بعد از اين پنجاهي و اندي ز عمر ناله اي مي آيدم از هر رگي
كاش بودم باز دور از هر كسي چادري و گوسفندي و سگي
اين نداي دروني مرديست ، از پس سالها تجربه ؛ كه گستره اي از ادبيات خود را مديون او هستيم ؛ بسيار ؛
علي اسفندياري ، برخاسته از طبيعت بكر و بي همتايي ؛ بخصوص در آن روزگار ؛ يوش ؛ با كوچه باغهايي كه قريحه را تلنگر مي زند و همچون جوانه اي در دامان خود مي پروراند ؛ تا نيمايي بيافريند ؛ پدر شعر نو در مهد تمدن و ادبيات ؛ايران ؛
از جنس همان كوچه باغهايي كه در " گلستانه " به سهراب الهام مي دهد ، كه ؛ " در گلستانه چه بوي علفي مي آيد ؛ "
نيمايي كه ، نداي اشعارش را برخاسته از رنج دروني مي داند كه سالها همراهش بوده ؛ و تجربه كرده ؛ و هر تراوشي ، از هر مغزي را ، از جانب هر كسي ، شعر نيمايي نمي داند ؛ كه ؛ آنچه از دل برآيد ، لاجرم بر دل نشيند ؛
اما ؛ در پس هياهوي دنيايي كه تازه به سمت تكنولوژي و مدرنيته و ماشينيسم مي رود ؛ و پس از سالها مطالعه و تحقيق و تجربه و تجربه و تجربه ؛ به كجا مي رسد كه :
كاش بودم باز دور از هر كسي چادري و گوسفندي و سگي
يادش ؛ بس گرامي ؛.