زمان : 23 Dey 1389 - 17:56
شناسه : 29295
بازدید : 11375
برای شوق الشعرا با آن که سکوت زیبنده تر بود ... ! برای شوق الشعرا با آن که سکوت زیبنده تر بود ... !
برای شوق الشعرا با آن که سکوت زیبنده تر بود ... !

ای برادر ورد خوب آورده ای لیک سوراخ دعا گم کرده ای

به تو با همه بزرگیت و با همه احترامی که صادقانه برایت قائلم ( تو ، توی تحبیب است و قصد اسائه ادب نیست بابای خدا بیامرزم میگفت احترام به دیگران موجب احترام است ) سوختن کار دل است بگذارید به استناد سخن همولایتی خودمان که به قول شما شعر و معر میگوید خدمتتان عرض کنم ( هر چند الزامی نمیدیدم بگذارید گپی باشد و وقتی بگذرد )

هر آن دل را که سوزی نیست دل نیست دل افسرده غیر از آب و گل نیست اما مهم این است که دل کجا بسوزد ؟ چرا بسوزد ؟ چقدر بسوزد وگرنه سوختن کار دل است . بعید میدانم بزرگی چون شما نداند امروز جنگ ، جنگ واژه هاست ، جنگ کلام است و آنکس موفق تر است که تحمل شنیدنش بیشتر باشد . بعید میدانم بی خبر از اوضاع اطرافتان باشید و باز بعید میدانم جهت سوختن دل یک مطبوعاتی که آیینه تمام نمای حقیقت اجتماعش باید باشد یک قسمت از یک نوشته را جهت سوختن دل خودش انتخاب و آنگاه بر این شیر بی یال و دم دل بسوزاند ( هر چند متاسفانه تحریف حرف این و آن مد روزگار است ) اما باز هم سوختن دلت جهت هر شخص و هر نشریه مطبوعاتی یزد متین چرا که معتقدم شما نیز قصدتان خیر است . میدانم که اگر جوجه بلدرچین هایت نمرده بودند و به جای ضرر استفاده ای در کار بود ، میدانم که اگر ضرر تلخ را تجربه نکرده بودی ، میدانم اگر تعداد بلدرچین ها دو برابر شده بود آنوقت شما هم شیرینی تولید را ، ریسک سرمایه گذاری را مزه مزه میکردی ( از بابت این ضرر صادقانه متاسفم اما برادر یک بار دیگر حساب کن ضرر اینقدر ها هم نمیشود ) اما بیایید با هم دل بسوزانیم ، نه بر هم ، ( چون همدلی از هم زبانی بهتر است ، بر هم دل سوزاندن به زبان می آید و با هم دل سوزاندن مایه نزدیکی است . دلتان برای استاندار میسوزد ؟ دل خودتان است اختیارش را دارید میتوانید برای هر کس آتشش بزنید . برای مطبوعات یزد میسوزد ؟ حق دارید باید هم دل بسوزانید چرا که از رنج برده ی این وادی جز این انتظار نیست اما نمیدانم چرا سوزش دلتان را با این چند سطر نمونه آب سرد زده اید ( میتوانستید هیزم تر فروخته شده از طرف این حقیر را برگردانید . مال بد هر چهیز در دکان ماست بر بگردانید بیخ ریش ما ) اما بزرگوار اگر در حوصله ات می گنجد دست در دستم بند تا در همین تعداد معدود روستاهایمان چرخی بزنیم تا کشاورزانی به دیده بینی سال هاست که پانصد هزار تومن وام دریافتی را توان پرداخت ندارند ، تلمبه ای را نبینی که سه هزار اصله درخت پسته زیر بارش بخاطر پنج میلیون تومان در حال خشکیدن است ، کشاورز کودش را می فروشد تا بذر بخرد و گندم سبزش را به سلف خر میدهد تا کودش را تهیه کند ( بیشتر نمیگویم چون با رقت قلب شما میترسم خدایی نکرده کار دستتان بدهم ) اما دلم میخواست آنچه مایه دل سوختنت شده را بیشتر زیر و رو میکردی تا تعریفی جامع و مانع داشته باشی (تعریف آنرا در کلاس سوم راهنمایی یا دبیرستان خوانده ایم ) دلم میخواست بگویی از چه دل بزرگی را ناخواسته اینچنین سوزانده ام ؟ قلمم بد بوده یا بیش فعالیم در کار ؟ پولی که خواسته ام زیاد بوده و یا اشتباهم در گفتن درد خودم در کنار مردم و عمر تلف کرده در طرح ها و کارهایی که امیدوار بودم شاید مو ثمر ثمر باشم ؟ چقدر تحقیق نموده اید ؟ چند نفر در کار شتر مرغ ورشکست شده اند ؟ چرا آنان که در این راه موفق بوده اند را ندیده اید ؟ ( اگر آنان نیز چون شما حساب کرده باشند حق دارند ورشکست شوند )

تبصره ها

1- بدانم چرا دلتان را سوزانده ام دیگر نخواهم سوزاند .

2-اعلام میدارم مدیریت درست در هر کاری عامل توفیق است .

3-در مملکتی که اختلاس در آن میلیاردی است سیصد میلیون برای کاری تولیدی دل گنجشک را هم نمیسوزاند چه رسد به دل دریایی شما ! درست است گفته اند آب های بزرگ ماهی بزرگ میپرورد !( اختلاس یک میلیاردی یک زن در تربیت بدنی اصفهان : خبر از صدا و سیمای جمهوری اسلامی )

4-تلنگری که جهت بیدار کردن زده بودم اول نامه است ما برای پیروزی بر شرق و غرب و در زندگی چاره ای نداریم جز کار و کار و کار ( البته یک کارش حذف شده بود و شرق و غرب را هم اضافه کردم . ) 5-ارشادات دوستان ، راهنمایی دست اندر کاران را به دیده منت مینهم ( اگر دلشان با من بسوزد نه برای من چون نیازی به دل سوزی کسی ندارم )

6-چند جای کار میلنگد یک جایش وسع ما رسید ( بقیه هم دیگر چرخ دنده های معیوب را بیابند )

7-شاید مرا توان گفتن شعر خوب نباشد اما بیت صائب تبریزی هم معر نیست ( اظهار عجز پیش ستمگر زابلهیست – اشک کباب موجب طغیان آتش است ) پیشرفت خواست گاه بشر است کسی بهتر میتواند زبان به کام نگیرد حال هر چه میخواهی بخوانش شعر یا معر

8-بهتر است درد دل مردم را دل درد ندانید ( نامه آقای محمد صادق قانع از خاتم به استاندار یزد ) چون غرض و مرضی در کار نیست . توی اتوبان یک دست انداز کوچک هم درد سر ساز است ، انتقاد مردم مثل یک بیل آسفالت میماند که آن چاله را هم پر میکند .

9- اگر قرار باشد دیگران به جناب شوق جهت پرورش بلدرچین استناد کنند بهتر است دست به پرورش این مرغک بی زبان نزنند چرا که ورشکستگی حتمی است مخصوصا با ابن طریق حساب و کتاب

10-براستی جناب شوق حوضک خانه جای ماهی های بزرگ نیست در این دیار نداری جریمه دارد پول آب و برق نداشته باشی جریمه ات میکنند ، پول بیمه اتوموبیل نداری دوبله میگیرند ، جریمه راهنمایی را هم نداشته باشی دو تا سه برابر باید پرداخت کنی . عوارض پرداخت نشود از نداری پشیمانت مینمایند . جریمه هم از جرم می آید و جزای مجرم است پس نداری در این مرز و بوم جرم است ، تلاش میکنم مجرم نباشم .

و در آخر خدمت عزیز برادر بزرگوارم که شما باشید من دلم برای استاندار نمی سوزد چرا که به دل سوزی نیازی ندارد ( شما هم لازم نیست دلتان بسوزد چون ایشان از جیب خود مرحمت نمی فرمایند مدیریتی میخواهد که پول این مرز و بوم را درست مدیریت کند ) دلم برای مطبوعات یزد هم نمیسوزد چرا که آیینه تمام نمای مشکلات مردم است ( یعنی باید باشد ) اما باز هم پیگیر خواهم بود ، باز هم مطالب را به سمع و نظر ایشان ( استاندار و دیگران ) خواهم رساند چون دوستشان دارم و بیشتر از او مردمم را دوست دارم و نیز خانواده ام را ، من سعی خود را خواهم نمود تا خداوند چه خواهد و چه نصرت دهد چرا که قول اوست : لیس الانسان الا ما سعی




همواره دلت شاد و لبت خندان باد

برادر کوچک شما اکبر یزدانی