى از مأمورين خود دادند. بعدها بعضى از آنها از دست مأمورين و عمال استعمار بيرون آمده است.
ما براى اينكه وحدت امت اسلام را تأمين كنيم، براى اينكه وطن اسلام را از تصرف و نفوذ استعمارگران و دولتهاى دست نشانده آنها خارج و آزاد كنيم، راهى نداريم جز اينكه تشكيل حكومت بدهيم. چون به منظور تحقق وحدت و آزادى ملتهاى مسلمان بايستى حكومتهاى ظالم و دست نشانده را سرنگون كنيم؛ و پس از آن حكومت عادلانه اسلامى را كه در خدمت مردم است به وجود آوريم. تشكيل حكومت براى حفظ نظام و وحدت مسلمين است؛ چنانكه حضرت زهرا، سلام اللَّه عليها، در خطبه خود مىفرمايد كه امامت براى حفظ نظام و تبديل افتراق مسلمين به اتحاد است «1».
لزوم نجات مردم مظلوم و محروم
به علاوه، استعمارگران به دست عمال سياسى خود، كه بر مردم مسلط شدهاند، نظامات اقتصادى ظالمانهاى را تحميل كردهاند؛ و بر اثر آن مردم به دو دسته تقسيم شدهاند: ظالم و مظلوم. در يك طرف، صدها ميليون مسلمان گرسنه و محروم از بهداشت و فرهنگ قرار گرفته است. و در طرف ديگر، اقليتهايى از افراد ثروتمند و صاحب قدرت سياسى، كه عياش و هرزه گرد و فاسدند. مردم گرسنه و محروم كوشش مىكنند كه خود را از ظلم حكام غارتگر نجات بدهند، تا زندگى بهترى پيدا كنند، و اين كوشش ادامه دارد؛ لكن اقليتهاى حاكم و دستگاههاى حكومتى جائر مانع آنهاست. ما وظيفه داريم مردم مظلوم و محروم را نجات دهيم. ما وظيفه داريم پشتيبان مظلومين و دشمن ظالمين باشيم. همين وظيفه است كه امير المؤمنين (ع) در وصيت معروف به دو فرزند بزرگوارش تذكر مىدهد و مىفرمايد: وَ كُونا لِلظّالِمِ خَصْماً، وَ لِلْمَظْلُومِ عَوْناً «2». (دشمن ستمگر، و ياور و پشتيبان ستمديده باشيد).
علماى اسلام موظفند با انحصارطلبى و استفادههاى نامشروع ستمگران مبارزه كنند؛ و نگذارند عده كثيرى گرسنه و محروم باشند، و در كنار آنها ستمگران غارتگر و حرامخوار در ناز و نعمت به سر ببرند. امير المؤمنين (ع) مىفرمايد من حكومت را به اين علت قبول كردم كه خداوند تبارك و تعالى از علماى اسلام تعهد گرفته و آنها را ملزم كرده كه در مقابل پرخورى و غارتگرى ستمگران و گرسنگى و محروميت ستمديدگان ساكت ننشينند و بيكار نايستند:
أما وَ الَّذي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ، لَوْ لا حُضُورُ الْحاضِرِ وَ قِيامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النّاصِرِ وَ ما أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَماءِ أَنْ لا يُقارُّوا عَلى كِظَّةِ ظالِمٍ وَ لا سَغَبِ مَظْلُومٍ، لأَلْقَيْتُ حَبْلَها عَلى غارِبِها وَ لَسَقَيْتُ آخِرَها بِكَأْسِ أَوَّلِها؛ وَ لَأَلْفَيْتُمْ دُنْياكُمْ هذِهِ أَزْهَدَ عِنْدى مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ «1».
سوگند به آنكه بذر را بشكافت و جان را بيافريد، اگر حضور يافتن بيعت كنندگان نبود و حجت بر لزوم تصدى من با وجود يافتن نيروى مددكار تمام نمىشد، و اگر نبود كه خدا از علماى اسلام پيمان گرفته كه بر پرخورى و غارتگرى ستمگران و گرسنگى جانكاه و محروميت ستمديدگان خاموش نمانند، زمام حكومت را رها مىساختم و از پى آن نمىگشتم. و ديديد كه اين دنياتان و مقام دنيايىتان در نظرم از نمى كه از عطسه بزى بيرون مىپرد ناچيزتر است.
امروز چطور مىتوانيم ساكت و بيكار بنشينيم و ببينيم عدهاى خائن و حرامخوار و عامل بيگانه به كمك اجانب و به زور سرنيزه ثروت و دسترنج صدها ميليون مسلمان را تصاحب كردهاند و نمىگذارند از حد اقل نعمتها استفاده كنند؟ وظيفه علماى اسلام و همه مسلمانان است كه به اين وضع ظالمانه خاتمه بدهند؛ و در اين راه، كه راه سعادت صدها ميليون انسان است، حكومتهاى ظالم را سرنگون كنند، و حكومت اسلامى تشكيل دهند.
لزوم حكومت از نظر اخبار
طبق ضرورت عقل و ضرورت احكام اسلام و رويه رسول اكرم (ص) و حضرت امير المؤمنين (ع) و مفاد آيات و روايات، تشكيل حكومت لازم است. اكنون به عنوان نمونه روايتى را كه از حضرت الرضا (ع) نقل شده مىآورم:
عبد الْواحد بنُ محمد بنِ عَبدوسِ النيسابوري العطّار، قالَ حدَّثني أبو الحسن على بنُ محمدِ بنِ قُتَيْبَةَ النيسابوري، قالَ قال أبو مُحمد الفضل بن شاذان النيسابوري: إنْ سَألَ سائِلٌ فَقالَ: اخْبِرْني هَلْ يَجُوزُ أَنْ يُكلِّفَ الْحَكيمُ ... فَإِنْ قالَ قائِلٌ: وَ لِمَ جَعَلَ أُولِى الأَمْرِ وَ أَمَرَ بِطاعَتِهِمْ؟ قيلَ لِعِلَلٍ كَثيرَةٍ. مِنْها، أَنَّ الْخَلْقَ لَمّا وُقِفُوا عَلى حَدٍّ مَحْدُودٍ وَ أُمِروُا أنْ لا يَتَعدُّوا تِلْكَ الْحُدوُدَ- لِما فِيهِ مِنْ فَسادِهِمْ- لَمْ يَكُنْ يَثْبُتُ ذلك و لا يَقُومُ إِلّا بِأنْ يَجْعَلَ عَلَيْهِم فِيها أميناً يَأْخُذُهُمْ بالْوَقْفِ عِنْدَ ما أُبيحَ لَهُم وَ يَمْنَعُهُمْ مِنَ التَّعدي عَلى ما حَظَرَ عَلَيْهِم؛ لأَنَّهُ لو لَمْ يَكُنْ ذلِك لَكانَ أَحَدٌ لا يَتْرُكُ لَذَّتَهُ و مَنْفَعَتَهُ لِفَسادِ غَيرِه. فَجُعِلَ عَلَيْهم قَيِّمٌ يَمْنَعُهُمْ مِن الفَسادِ و يُقيمُ فيهِم الحُدودَ و الأحكامَ. وَ مِنها أنّا لا نَجِدُ فِرْقَةً مِنَ الْفِرَقِ و لا مِلَّةً مِنَ الْمِلَلِ بَقَوْا و عاشُوا الّا بِقَيِّمٍ وَ رئيسٍ لِما لا بُدَّ لَهُمْ مِنْهُ فى أَمْرِ الدّينِ وَ الدُّنْيا. فَلَمْ يَجُزْ فِي حِكمةِ الْحَكيم أَنْ يَتْرُكَ الْخَلْقَ مِمّا يَعْلَمُ أَنَّهُ لا بُدَّ لَهُمْ مِنْهُ وَ لا قِوامَ لَهُمْ إِلّا بِهِ فَيُقاتِلُونَ بِه عَدُوَّهُم وَ يَقْسِمونَ بِهِ فَيْئَهُمْ وَ يُقيمُون بِهِ جَمْعَهُم وَ جَماعَتَهُمْ وَ يُمْنَعُ ظالِمُهُمْ مِنْ مَظْلُومِهِمْ. و مِنْها أنَّهُ لَوْ لَمْ يَجْعَلْ لَهُمْ إِماماً قَيِّماً أَميناً حافِظاً مُسْتَوْدَعاً، لَدَرَسَتِ الْمِلَّةُ وَ ذَهَبَ الدينُ وَ غُيِّرَتِ السُّنَنُ وَ الأحْكامُ، وَ لَزادَ فيهِ الْمُبْتَدِعُونَ و نَقَصَ مِنْهُ الْمُلحِدُونَ و شَبَّهُوا ذلِكَ عَلى الْمُسْلِمينَ. اذْ قَدْ وَجَدْنَا الْخَلْقَ مَنْقُوصينَ مُحْتاجينَ غَيْرَ كامِلينَ، مَعَ اخْتِلافِهِم وَ اخْتِلافِ أَهْوائِهِمْ وَ تَشَتُّتِ حالاتِهِمْ، فَلَوْ لَمْ يَجْعَلْ قَيِّماً حافِظاً لما جاءَ بِهِ الرَّسُولُ الأوَّلُ، لَفَسَدوُا عَلى نَحْوِ ما بَيَّنَّاه و غُيّرَتِ الشَّرائِعُ وَ السُّنَنُ وَ الأحْكامُ و الأيمانُ. وَ كانَ فى ذلِكَ فَسادُ الْخَلْقِ أجْمَعينَ «1».
قسمت اول حديث را كه مربوط به نبوت است و الآن مورد بحث ما نيست نياورديم.
مورد بحث ما قسمت اخير است كه امام مىفرمايد:
اگر كسى بپرسد چرا خداى حكيم «اولى الامر» قرار داده و به اطاعت آنان امر كرده است. جواب داده خواهد شد كه به علل و دلايل بسيار چنين كرده است. از آن جمله، اينكه چون مردم بر طريقه مشخص و معينى نگهداشته شده، و دستور يافتهاند كه از اين طريقه تجاوز ننمايند و از حدود و قوانين مقرر درنگذرند، زيرا كه با اين تجاوز و تخطى دچار فساد خواهند شد، و از طرفى اين امر به تحقق نمىپيوندد و مردم بر طريقه معين نمىروند و نمىمانند و قوانين الهى را برپا نمىدارند، مگر در صورتى كه فرد (يا قدرت) امين و پاسدارى بر ايشان گماشته شود كه عهدهدار اين امر باشد و نگذارد پا از دايره حقشان بيرون نهند، يا به حقوق ديگران تعدى كنند- زيرا اگر چنين نباشد و شخص يا قدرت بازدارندهاى گماشته نباشد، هيچ كس لذت و منفعت خويش را كه با فساد ديگران ملازمه دارد فرو نمىگذارد و در راه تأمين لذت و نفع شخصى به ستم و تباهى ديگران مىپردازد- و علت و دليل ديگر اينكه ما هيچ يك از فرقهها يا هيچ يك از ملتها و پيروان مذاهب مختلف را نمىبينيم كه جز به وجود يك برپا نگهدارنده نظم و قانون و يك رئيس و رهبر توانسته باشد به حيات خود ادامه داده باقى بماند، زيرا براى گذران امر دين و دنياى خويش ناگزير از چنين شخص هستند؛ بنا بر اين، در حكمت خداى حكيم روا نيست كه مردم، يعنى آفريدگان خويش، را بىرهبر و بىسرپرست رها كند؛ زيرا خدا مىداند كه به وجود چنين شخصى نياز دارند، و موجوديتشان جز به وجود وى قوام و استحكام نمىيابد؛ و به رهبرى اوست كه با دشمنانشان مىجنگند؛ و درآمد عمومى را ميانشان تقسيم مىكنند؛ و نماز جمعه و جماعت را برگزار مىكنند؛ و دست ستمگران جامعه را از حريم حقوق مظلومان كوتاه مىدارند.
و باز از جمله آن علل و دلايل، يكى اين است كه اگر براى آنان امام برپا نگهدارنده نظم و قانون، خدمتگزار امين و نگاهبان پاسدار و امانتدارى تعيين نكند، دين به كهنگى و فرسودگى دچار خواهد شد، و آيين از ميان خواهد رفت؛ و سنن و احكام اسلامى دگرگونه و وارونه خواهد گشت؛ و بدعتگذاران چيزها در دين خواهند افزود؛ و ملحدان و بىدينان چيزها از آن خواهند كاست، و آن را براى مسلمانان به گونهاى ديگر جلوه خواهند داد. زيرا مىبينيم كه مردم ناقصند، و نيازمند كمالند و ناكاملند؛ علاوه بر اينكه با هم اختلاف دارند و تمايلات گوناگون و حالات متشتت دارند. بنا بر اين، هرگاه كسى را كه برپا نگهدارنده نظم و قانون باشد و پاسدار آنچه پيامبر آورده بر مردم نگماشته بود، به چنان صورتى كه شرح داديم، فاسد مىشدند؛ و نظامات و قوانين و سنن و احكام اسلام دگرگونه مىشد و عهدها و سوگندها دگرگون مىگشت. و اين تغيير سبب فساد همگى مردمان و بشريت به تمامى است.
چنانكه از فرمايش امام، عليه السلام، استنباط مىشود، علل و دلايل متعددى تشكيل حكومت و برقرارى «ولىّ امر» را لازم آورده است. اين علل و دلايل و جهات، موقتى و محدود به زمانى نيستند؛ و در نتيجه لزوم تشكيل حكومت هميشگى است. مثلًا تعدى مردم از حدود اسلام و تجاوز آنان به حقوق ديگران و اينكه براى تأمين لذت و نفع شخصى به حريم حقوق ديگران دستاندازى كنند هميشه هست. نمىتوان گفت اين فقط در زمان حضرت امير المؤمنين (ع) بوده، و مردم بعداً همه ملائكه مىشوند! حكمت آفريدگار بر اين تعلق گرفته كه مردم به طريقه عادلانه زندگى كنند، و در حدود احكام الهى قدم بردارند. اين حكمتْ هميشگى و از سنتهاى خداوند متعال، و تغييرناپذير است. بنا بر اين، امروز و هميشه وجود «ولىّ امر»، يعنى حاكمى كه قيّم و برپا نگهدارنده نظم و قانون اسلام باشد، ضرورت دارد- وجود حاكمى كه مانع تجاوزات و ستمگريها و تعدى به حقوق ديگران باشد؛ امين و امانتدار و پاسدار خلق خدا باشد؛ هادى مردم به تعاليم و عقايد و احكام و نظامات اسلام باشد؛ و از بدعتهايى كه دشمنان و ملحدان در دين و در قوانين و نظامات مىگذارند جلوگيرى كند. مگر خلافت امير المؤمنين (ع) به خاطر همين معانى نبود؟
آن علل و ضرورتهايى كه آن حضرت را امام كرده است الآن هم هست؛ با اين تفاوت كه شخص معينى نيست؛ بلكه موضوع را «عنوانى» قرار دادهاند «1» تا هميشه محفوظ باشد.
پس، اگر احكام اسلام بايد باقى بماند و از تجاوز هيأتهاى حاكمه ستمگر به حقوق مردم ضعيف جلوگيرى شود و اقليتهاى حاكمه نتوانند براى تأمين لذت و نفع مادى خويش مردم را غارت و فاسد كنند، اگر بايد نظم اسلام برقرار شود و همه افراد بر طريقه عادلانه اسلام رفتار كنند، و از آن تخطى ننمايند، اگر بايد جلو بدعتگذارى و تصويب قوانين ضد اسلامى توسط مجلسهاى قلابى گرفته شود، اگر بايد نفوذ بيگانگان در كشورهاى اسلامى از بين برود، حكومت لازم است. اين كارها بدون حكومت و تشكيلات دولت انجام نمىشود. البته حكومت صالح لازم است: حاكمى كه قيّم امين صالح باشد. و گر نه حكومت كنندگان موجود به درد نمىخورند، چون جابر و فاسدند و صلاحيت ندارند.
چون در گذشته براى تشكيل حكومت و بر انداختن تسلط حكام خائن و فاسد به طور دسته جمعى و بالاتفاق قيام نكرديم، و بعضى سستى به خرج دادند، و حتى از بحث و تبليغ نظريات و نظامات اسلامى مضايقه نمودند، بلكه بعكس، به دعاگويى حكام ستمكار پرداختند! اين اوضاع به وجود آمد؛ نفوذ و حاكميت اسلام در جامعه كم شد؛ ملت اسلام دچار تجزيه و ناتوانى گشت؛ احكام اسلام بىاجرا ماند، و در آن تغيير و تبديل واقع شد؛ استعمارگران براى اغراض شوم خود به دست عمال سياسى خود قوانين خارجى و فرهنگ اجنبى را در بين مسلمانان رواج دادند و مردم را غربزده كردند. اينها همه براى اين بود كه ما قيّم و رئيس و تشكيلات رهبرى نداشتيم. ما تشكيلات حكومتى صالح مىخواهيم. اين مطلب از واضحات است.
طرز حكومت اسلامى
اختلاف آن با ساير طرز حكومتها
حكومت اسلامى هيچ يك از انواع طرز حكومتهاى موجود نيست. مثلًا استبدادى «1» نيست، كه رئيس دولت مستبد و خودرأى باشد؛ مال و جان مردم را به بازى بگيرد و در آن به دلخواه دخل و تصرف كند؛ هر كس را ارادهاش تعلق گرفت بكشد، و هر كس را خواست انعام كند، و به هر كه خواست تيول بدهد و املاك و اموال ملت را به اين و آن ببخشد. رسول اكرم (ص) و حضرت امير المؤمنين (ع) و ساير خلفا هم چنين اختياراتى نداشتند. حكومت اسلامى نه استبدادى است و نه مطلقه؛ بلكه «مشروطه» «2» است. البته نه مشروطه به معناى متعارف فعلى آن كه تصويب قوانين تابع آراى اشخاص و اكثريت باشد. مشروطه از اين جهت كه حكومت كنندگان در اجرا و اداره مقيد به يك مجموعه شرط هستند كه در قرآن كريم و سنت رسول اكرم (ص) معين گشته است. «مجموعه شرط» همان احكام و قوانين اسلام است كه بايد رعايت و اجرا شود. از اين جهت حكومت اسلامى «حكومت قانون الهى بر مردم» است.
فرق اساسى حكومت اسلامى با حكومتهاى «مشروطه سلطنتى «1»» و «جمهورى «2»» در همين است: در اينكه نمايندگان مردم، يا شاه، در اين گونه رژيمها به قانونگذارى مىپردازند؛ در صورتى كه قدرت مقننه و اختيار تشريع در اسلام به خداوند متعال اختصاص يافته است. شارع مقدس اسلام يگانه قدرت مقننه است. هيچ كس حق قانونگذارى ندارد؛ و هيچ قانونى جز حكم شارع را نمىتوان به مورد اجرا گذاشت. به همين سبب، در حكومت اسلامى به جاى «مجلس قانونگذارى»، كه يكى از سه دسته حكومت كنندگان را تشكيل مىدهد، «مجلس برنامهريزى» وجود دارد كه براى وزارتخانههاى مختلف در پرتو احكام اسلام برنامه ترتيب مىدهد؛ و با اين برنامهها كيفيت انجام خدمات عمومى را در سراسر كشور تعيين مىكند.
مجموعه قوانين اسلام كه در قرآن و سنت گرد آمده توسط مسلمانان پذيرفته و مطاع شناخته شده است. اين توافق و پذيرفتن كار حكومت را آسان نموده و به خود مردم متعلق كرده است. در صورتى كه در حكومتهاى جمهورى و مشروطه سلطنتى، اكثريت كسانى كه خود را نماينده اكثريت مردم معرفى مىنمايند هر چه خواستند به نام «قانون» تصويب كرده، سپس بر همه مردم تحميل مىكنند.
حكومت اسلام حكومت قانون است. در اين طرز حكومت، حاكميت منحصر به خداست و قانونْ فرمان و حكم خداست. قانون اسلام، يا فرمان خدا، بر همه افراد و بر دولت اسلامى حكومت تام دارد. همه افراد، از رسول اكرم (ص) گرفته تا خلفاى آن حضرت و ساير افراد تا ابد تابع قانون هستند، همان قانونى كه از طرف خداى تبارك و تعالى نازل شده و در لسان قرآن و نبى اكرم (ص) بيان شده است. اگر رسول اكرم (ص) خلافت را عهدهدار شد، به امر خدا بود. خداى تبارك و تعالى آن حضرت را خليفه قرار داده است، «خليفةُ اللَّه فى الأرض». نه اينكه به رأى خود حكومتى تشكيل دهد و بخواهد رئيس مسلمين شود. همچنين بعد از اينكه احتمال مىرفت اختلافاتى در امت پديد آيد- چون تازه به اسلام ايمان آورده و جديد العهد بودند- خداى تعالى از راه وحى رسول اكرم (ص) را الزام كرد كه فوراً همان جا، وسط بيابان، امر خلافت را ابلاغ كند «1». پس رسول اكرم (ص) به حكم قانون و به تبعيت از قانونْ حضرت امير المؤمنين (ع) را به خلافت تعيين كرد؛ نه به اين خاطر كه دامادش بود، يا خدماتى كرده بود؛ بلكه چون مأمور و تابع حكم خدا و مجرى فرمان خدا بود.
بارى، حكومت در اسلام به مفهوم تبعيت از قانون است، و فقط قانون بر جامعه حكمفرمايى دارد. آنجا هم كه اختيارات محدودى به رسول اكرم (ص) و ولات داده شده، از طرف خداوند است. حضرت رسول اكرم (ص) هر وقت مطلبى را بيان يا حكمى را ابلاغ كردهاند، به پيروى از قانون الهى بوده است: قانونى كه همه بدون استثنا بايستى از آن پيروى و تبعيت كنند. حكم الهى براى رئيس و مرءوس متبع است. يگانه حكم و قانونى كه براى مردم متبع و لازم الاجراست، همان حكم و قانون خداست. تبعيت از رسول اكرم (ص) هم به حكم خدا است كه مىفرمايد: «و اطيعُوا الرَّسول» (از پيامبر پيروى كنيد). پيروى از متصديان حكومت يا «اولوا الامر» نيز به حكم الهى است، آنجا كه مىفرمايد: «أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسولَ وَ أُولِي الأمْرِ مِنْكُمْ «2»». رأى اشخاص، حتى رأى رسول اكرم (ص)، در حكومت و قانون الهى هيچ گونه دخالتى ندارد: همه تابع اراده الهى هستند.
حكومت اسلام سلطنتى هم نيست تا چه رسد به شاهنشاهى و امپراتورى «1». در اين نوع حكومتها حكام بر جان و مال مردم مسلط هستند و خودسرانه در آن دخل و تصرف مىكنند. اسلام از اين رويه و طرز حكومت منزه است. به همين جهت در حكومت اسلامى بر خلاف رژيم سلطنت و شاهنشاهى و امپراتورى، اثرى از كاخهاى بزرگ، عمارات كذايى، خدم و حشم، دفتر مخصوص، دفتر وليعهد، و ديگر لوازم سلطنت، كه نصف يا بسيارى بودجه مملكت را از بين مىبرد، نيست. زندگى پيغمبر اكرم (ص) را كه رئيس دولت اسلام بود و حكومت مىكرد همه مىدانيد. بعد از آن حضرت نيز تا قبل از دوره بنى اميه اين سيره و روش باقى بود. دو نفر اول سيره پيغمبر (ص) را در زندگى شخصى و ظاهرى حفظ كرده بودند؛ گرچه در امور ديگر مخالفتها كردند؛ كه انحراف فاحشْ دوره عثمان ظاهر شد «2» همان انحرافهايى كه ما را امروز به اين مصيبتها دچار كرده است. در عهد حضرت امير المؤمنين (ع) طرز حكومت اصلاح شده و رويه و اسلوب حكومت صالح بود. آن حضرت با اينكه بر كشور پهناورى حكومت مىكرد، كه ايران و مصر و حجاز و يمن از استانهاى آن بود، طورى زندگى مىكرد كه يك طلبه فقير هم نمىتواند زندگى كند. به حسب نقل وقتى كه دو پيراهن خريد، يكى را كه بهتر بود به قنبر (مستخدم خود) داد؛ و پيراهن ديگر را كه آستينش بلند بود براى خود برداشت؛ و زيادى آستين را پاره كرده پيراهن آستين پاره را بر تن كرد «3». در صورتى كه بر كشور بزرگ و پر جمعيت و پر درآمدى فرمانروايى مىكرد. هرگاه اين سيره حفظ مىشد و حكومت به شيوه اسلام مىبود، نه تسلط بر جان و مال مردم، نه سلطنت و نه شاهنشاهى، اين ظلمها و غارتگريها و دستبرد به خزانه عمومى و فحشا و منكرات واقع نمىشد. بسيارى از اين مفاسد از همان هيأت حاكمه و خانواده حاكم مستبد و هوسران سرچشمه مىگيرد. اين حكام هستند كه اماكن فساد درست مىكنند؛ مراكز فحشا و ميگسارى مىسازند؛ و موقوفات را صرف ساختن سينما مىكنند.
اگر اين تشريفات پر خرج سلطنتى و اين ريخت و پاشها و اختلاسها نبود، بودجه مملكت كسر نمىآورد تا در برابر امريكا و انگليس خاضع شوند و تقاضاى قرض و كمك كنند.
مملكت به خاطر اين ريخت و پاشها و اختلاسها محتاج شده است؛ و گر نه نفت ما كم است؟ يا ذخاير و معادن نداريم؟ همه چيز داريم، لكن اين مفتخوريها و اختلاسها و گشادبازيهايى كه به حساب مردم و از خزانه عمومى مىشود مملكت را بيچاره كرده است. اگر اينها نبود، احتياج پيدا نمىكرد كه از اينجا راه بيفتد برود امريكا، در برابر ميز آن مردك (رئيس جمهور امريكا) گردن كج كند كه مثلًا به ما كمك كنيد!
از طرف ديگر، تشكيلات ادارى زايد و طرز اداره توأم با پروندهسازى و كاغذباز كه از اسلام بيگانه است، خرجهايى بر بودجه مملكت تحميل مىكند كه از خرجهاى حرام نوع اول كمتر نيست. اين سيستم ادارى از اسلام بعيد است. اين تشريفات زايد كه براى مردم جز خرج و زحمت و معطلى چيزى ندارد از اسلام نيست. مثلًا آن طرزى كه اسلام براى احقاق حقوق و حل و فصل دعاوى و اجراى حدود و قانون جزا تعيين كرده است بسيار ساده و عملى و سريع است. آن وقت كه آيين دادرسى اسلام معمول بود، قاضى شرع در يك شهر با دو سه نفر مأمور اجرا و يك قلم و دوات فصل خصومات مىكرد، و مردم را به سراغ كار و زندگى مىفرستاد. اما حالا اين تشكيلات ادارى دادگسترى و تشريفات آن خدا مىداند چقدر زياد است. و تازه هيچ كارى هم از پيش نمىبرد.
اينهاست كه مملكت را محتاج مىكند، و جز زحمت و معطلى اثرى ندارد.
شرايط زمامدار
شرايطى كه براى زمامدار ضرورى است، مستقيماً ناشى از طبيعت طرز حكومت اسلامى است. پس از شرايط عامه، مثل عقل و تدبير، دو شرط اساسى وجود دارد كه عبارتند از:
1- علم به قانون؛ 2- عدالت.
چنانكه پس از رسول اكرم (ص) وقتى در آن كس كه بايد عهدهدار خلافت شود اختلاف پيدا شد، باز در اينكه مسئول امر خلافت بايد فاضل باشد هيچ گونه اختلاف نظرى ميان مسلمانان بروز نكرد. اختلاف فقط در موضوع بود.
1- چون حكومت اسلام حكومت قانون است، براى زمامدار علم به قوانين لازم مىباشد. چنانكه در روايت آمده است. نه فقط براى زمامدار، بلكه براى همه افراد، هر شغل يا وظيفه و مقامى داشته باشند، چنين علمى ضرورت دارد. منتها حاكم بايد افضليت علمى داشته باشد. ائمه ما براى امامت خودشان به همين مطلب استدلال كردند كه امام بايد فضل بر ديگران داشته باشد «1». اشكالاتى هم كه علماى شيعه بر ديگران نمودهاند در همين بوده كه فلان حكم را از خليفه پرسيدند نتوانست جواب بگويد، پس لايق خلافت و امامت نيست. فلان كار را بر خلاف احكام اسلام انجام داد، پس لايق امامت نيست «2». و ....
«قانوندانى» و «عدالت» از نظر مسلمانان شرط و ركن اساسى است. چيزهاى ديگر در آن «3» دخالت و ضرورت ندارد. مثلًا علم به چگونگى ملائكه، علم به اينكه صانع تبارك و تعالى داراى چه اوصافى است هيچ يك در موضوع امامت دخالت ندارد. چنانكه اگر كسى همه علوم طبيعى را بداند و تمام قواى طبيعت را كشف كند، يا موسيقى را خوب بلد باشد، شايستگى خلافت را پيدا نمىكند. و نه به اين وسيله بر كسانى كه قانون اسلام را مىدانند و عادلند نسبت به تصدى حكومتْ اولويت پيدا مىكند. آنچه مربوط به خلافت است و در زمان رسول اكرم (ص) و ائمه ما (ع) درباره آن صحبت و بحث شده و بين مسلمانان هم مسلّم بوده، اين است كه حاكم و خليفه اولًا بايد احكام اسلام را بداند، يعنى قانوندان باشد؛ و ثانياً عدالت داشته از كمال اعتقادى و اخلاقى برخوردار باشد.
عقل همين اقتضا را دارد؛ زيرا حكومت اسلامى حكومت قانون است، نه خودسرى و نه حكومت اشخاص بر مردم. اگر زمامدار مطالب قانونى را نداند، لايق حكومت نيست:
چون اگر تقليد كند، قدرت حكومت شكسته مىشود. و اگر نكند، نمىتواند حاكم و مجرى قانون اسلام باشد. و اين مسلّم است كه الفقهاءُ حكّام على السلاطين». سلاطين اگر تابع اسلام باشند، بايد به تبعيت فقها درآيند و قوانين و احكام را از فقها بپرسند و اجرا كنند. در اين صورت حكام حقيقى همان فقها هستند؛ پس بايستى حاكميت رسماً به فقها تعلق بگيرد؛ نه به كسانى كه به علت جهل به قانون مجبورند از فقها تبعيت كنند. البته لازم نيست كه صاحب منصبان و مرزبانان و كارمندان ادارى، همه قوانين اسلام را بدانند و فقيه باشند؛ بلكه كافى است قوانين مربوط به شغل و وظيفه خويش را بدانند. چنانكه در زمان پيغمبر (ص) و امير المؤمنين (ع) اين طور بوده است. مصدر امور بايد داراى اين دو امتياز باشد؛ لكن معاونين و صاحب منصبان و مأمورانى كه به شهرستانها فرستاده مىشوند بايد قوانين مربوط به كار خود را دانسته و در موارد ديگر از مصدر امر بپرسند.
2- زمامدار بايستى از كمال اعتقادى و اخلاقى برخوردار و عادل باشد؛ و دامنش به معاصى آلوده نباشد. كسى كه مىخواهد «حدود» جارى كند، يعنى قانون جزاى اسلام را به مورد اجرا گذارد، متصدى بيت المال و خرج و دخل مملكت شود، و خداوند اختيار اداره بندگانش را به او بدهد، بايد معصيتكار نباشد: «قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظّالِمينَ «2».
خداوند تبارك و تعالى به جائر چنين اختيارى نمىدهد. زمامدار اگر عادل نباشد در دادن حقوق مسلمين، اخذ مالياتها و صرف صحيح آن، و اجراى قانون جزا، عادلانه رفتار نخواهد كرد؛ و ممكن است اعوان و انصار و نزديكان خود را بر جامعه تحميل نمايد، و بيت المال مسلمين را صرف اغراض شخصى و هوسرانى خويش كند.
بنا بر اين، نظريه شيعه در مورد طرز حكومت و اينكه چه كسانى بايد عهدهدار آن شوند در دوره رحلت پيغمبر اكرم (ص) تا زمان غيبت واضح است. به موجب آن امام بايد فاضل و عالم به احكام و قوانين و در اجراى آن عادل باشد.
شرايط زمامدار در دوره غيبت
اكنون كه دوران غيبت امام (ع) پيش آمده و بناست احكام حكومتى اسلام باقى بماند و استمرار پيدا كند و هرج و مرج روا نيست، تشكيل حكومت لازم مىآيد. عقل هم به ما حكم مىكند كه تشكيلات لازم است تا اگر به ما هجوم آوردند بتوانيم جلوگيرى كنيم؛ اگر به نواميس مسلمين تهاجم كردند، دفاع كنيم. شرع مقدس هم دستور داده كه بايد هميشه در برابر اشخاصى كه مىخواهند به شما تجاوز كنند براى دفاع آماده باشيد.
براى جلوگيرى از تعديات افراد نسبت به يكديگر هم حكومت و دستگاه قضايى و اجرايى لازم است. چون اين امور به خودى خود صورت نمىگيرد، بايد حكومت تشكيل داد. چون تشكيل حكومت و اداره جامعه بودجه و ماليات مىخواهد، شارع مقدس بودجه و انواع مالياتش را نيز تعيين نموده است؛ مانند خراجات، خمس، زكات و غيره.
اكنون كه شخص معينى از طرف خداى تبارك و تعالى براى احراز امر حكومت در دوره غيبت تعيين نشده است تكليف چيست؟ آيا بايد اسلام را رها كنيد؟ ديگر اسلام نمىخواهيم؟ اسلام فقط براى دويست سال بود؟ يا اينكه اسلام تكليف را معين كرده است، ولى تكليف حكومتى نداريم؟ معناى نداشتن حكومت اين است كه تمام حدود و ثغور مسلمين از دست برود؛ و ما با بيحالى دست روى دست بگذاريم كه هر كارى مىخواهند بكنند. و ما اگر كارهاى آنها را امضا نكنيم، رد نمىكنيم. آيا بايد اين طور باشد؟ يا اينكه حكومت لازم است؛ و اگر خدا شخص معينى را براى حكومت در دوره غيبت تعيين نكرده است، لكن آن خاصيت حكومتى را كه از صدر اسلام تا زمان حضرت صاحب (ع) موجود بود براى بعد از غيبت هم قرار داده است. اين خاصيت كه عبارت از علم به قانون و عدالت باشد در عده بيشمارى از فقهاى عصر ما موجود است. اگر با هم اجتماع كنند، مىتوانند حكومت عدل عمومى در عالم تشكيل دهند.
ولايت فقيه
اگر فرد لايقى كه داراى اين دو خصلت باشد به پا خاست و تشكيل حكومت داد، همان ولايتى را كه حضرت رسول اكرم (ص) در امر اداره جامعه داشت دارا مىباشد؛ و بر همه مردم لازم است كه از او اطاعت كنند.
اين توهم كه اختيارات حكومتى رسول اكرم (ص) بيشتر از حضرت امير (ع) بود، يا اختيارات حكومتى حضرت امير (ع) بيش از فقيه است، باطل و غلط است. البته فضايل حضرت رسول اكرم (ص) بيش از همه عالم است؛ و بعد از ايشان فضايل حضرت امير (ع) از همه بيشتر است؛ لكن زيادى فضايل معنوى اختيارات حكومتى را افزايش نمىدهد. همان اختيارات و ولايتى كه حضرت رسول و ديگر ائمه، صلوات اللَّه عليهم، در تدارك و بسيج سپاه، تعيين ولات و استانداران، گرفتن ماليات و صرف آن در مصالح مسلمانان داشتند، خداوند همان اختيارات را براى حكومت فعلى قرار داده است؛ منتها شخص معينى نيست، روى عنوانِ «عالم عادل» است.
ولايت اعتبارى
وقتى مىگوييم ولايتى را كه رسول اكرم (ص) و ائمه (ع) داشتند، بعد از غيبت، فقيه عادل دارد، براى هيچ كس اين توهم نبايد پيدا شود كه مقام فقها همان مقام ائمه (ع) و رسول اكرم (ص) است. زيرا اينجا صحبت از مقام نيست؛ بلكه صحبت از وظيفه است.
«ولايت»، يعنى حكومت و اداره كشور و اجراى قوانين شرع مقدس، يك وظيفه سنگين و مهم است؛ نه اينكه براى كسى شأن و مقام غير عادى به وجود بياورد و او را از حد انسان عادى بالاتر ببرد. به عبارت ديگر، «ولايت» مورد بحث، يعنى حكومت و اجرا و اداره، بر خلاف تصورى كه خيلى از افراد دارند، امتياز نيست بلكه وظيفهاى خطير است.
«ولايت فقيه» از امور اعتبارى عقلايى «1» است و واقعيتى جز جعل ندارد؛ مانند جعل (قرار دادن و تعيين) قيّم براى صغار. قيّم ملت با قيّم صغار از لحاظ وظيفه و موقعيت هيچ فرقى ندارد. مثل اين است كه امام (ع) كسى را براى حضانت «2»، حكومت، يا منصبى از مناصب، تعيين كند. در اين موارد معقول نيست كه رسول اكرم (ص) و امام با فقيه فرق داشته باشد.
مثلًا يكى از امورى كه فقيه متصدى ولايت آن است اجراى «حدود» (يعنى قانون جزاى اسلام) است. آيا در اجراى حدود بين رسول اكرم (ص) و امام و فقيه امتيازى است؟ يا چون رتبه فقيه پايينتر است بايد كمتر بزند؟ حد زانى كه صد تازيانه است اگر رسول اكرم (ص) جارى كند، 150 تازيانه مىزند، و حضرت امير المؤمنين (ع) صد تازيانه، و فقيه پنجاه تازيانه؟ يا اينكه حاكمْ متصدى قوه اجراييه است و بايد حد خدا را جارى كند؛ چه رسول اللَّه (ص) باشد، و چه حضرت امير المؤمنين (ع)، يا نماينده و قاضى آن حضرت در بصره و كوفه، يا فقيه عصر.
ديگر از شئون رسول اكرم (ص) و حضرت امير (ع) اخذ ماليات، خمس، زكات، جزيه، و خراج اراضى خراجيه «1» است. آيا رسول اكرم (ص) اگر زكات بگيرد، چقدر مىگيرد؟ از يك جا ده يك و از يك جا بيست يك؟ حضرت امير المؤمنين (ع) خليفه شدند چه مىكنند؟ جنابعالى فقيه عصر و نافذ الكلمه شديد چطور؟ آيا در اين امور ولايت رسول اكرم (ص) با حضرت امير المؤمنين (ع) و فقيه فرق دارد؟ خداوند متعال رسول اكرم (ص) را «ولىّ» همه مسلمانان قرار داده؛ و تا وقتى آن حضرت باشند، حتى بر حضرت امير (ع) ولايت دارند. پس از آن حضرت، امام بر همه مسلمانان، حتى بر امام بعد از خود، ولايت دارد؛ يعنى، اوامر حكومتى او درباره همه نافذ و جارى است و مىتواند قاضى و والى نصب و عزل كند. همين ولايتى كه براى رسول اكرم (ص) و امام در تشكيل حكومت و اجرا و تصدى اداره هست، براى فقيه هم هست. لكن فقها «ولىّ مطلق» به اين معنى نيستند كه بر همه فقهاى زمان خود ولايت داشته باشند و بتوانند فقيه ديگرى را عزل يا نصب نمايند. در اين معنا مراتب و درجات نيست كه يكى در مرتبه بالاتر و ديگرى در مرتبه پايينتر باشد؛ يكى والى و ديگرى واليتر باشد.
پس از ثبوت اين مطلب، لازم است كه فقها اجتماعاً يا انفراداً براى اجراى حدود و حفظ ثغور و نظامْ حكومت شرعى تشكيل دهند. اين امر اگر براى كسى امكان داشته باشد، واجب عينى است؛ و گر نه واجب كفايى است «1». در صورتى هم كه ممكن نباشد، ولايت ساقط نمىشود، زيرا از جانب خدا منصوبند. اگر توانستند، بايد ماليات، زكات، خمس و خراج را بگيرند و در مصالح مسلمين صرف كنند؛ و اجراى حدود كنند. اين طور نيست كه حالا كه نمىتوانيم حكومت عمومى و سراسرى تشكيل بدهيم، كنار بنشينيم؛ بلكه تمام امور [ى] كه مسلمين [بدان] محتاجند و از وظايفى است كه حكومت اسلامى بايد عهدهدار شود، هر مقدار كه مىتوانيم بايد انجام دهيم.
ولايت تكوينى
لازمه اثبات ولايت و حكومت براى امام (ع) اين نيست كه مقام معنوى نداشته باشد. براى امام مقامات معنوى هم هست كه جدا از وظيفه حكومت است. و آن، مقام خلافت كلى الهى است كه گاهى در لسان ائمه، عليهم السلام، از آن ياد شده است.
خلافتى است تكوينى كه به موجب آن جميع ذرات در برابر «ولىّ امر» خاضعند. از ضروريات مذهب ماست كه كسى به مقامات معنوى ائمه (ع) نمىرسد، حتى ملك مقرب و نبى مرسل. اصولًا رسول اكرم (ص) و ائمه (ع)- طبق رواياتى كه داريم- قبل از اين عالم انوارى بودهاند در ظل عرش؛ و در انعقاد نطفه و «طينت» از بقيه مردم امتياز داشتهاند «2». و مقاماتى دارند الى ما شاء اللَّه. چنانكه در روايات «معراج» جبرئيل عرض مىكند: لَوْ دَنَوْتُ أَنْمُلَةً، لَاحْتَرَقْتُ «3». (هرگاه كمى نزديكتر مىشدم، سوخته بودم.) يا اين فرمايش كه إنَّ لَنا مَعَ اللَّهِ حالات لا يَسَعُهُ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ «4». (ما با خدا حالاتى داريم كه نه فرشته مقرب آن را مىتواند داشته باشد و نه پيامبر مرسل). اين جزء اصول مذهب ماست كه ائمه (ع) چنين مقاماتى دارند، قبل از آنكه موضوع حكومت در ميان باشد. چنانكه به حسب روايات اين مقامات معنوى براى حضرت زهرا، سلام اللَّه عليها، هم هست «1»؛ با اينكه آن حضرت نه حاكم است و نه قاضى و نه خليفه. اين مقامات سواى وظيفه حكومت است. لذا وقتى مىگوييم حضرت زهرا، عليها سلام، قاضى و خليفه نيست، لازمهاش اين نيست كه مثل من و شماست؛ يا بر ما برترى معنوى ندارد. همچنين اگر كسى قائل شد كه «النَّبىُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِن أَنْفُسِهِمْ «2».
سخنى درباره رسول اكرم (ص) گفته بالاتر از اينكه آن حضرت مقام ولايت و حكومت بر مؤمنان را دارد. و ما در اين باره اكنون صحبتى نداريم، زيرا به عهده علم ديگرى است.
حكومت وسيلهاى است براى تحقق بخشيدن به هدفهاى عالى عهدهدار شدن حكومت فى حد ذاته شأن و مقامى نيست؛ بلكه وسيله انجام وظيفه اجراى احكام و برقرارى نظام عادلانه اسلام است. حضرت امير المؤمنين (ع) درباره نفس حكومت و فرماندهى به ابن عباس «3» فرمود: اين كفش چقدر مىارزد؟ گفت: هيچ. فرمود: فرماندهى بر شما نزد من از اين هم كم ارزشتر است؛ مگر اينكه به وسيله فرماندهى و حكومت بر شما بتوانم حق (يعنى قانون و نظام اسلام) را برقرار سازم؛ و باطل (يعنى قانون و نظامات ناروا و ظالمانه) را از ميان بردارم «4». پس، نفس حاكمشدنْ و فرمانروايى وسيلهاى بيش نيست. و براى مردان خدا اگر اين وسيله به كار خير و تحقق هدفهاى عالى نيايد، هيچ ارزش ندارد. لذا در خطبه نهج البلاغه مىفرمايد: «اگر حجت بر من تمام نشده و ملزم به اين كار نشده بودم، آن را (يعنى فرماندهى و حكومت را) رها مىكردم». بديهى است تصدى حكومتْ به دست آوردن يك وسيله است؛ نه اينكه يك مقام معنوى باشد؛ زيرا اگر مقام معنوى بود، كسى نمىتوانست آن را غصب كند يا رها سازد. هرگاه حكومت و فرماندهى وسيله اجراى احكام الهى و برقرارى نظام عادلانه اسلام شود، قدر و ارزش پيدا مىكند؛ و متصدى آن صاحب ارجمندى و معنويت بيشتر مىشود. بعضى از مردم چون دنيا چشمشان را پر كرده، خيال مىكنند كه رياست و حكومت فى نفسه براى ائمه (ع) شأن و مقامى است، كه اگر براى ديگرى ثابت شد دنيا به هم مىخورد. حال آنكه نخست وزير شوروى يا انگليس و رئيس جمهور امريكا حكومت دارند، منتها كافرند. كافرند، اما حكومت و نفوذ سياسى دارند؛ و اين حكومت و نفوذ و اقتدار سياسى را وسيله كامروايى خود از طريق اجراى قوانين و سياستهاى ضد انسانى مىكنند. ائمه و فقهاى عادل موظفند كه از نظام و تشكيلات حكومتى براى اجراى احكام الهى و برقرارى نظام عادلانه اسلام و خدمت به مردم استفاده كنند. صِرف حكومت براى آنان جز رنج و زحمت چيزى ندارد؛ منتها چه بكنند؟ مأمورند انجام وظيفه كنند. موضوع «ولايت فقيه» مأموريت و انجام وظيفه است.
هدفهاى عالى حكومت
حضرت درباره اينكه چرا حاكم و فرمانده و عهدهدار كار حكومت شده، تصريح مىكند كه براى هدفهاى عالى؛ براى اينكه حق را برقرار كند و باطل را از ميان ببرد.
فرمايش امام اين است كه خدايا تو مىدانى ما براى به دست آوردن منصب و حكومت قيام نكردهايم؛ بلكه مقصود ما نجات مظلومين از دست ستمكاران است. آنچه مرا وادار كرد كه فرماندهى و حكومت بر مردم را قبول كنم، اين بود كه «خداى تبارك و تعالى از علما تعهد گرفته و آنان را موظف كرده كه بر پرخورى و بهرهمندى ظالمانه ستمگران و گرسنگى جانكاه ستمديدگان سكوت ننمايند «1»». يا مىفرمايد:
اللّهُمّ، إِنّكَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ يَكُنِ الّذى كانَ مِنّا مُنافَسَةً فِى سُلْطانٍ، وَ لَا الْتِماسَ شَيْء مِنْ فُضُولِ الْحُطامِ.
خدايا، تو خوب مىدانى كه آنچه از ما سر زده و انجام شده، رقابت براى به دست گرفتن قدرت سياسى، يا جستجوى چيزى از اموال ناچيز دنيا نبوده است.
و بلافاصله درباره اينكه پس او و يارانش به چه منظور كوشش و تلاش مىكردهاند مىفرمايد:
وَ لكِنْ لِنَرُدَّ الْمَعالِمَ مِنْ دينِكَ، نُظْهِرَ الْإصلاحَ فِى بِلادِكَ فَيَأْمَنَ الْمَظلوُمُونَ مِنْ عَبادِكَ، وَ تقامَ الْمُعَطَّلَةُ مِنْ حُدُودِكَ.
بلكه براى اين بود كه اصول روشن دينت را بازگردانيم و به تحقق رسانيم؛ و اصلاح را در كشورت پديد آوريم؛ تا در نتيجه آن بندگان ستمديدهات ايمنى يابند؛ و قوانين (يا قانون جزاى) تعطيل شده و بىاجرا ماندهات به اجرا درآيد و برقرار گردد.
خصال لازم براى تحقق اين هدفها
حاكمى كه مىخواهد به وسيله تشكيلات دولت و قدرت آمرانهاى كه دارد هدفهاى عالى اسلام را عملى كند، همان هدفهايى را كه امام (ع) شرح داد، بايستى همان خصال ضرورى را كه سابقاً اشاره كرديم داشته باشد؛ يعنى، عالم به قانون و عادل باشد. به همين جهت، حضرت امير المؤمنين (ع) به دنبال فرمايشات خود در تعيين هدفهاى حكومت به خصال لازم حاكم اشاره مىفرمايد:
الّلهُمَّ انّى أَوَّلُ مَنْ انابَ وَ سَمِعَ وَ أَجابَ. لَمْ يَسْبِقْنى إلَّا رَسُولُ اللَّهِ صلّى اللَّه عَلَيهِ وَ آلِه بِالصّلاةِ. وَ قَدْ عَلِمْتُمْ أَنّهُ لا يَنْبَغى انْ يَكُونَ الْوالي عَلَى الْفُروُجِ وَ الدّماءِ وَ الْمَغانِمِ وَ الأَحْكامِ وَ إِمامَةِ الْمُسلِمينَ الْبَخيلُ. فَتَكُونَ فى أَموالِهِمْ نَهمَتُهُ.
خدايا، من اولين كسى بودم كه رو به تو آورد؛ و (دينت را كه بر زبان رسول اللَّه (ص) جارى شد) شنيد و پذيرفت. هيچ كس جز پيغمبر خدا (ص) در نمازگزاردن بر من سبقت نجست. و شما مردم خوب مىدانيد كه شايسته نيست كسى كه بر نواميس و خونها و درآمدها و احكام و قوانين و پيشوايى مسلمانان ولايت و حكومت پيدا مىكند بخيل باشد تا بر اموال مسلمانان حرص ورزد.
و لَا الْجاهِلُ فَيُضِلَّهُم بِجَهلِهِ.
و بايد كه جاهل (و ناآگاه از قوانين) نباشد تا از روى نادانى مردم را به گمراهى بكشاند.
وَ لَا الْجافِى فيقطعَهم بِجَفائِهِ، وَ لَا الْخائِفُ لِلدُّوَلِ فيَتَّخِذ قَوْماً دُونَ قَوْمٍ.
و بايد كه جفاكار و خشن نباشد تا به علت جفاى او مردم با او قطع رابطه و مراوده كنند. و نيز بايد كه از دولتها نترسد تا با يكى دوستى و با ديگرى دشمنى كند.
وَ لَا الْمُرْتَشى فِى الْحُكْمِ فَيَذْهَبَ بِالْحُقُوقِ وَ يَقِفَ بها دُونَ الْمَقاطِعِ، وَ لَا الْمُعَطَّلَ لِلسُّنَةُ فَيُهْلِكَ الامَّةَ «1».
و بايد كه در كار قضاوت رشوه خوار نباشد تا حقوق افراد را پايمال كند و نگذارد حق به حقدار برسد. و نبايد كه سنت و قانون را تعطيل كند تا امت به گمراهى و نابودى نرود.
درست توجه كنيد كه مطالب اين روايت حول دو موضوع دور مىزند: يكى «علم»، و ديگرى «عدالت». و اين دو را خصلت ضرورى «والى» قرار داده است. در عبارت و لا الجاهل فيضلّهم بجهله روى خصلت «علم» تكيه مىكند. و در ساير عبارات روى «عدالت»، به معناى واقعى، تأكيد مىنمايد. عدالت به معناى واقعى اين است كه در ارتباط با دول و معاشرت با مردم و معاملات با مردم و دادرسى و قضا و تقسيم درآمد عمومى، مانند حضرت امير المؤمنين (ع) رفتار كند؛ و طبق برنامهاى كه براى مالك اشتر «2»، و در حقيقت براى همه واليان و حكام، تعيين فرموده است «3»؛ چون بخشنامهاى است عمومى كه فقها هم اگر والى شدند بايستى دستور العمل خويش بدانند.
ولايت فقيه به استناد اخبار
جانشينان رسول اكرم (ص) فقهاى عادلند
از رواياتى كه در دلالتش اشكال نيست اين روايت است:
قال امير المؤمنين (ع) قال رَسول اللَّه (ص): اللّهُمَّ ارْحَمْ خُلَفائى (ثلاثَ مرّاتٍ) قيل: يا رسول اللَّهِ، و مَن خلفاؤك؟ قالَ: الّذينَ يَأتُونَ مِنْ بَعْدى، يَروُونَ حَدِيثى وَ سُنّتي فَيُعلِّمُونَها الْنّاسَ مِنْ بَعْدي «1».
امير المؤمنين (ع) مىفرمايد كه رسول اللَّه (ص) فرمود: «خدايا، جانشينان مرا رحمت كن.» و اين سخن را سه بار تكرار فرمود. پرسيده شد كه اى پيغمبر خدا، جانشينانت چه كسانى هستند. فرمود: «كسانى كه بعد از من مىآيند، حديث و سنت مرا نقل مىكنند، و آن را پس از من به مردم مىآموزند».
شيخ صدوق «1»، عليه الرحمة، اين روايت را در كتابهاى معانى الاخبار «2»، عيون اخبار الرضا «3»، و مجالس «4»، از پنج طريق- كه تقريباً چهار طريق مىشود، چون دو طريق از بعضى جهات مشترك است- نقل كرده است.
در مواردى كه «مُسنَد «5»» ذكر شده است، در يك مورد فيعلّمونها، و در بقيه موارد فيعلّمونها الناس مىباشد «6». و آنجا كه «مُرسل» «7»، ذكر شده است، فقط صدر روايت است و جمله فيعلمونها الناس من بعدى را ندارد. «8»
ما درباره اين روايت روى دو فرض صحبت مىكنيم:
فرض كنيم روايت «واحده» باشد و جمله فيعلمونها ... در ذيل حديث زياده شده. و يا اينكه جمله مزبور بوده و افتاده است. و سقوط جمله به واقع نزديكتر است؛ زيرا اگر اضافه شده باشد، نمىتوان گفت از روى خطا يا اشتباه بوده است؛ چون همان طور كه عرض شد، روايت از چند طريق رسيده، و راويان حديث هم دور از هم زندگى مىكردهاند: يكى در بلخ، و ديگرى در نيشابور، و سومى در جاى ديگر. با اين وصف نمىشود عمداً اين جمله زياد شده باشد. و بعيد به نظر مىرسد كه چند نفر دور از هم به ذهنشان بيايد كه چنين جملهاى را به حديث اضافه كنند. بنا بر اين، اگر روايت «واحده» باشد، ما قاطعيم كه جمله فيعلّمونها ... از طريقى كه صدوق (ره) نقل كردهاند ساقط شده و از قلم نساخ افتاده. يا اينكه صدوق (ره) جمله را ذكر نكرده است.
فرض ديگر اينكه دو حديث باشد: يكى بدون جمله فيعلّمونها ... و ديگرى با اين جمله وارد شده باشد. بنا بر اينكه جمله مزبور در حديث باشد، قطعاً كسانى را كه شغل آنان نقل حديث باشد و از خود رأى و فتوايى ندارند شامل نمىشود؛ و نمىتوان گفت بعضى از محدثين كه اصلًا حديث را نمىفهمند و مصداق رُبَّ حاملِ فقهٍ لَيْسَ بفقيهٍ «1»
هستند و مانند دستگاه ضبطْ اخبار و روايات را مىگيرند و مىنويسند و در دسترس مردم قرار مىدهند خليفهاند و علوم اسلامى را تعليم مىدهند. البته زحمات آنان براى اسلام و مسلمين ارزنده است، و بسيارى از آنان هم فقيه و صاحب رأى بودهاند؛ مانند كلينى «2» (ره)، شيخ صدوق (ره) و پدر شيخ صدوق «3» (ره) كه از فقها بوده و احكام و علوم اسلام را به مردم تعليم مىدادهاند. ما كه مىگوييم شيخ صدوق (ره) با شيخ مفيد «4» (ره) فرق دارد، مراد اين نيست كه شيخ صدوق (ره) فقاهت نداشته؛ يا اينكه فقاهت او از مفيد (ره) كمتر بوده است؛ شيخ صدوق (ره) همان كسى است كه در يك مجلس تمام اصول و فروع مذهب را شرح داده است «1»؛ لكن فرق ايشان با مفيد (ره) اين است كه مفيد (ره) و امثال ايشان از مجتهدينى هستند كه نظر خودشان را در روايات و اخبار به كار مىبردهاند؛ و صدوق (ره) از فقهايى است كه نظر خود را به كار نمىبرده، يا كمتر به كار مىبردهاند.
حديثْ آنهايى را شامل مىشود كه علوم اسلام را گسترش مىدهند، و احكام اسلام را بيان مىكنند، و مردم را براى اسلام تربيت و آماده مىسازند تا به ديگران تعليم بدهند.
همان طور كه رسول اكرم (ص) و ائمه (ع) احكام اسلام را نشر و بسط مىدادند؛ حوزه درس داشتند؛ و چندين هزار نفر در مكتب آنان استفاده علمى مىكردند؛ و وظيفه داشتند به مردم ياد بدهند. معناى يعلّمونها الناس همين است كه علوم اسلام را بين مردم بسط و نشر بدهند و احكام اسلام را به مردم برسانند. اگر گفتيم كه اسلام براى همه مردم دنياست، اين امر جزء واضحات عقول است كه مسلمانان، مخصوصاً علماى اسلام، موظفند اسلام و احكام آن را گسترش بدهند و به مردم دنيا معرفى نمايند.
در صورتى كه قائل شويم جمله يعلّمونها الناس در ذيل حديث نبوده است، بايد ديد فرموده پيغمبر اكرم (ص): اللّهم ارحم خلفائي ... الّذين ياتون من بعدى يروون حديثى و سُنتى، چه معنايى دارد. در اين صورت، روايت باز راويان حديثى را كه «فقيه» نباشند شامل نمىشود. زيرا سنن الهى كه عبارت از تمام احكام است، از باب اينكه به پيغمبر اكرم (ص) وارد شده سنن رسول اللَّه (ص) ناميده مىشود. پس، كسى كه مىخواهد سنن رسول اكرم (ص) را نشر دهد بايد تمام احكام الهى را بداند، صحيح را از سقيم تشخيص دهد، اطلاق و تقييد «2» عام و خاص» ، و جمعهاى عقلايى «1»، را ملتفت باشد، رواياتى را كه در هنگام «تقيه» وارد شده از غير آن تميز بدهد، و موازينى را كه براى آن تعيين كردهاند بداند. محدثينى كه به مرتبه اجتهاد نرسيدهاند و فقط نقل حديث مىكنند اين امور را نمىدانند، و سنت واقعى رسول اللَّه (ص) را نمىتوانند تشخيص دهند. و اين از نظر رسول اللَّه (ص) بىارزش است. مسلم است كه آن حضرت نمىخواستهاند فقط «قال رسول اللَّه (ص)» و «عن رسول اللَّه (ص)»- گرچه دروغ باشد و از آن حضرت نباشد- در بين مردم رواج پيدا كند. بلكه منظورشان اين بوده كه سنت واقعى نشر شود، و احكام حقيقى اسلام بين مردم گسترش يابد. روايت مَنْ حَفِظَ عَلى امّتى أَرْبَعينَ حَديثاً، حَشَرَهُ اللَّهُ فَقيهاً «2»
و ديگر رواياتى كه در تمجيد از نشر احاديث وارد شده، «3» مربوط به محدثينى نيست كه اصلًا نمىفهمند حديث يعنى چه، اينها راجع به اشخاصى است كه بتوانند حديث رسول اكرم (ص) را مطابق حكم واقعى اسلام تشخيص دهند. و اين ممكن نيست مگر مجتهد و فقيه باشند، كه تمام جوانب و قضاياى احكام را بسنجند، و روى موازينى كه در دست دارند، و نيز موازينى كه اسلام و ائمه (ع) معين كردهاند، احكام واقعى اسلام را به دست آورند. اينان خليفه رسول اللَّه (ص) هستند، كه احكام الهى را گسترش مىدهند و علوم اسلامى را به مردم تعليم مىكنند، و حضرت در حق آنان دعا كرده است: اللّهم ارحم خلفائى.
بنا بر اين، جاى ترديد نيست كه روايت اللّهم ارحم خلفائى شامل راويان حديثى كه حكم كاتب را دارند نمىشود؛ و يك كاتب و نويسنده نمىتواند خليفه رسول اكرم (ص) باشد.
منظور از «خلفا» فقهاى اسلامند. نشر و بسط احكام و تعليم و تربيت مردم با فقهايى است كه عادلند؛ زيرا اگر عادل نباشند، مثل قضاتى هستند كه روايت بر ضد اسلام جعل كردند؛ مانند سمرة بن جندب «1» كه بر ضد حضرت امير المؤمنين (ع) روايت جعل كرد. و اگر فقيه نباشند، نمىتوانند بفهمند كه فقه چيست و حكم اسلام كدام. و ممكن است هزاران روايت را نشر بدهند كه از عمال ظلمه و آخوندهاى دربارى در تعريف سلاطين جعل شده است. به طورى كه ملاحظه مىكنيد، با دو روايت ضعيف چه بساطى راه انداختهاند «2»، و آن را در مقابل قرآن قرار دادهاند- قرآنى كه جديت دارد بر ضد سلاطين قيام كنيد و موسى را به قيام عليه سلاطين وامىدارد «1». علاوه بر قرآن مجيد، روايات بسيارى در مبارزه با ستمگران و كسانى كه در دين تصرف مىكنند وارد شده است «2». تنبلها اينها را كنار گذاشته، آن دو روايت ضعيف را، كه شايد «وعاظ السلاطين» جعل كردهاند، در دست گرفته و مستند قرار دادهاند كه بايد با سلاطين ساخت و دربارى شد! اگر اينها اهل روايت و دينشناس بودند، به روايات بسيارى كه بر ضد ظلمه است عمل مىكردند. و اگر اهل روايت هم هستند، باز عدالت ندارند. چون عادل و از معاصى به دور نيستند، از قرآن و آن همه روايت چشم مىپوشند و به دو روايت ضعيف مىچسبند! شكم آنهاست كه آنها را متوسل به اين دو روايت ضعيف كرده، نه علم! اين شكم و حب جاه است كه انسان را دربارى مىكند، نه روايت.
در هر صورت، گسترش دادن علوم اسلام و نشر احكام با فقهاى عادل است تا احكام واقعى را از غير واقعى، و رواياتى كه ائمه (ع) از روى «تقيه» صادر كردهاند، تميز بدهند.
چون مىدانيم كه ائمه ما گاهى در شرايطى بودند كه نمىتوانستند حكم واقع را بگويند؛ و گرفتار حكام ستمگر و جائر بودند، و در حال شدت تقيه و خوف به سر مىبردند (البته خوف از براى مذهب داشتند نه براى خودشان.) كه اگر در بعضى موارد تقيه نمىشد، حكام ستمگر ريشه مذهب را قطع مىكردند.
و اما دلالت حديث شريف بر «ولايت فقيه» نبايد جاى ترديد باشد، زيرا «خلافت» همان جانشينى در تمام شئون نبوت است؛ و جمله اللّهم ارحم خلفائى دست كم از جمله علىّ خليفتى ندارد. و معنى «خلافت» در آن غير معنى خلافت در دوم نيست. و جمله الذين يأتون من بعدي و يروون حديثي معرفى خلفاست، نه معنى خلافت؛ زيرا معنى خلافت در صدر اسلام امر مجهولى نبود كه محتاج بيان باشد و سائل نيز معنى خلافت را نپرسيد، بلكه اشخاص را خواست معرفى فرمايد. و ايشان با اين وصف معرفى فرمودند. جاى تعجب است كه هيچ كس از جمله عليّ خليفتي يا الأئمة خلفائي؛ «مسأله گويى» نفهميده، و استدلال براى خلافت و حكومت ائمه به آن شده است، لكن در جمله خلفايى كه رسيدهاند توقف نمودهاند. و اين نيست مگر به واسطه آنكه گمان كردهاند خلافت رسول اللَّه محدود به حد خاصى است، يا مخصوص به اشخاص خاصى، و چون ائمه، عليهم السلام، هر يك خليفه هستند، نمىشود پس از ائمه علما فرمانروا و حاكم و خليفه باشند؛ و بايد اسلام بىسرپرست و احكام اسلام تعطيل باشد! و حدود و ثغور اسلام دستخوش اعداى دين باشد! و آن همه كجروى رايج شود كه اسلام از آن برى است.
بحث در روايت اذا مات المؤمن ...
«محمد بنُ يحيى، عن احمد بن محمد، عن ابنِ محبوبٍ، عن علىّ بنِ ابى حمزةَ، قال سمعت أبا الْحسن موسى بنَ جعفر، عليهما السلام، يقول: إذا ماتَ الْمُؤْمِنُ، بَكَتْ عَلَيْهِ الْملَائِكَةُ وَ بِقاعُ الْارْضِ الّتي كانَ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَيْها، و أبْوابُ السّماءِ الّتي كانَ يصْعَدُ فيها بِأعْمالِهِ؛ وَ ثُلِمَ فى الْاسلامِ ثُلْمَةً لا يَسُدّها شَيْءٌ، لأَنّ الْمُؤْمِنينَ الْفُقَهاءَ حُصُونُ الْاسْلامِ كَحِصْنِ سُورِ الْمَدِينَةِ لَها «1».
مىگويد از امام موسى بن جعفر الصادق (ع) شنيدم كه مىفرمود: «هرگاه مؤمن (يا فقيه مؤمن) بميرد، فرشتگان بر او مىگريند و قطعات زمينى كه بر آن به پرستش خدا برمىخاسته و درهاى آسمان كه با اعمالش بدان فرامىرفته است. و در (دژ) اسلام شكافى پديدار خواهد شد كه هيچ چيز آن را ترميم نمىكند، زيرا فقهاى مؤمن دژهاى اسلامند، و براى اسلام نقش حصار مدينه را براى مدينه دارند.»
درباره متن اين روايت
در همين باب از كتاب كافى روايت ديگرى هست كه به جاى اذا مات المؤمن جمله اذا مات المؤمن الفقيهُ دارد «2». در حالى كه صدر روايتى كه نقل كرديم كلمه الفقيه را ندارد، لكن از ذيل آن، كه تعليل مىفرمايد به لأن المؤمنين الفقهاءَ معلوم مىشود كلمه «فقيه» از بالاى روايت افتاده است. مخصوصاً با مناسبتى كه از ثلم فى الاسلام، «حصن»، و مانند آن استفاده مىشود كه تمام مناسب با «فقها» ست.
در مفهوم روايت
اينكه مىفرمايد: «مؤمنان فقيه دژهاى اسلامند» در حقيقت فقها را موظف و مأمور مىكند كه نگهبان باشند، و از عقايد و احكام و نظامات اسلام نگهبانى كنند. بديهى است اين فرمايش امام به هيچ وجه جنبه تشريفات ندارد. مثل تعارفاتى نيست كه به هم مىكنيم. من به شما «شريعتمدار» مىگويم، و شما به من «شريعتمدار» مىگوييد! يا مثل اينكه پشت پاكت به هم مىنويسيم: حضرت مستطاب حجت الاسلام. اگر فقيه كنج منزل بنشيند و در هيچ امرى از امور دخالت نكند، نه قوانين اسلام را حفظ كند، نه احكام اسلام را نشر دهد، نه دخالت در امور اجتماعى مسلمانان كند، و نه اهتمام به امور مسلمين داشته باشد، به او «حصن الاسلام» گفته مىشود؟ او حافظ اسلام است؟ اگر رئيس حكومتى به صاحب منصب يا سردارى بگويد: برو فلان ناحيه را حفظ كن و حافظ آن ناحيه باش. وظيفه نگهبانى او اجازه مىدهد كه برود خانه بخوابد تا دشمن بيايد آن ناحيه را از بين ببرد؟ يا به هر نحوى كه مىتواند بايد در حفظ آن ناحيه جديت كند؟ اگر بگوييد كه ما بعضى احكام اسلام را حفظ مىكنيم، من از شما سؤال مىكنم: آيا حدود را جارى و قانون جزاى اسلام را اجرا مىكنيد؟ نه. شكافى در اينجا ايجاد گرديد. و در هنگامى كه شما وظيفه نگهبانى داشتيد، قسمتى از ديوار خراب شد. مرزهاى مسلمين و تماميت ارضى وطن اسلامى را حفظ مىكنيد؟ نه، كار ما دعاگويى است! قسمت ديگر ديوار هم فرو ريخت. شما از ثروتمندان حقوق فقرا را مىگيريد و به آنان مىرسانيد؟
چون وظيفه اسلامى شما اين است كه بگيريد و به ديگران بدهيد. نه! اينها مربوط به ما نيست. ان شاء اللَّه ديگران مىآيند انجام مىدهند! ديوار ديگر هم خراب شد. شما مانديد مثل شاه سلطان حسين و اصفهان «1»! اين چه «حصنى» است كه هر گوشهاى را به آقاى «حصن الاسلام» عرضه بداريم عذرخواهى مىكند! آيا معنى «حصن» همين است؟
اينكه فرمودهاند «فقها حصون اسلامند» يعنى مكلفند اسلام را حفظ كنند، و زمينهاى را فراهم آورند كه بتوانند حافظ اسلام باشند. و اين از اهم واجبات است. و از واجبات مطلق مىباشد نه مشروط «1». و از جاهايى است كه فقهاى اسلام بايد دنبالش بروند، حوزههاى دينى بايد به فكر باشند و خود را مجهز به تشكيلات و لوازم و قدرتى كنند كه بتوانند اسلام را به تمام معنا نگهبانى كنند، همان گونه كه خود رسول اكرم (ص) و ائمه (ع) حافظ اسلام بودند و عقايد و احكام و نظامات اسلام را به تمام معنا حفظ مىكردند.
ما تمام جهات را كنار گذاشتهايم، و مقدارى از احكام را گرفته، خلفاً عن سلف «2»، مباحثه مىكنيم. بسيارى از احكام اسلام جزء علوم غريبه «3» شده است! اصلًا اسلام غريب است. از آن فقط اسمى مانده است. تمام جزاييات اسلام كه بهترين قانون جزايى است كه براى بشر آمده، الان بكلى فراموش شده، و لم يبق الّا اسمه «4». تمام آيات شريفه كه براى جزاييات و حدود آمده است لم يبق إلّا قراءته ما قرائت مىكنيم: «الزّانيةُ و الزّانى فَاجْلِدُوا كُلّ واحِدٍ مِنْهُما مِاةَ جَلْدَةٍ» «5»
اما تكليف نداريم. فقط بايد قرائت كنيم تا قرائت ما خوب شود و از مخرج ادا كنيم! اما اينكه واقعيتهاى اجتماعى چگونه است، و جامعه اسلامى در چه حالى است، و فحشا و فساد چگونه رواج پيدا كرده، و حكومتها مؤيد و پشتيبان زناكاران هستند، به ما مربوط نيست! ما فقط بفهميم كه براى زن و مرد زناكار اين مقدار حد تعيين شده است، ولى جريان حد و اجراى قانون مبارزه با زنا به عهده چه كسى مىباشد، به ما ربطى ندارد!
مىپرسم آيا رسول اكرم (ص) اين طور بودند؟ قرآن را مىخواندند و كنار مىگذاشتند و به حدود و اجراى قانون كارى نداشتند؟ خلفاى بعد از رسول اكرم (ص) بنايشان بر اين بود كه مسائل را دست مردم بدهند و بگويند با شما كارى نداريم؟ يا به عكس، حدود معين كرده بودند و شلاق مىزدند و رجم مىكردند، حبس ابد مىكردند، نفى بلد مىكردند؟ به فصل «حدود» و «ديات» اسلام رجوع كنيد، مىبينيد همه اينها از اسلام است، و اسلام براى اين امور آمده است. اسلام آمده تا به جامعه نظم بدهد، امامت اعتبارى و حكومت براى تنظيم امور جامعه است.
ما مكلف هستيم كه اسلام را حفظ كنيم. اين تكليف از واجبات مهم است؛ حتى از نماز و روزه واجبتر است. همين تكليف است كه ايجاب مىكند خونها در انجام آن ريخته شود. از خون امام حسين (ع) كه بالاتر نبود، براى اسلام ريخته شد. و اين روى همان ارزشى است كه اسلام دارد. ما بايد اين معنا را بفهميم، و به ديگران هم تعليم بدهيم. شما در صورتى خلفاى اسلام هستيد كه اسلام را به مردم بياموزيد. و نگوييد بگذار تا امام زمان (ع) بيايد. شما نماز را هيچ وقت مىگذاريد تا وقتى امام زمان (ع) آمد بخوانيد؟ حفظ اسلام واجبتر از نماز است. منطق حاكم خمين را نداشته باشيد كه مىگفت: بايد معاصى را رواج داد تا امام زمان (ع) بيايد! اگر معصيت رواج پيدا نكند، حضرت ظهور نمىكند! اينجا ننشينيد فقط مباحثه كنيد؛ بلكه در ساير احكام اسلام مطالعه كنيد؛ حقايق را نشر دهيد؛ جزوه بنويسيد و منتشر كنيد، البته مؤثر خواهد بود. من تجربه كردهام كه تأثير دارد.
*** بحث در روايت الفقهاء امناء الرسل
على عن ابيه، عن النّوفلي، عن السكونى، عن ابى عبد اللَّه، عَلَيْهِ السّلام، قال قال رَسُولُ اللَّهِ (ص) الفُقَهاءُ أُمَناءُ الرّسُلِ ما لَمْ يَدْخُلوُا فى الدّنيا. قِيلَ يا رَسول اللَّه وَ ما دُخولهم فى الدّنيا؟ قالَ: اتّباعُ السّلْطَانِ. فَاذا فَعَلوُا ذلِكَ، فَاحذَرُوهُمْ عَلى ديِنِكُمْ «1»
رسول اكرم (ص) مىفرمايد: «فقها امين و مورد اعتماد پيامبرانند تا هنگامى كه وارد (مطامع و لذايذ و ثروتهاى نارواى) دنيا نشده باشند. گفته شد: اى پيغمبر خدا، وارد شدنشان به دنيا چيست. مىفرمايد: پيروى كردن قدرت حاكمه. بنا بر اين اگر چنان كردند، بايستى از آنها بر دينتان بترسيد و پرهيز كنيد».
بررسى تمام اين روايت محتاج به بحث طولانى است، ما فقط درباره جمله الفقهاء امناء الرسل كه مورد نظر و مربوط به «ولايت فقيه» مىباشد، صحبت مىكنيم. ابتدا بايد ديد پيغمبران چه وظايف و اختيارات و شغلى دارند تا معلوم شود فقها، كه مورد اعتماد و امانتدار ايشان هستند، چه وظايفى بر عهده دارند.
هدف بعثتها و وظايف انبيا
به حكم عقل و ضرورت اديان، هدف بعثت و كار انبيا (ع) تنها مسأله گويى و بيان احكام نيست. اين طور نيست كه مثلًا مسائل و احكام از طريق وحى به رسول اكرم (ص) رسيده باشد، و آن حضرت و حضرت امير المؤمنين و ساير ائمه (ع) مسألهگوهايى باشند كه خداوند آنان را تعيين فرموده تا مسائل و احكام را بدون خيانت براى مردم نقل كنند؛ و آنان نيز اين امانت را به فقها واگذار كرده باشند تا مسائلى را كه از انبيا گرفتهاند بدون خيانت به مردم برسانند، و معناى الفقهاء امناء الرسل اين باشد كه فقها در مسأله گفتن امين باشند.
در حقيقت، مهمترين وظيفه انبيا (ع) برقرار كردن يك نظام عادلانه اجتماعى از طريق اجراى قوانين و احكام است، كه البته با بيان احكام و نشر تعاليم و عقايد الهى ملازمه دارد. چنانكه اين معنا از آيه شريفه به وضوح پيدا است: «لَقَدْ ارْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيّناتِ وَ انْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزانَ لِيَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ «1»
.» هدف بعثتها به طور كلى اين است كه مردمان بر اساس روابط اجتماعى عادلانه نظم و ترتيب پيدا كرده، قد آدميت راست گردانند. و اين با تشكيل حكومت و اجراى احكام امكانپذير است. خواه نبى خود موفق به تشكيل حكومت شود، مانند رسول اكرم (ص)، و خواه پيروانش پس از وى توفيق به تشكيل حكومت و برقرارى نظام عادلانه اجتماعى را پيدا كنند. خداوند متعال كه در باب «خمس» مىفرمايد:
«وَ اعْلَموُا أنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنّ للَّهِ خُمُسَهُ و لِلرّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى .... «1»» يا درباره «زكات» مىفرمايد: «خُذْ مِنْ امْوالِهِمْ صَدَقَةً ... «2»» يا درباره «خراجات» دستوراتى صادر مىفرمايد، در حقيقت رسول اكرم (ص) را نه براى فقط بيان اين احكام براى مردم، بلكه براى اجراى آنها موظف مىكند. همان طور كه بايد اينها را ميان مردم نشر دهد، مأمور است كه اجرا كند. مالياتهايى نظير خمس و زكات و خراج را بگيرد و صرف مصالح مسلمين كند؛ عدالت را بين ملتها و افراد مردم گسترش دهد، اجراى حدود و حفظ مرز و استقلال كشور كند، و نگذارد كسى ماليات دولت اسلامى را حيف و ميل نمايد. اينكه خداوند رسول اكرم (ص) را رئيس قرار داده و اطاعتش را واجب شمرده است:
«أطيعوُا اللَّهَ وَ أطيعوُا الرّسُولَ وَ أُولي الأَمْرِ مِنْكُمْ «3». مراد اين نبوده كه اگر پيغمبر اكرم (ص) مسأله گفت، قبول كنيم و عمل نماييم. عمل كردن به احكام، اطاعت خداست. همه كارهاى عبادى و غير عبادى كه مربوط به احكام است اطاعت خدا مىباشد. متابعت از رسول اكرم (ص) عمل كردن به احكام نيست، مطلب ديگرى است. البته اطاعت رسول اكرم (ص) به يك معنا اطاعت خداست، چون خدا دستور داده از پيغمبرش اطاعت كنيم.
اگر رسول اكرم (ص)، كه رئيس و رهبر جامعه اسلامى است، امر كند و بگويد همه بايد با سپاه اسامه «4» به جنگ بروند، كسى حق تخلف ندارد «5». اين امر خدا نيست، بلكه امر رسول است. خداوند حكومت و فرماندهى را به آن حضرت واگذار كرده است، و حضرت هم بنا بر مصالح به تدارك و بسيج سپاه مىپردازد؛ والى و حاكم و قاضى تعيين مىكند، يا بركنار مىسازد.
فقها در اجراى قوانين و فرماندهى سپاه و اداره جامعه و دفاع از كشور و دادرسى و قضاوت مورد اعتماد پيامبرند بنا بر اين، الفقهاء امناء الرسل يعنى كليه امورى كه به عهده پيغمبران است، فقهاى عادل موظف و مأمور انجام آنند. گرچه «عدالت» اعم از «امانت» است و ممكن است كسى در امور مالى امين باشد اما در عين حال عادل نباشد، لكن مراد از امناء الرسل كسانى هستند كه از هيچ حكمى تخلف نكنند، و پاك و منزه باشند، چنانكه در ذيل حديث مىفرمايد:
ما لم يدخلوا في الدنيا. يعنى تا هنگامى كه به منجلاب دنياطلبى درنيامدهاند. پس اگر فقيهى در فكر جمعآورى مال دنيا باشد، عادل نيست، و نمىتواند امين رسول اكرم (ص) و مجرى احكام اسلام باشد. فقط فقهاى عادلند كه احكام اسلام را اجرا كرده نظامات آن را مستقر مىگردانند، حدود و قصاص را جارى مىنمايند، حدود و تماميت ارضى وطن مسلمانان را پاسدارى مىكنند. خلاصه، اجراى تمام قوانين مربوط به حكومت به عهده فقهاست: از گرفتن خمس و زكات و صدقات و جزيه و خراج، و صرف آن در مصالح مسلمين تا اجراى حدود و قصاص كه بايد تحت نظر مستقيم حاكم باشد- و ولىّ مقتول هم بدون نظارت او نمىتواند عمل كند حفظ مرزها و نظم شهرها- همه و همه.
همان طور كه پيغمبر اكرم (ص) مأمور اجراى احكام و برقرارى نظامات اسلام بود و خداوند او را رئيس و حاكم مسلمين قرار داده و اطاعتش را واجب شمرده است، فقهاى عادل هم بايستى رئيس و حاكم باشند، و اجراى احكام كنند و نظام اجتماعى اسلام را مستقر گردانند.
حكومت بر وفق قانون
چون حكومت اسلام حكومت قانون است، قانونشناسان، و از آن بالاتر دينشناسان، يعنى فقها، بايد متصدى آن باشند. ايشان هستند كه بر تمام امور اجرايى و ادارى و برنامهريزى كشور مراقبت دارند. فقها در اجراى احكام الهى امين هستند. در اخذ ماليات، حفظ مرزها، اجراى حدود امينند. نبايد بگذارند قوانين اسلام معطل بماند، يا در اجراى آن كم و زياد شود. اگر فقيه بخواهد شخص زانى را حد بزند، با همان ترتيب خاص كه معين شده بايد بياورد در ميان مردم و صد تازيانه بزند. حق ندارد يك تازيانه اضافه بزند، يا ناسزا بگويد، يك سيلى بزند، يا يك روز او را حبس كند. همچنين اگر به اخذ ماليات پرداخت، بايد روى موازين اسلام، يعنى بر وفق قانون اسلام عمل كند. حق ندارد يك شاهى اضافه بگيرد. نبايد بگذارد در بيت المال هرج و مرج واقع شود، و يك شاهى ضايع گردد. اگر فقيهى بر خلاف موازين اسلام كارى انجام داد «نعوذ باللَّه» فسقى مرتكب شد، خود به خود از حكومت منعزل است، زيرا از امانتدارى ساقط شده است.
حاكم در حقيقت قانون است. همه در امان قانونند، در پناه قانون اسلامند. مردم و مسلمانان در دايره مقررات شرعى آزادند، يعنى بعد از آنكه طبق مقررات شرعى عمل كردند، كسى حق ندارد بگويد اينجا بنشين يا آنجا برو. اين حرفها در كار نيست. آزادى دارند و حكومت عدل اسلامى چنين است. مثل اين حكومتها نيست كه امنيت را از مردم سلب كردهاند. هر كس در خانه خود مىلرزد كه شايد الان بريزند و كارى انجام دهند.
چنانكه در حكومت معاويه و حكومتهاى مانند آن امنيت را از مردم سلب نموده و مردم امان نداشتند. به تهمت يا صرف احتمال مىكشتند، تبعيد مىكردند، و حبس مىكردند- حبسهاى طويل المدت- چون حكومت اسلامى نبود. هرگاه حكومت اسلامى تأسيس شود، همه در سايه قانون با امنيت كامل به سر مىبرند، و هيچ حاكمى حق ندارد بر خلاف مقررات و قانون شرع مطهر قدمى بردارد.
پس، معناى «امين» اين است كه فقها تمام امورى را كه اسلام مقرر داشته به طور امانت اجرا كنند، نه اينكه تنها مسأله بگويند. مگر امام مسألهگو بود و تنها بيان قانون مىكرد؟ مگر پيامبران مسألهگو بودند تا فقها در مسأله گويى امين آنها باشند؟ البته مسأله گويى و بيان قوانين هم يكى از وظايف فقهى است، لكن اسلام به قانون نظر «آلى» دارد، يعنى، آن را آلت و وسيله تحقق عدالت در جامعه مىداند، وسيله اصلاح اعتقادى و اخلاقى و تهذيب انسان مىداند. قانون براى اجرا و برقرار شدن نظم اجتماعى عادلانه به منظور پرورش انسان مهذب است. وظيفه مهم پيغمبران اجراى احكام بوده، و قضيه نظارت و حكومت مطرح بوده است.
روايت حضرت رضا (ع) را خواندم كه لو لم يجعل لهم اماماً قيّماً حافظاً مستودعاً، لدرست الملّة ... به طور قضيه كلى مىفرمايد: براى مردم امامِ قيّمِ حافظِ امين لازم است. و در اين روايت مىفرمايد: فقها أمناى رسل هستند. از اين صغرا و كبرا «1» برمىآيد كه فقها بايد رئيس ملت باشند تا نگذارند اسلام مندرس شود و احكام آن تعطيل شود. چون فقهاى عادل در كشورهاى مسلماننشين حكومت نداشته و ولايتشان برقرار نشده، اسلام مندرس گشته و احكام آن تعطيل شده است. فرمايش حضرت رضا (ع) به تحقق پيوسته است. تجربه صحت آن را بر همه ثابت كرده است.
اكنون اسلام مندرس نشده است؟ اكنون كه در بلاد اسلامى احكام اسلام اجرا نمىگردد، حدود جارى نمىشود، احكام اسلام حفظ نشده، نظام اسلام از بين رفته، هرج و مرج و عنان گسيختگى متداول شده، اسلام مندرس نيست؟ آيا اسلام همين است كه در كتابها نوشته شود؟ مثلًا در كافى نوشته و كنار گذاشته شود؟ اگر در خارج احكام اجرا نشد، و حدود جارى نگشت، دزد به سزاى خود نرسيد، غارتگران و ستمگران و مختلسين به كيفر نرسيدند، و ما فقط قانون را گرفتيم و بوسيديم و كنار گذاشتيم، قرآن را بوسيديم و حفظ كرديم، و شبهاى جمعه سوره «ياسين» خوانديم، اسلام حفظ شده است؟
چون بسيارى از ما فكر نكرديم كه ملت اسلام بايد با حكومت اسلامى اداره و منظم شود، كار به اينجا رسيد كه نه تنها نظم اسلام در كشورهاى اسلامى برقرار نيست و قوانين ظالمانه و فاسدكننده به جاى قانون اسلام اجرا مىشود، بلكه برنامههاى اسلام در ذهن خود آقايان علما هم كهنه شده، به طورى كه وقتى صحبت مىشود، مىگويند الفقهاء امناء الرسل يعنى در گفتن مسائل امين هستند. آيات قرآن را نشنيده مىگيرند، و آن همه روايات را كه دلالت دارد بر اينكه در زمان غيبت علماى اسلام «والى» هستند تأويل مىكنند كه مراد «مسأله گويى» است. آيا امانتدارى اين طور است؟ آيا امين لازم نيست كه نگذارد احكام اسلام تعطيل شود، و تبهكاران بدون كيفر بمانند؟ نگذارد در مالياتها و درآمدهاى كشور اين قدر هرج و مرج و حيف و ميل واقع شود و چنين تصرفات ناشايسته بشود؟ بديهى است كه اينها امين لازم دارد. و وظيفه فقهاست كه امانتدارى كنند. و در اين صورت امين و عادل خواهند بود.
*** منصب قضا متعلق به كيست
عن محمد بن يحيى، عن محمد بن احمد، عن يعقوب بْنِ يزيدَ، عن يحيى بن مبارك، عن عبد اللَّه بْنِ جِبلّة، عن ابى جميلة، عن اسحاقِ ابن عمارِ، عنْ أبِي عَبْد اللَّه (ع) قال قالَ اميرُ المُؤمنين، صَلَواتُ اللَّه عَلَيْهِ، لِشُرَيْحٍ: يا شُرَيْحُ قَدْ جَلَسْتَ مَجْلِساً لا يَجْلِسُهُ (ما جلسه) الّا نَبىّ أَوْ وَصِىُّ نَبِىٍّ أوْ شَقىّ «1».
حضرت امير المؤمنين (ع) خطاب به شريح مىفرمايد: «تو بر مقام و منصبى قرار گرفتهاى كه جز نبى يا وصى نبى و يا شقى كسى بر آن قرار نمىگيرد».
و شريح چون نبى و وصى نبى نيست، شقى بوده است كه بر مسند قضاوت نشسته است. شريح «2» كسى است كه در حدود پنجاه- شصت سال منصب قضاوت را در كوفه عهدهدار بود، و از آن آخوندهايى كه به واسطه تقرب به دستگاه معاويه حرفهايى زده و فتواهايى صادر كرده، و بر خلاف حكومت اسلامى قيام كرده است. حضرت امير المؤمنين (ع) در دوران حكومت خود هم نتوانست او را عزل كند. رجاله نگذاشتند، و به عنوان اينكه «شيخين» او را نصب كردهاند و شما بر خلاف آنان عمل نكنيد، او را بر حكومت عدل آن حضرت تحميل كردند. منتها حضرت نمىگذاشتند بر خلاف قانون دادرسى كند.
دادرسى با فقيه عادل است
از روايت بر مىآيد كه تصدى منصب قضا با پيغمبر (ص) يا وصى اوست. در اينكه فقهاى عادل به حسب تعيين ائمه (ع) منصب قضا (دادرسى) را دارا هستند و منصب قضا از مناصب فقهاى عادل است، اختلافى نيست. بر خلاف مسأله «ولايت» «3» كه بعضى مانند مرحوم نراقى «1»، و از متأخرين مرحوم نايينى «2»، تمام مناصب و شئون اعتبارى امام را براى فقيه ثابت مىدانند «3»، و بعضى نمىدانند. اما اينكه منصب قضاوت متعلق به فقهاى عادل است، محل اشكال نيست و تقريباً از واضحات است.
نظر به اينكه فقها مقام نبوت را دارا نمىباشند، و شكى نيست كه «شقى» هم نيستند، بالضروره بايد بگوييم كه «اوصيا» يعنى جانشينان رسول اكرم (ص) مىباشند. منتها از آنجا كه غالباً وصى نبى را عبارت از وصى دست اول و بلافصل گرفتهاند، لذا به اين گونه روايات اصلًا تمسك نشده است. لكن حقيقت اين است كه دايره مفهوم «وصى نبى» توسعه دارد و فقها را هم شامل مىشود. البته وصى بلافصل حضرت امير (ع) است، و بعد از او ائمه (ع) مىباشند، و امور مردم به آنان محول شده است. تصور نشود كه منصب حكومت يا قضا براى حضرات ائمه (ع) شأنى بوده است. زمامدارى فقط از جهت اينكه بتوانند حكومت عدل را برپا كنند و عدالت اجتماعى را بين مردم تطبيق و تعميم دهند، قابل اهميت بوده است، لكن مقامات روحانى ائمه (ع) كه فوق ادراك بشر مىباشد، به نصب و جعل مربوط نيست، چنانچه اگر رسول اكرم (ص) حضرت امير (ع) را وصى هم قرار نمىداد، مقامات معنوى آن حضرت محفوظ بود. اين مقام حكومت و منصب نيست كه به انسان شأن و منزلت معنوى مىدهد، بلكه اين منزلت و مقام معنوى است كه انسان را شايسته براى حكومت و مناصب اجتماعى مىسازد.
در هر حال، از روايت مىفهميم كه «فقها» اوصياى دست دوم رسول اكرم (ص) هستند، و امورى كه از طرف رسول اللَّه (ص) به ائمه (ع) واگذار شده، براى آنان نيز ثابت است، و بايد تمام كارهاى رسول خدا را انجام دهند؛ چنانكه حضرت امير (ع) انجام داد.
روايت ديگر كه از ادله يا مؤيدات مطلب است و از حيث سند و دلالت از روايت اول بهتر مىباشد، از طريق كلينى نقل شده و از اين طريق ضعيف است «1». لكن صدوق، روايت را از طريق سليمان بن خالد «2» آورده كه صحيح و معتبر مىباشد «3». روايت چنين است:
و عن عدة من اصحابنا، عَنْ سهْلِ بْن زياد، عن محمد بن عيسى عن ابى عبد اللَّه المؤمن، عن ابن مسْكانَ، عن سليمانَ بْنِ خالد، عن ابى عبد اللَّه (ع) قال: اتّقوا الْحْكُومَةَ، فَإنّ الْحُكُومَةَ إنّما هِيَ للإِمامِ الْعالِمِ بِالْقَضاءِ العادِلِ فِي الْمُسْلِمينَ، لِنَبىّ (كَنَبِىّ)، اوْ وَصِى نَبىٍ «4» . «5»
امام مىفرمايد: از حكم كردن (دادرسى) بپرهيزيد، زيرا حكومت (دادرسى) فقط براى امامى است كه عالم به قضاوت (و آيين دادرسى و قوانين) و عادل در ميان مسلمانان باشد، براى پيغمبر است يا وصى پيغمبر.
ملاحظه مىكنيد كسى كه مىخواهد حكومت (دادرسى) كند، اولًا بايد امام باشد. در اينجا معناى لغوى «امام» كه عبارت از رئيس و پيشوا باشد مقصود است، نه معناى اصطلاحى. به همين جهت، نبى را هم امام دانسته است. اگر معناى اصطلاحى «امام» مراد بود، قيد «عالم» و «عادل» زايد مىنمود.
دوم، اينكه عالم به قضا باشد. اگر امام بود لكن علم به قضا نداشت، يعنى قوانين و آيين دادرسى اسلام را نمىدانست، حق قضاوت ندارد.
سوم، اينكه بايد عادل باشد.
پس، قضا (دادرسى) براى كسى است كه اين سه شرط (يعنى رئيس و عالم و عادل بودن) را داشته باشد. بعد مىفرمايد كه اين شروط بر كسى جز نبى يا وصى نبى منطبق نيست.
قبلًا عرض كردم كه منصب قضا براى فقيه عادل است. و اين موضوع از ضروريات فقه است و در آن خلافى نيست. اكنون بايد ديد شرايط قضاوت در فقيه موجود است يا نه. بديهى است منظور فقيه «عادل» است، نه هر فقيهى. فقيه طبعاً عالم به قضاست، چون فقيه به كسى اطلاق مىشود كه نه فقط عالم به قوانين و آيين دادرسى اسلام، بلكه عالم به عقايد و قوانين و نظامات و اخلاق باشد، يعنى دينشناس به تمام معناى كلمه باشد. فقيه وقتى عادل هم شد دو شرط را دارد. شرط ديگر اين بود كه امام يعنى رئيس باشد. و گفتيم كه فقيه عادل مقام امامت و رياست را براى قضاوت- به حسب تعيين امام (ع)- داراست. آن گاه امام (ع) حصر فرموده كه اين شروط جز بر نبى يا وصى نبى بر ديگرى منطبق نيست. فقها چون نبى نيستند پس وصى نبى يعنى جانشين او هستند. بنا بر اين، آن مجهول از اين معلوم به دست مىآيد كه «فقيه» وصى رسول اكرم (ص) است و در عصر غيبت، امام المسلمين و رئيس المله مىباشد، و او بايد قاضى باشد، و جز او كسى حق قضاوت و دادرسى ندارد.
در رويدادهاى اجتماعى به كه رجوع كنيم
روايت سوم، توقيعى «1» است كه مورد استدلال واقع شده، و ما كيفيت استدلال را عرض مىكنيم:
فى كتاب إكْمال الدين و إتْمام النِعْمَةِ «1» عَنْ محمد بن محمد بن عِصام، عن محمد بن يعقوب، عن إسحاقَ بن يعقوب، قال: سألت محمد بنَ عُثْمانَ العُمَري أن يوصل لي كتاباً قد سألتُ فيه عن مسائل اشكلَتْ علىَّ. فورد التوقيعُ بِخط مولانا صاحبِ الزمان (ع): امّا ما سَأَلْتَ عَنْهُ. أَرْشَدَكَ اللَّهُ و ثَبّتَكَ (الى ان قال) وَ أَمّا الْحَوادِثُ الْواقِعَةُ، فَارْجِعُوا فيها الى رُواةِ حَديثِنا. فَإِنَّهُم حُجّتي عَلَيْكُم، و أَنا حُجَةُ اللَّه. و أَمّا مْحَمَّدُ بنُ عُثمان العُمَري، فَرَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ وَ عَنْ أَبيهِ، فَإِنَّهُ ثِقَتي وَ كِتابُهُ كِتابي. «2»
اسحاق بن يعقوب «3» نامهاى براى حضرت ولى عصر (عج) مىنويسد، و از مشكلاتى كه برايش رخ داده سؤال مىكند. و محمد بن عثمان عمرى، نماينده آن حضرت، نامه را مىرساند. جواب نامه به خط مبارك صادر مىشود كه «... در حوادث و پيشامدها به راويان حديث ما رجوع كنيد، زيرا آنان حجت من بر شمايند، و من حجت خدايم ...»
منظور از «حوادث واقعه» كه در اين روايت آمده مسائل و احكام شرعيه نيست. نويسنده نمىخواهد بپرسد درباره مسائل تازهاى كه براى ما رخ مىدهد چه كنيم. چون اين موضوع جزء واضحات مذهب شيعه بوده است و روايات متواتره دارد كه در مسائل بايد به فقها رجوع كنند «4». در زمان ائمه (ع) هم به فقها رجوع مىكردند و از آنان مىپرسيدند. كسى كه در زمان حضرت صاحب، سلام اللَّه عليه، باشد و با نواب اربعه «5» روابط داشته باشد و به حضرت نامه بنويسد و جواب دريافت كند، به اين موضوع توجه دارد كه در فراگرفتن مسائل به چه اشخاص بايد رجوع كرد.
منظور از «حوادث واقعه» پيشامدهاى اجتماعى و گرفتاريهايى بوده كه براى مردم و مسلمين روى مىداده است. و به طور كلى و سربسته سؤال كرده اكنون كه دست ما به شما نمىرسد، در پيشامدهاى اجتماعى بايد چه كنيم، وظيفه چيست؟ يا حوادثى را ذكر كرده، و پرسيده در اين حوادث به چه كسى رجوع كنيم؟ آنچه به نظر مىآيد اين است كه به طور كلى سؤال كرده، و حضرت طبق سؤال او جواب فرمودهاند كه در حوادث و مشكلات به روات احاديث ما، يعنى فقها، مراجعه كنيد. آنها حجت من بر شما مىباشند، و من حجت خدا بر شمايم.
«حجت خدا» يعنى چه؟ شما از كلمه «حجة اللَّه» چه مىفهميد؟ يعنى خبر «واحد» حجت است «1»؟ و اگر زراره «2» روايتى را نقل كرد حجت مىباشد؟ حضرت امام زمان نظير زراره است كه اگر خبرى از رسول اكرم (ص) نقل كرد، بايد بپذيريم و عمل كنيم؟
اينكه مىگويند «ولىّ امر» حجت خداست، آيا در مسائل شرعيه حجت است كه براى ما مسأله بگويد؟ اگر رسول اكرم (ص) فرموده بود كه من مىروم، و امير المؤمنين (ع) حجت من بر شماست. شما از اين مىفهميديد كه حضرت رفتند، كارها همه تعطيل شد فقط مسأله گويى مانده كه آن هم به حضرت امير (ع) واگذار شده است؟ يا اينكه «حجة اللَّه»
يعنى همان طور كه حضرت رسول اكرم (ص) حجت است و مرجع تمام مردم، خدا او را تعيين كرده تا در همه كارها به او رجوع كنند، فقها هم مسئول امور و مرجع عام تودههاى مردم هستند؟
«حجة اللَّه» كسى است كه خداوند او را براى انجام امورى قرار داده است، و تمام كارها، افعال و اقوال او حجت بر مسلمين است. اگر كسى تخلف كرد، بر او احتجاج (و اقامه برهان و دعوى) خواهد شد. اگر امر كرد كه كارى انجام دهيد، حدود را اين طور جارى كنيد، غنايم، زكات و صدقات را به چنين مصارفى برسانيد و شما تخلف كرديد، خداوند در روز قيامت بر شما احتجاج مىكند. اگر با وجود حجت براى حل و فصل امور به دستگاه ظلم رجوع كرديد، خداوند در روز قيامت بر شما احتجاج خواهد كرد كه من براى شما حجت قرار دادم، چرا به ظلمه و دستگاه قضايى ستمگران مراجعه كرديد. خدا به وجود حضرت امير المؤمنين (ع) بر متخلفين و آنها كه كجروى داشتند احتجاج مىكند، بر متصديان خلافت، بر معاويه، و خلفاى بنى اميه و بنى عباس، و بر كسانى كه طبق خواستههاى آنان عمل مىكنند، احتجاج مىشود كه چرا زمام مسلمين را غاصبانه به دست گرفتيد. شما كه لياقت نداشتيد چرا مقام خلافت و حكومت را غصب كرديد.
خداوند حكام جور و هر حكومتى را كه بر خلاف موازين اسلامى رفتار كند بازخواست مىكند كه چرا ظلم كرديد؟ چرا با اموال مسلمين هوسبازى كرديد؟
چرا جشن چند هزار ساله برپا داشتى «1»؟ چرا مال مردم را صرف «تاجگذارى» و آن جشن كذايى كردى «1»؟ اگر بگويد با اوضاع روز نمىتوانستم عدالت كنم، يا اينكه [نمىتوانستم] قبه و بارگاه، كاخ و عمارت كذايى نداشته باشم، تاجگذارى كردم كه دولت اينجا را و ترقى خودمان را معرفى كنم، مىگويند اين [اشاره به حضرت امير (ع)] هم حاكم بود؛ حاكم بر مسلمين و سرزمين پهناور اسلامى بود، تو شرف اسلام و مسلمين و بلاد اسلامى را بيشتر مىخواستى، يا اين مرد؟ مملكت تو بيشتر بود يا او؟ قلمرو حكومت تو جزئى از قلمرو حكومتش بود؛ عراق و مصر و حجاز و ايران همه در قلمرو حكومتش بود؛ در عين حال دار العماره او مسجد بود، و دكة القضاء در گوشه مسجد قرار داشت؛ و سپاه در مسجد آماده مىشد، و از مسجد حركت مىكرد؛ مردم نمازگزار و معتقد به جنگ مىرفتند؛ و ديديد كه چگونه پيشرفت مىكردند و چه كارها انجام دادند «2».
امروز فقهاى اسلام «حجت» بر مردم هستند؛ همان طور كه حضرت رسول (ص) حجت خدا بود، و همه امور به او سپرده شده بود و هر كس تخلف مىكرد بر او احتجاج مىشد. فقها از طرف امام (ع) حجت بر مردم هستند. همه امور و تمام كارهاى مسلمين به آنان واگذار شده است. در امر حكومت، تمشيت امور مسلمين، اخذ و مصرف عوايد عمومى، هر كس تخلف كند، خداوند بر او احتجاج خواهد كرد. در دلالت روايتى كه آورديم هيچ اشكالى نيست؛ منتها سندش قدرى محل تأمل است «3». و اگر دليل نباشد، مؤيد مطالبى است كه گفته شد.
بحث در روايت مقبوله عمر بن حنظله
روايت ديگرى كه از مؤيدات بحث ماست «مقبوله «1» عمر بن حنظله» مىباشد. چون در اين روايت به آيه شريفهاى تمسك شده، لازم است ابتدا آن آيه و آيات قبل آن مورد بحث قرار گيرد، و معناى آن تا حدودى معلوم شود، سپس روايتْ مورد بحث قرار گيرد.
بحث پيرامون آياتى از قرآن مجيد
أعوذ باللَّه من الشيطان الرجيم
«إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُوا الْأَماناتِ الى أَهْلِها وَ اذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النْاسِ انْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ، إنّ اللَّهَ نِعِمّا يَعِظُكُم بِهِ، إنَّ اللَّهَ كانَ سَميعاً بَصيراً. يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولي الْأَمْرِ مِنْكُمْ، فَإنْ تَنازَعْتُمْ في شَيءٍ فَرُدُّوهُ الىَ اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أحْسَنُ تَأْويلًا». «2»
خداوند امر فرموده كه امانتها را به اهلش (صاحبش) بدهيد. و هرگاه بين مردم داورى كرديد، به عدالت داورى كنيد. خدا چه خوب به آن اندرزتان مىدهد و يادآورىتان مىكند. بىشك خدا شنواى بيناست. اى ايمانآوردگان، خدا را اطاعت كنيد؛ و پيامبران را اطاعت كنيد؛ و اولياى امرتان (متصديان رهبرى و حكومتتان) را. بنا بر اين، اگر در مورد چيزى با يكديگر كشمكش پيدا كرديد، آن را به خدا و پيامبر عرضه بداريد، اگر به خداى يگانه و دوره آخرت ايمان داريد. آن روش بهتر است و خوش عاقبتتر.
خداوند امر فرموده كه «امانات را به اهلش رد كنيد.» عدهاى بر اين عقيدهاند كه منظور از «امانتْ» مطلق امانت خلقى (يعنى مال مردم) و خالقى (يعنى احكام شرعيه) مىباشد.
و مقصود از «رد امانت الهى» اين است كه احكام اسلام را آن طور كه هست اجرا كنند «3». گروه ديگرى معتقدند كه مراد از «امانت» امامت است «1». در روايت هم آمده كه مقصود از اين آيه، ما (يعنى ائمه عليهم السلام) هستيم «2»، كه خداوند تعالى به ولات امر (رسول اكرم (ص) و ائمه (ع)) امر كرده ولايت و امامت را به اهلش رد كنند؛ يعنى رسول اكرم (ص) ولايت را به امير المؤمنين (ع)، و آن حضرت هم به ولىّ بعد از خود واگذار كند، و همين طور ادامه يابد.
در ذيل آيه مىفرمايد: «وَ اذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النّاسِ انْ تَحْكُمُوا بِالْعَدلِ» (وقتى كه حاكم شديد بر پايه عدل حكومت كنيد.) خطاب به كسانى است كه زمام امور را در دست داشته حكومت مىكنند، نه قضات. قاضى قضاوت مىكند، نه حكومت به تمام معناى كلمه.
قاضى فقط از جهتى حاكم است و حكم مىكند، چون فقط حكم قضايى صادر مىكند، نه حكم اجرايى. چنانكه قضات در طرز حكومتهاى قرون اخير يكى از سه دسته حكومتكننده هستند، نه تمام حكومت كنندگان و دو دسته ديگر، هيأت وزيران (مجريان)، و مجلس (برنامهريزان و قانونگذاران) هستند. اساساً قضاوت يكى از رشتههاى حكومت و يكى از كارهاى حكومتى است. پس بايد قايل شويم كه آيه شريفه و اذا حكمتم در مسائل حكومتْ ظهور دارد؛ و قاضى و همه حكومت كنندگان را شامل مىشود. وقتى بنا شد تمام امور دينى عبارت از «امانت» الهى باشد و بايد اين امانت به اهلش رد شود، يكى از آنها هم حكومت است. و به موجب آيه شريفه بايد هر امرى از امور حكومت بر موازين عدالت، يعنى بر مبناى قانون اسلام و حكم شرع باشد. قاضى حكم به باطل نكند؛ يعنى بر مبناى قانون نارواى غير اسلامى حكم صادر نكند؛ و نه آيين دادرسى او، و نه قانونى كه حكم خود را به آن مستند مىكند، هيچ يك غير اسلامى (باطل) نباشد؛ برنامهريزان كه در مجلس برنامه مثلًا مالى كشور را طرح مىكنند، بر كشاورزان املاك عمومى خراج به مقدار عادلانه تعيين كنند؛ و طورى نباشد كه آنان را بيچاره كنند، و سنگينى ماليات باعث از بين رفتن آنان و خرابى املاك و كشاورزى شود؛ اگر مجريان خواستند احكام قضايى را اجرا كنند و مثلًا حدود را جارى نمايند، از مرز قانون بايد تجاوز نكنند؛ يك شلاق بيشتر نزنند و اهانت ننمايند. حضرت امير المؤمنين (ع) بعد از اينكه دست دو نفر دزد را قطع مىكند، چنان نسبت به آنان عاطفه و محبت نشان مىدهد و معالجه و پذيرايى مىكند كه از مداحان حضرت مىشوند «1». يا وقتى مىشنود ارتش غارتگر معاويه خلخال از پاى يك زن اهل ذمه درآوردهاند، به قدرى ناراحت مىشود و عواطفش چنان جريحهدار مىگردد كه در نطقى مىفرمايد: «2» اگر از تأثر اين واقعه انسان بميرد، قابل سرزنش نخواهد بود! با اين همه عاطفه، روزى هم شمشير مىكشد و افراد مفسد را با كمال قدرت از پا درمىآورد. معناى عدالت اين است. حاكم عادل رسول اكرم (ص) است. او اگر فرمان داد كه فلان محل را بگيريد، فلان خانه را آتش بزنيد، فلان طايفه را كه مضر به اسلام و مسلمين و ملتها هستند از بين ببريد، حكم به عدل فرموده است. اگر در چنين مواردى فرمان ندهد، خلاف عدالت مىباشد؛ زيرا ملاحظه حال اسلام و مسلمين و جامعه بشرى را نكرده است. كسى كه بر مسلمين و جامعه بشرى حكومت دارد، هميشه بايد جهات عمومى و منافع عامه را در نظر بگيرد؛ و از جهات خصوصى و عواطف شخصى چشم بپوشد. لهذا اسلام بسيارى از افراد را در مقابل مصالح جامعه فانى كرده است؛ بسيارى از اشخاص را در مقابل مصالح بشر از بين برده است؛ ريشه بسيارى از طوايف را چون مفسدهانگيز و براى جامعه مضر بودهاند، قطع كرده است. حضرت رسول (ص) يهود «بنى قريظه» را چون جماعت ناراحتى بودند و در جامعه اسلامى مفسده ايجاد كرده و به اسلام و حكومت اسلامى ضرر مىرساندند، از ميان برداشت «1». اصولًا اين دو صفت از صفات مؤمن است كه در جاى عدالت با كمال قدرت و جرأت اجراى عدالت كند، و هيچ عاطفه نشان ندهد؛ و در مورد عطوفت هم كمال محبت و شفقت را بنمايد. براى جامعه «مأمن»، يعنى پناهگاه باشد مسلمان و غير مسلمان در سايه حكومت او در أمن و آسايش باشد؛ به راحتى زندگى كند و بيم نداشته باشد. اينكه مردم از اين حكام مىترسند، براى اين است كه حكومت آنها روى قواعد و قوانين نيست؛ قلدرى است. ليكن در حكومت شخصى مانند حضرت امير (ع)، در حكومت اسلامى، خوف براى كسانى است كه خائنند؛ ظالمند؛ متعدى و متجاوزند؛ ولى براى عموم مردم ترس و نگرانى مفهوم ندارد.
در آيه دوم مىفرمايد: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّه وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْامْرِ مِنْكُم ...».
در روايت است كه آيه اول (انْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إلى اهْلِها) مربوط به ائمه (ع) است. و آيه حكم به عدل (و إذا حكمتم بين الناس) مربوط به امرا مىباشد. و اين آيه (أطيعوا اللَّه) خطاب به جامعه مسلمين است «2». به آنان امر مىفرمايد كه از خدا، در احكام الهى، و از رسول اكرم (ص) و «أولو الأمر»، يعنى ائمه پيروى و اطاعت كنند. از تعاليمشان پيروى، و از احكام حكومتى آنان اطاعت نمايند.
عرض كردم كه اطاعت از اوامر خداى تعالى غير از اطاعت از رسول اكرم (ص) مىباشد. كليه عباديات و غير عباديات (احكام شرع الهى) اوامر خداوند است. رسول اكرم (ص) در باب نماز هيچ امرى ندارد. و اگر مردم را به نماز وامىدارد، تأييد و اجراى حكم خداست. ما هم كه نماز مىخوانيم، اطاعت امر خدا را مىكنيم.
و اطاعت از رسول اكرم (ص) غير از «طاعة اللَّه» مىباشد. اوامر رسول اكرم (ص) آن است كه از خود آن حضرت صادر مىشود، و امر حكومتى مىباشد. مثلًا از سپاه اسامه پيروى كنيد؛ سرحدات را چطور نگهداريد؛ مالياتها را از كجا جمع كنيد؛ با مردم چگونه معاشرت نماييد ... اينها اوامر رسول اكرم است. خداوند ما را الزام كرده كه از حضرت رسول (ص) اطاعت كنيم؛ چنانكه مأموريم از «أولو الامر»- كه به حسب ضرورت مذهب ما مراد ائمه (ع) مىباشند- اطاعت و پيروى نماييم. اطاعت از «أولو الأمر» كه در اوامر حكومتى مىباشد، نيز غير اطاعت خداست. البته از باب اينكه خداى تعالى فرمان داده كه از رسول و أولو الأمر پيروى كنيم، اطاعت از آنان در حقيقت اطاعت خدا هم مىباشد.
در دنبال آيه مىفرمايد: «... فَإنْ تَنازَعْتُم في شَيْءٍ فَرُدّوهُ إلىَ اللَّهِ و الرَّسُولِ إنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَومِ الآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تأْويلًا.» (... اگر در امرى با هم نزاع داشتيد، به خدا و پيامبر (ص) رجوع كنيد ...)
منازعهاى كه بين مردم واقع مىشود، بر دو نوع است: يك نوع، اينكه بين دو دسته يا دو نفر سر موضوعى اختلاف مىشود. مثلًا يكى ادعا دارد كه طلبكار است؛ و ديگرى انكار مىكند. و موضوعْ اثبات شرعى يا عرفى لازم دارد. در اين مورد بايد به قضات رجوع شود. و قاضى بايد موضوع را بررسى كرده دادرسى نمايد. اينها دعاوى حقوقى است.
نوع ديگر، اينكه اختلافى در بين نيست، بلكه مسأله ظلم و جنايت است. مثلًا قلدرى مال كسى را به زور گرفته است؛ يا مال مردم را خورده است؛ دزد به خانه كسى رفته و مالش را برده است. در چنين مواردى؛ مرجع و مسئول قاضى نيست؛ بلكه مدعى العموم (دادستان) است. در اين موارد، كه موارد جزايى- و نه حقوقى- است، و گاهى جزايى و حقوقى توأم است، ابتدا مدعى العموم، كه حافظ احكام و قوانين است و مدافع جامعه به شمار مىآيد، شروع به كار مىكند، و كيفر خواست صادر مىنمايد؛ سپس، قاضى رسيدگى كرده حكم صادر مىكند. اين احكام، چه حقوقى و چه جزايى، به وسيله دسته ديگرى از حكام، كه مجريان باشند، اجرا مىشود.
قرآن مىفرمايد: «فَإنْ تنازعتم» در هر امرى از امور بين شما نزاع واقع شد، مرجع در احكامْ خدا، و در اجرا رسول است. رسول اكرم (ص) بايد احكام را از خدا بگيرد و اجرا نمايد. اگر موضوع اختلافى بود، حضرت رسول به عنوان قاضى دخالت مىكند و قضاوت (دادرسى) مىنمايد. و اگر منازعات ديگرى، از قبيل زورگويى و حقكشى بود، نيز مرجع رسول اكرم (ص) است. او چون رئيس دولت اسلام است، ملزم مىباشد دادخواهى كند؛ مأمور بفرستد و حق را بگيرد و رد نمايد. بايد دانست در هر امرى كه مرجع رسول اكرم باشد، ائمه (ع) هم مىباشند. و اطاعت از ائمه (ع) نيز اطاعت از رسول اكرم (ص) مىباشد.
خلاصه، آيه اول: «إذا حَكَمْتُم بَيْنَ النّاس» و دوم: «أطيعوا اللَّه و أطيعوا الرسول» و آيه «فَإنْ تَنازَعْتُمْ في شَيْءٍ» اعم از حكومت و قضاوت مىباشد؛ و اختصاص به باب قضاوت ندارد.
صرف نظر از اينكه بعضى از آيات ظهور در حكومت به مفهوم اجرايى دارد.
در آيه بعد مىفرمايد: «أَ لَمْ تَرَ إلىَ الَّذينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ يُريدونَ أَنْ يَتَحاكَموا إلىَ الطّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِروا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ ...»
آيا نديدى كسانى را كه مىپندارند به آنچه به سوى تو نازل شده و آنچه پيش از تو نازل شده ايمان آوردهاند، مىخواهند نزد طاغوت (قدرتهاى ناروا) دادخواهى كنند؛ در حالى كه مسلم است كه دستور دارند به آن (يعنى طاغوت) كافر شوند.
اگر نگوييم منظور از «طاغوت» حكومتهاى جور و قدرتهاى نارواى حكومتى به طور كلى است، كه در مقابل حكومت الهى طغيان كرده و سلطنت و حكومت برپا داشتهاند، بايد قائل شويم كه اعم از قضات و حكام است. چون رجوع براى دادرسى و احقاق حقوق و كيفر متعدى غالباً با مراجعه به مقامات قضايى انجام مىگيرد؛ و باز حكم قضايى را مجريان- كه معمولًا آنها را حكومتكننده مىشناسند- اجرا مىكنند.
حكومتهاى جور، چه قضات و چه مجريان و چه اصناف ديگر، آنها «طاغوت» اند، چون در برابر حكم خدا سركشى و طغيان كرده، قوانينى به دلخواه وضع كرده، به اجراى آن و قضاوت بر طبق آن پرداختهاند. خداوند امر فرموده كه به آنها كافر شويد؛ يعنى در برابر آنها و اوامر و احكامشان عصيان بورزيد. بديهى است كسانى كه مىخواهند به «طاغوت» كافر شوند، يعنى در برابر قدرتهاى حاكمه ناروا سر به نافرمانى بردارند، وظايف سنگينى خواهند داشت كه بايستى به قدر توانايى و امكان در انجام آن بكوشند.
مقبوله «عمر بن حنظله»
اكنون مىپردازيم به بررسى روايت «مقبوله عمر بن حنظله» تا ببينيم چه مىگويد و منظور چه مىباشد.
«محمد بن يعقوب، عن محمد بن يحيى، عن محمد بن الحسين، عن محمد بن عيسى، عن صفوان بن يحيى، عن داود بن الحصين، عن عمر بن حنظلة: قالت سألت أبا عبْد اللَّهِ (ع) عنْ رجلين من أصحابنا بينهما منازعة في دَين او ميراث فتحاكما إلى السلطان وَ إلى القضاة أ يحلّ ذلِكَ؟ قال: مَنْ تَحاكَمَ إلَيْهِمْ، في حَقٍّ أَوْ باطِلٍ، فَإنَّما تَحاكَمَ إلَى الطّاغُوتِ وَ ما يُحْكَمُ لَهُ، فَإنّما يَأْخُذُهُ سُحْتاً و إنْ كانَ حَقّاً ثابِتاً لَهُ؛ لَأَنّهُ أَخَذَهُ بِحُكْمِ الطّاغُوتِ وَ ما أَمَرَ اللَّهُ أَنْ يُكْفَرَ بِهِ. قالَ اللَّهُ تَعالى: «يُريدوُنَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إلَى الطّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِروُا انْ يَكْفُرُوا بِهِ». قلت: فَكيف يصنعان؟ قال: يَنْظُرانِ مَنْ كانَ مِنْكُمْ مِمَّنْ قَدْ رَوى حَديثَنا وَ نَظَرَ فِي حَلالِنا وَ حَرامِنا وَ عَرَف أَحكامَنا ... فَلْيَرْضَوْا بِهِ حَكَماً. فإنّي قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حاكِماً ... «1»
عمر بن حنظله «2» مىگويد از امام صادق (ع) درباره دو نفر از دوستانمان (يعنى شيعه) كه نزاعى بينشان بود در مورد قرض يا ميراث، و به قضات براى رسيدگى مراجعه كرده بودند، سؤال كردم كه آيا اين رواست؟ فرمود: «هر كه در مورد دعاوى حق يا دعاوى ناحق به ايشان مراجعه كند، در حقيقت به «طاغوت» (يعنى قدرت حاكمه ناروا) مراجعه كرده باشد؛ و هر چه را كه به حكم آنها بگيرد، در حقيقت به طور حرام مىگيرد؛ گرچه آن را كه دريافت مىكند حق ثابت او باشد؛ زيرا كه آن را به حكم و با رأى «طاغوت» و آن قدرتى گرفته كه خدا دستور داده به آن كافر شود. خداى تعالى مىفرمايد: «يُريدُونَ انْ يَتَحاكَمُوا إلَى الطّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِروا أَنْ يَكْفُرُوا بهِ». پرسيدم چه بايد بكنند. فرمود: «بايد نگاه كنند ببينند از شما چه كسى است كه حديث ما را روايت كرده، و در حلال و حرام ما مطالعه نموده، و صاحبنظر شده و احكام و قوانين ما را شناخته است ...» بايستى او را به عنوان قاضى و داور بپذيرند؛ زيرا كه من او را حاكم بر شما قرار دادهام».
همان طور كه از صدر و ذيل اين روايتْ و استشهاد امام (ع) به آيه شريفه به دست مىآيد، موضوع سؤالْ حكم كلى بوده؛ و امام هم تكليف كلى را بيان فرموده است. و عرض كردم كه براى حل و فصل دعاوى حقوقى و جزايى هم به قضات مراجعه مىشود، و هم به مقامات اجرايى و به طور كلى حكومتى. رجوع به قضات براى اين است كه حق ثابت شود و فصل خصومات و تعيين كيفر گردد. و رجوع به مقامات اجرايى براى الزام طرف دعوى به قبول محاكمه، يا اجراى حكم حقوقى و كيفرى هر دو است. لهذا، در اين روايت از امام سؤال مىشود كه آيا به سلاطين و قدرتهاى حكومتى و قضات رجوع كنيم.
تحريم دادخواهى از قدرتهاى ناروا
حضرت در جواب از مراجعه به مقامات حكومتى ناروا، چه اجرايى و چه قضايى، نهى مىفرمايند. دستور مىدهند كه ملت اسلام در امور خود نبايد به سلاطين و حكام جور و قضاتى كه از عمال آنها هستند رجوع كنند؛ هر چند حق ثابت داشته باشند و بخواهند براى احقاق و گرفتن آن اقدام كنند. مسلمان اگر پسر او را كشتهاند يا خانهاش را غارت كردهاند، باز حق ندارد به حكام جور براى دادرسى مراجعه كند. همچنين، اگر طلبكار است و شاهد زنده در دست دارد، نمىتواند به قضات سرسپرده و عمال ظلمه مراجعه نمايد. هرگاه در چنين مواردى به آنها رجوع كرد، به «طاغوت»؛ يعنى قدرتهاى ناروا روى آورده است. و در صورتى كه به وسيله اين قدرتها و دستگاههاى ناروا به حقوق مسلم خويش نايل آمد، فإنما يأخذه سُحْتاً و إن كان حقا ثابتاً له؛ به حرام دست پيدا كرده، و حق ندارد در آن تصرف كند. حتى بعضى از فقها در «عين شخصى» «1» گفتهاند كه مثلًا اگر عباى شما را بردند و شما به وسيله حكام جور پس گرفتيد، نمىتوانيد در آن تصرف كنيد «2». ما اگر به اين حكم قائل نباشيم، ديگر در كليات، يعنى در «عين كلى» شك نداريم. مثلًا در اينكه اگر كسى طلبكار بود و براى گرفتن حق خود به مرجع و مقامى غير از آنكه خدا قرار داده مراجعه و طلب خود را به وسيله او وصول كرد، تصرف در آن جايز نيست. و موازين شرع همين را اقتضا مىكند.
حكم سياسى اسلام
اين حكم سياسى اسلام است. حكمى است كه سبب مىشود مسلمانان از مراجعه به قدرتهاى ناروا و قضاتى كه دست نشانده آنها هستند خوددارى كنند تا دستگاههاى دولتى جائر و غير اسلامى بسته شود؛ و اين تشكيلات عريض و طويل دادگسترى كه جز زحمت فراوان براى مردم كارى صورت نمىدهد، برچيده گردد؛ و راه به سوى ائمه هدى (ع) و كسانى كه از طرف آنان حق حكومت و قضاوت دارند باز شود. مقصد اصلى اين بوده كه نگذارند سلاطين و قضاتى كه از عمال آنها هستند مرجع امور باشند و مردم دنبال آنها بروند. به ملت اسلام اعلام كردهاند كه اينها مرجع نيستند؛ و خداوند امر فرموده كه مردم بايد به سلاطين و حكام جور كافر شوند (عصيان بورزند). و رجوع به آنها با كفر ورزيدن به آنها منافات دارد؛ شما اگر كافر به آنان باشيد و آنان را نالايق و ظالم بدانيد، نبايد به آنها رجوع كنيد.
مرجع امور علماى اسلامند
بنا بر اين، تكليف ملت اسلام چيست؟ و در پيشامدها و منازعات بايد چه كنند، و به چه مقامى رجوع كنند؟ قال: ينظران من كان منكم ممن قد روى حديثنا و نظر فى حلالنا و حرامنا و عرف أحكامنا. در اختلافات به راويان حديث ما كه به حلال و حرام خدا، طبق قواعد، آشنايند و احكام ما را طبق موازين عقلى و شرعى مىشناسند رجوع كنند. امام (ع) هيچ جاى ابهام باقى نگذاشته تا كسى بگويد پس راويان حديث (محدثين) هم مرجع و حاكم مىباشند. تمام مراتب را ذكر فرموده، و مقيد كرده به اينكه در حلال و حرام طبق قواعد نظر كند و به احكام معرفت داشته، موازين دستش باشد تا رواياتى را كه از روى تقيه يا جهات ديگر وارد شده و خلاف واقع مىباشد تشخيص دهد. و معلوم است كه معرفت به احكام و شناخت حديث غير از نقل حديث است. علما منصوب به فرمانروايىاند
مىفرمايد: فإني قد جعلته عليكم حاكماً (من كسى را كه داراى چنين شرايطى باشد، حاكم «فرمانروا» بر شما قرار دادم.) و كسى كه اين شرايط را دارا باشد، از طرف من براى امور حكومتى و قضايى مسلمين تعيين شده؛ و مسلمانها حق ندارند به غير او رجوع كنند.
بنا بر اين، اگر قلدرى مال شما را خورد، مرجع شكايت عبارت از مجريانى است كه امام تعيين فرموده. و اگر با كسى سر دينْ (وام) نزاع داريد و احتياج به اثبات دارد، نيز مرجع آن قاضىاى است كه حضرت تعيين فرموده؛ و نمىتوانيد به ديگرى رجوع نماييد. اين وظيفه عمومى مسلمانهاست؛ نه اينكه «عمر بن حنظله» به چنين مشكلهاى گرفتار شده و تكليف او چنين باشد.
اين فرمان كه امام (ع) صادر فرموده كلى و عمومى است. همان طور كه حضرت امير المؤمنين (ع) در دوران حكومت ظاهرى خود حاكم و والى و قاضى تعيين مىكرد، و عموم مسلمانان وظيفه داشتند كه از آنها اطاعت كنند، حضرت امام صادق (ع) هم چون «ولىّ امر» مطلق مىباشد و بر همه علما، فقها و مردم دنيا حكومت دارد، مىتواند براى زمان حيات و مماتش حاكم و قاضى تعيين فرمايد. همين كار را هم كرده، و اين منصب را براى فقها قرار داده است. و تعبير به حاكماً فرموده تا خيال نشود كه فقط امور قضايى مطرح است، و به ساير امور حكومتى ارتباط ندارد.
نيز از صدر و ذيل روايت و آيهاى كه در حديث ذكر شده، استفاده مىشود كه موضوع تنها تعيين قاضى نيست كه امام (ع) فقط نصب قاضى فرموده باشد، و در ساير امور مسلمانان تكليفى معين نكرده، و در نتيجه يكى از دو سؤال را كه راجع به دادخواهى از قدرتهاى اجرايى ناروا بوده بلاجواب گذاشته باشد.
اين روايت از واضحات است؛ و در سند و دلالتش وسوسهاى نيست. «1» جاى ترديد نيست كه امام (ع) فقها را براى حكومت و قضاوت تعيين فرموده است. بر عموم مسلمانان لازم است كه از اين فرمان امام (ع) اطاعت نمايند.
بحث در روايت ابى خديجه
براى اينكه مطالب بهتر روشن شود و به روايات ديگر مؤيد گردد، روايت أبو خديجه «1» را نيز مىآورم:
محمّد بْنِ حَسن بِاسْنادِهِ عن محمد بْنِ علي بْن محبوب، عن أحمد بْن محمد، عن حسين بْنِ سعيد، عن أَبي الجَهْم، عن أبي خديجة، قال بعثني أبو عبد اللَّه (ع) إلى أحد مِن أَصحابنا فقالَ: قُلْ لَهُمْ: إيّاكُمْ، إذا وَقَعَتْ بَيْنكُمُ الْخُصُومَةُ أَوْ تَدَارَى في شَيْءٍ مِنَ الاخْذِ وَ الْعَطاء انْ تَحاكَموُا إلى أحَدٍ مِنْ هؤُلاء الفُسّاقِ. اجْعَلوُا بَيْنَكُمْ رَجُلًا قَدْ عَرَفَ حَلالَنا وَ حَرامَنا؛ فَإنّي قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ قاضِياً. وَ إيّاكُمْ أنْ يُخاصِمَ بَعْضُكُم بَعْضاً إلَى السُلْطانِ الْجائِر. «2»
ابو خديجه (يكى از اصحاب مورد اعتماد امام صادق (ع)) مىگويد كه حضرت صادق (ع) به من مأموريت دادند كه به دوستانمان (شيعه) از طرف ايشان چنين پيغام بدهم: «مبادا وقتى بين شما خصومت و نزاعى اتفاق مىافتد، يا در مورد دريافت و پرداخت اختلافى پيش مىآيد، براى محاكمه و رسيدگى به يكى از اين جماعت زشتكار مراجعه كنيد. مردى را كه حلال و حرام ما را مىشناسد بين خودتان حاكم و داور سازيد؛ زيرا من او را بر شما قاضى قرار دادهام. و مبادا كه بعضى از شما عليه بعضى ديگرتان به قدرت حاكمه جائر شكايت ببرد».
منظور از تدارى فى شىء كه در روايت آمده همان اختلاف حقوقى است؛ يعنى در اختلاف حقوقى و منازعات و دعاوى به اين «فساق» رجوع نكنيد. از اينكه دنبال آن مىفرمايد: «من براى شما قاضى قرار دادم». معلوم مىشود كه مقصود از «فساق» و جماعت زشتكار، قضاتى بودهاند كه از طرف امراى وقت و قدرتهاى حاكمه ناروا منصب قضاوت را اشغال كردهاند. در ذيل حديث مىفرمايد: وَ إيّاكم أن يخاصم بعضكم بعضاً إلى السلطان الْجائر. در مخاصمات نيز به سلطان جائر، يعنى قدرت حاكمه جائر و ناروا رجوع نكنيد؛ يعنى در امورى كه مربوط به قدرتهاى اجرايى است به آنها مراجعه ننماييد. گرچه «سلطان جائر» قدرت حاكمه جائر و ناروا به طور كلى است و همه حكومت كنندگان غير اسلامى و هر سه دسته قضات و قانونگذاران و مجريان را شامل مىشود، ولى با توجه به اينكه قبلًا از مراجعه به قضات جائر نهى شده، معلوم مىشود كه اين نهى تكيه بر روى دسته ديگر، يعنى مجريان است. جمله اخير طبعاً تكرار مطلب سابق، يعنى نهى از رجوع به فساق نيست. زيرا اول از مراجعه به قاضى فاسق در امور مربوط به او كه عبارت از بازجويى، اقامه بينه، و امثال آن مىباشد، نهى كردند؛ و قاضى تعيين نموده وظيفه پيروان خود را روشن فرمودند. سپس، از رجوع به سلاطين نيز جلوگيرى كردند. از اين معلوم مىشود كه باب «قضا» غير از باب رجوع به سلاطين است؛ و دو رشته مىباشد. در روايت «عمر بن حنظله» كه مىفرمايد از سلاطين و قضات دادخواهى نكنيد، به هر دو رشته اشاره شده است. منتها در اين روايت فقط نصب قاضى فرموده؛ ولى در روايت «عمر بن حنظله» هم حاكم مجرى و هم قاضى را تعيين كرده است.
آيا علما از منصب حكومت معزولند؟
اكنون بايد ديد اينكه امام (ع) در زمان حيات خود- طبق اين روايت- منصب قضاوت را براى فقها قرار داده، و بنا به روايت «عمر بن حنظله» هر دو مقام رياست و قضاوت را به آنان واگذار كرده است، آيا وقتى كه امام از دنيا رحلت فرمودند، فقها خود به خود از اين مقام بركنار مىشوند؟ تمام قضات و امرايى كه ائمه (ع) قرار داده بودند با رفتن خودشان از منصب رياست و قضاوت معزول مىگردند يا نه؟
با قطع نظر از اين معنا كه وضع ولايت امام (ع) با ديگران فرق دارد و بنا بر مذهب شيعه تمام دستورات و اوامر ائمه (ع) در زمان حيات و مماتشان لازم الاتباع است، بايد ديد وضع مناصب و مقاماتى كه در دنيا براى اشخاص تعيين مىشود چگونه است؟
در رژيمهاى دنيا، چه سلطنتى و چه جمهورى يا هر شكل ديگر، اگر رئيس جمهور يا سلطان وقت از دنيا رفت، يا اوضاع دگرگون شد و رژيم تغيير كرد، مقامات و منصبهاى نظامى به هم نمىخورد. مثلًا درجه يك سپهبد خود به خود از او گرفته نمىشود؛ سفير از سفارت عزل نمىگردد؛ وزير ماليه، استاندار، فرماندار، و بخشدار از مقام خود بركنار نمىشوند. البته رژيم جديد و دولت بعدى مىتواند آنان را از مقامشان بركنار و عزل نمايد؛ ولى اين مناصب خود به خود سلب نمىگردد. بعضى امور است كه خود به خود از بين مىرود. مثل اجازه حسبيه «1»، يا وكالتى كه فقيه به كسى مىدهد كه در فلان شهر امورى را انجام دهد. اگر فقيه فوت شود، اين امر هم زايل مىشود؛ اما اگر فقيه فرض بفرماييد قيّم براى صغيرى يا متولى براى موقوفهاى تعيين كرد، با فوت او اين مناصب از بين نرفته به حال خود باقى است.
منصبهاى علما هميشه محفوظ است
نيز مقام رياست و قضاوتى كه ائمه (ع) براى فقهاى اسلام تعيين كردهاند، هميشه محفوظ است. امام (ع) كه متوجه همه جهات است و در كار او غفلت امكان ندارد، از اين موضوع اطلاع دارد كه در حكومتهاى دنيا با رفتن رئيس منصب و مقام اشخاص محفوظ است. اگر در نظر داشت كه با رفتن ايشان حق رياست و قضاوت از فقهايى كه نصب كرده سلب مىشود، بايد گوشزد مىكرد كه اين منصب براى فقها تا وقتى است كه من هستم؛ و بعد از من معزول مىباشند. بنا بر اين، علماى اسلامى- طبق اين روايت- از طرف امام (ع) به مقام حكومت و قضاوت منصوبند. و اين منصب هميشه براى آنها محفوظ مىباشد. احتمال اينكه امام بعدى اين حكم را نقض كرده و فقها را از اين منصب عزل فرموده باشد، نادرست است. زيرا امام (ع) كه مىفرمايد براى گرفتن حق خود به سلاطين و قضات آنها رجوع نكنيد، رجوع به آنها رجوع به طاغوت است، بعد هم به آيه شريفه تمسك مىفرمايد كه خداوند امر فرموده به طاغوت كفر بورزيد، و سپس قاضى و حاكم براى مردم نصب مىكند، اگر امام بعدى اين منصب را بردارد و حاكم و قاضى ديگر هم قرار ندهد، تكليف مسلمانان چه مىشود؟ در اختلاف و منازعات بايد چه كنند؟ آيا به فساق و ظلمه رجوع كنند، كه رجوع به طاغوت و بر خلاف امر خداست؟ يا اينكه دست روى دست بگذارند، و ديگر مرجع و پناهى نيست، هرج و مرج است؟ هر كس خواست مال ديگرى را بخورد، حق ديگران را از بين ببرد، و هر كارى مىخواهد بكند؟
ما يقين داريم كه اگر حضرت امام صادق (ع) اين مقام و منصب را براى فقها جعل فرموده باشند، حضرت موسى بن جعفر، يا ائمه بعدى عليهم السلام، نقض نفرمودهاند.
يعنى نمىشود نقض كنند و بگويند در امور خود به فقهاى عدول رجوع نكنيد؛ يا به سلاطين رجوع كنيد؛ يا دست روى دست بگذاريد تا حقوق شما پايمال شود. البته اگر امامى براى يك شهر قاضى قرار داد، بعد از رفتن او امام ديگر مىتواند اين قاضى را عزل كند و ديگرى را به جاى او نصب نمايد، ليكن نمىشود مقام و منصبهاى تعيين شده را به طور كلى به هم بزند. اين مطلب از واضحات است.
روايتى را كه اكنون مىآوريم از مؤيدات مطلب ماست. اگر دليل ما منحصر به يكى از اين روايات بود، مدعاى خود را نمىتوانستيم ثابت كنيم. لكن اصول مطلب گذشت؛ و رواياتى را كه قبلًا ذكر كرديم دلالتشان تمام بود.
بحث در صحيحه قَدّاح
على بُن إبراهيم، عن أبيه، عن حمّاد بن عيسى، عنْ القَدّاحِ (عبد اللَّه بن ميمون) «1» عَنْ أبى عبدِ اللَّه (ع) قالَ: قالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): مَنْ سَلَكَ طَريقاً يَطْلُبُ فيهِ عِلْماً، سَلَكَ اللَّهُ بِه طَريِقاً إلَىَ الْجَنّهِ. وَ إنّ الْمَلائِكَةَ لَتَضَعُ أَجْنِحَتَها لِطالِبِ الْعِلْم رِضاً بِه. وَ إنّهُ يَسْتَغْفِرُ لِطالِبِ الْعِلْم مَنْ فِى السّماءِ وَ مَنْ فِى الأرْضِ حَتىَّ الْحُوتِ فى الْبَحْرِ. وَ فَضْلُ الْعالِم عَلى الْعابِدِ كَفَضْلِ الْقَمَرِ عَلى سايرِ النّجُومِ لَيْلَةَ الْبَدْرِ. و إنّ الْعُلَماءَ وَرَثَةُ الأنْبِياءِ. إِنّ الأنبِياءَ لَمْ يُوَرّثُوا ديناراً وَ لا دِرْهَماً؛ وَ لكِنْ وَرّثُوا الْعِلْمَ. فَمَنْ أَخَذَ مِنهُ، أَخَذَ بِحَظّ وافِرٍ. «2»
امام صادق (ع) از قول پيامبر عاليقدر (ص) نقل مىفرمايد كه «خداوند براى كسى كه در پى دانش راه بپيمايد، راهى به سوى بهشت مىگشايد؛ و فرشتگان براى ابراز خشنودى خويش (يا خدا) بال و پرشان را بر دانشجو فرو مىگسترند. و براى دانشجو هر كه در آسمان است و هر كه در كره زمين، حتى ماهى در دريا، طلب آمرزش مىكند. و برترى دانشمند بر عابد، مثل برترى ماه شب چهارده بر ساير ستارگان است. و براستى دانشمندان ميراثبر پيامبرانند. و پيامبران هيچ گونه پولى به ميراث نمىگذارند؛ بلكه «علم» به ميراث مىگذارند. بنا بر اين، هر كس بهرهاى از علم فراگيرد، بهرهاى شايان و فراوان برده باشد».
رجال حديث همگى ثقهاند؛ حتى پدر على بن ابراهيم «1» (ابراهيم بن هاشم) «2» از بزرگان ثقات (معتمدين در نقل حديث) است، نه اينكه فقط ثقه باشد. اين روايت با كمى اختلاف در مضمون، به سند ديگرى، نقل شده كه ضعيف است؛ يعنى، سند تا ابو البخترى صحيح است؛ ولى خود ابو البخترى «3» ضعيف مىباشد. اينك آن روايت:
بحث در روايت ابو البخترى
عن محمد بن يحيى، عن أَحمد بن محمد بن عيسى، عن محمد بْن خالد، عن ابى الْبخترى، عن ابى عبد اللَّه (ع)، قالَ: إِنَّ الْعُلَماءَ وَرَثَةُ الْانْبِياءِ. وَ ذاكَ أَنَّ الْانْبِياءَ لَمْ يُورِثُوا دِرْهَماً وَ لا دِيناراً؛ وَ انّما أَوْرَثُوا أَحادِيثَ مِنْ احادِيثِهمْ. فَمَنْ أَخَذَ بِشَىْءٍ مِنْها، فَقَدْ أَخَذَ حَظَّا وافِراً. فَانْظُروا عِلْمَكُمْ هذا عَمَّنْ تَأْخُذُونَهُ. فَإِنّ فينا، اهْلَ الْبَيْتِ، فى كُلّ خَلَفٍ عُدُولًا، يَنْفُونَ عَنْهُ تَحْرِيْفُ الْغالِينَ وَ انْتِحالَ الْمُبْطِلينَ وَ تَأْوِيلَ الْجاهِلِينَ. «4»
امام صادق (ع) مىفرمايد: علما ميراثبر [ان پيامبرا] نند؛ زيرا كه پيامبران هيچ گونه پولى به ميراث نمىگذارند؛ بلكه احاديثى از سخنانشان را به ميراث مىگذارند. بنا بر اين، هر كه بهرهاى از احاديثشان برگيرد، در حقيقت بهرهاى شايان و فراوان برده باشد. پس، بنگريد كه اين علمتان را از چه كسانى مىگيريد؛ زيرا در ميان ما اهل بيت پيامبر (ص) در هر نسلى افراد عادل درستكارى هستند كه تحريف مبالغهورزان و روشسازى نارواگران و تأويل نابخردان را از دين دور مىسازد. (ساحت دين را از تغييرات مغرضان و تحريفهاى نادانان و امثال آن پاك مىگردانند).
بررسى روايت ابو البخترى
مقصود ما از نقل اين روايت، كه مرحوم نراقى هم به آن تمسك كرده «1»، اين است كه معنى جمله العلماء ورثة الانبياء كه در اين روايت آورده شده معلوم شود. در اينجا چند بحث است:
1. مراد از «العلماء» چه كسانى هستند؟ آيا علماى امت است؟ يا اينكه ائمه (ع) مقصود مىباشند؟ بعضى احتمال دادهاند كه مراد ائمه، عليهم السلام، باشد «2». ليكن ظاهر اين است كه مراد علماى امت باشد، و خود حديث حكايت مىكند كه مقصود ائمه (ع) نيست: زيرا وضع مناقبى كه درباره ائمه (ع) وارد شده غير از اين است. اين جملات كه «انبيا احاديثى از خود به ارث گذاشتهاند، و هر كس آن را اخذ كند حظ وافرى برده ...»
نمىتواند تعريف ائمه (ع) باشد. اين جملات شاهد بر اين است كه مراد علماى امت است.
همچنين در روايت ابو البخترى بعد از جمله العلماء ورثة الانبياء مىفرمايد: فانظروا علمكم هذا عمن تأخذونه. كه ظاهراً مىخواهد بفرمايد علما ورثه انبيا هستند؛ منتها بايد توجه داشته باشند كه علمشان را از چه كسى بايد بگيرند تا بتوانند ورثه انبيا باشند. اينكه بگوييم مراد اين است كه ائمه ورثه انبيا هستند، و مردم بايد علم را از ائمه كسب كنند، خلاف ظاهر است. هر كس رواياتى را كه درباره ائمه، عليهم السلام، وارد شده ملاحظه كند و موقعيت آن حضرات را نزد رسول اللَّه (ص) بداند، متوجه مىشود كه مراد از اين روايت ائمه نيستند؛ بلكه علماى امتند. چنانكه امثال اين مناقب براى علما در روايات بسيارى وارد شده؛ مانند: علماءُ أُمَّتى كسائِر انبياءِ قَبْلى و علماءُ أُمَّتى كَأَنبياءِ بَني إسرائيل «3» در هر صورت اين ظاهر است كه مراد علماى امت باشد.
2. ممكن است گفته شود كه از جمله العلماء ورثة الأنبياء به تنهايى نمىتوانيم مطلبى را كه مىخواهيم (ولايت فقيه) استفاده كنيم. زيرا انبيا يك جهت نبوت دارند؛ و آن اين است كه علم را از مبدإ اعلى به وحى، يا الهام، و يا به كيفيت ديگر مىگيرند؛ ولى اين حيثيت اقتضاى ولايت بر مردم و مؤمنين را ندارد. و اگر خداى تعالى حيثيت امامت و ولايت را براى آنان قرار ندهد، قهراً اين حيثيت را دارا نيستند، و فقط نبى هستند. و اگر مأمور به تبليغ هم شدند، بايد چيزهايى را كه دارند به مردم برسانند. در روايات ما بين «نبى» و «رسول» فرق گذاشته شده است. به اين معنى كه «رسول» مأمور به تبليغ است؛ ولى «نبى» فقط مطالب را مىگيرد «1». و چون حيثيت «نبوت» و حيثيت «ولايت» با هم فرق دارد، و در اين عبارت العلماء ورثة الأنبياء «وصف عنوانى «2»» انبيا مراد بوده و علما را به لحاظ همين وصف عنوانى نازل منزله انبيا قرار داده است، و اين وصف هم اقتضاى «ولايت» را ندارد، بنا بر اين ما نمىتوانيم از اين جمله براى علما استفاده ولايت را بنماييم. البته اگر فرموده بود علما به منزله موسى يا عيسى هستند، ما مىفهميديم همان طورى كه حضرت موسى همه جهات و حيثيات را، كه يكى از آنها ولايت مىباشد، دارا هستند، علما نيز داراى حيثيت ولايت مىباشند. ليكن چون اين طور نفرموده و علما را نازل منزله شخص قرار نداده، نمىتوانيم از جمله مزبور چنين استفادهاى را بنماييم.
در جواب اين اشكال بايد عرض كنم كه ميزان در فهم روايات و ظواهر الفاظ، عرف عام و فهم متعارف مردم است، نه تجزيه و تحليلهاى علمى. و ما هم تابع فهم عرف هستيم. اگر فقيه بخواهد در فهم روايات دقايق علمى را وارد كند، از بسيارى مطالب بازمىماند. بنا بر اين، اگر عبارت «العلماء ورثة الانبياء» را به عرف عرضه كنيم، آيا در ذهن آنها مىآيد كه «وصف عنوانى» انبيا مراد است، و فقط در همين وصف عنوانى تنزيل مىباشد؟ يا اينكه اين جمله را اماره قرار مىدهد براى اشخاص؟ يعنى اگر از عرف مردم سؤال شود فلان فقيه به منزله موسى و عيسى است يا نه. جواب مىدهد طبق اين روايت آرى. چون موسى و عيسى از انبيا هستند. يا اگر سؤال شود كه فقيه وارث رسول اللَّه (ص) است يا نه؟
مىگويد آرى. چون رسول اللَّه (ص) از انبياست.
بنا بر اين، ما نمىتوانيم «انبيا» را وصف عنوانى بگيريم. خصوصاً چون به لفظ جمع است. اگر به لفظ مفرد مىآورد، باز راهى براى آن احتمال بود. ليكن وقتى كه گفتند «انبيا» و لفظ جمع آوردند، يعنى كل فرد من الانبياء؛ نه اينكه كل فرد من الانبياء بما هم انبياء كه نظر به وصف عنوانى باشد «1»؛ و اين وصف عنوانى را از ساير اوصاف جدا كند، و بگويد فقيه به منزله نبى است؛ نه به منزله رسول، و نه به منزله ولىّ. اين تجزيه و تحليلها در باب روايات خلاف فهم عرف و عقلاست.
3. بر فرض ما قبول كنيم كه تنزيل در وصف عنوانى شده و علما به منزله انبياء بما هم انبياء هستند، بايد حكمى را كه خداوند تعالى به حسب اين تنزيل براى نبى ثابت فرموده، حكم آن را براى علما هم ثابت بدانيم. مثلًا اگر گفته شود كه فلان شخص به منزله عادل است؛ سپس بگويد كه اكرام عادل واجب است؛ از اين حكم و تنزيل فهميده مىشود كه آن شخص وجوب اكرام دارد. بنا بر اين، ما مىتوانيم از آيه شريفه «النّبىّ اوْلى بِالْمُومِنينَ مِنْ انْفُسِهِم» «2».
استفاده كنيم كه منصب «ولايت» براى علما هم ثابت است. به اين بيان كه مراد از «اولويت»، ولايت و امارت است. چنانكه در مجمع البحرين «3»، در ذيل اين آيه شريفه، روايتى از امام باقر (ع) نقل مىكند كه حضرت فرمودند: «اين آيه درباره امارت (حكومت و ولايت) نازل شده است». «4» بنا بر اين، نبى ولايت و امارت بر مؤمنين دارد. و همان امارت و ولايتى كه براى نبى اكرم (ص) است براى علما نيز ثابت مىباشد. چون در آيه حكم روى وصف عنوانى آمده و در روايت هم تنزيل در وصف عنوانى شده است.
به علاوه، مىتوانيم به آياتى كه براى رسول احكامى را ثابت كرده است استدلال كنيم، مانند آيه شريفه «أَطيعُوا اللَّه وَ اطيعُوا الرّسُول وَ أولى الأمْرِ مِنْكُمْ». به اينكه بگوييم «رسول» و «نبى» در نظر عرف فرقى ندارند- اگر چه در بعضى روايات بين رسول و نبى از نظر كيفيت نزول وحى فرق گذاشته شده است «1»- ولى نبى و رسول در نظر عرف و عقلا به يك معنا مىباشند. از نظر عرف «نبى» كسى است كه از طرف خداوند انباء مىكند. و «رسول» كسى مىباشد كه آنچه را خداوند به او فرموده به مردم مىرساند.
4. ممكن است گفته شود احكامى كه بعد از وفات پيغمبر (ص) از ايشان به جاى گذاشته شده نوعى «ميراث» است- اگر چه اصطلاحاً به آن «ميراث» گفته نمىشود- و كسانى كه اين احكام را مىگيرند وارث پيغمبر هستند؛ لكن از كجا معلوم منصب ولايتى كه رسول اكرم (ص) بر همه مردم دارد قابل ارث باشد و به ارث برده شود؟ شايد آنچه قابل ارث مىباشد، همان احكام و احاديث است. در همين روايت هم دارد كه انبيا «علم» را به ارث مىگذارند. و همچنين در روايت ابو البخترى مىفرمايد: انما اورثوا احاديث من احاديثهم. پس، معلوم مىشود «احاديث» را به ارث گذاشتهاند؛ و ولايت قابل ارث و ميراث نيست.
اين اشكال هم صحيح نيست. زيرا ولايت و امارت از امور اعتباريه و عقلايى است، و در اين امور بايد به عقلا مراجعه كنيم و ببينيم كه آنان انتقال ولايت و حكومت را از شخصى به شخص ديگر به عنوان «ارث» اعتبار مىكنند يا نه؟ مثلًا اگر از عقلاى دنيا سؤال شود كه وارث فلان سلطنت كيست. آيا در جواب اظهار مىدارند كه منصب قابل از براى ميراث نيست؟ يا مىگويند كه فلانى وارث تاج و تخت است؟ اصولًا اين جمله «وارث تاج و تخت» از جملات معروفه است. شكى نيست كه امر «ولايت» از نظر عقلا مانند ارث در اموال كه از شخصى به ديگرى منتقل مىشود، قابل انتقال است. اگر كسى به آيه شريفه «النّبىُ اوْلى بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ انْفُسِهْم» نظر كند و اين روايتى را كه مىگويد: العلماء ورثة الانبياء بنگرد، متوجه مىشود كه مراد همين امور اعتباريه است كه عقلا آن را قابل انتقال مىدانند.
اگر اين عبارت العلماء ورثة الانبياء درباره ائمه، عليهم السلام، وارد شده بود، همچنان كه در روايت آمده كه ائمه (ع) در همه امور وارث پيغمبر (ص) هستند «1»، جاى ترديد نبود كه مىگفتيم ائمه (ع) در همه امور وارث پيغمبر (ص) هستند؛ و اين طور نبود كه كسى بگويد كه مراد وراثت در علم و مسائل شرعيه است.
بنا بر اين، اگر ما فقط جمله العلماء ورثة الانبياء را در دست داشتيم، و از صدر و ذيل روايت صرف نظر مىكرديم، به نظر مىرسيد كه تمام شئون رسول اكرم (ص) كه بعد از ايشان قابل انتقال است، و از آن جمله امارت بر مردم كه بعد از ايشان براى ائمه (ع) ثابت است، براى فقها هم ثابت مىباشد؛ مگر شئونى كه به دليل ديگرى خارج شود. و ما هم به مقدارى كه دليل خارج مىكند كنار مىگذاريم.
قسمت عمدهاى كه از اشكال فوق باقى مىماند اين است كه جمله العلماء ورثة الانبياء در خلال جملاتى قرار گرفته كه مىتواند قرينه باشد بر اينكه مراد از ميراث «احاديث» است.
چنانكه در «صحيحه قداح» دارد: إن الأنبياء لم يورثوا ديناراً و لا درهماً و لكن ورثوا العلم. و در روايت ابو البخترى بعد از جمله لم يورثوا درهماً و لا ديناراً مىگويد: و انما اورثوا احاديث من احاديثهم. اين عبارات قرينه مىشود كه ميراث انبيا احاديث است؛ و چيز ديگرى از آنان باقى نمانده كه قابل ارث باشد. خصوصاً كه در اول جمله انما دارد كه دلالت بر حصر مىكند.
اين اشكال هم تمام نيست. زيرا اگر مراد اين باشد كه پيغمبر اكرم (ص) فقط احاديث را از خود به جاى گذاشته و چيز ديگرى از ايشان نيست كه به ارث برده شود، اين خلاف ضرورت مذهب ماست. چون پيغمبر اكرم (ص) امورى را از خود به جاى گذاشته كه ارث برده مىشود. و جاى ترديد نيست كه حضرت رسول (ص) ولايت بر امت داشتند؛ و بعد از ايشان امر ولايت به امير المؤمنين (ع) منتقل شد؛ و بعد از ايشان هم به ائمه، عليهم السلام، يكى پس از ديگرى واگذار گرديد. كلمه انما هم در اينجا حتماً براى حصر نيست، و اصلًا معلوم نيست كه انما دلالت بر حصر داشته باشد. علاوه بر اينكه انما در «صحيحه قداح» نيست؛ و در روايت ابو البخترى آمده. آن هم عرض كردم از نظر سند ضعيف است.
ما اكنون عبارت «صحيحه» را مىخوانيم تا ببينيم كه جملات آن قرينه مىشوند بر اينكه ميراث انبيا اختصاص به احاديث دارد يا نه.
من سلك طريقاً يطلب فيه علما سلك اللَّه به طريقاً الى الجنة. اين جمله در ستايش علماست.
تصور نشود كه اين ستايش مربوط به هر عالمى است، و علما هر طور باشند اين تعريف آنان را شامل مىشود. به رواياتى كه در كافى نسبت به اوصاف و وظايف علماست مراجعه كنيد «1»؛ تا معلوم شود كه تا كسى چند كلمه درس خواند از علما و ورثه انبيا نمىشود؛ بلكه وظايفى دارد. و آن وقت كار مشكل مىشود.
وَ إن الملائكة لتَضَع أجنِحتها لطالب الْعلم رضاً به. معنى «وضع اجنحه» نزد اهلش معلوم است «2»، و اكنون جاى بحث آن نيست. اين عمل براى احترام يا خفض جناح و تواضع است.
وَ إنّهُ يستغفر لطالب العلم من في السماء و من في الأرض حتّى الحوتِ فى البحر. اين جمله احتياج به بيان مفصلى دارد كه فعلًا از بحث ما خارج است. و فضل العالم على العابد كفضل القمر على سائر النجوم ليلة البدر. معنى اين جمله هم معلوم است.
و إن العلماء ورثة الانبياءِ. از صدر روايت تا اينجا در مقام تعريف علما و بيان فضايل و اوصاف آنها مىباشد. و يكى از فضايل آنان اين است كه ورثه انبيا هستند. وارث انبيا بودن وقتى براى آنان فضيلت است كه مانند انبيا ولايت (حكومت) بر مردم داشته و واجب الاطاعه باشند.
و اما اينكه ذيل روايت دارد: ان الانبياء لم يورثوا ديناراً و لا دِرهَماً. معنايش اين نيست كه انبيا غير از علم و حديث هيچ ارث نمىگذارند. بلكه اين جمله كنايه از اين است كه آنان با اينكه ولى امر بوده و حكومت بر مردم دارند، رجال الهى هستند: افرادى مادى نيستند تا در پى جمعآورى زخارف دنيوى باشند. و اينكه اسلوب حكومت انبيا غير از حكومت سلطنتى و حكومتهاى متداول است كه براى متصدى خود مايه مالاندوزى و كامرانى مىشود. وضع زندگى پيغمبر اكرم (ص) بسيار ساده بود. از مقام و منصب خود به نفع زندگى مادى استفاده نكردند تا چيزى از خود به جاى گذارند. و آنچه را كه باقى گذاشتند علم است كه اشرف امور مىباشد. خصوصاً علمى كه از ناحيه حق تعالى باشد. و خصوص «علم» را كه در روايت ذكر كرده شايد به همين جهت بوده است. بنا بر اين، نمىتوان گفت چون در اين روايت كه اوصاف علما بيان شده، وراثت در علم و عدم توريث مال در آن ذكر شده، ظاهر است در اين معنا كه علما منحصراً علم و حديث را ارث مىبرند.
در بعضى موارد، اين حديث به جمله ما تَرَكْناه صدقة تذييل شده است كه جزء حديث نيست؛ و روى جهت سياسى به حديث اضافه شده. چون اين حديث در فقه عامه هم مىباشد «1».
نهايت چيزى كه در اينجا مىتوان گفت اين است كه با احتمال به اينكه اين جملات قرينه باشد، ما نتوانيم تمسك به اطلاق جمله «العلماء ورثة الانبياءِ» بنماييم و بگوييم كل ما كان للانبياء للعلماء. ليكن اين طور نيست كه احتمال قرينه بودن اين جملات موجب شود كه بگوييد روايت ظهور دارد در اينكه علما فقط از علم انبيا ارث مىبرند. و بعد معارضه واقع شود بين اين روايت و رواياتى كه قبلًا ذكر كرديم كه دلالت بر مطلب ما داشت. و اين روايت آن مطالب را هدم كند. چنين چيزى از اين روايت استفاده نمىشود.
اثبات ولايت فقيه از طريق نص
و اگر فرضاً گفته شود كه از روايت استفاده مىشود كه رسول اللَّه (ص) جز علم چيزى به ارث نگذاشته است، و امر ولايت و خلافت هم ارثى نيست، و اگر خود رسول اللَّه (ص) مىفرمود: علىّ وارثى استفاده نمىكرديم كه حضرت امير (ع) خليفه آن حضرت است، در اين صورت، ناچاريم كه راجع به خلافت امير المؤمنين و ائمه، عليهم السلام، به نص متشبث شويم، و بگوييم كه رسول اللَّه (ص) امير المؤمنين (ع) را به خلافت منصوب كرده است؛ و همين مطلب را نسبت به ولايت فقيه مىگوييم. چون بنا بر آن روايتى كه سابقاً ذكر شد فقها از طرف رسول اللَّه (ص) به خلافت و حكومت منصوبند. به اين طريق بين اين روايت و رواياتى كه دلالت بر نصب دارد جمع مىكنيم.
مؤيدى از فقه رضوى
در عوائد «1» نراقى از «فقه رضوى» «2» روايتى نقل مىكند به اين مضمون: مَنْزلَةُ الْفَقيهِ فى هذَا الْوَقْتِ كَمَنْزِلَةِ الانْبِياءِ فِي بَني إِسْرائيلَ. «3»
(مقام فقيه اين زمان مثل مقام پيامبران بنى اسرائيل است). البته نمىتوانيم بگوييم كه «فقه رضوى» از امام رضا (ع) صادر شده؛ ولى مىتوان به عنوان مؤيد به آن تمسك كرد.
بايد دانست مراد از «انبياى بنى اسرائيل» فقهايى كه در زمان حضرت موسى بودند- و شايد به آنان از جهتى انبيا گفته مىشد- نمىباشد. فقهايى كه در زمان حضرت موسى بودند، همه تابع آن حضرت بودند؛ و به پيروى او كارهايى داشتند. و شايد وقتى كه حضرت موسى آنان را براى تبليغ به جايى مىفرستاد، ولىّ امرشان هم قرار مىداد. البته ما از وضع آنها اطلاع دقيق نداريم، اما اين معلوم است كه خود حضرت موسى (ع) از انبياى بنى اسرائيل است؛ و همه چيزهايى كه براى حضرت رسول اللَّه (ص) هست، براى حضرت موسى هم بوده است. البته به اختلاف رتبه و مقام و منزلتشان. بنا بر اين، ما از عموم «منزلة» «4» در روايت مىفهميم آنچه را كه براى حضرت موسى در امر حكومت و ولايت بر مردم بوده، براى فقها هم مىباشد.
ساير مؤيدات
از جامع الاخبار «1» هم روايتى نقل مىكنند كه پيغمبر اكرم (ص) فرموده است: أَفْتَخِرُ يَوْمَ الْقِيامَةِ بِعُلَماءِ امّتي. وَ عُلَماءُ امّتي كَسائرِ أَنْبياءِ قَبْلي «2». (در دوره قيامت به علماى امتم افتخار و مباهات خواهم كرد. و علماى امت من مثل ساير انبياى سابقند). اين روايت هم از مؤيدات مطلب ماست. در مستدرك «3» روايتى از غرر «4» نقل مىكند، به اين مضمون: الْعُلَماءُ حُكامٌ عَلَى الْناسِ «5».
(علما حاكم بر مردمند). و به لفظ حكما على الناس نيز نقل شده. ولى به نظر مىآيد كه صحيح نباشد. گفته شد كه در خود غرر به صورت حكام على الناس بوده است. اين روايت هم اگر سندش معتبر بود «6»، دلالتش واضح و يكى از مؤيدات است. روايات ديگرى هست كه مىتوان براى تأييد ذكر كرد.
از جمله اين گونه روايات، روايت تحف العقول «7» است تحت عنوان «مجارى الامور و الاحكام على أيدي العلماء» اين روايت از دو قسمت تشكيل يافته: قسمت اول روايتى است از حضرت سيد الشهدا (ع)، كه از امير المؤمنين على ابن ابي طالب (ع) نقل فرموده، درباره «امر به معروف و نهى از منكر». و قسمت دوم نطق حضرت سيد الشهداست درباره «ولايت فقيه» و وظايفى كه فقها در مورد مبارزه با ظلمه و دستگاه دولتى جائر به منظور تشكيل حكومت اسلامى و اجراى احكام دارند. اين نطق مشهور را در منى ايراد، و در آن علت جهاد داخلى خود را بر ضد دولت جائر اموى تشريح فرموده است. از اين روايت دو مطلب مهم به دست مىآيد: يكى «ولايت فقيه» و ديگرى اينكه فقها بايد با جهاد خود و با امر به معروف و نهى از منكر حكام جائر را رسوا و متزلزل و مردم را بيدار گردانند تا نهضت عمومى مسلمانان بيدار حكومت جائر را سرنگون و حكومت اسلامى را برقرار سازد. اينك روايت:
اعْتَبِروُا ايّها النّاسُ بِما وَعَظَ اللَّهُ بِهِ أَوْلِياءَهُ مِنْ سُوءِ ثَنائِهِ عَلَى الأَحبارِ اذْ يَقُولُ: «لَوْ لا يَنْهاهُمُ الرّبّانِيّونَ وَ الأَحبارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الإِثمَ» «1» و قال: «لُعِنَ الّذينَ كَفَرُوا مِنْ بَني إِسْرائيلَ.» الى قوله: «لَبِئْسَ ما كانُوا يَفْعَلُونَ». «2» وَ إِنّما عابَ اللَّهُ ذلِكَ عَلَيْهِمْ، لأَنّهُمْ كانُوا يَرَوْنَ مِنَ الظّلَمَةِ الّذينَ بَيْنَ أَظْهُرِهِمُ الْمُنْكَرَ وَ الْفَسادَ، فَلا يَنْهَوْنَهُمْ عَنْ ذلِكَ رَغْبَةً فيما كانُوا يَنالُونَ مِنْهُمْ وَ رَهْبَةً مِمّا يَحْذَروُنَ؛ وَ اللّهُ يَقُولُ: «فَلا تَخْشَوُا النّاسَ وَ اخْشَونِ. «3» وَ قالَ: «وَ الْمُؤمِنُونَ وَ الّمُوْمِناتُ بَعْضُهُمْ اوْلِياءُ بَعْضٍ يَأمُروُنَ بِالْمَعْروُفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ». «4» فَبَدَأَ اللّهُ بِالأمرِ بِالْمَعْروُفِ وَ النّهْىِ عَنِ الْمُنْكَرِ فَريضَةً مِنْهُ، لِعِلْمِهِ بِأَنّها اذا أُدّيتْ و أُقيمَتْ، اسْتَقامَتِ الْفَرائِضُ كُلّها، هَيّنُها وَ صَعْبُها. وَ ذلِكَ أَنّ الأمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النّهْي عَنِ الْمُنْكَرِ دُعاء الَى الإِسْلامِ مَعَ رَدّ الْمَظالِمِ وَ مُخالَفَةِ الظالِمِ، وَ قِسْمَةِ الْفَيْء وَ الْغَنائِمِ، وَ أَخْذِ الصّدَقاتِ مِنْ مَواضِعِها وَ وَضْعِها فى حَقِّها. ثُمّ أَنْتُمْ أَيّتُهَا العِصابَةُ، عِصابَةُ، بِاْلعِلْمِ، مَشْهُورَةٌ وَ بِالْخَيْرِ مَذْكُورَةٌ وَ بِالنّصيحَةِ مَعْروُفَةٌ، وَ بِاللّهِ فِي أَنْفُسِ النّاسِ مَهابَةٌ، يَهابُكُمُ الشّريفُ وَ يُكْرِمُكُم الضّعيفُ، وَ يُؤثِرُكُمْ مَنْ لا فَضْلَ لَكُمْ عَلَيْهِ وَ لا يَدَ لَكُمْ عِنْدَهُ تَشفَعُونَ فِى الْحَوائِجِ اذَا امْتُنِعَتْ مِنْ طُلّابِها، وَ تَمْشُونَ فى الطّريقِ بِهَيْبَةِ الْمُلوُكِ وَ كَرامَةِ الأكابِرِ، أَ لَيْسَ كُلّ ذلِكَ إِنَّما نلتُمُوهُ بما يُرْجَى عِندَكُمْ منَ الْقِيامْ بِحَقِ اللّهِ، وَ إِنْ كُنْتُمْ عَنْ أَكْثَرِ حَقِهِ تَقْصُروُنَ؛ فَاسْتَخْفَفْتُمْ بِحَقِّ الْأُمَةِ: فَأَمّا حَقّ الْضّعَفاءِ فَضَيّعْتُمْ. وَ امّا حَقّكُمْ بِزَعْمِكُمْ فَطَلَبْتُمْ. فَلا مالًا بَذَلْتُمُوهُ؛ و لا نَفْسَاً خاطَرْتُمْ بِها لِلَّذى خَلَقَها؛ وَ لا عَشيرَةً عادَيْتُمُوها في ذاتِ اللَّهِ. أَنْتُمْ تَتَمَنَّوْنَ عَلَى اللَّهِ جَنَّتَهُ وَ مُجاوَرَةَ رُسُلِهِ و اماناً مِنْ عَذابِهِ؛ لَقَدْ خَشِيتُ عَلَيْكُمْ، ايُّهَا الْمُتَمَنُّونَ عَلَى اللَّهِ، أنْ تَحِلَّ بِكُمْ نِقْمَةٌ مِنْ نَقَماتِهِ. لأَنَّكُمْ بَلَغْتُمْ مِنْ كَرامَةِ اللَّه مَنْزِلَةً فُضِّلْتُمْ بِها؛ وَ مَنْ يُعْرَفُ بِاللَّهِ لا تُكْرِمُونَ وَ انْتُمْ بِاللَّهِ في عِبادِهِ تُكْرَموُنَ. وَ قَدْ تَرَوْنَ عُهُودَ اللَّهِ مَنْقُوضَةً فَلا تَفْزَعُونَ، وَ أَنْتُمْ لِبَعْضِ ذِمَمِ آبائِكُمْ تَفْزَعُونَ؛ وَ ذِمَّةُ رَسوُلِ اللَّهِ (ص) مَحْقُورَةٌ، وَ الْعُمْي وَ الْبُكْمُ وَ الزُّمْنُ في الْمَدائِنِ مُهْمَلَة، لا ترْحَمُونَ؛ وَ لا في مَنْزِلَتِكُمْ تَعْمَلُونَ وَ لا مَنْ عَمِلَ فيها تُعينُونَ؛ وَ بالادّهانِ وَ الْمُصانَعَةِ عِنْدَ الظَّلَمَةِ تَأمَنُونَ. كُلُّ ذلِكَ مِمّا أَمَركُمُ اللَّهُ بِهِ مِنَ النَّهْىِ وَ التَناهِى، وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غافِلوُنَ. وَ أَنْتُمْ أَعْظَمُ النّاسِ مُصيبَةً لِما غُلِبْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ مَنازِلِ الْعُلَماءِ لَوْ كُنْتُمْ تَسْعَوْنَ. ذلِكَ بِأَنَّ مَجارِي الأموُرِ وَ الأَحْكامِ عَلى أَيْدِي الْعُلماءِ بِاللَّهِ الأمَناءِ عَلى حَلالِهِ وَ حَرامِهِ. فَأَنْتُمُ الْمَسْلُوبُونَ تِلْكَ الْمَنْزِلَةَ. وَ ما سُلِبْتُمْ ذلِكَ، إلّا بِتَفَرُّقِكُمْ عَنِ الْحَقّ وَ اخْتِلافِكُمْ في السُّنَةِ بَعْدَ الْبَيّنَةِ الْواضِحَةِ. وَ لَوْ صَبَرْتُمْ عَلَى الأذَى وَ تَحَمَّلْتُمُ الْمَئُونَةَ في ذاتِ اللَّهِ، كانَتْ أُمُورُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ تَرِدُ وَ عَنْكُمْ تَصْدُرُ وَ إلَيْكُمْ تُرْجَعُ. وَ لكِنَّكُمْ مَكَّنْتُمُ الظَّلمَةَ مِنْ مَنْزِلَتِكُمْ وَ اسْتَسْلَمتُمْ أُمُورَ اللَّهِ في أيْديهِمْ يَعْمَلُونَ بِالشُّبَهاتِ وَ يَسيروُنَ في الشَّهَواتِ. سَلَّطَهُمْ عَلى ذلِكَ فِرارُكُمْ مِنَ الْمَوْتِ وَ إعجابُكُمْ بِالْحَياةِ الَّتي هِيَ مُفارِقَتُكُمْ. فَأَسْلَمْتُمُ الضُّعَفاءَ في أَيْدِيهِم؛ فَمِنْ بَيْنِ مُسْتَعْبَدٍ مَقْهُورٍ، وَ بَيْنِ مُسْتَضْعَفٍ عَلى مَعيشَتِهِ مَغْلوُبٍ. يَتَقَلَّبُونٍ في الْمُلْكِ بِآرائِهِمْ وَ يَسْتَشْعِروُنَ الخِزْيَ بِأَهوائِهِمْ اقْتِداءً بِالأَشرارِ وَ جُرْاةً عَلَى الجَبّارِ. فى كُلِّ بَلَدٍ مِنْهُمْ عَلَى مِنْبَرهِ خَطيبٌ يَصْقَعُ؛ فَالْأَرْضُ لَهُمْ شاغِرَةٌ؛ وَ أَيْديهِمْ فيها مَبْسُوطَةٌ. وَ النّاسُ لَهُمْ خَوَلٌ، لا يَدْفَعُونَ يَدَ لامِسٍ؛ فَمِنْ بَيْنِ جَبّارٍ عَنيدٍ، وَ ذي سَطْوَةٍ عَلَى الضَّعَفَةِ شَديد، مُطاعٍ لا يَعْرِفُ الْمُبْدِئ الْمُعيدَ. فَيا عَجَباً، وَ ما لي لا أَعْجَبُ، وَ الأرْضُ مِنْ غاشٍ غَشُومٍ وَ مُتَصَدّقٍ ظَلُوْمٍ وَ عامِلٍ عَلَى الْمُؤمنينَ بِهِمْ غَيْر رَحيمٍ. فَاللَّهُ الْحاكِمُ فيما فِيهِ تَنازَعْنا وَ الْقاضِى بِحُكْمِهِ فيما شَجَرَ بَيْنَنا. اللّهُمَّ، إنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ يَكُنْ ما كانَ مِنا تَنافُساً فى سُلطانٍ وَ لا الْتِماساً مِنْ فُضُولِ الحُطامِ. وَ لكِنْ لِنُرِىَ الْمَعالِمَ مِنْ دينِكَ؛ وَ نُظْهِرَ الْاصْلاحَ فى بِلادِكَ؛ وَ يَأمَنَ المَظْلُوموُنَ مِنْ عِبادِكَ؛ وَ يَعْمَلُ بفَرائضِكَ و سُنَنِكَ وَ أَحكامِكَ فَإِن «1» لَمْ تَنْصُرُونا وَ تُنْصِفوُنا قَوِىَ الظَّلَمَةُ عَلَيْكُمْ وَ عَمِلُوا في إطفاءِ نُورِ نَبِيّكُمْ. وَ حَسْبُنَا اللَّهُ، وَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْنا، و إلَيْهِ أَنَبْنا، وَ إلَيْهِ الْمَصيرُ. «2»
اى مردم، از پندى كه خدا به دوستدارانش به صورت بدگويى از «احبار» داده عبرت بگيريد؛ آنجا كه مىفرمايد: «چرا نبايد علماى دينى و احبار از گفتار گناهكارانه آنان (يعنى يهود) و حرامخوارى آنان جلوگيرى كنند. راستى آنچه انجام مىداده و به وجود مىآوردهاند چه بد بوده است». و مىفرمايد: «آن عده از بنى اسرائيل كه كفر ورزيدند لعنت شدند». تا آنجا كه مىفرمايد: «راستى كه آنچه انجام مىدادهاند چه بد بوده است». در حقيقت، خدا آن را از اين جهت برايشان عيب مىشمارد و مايه ملامت مىسازد كه آنان با چشم خود مىديدند كه ستمكاران به زشتكارى و فساد پرداختهاند، و باز منعشان نمىكردند، به خاطر عشقى كه به دريافتهاى خود از آنان داشتند؛ و نيز به خاطر ترسى كه از آزار و تعقيب آنان به دل راه مىدادند. در حالى كه خدا مىفرمايد: «از مردم نترسيد؛ و از من بترسيد». و مىفرمايد: «مردان مؤمن دوستدار و رهبر و عهدهدار يكديگرند. همديگر را امر به معروف و نهى از منكر مىكنند». (مىبينيم كه در اين آيه در شمردن صفات مؤمنان، صفاتى كه مظهر دوستدارى و عهده دارى و رهبرى متقابل مؤمنان است)، خدا از امر به معروف و نهى از منكر شروع مىكند، و نخست اين را واجب مىشمارد زيرا مىداند كه اگر امر به معروف و نهى از منكر انجام بگيرد و در جامعه برقرار شود، همه واجبات، از آسان گرفته تا مشكل، همگى برقرار خواهد شد. و آن بدين سبب است كه امر به معروف و نهى از منكر عبارت است از دعوت به اسلام؛ (يعنى جهاد اعتقادى خارجى) به اضافه بازگرداندن حقوق ستمديدگان به ايشان؛ و مخالفت و مبارزه با ستمگران (داخلى)؛ و كوشش براى اينكه ثروتهاى عمومى و درآمد جنگى طبق قانون عادلانه اسلام توزيع شود، و صدقات (زكات و همه مالياتهاى الزامى يا داوطلبانه) از موارد صحيح و واجب آن جمعآورى و گرفته شود، و هم در موارد شرعى و صحيح آن به مصرف برسد.
علاوه بر آنچه گفتم، شما اى گروه، اى گروهى كه به علم و عالم بودن شهرت داريد و از شما به نيكى ياد مىشود و به خيرخواهى و اندرزگويى و راهنمايى در جامعه معروف شدهايد و به خاطر خدا در دل مردم شكوه و مهابت پيدا كردهايد به طورى كه مرد مقتدر از شما بيم دارد و ناتوان به تكريم شما بر مىخيزد و آن كس كه هيچ برترى بر او نداريد و نه قدرتى بر او داريد شما را بر خود برترى داده است و نعمتهاى خويش را از خود دريغ داشته به شما ارزانى مىدارد، در موارد حوايج (يا سهميه مردم از خزانه عمومى) وقتى به مردم پرداخت نمىشود وساطت مىكنيد، و در راه با شكوه و مهابت پادشاهان و بزرگوارى بزرگان قدم بر مىداريد، آيا همه اين احترامات و قدرتهاى معنوى را از اين جهت به دست نياوردهايد كه به شما اميد مىرود كه به اجراى قانون خدا كمر ببنديد؟ گرچه در مورد بيشتر قوانين خدا كوتاه آمدهايد؛ بيشتر حقوق الهى را كه به عهده داريد فرو گذاشتهايد. مثلًا حق ملت را خوار و فرو گذاشتهايد؛ حق افراد ناتوان و بىقدرت را ضايع كردهايد؛ اما در همان حال به دنبال آنچه حق خويش مىپنداريد برخاستهايد. نه پولى خرج كردهايد؛ و نه جان را در راه آنكه آن را آفريده به خطر انداختهايد؛ و نه با قبيله و گروهى به خاطر خدا در افتادهايد. شما آرزو داريد و حق خود مىدانيد كه بهشتش و همنشينى پيامبرانش و ايمنى از عذابش را به شما ارزانى دارد؛ من، اى كسانى كه چنين انتظاراتى از خدا داريد، از اين بيمناكم كه نكبت خشمش بر شما فرو افتد؛ زيرا در سايه عظمت و عزت خدا به منزلتى بلند رسيدهايد، ولى خداشناسانى را كه ناشر خداشناسى هستند احترام نمىكنيد؛ حال آنكه شما به خاطر خدا در ميان بندگانش مورد احتراميد. و نيز از آن جهت بر شما بيمناكم كه به چشم خود مىبينيد تعهداتى كه در برابر خدا شده «1» گسسته و زير پا نهاده شده است، اما نگران نمىشويد؛ در حالى كه به خاطر پارهاى از تعهدات پدرانتان نگران و پريشان مىشويد؛ اينك تعهداتى كه در برابر پيامبر انجام گرفته «2» مورد بىاعتنايى است؛ نابينايان، لالها، و زمينگيران ناتوان، در همه شهرها بىسرپرست ماندهاند، و بر آنها ترحم نمىشود. و نه مطابق شأن و منزلتتان كار مىكنيد؛ و نه به كسى كه چنين كارى بكند و در ارتقاى شأن شما بكوشد اعتنا يا كمك مىكنيد. با چرب زبانى و چاپلوسى و سازش با ستمكاران، خود را در برابر قدرت ستمكاران حاكم ايمن مىگردانيد. تمام اينها دستورهايى است كه خدا به صورت نهى، يا همديگر را نهى كردن و بازداشتن، داده و شما از آنها غفلت مىورزيد. مصيبت شما از مصايب همه مردم سهمگينتر است؛ زيرا منزلت و مقام علمايى را از شما بازگرفتهاند اگر مىدانستيد. چون در حقيقت، جريان ادارى كشور و صدور احكام قضايى و تصويب برنامههاى كشور بايد به دست دانشمندان روحانى، كه امين حقوق الهى و داناى حلال و حرامند، سپرده شده باشد. اما اينك مقامتان را از شما بازگرفته و ربودهاند. و اينكه چنين مقامى را از دست دادهايد، هيچ علتى ندارد جز اينكه از دور محور حق (قانون اسلام و حكم خدا) پراكندهايد؛ و درباره سنت، پس از اينكه دلايل روشن بر حقيقت و كيفيت آن وجود دارد، اختلاف پيدا كردهايد. شما اگر مردانى بوديد كه بر شكنجه و ناراحتى شكيبا بوديد و در راه خدا حاضر به تحمل ناگوارى مىشديد، مقررات براى تصويب پيش ما آورده مىشد؛ و به دست شما صادر مىشد؛ و مرجع كارها بوديد. اما شما به ستمكاران مجال داديد تا اين مقام را از شما بستانند؛ و گذاشتيد حكومتى كه قانوناً مقيد به شرع است به دست ايشان بيفتد، تا بر اساس پوسيده حدس و گمان به حكومت پردازند؛ و طريقه خودكامگى و اقناع شهوت را پيشه سازند. مايه تسلط آنان بر حكومت، فرار شما از كشته شدن بود، و دلبستگىتان به زندگى گريزان دنيا. شما با اين روحيه و رويه، توده ناتوان را به چنگال اين ستمگران گرفتار آورديد تا يكى برده وار سركوفته باشد؛ و ديگرى بيچاره وار سرگرم تأمين آب و نانش؛ و حكام خودسرانه به اميال خود عمل كنند؛ و با هوسبازى خويش ننگ و رسوايى به بار آورند؛ پيرو بدخويان گردند و در برابر خدا گستاخى ورزند. در هر شهر سخنورى از ايشان بر منبر آمده و گماشته شده است. زمين برايشان فراخ و دستشان در آن گشاده است. مردم بنده ايشانند و قدرت دفاع از خود را ندارند. يك حاكم ديكتاتور و كينه ورز و بدخواه است؛ و حاكم ديگر بيچارگان را مىكوبد و به آنها قلدرى و سختگيرى مىكند؛ و آن ديگر فرمانروايى مسلط است كه نه خدا را مىشناسد و نه روز جزا را. شگفتا! و چرا نه شگفتى، كه جامعه در تصرف مرد دغلباز ستمكارى است كه مأمور مالياتش ستم ورز است؛ و استاندارش نسبت به اهالى ديندار نامهربان و بىرحم است. خداست كه در مورد آنچه در بارهاش به كشمكش برخاستهايم حكومت و داورى خواهد كرد؛ و درباره آنچه بين ما رخ داده با رأى خويش حكم قاطع خواهد كرد.
خدايا، بىشك تو مىدانى آنچه از ما سر زده «1» رقابت در به دست آوردن قدرت سياسى نبوده؛ و نه جستجوى ثروت و نعمتهاى ناچيز دنيا؛ بلكه براى اين بوده كه اصول و ارزشهاى درخشان دينت را بنماييم و ارائه دهيم؛ و در كشورت اصلاح پديد آوريم؛ و بندگان ستمزدهات را ايمن و برخوردار از حقوق مسلمشان گردانيم؛ و نيز تا به وظايفى كه مقرر داشتهاى و به سنن و قوانين و احكامت عمل شود.
بنا بر اين، شما (گروه علماى دين) اگر ما را در انجام اين مقصود يارى نكنيد و حق ما را از غاصبان نستانيد؛ ستمگران بر شما چيره شوند و در خاموش كردن نور پيامبرتان بكوشند. خداى يگانه ما را كفايت است؛ و بر او تكيه مىكنيم؛ و به سوى او رو مىآوريم. و سرنوشت به دست او و بازگشت به اوست.
مىفرمايد: اعتبروا أيّها الناس بِما وعظ اللَّهُ به أولياءه من سوء ثنائه على الأحبار. خطاب به دسته مخصوص، حاضرين مجلس، اهل شهر و بلد، اهل مملكت، و يا مردم دنياى آن روز نيست؛ بلكه هر كس را در هر زمان كه اين ندا را بشنود شامل مىشود. مثل: يا أيها النّاس كه در قرآن آمده است. خداوند با اعتراض به «احبار» يعنى علماى يهود و استنكار رويه آنها، اولياى خويش را موعظه فرموده، و به آنان پند داده است. منظور از «اوليا» كسانى هستند كه توجه به خدا دارند، و در جامعه داراى مسئوليت مىباشند؛ نه اينكه منظور ائمه، عليهم السلام، باشد.
اذ يقول: «لَوْ لا يَنهاهُمُ الرَبّانِيّونَ وَ الْاحْبارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الاثْمَ وَ أَكْلِهِمُ السّحْتَ لَبِئْسَ ما كانُوا يَصْنَعُونَ.»
خداوند در اين آيه، «ربانيون» و «احبار» را مورد نكوهش قرار مىدهد كه چرا آنها، كه علماى دينى يهود بودهاند، ستمكاران را از «قول اثم»، يعنى گفتار گناهكارانه كه اعم از دروغپردازى و تهمت و تحريف حقايق و امثال آن باشد، و از «اكل سُحت»، يعنى حرامخوارى، نهى نكرده و بازنداشتهاند. بديهى است اين نكوهش و تقبيح اختصاص به علماى يهود ندارد؛ و نه اختصاص به علماى نصارى دارد؛ بلكه علماى جامعه اسلامى، و به طور كلى علماى دينى را شامل مىشود. بنا بر اين، علماى دينى جامعه اسلامى هم اگر در برابر رويه و سياست ستمكاران ساكت بنشينند، مورد نكوهش و تقبيح خدا قرار مىگيرند. اين امر فقط مربوط به سلف و نسل گذشته نيست؛ نسلهاى گذشته و آينده در اين حكم يكسانند.
حضرت امير (ع) اين موضوع را با استناد به قرآن ذكر فرموده، كه علماى جامعه اسلامى هم عبرت بگيرند و بيدار شوند؛ و از اداى وظيفه امر به معروف و نهى از منكر بازنايستد؛ و در برابر هيأتهاى حاكمه ستمگر و منحرف سكوت ننمايند. حضرت با استشهاد به آيه «لو لا ينهاهم الربانيون ...» دو نكته را گوشزد فرموده است:
1. اينكه سهل انگارى علما در وظايف ضررش بيش از كوتاهى ديگران در انجام همان وظايف مشترك است. چنانكه هرگاه يك بازارى كار خلافى بكند، ضررش به خود او مىرسد؛ ليكن اگر علما در وظيفه كوتاهى كردند، مثلًا در برابر ستمگران سكوت نمودند، ضررش متوجه اسلام مىشود. و اگر به وظيفه عمل كردند و آنجا كه بايد صحبت كنند سكوت نكردند، نفع آن براى اسلام است.
2. با اينكه بايد از همه امورى كه مخالف شرع است نهى كرد، روى «قول اثم»، يعنى دروغپردازى و «اكل سحت»، يعنى حرامخورى تكيه كرده است تا بفهماند كه اين دو «منكر» از همه منكرات خطرناكتر است؛ و بايستى بيشتر مورد مخالفت و مبارزه قرار گيرد. چون گاهى گفتار و تبليغات دستگاههاى ستمگر بيش از كردار و سياستشان براى اسلام و مسلمين ضرر دارد؛ و غالباً حيثيت اسلام و مسلمين را به مخاطره مىاندازد.
خداوند نكوهش مىكند كه چرا از گفتار نادرست و تبليغات گناهكارانه ستمكاران جلوگيرى نكردند؟ چرا آن مردى را كه ادعا كرد من «خليفة اللَّه» هستم و آلت مشيت الهى هستم، و احكام خدا همين گونه است كه من اجرا مىكنم، عدالت اسلامى همين است كه من مىگويم و اجرا مىكنم (در صورتى كه اصولًا عدالت سرش نمىشد.)
تكذيب نكردند؟ اين گونه سخنان «قول اثم» است. اين حرفهاى گناهكارانه را كه ضرر زيادى براى جامعه دارد، چرا جلوگيرى نكردند؟ ظلمه را كه حرفهاى نامربوط زدند، خيانتها مرتكب شدند، بدعتها در اسلام گذاشتند، ضربه به اسلام زدند، چرا نهى نكردند و از اين گناهان بازنداشتند؟
اگر كسى احكام را آن طور كه خدا راضى نيست تفسير كرد، بدعتى در اسلام گذاشت به اسم اينكه عدل اسلامى چنين اقتضا مىكند، احكام خلاف اسلام اجرا كرد، بر علما واجب است كه اظهار مخالفت كنند. هرگاه اظهار مخالفت نكنند، مورد لعن خدا قرار مىگيرند. و اين از آيه شريفه پيداست، و نيز در حديث است كه إذا ظَهَرَتِ الْبِدَعُ، فَلِلعالِمِ أنْ يُظْهِرَ عِلْمَهُ؛ و إلّا فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ. «1»
(چون بدعتها پديد آيد، بر عالم واجب است كه علم (دين) خويش را اظهار كند؛ و گر نه لعنت خدا بر او خواهد بود.) خود اظهار مخالفت و بيان تعاليم و احكام خدا، كه مخالف بدعت و ظلم و گناه مىباشد، مفيد است؛ چون سبب مىشود عامه مردم به فساد اجتماعى و مظالم حكام خائن و فاسق يا بىدين پىبرده، به مبارزه برخيزند؛ و از همكارى با ستمكاران خوددارى نمايند؛ و به عدم اطاعت در برابر قدرتهاى حاكمه فاسد و خائن دست بزنند. اظهار مخالفت علماى دينى در چنين مواردى يك «نهى از منكر» از طرف رهبرى دينى جامعه است، كه موجى از «نهى از منكر» و يك نهضت مخالفت و «نهى از منكر» را به دنبال مىآورد. نهضتى را به دنبال مىآورد كه همه مردم ديندار و غيرتمند در آن شركت دارند. نهضتى كه اگر حكام ستمكار و منحرف به آن تسليم نشوند و به صراط مستقيم رويه اسلامى تبعيت از احكام الهى باز نيايند و بخواهند با قدرت اسلحه آن را ساكت كنند، در حقيقت به تجاوز مسلحانه دست زده و «فئه باغيه» خواهند بود؛ و بر مسلمانان است كه به جهاد مسلحانه با «فئه باغيه» «1»، يعنى حكام تجاوزكار، بپردازند تا سياست جامعه و رويه حكومت كنندگان مطابق با اصول و احكام اسلام باشد.
شما كه فعلًا قدرت نداريد جلو بدعتهاى حكام را بگيريد و اين مفاسد را دفع كنيد، اقلًا ساكت ننشينيد. تو سر شما مىزنند، داد و فرياد كنيد؛ اعتراض كنيد. انظلام نكنيد.
انظلام (تن به ظلم دادن) بدتر از ظلم است. اعتراض كنيد؛ انكار كنيد؛ تكذيب كنيد؛ فرياد بزنيد. بايد در برابر دستگاه تبليغات و انتشارات آنها دستگاهى هم اين طرف به وجود بيايد تا هر چه به دروغ مىگويند تكذيب كند. بگويد دروغ است؛ بگويد عدالت اسلامى اين نيست كه آنها ادعا مىكنند. عدل اسلامى كه براى خانوادهها و جامعه مسلمين قرار داده شده، همه برنامهاش مضبوط و مدون است كه آنها دارند. اين مطالب بايد گفته شود تا مردم متوجه باشند؛ و نسل آينده سكوت اين جماعت را حجت قرار ندهد، و نگويد لا بد اعمال و رويه ستمكاران مطابق شرع بوده است و دين مبين اسلام اقتضا مىكرده كه ستمگران «اكل سحت»، يعنى حرامخوارى كنند و مال مردم را غارت كنند.
از آنجا كه دايره فكر عدهاى از دايره همين مسجد تجاوز نمىكند و جولان و گسترش ندارد، وقتى گفته مىشود «اكل سحت»، يعنى حرامخوارى فقط بقال سر كوچه به نظرشان مىآيد كه، العياذ باللَّه، كم فروشى مىكند! ديگر آن دايره بزرگ حرامخوارى و غارتگرى به نظر نمىآيد كه يك سرمايه بزرگ را مىبلعند؛ بيت المال را اختلاس مىكنند؛ نفت ما را مىخورند؛ به نام نمايندگى كمپانيهاى خارجى كشور ما را بازار فروش كالاهاى گران و غير ضرورى بيگانه مىكنند، و از اين راه پول مردم را به جيب خود و سرمايه داران بيگانه مىريزند. نفت ما را چند دولت بيگانه پس از استخراج براى خود مىبرند؛ «1» و مقدار ناچيزى هم كه به هيأت حاكمه همدست خودشان مىدهند، از طرق ديگر به جيب خودشان بر مىگردد. و اندكى كه به صندوق دولت مىريزد، خدا مىداند صرف كجا مىشود. اين يك «اكل سحت» و حرامخوارى در مقياس وسيع و در مقياس بين المللى است. «منكر» وحشتناك و خطرناكترين منكرات همين است. شما اوضاع جامعه و كارهاى دولت و دستگاهها را دقيقاً مطالعه كنيد تا معلوم شود چه «اكل سحت» هاى وحشتناكى صورت مىگيرد. اگر زلزلهاى در گوشه كشور رخ دهد، يك راه درآمد و حرامخوارى به روى سودجويان حاكم بازمىگردد تا به نام زلزلهزدگان جيب خودشان را پر كنند. در قراردادهايى كه حكام ستمكار و ضد ملى با دولتها يا شركتهاى خارجى مىبندند، ميليونها از پول ملت را به جيب مىزنند؛ و ميليونها از پول ملت را عايد خارجيان و اربابان خود مىكنند. اينها جريانات سيلآسايى از حرامخورى است كه پيش چشم ما صورت مىگيرد؛ و هنوز ادامه دارد؛ چه در تجارت خارجى، و چه در به اصطلاح قراردادهايى كه براى استخراج معادن يا بهرهبردارى از جنگلها و ساير منابع طبيعى بسته مىشود؛ يا براى كارهاى ساختمانى و راهسازى؛ يا خريد اسلحه از استعمارگران غربى و استعمارگران كمونيست.
ما بايد جلو اين غارتگريها و حرامخوريها را بگيريم. همه مردم موظف به اين كار هستند؛ ولى علماى دينى وظيفهشان سنگينتر و مهمتر است. ما بايد پيش از ساير افراد مسلمان به اين جهاد مقدس و اين وظيفه خطير اقدام كنيم. ما به خاطر مقام و موقعيتى كه داريم بايستى پيشقدم باشيم. اگر امروز قدرت نداريم كه جلو اين كارها را بگيريم و حرامخواران و خائنين به ملت و دزدان مقتدر و حاكم را به كيفر برسانيم، بايد كوشش كنيم اين قدرت را به دست بياوريم. و در عين حال، به عنوان حد اقل انجام وظيفه، از اظهار حقايق و افشاى حرامخوريها و دروغپردازيها كوتاهى نكنيم. وقتى قدرت به دست آورديم، نه تنها سياست و اقتصاد و اداره كشور را درست مىكنيم؛ بلكه حرامخورها و دروغپردازها را شلاق مىزنيم و به كيفر مىرسانيم.
مسجد اقصى را آتش زدند. ما فرياد مىكنيم كه بگذاريد مسجد اقصى به همين حال نيمسوخته باقى باشد؛ اين جرم را از بين نبريد «1»؛ ولى رژيم شاه حساب باز مىكند و صندوق مىگذارد، و به اسم بناى مسجد اقصى از مردم پول مىگيرند تا بتوانند از اين راه استفاده نمايند و جيب خود را پر كنند؛ و ضمناً آثار جرم اسرائيل را از بين ببرند!
اينها مصيبتهايى است كه گريبانگير امت اسلام شده، و كار را به اينجا رسانده است.
آيا علماى اسلام نبايد اين مطالب را بگويند؟ «لَو لا يَنْهَاهم الرّبانيونَ والأحبارُ عن أَكْلِهِمُ السُحْتَ.» چرا فرياد نمىزنند؟ چرا از اين غارتگريها هيچ سخنى نمىگويند؟
بعد به آيه «لُعِنَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ بَنِي إسْرائيلَ» استناد شده كه ذكر آن از فرصت بحث ما خارج است.
سپس مىفرمايد:
وَ إنما عاب اللَّه ذلك عليهم لأنهم كانوا يرون من الظلمة الذين بين أظهرهم المنكر و الفساد فلا ينهونهم عن ذلك رغبة فيما كانوا ينالون منهم و رهبة مما يحذرون.
اينكه خدا از «ربانيون» استنكار كرده، روى اين اصل است كه آنان با اينكه مىديدند ظلمه چه كارها مىكنند و چه جنايتها مرتكب مىگردند، ساكت بودند و آنها را نهى نمىكردند.
و سكوتشان به حسب اين روايت روى دو علت بوده است:
1- سودجويى
2- زبونى.
يا افراد طمعكارى بودند، و از ظلمه استفاده مادى مىكردند و به اصطلاح حق السكوت مىگرفتند. و يا بزدل و ترسو بودند و از آنها مىترسيدند. به روايات امر به معروف و نهى از منكر مراجعه فرماييد؛ در آن روايات عمل بعضى را كه براى فرار از امر به معروف و نهى از منكر مرتباً عذرتراشى مىكنند، تقبيح مىكند و آن سكوت را عيب مىشمرد. «1»
وَ اللَّه يَقُولُ: «فلا تَخْشَوُا الناسَ وَ اخْشَوْنِ» و خدا مىفرمايد كه از آنها نترسيد. چه ترسى داريد؟ جز اين نيست كه شما را زندانى مىكنند؛ بيرون مىكنند؛ مىكشند. اولياى ما براى اسلام جان دادند؛ شما هم بايد براى اين امور آماده باشيد و قال: «و الْمُؤمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ اوْلِياءُ بَعْضٍ يَأْمُروُنَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَونَ عَنِ الْمُنْكَرِ ...»
و در ذيل آيه مىفرمايد: «وَ يُقيمُونَ الصَّلوةَ و يؤْتُونَ الزَّكاة وَ يُطيعُونَ اللَّهَ وَ رَسوُلَهُ ...».
فَبَدأ اللَّهُ بِالأمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْىِ عَنِ الْمُنْكَرِ فَريضَةً مِنْهُ لِعِلْمِهِ بِأَنَّها إِذا ادّيَتْ وَ اقيمَت اسْتَقامَتِ الْفَرائِضُ كُلّها هَيّنها وَ صَعْبُها وَ ذلِكَ أنّ الْأمرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النّهْيَ عَنِ الْمُنْكَرِ دُعاءٌ الى الْاسْلامِ مَعَ رَدّ الْمَظالِمِ وَ مُخالَفَةِ الظّالِمِ وَ قسمَةِ الْفَيْء وَ الْغَنائِمِ وَ أَخْذِ الصَّدَقاتِ مِنْ مَواضِعِها وَ وَضْعِها في حَقِّها.
اگر امر به معروف و نهى از منكر به خوبى اجرا شود، ديگر فرايض قهراً برپا خواهد شد. اگر امر به معروف و نهى از منكر اجرا شود، ظلمه و عمالشان نمىتوانند اموال مردم را بگيرند، و به ميل خود صرف كنند؛ و مالياتهاى مردم را تلف نمايند. آمر به معروف و ناهى از منكر دعوت به اسلام و رد مظالم و مخالفت با ظالم مىكند.
عمده وجوب امر به معروف و نهى از منكر براى اين امور است. ما امر به معروف و نهى از منكر را در دايره كوچكى قرار داده، و به مواردى كه ضررش براى خود افرادى است كه مرتكب مىشوند، يا ترك مىكنند، محصور ساختهايم در اذهان ما فرو رفته كه «منكرات» فقط همينهايى هستند كه هر روز مىبينيم يا مىشنويم. مثلًا اگر در اتوبوس نشستهايم، موسيقى گرفتند، يا فلان قهوه خانه كار خلافى را مرتكب شد، يا در وسط بازار كسى روزه خورد، منكرات مىباشند، و بايد از آن نهى كرد. ولى به آن منكرات بزرگ توجه نداريم. آن مردمى را كه دارند حيثيت اسلام را از بين مىبرند، حقوق ضعفا را پايمال مىكنند و ... بايد نهى از منكر كرد. اگر يك اعتراض دسته جمعى به ظلمه كه خلافى مرتكب مىشوند، يا جنايتى مىكنند، بشود، اگر چند هزار تلگراف از همه بلاد اسلامى به آنها بشود كه اين كار خلاف را انجام ندهيد، يقيناً دست بر مىدارند. وقتى كه بر خلاف حيثيت اسلام و مصالح مردم كارى انجام دادند، نطقى ايراد كردند، اگر از سراسر كشور، از تمام قرا و قصبات، از آنان استنكار شود، زود عقبنشينى مىكنند.
خيال مىكنيد مىتوانند عقبنشينى نكنند؟ هر گز نمىتوانند. من آنها را مىشناسم. من مىدانم كه چكارهاند! خيلى هم ترسو هستند! خيلى زود عقبنشينى مىكنند. ليكن وقتى كه ديدند ما از آنها بىعرضه تريم، جولان مىدهند.
در قضيهاى كه علما با هم اتحاد داشتند، و اجتماع كردند و از شهرستانها هم از آنان پشتيبانى شد و هيأتها آمدند، خطابهها ايراد كردند، دستگاه عقبنشينى كرد، و آن لايحه را نسخ نمود «1». بعد كه بتدريج ما را سرد و سست كردند و از هم جدا ساختند و براى هر يك «تكليف شرعى» معين كردند، در نتيجه اين اختلاف كلمه و تشتت اقوالْ جرى شدند؛ و اكنون هر كارى كه مىخواهند با مسلمين و مملكت اسلامى مىكنند.
دعاء الى الاسلام مع رد المظالم و مخالفة الظالم. امر به معروف و نهى از منكر براى اين امور مهم است. آن عطار بيچاره اگر كار خلافى كرد، ضررى به اسلام نمىزند؛ به خودش ضرر مىزند. آنهايى را كه به اسلام ضرر مىزنند بايد بيشتر امر به معروف و نهى از منكر كرد. آنهايى را كه به عناوين مختلف هستى مردم را غارت مىكنند بايد نهى كرد.
اين مطالب بعضى مواقع در خود روزنامهها ديده مىشود- منتها گاهى به صورت شوخى است، و گاهى به صورت جدى- كه بسيارى از چيزهايى كه به اسم سيلزدگان يا زلزلهزدگان جمعآورى كردند، خودشان خوردند! يكى از علماى ملاير مىگفت كه ما براى مردگان حادثهاى يك كاميون كفن برديم، مأمورين نمىگذاشتند به آنها برسانيم و مىخواستند بخورند!! امر به معروف و نهى از منكر براى اينان لازمتر است.
اكنون من از شما استفسار مىكنم: آيا مطالبى كه حضرت امير (ع) در اين حديث فرمودند، براى اصحابى است كه در اطراف خودشان بودند و بيانات حضرت را مىشنيدند؟ آيا اعتبروا ايها الناس خطاب به ما نيست؟ ما از «ناس» و جزء مردم نيستيم؟ آيا نبايد از اين خطاب عبرت بگيريم؟
همان طور كه در اول بحث عرض كردم، اين مطالب براى دسته و جمعيت خاصى نيست؛ بلكه از طرف آن حضرت براى هر امير، هر وزير، هر حاكم، و هر فقيه، براى همه دنيا، همه بشر و همه افرادى كه زنده هستند، بخشنامه شده است. بخشنامههاى آن حضرت همدوش قرآن است، و همانند قرآن تا روز قيامت واجب الاتباع مىباشد.
آيهاى هم كه به آن استدلال شده (لو لا يَنْهاهُمُ الْرَبّانيّونَ) هر چند به «ربانيون و احبار» خطاب كرده، ليكن روى خطاب به عموم است. از آنجا كه ربانيون و احبار از جهت طمع يا ترس در برابر ظلم ظلمه سكوت كردند، در صورتى كه با دادها، فريادها، و با گفتارهايشان مىتوانستند كارى انجام دهند و جلو ظلم را بگيرند، مورد استنكار خداوند واقع شدند؛ علماى اسلام هم اگر در برابر ستمگران قيام نكنند و سكوت نمايند، مورد استنكار قرار خواهند گرفت.
ثم أيتها العصابة بعد از خطاب به مردم، گروه علماى اسلام را مورد خطاب قرار داده است:
عصابة بالعلم مشهورة و بالخير مذكورة و بالنصيحة معروفة و باللَّه في أنفس الناس مهابة يهابكم الشريف و يكرمكم الضعيف و يؤثركم من لا فضل لكم عليه و لا يد لكم عنده، تشفعون فى الحوائج إذا امتنعت من طلابها و تمشون في الطريق بهيبة الملوك و كرامة الأكابر، أ ليس كل ذلك إنما نلتموه بما يرجى عندكم من القيام بحق اللَّه.
شما در جامعه هيبت و شوكت داريد؛ ملت اسلام به شما احترام مىگذارند و براى شما كرامت قائلند؛ اين مهابت و عزتى كه در جامعه داريد براى اين است كه از شما انتظار مىرود كه در برابر ظلمه به حق قيام كنيد؛ حق ستمديدگان را از ظالم بگيريد. به شما اميدوارند كه قيام نماييد و از تعدى ظلمه جلوگيرى كنيد.
و إن كنتم عن أكثر حقه تقصرون، فاستخففتم بحق الأمة، فأما حق الضعفاء فضيعتم و أما حقكم بزعمكم فطلبتم فلا مالًا بذلتموه و لا نفساً خاطرتم بها للذي خلقها و لا عشيرة عاديتموها في ذات اللَّه. أنتم تتمنون على اللَّه جنته و مجاورة رسله و أماناً من عذابه. لقد خشيت عليكم أيها المتمنون على اللَّه أن تحل بكم نقمة من نقماته لأنكم بلغتم من كرامة اللَّه منزلة فضلتم بها و من يعرف باللَّه لا تكرمون، و أنتم باللَّه في عباده تكرمون.
شما مقام و منزلت پيدا كرديد؛ ليكن وقتى كه به مقام رسيديد، حق آن را ادا نكرديد.
و قد ترون عهود اللَّه منقوصة فلا تفزعون و أنتم لبعض ذمم آبائكم تفزعون و ذمة رسول اللَّه محقورة (محفورة).
اگر براى پدران شما پيشامدى كند، يا خداى نخواسته كسى نسبت به پدر شما بىاحترامى كند، ناراحت مىشويد؛ داد مىزنيد؛ در حالى كه جلو چشمان شما عهدهاى الهى را مىشكنند، اسلام را هتك مىكنند، صدايتان در نمىآيد؛ حتى قلباً ناراحت نمىشويد. اصولًا اگر ناراحتى در كار بود، صدايى بلند مىشد.
«و العمي و البكم و الزمن في المدائن مهملة لا ترحمون» كوران، لالها، و زمينگيران ناتوان از بين مىروند، و كسى به فكر آنها نيست. كسى در فكر ملت بيچاره پابرهنه نيست.
خيال مىكنيد اين هياهويى را كه در راديو راه مىاندازند راست است؟ شما خودتان برويد از نزديك ببينيد كه مردم با چه وضعى زندگى مىكنند! در هر صدتا، دويست تا ده يك درمانگاه وجود ندارد! براى بيچارهها و گرسنهها فكرى نشده است. مهلت هم نمىدهند كه اسلام آن فكرى را كه براى فقرا كرده عملى كند. اسلام مشكله فقر را حل كرده، و در رأس برنامه خود قرار داده است:
«إِنَّما الْصَدَقاتُ لِلْفُقَراء» «1»
اسلام توجه داشته كه بايد اول كار فقرا را اصلاح كرد؛ كار بيچارهها را اصلاح نمود. ليكن نمىگذارند كه عملى شود.
ملت بيچاره در حال فقر و گرسنگى به سر مىبرند، و هيأت حاكمه ايران هر روز آن همه ماليات را از مردم گرفته صرف ولخرجيهاى خود مىكند طياره فانتوم مىخرد تا نظاميان اسرائيل و عمال آن در كشور ما تعليمات نظامى ببينند! اسرائيل كه اكنون با مسلمانها در حال جنگ است- و كسانى كه او را تأييد كنند، آنان نيز با مسلمانها در حال جنگ مىباشند- به طورى پر و بالش در مملكت ما باز شده و به طورى مورد تأييد دستگاه حاكمه قرار گرفته كه نظاميان او براى ديدن تعليمات به كشور ما مىآيند! مملكت ما پايگاه آنها شده! بازار ما هم دست آنهاست. و اگر به همين وضع باشد و مسلمانها به همين سستى بمانند، بازار مسلمين را ساقط خواهند كرد.
وَ لا فى منزلتكم تعلمون و لا من عمل فيها (تُعينُونَ) شما از مقام خود استفاده نكرده و كارى انجام نمىدهيد. و آن كسى را هم كه به وظيفه عمل مىكند كمك نمىنماييد.
وَ بالادهان و الْمُصانعة عنْدَ الظلمه تَأمَنون. كل ذلك مما أمركم اللَّه به من النهي و التناهي و أنتم عنه غافلون.
همت و دلخوشى شما به اين است كه ظالم پشتيبان شما باشد؛ براى شما احترام قائل شود؛ مثلًا «أيها الشيخ الكبير» بگويد! ديگر كارى نداريد كه به سر ملت چه مىآيد و دولت چه مىكند.
و انتم اعظم الناس مصيبة لما غلبتم عليه من منازل العلماء لو كنتم تسعون. ذلك بأن مجارى الامور و الاحكام على أيدى العلماء باللَّه الامناء على حرامه و حلاله. فأنتم المسلوبون تلك المنزلة.
امام (ع) مىتوانست بگويد حق مرا ربودند، شما قيام نكرديد؛ يا حق ائمه را مىبردند، شما ساكت نشستيد؛ ولى «علماء باللَّه» فرمود كه عبارت از «ربانيون» و پيشوايان است؛ نه اينكه مراد اهل فلسفه و عرفان باشد. «عالم باللَّه» عبارت از كسى است كه عالم به احكام خداست و احكام الهى را مىداند. و به او «روحانى» و ربانى گفته مىشود. البته در صورتى كه روحانيت و توجه به خداى تعالى در او غالب باشد.
فأنتم المسلوبون تلك المنزلة. و ما سلبتم ذلك إلا بتفرقكم عن الحق و اختلافكم في السنة بعد البينة الواضحة. و لو صبرتم على الأذى و تحملتم المئونة في ذات اللَّه كانت أمور اللَّه عليكم ترد و عنكم تصدر و إليكم ترجع.
اگر شما مردم درستكارى بوديد و قيام به امر مىكرديد، مىديديد كه ورود و صدور امور به شما ارتباط پيدا مىكند؛ از شما صادر مىشود، و به سوى شما بازمىگردد. اگر آن حكومتى كه اسلام مىخواست پديد مىآمد، حكومتهاى فعلى دنيا نمىتوانستند در برابر آن بايستند؛ تسليم مىشدند. ليكن متأسفانه كوتاهى شده است كه چنين حكومتى برپا شود. و نه مخالفين صدر اسلام گذاشتند كه تشكيل شود، و حكومت به دست آن كس كه خدا و رسول از او راضى بودند قرار گيرد تا كار به اينجا نكشد.
و لكنّكم مكّنتم الظلمة من منزلتكم. وقتى شما به وظيفه قيام نكرديد و امر حكومت را واگذاشتيد، براى ظلمه امكانات فراهم آمد كه اين مقام را اشغال نمايند.
و استسلمتم أمور اللَّه في أيديهم، يعلمون بالشبهات و يسيرون في الشهوات، سلطهم على ذلك فراركم من الموت و إعجابكم بالحياة التي هي مفارقتكم، فأسلمتم الضعفاء في أيديهم فمن بين مستبد مقهور و بين مستضعف على معيشة مغلوب.
تمامى اين مطالب بر زمان ما منطبق است. تطبيق آن بر عصر ما بيش از آن موقعى است كه حضرت فرمودهاند.
يتقلبون في الملك بآرائهم و يستشعرون الخزي بأهوائهم اقتداء بالأشرار و جرأة على الجبار. في كل بلد منهم على منبره خطيب يصقع.
آن موقع خطيب روى منبر از ظلمه تعريف مىكرد، و اكنون راديوها هر روز داد مىزنند و بر خلاف اسلام به نفع آنها تبليغ مىنمايند؛ و احكام اسلام را بر خلاف آنچه هست وانمود مىكنند. فلأرض لهم شاغرَة. اكنون سرزمينها براى ظلمه آماده و بلامانع مىباشد، و كسى نيست در برابرشان قيام كند.
و أيديهم فيها مبسوطة و الناس لهم خول لا يدفعون يد لامس، فمن بين جبار عنيد و ذي سطوة على الضعفة شديد مطاع لا يعرف المبدئ المعيد. فيا عجباً و ما لي لا أعجب و الأرض من غاش غشوم و متصدق ظلوم و عامل على المؤمنين بهم غير رحيم. فاللَّه الحاكم فيما فيه تنازعاً و القاضى بحكمه فيما شجر بيننا. اللهم إنك تعلم أنه لم يكن ما كان منا تنافساً في سلطان و لا التماساً من فضول الحطام و لكن لنري المعالم من دينك و نظهر الإصلاح في بلادك و يأمن المظلومون من عبادك و يعمل بفرائضك و سننك و أحكامك. فإن لم تنصرونا و تنصفونا قوي الظلمة عليكم و عملوا فى إطفاء نور نبيكم و حسبنا اللَّه و عليه توكلنا و إليه أنبنا و إليه المصير.
به طورى كه ملاحظه مىفرماييد، اول تا آخر روايت مربوط به علماست. هيچ خصوصيتى هم نيست كه مراد از «علماء باللَّه» ائمه، عليهم السلام، باشد. علماى اسلام «علماء باللَّه» هستند، و ربانى هستند. «ربانى» به كسى گفته مىشود كه به خدا اعتقاد دارد، احكام خدا را حفظ مىكند، و عالم به احكام خداست، و نيز بر حلال و حرام خدا امين مىباشد.
اينكه مىفرمايد مجارى امور در دست علماست، براى دو سال و ده سال نيست؛ فقط نظر به اهالى مدينه نيست؛ از خود روايت و خطبه معلوم مىشود كه حضرت امير (ع) نظر وسيعى دارد: نظر به يك امت بزرگ است كه بايد به حق قيام كنند.
اگر علما كه در حلال و حرام الهى امين مىباشند و آن دو خاصيت «علم» و «عدالت» را كه قبلًا عرض كردم دارا بودند، حكم الهى را اجرا مىكردند، حدود را جارى مىساختند، و احكام و امور اسلام به دست آنان جريان مىيافت، ديگر ملت بيچاره و گرسنه نمىماند؛ احكام اسلام تعطيل نمىگرديد.
اين روايت شريفه از مؤيدات بحث ماست. اگر از نظر سند ضعيف نبود «1»، مىتوان گفت از ادله است. اگر نگوييم كه خود مضمون روايت شاهد بر اين است كه از لسان معصوم (ع) صادر شده و مضمون صادقى است.
ما از موضوع «ولايت فقيه» گذشتيم، و ديگر در اين زمينه صحبتى نمىكنيم. نيازى هم نيست كه در موضوع فروع مطلب، مثلًا زكات بايد چگونه باشد، حدود چطور اجرا شود، بحث كنيم. ما اصول موضوع را، كه عبارت از ولايت فقيه (حكومت اسلامى) مىباشد، مورد بررسى قرار داديم. و عرض كردم ولايتى كه براى پيغمبر اكرم (ص) و ائمه (ع) مىباشد، براى «فقيه» هم ثابت است. در اين مطلب هيچ شكى نيست، مگر موردى دليل بر خلاف باشد، و البته ما هم آن مورد را خارج مىكنيم. همان طور كه قبلًا عرض كردم، موضوع ولايت فقيه چيز تازهاى نيست كه ما آورده باشيم؛ بلكه اين مسأله از اول مورد بحث بوده است. حكم مرحوم ميرزاى شيرازى «1» در حرمت تنباكو چون حكم حكومتى بود، براى فقيه ديگر هم واجب الاتباع بود. و همه علماى بزرگ ايران- جز چند نفر- از اين حكم متابعت كردند «2». حكم قضاوتى نبود كه بين چند نفر سر موضوعى اختلاف شده باشد، و ايشان روى تشخيص خود قضاوت كرده باشند. روى مصالح مسلمين و به عنوان «ثانوى» «3» اين حكم حكومتى را صادر فرمودند. و تا عنوان وجود داشت، اين حكم نيز بود. و با رفتن عنوان حكم هم برداشته شد.
مرحوم ميرزا محمد تقى شيرازى «1» كه حكم جهاد دادند- البته اسم آن دفاع بود- و همه علما تبعيت كردند، براى اين است كه حكم حكومتى بود.
به طورى كه نقل كردند، مرحوم كاشف الغطاء «2» نيز بسيارى از اين مطالب را فرمودهاند. عرض كردم كه از متأخرين، مرحوم نراقى، همه شئون رسول اللَّه (ص) را براى فقها ثابت مىدانند. و مرحوم آقاى نايينى نيز مىفرمايند كه اين مطلب از مقبوله «عمر بن حنظله» استفاده مىشود «3». در هر حال طرح اين بحث تازگى ندارد؛ و ما فقط موضوع را بيشتر مورد بررسى قرار داديم، و شعب حكومت را ذكر كرده در دسترس آقايان گذاشتيم تا مسأله روشنتر گردد. و تبعاً لأمر اللَّه تعالى فى كتابه و لسان نبيه (ص) كمى از مطالب مورد احتياج روز را نيز بيان كرديم؛ و گر نه مطلب همان است كه بسيارى فهميدهاند.
ما اصل موضوع را طرح كرديم. و لازم است نسل حاضر و نسل آينده در اطراف آن بحث و فكر نمايند؛ و راه به دست آوردن آن را پيدا كنند. سستى، سردى، و يأس را از خود دور نمايند. و ان شاء اللَّه تعالى كيفيت تشكيل و ساير متفرعات آن را با مشورت و تبادل نظر به دست بياورند؛ و كارهاى حكومت اسلامى را به دست كارشناسان امين و خردمندان معتقد بسپارند؛ و دست خائن را از حكومت، وطن و بيت المال مسلمين قطع كنند. و مطمئن باشند كه خداوند توانا با آنهاست.
برنامه مبارزه براى تشكيل حكومت اسلامى
ما موظفيم براى تشكيل حكومت اسلامى جديت كنيم. اولين فعاليت ما را در اين راه تبليغات تشكيل مىدهد. بايستى از راه تبليغات پيش بياييم. در همه عالم و هميشه همين طور بوده است. چند نفر با هم مىنشستند، فكر مىكردند، تصميم مىگرفتند، و به دنبال آن تبليغات مىكردند؛ كم كم بر نفرات همفكر اضافه مىشد؛ سرانجام به صورت نيرويى در يك حكومت بزرگ نفوذ كرده يا با آن جنگيده، آن را ساقط مىكردند.
محمد على ميرزايى «1» را از بين مىبردند، و حكومت مشروطه تشكيل مىدادند. هميشه از اول، قشون و قدرتى در كار نبوده است؛ و فقط از راه تبليغات پيش مىرفتهاند.
قلدريها و زورگوييها را محكوم مىكردند؛ ملت را آگاه مىساختند، و به مردم مىفهماندند كه اين قلدريها غلط است. كم كم دامنه تبليغات توسعه مىيافت، و همه گروههاى جامعه را فرا مىگرفت؛ مردم بيدار و فعال مىشدند، و به نتيجه مىرسيدند.
شما الآن نه كشورى داريد و نه لشكرى؛ ولى تبليغات براى شما امكان دارد. و دشمن نتوانسته همه وسايل تبليغاتى را از دست شما بگيرد. البته مسائل عبادى را بايد ياد بدهيد، اما مهم مسائل سياسى اسلام است؛ مسائل اقتصادى و حقوقى اسلام است. اينها محور كار بوده و بايد باشد. وظيفه ما اين است كه از حالا براى پايهريزى يك دولت حقه اسلامى كوشش كنيم؛ تبليغ كنيم؛ تعليمات بدهيم؛ همفكر بسازيم؛ يك موج تبليغاتى و فكرى به وجود بياوريم؛ تا يك جريان اجتماعى پديد آيد، و كم كم تودههاى آگاه وظيفهشناس و ديندار در نهضت اسلامى متشكل شده، قيام كنند و حكومت اسلامى تشكيل دهند.
تبليغات و تعليمات دو فعاليت مهم و اساسى ماست. وظيفه فقهاست كه عقايد و احكام و نظامات اسلام را تبليغ كنند و به مردم تعليم دهند تا زمينه براى اجراى احكام و برقرارى نظامات اسلام در جامعه فراهم شود. در روايت ملاحظه كرديد كه در وصف جانشينان پيغمبر اكرم (ص)، يعنى فقها آمده است كه يعلّمونها النّاس يعنى دين را به مردم تعليم مىدهند. مخصوصاً در شرايط كنونى كه سياستهاى استعمارى و حكام ستمگر و خائن و يهود و نصارى و ماديون در تحريف حقايق اسلام و گمراه كردن مسلمانان تلاش مىكنند. در اين شرايط مسئوليت ما براى تبليغات و تعليمات بيش از هر وقت است. امروز مىبينيم كه يهوديها، خذلهم اللَّه، «1» در قرآن تصرف كردهاند؛ و در قرآنهايى كه در مناطق اشغالى چاپ كردهاند تغييراتى دادهاند. ما موظفيم از اين تصرفات خائنانه جلوگيرى كنيم. بايد فرياد زد و مردم را متوجه كرد تا معلوم شود كه يهوديها و پشتيبانان خارجى آنها كسانى هستند كه با اساس اسلام مخالفند؛ و مىخواهند حكومت يهود در دنيا تشكيل دهند. و چون جماعت موذى و فعالى هستند، مىترسم نعوذ باللَّه روزى به مقصود برسند؛ و سستى بعضى از ما باعث شود كه يكوقت حاكم يهودى بر ما حكومت كند. خدا آن روز را نياورد. از طرف ديگر عدهاى از مستشرقين، كه عمال تبليغاتى مؤسسات استعمارى هستند، مشغول فعاليتند تا حقايق اسلام را تحريف و وارونه كنند.
مبلغين استعمارى سرگرم كارند؛ در هر گوشه از بلاد اسلامى جوانهاى ما را با تبليغات سوء دارند از ما جدا مىكنند. نه اينكه يهودى و نصرانى كنند؛ بلكه آنها را فاسد و بىدين و لا ابالى مىسازند. و همين براى استعمارگران كافى است. در تهران ما، مراكز تبليغات سوء كليسايى و صهيونيسم «1» و بهاييت «2» به وجود آمده، كه مردم را گمراه مىكند و از احكام و تعاليم اسلام دور مىسازد. آيا هدم اين مراكز كه به اسلام لطمه مىزند وظيفه ما نيست. آيا براى ما كافى است كه فقط نجف را داشته باشيم؟ كه آن را هم نداريم. آيا بايد در قم بنشينيم و عزا بگيريم، يا بعكس بايد مردم زنده و فعالى باشيم؟
شما نسل جوان حوزههاى روحانيت بايد زنده باشيد، و امر خدا را زنده نگهداريد.
شما نسل جوانيد؛ فكرتان را رشد و تكامل دهيد. افكارى را كه همه در اطراف حقايق و دقايق علوم دور مىزند كنار بگذاريد؛ چون اين ريزبينيها بسيارى از ما را از انجام مسئوليتهاى خطيرمان دور نگهداشته است. به داد اسلام برسيد، و مسلمانان را از خطر نجات دهيد. اسلام را دارند از بين مىبرند. به اسم احكام اسلام به اسم رسول اكرم (ص) اسلام را نابود مىكنند. مبلغين همه جوره داخلى و خارجى، چه آنهايى كه تبعه استعمارند و چه مبلغين داخلى و بومى آنها، به تمام دهات و بخشهاى ايران رفتهاند؛ و بچهها و نوجوانان ما را، آنهايى را كه به درد اسلام مىخورند، منحرف مىكنند. به داد آنها برسيد.
شما موظفيد آنچه را تفقه كردهايد بين مردم منتشر كنيد؛ و مردم را با مسائلى كه ياد گرفتهايد آشنا سازيد. آن همه تعريف و تمجيدى كه در اخبار از اهل علم و فقيه آمده «1» براى همين است كه احكام و عقايد و نظامات اسلام را معرفى مىكند و سنت رسول اكرم (ص) را به مردم مىآموزد. شما بايد به تبليغات و تعليمات در جهت معرفى و بسط اسلام همت بگماريد.
ما موظفيم ابهامى را كه نسبت به اسلام به وجود آوردهاند برطرف سازيم. تا اين ابهام را از اذهان نزداييم، هيچ كارى نمىتوانيم انجام بدهيم. ما بايد خود و نسل آينده را وادار كنيم؛ و به آنها سفارش كنيم كه نسل آتيه خويش را نيز مأمور كنند اين ابهامى را كه بر اثر تبليغات سوء چند صد ساله نسبت به اسلام در اذهان حتى بسيارى از تحصيلكردههاى ما، پيدا شده رفع كنند؛ جهانبينى و نظامات اجتماعى اسلام را معرفى كنند. حكومت اسلامى را معرفى نمايند تا مردم بدانند اسلام چيست و قوانين آن چگونه است. امروز حوزه قم، حوزه مشهد، و حوزههاى ديگر موظفند كه اسلام را ارائه بدهند و اين مكتب را عرضه كنند. مردم اسلام را نمىشناسند. شما بايد خودتان را، اسلامتان را، نمونههاى رهبرى و حكومت اسلامى را، به مردم دنيا معرفى كنيد. مخصوصاً به گروه دانشگاهى و طبقه تحصيلكرده. دانشجويان چشمشان باز است. شما مطمئن باشيد اگر اين مكتب را عرضه نماييد و حكومت اسلامى را چنانكه هست به دانشگاهها معرفى كنيد، دانشجويان از آن استقبال خواهند كرد. دانشجويان با استبداد مخالفند؛ با حكومتهاى دست نشانده و استعمارى مخالفند؛ با قلدرى و غارت اموال عمومى مخالفند؛ با حرامخورى و دروغپردازى مخالفند. با اسلامى كه طرز حكومت اجتماعى و تعاليم دارد، هيچ دانشگاه و دانشجويى مخالفت ندارد. اينها دستشان به طرف حوزه نجف دراز است كه براى ما فكرى بكنيد. آيا بايد بنشينيم تا آنها ما را امر به معروف كنند و به انجام وظيفه دعوت نمايند؟ جوانان از اروپا ما را امر به معروف كنند كه ما حوزه اسلامى تشكيل دادهايم شما به ما كمك كنيد!
وظيفه ماست كه اين مطالب را تذكر بدهيم؛ طرز حكومت اسلامى و روش زمامداران اسلام را در صدر اسلام بيان كنيم؛ بگوييم كه دار الإماره و دكة القضاى (وزارت دادگسترى) او [حضرت على (ع)] در گوشه مسجد قرار داشت، و دامنه حكومتش تا انتهاى ايران و مصر و حجاز و يمن گسترش داشت. متأسفانه وقتى حكومت به طبقات بعدى رسيد، طرز حكومت تبديل به سلطنت و بدتر از سلطنت شد. بايد اين مطالب را به مردم رسانيد و آنان را رشد فكرى و سياسى داد. بايد گفت كه چگونه حكومتى مىخواهيم؛ و زمامدار و متصديان امور حكومتى ما بايد چگونه باشند، و چه رفتار و سياستى را پيش گيرند. زمامدار جامعه اسلامى كسى است كه با برادرش، عقيل، چنان رفتار مىكند «1» تا هر گز درخواست تبعيض اقتصادى و اضافه كمك از بيت المال نكند. دخترش را كه از بيت المال عاريه مضمونه گرفته، بازخواست مىكند، و مىفرمايد اگر عاريه مضمونه نبود، تو اولين هاشميهاى بودى كه دستت قطع مىشد «2»! ما چنين حاكم و زمامدارى مىخواهيم. زمامدارى كه مجرى قانون باشد؛ نه مجرى هوسها و تمايلات خويش؛ افراد مردم را در برابر قانون مساوى بداند، و آنها را داراى وظايف و حقوق اساسى متساوى؛ بين افراد امتياز و تبعيض قائل نشود؛ خاندان خود و ديگرى را به يك نظر نگاه كند؛ اگر پسرش دزدى كرد، دستش را قطع كند؛ برادر و خواهرش هروئين فروشى كردند، آنها را اعدام كند؛ نه اينكه عدهاى را براى ده گرم هروئين بكشند، و كسان آنها باند هروئين داشته باشند و خروارها هروئين وارد كنند!
اجتماعات در خدمت تبليغات و تعليمات
بسيارى از احكام عبادى اسلام منشأ خدمات اجتماعى و سياسى است. عبادتهاى اسلامى اصولًا توأم با سياست و تدبير جامعه است. مثلًا نماز جماعت و اجتماع حج و جمعه در عين معنويت و آثار اخلاقى و اعتقادى، حائز آثار سياسى است. اسلام اين گونه اجتماعات را فراهم كرده تا از آنها استفاده دينى بشود؛ عواطف برادرى و همكارى افراد تقويت شود؛ رشد فكرى بيشترى پيدا كنند؛ براى مشكلات سياسى و اجتماعى خود راهحلهايى بيابند؛ و به دنبال آن به جهاد و كوشش دسته جمعى بپردازند. در كشورهاى غير اسلامى، يا حكومتهاى غير اسلامى در كشورهاى اسلامى، هرگاه بخواهند چنين اجتماعاتى فراهم آورند، مجبورند ميليونها از ثروت و بودجه مملكت را صرف كنند.
تازه اجتماعات آنها بىصفا و ظاهرى و عارى از آثار خير است. اسلام ترتيباتى داده كه هر كس خودش آرزو مىكند به حج برود، و راه افتاده به حج مىرود. خودش با اشتياق به نماز جماعت مىرود. بايد از اين اجتماعات به منظور تبليغات و تعليمات دينى و توسعه نهضت اعتقادى و سياسى اسلامى استفاده كنيم. بعضى به اين فكرها نيستند، و بيش از اينكه «و لا الضالين» را خوب ادا كنند فكرى ندارند. حج كه مىروند، به جاى اينكه با برادران مسلمان خود تفاهم كنند، عقايد و احكام اسلام را نشر دهند و براى مصايب و مشكلات عمومى مسلمانان چارهاى بينديشند، و مثلًا براى آزاد كردن فلسطين كه وطن اسلام است اشتراك مساعى كنند، به اختلافات دامنمىزنند! در حالى كه مسلمين صدر اسلام با اجتماع حج و با جماعت جمعه كارهاى مهم انجام مىدادند.
در خطبه روز «جمعه» اين طور نبود كه فقط يك سوره و دعايى بخوانند و چند كلمهاى بگويند؛ با خطبههاى جمعه بسيج سپاه مىشد، و از مسجد به ميدان جنگ مىرفتند. و كسى كه از مسجد به ميدان جنگ برود، فقط از خدا مىترسد و بس؛ و از كشته شدن و فقر و آوارگى نمىترسد. و چنين سپاهى سپاه فاتح و پيروز است. هرگاه خطبههايى را كه راجع به جمعه است و خطبههاى حضرت امير (ع) را ملاحظه كنيد «1»، مىبينيد كه بنا بر اين بوده كه مردم را به راه بيندازند و به حركت درآورند و به مبارزه برانگيزند؛ براى اسلام فدايى و مجاهد بسازند؛ و گرفتاريهاى مردم دنيا را برطرف كنند. اگر هر روز جمعه مجتمع مىشدند، و مشكلات عمومى مسلمانان را به ياد مىآوردند و رفع مىكردند، يا تصميم به رفع آن مىگرفتند، كار به اينجا نمىكشيد. امروز بايد با جديت اين اجتماعات را ترتيب دهيم، و از آن براى تبليغات و تعليمات استفاده كنيم. به اين ترتيب، نهضت اعتقادى و سياسى اسلام وسعت پيدا مىكند و اوج مىگيرد.
عاشورايى به وجود آوريد
اسلام را عرضه بداريد. و در عرضه آن به مردم نظير عاشورا به وجود بياوريد. چطور عاشورا را محكم نگهداشته و نگذاشتهايم از دست برود، چگونه هنوز مردم براى عاشورا سينه مىزنند و اجتماع مىكنند. (سلام بر مؤسس آن) شما هم امروز كارى كنيد كه راجع به حكومت موجى به وجود آيد؛ اجتماعات برپا گردد؛ روضه خوان و منبرى پيدا كند؛ و در ذهن مردم مطرح بماند. اگر اسلام را معرفى نماييد و جهانبينى (عقايد) و اصول و احكام و نظام اجتماعى اسلام را به مردم بشناسانيد، با اشتياق كامل از آن استقبال مىكنند. خدا مىداند كه خواستاران آن بسيارند. من تجربه كردهام، وقتى كلمهاى القا مىشد، موجى در مردم ايجاد مىگرديد. براى اينكه مردم همگى از اين وضع ناراحت و ناراضى هستند. زير سرنيزه و خفقان نمىتوانند حرفى بزنند. كسى را مىخواهند كه بايستد و با شجاعت صحبت كند. اينك شما فرزندان دلير اسلام مردانه بايستيد و براى مردم نطق كنيد. حقايق را به زبان ساده براى تودههاى مردم بيان كنيد؛ و آنان را به شور و حركت درآوريد. از مردم كوچه و بازار، از همين كارگران و دهقانان پاكدل و دانشجويان بيدار مجاهد بسازيد. همه مردم مجاهد خواهند شد. از همه اصناف جامعه آمادهاند كه براى آزادى و استقلال و سعادت ملت مبارزه كنند. مبارزه براى آزادى و سعادت احتياج به دين دارد. اسلام را كه مكتب جهاد و دين مبارزه است در اختيار مردم قرار دهيد تا عقايد و اخلاق خودشان را از روى آن تصحيح كنند، و به صورت يك نيروى مجاهد، دستگاه سياسى جائر و استعمارى را سرنگون كرده، حكومت اسلامى را برقرار سازند.
فقهايى «حصن اسلام» هستند كه معرف عقايد و نظامات اسلام و مدافع و حافظ آن باشند؛ و اين تعريف و دفاع و حفاظت را با نطقهاى پر شور و بيداركننده و رهبرى مردم ثابت كنند. در اين صورت است كه اگر بعد از 120 سال درگذشتند، مردم احساس خواهند كرد كه مصيبتى بر اسلام وارد و خلئى ايجاد شده است، و به تعبير روايت ثُلِمَ فِى الْاسْلامِ ثُلْمة لا يسدُّها شَيْءٌ. اينكه مىفرمايد فقيه مؤمن اگر بميرد، ثُلِمَ فىِ الْاسْلام، خلئى جبران ناپذير در جامعه اسلام به وجود مىآيد، مردن بنده است كه در خانه نشستهام و كارى جز مطالعه ندارم؟ از رفتن من چه خلئى در جامعه اسلام ايجاد مىشود؟ اسلام وقتى امام حسين (ع) را از دست مىدهد، ثُلم فيه ثلمة، خلئى جبران ناپذير در آن به وجود مىآيد.
كسانى كه حافظ عقايد و قوانين و نظام اجتماعى اسلام هستند، مانند «خواجه نصير» «1» و «علامه» «2» كه خدمت شايان و نمايانى كردهاند، اگر بميرند خلئى به وجود مىآيد. اما من و جنابعالى براى اسلام چه كردهايم كه اگر مرديم مصداق اين روايت باشد؟ هزار نفر از ما بميرد، هيچ خبرى نمىشود! ما يا فقيه نيستيم حق فقه، يعنى آن طور كه بايد بود؛ و يا مؤمن نيستيم حق ايمان.
مقاومت در مبارزهاى طولانى
هيچ عاقلى انتظار ندارد كه تبليغات و تعليمات ما بزودى به تشكيل حكومت اسلامى منتهى شود. براى توفيق يافتن در استقرار حكومت اسلامى احتياج به فعاليتهاى متنوع و مستمرى داريم. اين هدفى است كه احتياج به زمان دارد. عقلاى عالم يك سنگ اينجا مىگذارند تا بعد از دويست سال، ديگرى پايهاى بر آن بنا كند و نتيجهاى از آن به دست آيد. خليفه به پيرمردى كه نهال گردو مىكاشت گفت: پيرمرد، گردو مىكارى كه پنجاه سال ديگر و بعد از مردنت ثمر مىدهد؟ در جوابش گفت: ديگران كاشتند ما خورديم؛ ما مىكاريم تا ديگران بخورند.
فعاليتهاى ما اگر هم براى نسل آينده نتيجه بدهد، بايد دنبال شود. چون خدمت به اسلام است و در راه سعادت انسانهاست؛ و امر شخصى نيست كه بگوييم چون حالا به نتيجه نمىرسد و ديگران بعدها نتيجه آن را مىگيرند، به ما چه ربطى دارد.
سيد الشهداء (ع) كه تمام جهات مادى خود را به معرض خطر درآورد و فدا كرد، اگر چنين تفكرى داشت و كارها را براى شخص خود و استفاده شخصى مىكرد، از اول سازش مىنمود و قضيه تمام مىشد. هيأت حاكمه اموى از خدا مىخواستند كه امام حسين (ع) دست بيعت بدهد و با حكومت آنها موافقت نمايد، از اين بهتر براى آنها چه بود كه پسر پيغمبر (ص) و امام وقت به آنها «امير المؤمنين» بگويد و حكومتشان را به رسميت بشناسد؛ ولى آن حضرت در فكر آينده اسلام و مسلمين بود. به خاطر اينكه اسلام در آينده و در نتيجه جهاد مقدس و فداكارى او در ميان انسانها نشر پيدا كند و نظام سياسى و نظام اجتماعى آن در جامعهها برقرار شود، مخالفت نمود؛ مبارزه كرد؛ و فداكارى كرد.
در روايتى كه قبلًا آوردم دقت كنيد. مىبينيد حضرت امام صادق (ع) در شرايطى كه تحت فشار حكام ستمكار قرار دارد و در حال تقيه به سر مىبرد و قدرت اجرايى ندارد و بسيارى اوقات تحت مراقبت و محاصره به سر مىبرد، براى مسلمانان تكليف معين مىكند، و حاكم و قاضى نصب مىفرمايد. آيا اين كار آن حضرت چه معنا دارد؟ و اصولًا بر اين نصب و عزل چه فايدهاى مترتب است؟ مردان بزرگ، كه داراى سطح فكر وسيعى مىباشند، هيچ گاه مأيوس نگرديده و به وضع فعلى خود- كه در زندان و اسارت به سر مىبرند و معلوم نيست آزاد مىشوند يا نه- نمىانديشند؛ و براى پيشبرد هدف خويش در هر شرايطى كه باشند طرح نقشه مىكنند تا بعداً اگر توانستند شخصاً آن طرح را به مرحله اجرا درآورند؛ و اگر خودشان فرصت نيافتند، ديگران- هر چند بعد از دويست يا سيصد سال- دنبال اين طرح بروند و اجرا نمايند. اساس بسيارى از نهضتهاى بزرگ به همين صورتها بوده است. رئيس جمهور سابق اندونزى، سوكارنو «1»، در زندان داراى اين افكار بوده، و نقشهها كشيده و طرحها داده كه بعداً به اجرا درآمده است.
امام صادق (ع) علاوه بر دادن طرح، نصب هم فرمودهاند. اين نصب امام (ع) اگر براى آن روز بود، البته كار لغوى محسوب مىشد؛ ولى آن حضرت به فكر آينده بودند. مثل ما نبودند كه فقط به فكر خودش باشد و وضع خود را بنگرد. فكر امت بوده؛ فكر بشر بوده؛ فكر همه عالم بوده است. مىخواسته بشر را اصلاح كند؛ و قانون عدل را اجرا نمايد. او بايد در هزار و چند صد سال پيش طرح بدهد، نصب نمايد تا آن روز كه ملتها بيدار شدند، ملت اسلام آگاه گرديد و قيام كرد، ديگر تحيرى نباشد وضع حكومت اسلامى و رئيس اسلام معلوم باشد.
اصولًا دين اسلام و مذهب شيعه و ساير مذاهب و اديان به همين نحو پيشرفت كرده است؛ يعنى ابتدا جز طرح چيزى نبوده؛ و سپس بر اثر ايستادگى و جديت رهبران و پيامبران به ثمر رسيده است. موسى شبانى بيش نبود و سالها شبانى مىكرد؛ آن روز كه براى مبارزه با فرعون مأمور شد، ياور و پشتيبانى نداشت؛ ولى بر اثر لياقت ذاتى و ايستادگى خود با يك عصا اساس حكومت فرعون را برچيد. شما خيال مىكنيد اگر عصاى موسى دست من و جنابعالى بود، اين كار از ما مىآمد؟ همت و جديت و تدبير موسى مىخواهد تا با آن عصا بساط فرعون را به هم بريزد. و اين كار از هر كسى ساخته نيست. پيغمبر اكرم (ص) وقتى كه به رسالت مبعوث شد، و شروع به تبليغ كرد، يك طفل هشت ساله (حضرت امير (ع)) و يك زن چهل ساله (حضرت خديجه) به او ايمان آوردند. جز اين دو نفر كسى را نداشت. و همه مىدانند كه چقدر آن حضرت را اذيت كردند و كارشكنيها و مخالفتها نمودند. ليكن مأيوس نشد، و نفرمود كسى ندارم.
ايستادگى كرد؛ و با قدرت روحى و عزمى قوى از «هيچْ» رسالت را به اينجا رسانيد كه امروز هفتصد ميليون جمعيت تحت لواى او هستند.
مذهب شيعه هم از صفر شروع شد. روزى كه پيغمبر اكرم (ص) اساس آن را پايه گذارى كرد با استهزا مواجه گرديد! وقتى كه مردم را جمع و مهمان نمود و فرمود كسى كه چنين و چنان باشد وزير من است، و جز حضرت امير (ع) كه در آن وقت هنوز به سن بلوغ نرسيده بود ولى داراى روحى بزرگ بود، بزرگتر از همه دنيا، كسى از جا برنخاست، شخصى رو كرد به حضرت ابي طالب و با استهزا گفت اكنون بايد زير پرچم پسرت بروى «1»!
آن روز هم كه ولايت و حكومت امير المؤمنين (ع) را به مردم عرضه داشت، با «بخ بخ» (مبارك باد) ظاهرى مواجه گرديد «1»؛ ليكن مخالفتها از همان جا شروع شد، و تا آخر هم ادامه داشت. اگر حضرت رسول (ص) ايشان را فقط مرجع مسائل شرعيه قرار مىداد، هيچ گونه مخالفتى نمىشد؛ ولى چون منصب جانشينى را به حضرت داد و فرمود ايشان بايد حاكم بر مسلمين بوده و سرنوشت ملت اسلام را در دست داشته باشد، موجب آن ناراحتيها و مخالفتها شد. شما هم اگر امروز در خانه بنشينيد و در امور مملكتى دخالت نكنيد، كسى به شما كارى ندارد. آن روز به شما كار دارند كه بخواهيد در مقدرات كشور دخالت كنيد. حضرت امير (ع) و شيعه چون در امور حكومتى و كشورى دخالت مىكردند، آن همه مورد اذيت و مصيبت قرار گرفتند. اما دست از جهاد و فعاليت نكشيدند تا بر اثر تبليغات و مجاهدات آنان امروز تقريباً دويست ميليون شيعى در دنيا وجود دارد.
اصلاح حوزههاى روحانيت
معرفى و ارائه اسلام مستلزم اين است كه حوزههاى روحانيت اصلاح شود. به اين ترتيب كه برنامه درسى و روش تبليغات و تعليمات تكميل گردد؛ سستى و تنبلى و يأس و عدم اعتماد به نفس جاى خود را به جديت و كوشش و اميد و اعتماد به نفس بدهد؛ آثارى كه تبليغات و تلقينات بيگانگان در روحيه بعضى گذاشته از بين برود؛ افكار جماعت مقدس نما كه مردم را از داخل حوزههاى روحانيت از اسلام و اصلاحات اجتماعى بازمىدارند، اصلاح شود؛ آخوندهاى دربارى كه دين را به دنيا مىفروشند از اين لباس خارج و از حوزهها طرد و اخراج شوند.
از بين بردن آثار فكرى و اخلاقى استعمار
عمال استعمار و دستگاههاى تربيتى و تبليغاتى و سياسى حكومتهاى دست نشانده و ضد ملى قرنهاست كه سمپاشى مىكنند، و افكار و اخلاق مردم را فاسد مىسازند. كسانى كه از ميان مردم وارد حوزههاى روحانيت مىشوند طبعاً آثار سوء فكرى و اخلاقى را با خود مىآورند؛ حوزههاى روحانيت جزئى از جامعه و مردم است؛ بنا بر اين، ما بايد در اصلاح فكرى و اخلاقى افراد حوزه كوشش كنيم. آثار فكرى و روحى را كه ناشى از تبليغات و تلقينات بيگانگان و سياست دولتهاى خائن و فاسد است، از بين ببريم و با آن مبارزه كنيم.
اين آثار كاملًا مشهود است. مثلًا بعضى را مىبينيم كه در حوزهها نشسته به گوش يكديگر مىخوانند كه اين كارها از ما ساخته نيست. چكار داريم به اين كارها؟ ما فقط بايد دعا كنيم و مسأله بگوييم. اين افكار آثار تلقينات بيگانگان است. نتيجه تبليغات سوء چند صد ساله استعمارگران است كه در اعماق قلوب حوزه نجف و قم و مشهد و ديگر حوزهها وارد شده، و باعث افسردگى و سستى و تنبلى گرديده و نمىگذارد رشدى داشته باشند.
مرتباً عذرخواهى مىكنند كه اين كارها از ما ساخته نيست. اين افكار غلط است. مگر آنها كه اكنون در كشورهاى اسلامى امارت و حكومت دارند چكارهاند كه آنها از عهده برمىآيند و ما برنمىآييم؟ كداميك از آنها بيش از فرد متعارف و معمولى لياقت دارد؟
بسيارى از آنها اصلًا تحصيل نكردهاند. حاكم حجاز «1» كجا تحصيل كرده و چه تحصيل كرده است؟ رضا خان اصلًا سواد نداشت، و سرباز بيسوادى بيش نبود! در تاريخ نيز چنين بوده است: بسيارى از حكام خودسر و مسلط از لياقت اداره جامعه و تدبير ملت و علم و فضيلت بىبهره بودهاند. هارون الرشيد «2» يا ديگران، كه بر كشور بزرگى حكومت مىكردند، چه تحصيل كرده بودند؟ تحصيلات و داشتن علوم و تخصص در فنون براى برنامه و براى كارهاى اجرايى و ادارى لازم است، كه ما هم از وجود اين نوع اشخاص استفاده مىكنيم. آنچه مربوط به نظارت و اداره عاليه كشور و بسط عدالت بين مردم و برقرارى روابط عادلانه ميان مردم مىباشد، همان است كه فقيه تحصيل كرده است.
آنچه براى حفظ آزادى ملى و استقلال لازم است، همان است كه فقيه دارد. اين فقيه است كه زير بار ديگران و تحت نفوذ اجانب نمىرود؛ و تا پاى جان از حقوق ملت و از آزادى و استقلال و تماميت ارضى وطن اسلام دفاع مىكند. فقيه است كه به چپ و راست انحراف پيدا نمىكند.
شما اين افسردگى را از خود دور كنيد؛ برنامه و روش تبليغات خودتان را تكميل نماييد، و در معرفى اسلام جديت به خرج دهيد؛ و تصميم به تشكيل حكومت اسلامى بگيريد؛ و در اين راه پيشقدم شويد؛ و دست به دست مردم مبارز و آزاديخواه بدهيد؛ حكومت اسلامى قطعاً برقرار خواهد شد. به خودتان اعتماد داشته باشيد. شما كه اين قدرت و جرأت و تدبير را داريد كه براى آزادى و استقلال ملت مبارزه مىكنيد، شما كه توانستهايد مردم را بيدار و به مبارزه وادار كنيد، و دستگاه استعمار و استبداد را به لرزه درآوريد، روز به روز بيشتر تجربه مىآموزيد؛ و تدبير و لياقت شما در كارهاى اجتماعى بيشتر مىشود. وقتى موفق شديد دستگاه حاكم جائر را سرنگون كنيد، يقيناً از عهده اداره حكومت و رهبرى تودههاى مردم برخواهيد آمد. طرح حكومت و اداره، و قوانين لازم براى آن آماده است. اگر اداره كشور ماليات و درآمد لازم دارد، اسلام مقرر داشته. و اگر قوانين لازم دارد، همه را وضع كرده است. احتياجى نيست بعد از تشكيل حكومت بنشينيد قانون وضع كنيد؛ يا مثل حكام بيگانهپرست و غربزده به سراغ ديگران برويد تا قانونشان را عاريه بگيريد؛ همه چيز آماده و مهياست. فقط مىماند برنامههاى وزارتى، كه آن هم به كمك و همكارى مشاورين و معاونين متخصص در رشتههاى مختلف در يك مجلس مشورتى ترتيب داده و تصويب مىشود.
خوشبختانه ملتها هم تابع و متحد شما هستند. آنچه كه كم داريم همت و قدرت مسلح است، كه آن را هم ان شاء اللَّه به دست مىآوريم. به عصاى موسى احتياج داريم و به همت موسى. كسانى بايد باشند كه عصاى موسى و شمشير على بن ابي طالب (ع) را به كار ببرند.
بله، آن آدمهاى بىعرضهاى كه در حوزهها نشستهاند، از عهده تشكيل و ادامه حكومت برنمىآيند؛ چون آن قدر بىعرضهاند كه قلم هم نمىتوانند به كار ببرند، قدمى هم در هيچ كارى بر نمىدارند.
از بس اجانب و عمالشان به گوش ما خواندهاند كه آقا برو سراغ كارت. سراغ مدرسه و درس و تحصيل. به اين كارها چكار داريد. اين كارها از شما نمىآيد. ما هم باورمان آمده كه كارى از ما نمىآيد! و اكنون من نمىتوانم اين تبليغات سوء را از گوش بعضى بيرون كنم، و به آنها بفهمانم كه شما بايد رئيس بشر باشيد. شما هم مثل ديگرانيد. شما هم مىتوانيد مملكت را اداره كنيد. مگر ديگران چطور بودند كه شما نيستيد؟ جز اين نيست كه بعضى از آنها به جايى رفته خوشگذرانى كرده و يا تحصيلى هم كردهاند.
ما نمىگوييم تحصيل نكنند؛ ما مخالف تحصيل نيستيم؛ مخالف با علم نيستيم؛ به كره ماه بروند؛ صنايع اتمى درست كنند؛ ما جلو آنها را نمىگيريم؛ منتها در آن موارد هم تكاليفى داريم. شما اسلام را معرفى كنيد، برنامه حكومتى اسلام را به دنيا برسانيد، شايد اين سلاطين و رئيس جمهورهاى ممالك اسلامى متوجه شوند كه مطلب صحيح است و تابع گردند. ما كه نمىخواهيم از دست آنها بگيريم؛ هر كدام را كه تابع و امين باشند سر جايشان مىگذاريم.
ما امروز در دنيا هفتصد ميليون جمعيت داريم، 170 ميليون يا بيشتر شيعه داريم، اينها همه پيرو ما هستند؛ ولى از بس بىهمت هستيم نمىتوانيم آنها را اداره كنيم. ما بايد حكومتى تشكيل دهيم كه امانتدار مردم باشد؛ مردم به او اطمينان داشته باشند، و بتوانند سرنوشت خود را به او بسپارند. ما حاكم امين مىخواهيم تا امانتدارى كند، و ملتها در پناه او و پناه قانون آسوده خاطر به كارها و زندگى خود ادامه دهند.
اينها مطالبى است كه بايد در فكر آن باشيد. مأيوس نباشيد. خيال نكنيد اين امر نشدنى است. خدا مىداند كه لياقت و عرضه شما كمتر از ديگران نيست. اگر عرضه ظلم و آدمكشى باشد، البته ما نداريم. آن مردك «1» وقتى كه آمد (در زندان) پيش من، من بودم و آقاى قمى «2»، سلمه اللَّه، كه اكنون هم گرفتارند. گفت: سياست عبارت از بدذاتى، دروغگويى و ... خلاصه پدرسوختگى است. و اين را بگذاريد براى ما! راست هم مىگفت. اگر سياست عبارت از اينها است، مخصوص آنها مىباشد. اسلام كه سياست دارد، مسلمانان كه داراى سياست مىباشند، ائمه هدى، عليهم السلام، كه «ساسة العباد» «3» هستند، غير اين
معنايى است كه او مىگفت. او مىخواست ما را اغفال كند. بعد رفت در روزنامه اعلام كرد تفاهم شده كه روحانيون در سياست دخالت نكنند! «1» ما هم بعد از آزادى رفتيم سر منبر تكذيبش كرديم. گفتيم دروغ گفته است! اگر خمينى يا ديگرى چنين حرفى بزند، بيرونش مىكنيم. «2»
اينها از اول در ذهن شما وارد كردند كه سياست به معناى دروغگويى و امثال آن مىباشد تا شما را از امور مملكتى منصرف كنند؛ و آنها مشغول كار خودشان باشند، و شما هم مشغول دعاگويى باشيد. شما اينجا بنشينيد «خلد اللّهُ ملكَه» «3» بگوييد! و آنها هم هر كارى كه دلشان مىخواهد بكنند؛ هر گونه هرزگى كه مىخواهند بكنند. البته خودشان بحمد اللَّه اين فهمها را ندارند، ولى اساتيد و كارشناسان اين نقشهها را كشيدهاند.
استعمارگران انگليسى كه از سيصد سال پيش در ممالك شرق نفوذ كردند و از همه جهات اين ممالك اطلاع دارند، اين برنامه را درست كردند. بعدها نيز استعمارگران امريكايى و غير آنها با انگليسها همراه و متفق شدند، و در اجراى اين برنامه شركت كردند. من در همدان بودم كه يكى از طلبههاى ما كه مرد فاضلى بود و از لباس خارج شده ولى اخلاقش محفوظ بود، ورقه بزرگى را به من نشان داد كه در آن به رنگ سرخ علامت گذاريهايى شده بود. به طورى كه مىگفت اين علامتهاى سرخ مال مخازن زيرزمينى بود كه در ايران وجود دارد؛ و كارشناسان خارجى كشف كرده بودند! كارشناسان خارجى روى كشور ما مطالعه كردند.
همه مخازن زيرزمينى ما را كه كجا طلا دارد، كجا مس دارد و نفت و ... به دست آوردند. روحيه افراد ما را هم سنجيدند كه چطورى است. و ديدند تنها چيزى كه نمىگذارد نقشههايشان عملى گردد و در مقابلشان سد مىباشد، اسلام و روحانيت است.
آنان قدرت اسلام را ديدند كه بر اروپا سلطه پيدا كرد؛ و دانستند كه اسلام واقعى مخالف با اين بساط است. نيز به دست آوردند كه روحانيين واقعى را نمىتوانند تحت نفوذ خود درآورند و در فكرشان تصرف كنند؛ لذا، از روز اول كوشيدند كه اين خار را از سر راه سياست خود بردارند، و اسلام را كوچك و روحانيت را ضايع كنند. با تبليغات سوء اين كار را هم كردند. به طورى كه امروز اسلام در نظر ما بيش از چهار تا مسأله نيست! از طرفى بر آن شدند كه فقها و علماى اسلام را كه رأس جمعيتهاى اسلامى قرار دارند، با تهمت يا به وسايل ديگر لكهدار و ضايع نمايند. آن شخص بسيار بىآبرو كه عامل استعمار است، در كتابش نوشته: ششصد نفر از علماى نجف و ايران وظيفه خوار انگليس بودند! شيخ مرتضى «1» فقط دو سال حقوق بگير بود بعد متوجه شد «2»! مدركش اسنادى است كه در وزارت خارجه انگلستان در هند بايگانى شده است! اين دست استعمار است كه مىگويد به ما فحش بدهيد تا نتيجه بگيريم. استعمار خيلى مايل است كه همه علما را جيره خوار خودش معرفى كنند، تا علماى اسلام را در ميان مردم بدنام ساخته مردم را از آنان روگردان و منصرف كنند.
از طرف ديگر، با تبليغات و تلقينات خود تلاش كردهاند تا اسلام را كوچك و محدود كنند؛ و وظايف فقها و علماى اسلام را به كارهاى جزئى منحصر گردانند. به گوش ما خواندهاند كه فقها جز مسأله گفتن كارى ندارند و هيچ تكليف ديگرى ندارند! بعضى هم نفهميده باور كرده و گمراه شدهاند. ندانستهاند كه اينها نقشه است تا استقلال ما را از بين ببرند، و همه جهات كشورهاى اسلامى را از دست ما بگيرند. و ندانسته به بنگاههاى تبليغات استعمارى و به سياست آنها و به تحقق هدفهاى آنها كمك كردهاند. مؤسسات تبليغاتى استعمارى وسوسه كردهاند كه دين از سياست جداست. روحانيت نبايد در هيچ امر اجتماعى دخالت كند. فقها وظيفه ندارند بر سرنوشت خود و ملت اسلام نظارت كنند. متأسفانه عدهاى باور كرده و تحت تأثير قرار گرفتهاند. و نتيجه اين شده كه مىبينيم. اين همان آرزويى است كه استعمارگران داشتهاند و دارند و خواهند داشت.
شما به حوزههاى علميه نگاه كنيد، آثار همين تبليغات و تلقينات استعمارى را مشاهده خواهيد كرد. افراد مهمل و بيكاره و تنبل و بىهمتى را مىبينيد كه فقط مسأله مىگويند، و دعا مىكنند؛ و كارى جز اين از آنها ساخته نيست. ضمناً به افكارى و رويههايى برخورد مىكنيد كه از آثار همين تبليغات و تلقينات است. مثلًا اينكه حرف زدن منافى شأن آخوند است! آخوند و مجتهد بايد حرف بلد نباشد! و اگر بلد است حرف نزند! فقط لا الهِ الّا اللّهُ بگويد! و گاهى يك كلمه بگويد! در حالى كه اين غلط است، و بر خلاف سنت رسول اللَّه است. خدا از سخنگويى و بيان و قلم و نگارش تجليل كرده، و در سوره «الرحمن» مىفرمايد: «عَلّمَهُ الْبَيانَ»! «1» و اين را كه بيان كردن آموخته را نعمتى بزرگ و اكرامى مىشمارد بيان براى نشر احكام خدا و تعاليم و عقايد اسلام است. با بيان و نطق است كه مىتوانيم دين را به مردم بياموزيم و مصداق يعلمونها الناس شويم. رسول اكرم (ص) و حضرت امير (ع) نطقها و خطبهها ايراد مىكرده و مرد سخن بودهاند.
اصلاح مقدسنماها
اين گونه افكار ابلهانه، كه در ذهن بعضى وجود دارد، به استعمارگران و دولتهاى جائر كمك مىكند كه وضع كشورهاى اسلامى را به همين صورت نگه دارند، و از نهضت اسلامى جلوگيرى كنند. اينها افكار جماعتى است كه به «مقدسين» معروفند؛ و در حقيقت «مقدس نما» هستند نه مقدس. بايد افكار آنها را اصلاح كنيم، و تكليف خود را با آنها معلوم سازيم؛ چون اينها مانع اصلاحات و نهضت ما هستند و دست ما را بستهاند.
روزى مرحوم آقاى بروجردى «1»، مرحوم آقاى حجت «2»، مرحوم آقاى صدر «3»، مرحوم آقاى خوانسارى «4»، رضوان اللَّه عليهم، براى مذاكره در يك امر سياسى در منزل ما جمع شده بودند «5». به آنان عرض كردم كه شما قبل از هر كار تكليف اين مقدسنماها را روشن كنيد. با وجود آنها مثل اين است كه دشمن به شما حمله كرده، و يك نفر هم محكم دستهاى شما را گرفته باشد. اينهايى كه اسمشان «مقدسين» است- نه مقدسين واقعى- و متوجه مفاسد و مصالح نيستند دستهاى شما را بستهاند. و اگر بخواهيد كارى انجام بدهيد، حكومتى را بگيريد، مجلسى را قبضه كنيد كه نگذاريد اين مفاسد واقع شود، آنها شما را در جامعه ضايع مىكنند. شما بايد قبل از هر چيز فكرى براى آنها بكنيد.
امروز جامعه مسلمين طورى شده كه مقدسين ساختگى جلو نفوذ اسلام و مسلمين را مىگيرند، و به اسم اسلام به اسلام صدمه مىزنند. ريشه اين جماعت، كه در جامعه وجود دارد، در حوزههاى روحانيت است. در حوزههاى نجف و قم و مشهد و ديگر حوزهها افرادى هستند كه روحيه مقدسنمايى دارند؛ و از اينجا روحيه و افكار سوء خود را به نام اسلام در جامعه سرايت مىدهند. اينها هستند كه اگر يك نفر پيدا شود بگويد بياييد زنده باشيد، بياييد نگذاريد ما زير پرچم ديگران زندگى كنيم، نگذاريد انگليس و امريكا اين قدر به ما تحميل كنند، نگذاريد اسرائيل اين طور مسلمانان را فلج كند، با او مخالفت مىكنند.
اين جماعت را ابتدا بايد نصيحت و بيدار كرد. به آنها گفت مگر خطر را نمىبينيد؟
مگر نمىبينيد كه اسرائيليها دارند مىزنند و مىكشند و از بين مىبرند و انگليس و امريكا هم به آنها كمك مىكنند، و شما نشستهايد تماشا مىكنيد. آخر شما بايد بيدار شويد؛ به فكر علاج بدبختيهاى مردم باشيد. مباحثه به تنهايى فايده ندارد؛ مسأله گفتن به تنهايى دردها را دوا نمىكند. در شرايطى كه دارند اسلام را از بين مىبرند، بساط اسلام را به هم مىزنند، خاموش ننشينيد مانند نصرانيها كه نشستند درباره روح القدس و تثليث صحبت كردند تا آمدند آنها را گرفته از بين بردند. بيدار شويد، و به اين حقايق و واقعيتها توجه كنيد. به مسائل روز توجه كنيد. خودتان را تا اين اندازه مهمل بار نياوريد. شما با اين اهمال كاريها مىخواهيد كه ملائكه اجنحه خود را زير پاى شما پهن كنند؟ مگر ملائكه تنبلپرورند؟ ملائكه بالشان را زير پاى امير المؤمنين (ع) پهن مىكنند؛ چون مردى است كه به درد اسلام مىخورد؛ اسلام را بزرگ مىكند؛ اسلام به واسطه او در دنيا منتشر مىشود و شهرت جهانى پيدا مىكند؛ با زمامدارى آن حضرت جامعهاى خوشنام و آزاد و پر حركت و پر فضيلت به وجود مىآيد. البته ملائكه براى حضرتش خضوع مىكنند. و همه براى او خضوع و خشوع مىكنند. حتى دشمن در برابر عظمتش تعظيم مىكند. براى شما كه جز مسأله گفتن تكليفى نداريد خضوع معنى و مورد ندارد.
هرگاه بعد از تذكر و ارشاد و نصيحتهاى مكرر بيدار نشده و به انجام وظيفه برنخاستند، معلوم مىشود قصورشان از غفلت نيست، بلكه درد ديگرى دارند. آن وقت حسابشان طور ديگرى است.
تصفيه حوزهها
حوزههاى روحانيت محل تدريس و تعليم و تبليغ و رهبرى مسلمانان است. جاى فقهاى عادل و فضلا و مدرسين و طلاب است. جاى آنهاست كه امانتدار و جانشين پيغمبران هستند. محل امانتدارى است؛ و بديهى است كه امانت الهى را نمىتوان به دست هر كس داد. آن آدمى كه مىخواهد چنين منصب مهمى را به عهده بگيرد و ولىّ امر مسلمين و نايب امير المؤمنين باشد و در اعراض، اموال و نفوس مردم، مغانم، حدود و امثال آن، دخالت كند، بايد منزه بوده دنيا طلب نباشد. آن كسى كه براى دنيا دست و پا مىكند، هر چند در امر مباح باشد، امين اللَّه نيست، و نمىتوان به او اطمينان كرد. آن فقيهى كه وارد دستگاه ظلمه مىگردد و از حاشيهنشينان دربارها مىشود و اوامرشان را اطاعت مىكند، امين نيست و نمىتواند امانتدار الهى باشد. خدا مىداند كه از صدر اسلام تا كنون از اين علماى سوء چه مصيبتهايى بر اسلام وارد شده است. ابو هريرة «1» يكى از فقهاست؛ ليكن خدا مىداند كه به نفع معاويه و امثال او چقدر احكام جعل كرد؛ و چه مصيبتهايى بر اسلام وارد ساخت. قضيه ورود علما در دستگاه ظلمه و سلاطين غير از ورود افراد عادى است. يك آدم عادى اگر وارد دستگاه شود فاسق است، و بيش از اين چيزى بر آن مترتب نيست؛ ليكن يك فقيه، يك قاضى، مثل ابو هريرة و شريح قاضى، وقتى كه در دستگاه ظلمه وارد شوند، دستگاه را عظمت مىدهند؛ اسلام را لكهدار مىكنند. يك نفر فقيه اگر وارد دستگاه ظلمه شد، مثل اين است كه يك امت وارد شده باشد، نه اينكه يك نفر آدم عادى وارد شده است؛ و لذا ائمه (ع) از ورود به اين دستگاهها شديداً تحذير كردند، و فرمودند اگر شماها وارد نمىشديد، كار به اينجاها نمىرسيد. «1»
تكاليفى كه براى فقهاى اسلام است بر ديگران نيست. فقهاى اسلام براى مقام فقاهتى كه دارند بايد بسيارى از مباحات را ترك كنند و از آن اعراض نمايند. فقهاى اسلام بايد در موردى كه براى ديگران تقيه است تقيه نكنند. تقيه براى حفظ اسلام و مذهب بود كه اگر تقيه نمىكردند مذهب را باقى نمىگذاشتند. تقيه مربوط به فروع است، مثلًا وضو را اين طور يا آن طور بگير؛ اما وقتى كه اصول اسلام، حيثيت اسلام، در خطر است، جاى تقيه و سكوت نيست. اگر يك فقيهى را وادار كنند كه برود منبر خلاف حكم خدا را بگويد، آيا مىتواند به عنوان التقيةُ دينى و دين آبائي «2» اطاعت كند؟ اينجا جاى تقيه نيست. اگر بنا باشد به واسطه ورود يك فقيه در دستگاه ظلمه بساط ظلم رواج پيدا كند و اسلام لكهدار گردد، نبايد وارد شود، هر چند او را بكشند. و هيچ عذرى از او پذيرفته نيست؛ مگر اينكه معلوم شود ورود او در آن دستگاه روى پايه و اساس عقلايى بوده است؛ مثل على بن يقطين «3» كه معلوم است براى چه وارد شده است؛ يا خواجه نصير، رضوان اللَّه عليه، كه معلوم است در ورود او چه فوايدى بود. البته فقهاى اسلام از اين حرفها منزهاند؛ وضعشان از صدر اسلام تا كنون روشن است؛ مثل نور پيش ما مىدرخشند و لكهاى ندارند. آن آخوندهايى كه در آن زمان با دستگاه بودند، از مذهب ما نبودند. فقهاى اسلام نه تنها اطاعت آنها را نكردند، بلكه مخالفت كردند؛ حبسها رفتند؛ زجرها كشيدند، و اطاعت نكردند. كسى خيال نكند كه علماى اسلام در اين دستگاهها وارد بوده يا هستند. البته بعضى مواقع براى كنترل يا منقلب ساختن دستگاه وارد مىشدند كه اكنون هم اگر چنين كارى از ما ساخته باشد، واجب است كه وارد شويم. اين موضوع مورد صحبت نيست. اشكال سر آنهاست كه عمامه بر سر گذاشته و چهار كلمه هم اينجا يا جاى ديگر خوانده يا نخوانده، و براى شكم يا بسط رياست به اين دستگاهها پيوستهاند. با اينها بايد چه كنيم؟
آخوندهاى دربارى را طرد كنيد
اينها از فقهاى اسلام نيستند. و بسيارى از اينها را سازمان امنيت ايران معمم كرده تا دعا كنند. اگر در اعياد و ديگر مراسم نتوانست به زور و جبر ائمه جماعت را وادار كند كه حضور يابند، از خودشان داشته باشند تا «جل جلالهُ» بگويند! اخيراً لقب «جل جلالهُ» به او «1» دادهاند! اينها فقها نيستند؛ «شناخته شده» اند! مردم اينها را مىشناسند. در اين روايت است كه از اين اشخاص بر دين بترسيد؛ اينها دين شما را از بين مىبرند. اينها را بايد رسوا كرد تا اگر آبرو دارند در بين مردم رسوا شوند؛ ساقط شوند. اگر اينها در اجتماع ساقط نشوند، امام زمان را ساقط مىكنند؛ اسلام را ساقط مىكنند.
بايد جوانهاى ما عمامه اينها را بردارند. عمامه اين آخوندهايى كه به نام فقهاى اسلام، به اسم علماى اسلام، اين طور مفسده در جامعه مسلمين ايجاد مىكنند بايد برداشته شود.
من نمىدانم جوانهاى ما در ايران مردهاند؟ كجا هستند؟ ما كه بوديم اين طور نبود؟ چرا عمامههاى اينها را بر نمىدارند؟ من نمىگويم بكشند؛ اينها قابل كشتن نيستند؛ لكن عمامه از سرشان بردارند. مردم موظف هستند، جوانهاى غيور ما در ايران موظف هستند كه نگذارند اين نوع آخوندها (جل جلاله گوها) معمم در جوامع ظاهر شوند و با عمامه در بين مردم بيايند. لازم نيست آنها را خيلى كتك بزنند؛ ليكن عمامههايشان را بردارند؛ نگذارند معمم ظاهر شوند. اين لباس شريف است، نبايد بر تن هر كسى باشد. عرض كردم كه علماى اسلام از اين مطالب منزهاند، و در اين دستگاهها نبوده و نيستند. و آنهايى كه به اين دستگاه وابستهاند، مفتخورهايى هستند كه خود را به مذهب و علما بستهاند؛ و حسابشان اصلًا جداست و مردم آنها را مىشناسند.
خود ما نيز وظايف دشوارى داريم. لازم است خودمان را از لحاظ روحى و از حيث طرز زندگى كاملتر كنيم. بايد بيش از پيش پارسا شويم و از حطام دنيوى رو بگردانيم.
شما آقايان بايد خود را براى حفظ امانت الهى مجهز كنيد. امين شويد. دنيا را در نظر خود تنزل دهيد. البته نمىتوانيد مثل حضرت امير (ع) باشيد كه مىفرمود دنيا در نظر من مثل «عفطه عنز» است؛ ليكن از حطام دنيا اعراض كنيد؛ «1» نفوس خود را تزكيه كنيد؛ متوجه به حق تعالى شويد؛ متقى باشيد. اگر خداى نكرده براى اين درس مىخوانيد كه فردا به نوايى برسيد، نه فقيه خواهيد شد، و نه امين اسلام خواهيد بود. خود را مجهز كنيد تا براى اسلام مفيد باشيد. لشكر امام زمان باشيد تا بتوانيد خدمت كنيد و عدالت را بسط دهيد. افراد صالح طورى هستند كه وجود آنها در جامعه مصلح است. ما از اين اشخاص ديدهايم. انسان به واسطه راه رفتن و معاشرت با آنها منزه مىشود. شما كارى كنيد كه با كار شما و اخلاق و سلوك شما و اعراض شما از حطام دنيا مردم اصلاح شوند؛ به شما اقتدا كنند؛ شما مقتدى الانام «2» باشيد. جند اللَّه، سرباز خدا شويد تا اسلام را معرفى كنيد؛ حكومت اسلامى را معرفى كنيد من نمىگويم ترك تحصيل نماييد، لازم است درس بخوانيد، فقيه شويد، جديت در فقاهت كنيد، نگذاريد اين حوزهها از فقاهت بيفتد تا فقيه نشويد نمىتوانيد به اسلام خدمت كنيد؛ ليكن در خلال تحصيلات خود در فكر باشيد كه اسلام را به مردم معرفى كنيد؛ فعلًا كه اسلام غريب است و كسى اسلام را نمىشناسد؛ ولى لازم است كه شما اسلام و احكام اسلام را به مردم برسانيد تا مردم بفهمند اسلام چيست، و حكومت اسلام چه مىباشد؛ رسالت و امامت يعنى چه؛ اصلًا اسلام براى چه آمده است و چه مىخواهد. كم كم اسلام معرفى گردد، و ان شاء اللَّه روزى حكومت اسلامى تشكيل شود.
حكومتهاى جائر را براندازيم
روابط خود را با مؤسسات دولتى آنها قطع كنيم. با آنها همكارى نكنيم. از هر گونه كارى كه كمك به آنها محسوب مىشود پرهيز كنيم. مؤسسات قضايى، مالى اقتصادى، فرهنگى و سياسى جديدى به وجود آوريم.
برانداختن «طاغوت»، يعنى قدرتهاى سياسى ناروايى كه در سراسر وطن اسلامى برقرار است، وظيفه همه ماست. دستگاههاى دولتى جائر و ضد مردم بايد جاى خود را به مؤسسات خدمات عمومى بدهد؛ و طبق قانون اسلام اداره شود؛ و بتدريج حكومت اسلامى مستقر گردد. خداوند متعال در قرآن اطاعت از «طاغوت» و قدرتهاى نارواى سياسى را نهى فرموده است؛ و مردمان را به قيام بر ضد سلاطين تشويق كرده؛ و موسى را به قيام عليه سلاطين واداشته است. روايات بسيارى هست كه در آن مبارزه با ظلمه و كسانى كه در دين تصرف مىكنند تشويق شده است. ائمه، عليهم السلام، و پيروانشان، يعنى شيعه هميشه با حكومتهاى جائر و قدرتهاى سياسى باطل مبارزه داشتهاند. اين معنى از شرح حال و طرز زندگانى آنان كاملًا پيداست. بسيارى اوقات گرفتار حكام ظلم و جور بودهاند، و در حال شدت تقيه و خوف به سر مىبردهاند. البته خوف از براى مذهب داشتند نه براى خودشان. و اين مطلب در بررسى روايات هميشه مورد نظر است. حكام جور هم هميشه از ائمه (ع) وحشت داشتند. آنها مىدانستند كه اگر به ائمه (عليهم السلام) فرصت بدهند قيام خواهند كرد؛ و زندگى توأم با عشرت و هوسبازى را بر آنها حرام خواهند كرد. اينكه مىبينيد «هارون» حضرت موسى بن جعفر (ع) را مىگيرد و چندين سال حبس مىكند، يا «مأمون «1»» حضرت رضا (ع) را به مرو مىبرد و تحت الحفظ نگه مىدارد و سرانجام مسموم مىكند «2»، نه از اين جهت است كه سيد و اولاد پيغمبرند و اينها با پيغمبر (ص) مخالفند؛ هارون و مأمون هر دو شيعى بودند، «1» بلكه از باب «الملك عقيم «2»» است و لو اينها مىدانستند كه اولاد على (ع) داعيه خلافت داشته بر تشكيل حكومت اسلامى اصرار دارند، و خلافت و حكومت را وظيفه خود مىدانند. چنانكه آن روز كه به امام (ع) پيشنهاد شد حدود «فدك» «3» را تعيين فرمايد تا آن را به ايشان برگردانند، طبق روايت حضرت حدود كشور اسلامى را تعيين فرمود. «4» يعنى تا اين حدود حق ماست و ما بايد بر آن حكومت داشته باشيم، و شما غاصبيد. حكام جائر مىديدند كه اگر امام موسى بن جعفر (ع) آزاد باشد، زندگى را بر آنها حرام خواهد كرد؛ و ممكن است زمينهاى فراهم شود كه حضرت قيام كند و سلطنت را براندازد. از اين جهت مهلت ندادند اگر مهلت داده بودند، بدون ترديد حضرت قيام مىكرد. شما در اين شك نداشته باشيد كه اگر فرصتى براى موسى بن جعفر (ع) پيش مىآمد، قيام مىكرد و اساس دستگاه سلاطين غاصب را واژگون مىساخت.
همچنين، مأمون حضرت رضا (ع) را با آن همه تزوير و سالوس و گفتن «يا ابن عم» و «يا ابن رسول اللَّه» تحت نظر نگه مىدارد! كه مبادا روزى قيام كند و اساس سلطنت را درهم بريزد. چون پسر پيغمبر (ص) است و در حق او وصيت شده، و نمىشود او را در مدينه آزاد گذاشت. حكام جائر سلطنت مىخواستند، و همه چيز را فداى اين سلطنت و امارت مىكردند؛ نه اينكه دشمنى خصوصى با كسى داشته باشند. چنانكه اگر امام (ع)، نعوذ باللَّه، دربارى مىشد، كمال عزت و احترام را به او مىگذاشتند، و دستش را هم مىبوسيدند.
بر حسب روايت وقتى كه امام (ع) بر «هارون» وارد شد، دستور داد حضرت را تا نزديك مسند سواره بياورند؛ و كمال احترام را به ايشان نمود. بعد كه موقع تقسيم سهميه بيت المال شد و نوبت به بنى هاشم «1» رسيد، مبلغ بسيار اندكى مقرر داشت! مأمون كه حاضر بود، از آن تجليل و اين طرز توزيع درآمد تعجب كرد. هارون به او گفت عقل تو نمىرسد. بنى هاشم را بايد همين طور نگه داشت. اينها بايد فقير باشند؛ حبس باشند؛ تبعيد باشند؛ رنجور باشند؛ مسموم شوند؛ كشته شوند؛ و گر نه قيام خواهند كرد، و زندگى را بر ما تلخ خواهند ساخت «2».
ائمه (ع) نه فقط خود با دستگاههاى ظالم و دولتهاى جائر و دربارهاى فاسد مبارزه كردهاند، بلكه مسلمانان را به جهاد بر ضد آنها دعوت نمودهاند. بيش از پنجاه روايت در وسائل الشيعه «3» و مستدرك و ديگر كتب هست كه از سلاطين و دستگاه ظلمه كنارهگيرى كنيد «4»؛ به دهان مداح آنها خاك بريزيد «5»؛ هر كس يك مداد به آنها بدهد يا آب در دواتشان بريزد، چنين و چنان مىشود «1». خلاصه دستور دادهاند كه با آنها به هيچ وجه همكارى نشود و قطع رابطه بشود. از طرف ديگر، آن همه روايت كه در مدح و فضيلت عالم و فقيه عادل وارد شده، و برترى آنها را بر ساير افراد مردم گوشزد كردهاند. اينها همه طرحى را تشكيل مىدهند كه اسلام براى تشكيل حكومت اسلامى ريخته. براى اينكه ملت را از دستگاه ستمكاران منصرف و روگردان سازد و خانه ظلم را ويران كند؛ و درب خانه فقها را به روى مردم بگشايد- فقهايى كه عادل و پارسا و مجاهد هستند- و در راه اجراى احكام و برقرارى نظام اجتماعى اسلام مىكوشند.
مسلمانان هنگامى مىتوانند در امنيت و آسايش به سر برده، ايمان و اخلاق فاضله خود را حفظ كنند كه در پناه حكومت عدل و قانون قرار گيرند- حكومتى كه اسلام نظام و طرز اداره و قوانينش را طراحى كرده است- اكنون وظيفه ماست كه طرح حكومتى اسلام را به اجرا درآوريم و پياده كنيم. اميدوارم كه معرفى طرز حكومت و اصول سياسى و اجتماعى اسلام به گروههاى عظيم بشر موجى در افكار به وجود آورد، و قدرتى كه از نهضت مردم پديد مىآيد عامل استقرار نظام اسلام شود.
بارالها، دست ستمگران را از بلاد مسلمين كوتاه كن. خيانتكاران به اسلام و ممالك اسلامى را ريشه كن فرما. سران دولتهاى اسلام را از اين خواب گران بيدار كن تا در مصالح ملتها كوشش كنند، و از تفرقهها و سودجوييهاى شخصى دست بردارند. نسل جوان و دانشجويان دينى و دانشگاهى را توفيق عنايت فرما تا در راه اهداف مقدسه اسلام بپاخيزند، و با صف واحد در راه خلاص از چنگال استعمار و عمال خبيث آن و دفاع از كشورهاى اسلامى اشتراك مساعى كنند. فقها و دانشمندان را موفق كن كه در هدايت و روشن كردن افكار جامعه كوشا باشند؛ و اهداف مقدسه اسلام را به مسلمين خصوصاً به نسل جوان برسانند؛ و در برقرارى حكومت اسلامى مجاهدت كنند. إِنك ولي التوفيق. و لا حول و لا قوة إِلا باللَّه العلي العظيم.
فهارس
فهرست آيات
أطيعوا اللَّه و أطيعوا الرسول و أولي الأمر منكم. (نساء/ 59) 45، 71، 86، 88، 100
أ لم تر إلى الذين يزعمون أنهم آمنوا بما أنزل إليك. (نساء/ 60) 88
إن للَّه يأمركم أن تؤدوا الأمانات إلى أهلها. (نساء/ 58) 83، 86
إنما الصدقات للفقراء و المساكين و العاملين عليها. (توبه/ 60) 121
إنه كان من المفسدين. (قصص/ 4) 35
تبيانا لكل شيء (نحل/ 89) 29
خذ من أموالهم صدقه تطهرهم و تزكيهم بها. (توبة/ 103) 71
الزانية و الزاني فاجلدوا كل واحد منهما مائةَ جلدة (نور/ 2) 68
علمه البيان (الرحمن/ 4) 143
فإن تنازعتم في شيء فردوه إلى اللَّه و الرسول ... (نساء/ 59) 87
فلا تخشوا الناس و اخشون و لا تشتروا بآياتي ثمنا قليلا. (مائدة/ 44) 107
لا ينال عهدي الظالمين (بقرة/ 124) 49
لعن الذين كفروا من بني إسرائيل على لسان داود و عيسى بن مريم (مائدة/ 78) 107، 117
لقد أرسلنا رسلنا بالبينات ... (حديد/ 25) 70
لو لا ينهاهم الربانيون و الأحبار عن قولهم الإثم و أكلهم السحت (مائدة/ 63) 107، 112، 113، 116، 119
النبي أولى بالمؤمنين من أنفسهم. (احزاب/ 6) 54، 100، 101
و إذا حكمتم بين الناس أن تحكموا بالعدل. (نساء/ 58) 84، 86، 88
و أعدوا لهم ما استطعتم ... (انفال/ 60) 33، 34
و اعلموا أنما غنمتم ... (انفال/ 41) 71
و المؤمنون و المؤمنات بعضهم أولياء بعض. (توبة/ 71) 107، 117
و يقيمون الصلوة و يؤتون الزكاة و يطيعون اللَّه و رسوله ... (توبة/ 71) 117
يريدون أن يتحاكموا إلى الطاغوت و قد أمروا أن يكفروا به ...... (نساء/ 60) 89
فهرست روايات
اتقوا الحكومة، فان الحكومة انما هى للامام العالم بالقضاء العادل فى المسلمين لنبى او وصى نبى. 77
اذا ظهرت البدع فللعالم ان يظهر علمه و إلا فعليه لعنة اللَّه. 113
اذا مات المؤمن بكت عليه الملائكة ... 66
اذا مات المؤمن الفقيه ... 66
اعتبروا أيها الناس بما وعظ اللَّه به اولياء ... 107، 108، 112، 117، 119، 120، 121، 122
افتخر يوم القيامه بعلماء امتى و علماء امتى كسائر انبياء قبلى، 99، 105، 106
اللهم ارحم خلفائى ... 59، 62
اللهم إنك قد تعلم انه لم يكن الذى كان منا ... 55
اللهم انى اول من اناب و سمع و اجاب. لم يسبقنى إلا رسول اللَّه (ص) بالصلاة ... 56
اما و الذى فلق الحبّةَ و برأ النسمة ... 37
ان العلماء ورثة الانبياء ... 97، 98، 99، 101، 102، 104
ان لنا مع اللَّه حالات لا يسعه ملك مقرب و لا نبى مرسل. 53
إياكم اذا وقعت بينكم الخصومة ... 93
التقية دينى و دين آبائي. 147
رب حامل فقه ليس بفقيه. 61
سألت ابا عبد اللَّه ... من تحاكم إليهم فى حق او باطل ... 89، 91، 92
علماء امتى كانبياء بنى اسرائيل. 98
العلماء امناء و الاتقياء حصون و الانبياء سادة. 69
العلماء حكام على الناس. 106
فان قال قائل: و لم جعل اولى الامر ... 38، 73
الفقهاء امناء الرسل ما لم يدخلوا فى الدنيا ... 69، 72
الفقهاء حكّام على السلاطين. 49
كونا للظالم خصماً و للمظلوم عونا. 37
لم يبق إلا قراءته. 68
لو دنوت انملة لاحترقت. 53
من حفظ على امتى اربعين حديثاً حشره اللَّه فقيهاً. 63
من سلك طريقا يطلب فيه علماً سلك اللَّه به طريقا الى الجنة ... 96، 102
منزلة الفقيه فى هذا الوقت كمنزلة الانبياء فى بنى اسرائيل. 105
و اما الحوادث الواقعة فارجعوا فيها الى رواة حديثنا ... 79
و لم يبق الا اسمه. 68
يا شريح قد جلست مجلسا لا يجلسه (ما جلسه) إلا نبي او وصى نبى او شقى. 75
*** ائمه (ع) در همه امور وارث پيغمبر (ص) هستند. 101
اگر از تأثر اين واقعه انسان بميرد قابل سرزنش نخواهد بود. 85
اگر حجت بر من تمام نشده و ملزم به اين كار نشده بودم آن را رها مىكردم. 54
امامت براى حفظ نظام و تبديل افتراق مسلمين به اتحاد است. 37
اين كفش چقدر مىارزد؟ ... 54
فهرست اعلام
ابراهيم بن هاشم 97
ابن عباس 54
ابن محبوب 66
ابن مسكان 77
ابو البخترى 97، 98، 101، 102
ابو هريرة 146
ابى الجهم 93
ابى خديجه 93
ابى عبد اللَّه (ع) .... امام صادق (ع)
ابى عبد اللَّه المؤمن 77
احمد بن محمد 66، 93
احمد بن محمد بن عيسى 97
اسامه 71، 87
السكونى 69
اسحاق بن عمار 75
اسحاق بن يعقوب 79
امام حسن (ع) 19
امام حسين (ع) 69، 133، 134، 135
امام رضا (ع) 37، 38، 150، 151
امام صادق (ع) 69، 75، 77، 135
امام عصر (عج) 19، 23، 39، 67، 68، 69
امام على (ع) 19، 22، 27، 28، 32، 38، 40، 45، 46، 48، 49، 50، 52، 54، 56، 59، 70، 75، 78، 79، 80، 81، 84، 86، 92، 102، 104، 106، 112، 119، 123، 131، 132، 135، 136، 137، 139، 142، 143، 145، 146، 149
امام محمد باقر (ع) 19، 100
امام موسى كاظم (ع) 66، 96، 150، 151
امير المؤمنين .... امام على
بروجردى (آيت اللَّه) 144
بنى اسرائيل 105، 108، 117
بنى اميه 34، 35، 46، 81، 135
بنى عباس 35، 81
بنى هاشم 152
بنى قريظه 85
پيامبر اكرم (ص) .... حضرت محمّد
حضرت امير .... امام على
حضرت محمد (ص) 12، 13، 14، 21، 28، 34، 38، 43، 45، 47، 53، 56، 59، 62، 63، 68، 72، 76، 78، 80، 85، 87، 97، 99، 100، 105، 123، 125، 128، 129، 136، 137، 143، 150، 152
جبرئيل (ع) 53
حجت (آيت اللَّه) 144
حسين بن سعيد 93
حضرت زهرا (س) 37، 54
حضرت عيسى (ع) 99
حضرت موسى (ع) 65، 99، 105، 136، 139
حماد بن عيسى 96
خديجه (ع) 135
خواجه نصير طوسى 134، 147
خوانسارى (آيت اللَّه سيد محمد تقى) 144
داود بن الحصين 89
راوندى 69
رسول اكرم (ص) .... حضرت محمد (ص)
رسول اللَّه (ص) .... حضرت محمد (ص)
رضا خان 138
روح القدس 145
زراره 80
سليمان بن خالد 77
سمرة بن جندب 64
سهيل بن زياد 77
سوكارنو 135
سيد الشهداء .... امام حسين (ع)
شاه سلطان حسين 67
شاه (محمد رضا) 116
شريح 75، 146
صدر (آيت اللَّه) 144
صدوق (شيخ صدوق) 60، 61، 77
صفوان بن يحيى 89
عبد اللَّه بن جميله 75
عبد الواحد بن محمد بن عبدوس 38
عقيل 130
علامه حلّى 134
على بن ابراهيم 69، 96
على بن حمزه 66
على بن ابي طالب .... امام على (ع)
على بن محمد بن قتيبه 38
على بن يقطين 147
عمر بن حنظله 83، 89، 94، 125
فرعون 35، 136
فضل بن شاذان 38
القداح (على بن ميمون) 96، 102
قمى (سيد حسن) 140
كاشف الغطاء، 125
مالك اشتر 57
مأمون 150، 151، 152
محمد بن احمد 75
محمد بن حسن 93
محمد بن الحسين 89
محمد بن خالد 97
محمد بن عثمان العمرى 79
محمد بن على بن محبوب 93
محمد بن محمد بن عصام 79
محمد بن يحيى 66، 75، 89، 97
محمد بن يعقوب 79، 89
محمد على ميرزا 126
معاويه 73، 75، 81، 85، 146
مفيد (شيخ مفيد) 61
ميرزا محمد تقى شيرازى 124
ميرزاى شيرازى 124
نائينى (آيت اللَّه) 76، 125
نراقى (ملا احمد) 69، 76، 97، 125
نورى (ميرزا حسين) 69
هارون الرشيد 138، 150، 151، 152
هراكليوس 13
يحيى بن مبارك 75
يزيد 14
يعقوب بن يزيد 75
فهرست كتابها
توضيح: كتابهاى زير منابعى است كه در متن كتاب ولايت فقيه بدانها استناد شده است.
تحف العقول 106
جامع الاخبار 106
دعائم الاسلام 69
عوائد الايام 105
عيون اخبار الرضا 95
غرر الحكم و درر الكلم 106
كافى (اصول) 29، 66. 69، 102
مجالس (شيخ صدوق) 59
مستدرك (الوسائل) 69، 106، 152
معانى الاخبار 54، 59
نوادر 69
نهج البلاغه 54
وسائل الشيعه 59، 77، 89، 93، 152
فهرست اصطلاحات فقهى و حقوقى
آزادى 10، 36، 138
آيات عبادى 11
آيين دادرسى 13، 47، 77، 78، 84
اثبات شرعى 87
اثبات عرفى 87
اجازه حسبيه 94
اجتهاد 63
احكام اجتماعى 11، 133
احكام اقتصادى 11، 128
احكام جزايى 15، 21، 25، 26، 29، 34، 47،49، 56، 67، 68
احكام حكومتى 11، 19، 26، 49، 86، 124،125
احكام حيض 11، 12، 22
احكام سياسى 11، 19، 91، 128
احكام شرع 25، 28، 30، 51، 79، 83، 84، 86
احكام قضايى 12، 13، 19، 84، 110، 124
احكام مالى 31
احكام معاملات 12
احكام نفاس 11، 12، 22
احكام واقعى 63، 65
اختيارات حكومتى 50
ادله 77
اذان 22
اراضى خراجيه 52
استبداد 12، 23، 43، 139
استقلال 33، 71، 138
استنباط 40
اطلاق 62
اقامه بيّنه 93
امارات .... ولايت
اماره 100
امامت اعتبارى 69
امپراتورى .... شاهنشاهى
امر به معروف 107، 109، 112، 119، 150
امر حكومتى 87
اموال عمومى 32
اموال مردم 145
امور اجتماعى 12، 22، 23
امور اعتبارى 51، 101
امور حكومتى 12، 91
امور سياسى 22
امور عقلايى 51، 101
امور قضايى 92
اهل ذمه 85
بانكدارى 14
بدعت 40، 41، 113، 114
بودجه 32، 50
بيت المال 31، 49، 73، 114، 125، 131، 152
بيعت 110، 135
تبرعات 32
تحريم 90
تشريع 21، 26، 29، 44
تقليد 48
تقيه 18، 63، 65، 91، 135، 147، 150
تقييد 97
تكليف 12، 50، 68، 92، 96، 119، 147
جزيه 28، 31، 33، 52، 72
جعل 21، 51، 76، 95
جمع عقلايى 62
حاكم 54، 57، 66، 71، 72، 84، 85، 92، 93
94، 95
حاكم اسلامى 31، 32، 34، 48، 50، 56، 131،140
حبس ابد 69
حج 130، 131
حجت 80، 81، 82
حد 21، 25، 52، 68، 72
حدود 12، 26، 34، 47، 51، 53، 67، 69، 71، 72، 74، 81، 84، 85، 123، 146
حرام 14، 47، 90، 93، 108، 110، 121، 123
حضانت 51
حقوق 11، 15، 34، 47، 67، 89، 95، 111،
128
حقوق اسلام 12
حقوق بين الملل خصوصى 12
حقوق بين الملل عمومى 12
حقوق تجارت 29
حقوق صنعت 29
حقوق كشاورزى 29
حكم حقوقى 90
حكم كيفرى 90
حكم واقعى 63، 65
حكومت استبدادى 43
حكومت جمهورى 44، 95
حكومت شاهنشاهى 14، 46، 94
حكومت شرعى 52
حكومت مردم 12
حكومت مشروطه 13، 43، 126
حكومت مطلقه 43
حلال 1، 93، 94، 108، 121، 123
حوادث واقعه 79
حوزه علميه 9، 11، 18، 32، 68، 129، 130،
137، 139، 143، 146، 149
خاص 62
خبر واحد 80
خراج 28، 31، 33، 50، 52، 53، 71، 72، 84
خليفه 20، 21، 25، 45، 48، 54، 59، 61، 63،66، 104
خمس 28، 31، 32، 50، 52، 53، 71، 72
دادرسى 57، 72، 75، 77، 78، 87، 89، 90
دعاوى جزايى 87، 90
دعاوى حقوقى 87، 90
دعوى 90
دفاع 17، 28، 33، 50، 72، 138
دلالت 59، 65، 74، 77، 82، 92، 96، 104،106
ديات 28، 34، 69
ربا 14
رجم 16، 21، 25، 69
رساله عمليه 11
رشوه 15، 57
روايات متواتره 79
زكات 28، 31، 32، 50، 52، 71، 72، 81،109، 117، 123
زمامدار اسلامى .... حاكم اسلامى
زنا 16، 52، 68
سنت 26، 29، 44، 57، 59، 62، 63، 111،130، 143
سند (روايت) 76، 77، 83، 92، 93، 97، 103،123
سنن 39، 40، 62، 108، 111، 123
شارع مقدس 44، 50
شرب خمر 16
شرع 27، 35، 50، 51، 73، 112، 113، 114
صحيح (روايت) 77، 97
صدقات 32، 72، 104، 107، 109، 117،121
ضروريات فقه 78
ضعيف (روايت) 64، 65، 77، 97، 102، 123
عاريه مضمونه 130
عام 62
عبادات 11، 12، 71، 86، 126، 130
عدالت 18، 19، 47، 56، 57، 65، 72، 73،
76، 82، 86، 114، 123
عدالت اجتماعى 76
عرف 101
عرف عام 99
عقل 27، 35، 38، 47، 70
علم (فقه) 47، 57، 77، 123
عنوان ثانوى 144
عنوانى 41
عين شخصى 90
عين كلى 90
غنايم 81، 107، 117
غير مشروع 15
فتوا 61، 75
فحشا 14، 16، 46، 68
فساد فى الارض 35
فصل خصومات 15، 47، 81، 90
فقه عامه 104
فهم عرف 100
فئه باغيه 114
فىء 107، 117
قاضى 26، 52، 54، 63، 71، 78، 84، 87، 94، 95
قاضى شرع 15، 47
قانون كيفرى 28
قصاص 12، 28، 34، 72
قضاوت 26، 57، 72، 78، 84، 91، 93، 95
قوانين حكومتى .... احكام حكومتى
قوه قضاييه 50، 84، 94
قوه مجريه 21، 26، 27، 50، 52، 84
قوه مقننه 44، 84
قيم 41، 51، 73
قيم صغار 51، 95
كيفر 90
كيفرخواست 87
مال اللَّه 33
ماليات 26، 28، 31، 33، 49، 52، 71، 72،
74، 84، 87، 109، 118، 121، 139
ماليات سرانه 33
مباح 145، 146
متولى 95
مجتهد 11، 62، 63، 143
محاكمه 90
محصن 16
محصنه 16
مدعى العموم 87
مرسل 60
مروت 18، 19
مسائل شرعيه 80، 137
مسند 60
معارضه (در احاديث) 104
معتبر 77
مغانم 56، 146
مقررات شرعى 73
منابع احكام 11
مناصب 51، 75، 95
منصب حكومت 76، 95، 96
منصب قضا 75، 76، 78، 94
منصب ولايت 101
منكرات 46، 118
موازين شرعى 91
موازين عقلى 91
موقوفه 46، 95
مؤيدات 77، 83، 93، 96، 106
نص 104
نظام حقوقى 29
نظام سياسى اسلام 35، 135
نظام عادلانه 21، 27، 41، 54، 55، 70، 73
نفوس مردم 146
نفى بلد 69
نكاح 29
نماز 22، 69، 86، 117
نماز جماعت 40، 130، 132
نماز جمعه 40، 130، 132
نهى از منكر 107، 108، 109، 113، 114، 117، 118
واجب 68، 69، 71، 72، 100، 109، 113، 148
واجب عينى 53
واجب كفايى 53
واجب مشروط 68
واجب مطلق 68
والى 26، 32، 33، 52، 57، 71، 74، 92
وصف عنوانى 85، 100
وضع .... جعل
وكالت 94
وكيل 15
ولايت 20، 21، 50، 51، 54، 56، 84، 99،
101، 103
ولايت فقيه 9، 50، 51، 55، 59، 65، 70،
104، 106، 107، 124
ولىّ امر 21، 26، 38، 40، 45، 53، 80،
84، 86، 92، 103، 105، 146
ولىّ مقتول 72
فهرست مآخذ پاورقيها
الف- منابع فارسى
امثال و حكم؛ دهخدا؛ چاپ پنجم، امير كبير، 1361.
ايران در دوره سلطنت قاجار؛ على اصغر شميم؛ چاپ سوم، انتشارات علمى، 1371.
ايران سراب قدرت؛ رابرت گراهام؛ ترجمه: فيروز فيروزنيا؛ چاپ نخست، سحاب كتاب، 1358.
بررسى و تحليلى از نهضت امام خمينى؛ سيد حميد روحانى؛ چاپ چهارم، انتشارات دار الفكر و دار العلم، 1358.
بيت المقدس شهر پيامبران؛ عبد اللَّه ناصرى طاهرى؛ سروش، 1367.
تاريخ اجتماعى ايران؛ مرتضى راوندى؛ چاپ چهارم، امير كبير، تهران.
تاريخ بيدارى ايرانيان؛ ناظم الاسلام كرمانى؛ چاپ دوم، كتابفروشى ابن سينا.
تاريخ بيست ساله ايران؛ حسين مكى؛ امير كبير، تهران، 1358.
تاريخ خاورميانه؛ ژرژ لنچافسكى؛ ترجمه: دكتر هادى جزايرى؛ چاپ نخست، شركت نسبى حاج محمد حسين اقبال و شركا، 1337.
تاريخ رجال ايران؛ مهدى بامداد؛ چاپ نخست، كتابفروشى زوار، تهران، 1347.
تاريخ سياسى 25 ساله ايران؛ غلام رضا نجاتى؛ چاپ نخست، مؤسسه خدمات فرهنگى رسا، تهران، 1371.
تاريخ قرن نوزدهم؛ آلبرماله؛ ترجمه: ميرزا حسين خان فرهودى؛ چاپ نخست، انتشارات كميسيون معارف، 1313.
تاريخ قرون وسطى، آلبرماله و ژول ايزاك، ترجمه: ميرزا عبد الحسين خان هژير؛ چاپ چهارم، 1345.
تاريخ مشروطه ايران؛ كسروى تبريزى؛ چاپ نهم، امير كبير، تهران، 1351.
تحريم تنباكو؛ ابراهيم تيمورى؛ چاپ سوم، شركت سهامى كتابهاى جيبى، 1361.
تحريم تنباكو در ايران؛ نيكى ر. كدى؛ ترجمه: شاهرخ قائم مقامى؛ چاپ نخست، شركت سهامى كتابهاى جيبى، 1356.
تفسير نمونه؛ جمعى از نويسندگان، دار الكتب الاسلاميه.
تمدن اسلام و عرب؛ گوستاولوبون؛ ترجمه: محمد تقى فخر داعى گيلانى؛ چاپ چهارم، بنگاه مطبوعاتى على اكبر علمى، 1334.
جنايات جنگ در ويتنام؛ برتراند راسل؛ ترجمه: ايرج مهدويان؛ چاپ دوم، انتشارات فرهنگ، 1347.
جهان در عصر بعثت، ص 12.
حقوق بگيران انگليس در ايران؛ اسماعيل رائين؛ چاپ سوم، تهران، 1348.
حيات يحيى؛ يحيى دولتآبادى؛ چاپ پنجم، تهران، 1371.
دائرة المعارف فارسى؛ زير نظر: غلام حسين مصاحب؛ چاپ نخست، مؤسسه انتشارات فرانكلين.
داستان اوپك؛ پىير ترزيان؛ ترجمه: عبد الرضا غفرانى؛ چاپ اول، 1367.
دانشنامه سياسى؛ داريوش آشورى؛ چاپ دوم، انتشارات مرواريد، 1370.
روابط سياسى ايران و امريكا؛ آبراهام سليسون؛ ترجمه: محمد باقر آرام؛ امير كبير، 1368.
شكست شاهانه؛ ماروين زونيس؛ ترجمه: عباس مخبر؛ چاپ نخست، طرح نو، 1370.
ظهور و سقوط سلطنت پهلوى؛ مؤسسه مطالعات و پژوهشهاى سياسى؛ انتشارات اطلاعات، تهران، 1370.
فرهنگ جامع سياسى؛ محمود طلوعى؛ چاپ نخست، 1372.
فرهنگ علوم سياسى؛ غلام رضا على بابايى؛ چاپ دوم، شركت نشر و پخش ويس، 1369.
قانون اساسى و متمم آن؛ چاپخانه مجلس شوراى ملى، 1346.
قانون اساسى ايران و اصول دموكراسى؛ مصطفى رحيمى؛ ابن سينا، 1354.
كلمات مكنونه؛ ملا محسن فيض؛ چاپ سنگى.
مجله نور علم؛ دوره نخست، شماره 6 (مهرماه 1363) و 7 (آذرماه 1363) و 10 (خرداد 1364).
مطالعات سياسى؛ نشريه مؤسسه مطالعات و پژوهشهاى سياسى؛ كتاب اول، تهران، پاييز 1370.
نفت از آغاز تا به امروز؛ انتشارات روابط عمومى و ارشاد وزارت نفت، تهران، 1361.
نفت، قدرت و اصول؛ مصطفى علم؛ ترجمه: غلام حسين صالحيار؛ چاپ نخست، انتشارات اطلاعات، 1371.
نهج البلاغه؛ ترجمه: فيض الاسلام؛ چاپ دوم، 1351.
ويتنام از ديدگاه دادگاه نورنبرگ؛ ر. نامور؛ چاپ نخست، انتشارات جمعيت ايرانى هوادار صلح، 1359.
هفت هزار روز تاريخ ايران و انقلاب اسلامى؛ زير نظر: غلام رضا كرباسچى؛ چاپ نخست، بنياد تاريخ انقلاب اسلامى، تهران، 1371.
ب- منابع عربى
ابو هريرة؛ شرف الدين؛ چاپ نخست، صيدا، 1365 ق.
الاختصاص؛ شيخ مفيد؛ مؤسسة النشر الاسلامى، قم.
الارشاد؛ شيخ مفيد؛ مكتبة بصيرتى، قم.
الاستيعاب؛ ابن عبد البر؛ در حاشيه كتاب الاصابة.
اسد الغابة فى معرفة الصحابة؛ ابن اثير؛ افست اسماعيليان.
الاصابة فى تمييز الصحابة؛ ابن حجر عسقلانى؛ مصر، 1328 ق.
اصول الفقه؛ شيخ محمد رضا المظفر؛ چاپ سوم، نجف اشرف، 1391 ق.
الاعلام؛ زركلى؛ چاپ دوم، مصر.
اعيان الشيعة؛ سيد محسن امين؛ دار التعارف للمطبوعات، بيروت، 1406 ق.
الامالى؛ شيخ صدوق؛ مؤسسة الاعلمى، بيروت، 1410 ق.
بحار الأنوار؛ علامه مجلسى؛ چاپ دوم، مؤسسة الوفاء، بيروت، 1403 ق.
البداية و النهاية؛ ابن كثير؛ چاپ چهارم، مكتبة المعارف، لبنان، 1408 ق.
البرهان فى تفسير القرآن؛ بحرانى؛ افست اسماعيليان.
بصائر الدرجات؛ محمد بن حسن صفار؛ شركت چاپ كتاب، تبريز، 1381 ق.
بلغة الفقيه؛ سيد محمد آل بحر العلوم؛ مطبعة الآداب، نجف، 1396 ق.
تاريخ ابن خلدون؛ دار الفكر، 1408 ق.
تاريخ الطبرى (تاريخ الامم و الملوك)؛ تحقيق: محمد ابو الفضل ابراهيم؛ دار التراث، لبنان.
تاريخ اليعقوبى؛ المكتبة المرتضوية؛ نجف، 1358 ق.
تحرير الوسيلة؛ امام خمينى (قده)؛ انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم.
تفسير الفخر الرازي (التفسير الكبير)، دار الفكر، لبنان، 1410 ق.
التهذيب؛ شيخ طوسى؛ دار صعب- دار التعارف، بيروت، 1401 ق.
جواهر الكلام؛ شيخ محمد حسن نجفى؛ دار إحياء التراث العربى، بيروت، 1981 م.
الخصال؛ شيخ صدوق؛ مؤسسة النشر الاسلامى، قم، 1403 ق.
دائرة المعارف الاسلامية؛ دار المعرفة، لبنان.
الذريعة الى تصانيف الشيعة؛ آقا بزرگ تهرانى، دار الأضواء، بيروت.
رياض المسائل؛ سيد على طباطبايى؛ خط: كلب على افشار، چاپ سنگى، 1292 ق.
زبدة البيان فى احكام القرآن؛ مقدس اردبيلى؛ المكتبة المرتضوية، تهران.
سفينة البحار و مدينة الحكم و الآثار؛ شيخ عباس قمى؛ كتابخانه سنائى، 1382 ق.
سنن ابى داود؛ حافظ ابى داود سجستانى؛ دار الحديث، سوريه، 1393 ق.
سنن الدارمى؛ حافظ عبد اللَّه بن عبد الرحمن الدارمى؛ دار الكتب العربى، بيروت، 1407 ق.
السيرة الحلبية؛ على بن برهان الدين الحلبى؛ دار المعرفة، بيروت.
السيرة النبوية؛ ابن هشام؛ تحقيق: السقا، الابيارى و سلبى، دار المعرفة، لبنان.
شرايع الاسلام؛ محقق حلّى؛ تحقيق: عبد الحسين محمد على؛ چاپ اول، نجف، 1389 ق.
شرح اللمعه؛ شهيد ثانى؛ خط: عبد الرحيم، 1309 ق.
شرح نهج البلاغة؛ ابن ابى الحديد؛ تحقيق: محمد ابو الفضل ابراهيم؛ چاپ نخست، مصر، 1378 ق.
شيخ المضيرة؛ ابو هريرة الدوسى؛ محمود ابو ريّه؛ چاپ دوم، مصر.
صحيح البخارى؛ محمد بن اسماعيل البخارى؛ دار الفكر، 1401 ق.
العروة الوثقى؛ سيد كاظم يزدى؛ چاپ اول، مكتب وكلاء الامام الخمينى، بيروت، 1410 ق.
علل الشرائع؛ شيخ صدوق؛ دار البلاغة.
عوائد الايام؛ ملّا احمد نراقى؛ مكتبة بصيرتى، قم.
عيون اخبار الرضا؛ شيخ صدوق؛ چاپ رضا مشهدى، قم، 1363 ش.
الغدير؛ علامه امينى؛ چاپ دوم، دار الكتب الاسلامية، تهران، 1372 ق.
غرر الحكم و درر الكلم؛ عبد الواحد آمدى؛ ترجمه: محمد على انصارى؛ چاپ هشتم.
الفدك فى التاريخ؛ محمد باقر صدر؛ المطبعة الحيدرية، نجف، 1374 ق.
القاموس المحيط؛ فيروزآبادى؛ دار الجيل، بيروت.
القضاء؛ ميرزا محمد حسن آشتيانى؛ دار الهجرة، قم.
الكافي؛ محدث كلينى؛ دار الكتب الاسلامية، تهران، 1388 ق.
كشف الغمّة فى معرفة الائمّة؛ على بن عيسى اربلى؛ چاپ حاج سيد على بنى هاشمى، تبريز.
كشف المراد فى شرح تجريد الاعتقاد؛ علامه حلّى؛ مكتبة المصطفوى، قم.
كمال الدين و تمام النعمة؛ شيخ صدوق؛ دار الكتب الاسلامية، تهران، 1395 ق.
مجمع الامثال؛ ميدانى؛ چاپ سنگى، تهران، 1290 ق.
مجمع البيان؛ فضل بن حسن طبرسى؛ مكتب آيت اللَّه نجفى، قم، 1403 ق.
مجمع البحرين؛ شيخ فخر الدين طريحى؛ مكتبة الهلال، بيروت.
مروج الذهب؛ مسعودى؛ چاپ اول، دار الاندلس، بيروت، 1385 ق.
مسالك الافهام؛ شهيد ثانى؛ خط: محمود اشرفى تبريزى.
المعارف؛ ابن قتيبة؛ چاپ نخست، چاپخانه الاسلامية، مصر، 1353 ق.
معانى الاخبار؛ شيخ صدوق؛ مؤسسة النشر الاسلامى، 1361 ش.
معجم رجال الحديث؛ آيت اللَّه خويى؛ چاپ سوم، لبنان، 1398 ق.
المقنعة؛ شيخ مفيد؛ مؤسسة النشر الاسلامى، قم، 1410 ق.
مكاتيب الرسول؛ على احمدى؛ دار صعب، بيروت.
المكاسب المحرمة؛ شيخ انصارى؛ خط: طاهر خوشنويس، تبريز، 1375 ق.
الملل و النحل؛ شهرستانى؛ تصحيح: احمد فهمى؛ چاپ نخست، قاهره، 1368 ق.
مناقب آل ابي طالب، ابن شهر آشوب، تحقيق: يوسف البقاعى؛ چاپ دوم، دار الأضواء، بيروت، 1412 ق.
من لا يحضره الفقيه؛ شيخ صدوق؛ دار صعب- دار التعارف، 1401 ق.
منية الطالب فى حاشية المكاسب؛ شيخ موسى نجفى خوانسارى.
النهاية و نكتها؛ شيخ طوسى؛ محقق حلى؛ مؤسسة النشر الاسلامى، قم، 1412 ق.
نهج البلاغه؛ چاپ صبحى صالح؛ دار الكتاب المصري و دار الكتاب اللبنانى، بيروت، 1411 ق.
وسائل الشيعة؛ شيخ حر عاملى؛ تصحيح: عبد الرحيم ربانى شيرازى؛ چاپ ششم، دار إحياء التراث العربى، بيروت، 1412 ق.
منبع:امام خمینی