برای اولین بار در یزدفردا :
(سر دلبران )خاطرات خواندنی آیت الله ناصری نماینده ولی فقیه در استان یزد(قسمت اول):
از تولد تا قیام پانزده خردادماه 42
یزدفردا :آیت الله محمد رضا ناصری نواده دختری حاج شیخ غلامرضا فقیه خراسانی از چهره های شناخته شده یزد می باشد و قطعا تمام افراد بالای چهل و پنج سال که در سالهای ابتدایی پیروزی انقلاب اسلامی 14 سال بیشتر داشتند حتما خاطرات زیادی از حضور ایشان در صحنه های انقلاب و دادگاه های انقلاب دارند و یا حداقل اخبار زیادی از حضور ایشان در صحنه های انقلاب و پس از پیروزی انقلاب را شنیده اند .
اما جوان ها و نسل سومی ها قطعا تنها در گوشه و کنار از امامت جمعه و نمایندگی ولی فقیه در چهار محال بختیاری شنیده اند .
حال که با حادثه تاسف بار فوت حاج شیخ محمد علی صدوقی، یزدی ها با چهارمین نماینده ولی فقیه و امام جمعه پس از انقلاب اسلامی بیعت نموده و قرار است با رهبری و هدایت های آیت الله محمد رضا ناصری حرکت خود را به سمت توسعه روز افزون و دین مداری طی نماید بهتر است که پیش از پیش نسبت به شخصیت ایشان شناخت داشته باشیم تا بدانیم از این به بعد قرار است با رهبری چه فردی و با چه روحیه و پیشینه ای؛ یزد را در تاریخ پر افتخار خود همراهی نماییم .
خاطرات و دست نوشته های آیت الله ناصری به اعتراف بسیاری از کارشناسان دارای ویژگی های منحصر به فردی است که تاریخ انقلاب اسلامی را به ثبت رسانده است .
مطالبی که در پی می آید خاطرات آیت الله محمد رضا ناصری است که با توسط ایشان با عنوان ( سِر دلبران)نوشته شده و در پایگاه ایشان منتشر شده است و برای اولین بار در یزدفردا منتشر می شود .
شرح آن چه بر شما می گذرد نه بیان وقایع زندگی یک شخص یا یک فرد ویا زندگی سراسر حادثه است بلکه، از آن جهت حایز اهمیت است که در آن بزرگترین حوادث زمان ما به خصوص وقایع انقلاب شکل گرفته ، بزرگترین شخصیتهای ملی سیاسی ودینی در آن نقش دارند و تلخی وشیرینی آن ، درس ماندگاری است که در اذهان به یادگار می ماند. آنچه در این کتاب می بینیم ،درسهایی از تقوی ، شجاعت و پارسایی و حکایتهای نا گفته ای است که در اذهان نقش می بندد.
این خاطرات از دو جهت حائز اهمیت است.اول از لحاظ فردی است که حاوی نکات بسیار آموزنده وعبرت انگیز برای خوانندگان به خصوص نسل جوان می باشد ودیگر از لحاظ سیاسی است که مرور این وقایع بازبینی شکستها ،موفقیتها و مسائلی است که می تواند دربرهه های متفاوت تاریخی راهگشای کسانی باشد که در این وادی قدم می زنند .
بنابراین ثبت خاطرات آیت الله ناصری،علاوه بر درک وشناخت دقیق تر وملموس تر تاریخ و حوادث تاریخی،درسی است برای نسلهای بعد،که انقلاب به امانت به دست آنها سپرده خواهد شد .
امید است تلاش ما مقبول در گاه احدیت، حضرت ولی عصر روحی له الفدا ونایب مبارزش امام راحل ره قرار گیرد.
اللهم تقبل منا انک انت السمیع العلیم
آیت الله محمد رضا ناصری :
تاريخ تولد:
بنا بر تاریخ ثبت شده در شناسنامه ،در تاریخ یکم دی ماه1323ه.ش. ،در محله کوچه بیوک یزد به دنیا آمدم. گرچه بنا به قولی گفته اند در مسافرتی چند روزه خانواده در اقلید فارس به دنیا آمدم وسپس به اتفاق والدین به یزد باز گشتم؛ اما مشهورآن است که، فرزند دارالـعباده یـزدم.
نام پدرم محمد است وچون مـادرش سیده بوده به میرزا محمد مشهوراست.مادرم را به یاد ندارم . خیلی کوچک بودم که ایشان از دنیا رفت. انچه از کودکی در ذهنم نقش بسته، روزهایی است که خانواده سخت در عزا وماتم فرو رفته بود اما از کم وکیف آن چیزی به خاطر ندارم.
ورود به مدرسه:
1330مهر ماه هفت سالگی از راه رسیدو من به مدرسه اشکانی واقع در خیابان نواب رفتم.
ورود به مدرسه علمیه :
صبح روز یکشنبه بیست ویکم ربیع الاول سال 1378 هجری قمری برابر با سال 1338 هجری شمسی به مسجد سید عزیز الله رفتم . در مسجد سید عزیز الله بالا خانه ای بود روی پشت بام ،که دو اتاق تو در تو داشت وآقای مجتهدی در آنجا درس می گفت.شبها هم در مسجد خودشان - مسجد حاج ملا جعفر در بازار کوچه نایب السلطنه انتهای بازارچه،مسجدمعروف به مسجد آقای مجتهدی- نماز می خواندند.
اقامت در مدرسه اقای مجتهدی:
در ابتدا بین مدرسه و منزل در رفت وآمد بودم.فاصله منزل تا مدرسه بسیار دور بود ودو ساعت وقت می برد.
منزل ما نزدیک میدان آزادی معروف به پپسی کولا بود ومسجد،درمنطقه بوذرجمهری دربازارواقع بود.راه بسیارطولانی بود.گاهی بااتوبوس گاهی پیاده و گاهی با دوچرخه یا ماشین های عبوری این مسافت را طی می کردم. من درس میخواندم و آقای مجتهدی هم مرا بسیار تشویق می کرد.تا این که تصمیم گرفتم شبانه روز در مدرسه بمانم .
می شدند و هرکدام در حلقه ای حضور می یافت که برای هر حلقه مدرسی تعیین شده بود.ما نیز در جلسات حاضر می شدیم و پس ازچندی یکی دو حلقه درس را به عنوان درّس بر عهده گرفته وبرای حضارکه اکثرا ًبازاری،وبعضی نیز طلبه بودند؛تدریس میکردیم .این جلسات گرم و پر نشاط برگزار می شد. بسیاری از این جوانان بازاری بعدها جزء مبارزین علیه دستگاه طاغوت شدند.
کم کم آقای مجتهدی،طلبه های دیگری را، ازمسجدسیدعزیز الله به مسجد خودشان منتقل کردندودر اتاق های آماده شده،اسکان دادند و دروس در همان جا ادامه پیدا کرد .
درس ها را ادامه دادم و سیوطی و مغنی و مقداری از معالم را نزد آقای مجتهدی تلمذ کردم و قدری از باب رابع را نزد آقا رسول موسوی تهرانی و آقای امامی کاشانی و قدری نیز نزدسید خوانساری خواندم.کتاب مطول را نزد آقایان سید حسن مصطفوی، جوادی و طبرستانی خواندم و قسمتی ازآن راهم نزداقای انگجی ازعلمای تهران خواندم.کتاب قوانین را نزد آیت الله حاج سید محمد ضیاء آبادی قزوینی که ایشان هم از علمای تهران بود خواندم هم چنین کتاب لمعه و شروع رسائل را در این مدرسه ادامه دادم و گاه برای گرفتن درس، نزد اساتیدی غیر از مدرسه آقای مجتهدی می رفتم.
من در کنار تحصیل،به امرتدریس پرداختم وروزها در مدرسه به تدریس سیوطی و حاشیه و مغنی و مقدمات می پرداختم .شبها هم جلساتی در مسجد برگزار می شد که طلاب درسهای یاد گرفته را تدریس می کردند.این جلسات مختص طلاب نبودو متجاوز از 150 تن از بازاریان وجوانان جویای معرفت دینی در این کلاسها شرکت میکردند. چرا که دامنه تلاش آقای مجتهدی به چند نفر طلبه خلاصه نمی شد؛بلکه بازاریان ، دانشجویان و بقیه مردم را نیز در برمی گرفت.ایشان چنان نفوذی داشتند که توانسته بودند با بیان شیوای خود بسیاری را جذب کنند.
آقای مجتهدی این برنامه را از استادش شیخ محمد حسین زاهد آموخته بود. شیخ محمد حسین که از شاگردان مرحوم حاج شیخ علی اکبر برهان بود؛ مجالس اخلاقی ترتیب داده بود که یکی از تربیت شدگان این جلسه اقای مجتهدی بود.
برنامه به این صورت بود که اقای مجتهدی بعد از نماز،سری به منزل میزد سپس برمی گشت ودرجمع جوانان حاضر میشد.جوانانی از بازار می آمدندوحلقه های درسی تشکیل می شد.ابتدا اقای مجتهدی یک حدیث اخلاقی را به زبان عربی قرائت می کرد وحضار،ان را در دفترهای خود می نوشتند.بعد آن حدیث را ترجمه می کردودر خصوص آن صحبت می نمود.درادامه یکی ازشاگردان چند مسئله احکام می گفت ویک صحفه ازکتاب منیة المرید قرائت میکرد.بعد یک صحفه ازکتاب اخلاقی معراج السعاده خوانده می شد و بعد نصیحت بود ودر انتها سراغ درس می رفتند. حضار دسته دسته می شدند و هرکدام در حلقه ای حضور می یافت که برای هر حلقه مدرسی تعیین شده بود.ما نیز در جلسات حاضر می شدیم و پس ازچندی یکی دو حلقه درس را به عنوان مدرّس بر عهده گرفته وبرای حضارکه اکثرا ًبازاری،وبعضی نیز طلبه بودند؛تدریس میکردیم .این جلسات گرم و پر نشاط برگزار می شد.بسیاری از این جوانان بازاری بعدها جزء مبارزین علیه دستگاه طاغوت شدند.
هفته ای یک شب - سه شنبه شب ها- هم به تفسیر قران اختصاص می یافت. همه در یک جا جمع می شدند و بعداز کارهای مقدماتی، آقای مجتهدی ازهر کس به میزان معلومات صرفی ونحوی ونیز تجزیه وترکیب پرسش می کرد.این رویه درپیشرفت افراد بسیار مثمرثمر بود و شاگردان، درسهای خوانده شده در طول هفته را بازگو می کردند و سپس تفسیر قران داشتند.
مسجد آقای مجتهدی بسیار رونق داشت.درسهایی که می خواندیم ؛برای بازاریها تدریس می کردیم و هر چه خوانده بودیم با تدریس جا میافتاد.در این جلسات معلمینی برای آموزش قران و تصحیح قرائت و عده ای نیز برای تدریس احکامدر نظر گرفته شده بود.بعد کلاسهای نحوی بود ودروس بالاتر را،خودشان تدریس می کردند .
دراین مدرسه، همه معتدل تربیت میشدند ویک جنبه رشد نمی کردند.نماز شب خوان بار می آمدند و معتقد.اخلاق پسندیده وخلق نیکو داشتند و درس خوان.همه ی ان تربیت یافتگان، امروز هم معتدل فکری ، بینشی ورفتاری هستند. افرادی چون اقای دین پرور آقا رضا استادی و.. که درقم وتهران هستندوهزاران نفردیگر که در این مدرسه تربیت شدند.البته امروزه این مدرسه وسعت پیدا کرده.
در محله شاه عبدالعظیم، باغی بود به نام باغ ملک که جمعه ها اقای مجتهدی ورفقا به آن جا می رفتند.قبل از ظهر به خواندن قران وسپس شنیدن وعظ می گذشت. پس از خواندن نماز، نهار حاضر میشد.پس از ان استراحت مختصری می کردیم و چون از خواب برمی خاستیم؛ دوباره جمع شده، حدیثی می خواندیم وازنظرمعنوی بسیار باصفا بود.
درایام محرم و فاطمیه ، جلسات روضه،صبح ها در مدرسه ویا منازل هم جوار،با حضور آقای مجتهدی برگزار می شد.در این ایام طلاب دوست داشتند برای اذان صبح بیدار شوند برای همین در مدرسه می خوابیدند وفضای روحانی زیبایی بوجود میآمد .
من علاقه مند به فعالیت در برنامه های عزاداری بودم وبسیار راغب، که در این گروهها پذیرفته شوم .به همین خاطر صبح زود در جلسه روضه حضور می یافتم و فراهم نمودن اسباب چای را به عهده می گرفتم .محیطی گرم وصمیمی وبا صفایی بود و با بچه ها حشرونشر داشتیم که البته تمام توفیقات رااز برکت تعالیم اسلام ودستورات معنوی و توجه ائمه اطهار میدانم.
ازدیگر برنامه های این مدرسه، برنامه دعای ندبه بود.با تنی چند از جوانان و بازاریان علاقه مندجمع می شدیم که البته علاوه بر دعا ،مسائل دینی واخلاقی نیز مطرح می شد.کم کم این جمع به فکر تأسیس یک صندوق تعاونی افتادند.درابتدا هریک از اعضا 100 ریال وجه در اختیار صندوق گذاشت و قبض هایی هم در این خصوص چاپ شد. قرار شد هفته ای یک بار،به عیادت از بیماران رفته وبه کسانی که استطاعت مالی ندارند کمک کنیم .
توکل رمز توفیق:نه مالی داشتم نه منالی
من هم توفیق یافتم ازامتیاز درس خواندن درچنین مدرسه ای بهره مند شوم .البته گفتنی است که لازمه و رمز توفیق و موفقیت دردرس، توکّل به خداست.خداوند متعال به بنده حقیرنیز عنایت فرمود واین معنا را به من فهماند.چرا که درزندگی غیر از خدا کسی را نداشتم. من مشوّقی جز پدرم نداشتم. گر چه پدر بزرگم مرحوم حاج شیخ ارزو داشت وارد سلک روحانی شوم ؛ ولی ایشان مقیم یزد بودودست اجل خیلی زود از هم جدایمان کردومیان ما فاصله انداخت.ایشان درهمان اوایل طلبگی بنده،دارفانی راوداع گفت. پدرم نیزهیچ امکاناتی نداشت که برای درس خواندن در اختیار من بگذاردو من باید با این وضع درس می خواندم در حالی که نه مالی داشتم و نه منالی .
پدرم در تمام طول تحصیل تنها 500 تومان برایم فرستادآن هم زمانی بود که در نجف اشرف درس می خواندم وبرایم نوشت این پول را فرستادم چون می دانستم پاک وحلال است و ذرهای در آن شک ندارم .فقط همین و بهترین لطفی که پدر در حق من کرد همین بود که پول پاک وحلال برایم فرستاد وپولی که شبهه ناک بود به من نداد .
صبح روزی که قرارشد شبانه روز در مسجد ملا محمد جعفر بمانم ؛ حال خاصی داشتم. به طبقه پایین مدرسه که مسجد قدیمی بود رفتم،دو رکعت نماز خواندم و خود را به خدا وامام زمان سپردم و به امام زمان عرضه داشتم :« اقا جان مگر من سرباز شما نیستم ؟سرباز نباید در سرباز خانه به فکر روزی وغذا باشد . من هم از این به بعد نه مسائل مالی زندگیم را به کسی خواهم گفت ونه امیدی به کسی دارم و خودتان می دانید»
از آن زمان به بعد در امور معیشتی نه به خود زحمت دادم و نه پدر را در گیر کردم وبه او حرفی زدم.بلکه خود را به خدا سپردم.امیدم رااز غیر خدا قطع کردم و خداوند نیزهمه وسایل زندگی مراتا امروز فراهم کرده وهیچ گاه مرا رها نکرده است .
من این حدیث را نصب العین خود قرار دادم که میفرماید: خداوند سوگند یاد کرده که :«به عزت و جلالم قسم که هرآینه امیدهرکس را که به غیر من دل بسته باشد ناامید می کنم » من همواره و در همه حال بدون توجه به اسباب و ادوات دنیوی مستقیماً به خدا پناه می بردم و خیلی خودمانی به حضرتش عرضه می داشتم : «مرا که می بینی بنا ندارم در این مورد اقدامی بکنم دیگر خود دانی »خداوند متعال نیز لطف عجیبی به بنده می نمود و گره از کارم می گشود.
عشق به تحصیل:
مشهدی عبدالله، خادم مسجد، قبل از اذان مرا بیدار می کرد.وجودم مالامال از شوق به تحصیل بود. نوشتن و مرور دروس در شبهای باصفای مدرسه هیچ گاه از صحنه ذهنم محو نخواهد شد.یادم می آید برای آن که خوابم نرود،کاسه آبی را بالای سرم می گذاشتم وبا آن خواب از سرمی پراندم.گاهی سر در حوض مسجد می بردم تا بدین وسیله ساعات بیشتری را به تحصیل بپردازم. روز وشب مشغول تحصیل و تدریس بودم وشور وشوقی وصف ناشدنی تمام وجودم را فرا گرفته بود.اساتیدنیز از درسم بسیارراضی بودند .
آغازمرجعیت امام و شروع مبارزات سیاسی ، پس از فوت آیت الله بروجردی
آغاز مرجعیت امام:
تحصیل من درحوزه وعشقی که از تحصیل در من ایجاد شده بود، مرا با روحانیت گره می زد، واین در کنار بینشی که از حیث سیاسی در من ایجاد کرده بود باعث شد که از سن چهارده سالگی با اوضاع سیاسی آشنا شوم.
در مدرسه ای که درس می خواندم با عده ای آشنا شدم که از مریدان و همرزمان شهید نواب صفوی وفدائیان اسلام بودند. من ماجرا ودیدگاه های مرحوم نواب و دیگر فعالیت های فدائیان را از افراد مزبور می شنیدم. همین امر بر روی من اثر گذاشت و به این گروه علاقمند شدم.
در همان زمان نیز توسط فرزندان ایت الله کاشانی با ایشان آشنا شدم و روحیات آیت الله کاشانی در من مؤثر افتاد و از طریق ایشان وفضایی که در آن قرار داشتم با مسائل سیاسی آشنا شدم.
درآن سنوات به اتّفاق دوستان جلساتی داشتیم که در پختگی سیاسی من مؤثربود . در خلال برنامه ها، برگزاری دعا، دعای ندبه در صبح جمعه و دعای سمات در عصر جمعه بود که به بهانه دعا تجمع صورت می گرفت و فعالیتها در قالب کارهای مذهبی ودینی ،ادامه می یافت.
وقتی مبارزات امام شروع شد، من چون دیگر جوانان مشتاق که مستعد فعالیت بودیم وبه دنبال مرادی که دستمان را بگیرد و مارا بافضایی دور از الحاد و طاغوت آشنا کند؛ بی درنگ جلساتمان را به جلسات سیاسی تبدیل کردیم. اولین اعلامیه امام را مخفیانه به تهران آوردیم و به اتفاق دوستان تکثیر نموده بین مردم توزیع ویا شبانه روی دیوارها نصب کردیم.
من جوانترین فرد گروه بودم.- فعالیت های ما عنوان خاصی نداشت ودر واقع همان جلسات هیئتی بود که داشتیم وبعدها به نام گروه مؤتلفه تبدیل شد- وقتی فعالیتهای سیاسی وانقلابی زیاد شد بالطبع رفت وآمد من نیز افزایش یافت ودر این مسیر با بسیاری از مبارزان اشنا شدم-
فوت آیت الله بروجردی:
مرجع تقلید شیعیان آیت الله بروجردی درفروردین ماه سال 1340 در قم رحلت نمود.آیت الله بروجردی از مراجع بزرگ ومنحصر به فردبود که مرجعیت جهانی داشت و مورد احترام همه بزرگان، بود.
ارتحال این عالم جلیل القدر، مصیبت بزرگی برای جهان تشیع و حوزه های علمیه محسوب می شد چراکه رژیم شاه،به همراه ایادی استکباردرایران وتحت لوای بهاییت و صهیونیسم وزیرچترآمریکا میخواستند ایران را کشوری عقب مانده و پر از فساد و تباهی،هم چنین جیره خوار و متکی به غرب بار آورند و منابع سرشار این کشور رابه یغما برند.در حالی که مرجعیت شیعه،همیشه سد راه تجاوز گران بود وعلما به خاطر داشتن پایگاه مردمی؛ روشنگر اغراض بیگانگان بوده و پیوسته با تجاوزگری ها مقابله می نمودند.
استعمار جهانی به خوبی میدانست علما همیشه سد بزرگی بر سر راه مطامع محسوب می شوند.چراکه اینان تنها درراه رضای خدا گام برمیدارندوبه فکرمصالح دنیاوآخرت مردم هستند. شما درهیج جای جهان،علما مبارزی چون علمای شیعه نمیبینید؛که مواظب دین ودنیای مردم باشند و دفاع از آنها را تاپای جان به عهده گیرند و در راه پیاده کردن آرمانها وفرامین الهی از همه چیز خود بگذرند . در حالی که، نه از مردم مطالبه ای دارند و نه در فکر تمجید وتشویق دیگرانند. آنچه برایشان مطاعی گرانبهاست رضایت خداست وبس .واین مهم را استکبار به خوبی می دانست.ارتحال آیت الله برجردی به زعم آنان مانع بزرگی از سر راهشان برداشت و سعی وجهدشان براین بود که،مرجعیت درایران شکل نگیرد.
آن زمان بحث داغ روز، بحث مرجعیت بود.آیت الله آقا میرزا سید علی یثربی درشهرکاشان وسید عبدالهادی شیرازی وآیت الله حکیم درشهر نجف هم مطرح شدند.
آیت الله یثربی، دو هفته بعد از ارتحال آیت الله بروجردی فوت کرد وتمام عکسها و رساله های توزیع شده ایشان، جمع آوری شدوتوجهات همه به سوی نجف معطوف گردید.گرچه در شهرهای قم ، تهران و مشهد نیز حدود پانزده نفر مطرح بودند؛ در تهران مرحوم آیت الله سید احمد خوانساری در مشهد آیت الله میلانی و آیت الله قمی،در قم حضرت امام معروف به آقا روح الله خمینی ،آیت الله گلپایگانی، آیت الله مرعشی نجفی و آیت الله شریعتمداری کم وبیش مطرح بودند.درنجف،علاوه بر ایات نام برده، آقایان خویی،شاهرودی مطرح شدند.ولی بیشتر توجهات به نجف و اقا سید عبدالهادی شیرازی معطوف گردید که ایشان هم یک سال بعد فوت کردند .
من که در یافتن مرجع اعلم حیران بودم، البته ان روزها از توطئه دشمن سر در نمیآوردم ولی با عنایت پروردگار وبه خاطر دوستی با فرزندان ایت الله کاشانی،به منزل ایشان رفتم. من با پسران کوچک اقا آشنا بودم یکی از فرزندانشان در مدرسه اقای مجتهدیدرس میخواند و فرزند کوچکشان هم پیش من مقدمات می خواند، مرحوم آیت الله کاشانی در همان کوچه منزلی داشتند که عیال دومشان در انجا ساکن بود.به همین مناسبت بنده با این خانواده در ارتباط بودم .وقتی برای عیادت اقا رفتم؛ ایشان بعدازاظهارلطف وعنایت فرمودند :« بعد از آیت الله بروجردی اگر امیدی باشد به آقا روح الله است» که منظور همان آیت الله سید روح الله خمینی بود.این کلام در من کارگر افتاد لذا ازهمان اوان درپی شناخت و تبلیغ برای آقاسید روح الله برآمدم. با اقایانی چون عبدالعلی تهرانی که در همان کوچه ساکن بودند و دو فرزندشان به اسم آقا مرتضی تهرانی و آقا مجتبی تهرانی هردو از شاگردان امام بودندسوال کردم و انها در شناخت امام به من بسیار کمک کردند .
یک سال بعد از ارتحال آیت الله بروجردی، آیت الله سید عبدالهادی شیرازی نیز فوت کردند و دوباره انظار به سوی شهر مقدس قم وبه ایران معطوف شد.واین مهم زمینه را برای شناسایی حضرت امام آماده می کرد. ازطرفی بعضی از دوستان از آیت الله حکیم استفتاءکردند که بین دو مرجع که از نظر علمی هم تراز هستند اما یکی از نظر شجاعت وصلابت بالاتر است آیا می شود از مرجعی عدول کرد واز مرجع شجاع تقلید نمود؟ ایشان هم در جواب نوشتند.بله .واین گونه بود که بسیاری از امام تقلید کردند .
من هم عکسی از امام پیدا کردم که این عکس از جوانی امام وبسیار با صلابت بود وبه تیر برق بالای مسجد شاه قدیم زدیم وبسیاری که رد می شدند با دیدن عکس می ایستاند و از نام ونشانش می پرسیدند وهمین باعث شد تا بسیاری از عکسهای امام را بین بازارین توزیع کنیم .
تفکرغلط شاه، پس از ارتحال ایت الله بروجردی
پس از ارتحال ایت الله بروجردی، شاه واربابش امریکا احساس میکردند سدّ مرجعیت از جلوی پایشان برداشته شده.چون برنامه هایی داشتند ودر پی آن بودند که این برنامه ها را با کمک اجانب آمریکا واسرائیل پیاده کنند و حرکتهای نا تمام رضا شاه را با شکل نوین تری پیاده نمایند. در زمان حیات ایت الله بروجردی،ایشان چون سدی در مقابل آنها قد کشیده بود ولی با مرگ این فقیه بزرگ، خیالشان راحت شد، بنابراین عدهای از بهاییهایی که در دستگاه حکومتی رخنه کرده بودند؛درپی پیاده کردن اغراض خود برآمدند.چرا که در زمان رضا شاه به خاطر موضع گیری شدیدعلما نتوانسته بودند اغراض استعماررا تماماً پیاده کنند. درارزیابی رژیم، قدرت مزاحمی دیده نمی شدومیدان خالی می نمود،اگردر گذشته هراسی از اقای بروجردی بود و تا حدودی رعایت حریم ایشان به رژیم تحمیل میشد؛به نظررژیم، اینک کسی که بتواند عرض اندامی بکند،درعرصه مرجعیت نبود.با بهره برداری از این خلأ،زمزمه اصلاح قانون انجمن های ایالتی وولایتی به صورت تصویب نامه در هیئت دولت ،مطرح شد .
شاه بعد از فوت اقای بروجردی،تلگرافی به نجفوبه عنوان ایت الله حکیم فرستاد که دراین کار مقصودش انتقال مرجعیت به نجف بود.
اگر مرجعیت ازقم منتقل میشد، بیشتر وجوهات به نجف می رفت وپشتوانه مالی طلاب درقم کم میشد وانظار هم متوجه نجف می شد. اما همان طور که گفتیم تمام این مسایل یک سال بیشتر طول نکشید. از روز رحلت آیت الله بروجردی تا مراسم چهلم مجالس پرشور و پر جمعیت پی در پی درهمه جا ادامه داشت . تشییع جنازه هم عظمت فوق العاده ای داشت که در مطبوعات منعکس شد و روزنامه نگاران هم میدانی پیدا کردند و جلوههایی از آن همه عظمت را به قلمآوردند. به هر حال آن چه پیش آمد برای همه بهت انگیز بود.
این همه عظمت در بزرگداشت یک مقام روحانی، برای تحریک آمریکا که خواب وخیال هایی برای ایران از نظر سیاسی و اقتصادی داشت و برای بردن نفت ودادن کالاهای مصرفی وصنعت مونتاژ وبرنامه ریزی کرده بود برعلیه روحانیت ومرجعیت مؤثر بود.
اولین دیداربا امام:
اولین دیدار من با حضرت امام ،به همراهی با گروهی بود که من هم توفیق شرکت در آن گروه را داشتم. این گروه شامل:اقایان مهدی عراقی، صادق امانی، لاجوردی، حبیب الله عسگراولادی و ...، با وقت قبلی به دیدار امام می رفتند.بندههم به همراه این گروه و برای اولین بار امام را از نزدیک دیدم و شیفته ایشان شدم.
امام در آن جلسه، مسائلی در باره حکومت ومبارزه برای خدا مطرح کردند که اندیشه های عمیق شان را بروز می داد. من نیز در آن جلسه کوتاه ولی پربار،توانستم از سخنان گهر بارشان،به اهداف عالی ایشان پی ببرم.بعد از جلسه نیز نماز جماعت را به امامت خود حضرتش اقامه کردیم که یک دنیا معنویت داشت .از آن به بعد بود که رفت وآمد من به بیت امام شروع شد. هر بینندهای که برای اولین باربا حضرت امام برخورد می کرد؛مجذوب شان میشد ابهت و متانتی خاص ومعنویتی عجیب دروجودشان بود امام روحیاتی داشت که در پی سالها مجالست و مؤانست نیز کشف نمیشد.من، به رغم آشنایی چندین ساله از سال 1340در نجف ،و آمد وشد با ایشان، تمام ابعاد وجودی ایشان را نشناختم. گواین که،هم چنان پس از ارتحال ایشان نیز بسیاری از ابعاد شخصیتی اوهم چنان ناشناخته مانده است. در نجف درایت، شجاعت و برنامه ریزی ایشان را در مسائل انقلاب از نزدیک شاهد بودم. اعتماد به نفس فراوان، ایمان به هدف ومهمتر از همه آشنا بودن به وظایف در هر برههای از زما ن،و دانستن تکلیف در هر برههای،ما را حیرت زده می کرد.
توطئه ای به نام اصلاحات :
دراین بین رژیم پهلوی که پیگیر جنایات خود ودرپی محک زدن مردم وعلما بود؛ برای تغییر بعضی از مواد قانون اساسی لایحه ای را مطرح کرد.در این لایحه تغییر قسم خوردن به قران به هر کتاب دیگر و عوض کردن قانون طلاق وانتخاب زنها در انجمن های ایالتی و ولایتی مطرح گردید.
علی امینی وپیاده کردن طرح انجمن های ایالتی :
علی امینی در 27 اردیبهشت 1340 وی به مقام نخست وزیری رسید و با شتاب دست به کار شد و به پیاده کردن طرح اصلاحت ارضی پرداخت ودردولت دست نشانده خود،توطئه ای به نام قانون اصلاحات ارضی، علیه دهقانان و روستا نشینان تدارک دید. طبق این قانون مقررشد دولت، زمین های کشاورزی را از مالکین خریداری نموده وبهای آن را ظرف ده سال به آنان بپردازدودراقساط 50 ساله به دهاقین وزارعین محروم وسرگردان، که قدرت و امکان استفاده از زمین هایی که متعلق به انان بود را نداشتند؛ واگذار نماید.بدین ترتیب هر گونه ندای حق طلبی را به اسم مخالفت با اصلاحات ارضی سرکوب وخفه سازد.
عکس العمل روحانیت درمقابله با لایحه انجمن ایالتی وولایتی :
یک سال ونیم پس از ارتحال عالم ربانی آیت الله برجردی،در زمان دولت علم ودر زمانی که هنوزمجلس جدید شروع نشده بود؛ جریان انجمن های ایالتی و ولایتی شروع شد.متدینین نسبت به کشیدن پای زنان بی بند وبار به مسئولیتهای انجمن های ایالتی و نیز تغییر برخی از قوانین در قانون اساسی و جایگزین کردن تدریجی آنها با قوانین کفر ودیکته شده امریکایی وانگلیسی، انتقاد داشتند.
من درآن زمان، درپی شناساندن مجتهد اعلم بودم وبرای تبلیغ و ترویج اعلمیت امام کار میکردم که حرکت امام در مقابله با این خیانت ، مرا راغب تر نمود. حضرت امام سریعاً در مقابل چنین جنایتی،واکنش نشان دادواین واکنش درکشورمنعکس شده همراهی علما را برانگیخت.امام به اطراف و ا کناف نامه هایی فرستاد وانظاررا به این نکته معطوف داشت که باید در مقابل حرکت هایی که شاه می کند ایستاد وگرنه کار او درتبدیل قوانین حد توقفی ندارد . البته دیگرروحانیت شیعه ،به خوبی در مقابل این لایحه عکس العمل نشان دادند ولی هنر امام این بود که توانست با برنامه ریزی، همه علما را درجریان عمق خطری که اسلام را تهدید می کند، قرار دهد.ایشان به خوبی دریافته بود که دولت به تحریک اجانب،بعد ازارتحال ایت الله بروجردی زمینه را برای انجام کارهای خلاف شرع خود خالی احساس کرده .
علت ترس رژیم از روحانیت :
اقدامات شاه در رابطه با پیاده کردن اهداف امریکا برای محک زدن جریانات به خیال خام خود،فراهم بودن زمینه بعد ازارتحال ایت الله بروجردی بود وعلت ان را تعدد مراجع وسوق دادن ثقل مرجعیت به نجف می دانستند.هم چنین با مطرح کردن مسایل جزیی واقناع کننده و پیشنهادات فریبنده ،مثل انتخابات زنان،تغییر طلاق و برداشتن انحصار قسم از قران،براین اعتقاد بودکه هرکس با این لوایح به صراحت مخالفت کند عده ای خود فروخته اجیر اجنبی علیه آنان به میدان می آیند .
پس از فوت آیت اللهبروجردی، شاه، اربابانش و سیاست حاکم بر کشور،به فکر ضربه زدن به روحانیت افتادند. چرا که روحانیت را قدرتی بزرگ می دانستند.اگرچه هنوز ضربه ای به رژیم نزده بود ولی خوف از اقای بروجردی،انها رابه فکر انداخت که با این قدرت عظیم دینی ملی به مقابله برخیزند.انان، عملکرد ایت الله بروجردی درجریان مقابله با بهایی ها، را دیده بودند. دژخیمان رژیم،تمایل داشتند که روحانیت در کشور ضعیف باشد وهمه جا در مشتشان باشد.
ظهور بت شکن:
اما چیزی که رژیم طاغوتی به حمایت از آمریکا حتی فکرش را نمی کرد؛ بروز امام و شخصیت ایشان بود که سدّ بزرگی در برابر یاغی گری طاغوت ایجاد کرد .امام که در زمان ایت الله بروجردی از سر احترام هیچ گونه حرکت سیاسی انجام نداده بود و اگر مسائلی را مطرح میکردند تنها در کتاب های خود نظیر کشف الاسراربود - این کتاب در سال 1323نوشته شد – ودرخلال این مباحث پرده از برخی مسائل برمی داشتند؛ودر برخی از نامه ها نظرات ایشان براحتی بیان شده من جمله در سفری که به یزد داشتند در نامه ای، دیدگا ه های خود را بیان کردند که این نامه در کتابخانه وزیری موجود است.
ولی بعد از ارتحال ایشان، دید گاه های خود را از متن کتب ونوشته ها به صورت علنی درخطابه ها ابراز نمودند.
چراکه ازنظر امام ، آیت الله بروجردی ولی امر مسلمین وولی فقیه زمان بود وامام خودر ا تابع می دانستند.
امابعد از فوت ایشان که ولایت مسلمین تقسیم شد وخود حضرت امام نیز یکی از کسانی بود که این مسئولیت بر دوششان نهاده شد؛ بستر را برای فعالیت باز دیدند و این گونه بود که درتهران جلسه بزرگ وحساسی با حضور علما ترتیب یافت و نتیجه به امضای جمع رسید.امام و آقایان علما به شاه نامه انتقاد آمیز نوشتند ومخالفت خود را با طرح این قانون اعلام کردند. پیش از ان که حساسیت رژیم تحریک شود و محدودیتی ایجاد کند.
انگیزه قیام امام:
- انگیزه امام در این زمان ، مبارزه علیه رژیم طاغوت وحاکمیت استعمار بود که در ایران شاه شاخص ورژیم او مورد نظر بود. البته خیلی ها از درون این معنی را نفهمیده بودند.علاوه بر این، حکومت وشاه در نظر آنها قدرتی ثابت ودژمحکمی بود ودر افتادن با او را، پر دردسر وگاهی بی فایده می دانستندویا بعضاٌ از ابراز عقیده خوف داشتند. لذا در بدو امرخوب به میدان نیامدند.امام برخلاف مشی بسیاری از آقایان،سیاست بسیار خوبی داشت. در عین حال که مردم را آگاهی می داد،حساسیت دینی آن ها را برافروخته میکرد و احساس وظیفه را در مقابل دین بیشتر می نمود .
- بعضی بر این اعتقادند که حضرت امام از ابتدا در فکر سقوط حکومت شاهنشاهی نبودندودر تائید سخنانشان به این نکته اشاره می کنندکه امام در تعبیری به شاه میگوید ما نمی خواهیم تو مثل پدرت باشی»وبا آوردن این گونه شواهد، در پی ان هستند که بگویند از ابتدا امام به فکر تأسیس حکومت اسلامی نبوده بلکه در فکر اصلاحات بوده. در حالی که بنده چنین دیدگاهی را قبول ندارم .امام از سالها قبل مسئله حکومت اسلامی را مطرح می کنند.
- امام از سال 1323ودر زمان رضا شاه مبارزات خود را شروع کردندو دیدگاه های خودرا در کتاب کشف الاسرار امام نوشتند. ایشان پس از پاسخ به اشکالات که وهابی ها ومنکرین اعتقادات دادند – قابل ذکر است که امام حتی در زمان نگارش این کتاب، درس خود راتعطیل کردندتابه شبهاتی که ازطریق وهابی هاومارکسیست ها به دین اسلام و شیعه با نام «اسرارهزارساله» وارد شده راپاسخ بدهد- در آن زمان امام،از رضا شاه، با تعبیر رضا قلدر یاد می کند و در آن فجایعی که بر سر کشور آورده را به باد انتقاد می گیرد.
ایشان از همان زمان، روحیه مبارزاتی و الهی داشتند.اما در زمان ایت الله بروجردی با تبعیت از ولایت فقیه زمان سکوت کرده و مطیع ولایت بودند .حتی نامه ای در کتابخانه وزیری یزد موجود است که حضرت امام در سفری که به این شهر داشتند در انجا مطالبی را مرقوم می فرمایند که در ان افکار و اندیشه های حضرت امام را می توان به خوبی دریافت.حتی شاگردان ودست پروردگان حضرت از جمله،شهید بهشتی در جلسات خود که بر مبنای تشکیل حکومت اسلامی است درخصوص ولایت وحکومت جامعه اسلامی بحث و تحقیق می کنند.
- امام از ابتدا مورد توجه آیت الله بروجردی بودند.در بسیاری از مجالس حتی بسیاری از علما به احترام امام از جا بر می خاستند حتی آیت الله بروجردی ، بعضی از مسائل اجتماعی قم را به امام ارجاع می دادند و من خود از زبان امام شنیدم که در خلال درسشان فرمود:برای تحول در حوزه های علمیه خدمت آیت الله بروجردی می روند و اقای بروجردی انها را به امام ارجاع می دهند که بروید با ایشان صحبت کنید و امام هم مشکلاتی را می فرمایند .از جمله جمود فکری بعضی را که خشک مقدس عمل می کنندومتحجرینی که مانع کار می شوند را بیان می کنند که باید این ها را اصلاح کرد و بعد کار کرد.امام می خواستند از صفر شروع شود ودر تربیت درست طلاب علوم دینی بکوشند .
- به هر حال فکر باز ،نبوغ فکری،شجاعت و روحیه سلحشوری حضرت امام را آیت الله بروجردی ودیگران می شناختندعلاوه بر آن عرفان حضرت امام است از بعد دیگر علم ایشان است که همگی در حضرت امام جمع بود حتی نقل می کردند : وقتی در بیت ایت الله بروجردی مجلسی برقرار می شد بیشتر علما شرکت می کردند اما با آمدت امام تحولی در مجلس پیدا میشد وحساب دیگری روی ایشان باز میکردند .
نحوه مبارزات امام :
امام در ادامه راه مبارزه ،با تجربه و اندوخته ها از حضور در مبارزات گذشته، بسیار حساب شده عمل می کردند وملاحظه شرایط جامعه را داشتند وبراین اساس ، برنامه ریزی میکردند.از جمله:
- ایجاد وحدت ویکپارچگی علمای بلاد و اگاه نمودن آنان از برنامه ها . این کار را توسط عده ای از فضلا و شاگردان خویش با فرستادن انهابه مراکز بلاد و نوشتن نامه هایی به اقایان و گرفتن پاسخ از علماانجام دادند. بعضی از علما صریحاً موافقت خویش را اعلام می کردند،عده ای نیز ملاحظه کاری نمودند وپاره ای نیز به نحوی نامهها را بی جواب گذاشتند.
- هم چنین جلساتی هم در قم تشکیل داده وبه شورنشستند تا بدین گونه تمام آحاد مردم را درگیر مبارزه نماید.
درمجموع این حرکات ، اثرات مثبتی به دنبال داشت. به همین دلیل در زمان شروع مبارزه،تلگراف ها ونامه های اعتراض ازهر سوی ایران به تهران وقم ارسال می شد. علاوه بر ان، اعتراضات خیابانی در بازار تهران گاه وبیگاه ادامه داشت.چند روز به این منوال گذشت.همه تهران تبدیل به هیاهوی انقلاب وتجمعات مساجد ومذاکرات پیرامون مساله اعلامیه ها ی امام و دیگرمراجع بود و هرروز بیان گسترده تر می شد .
امام بایستی در مبارزات حساس وحساب شده عمل می کرد که زمینه بهانه جویی به دست عدهای که به اسم ارتجاع یا مخالفت باازادی موضوع رالوث میکردند، نیفتد. گویا بسیاری از بهانه جویان،به گونه ای برنامه ریزی کرده بودند که اطراف مسئلهرا ساکت نگه دارند که از این قماش کمونیست ها را می توان نام برد .لذا موضوعات ساکت کننده را مطرح می کردند .
امام به یاری خدا ،استادانه وارد قضایا شدند وبا تجربیاتی که از نهضت روحانیت در ادوار مختلف داشتند همه جوانب را بررسی می کردند.لذا ورود ایشان به جریانات بسیار قوی ومدبرانه بود و سوژه های دشمن را برعلیه خودشان استفاده می کرد .
مثلاً در مساله انتخابات زنان،امام موضوع را چنین مطرح کردند که «مگر مردها در انتخابات چه سهمی دارند که بخواهند برای زنها حق انتخاب بگذارند شما حق انتخاب مردها را درست کنید تا نوبت زنها برسد » در حقیقت برای کسانی که از عمق فاجعه بی اطلاع بودند اگر موضوع مخالفت صریح مطرح می شد؛ بی شک با مخالفت هایی همراه بود وامام با زیرکی خاص، موضوع را بدون ایجاد هر گونه مخالفتی از سوی هر گروه، دشمن را به محاکمه کشاند.رویه ایشان درتمام امور،به همین نحو بود .
علل نفوذ امام در قلوب:
دراین جا توجه به چند نکته میتواند در ترسیم فضای ان روزها و تحلیل و چگونگی گرایش جامعه به امام مؤثر باشد.
1- منش امام و کیفیت برخورد او با مسائل، برای نسل جوان حوزه جذابیت داشت. نسلی که از ظاهر سازی و مرید بازی متنفر بود. در جریان تشییع جنازه اقای بروجردی و مراسم یادبود در حالی که کشمکش هایی در این گونه موارد دیده می شد؛ امام از اعلام مجلس پرهیز داشتند که مبادا شائبه ای پیش بیاید.ایشان حتی داوطلب نوشتن رساله هم نبودند و چنین برخوردهایی، مارا به ایشان جذب می کرد چنان که خبراین مسئله ،زبان به زبان می گشت ومردم را هم جذب می کرد.
2- در سفر دکتر امینی به قم ،امام برخوردی داشتند که موج خبر آن مثل بمب در حوزه منفجر شد و حوزه را تکان داد. برخورد امام با برخورد اقایان دیگر قابل مقایسه نبود چه از نظر شیوه برخورد وشکوه معنوی و بی اعتنایی به مقام ظاهری امینی و چه از نظر محتوای مطالبی که امام مطرح کردند که یکی از حاضرین متن آن را در یکی از جراید نه چندان مشهور همان موقع منتشر کرد .
تربیت شدگان مکتب امام:
شاگردان امام،که از زمان رضا شاه هدف استکبار را شناحته ،هم چنین مواضع امام را دریافته بودند؛هر کدام به نوعی برای مقابله برنامه ریزی کردند. مرحوم شهید مطهری چندین که ازاساتید مبرز وعالمی زبردست درقم بود،احساس وظیفه کرد وبه دانشگاه ومراکزعلمی رفت وفریب خوردگان درآن قشر را دریافت. چرا که دردانشگاه سه دسته کمونیستها از یک طرف، غربزده ها از طرف دیگرو تباهی گرها از دیگر سو، در صدد حذف بچههای مذهبی که خایف و بلا تکلیف بودند، برآمدند .
باحضور شاگردان امام چون شهیدمطهری وبعدازایشان شهید مفتح وشهید باهنر ودیگر اقایان چون مرحوم تربتی،شهید بهشتی وایجاد دبیرستان های دینی و حضور امثال دکتر شریعتي باعث زدودن شبهات شد و نیروهای مذهبی جان گرفتند و بستر برای پذیرش حرکت امام پیدا شد .
حضور مردم درتبعیت از امام:
با صدوراعلامیه های مراجع، به خصوص حضرت امام، مردم آگاهی پیدا کردند و کم کم وارد صحنه شدند. به خصوص نسل جوان ،که در بازار جوانان مذهبی و روحانیت ارتباط تنگاتنگی پیدا کرده بودوبا هم دوست بودند. اولین اعلامیه های حضرت امام که در این موضوع بودرا من وچند نفر از دوستان از قم آوردیم . گاهی دو سه نفر برای گرفتن اعلامیه به قم می رفتند و به تهران میآوردند وما هم پخش می کردیم .درآن زمان ساواک کم کم داشت شکل می گرفت .من چندین بار در حین زدن اعلامیه دستگیر شدم منتها با به کار بردن شگردهایی نجات پیدا کردیم .بعضی اوقات فرار می کردیم .بعضی اوقات یکی دو شب در باز داشتگاه می ماندیم وبا ترفند دوستان آزاد می شدیم.آزادی هم به این صورت بود که یکی از دوستان بازاری ما به اسم آقا رضا،خیلی خوب صدای رئیس کلانتری وقت سرهنگ مولوی را تقلید می کرد.به محل بازداشت ما زنگ می زد و با تقلید صدای مولوی از آنها می خواست فلانی (مرا) آزاد کنند . ودو سه بار با این ترفند آزاد شدم.خدا رحمتش کند اقا رضا از بچه های بازاری انقلابی بود که فوت کرده خدا رحمتش کند .
در بازار، جلسات مذهبی زیاد بود و علما و طلاب نیز فعال بودند به همین دلیل موضوع چون صبغه دینی بیشتری داشت در جلسات جای خود را باز کرد و حرف روز شد. اعلامیه ها دست به دست می گشت .علمای شهرستا نها نیز تحت تأثیر حضرت امام،دست به اقدامات و تحرکاتی زدند ودر نهایت اعلامیهای با امضای چهار تن از علمای تهران صادر گردید.
حرکت امام برای مقابله با ترفند فریب
شاه تلگرافی برای علما فرستاد وگناه را به گردن هیئت دولت انداخت.اما امام خاموش ننشست و دو تلگراف به عنوان شاه فرستاد.
در این میان وعاظ و اهل منبر به روشنگری پرداختند و آقای فلسفی که آن روزها با روحانیون قم در ارتباط بود به دنبال نطق علم ،در منبر مسجد ارک تهران به بیان موقعیت زمانه پرداخت و اعلام کرد: «اکنونکه هنوز خون آزادی خواهان مشروطه خشک نشده، میبینیم که آقای علم درب مجلس را بسته و باز در اتاق دربسته، برای ما قانون جعل میکند و تصویب نامه درست میکند.او میخواهد در حقیقت چرخ زمان را به عقب برگرداند. اساس مشروطه را از بین ببرد وحکومت خان خانی و استبدادی بر ماتحمیل کند...»
مردم خشمگین در پایان سخنرانی ایشان با شعار چرخ زمان به عقب بر نمی گردد مشروطه به استبداد برنمی گردد به خیابان ها ریختند و به تظاهرات پرداختند.
شاه به شکست فضاحت بار خود پی برد و برای حفظ تاج وتخت، برآن شد تا راه بازگشت مسدود نشده، به این غائله پایان دهد.لیکن روحیه درندگی او اجازه نمیداد به این سادگی تسلیم شود. پس برآن شد تا با خدعه و نیرنگ مجامع روحانی را فریب داده و با وعده و تعاارف از میدان بیرون براند.از این رو بعد از یک ماه ونیم سکوت وبی تفاوتی تلگرافی برای سه تن از علمای قم به نام ایات عظام گلپایگانی ،مرعشی و شریعتمداری،ارسال و لایحه را ملغی اعلام کرد.
دولت علم تازه روی کار آمده بود وشاه ،امینی را به تازگی عوض کرده بود.علم مطیع بی چون وچرای شاه بود،روحیه مذهبی نداشت واز خان زاده های بیرجند بود . او با واسطه، به علما پیام داد که این لایحه اجرا نمی شود ولی برای امام پیامی مخابره نشد .
علما و امام این گونه لغو کردن را نپذیرفتند و اعتراضات و سخنرانی ها و مبارزه نزدیک به دو ماه طول کشید و مرحله به مرحله حساس تر می شد.اعلامیه های امام لحن دیگری به خود می گرفت و مردم آگاه تر می شدند.
مردم در سایه روشنگری حضرت امام به درجه ای از رشد و آگاهی دست یافتند که ایشان بتواند رسماً با آنان مسائل کشور را درمیان بگذارد تا آنجا که میفرماید: «اینجانب حسب وظیفه شرعی به ملت ایران و مسلمین جهان اعلام خطر می کنم. قران کریم و اسلام در معرض خطر است .استقلال کشور و تمام اقتصاد آن در معرض قبضه صیونیسم است ...»
در ادامه مبارزه مردم ،بازار را تعطیل کردند و به سوی مسجد سیدعزیز الله حرکت نمودند.
آیت الله سید احمد خوانساری را با خود همراه کردند وبه سمت منزل آیت الله بهبهانی به راه افنادند وشعار می دادند.همه در منزل مرحوم بهبهانی جمع شدند وآقای فلسفی به ایراد سخن پرداختند.در آن جلسه همه یک پارچه فریاد میزدند «مرگ بر خفقان »از خانه مرحوم ایت الله بهبهانی خارج شدیم وبه چهارراه سیروس رسیدیم. چند ماشین کماندو وپلیس با باتوم و سلاح از راه رسیدند وبه مردم حمله کردند.ما وارد کوچه ای شدیم که در محاصره پلیس بودیم .من کت وشلوار نویی پوشیده بودم .در حال فرار از دست پلیس کت به جدار آهنی بانک گرفت و در این درگیری لباس من پاره شد .یکی از دوستان مرا سوار موتور کرد و به دکان خیاطی برد.خیاط علی آقا مظلوم بود که در بازار تهران قرارداشت. ایشان بلافاصله کتم را گرفت و رفو کرد تا بدین وسیله شناسایی نشوم و بتوانم از مهلکه بگریزم. مردم نیز به تدریج پراکنده شدند.
عقب نشینی فضاحت بار
رژیم شاه که گویا پیش از هر کسی به نقشه های امام پی برده بود تصمیم گرفت به غائله پایان بخشد و درصدد یافتن فرصت مناسب دیگری برای پیاده کردن توطئه های امریکا برآمد ولذا در تاریخ چهارشنبه7 اذر 1341 که بنا بود فردای ان روز، مردم بنا به دعوتی که از طرف علمای تهران شده بود در مسجد سید عزیزالله اجتماع کنند؛ به شور نشست و پس از گفتگوی طولانی که تا پاسی از شب ادامه یافت ، تصویب کرد مصوبه مورخ 14مهرماه41 قابل اجرانخواهد بود وهمان شبانه، با دستپاچگی،طی تلگراف و نامه هایی به علمای قم وتهران، خبر لغو تصویبنامه را اعلام کرد .
روز شنبه مجلس با شکوهی در مسجد حاج سید عزیزالله تهران برگزار شدو مردم دراین مراسم ضمن اعلام حمایت از مراجع، دولت را به لغو این مصوبه وادار کردند .انتظامات اجتماع صبح مسجد، به عهده عده ای از جوانان بود که یکی از آنها من بودم. البته قرار بود عدهای نیزاز شهرها در این مجلس شرکت کنند که با ممانعت رژیم مواجه شدند. سخنران جلسه آقای فلسفی بود. اقای فلسفی در میان سخنرانی گفتند «دیشب پدر پیرم مرا از خواب بیدارکرد و گفت: هیئت دولت جلسه گرفته و مصوبه لوایح انجمنها ی ایالتی را لغو کرده » سپس اعلامیه ای از آیت الله خوانساری خوانده شد. در این مجلس ،آیت الله بهبهانی وارد شد. روی اولین پله منبر نشست ،نفسی تازه کرد وسخنرانی کوتاهی نمود ودر ضمن سخنانش مسکوت ماندن لایحه را اعلام نمود.
موجی از شادی وشعف، جمعیّت را فرا گرفت .چون این قضیه به امضاء چند نفر از بزرگان از جمله وآیت الله بهبهانی وآقای چاپلقی و آقای چهل ستونی و آیت الله تنکابنی پدر مرحوم محمدتقی فلسفی رسیده بود وآن ها نیز موضوع را تایید کرده بودند؛مجلس با خوشحالی تمام شد ودرادامه تظاهرات وسیعی در بازار صورت گرفت و با شعار اسلام پیروز است مردم متفرق شدند .
اما برای امام هنوز موضوع خاتمه نیافته بود و فرمودند: «باید رسماً در جراید لغو مصوبه اعلام شود»دولت مجبور شد این کار را انجام دهد.اوضاع کم کم داشت ارامش نسبی به خود می گرفت .آن چه در این جا قابل ذکر است آن که:از جمله اهداف صهیونیست ها،که درنهایت هدف دولت علم نیز به شمار می رفت،ازاجرای طرح انجمن های ایالتی وویالتی این بود که بتوانند در ورای این طرح به بهائیت رسمیت بخشیده وآن را بر مسند کار بنشانند که در پاورقی مفصلاًبه آن اشاره خواهد شد.
دستاوردهای این حرکت دو ماهه:
1- این حرکت، یک حرکت کاملا ًدینی ومذهبی به دور از حیطه احزاب و گروههای سیاسی بود چرا که انان تنها به ملاحظات حزبی وگروهی خویش می اندیشیدند و قبل از هر چیز به فکر تحکیم موقعیت حزب وگروه خود هستند. امتیاز این حرکت نیز در همین بود که اندیشههای امام ان را جلوه می داد که ان اندیشهها نیز به دور از تشکل حزبی وتنها برای حمایت از دین اسلام و برای رضای خدا وحاکمیت الهی بود.
- احزاب و گروه های مطرح آن زمان عبارت بودند از حزب توده وکمونیستها وجبهه ملی لیبیرالیستی و نهضت آزادی. جریان نهضت دو ماهه روحانیت احزاب و گروه های سیاسی.
- از موضع گیری تودهای های جبهه نهضت آزادی می توان به ناخرسندی آنان از اقتدار روحانیت تعبیر کرد.شاید بعضی فکر می کردند که اگر در مسائل سیاسی از روحانیت استفاده کنند خوب است. روحانیت می تواند مردم را بسیج کند.ولی نباید قدرتی جدا گانه شود. نوعاً فکر می کردند که روحانیت ساده است. با مسائل عمیق برخورد نمی کند. برداشت سطحی دارد. با این همه، این نگرانی را در اعماق دل داشتند که روزی روحانیت میدان را از دست شان بگیرد. از این که روحانیت به عنوان مخالفت ومبارزه با رژیم امتیازی کسب کند، نگران بودند. نگرانی هر حزب و گروهی اختصاصاتی داشت .جبهه ملی، شاید بعد از مصدق فکر نمی کردند که بدون تکیه به قدرت امریکا بتوانند کشور را اداره کنند.با چنین تصوری، وقتی امریکا را پشت سر شاه و اصلاحات او می دیدند امادگی مخالفت جدی نداشتند. هر چند می کوشیدند که به عنوان وارثان مصدق ،وجهه ملی خود را حفظ کنند وبه عنوان اپوزیسیون جایگاهی داشته باشند.
- نهضت ازادی تفاوت داشت. نهضت ازادی کمی مذهبی تر از گروه های دیگر بود. اما ملاحظه کار ومتمایل به حفظ قانون اساسی وسلطنت همراه با دولتی مردمی. و این دیدگاه را تا اخر حفظ کردند و شعارشان این بود: «شاه سلطنت کند نه حکومت» این حزب هم به دلیل جنبه مذهبی و هم به دلیل حضور افرادی سالم تر، عده ای جوان دانشجو ومخلص دورشان بودند.
- مشکل این گروه جوزدگی انها در برخورد با روشنفکرها بود که برای حفظ جنبه روشنفکری و راضی نگه داشتن روشنفکران اهمیت زیادی قائل بودند. با این همه، تلاش می کردند که روحانیت و بازاریان مذهبی را راضی کنند. به هر صورت این احزاب تا آمدند جوانب را بسنجند و سبک سنگین کنندوبررسی سیاسی نمایند و تصمیم بگیرند، وقت گذشته بود. البته بعضی از انان به اعلامیه ای اکتفا کردند واین اعلامیه ها در طرفداری از مبارزه روحانیت و با کوششی در توجیه پاره ای مسائل بود.
- نهضت ازادی در مبارزات گذشته و جریان ملی شدن نفت، پیوند عمیقی با بازار داشت که برای حفظ ان ارزش و اهمیت زیادی قائل بود ونمی خواست پایگاه خود را در بازار و مردم مذهبی که لشکر اصلی شان در گذشته بوده اند از دست بدهد به شرط ان که موضع روشنفکری خود را هم بتوانند حفظ کنند. برای ما، همین مقدار حضور انان در مبارزه مفید بود و راهی بود برای نفوذ در دانشگا هها و منحصر نشدن نهصت به غیر تحصیل کرده های دانشگاهی. همچنین جامعیت قضیه که در وجهه بین المللی نهضت و توجیه خبرنگاران خارجی سودمند بود.
- دراین میان بقایایی از فداییان اسلام وطرفداران ایت الله کاشانی بودند که درهمان حد که رمق داشتند همکاری و حمایت میکردند و نیروهای مذهبی، که تازه وارد میدان مبارزه شده بودند؛ از تجربه های انان استفاده می کردند.
2- بروز دوباره نفوذ روحانیت در مسایل سیاسی که به مخیله دولت نمی رسید به معنی این بود که دستگاه حکومت حرکت بعدی را به نحو حساب شده تری شروع کند.
3- آشنا شدن مردم با مراجع به خصوص حضرت امام وابراز علاقه به ایشان.به خصوص که امام ،در موضع گیری ها بسیار حساب شده عمل می کردند تا بهانه ای به دست دشمن ندهند و دیگران را علیه نهضت تحریک نکنند. همچنین لحن اعلامیه هابا صراحت لهجه وبی پروایی وادبیات قوی به همراه شهامت دربرخورد،صلابت و پایداری وظرافت در تعابیر واگاهی از مسایل سیاسی وتاریخی و دستورا به موقع و به جا، حتی در توزیع اعلامیه بود که باعث می شد اقشار مختلف شناخت بیشتری از ایشان به دست اورند. به خصوص جوانان و نوجوانان . تا انجا که بسیاری از جوانان درپی تغییر مرجع خود برامدند و به امام رجوع داشتند. حتی بعضی از مقلدین ایت الله حکیم از ایشان سوال نموده بودند: اگر برای کسانی تشخیص اعلمیت مراجع مشکل باشد لکن در بین انان کسی شجاعت بیشتری داشته باشد می تواند مجوز رجوع به ان باشد؟ ایت الله حکیم رحمت الله علیه جواب فرموده بودند«آری» وبسیاری از این طریق به امام مراجعه کردند
4- برای اولین بار، عکس جذابی از حضرت امام به تیر برق مقابل پله های ورودی مسجد شاه سابق «مسجد امام» در تهران نصب کردند. این عکس باعث می شد از این طریق مردم با اعلامیه ها وبرنامه ریزی امام اشناشوند و البته علاقه مند. گرچه امام در بین علما و بزرگان در حوزه شناخته شده بودند اما در میان مردم چندان شناخته شده نبودند و ایشان هیچ وقت در پی مطرح کردن خود نبودند. و حتی برای چاپ رساله روی خوشی نشان نمیداد؛ لکن به اصرار شاگردان وبا مساعدت انان، چندی پس از فوت ایت الله بروجردی رساله ای از ایشان منتشر شد.
انگیزه و ماهیت انقلاب حضرت امام :
باید گفت انقلاب اسلامی که حضرت امام بنیان گذار ان بود، با ان چه در عالم اسلام و یا در نهضت های ایران از قبیل مشرو طیت، نهضت تنباکو، ملی شدن نفت و...تفاوتی اساسی داشت. احزاب مختلف، چه انها که رنگ وبوی مذهبی داشتند و چه انان که صرفاً سیاسی عمل می کردند؛ بر اساس مصلحت های حزبی،تحرک داشتند. شاید هم به دنبال نام ونشان ریاست بودند. اینان ماهیت بنیادی و تمایز اساسی دارندواکثر و شاید همه انگیزه انان به یک سری اصلاحات روبنایی یا تغییرشکل سیاست برمیگردد. حتی در حرکت مشروطه به این می اندیشیدند که حکومت استبدادی به حکومت دموکراسی تبدیل شود و کشور دارای پارلمان و مجلس باشد تا مسئولیت پذیر شود که در نتیجه قانون را تلفیقی از قوانین اروپا و بعضاً اسلام و نظریات شخصی به خورد مردم دهند که در انتها دچار دگرگونی و خارج از اهداف میشد.
اما نظر امام در حرکت خود براساس تبدیل انسانها و شکل ظاهری دولتها و مخالفت با افراد ،حتی شخص شاه، به عنوان شخص نبود وخود را گرفتار عبارتهای پوچ وبی محتوای امروزی از قبیل ایسم ها و...نکرد. بلکه، به واقعیت ها، اصالت ها وسعادت انسانها و رهایی انان از افکار استعماری زور مداران و مستکبران و هواهای نفسانی توجه داشتند و معتقد بودند این گونه رذائل، اساس فساد وفحشا ،اغفال انسانها، تبعیض نژاد، انباشت قدرت به دست ظلم، تجاوز به بینوایان، عقب نگه داشتن مردم مستضعف، تخریب افکار و سرقت اموال، پایکوبی بر روی اجساد نحیف وشلاق خورده و در نتیجه محروم ماندن از دنیا و آخرت را به دنبال دارد.
امام در دوران زندگی، از همه وقایع و حوادث وسیاست ها نهضتهای زمان خود تحلیل و آموخته های فراوان داشت. نقصها و عیبها و کاستی ها را با دید نقادانه خود وارسی می کرد.
ایشان با آگاهی و اجتهاد قوی و اطلاع وسیع که در فقه و غور در روایات واخبار اسلامی داشتند و همچنین قدرت بی نظیر در فهم فلسفه و عرفان نظری و عملی و تعمق در سیره رسول خدا و اهل بیت عصمتوبهره برداری خدا محورانه و عارفانه و عالمانه از عالم و انسان، نجات انسانها را از ورطه سقوط از انسانیت، محور خود قرار داده بودند.
فریب از نوعی دیگر : طرح نو انقلاب سفید نام گرفت
شاه که درصدد ایجاد تفرقه در حوزه علمیه و روحانیت بود، شکست خورد و این دو منسجم تر از قبل کانون فعالیت شدند و حضور علما در جامعه به مراتب قوی تر از گذشته شد. مراجع نجف نیز اعلامیه هایی در پشتیبانی علما قم صادر کردند و این معنی را بعضی از گروه های سیاسی که چنین اعمالی خوشایندشان نبود، درک کردند. همچنین برای امریکا و صهیونیسم شوکی بود که هوشیاری بیشتری داشته باشند و آنها را به فکر طرح وبرنامه ریزی انداخت. شاه این آلت دست آمریکا به منظور پیاده کردن رفرم اسارت بار وارده از آمریکا روز 19 دی 1341 وارد عمل شد و اعلام کرد اصولی را به آراء میگذارد.
با نگاهی کوتاه به این لوایح می توان دریافت که امریکادر پی وابستگی هر چه بیشتر کشور و استعمار منافع ایران اسلامی بود.
شاه برای رسیدن به این منظور،دست به حرکت های سیاسی ونظامی زد.در حرکتهای سیاسی، سفری به قم ترتیب داد.جلساتی نیزبا ارتش داشت که درمجامع آنان سخنرانی می کرد.مخصوصا ًبرنامه هایی دررادیو وتلویزیون داشت تا بتواند این قوانین را توجیه کند.
البته علما وبه خصوص امام با تمام این امور مخالف نبودند. چون بعضی خلاف شرع نبود. آنچه علما با آن مخالفت میکردند اهداف پلیدی بود که در ورای این سخنان به ظاهر فریبنده وجود داشت .
موقعیت حساسی بود و خطر گمراهی تنها متوجه مردم عامی نبود؛بلکه بسیاری از روشنفکران وبه اصطلاح سیاستمداران که داعیهی پیش تازی داشتند نیز در خطر اغفال بودند و بالاخره موضعی که اتخاذ کردند شعار «اصلاحات آری دیکتاتوری نه» بود که بر در ودیوار را زده شده بود .
امام که به خوبی دریافته بود چه نقشه های خطرناکی در دست اجرا ست بی درنگ با علما به گفتگو نشست واغراض این لوایح را یاد آور شدندوبالاخره تصمیم گرفته شد که نمایندهای از طرف رژیم بخواهندونظرات علما نیز ابلاغ شود. در این میان مرحوم کمالوند از علمای بزرگ خرم آباد برای به دست آوردن نظریه ی مقامات روحانی قم وارد این شهرشد و پس از گفتگو با علما برآن شد تا به دربار رفته، با شاه گفتگو کند .
مرحوم آیت الله کمالوند بی سرو صدا به دربار رفت ودر ملاقات با شاه، سخنان خیر اندیشانه علمای قم را به او رسانید و موضع منفی و مخالفت شدید آنان را در صورت دست زدن به اجرای نقشههای ضد اسلامی به او گوشزد نمود وهمچنین اورا ازعواقب چنین خود سری هایی برحذر داشت.
شاه از آنجا که موجودیت تخت و تاجش را به ماجرای رفرم وارده می دید؛ به اعلام خطرهای مرحوم آیت الله کمالوند وقعی ننهاد وآخرین حرفش را این گونه زد: «اگر آسمان به زمین بیایید من باید این کار را انجام دهم. زیرا اگر من این کار رانکنم از بین می روم وکسانی روی کار می آیند که نه تنها هیچ اعتقادی به شما و مرامتان ندارند بلکه این مساجد را روی سرتان خراب می کنند. و سپس در مقام انتقاد از علما برآمد که: روحانیون ایران باید شاه دوستی را از علمای اهل تسنن یاد بگیرند که بعد از هر فریضه به پادشاه خود دعا می کنند ولی علمای ما چه بگویم!»
آیت الله کمالوند هم در پاسخ می گویند: «آنان مأمورین رسمی دولت هایشان هستند و دعا کردنشان از روی انجام مأموریت است مثل استانداران و فرمانداران ایران که دعا و نیایش آنان برای پادشاه از روی مراسم اداریست . ولی علمای شیعه در تاریخ هزار ساله خود هیچ گاه مأمورحکومت ها نبوده ونخواهند بود. باید حسابها را ازهم جدا کرد. هم چنین این نکته را یاد آور می شوند که: رفراندم در قانون اساسی پیش بینی نشده. شما دولت مصدق را به جرم برپایی رفراندم تحت تعقیب قرار دادید چطور خودتان دست به آن می زنید؟!»
به دنبال دیدار مرحوم کمالوند و اظهارت صریح شاه، علمای قم برای اخذ تصمیم نهایی اجتماع کردند.گرچه در این جمع نظرات متفاوت بود ولی ابراز نظر امام راه بر هر نظری بست و همه متفق القول طی صدور اعلامیه ای مخالفت خود را با این رفراندم کذایی اعلام کردند.
بامداد روز سه شنبه 2بهمن ماه 1341 اعلامیه ای مبنی بر تحریم رفراندم قلابی شاه در تهران و بسیاری از شهرها پخش شد و اولین ضربه بر این پیکر زده شد. هنوز ساعتی از پخش اعلامیه نگذشته بود که موج عظیمی تهران را فرا گرفت. بازار یکسره تعطیل شد. نگران بودم. برای کسب تکلیف، همراه با عده ای به منزل ایت الله خوانساری رفته و از ایشان در خواست کردیم که موضع خود را در مقابل این رفرم اعلام نماید.ایشان نیز به سیل عظیم جمعیت پیوستند و جمعیت ازمیدان بارفروشی بازار دانشگاه و خیابانهای دور ونزدیک، شمال وجنوب تهران، به سمت خیابان های بوذرجمهری، نوروزخان و سه راه سیروس سرازیر شد.
مردم به همراه ایت الله خوانساری با فریاد «رفراندم قلابی مخالف اسلام است» حرکت می کردند. از پلیس اثری نبود. سیل جمعیت به منزل آیت الله بهبهانیدر نزدیک سه راه سیروس رسید. مرحوم بهبهانی نیز به خیل عظیم پیوست. منزل ، پشت بام صحن، حیاط و کوچه های اطراف منزل ایشان پر از جمعیت بود. در این هنگام مرحوم فلسفی پشت میکروفون قرار گرفت وبا مردم در مورد شفاف سازی چنین رفرم و پیامدهای آن سخن گفت.سخنان ایشان با شعار «ایران کشور حفقان است مرگ بر خفقان» پایان یافت و اعلامیه مشترک آقایان خوانساری و بهبهانی قرائت شد. اقای فلسفی در پایان سخنان از مردم خواستند که بعد از ظهر در مسجد سید عزیزالله حضور یابند.
مردم با فریاد مرگ بر خفقان به طرف خیابان ها حرکت کردند که ناگهان نیروی انتظامی به مردم بی دفاع حمله ور شد و بسیاری را مضروب ومصدوم کرد. مردم با سنگ و چوب و پاره آجر به دفاع از خود برآمدند و سیل جمعیت به سمت مسجد سید عزیزالله روان شد .مسجد و تمام شبستان ها از جمعیت پر شده بود .بازارهای اطراف مسجد مملو از جمعیت بود. پلیس مجهز به مسلسل سبک و گاز اشک اور، وارد بازار شد و بین مردم ویراژ می داد و مسجد واطراف آن را به محاصره در اورد وعملاً مردم را در مسجد زندانی کرد .
گویا ایت الله خوانساری طبق وعده از منزل خارج میشود تا به مردم بپیوندد. تعدادی نیزاو را همراهی می کردند که ناگهان پلیس از آمدن ایشان در میان جمعیت مضطرب شده به ایشان و همراهانش حمله ور میشود، بسیاری را مضروب ومصدوم کرده و به ایت الله خوانساری نیز جسارت میشود.
رژیم برای سرکوب مخالفان درتمام میدان های بزرگ شهر قوای موتوریزه مستقر کرده بود وبه هرکس سوء ظن پیدا می کرد بلافاصله دستگیر وروانه نقطه نامعلومی می نمود.
روز چهارشنبه صدها نفر از روحانیون تهران در منزل آيت الله غروی اجتماع کردند تا راه حلی بیابند. آیت الله غروی کاشانی از علمای بزرگ ووارسته وحافظ قران ونهج البلاغه بود و در نزدیک سه راه سیروس منزل داشت در این جلسه علاوه بر علما، عبدالرضا حجازی نیز حضور داشت. ایشان در بین سخنان علما تلفنی می زند وپس از چند دقیقه نیروهای پلیس به همراه ماشین بزرگی نظیر اتوبوس که زندانیان را درآن جای می دهند، سر میرسد. رئیس پلیس به همراه چند پاسبان داخل می شوند و حاضرین در جلسه را دستگیر کرده و به جز اقای حجازی همه را باز داشت کرده روانه زندان نمودند
در میان این گروه یکی از وعاظ و منبری های معروف به نام آقای هسته ای که روحانی بسیار شوخ طبعی وبذله گو بود. وقتی ایشان را داخل ماشین می برند برای این که مردم را از عمل رژیم آگاه سازد،از داخل اتوبوس عمامه اش را برای مردم تکان می دهد و بدین وسله به آنان می فهماند که این عده توسط پلیس دستگیر شده اند .
حرکت خود جوش مردم ،ایادی استکبار را وحشت زده کرده بود و نخست وزیر وقت امیر اسدالله علم ،خان بیرجندی که شش کلاس بیشتر سواد نداشت با سندی شه ساخته به عوام فریبی پرداخت.ملت اما بی اعتنا به تمامی این سم پاشی ها به فرمان امام خمینی گوش سپرده بود.
شاه تصمیم گرفت برای توجیه افکار عمومی در روز چهارم بهمن 1341 سفری برای دیدار با علما به شهر مقدس قم داشته باشد.امام از مردم خواستند دست از کار کشیده و از منازل خود بیرون نیایند. همه به فرمان امام گردن نهادند وشهر یک پارچه در تعطیلی به سر می برد .ساواک که از این موضوع به شدت خشمگین بود.
شهر قم یک پارچه در اشغال نظامیان رژیم بود. پلیس حتی از خارج شدن روحانیونی که به قصد تبلیغ در ماه مبارک رمضان از شهر خارج می شدند ،ممانعت به عمل میآورد.
شاه به قم رفت، باین خیال که علما از اواستقبال می کنند و وقتی آنها را در جمع دیدارکنندگان ندید؛ از این موضوع به شدّت عصبانی شد و حرفهای بی ربطی بیان کرده، به علما و حوزه های علمیه توهین کرد. آنها را مرتجعین سیاه و عدهای مفت خور نامید که سرمشق انها جمال عبدالناصر مصری است. درحالی که خود رانظر کرده امام زمان، کمر بسته حضرت علی، مقدس چهار آتشه نماز شب خوان، نجات یافته ی حضرت عباس و برگزیده خدا برای نجات انسان ها نامید. مرتب جا نماز آب کشید و از اسلام دم زد و با بی شرمی ادعا کرد: «هیچ کس نمی تواند ادعا کند که از من به خدا نزدیکتر است و... .»
این سفر با نا امیدی برای شاه به اتمام رسید. با عصبانیت از قم به تهران بازگشت و فکر انتقام و زهر چشم گرفتن را درذهن شاه انداخت و فاجعه فیضیه را رقم زد. شاه بسیار تلاش کرده بود که بتواند در قم، با تعدادی از علما ملاقات کند. لکن بر اساس قرار بین علما، از هرگونه دیدار با او امتناع کردند و همین امر، عصبانیت شاه را تشدید می کرد و مبارزه شکل دیگری به خود گرفت.
نقش احزاب و گروهها در مبارزه با انقلاب سفید:
در این مبارزه دیگر احزاب و گروه های سیاسی حضور نداشتندو زیاد هم به میدان نیامدند. ولی قم با مرکزیت علما و مراجع،و در راس ان حضرت امام ،وحمایت متدینین مذهبی ازهمه اقشار ملت به خصوص بازار،درواقع کم کم تبدیل به حرکت مردمی مذهبی به تمام معنی شد.دلیل عدم حضور احزاب سیاسی این بود که همیشه ملا حظات سیاسی و اعتباری حزبی را داشتند و به فکر نام آوری برای حزب بودند. لذا ملاحظات سیاسی و سیاست اعوان وانصار ویا خارجی ها یی که به آنها متعارض نباشد، برای آنها دست وپا گیرومانع حرکت به نفع ملت بود.بیشتر برای حزب ،مایه می گذاشتند تا مردم و مصلحت کشور.لذا در مساله مبارزه وقتی مشخص شد که این مبارزه صبغه مذهب و دین دارد و ملاحظه کاری سیاسی ندارد؛ وارد نشدند.
امام وظیفه شرعی وتکلیف الهی را، به همراه صلاح جامعه براساس برنامه اسلامی میدانست. ایشان به خصوص اصل مبنای حرکت ونهضت خود را احیای دوباره اسلامی وحاکمیت اسلام و احکام قران و دوری از ظلم و ستم وتعدی واستعمار گران می دانست. همچنین تحصیل رشد وشناخت انسان و استقلال و ازادی، که در باز یافت هویت مستقل و شخصیت الهی و قابلیت و استعدادهای خدادادی به ان برسند. قابلیت هایی که دشمن با عقب نگه داشتن ملتها و نادیده گرفتن ان ها وبزرگ کردن بیگانگان و کوچک شمردن ملتهای اسلامی، صدمات فراوانی به ملل و اسلام زده بود.
احزابی چون جبهه ملی ،در آن زمان،و در حرکت سیاسی خود، با مذهب کاری نداشتند. یا مثل گروههای مارکسیستی مخالف مذهب بودند. در نتیجه همگی به نحوی با شاه و امریکا یا شوروی تعامل داشته، و در ملاحظات و موضع گیری های که احیاناً صورت میگرفت اعلامیه دو پهلو می دادند که از قافله عقب نمانند. و باد به هر طرف وزید راهی برای فرار داشته باشند.
مثلاً در شعار به اصطلاح اصلاحات شاه و مواد شش گانه می گفتند: اصلاحات آري دیکتاتوری نه. این کلام دو پهلو برای حفظ ابرو و موقعیت امریکایی آنها بود. در ضمن محور شدن روحانیت در مبارزه هم برای انها گران بود. به خصوص امام که توانسته بودند در این مدت کوتاه، با برنامه ریزی صحیح و صحبت های سازنده برای همه اقشار جامعه، پیام خود را به کمک طلاب و روحانیون جوان و علما بلاد، به صورت زنجیره ای در سراسر کشور برسانند. اینان مبلغین و پیام رسان اسلامی امام بودند که با حضور مردمی به سرعت فراگیر می شد.
شاه برای تثبیت خواسته های خود و استعمار بیگانه، و نیز برای نگه داشتن تاج و تختش – که مجبور بود هم خارجی ها را راضی نگه دارد و هم جریانات داخل را طوری خاموش کند ویا سرپوش گذارد پا به رکاب کرد. به هر دری می زد. سخنرانی های مختلفی در اجتماعات نظامیان یا مناسبت های مختلف، درا ین چند روز برگزار کرد.
پس از اعلام آراء ونتایج ، امام اعلامیه ای دادند که من و دیگر دوستان در تهران، با وجود مشکلات عدیده، بیش از60 هزار نسخه چاپ کردیم و در این امر شهید صادق امانی نقش مهمی داشت. دراعلامیه و در متن عربی آن، مطلبی غلط ذکرشده بود. در متن اعلامیه، عبارت «اللهم قل ما بلغت» را غلط نوشته بودند. امام فهمیدند و دستور مؤکد به تصحیح آن صادر نمودند. ما شبانه 60 هزار نسخه اعلامیهرا در مکانی مخفی کردیم بین چند گروه تقسیم کرده و شبانه با خودکار وخودنویس، تک تک اعلامیه ها را با جمع دوستان تصحیح کرده و در اختیار مردم قرار دادیم. مضمون اعلامیه تند و عتاب آمیز بود در این اعلامیه آمده بود: من در این کشور مرجعیت صلاحیت داری نمی بینم. من سینه ام را برای توپ وتانک شما آماده کرده ام... حتی امام در توزیع اعلامیه هم برنامه داشتند وهمه اعمال امام برایمان درس بود.
در این میان سید روحانی به نام سید رضا موسوی اردستانی که نزدیک منبر نشسته بود مردی را دید که در کنارش مرتب صلوات می فرستد و سخنرانی را قطع می کند به گمان این که تمام بساط زیر سر اوست، مشت محکمی به دهان اوکوبید که ناگهان صدها مشت به سر وصورت این سید فرود امد. آقای انصاری که سعی داشت مجلس را کنترل کند به مردمی که ایستاده وسرک می کشیدند،به اصطلاح موضوع را ماست مالی کرد که:«بله عدهای در پای منبر کشمکش دارند» ولی ازآنجا که متوجه نگاه های شرارات بارعده ای پای منبر شد؛ بحث را تمام کرد و ازمنبر پایین آمد.منبر سمت راست کتابخانه بود.
ناگهان در میان مجلس، عده ای به جان هم افتادند وطلاب مورد هجوم قرار گرفتند. وحشت ودلهره همه را گرفته بود.کسی نمی دانست چه خبر شده ..وضع به گونه ای دیگر بود.من ادم هایی می دیدم قلدر وقلچماق که بعضی پنج رخ داشتند .در دست بعضی چوب دستی بودوبعضی دیگر کارد ودشنه به دست داشتند.
مردم به سمت خروجی پابه فرار گذاشتند فقط روحانیون وعده ای کمی از مردم باقی ماندند.
من یک دفعه فریاد کشیدم وبه سمت جایگاه ایت الله گلپایگانی دویدم. احساس کردم کسی دستم را کشید وبه عقب برد.نگاه کردم ،پسر عمه ام بودگفت:کجا می ری خدا خیرت بده اونجا شلوغه. نمی توانستم خودم راکنترل کنم. کسانی را می دیدم که به طرف باغچه می روند،درخت های انار را می کنند وبه جان آقایان می افتند.مابرای دفاع از خود به طبقه دوم رفتیم ودر کنار بالکن های مشبک آجری پناه گرفتیم.عده ای هم از پشت بام سنگ وپاره آجر می انداختند .در نهایت ما نیز برای دفاع مجبور شدیم آجرها مشبک را خراب کردیم .دوباره از پله ها بالا دویدم .از ان طرف راهی بودکه به پایین حجره ختم می شد.در میان جمعیت گیر کردم در حالی که عمال رژیم همه را کتک می زدند.من که معمم نبودم وکت وشلوار به تن داشتم وخیلی جوان بودم،وسط جمعیت چرخانده می شدم .به خودم توجهی نداشتم دیدم ایت الله گلپایگانی را بیرون بردندوتعدادی به دنبال ایشان بیرون رفتند.
عده ای از طلاب را زیر دست وپا گرفته بودند ومیزدند.عده ای را هم میان حجره ها می زدندعده ای را هم مثل اسرا روی پله ها نشانده بودندو کتک می زدند.
مدرسه فیضیه محاصره شده بود . طلبه هایی که در حجره ها وایوان ها بودند مورد ضرب وشتم قرار میگرفتند.گاردیهای لباس شخصی، بیش از 400 تا 500 نفر بودند وبا دشنه و چاقو و آلات سرد به جان طلبه ها افتاده بودند.در حالی که بعضی از اراذل و اوباش شهر قم هم آنها را همراهی می کردند. بعد هم وانتی پر از چوب وچماق آوردند و به دست اراذل واوباش دادند. انها نیز حجره ها را به آتش کشیدند. طلبه ها را به قصد کشت می زدند،می کوبیدند. طلبه ها را از اتاق ها بیرون می انداختند. کسانی که در حجره ها وایوان ها بودند مورد ضرب وشتم قرار گرفتند واز بالای پشت بام به پایین پرت شدند .
درگیری از نیم ساعت مانده به مغرب شروع،وتا دو ساعت بعد از آن ادامه داشت-از ساعت حدود 5 تا 7 بعد از ظهر- تا این که نیروهای نظامی وارد شدند فقط از بالای پشت بام تیر هوایی می زدند.نمی خواستند اراذل را دستگیر کنند. نا گهان به سوی روحانیونی که درمدرسه در حال مقاومت بودند اتش گشودند عده ای از دوستان زخمی ، برخی بی حال ،عمامه ها و لباسها در آمده وگوشه ای افتاده ، طلاب زخمی و کتک خورده و عده ای را هم مثل اسیر، گوشه ای جمع کرده وبر سرشان می زدند تا تحویل شهربانی دهند. عده ای از دوستان ما نیز که از تهران آمده بودند در میان این جمع بودند.
در این میان من به یاد بیت امام افتادم. توانستم فرار کنم و به همراه عده ای خود را به منزل امام برسانیم.موقع خروج از مدرسه، اخلالگران را دیدم که در مقابل دالان ورودی مدرسه دردو ستون چماق به دست، ایستاده بودند و می گفتند: اگر خواستید بیرون بروید باید جاوید شاه بگویید. اگر کسی جاوید باد نمی گفت با چماق بر سرش می زدند.ما هم موقع بیرون رفتن دهانمان را باز وبسته کردیم تا انها گمان کنند ما هم شعار میدهیم. در خیابانهای اطراف مدرسه ، عده ای از اراذل عمامه ها را بر سر چوب کرده و میان خیابان می رقصیدند،جاوید شاه می گفتندو جشن شادی برپا کرده بودند .
مردم نگران وطلاب زخمی، گوشه ای افتاده بودند.ما خودرا به منزل امام رساندیم بعضی از طلاب زخمی هم بعد از ما یکی یکی می آمدند. امام بعد از نماز آمدند و در اتاق کوچکی برایمان ده دقیقه ای صحبت کردند. طلاب را دلداری دادند.ابتدا فرمودند : «هنیئاً لکم. مبارک باد برشما این مقاومت.نهراسید. نترسید. این اول کار است. اینها توانی ندارند.اینها مثل گـوسفندی هستند که سرشـان را بـریده و نـفس های آخـر را می کشند »
گرچه در اول راه بودیم اما امام این گونه مارا دلداری میداد.می فرمود:«شما باید مقاومت کنید.بجنگید و با این تعبیر که اگر خمینی هم کشته شود شما باید کار خودتان را انجام دهید». در این میان بعضی از طلاب از فرط عصبانیت سخنانی به گادری ها ناسزا می گفتند. امام دران جا نصحیتی فرمودند که برای من خیلی جالب بود امام در حالی که فرمان مقاومت می داد فرمودند :«به این مأمورین بد نگویید. ناسزا نگویید. من نمیگویم این ها اهل هستند. درست است که کارشان بسیار بد است. اما شما زبانتان به حرف بد باز نشود. زبان مؤمن ارزش دارد ونباید به هر کلامی بازشود» این تعبیر برایم تازگی داشت .
امام در حین مبارزه،راه مبارزه را براساس تقوا بیان میکند نه ناسزا گویی و دشنام، بلکه با اخلاق اسلامی. یادم هستشبیه همین قضیه در تهران اتّفاق افتاد ووقتی مرحوم خوانساری تحصن را شکستند و برای نماز به مسجد رفتند؛ جوان نادانی به ایشان توهین کرده بود که چرا تحصن را شکستید. وقتی ماجرا به گوش امام رسیده بود فرمودند: «هرکس به آیت الله توهین کند از ولایت خارج است» و قریب این مضمون که از من نیست و در نهضت نباید این گونه موارد باشد، حتّی اگر کارشان بر خلاف رای ما باشد.
امام سعی داشتند انقلاب بر اساس ضوابط شرعی و انضباط اخلاقی و هم منسجم و با پایداری وبا جوانه امید و توکل به خدا پیش برود. این را هم بگویم نهضت امام براساس اهداف عالیه اسلام و پیاده کردن اخلاق اسلامی بود و در آن افراط و تفریط وجود نداشت و نباید که خود و زبانمان آلوده میشد. ایشان حتی مراقب این گونه موارد نیز بودند.
آن شب بعضی با تنی خونین به خدمت امام می رسیدندوامام آنها را دلداری میداد و بر ادامه مبارزه،ترغیب می نمود. حتی یادم هست که یک کسی فریاد زد در منزل امام را ببندد.ولی امام دستور دادند در منزل باز بماند. حتی آن شب امام می خواستند به حرم بروند و برای تصلای مردم صحبت کنند که بعضی التماس کنان، مانع شدند. آن شب امام به اندرونی رفتند. ما هم به فیضیه آمدیم. اوضاع آرام شده بود اما در فیضیه قیامتی بود. صحنه های دل خراشی برجای مانده بود.بعضی جاها با خون مطالبی نوشته شده بود. عمامه های پاره وسط افتاده بود. لباس ها خاكی وخونین، کفش های درآمده از پا. گوشه گوشه مدرسه پر شده بود از آجر. محیط عجیبی بود.
ما تا آخر شب دنبال دوستانمان گشتیم و یکی یکی انها را پیدا کردیم. بعضی را در بیمارستان یافتیم که سرپایی مداوا شده بودند. وبعضی به مداوای مجروحین مشغول بودند .
مقر ما در مدرسه حجتیه، در کنار دیگر طلاب تهرانی بود و تا آخر شب دوستان دست و پا شکسته و سر و کله زخمی پیدا می شدند. بعضی را پانسمان کردیم و بعضی را به تهران فرستادیم و دو روز بعد هم ما به تهران برگشتیم.
استفاده کردن از این فاجعه، برای بیداری اذهان
شاه در پی خالی دق دلش بود و در صدد بر آمده بود تا از روحانیت زهر چشم بگیردولذا در فاجعه فیضیه،از هیچ عملی روی گردان نبود.
در حالی که نمی دانست امام با درایت خود وتیز بینی منحصر به فرد،از ماجرای فضیه برای ایجاد یک حرکت بسیار عظیم استفاده می کند. موج عظیمی که شاه در مقابل آن متحیر ماند.
امام اعلامیه تندی با این مضمون فرمودند:«پدر پیر یونس رود باری پیش من آمد من این پدر را دیدیم و جنایت های این هارا دیدیم ... سپس موضوع را بررسی نمودند وبا عبارات و تعابیری چون «شاه دوستی یعنی غارتگری. شاه دوستی یعنی ضربه زدن به پیکر قران والسلام ...
شاه دوستی یعنی تجاوز به احکام اسلام. شاه دوستی یعنی کوبیدن روحانیت. تمام اهداف شاه را خنثی کرد و موج بوجود آمده را همواره تقویت می کرد. امام وقایع بوجود امده را با ظرافت بر علیه خودشان به کار گرفت ومردم را با غارت گری ایادی کفر آشنا نمودند. اعلامیه امام در تیراژ بالای چاپ و پخش شد.
فیضیه فردای آنروز،مثل خرابه های شام شده بود.لباسهای طلاب پاره،عمامه ها خونین، کتاب های پراکنده و پاره ، قرآن های سوخته آجر و چوب و در خت های شکسته،و نوشته های بی مورد و زننده بر روی دیوارها آدمی را به یا د بربریت و شقاوت اعوان وانصار شاه میانداخت. امام به انجا رفتند وروی همان خرابه ها نشستند. صحنه ی عجیبی بود. طلاب به دور وجودش پروانه وار حلقه زدند وروضه خواندند. یکی از دوستان ،به اسم حسین آقای کبیر که خدارحمتش کند این شعر را با سوز و گداز خواندند:
آتش به آشیانه مرغی نمی زنند گیرم که خیمه خیمه آل عبا نبود
این شعر غوغا به پا کرد.
این گونه موج حادثه فیضیه در تلاطم بود و امام ودیگر بزرگان آن را پرورش می دادند. در حقیقت مسئله فیضیه برای شاه، گرفتن زهر چشم از روحانیت بود. می خواست با این کار ،روحانیت را بترساند. در حالی که نتیجه عکس شدوامام از این تهاجم نهایت استفاده را برای بیداری مردم برد. امام از فضای موجود استفاده کرد وبسیار هم زیبا استفاده کرد.اصلاً به ذهن هیچ کس نمی رسید تا این اندازه فاجعه فیضیه بتواند در بیداری افکار مثمرثمر باشد. در حالی که فردای همان روز امام، اعلامیه هایی دادندودوباره به مردم قم روحیه داد. اعلامیه ی تاریخی شاه دوستی یعنی غارتگری در برابر قانون شکنی هیئت حاکمه ایران، رژیم را به تکاپوی بیشتر وامی داشت. امام با بیداری و حساسیت تمام مسائل انقلاب را زیر نظر می گرفتند و با پی گیری اخبار شهرستانها و تهران، دستورات عملیاتی و برنامه ریزی حرکت را با ریزه کاری حساس آن حتی در نحوه توزیع اعلامیه و یا سخنرانی بزرگان هدایت می کردند. چرا که محرم نیز در پیش بود .
ایام نزدیک محرم بود به مبارزین وروحانیون دستور دادند در منابر هر چه می توانید روضه هارا به فیضیه اختصاص دهید.وحتی نوحه های دسته جات در بیان مظلومیت فیضیه باشد. در این میان ،ما ودیگر دوستان، گاهی در بازار تهران تظاهراتی به راه می انداختیم.تا به محرم رسیدیم.
لذا زمزمه ی سربازی بردن محصلین علوم دینی بر سر زبان ها افتاد تا شاید روند مبارزه ای که حضرت امام شروع کرده بودمتوقف کند. از این روی در تاریخ 1اردیبهشت ماه 1342 فرمان اعزام روحانیون قم به سربازی صادر شد.مآمورین رژیم به طرز وحشیانه ای در کوچه و خیابان قم به دستگیری روحانیون جوان پرداختند وکارت تحصیلی آنان را که از طرف وزارت فرهنگ صادر شده بود،پاره کردند. البته رژیم چند دلیل برای این کار داشت.
اول : ایجاد رعب ووحشت در بین طلاب خصوصا ً طلاب جوان بود تا از حضور ان ها در اجتماعات کاسته شودو این طلاب مخفی شوند.
دوم این که بردن بعضی از طلاب به سربازی جدی بودن این امر را به دیگر طلاب یاد آوری می کرد .سوم ایجاد ترس وو حشت بین طلاب وایجاد یک رکود عملی و فکری بین انان بود که نهایتاً به متلاشی کردن حوزه های بحث دینی بینجامد. به دنبال دستگیری افرادی چون آقای هاشمی رفسنجانی و اعزام آنها به سربازی حضرت امام در پیامی ضمن تشویق آنها به پایداری و ثبات قدم، آنها را مکلف به روشنگری در میان سربازان و درجه داران نمود و در تقویت روحی و جسمی خویش کوشش نمایند.
نهایتاً این ترفند رژیم نیز به بن بست خورد و نه تنها از این عمل چیزی عایدشان نشد بلکه با روشنگریهای علما و طلاب در بین سربازان زمزمه های عدالت خواهی نیز ار مراکز نظامی بلند شد و بدین سبب ادامه این ترفند به بن بست رسیده،متوقف شد. و بدین گونه امام با درایت و ژرف اندیشی کید کافرین را به خودشان برگرداندند.
ادامه دارد