کاش باران ؛ با ترانه ؛
وجعلنا من الماء كل شي حي ؛
..... و خداوند ندايي به زمين داد و......
حيات ......
آبها جاري شد ......
زندگي در تپش نبض زمان جاري شد ......
در تمدن كهن ايران ؛ آناهيتا ؛ الهه آبها و پاكيها ؛ به امر پروردگار ، مامور شد ، بر گسترانيدن طراوت و سرسبزي و حيات در زمين ؛ و
در فرهنگ حيات بخش اسلام ، قناتها را به قدمت تاريخ ، با انديشه قنوتها ، در ژرفناي دل زمين به آب رسانيد ؛ و قناعت را رمز حيات بيشتر در خاك خشك دانست ؛ و مومنان قدر آب را فهميدند ؛ كه
مردمان ده بالا دست ، آب را مي فهمند ،
گل نكردندش ، ما نيز
آب را گل نكنيم .
يازده روز از زمستان هم گذشت ، و دريغ از قطره اي باران ؛ شايد هيچكدام از بزرگترهاي ما هم در پستوهاي هزار توي ذهنشان ، بجويند خاطره اي ولي نيابند ، كه تا اين فصل از سال ، هنوز زمين در حسرت شبنمي ، چشمهاي منتظرش را به آسمان دوخته باشد ؛ انگار آسمان هم بخيل شده ؛ وما در حسرت ديدن اندك آثاري از طراوت طبيعت تا ارتفاعات شيركوهمان هم مي رويم و اندك سفيدي گسترده بر كم وسعتي از زمين را به حظ بصر مي سپاريم ؛ دلمان به همين خوش است ؛
اما رحمت خداوند ، در پس حكمتي ناخواندني ، از ازل تا به ابد همراه بندگان مخلصش بوده ، و خواهد بود؛
دستها را بايد به آسمان برد ؛
دو ركعت نماز استسقاء ؛ براي هر نفر از پانصد هزار نفر مي شود يك ميليون ركعت ؛ در طلب باران ؛ به ياد صفاي دل قديمي ها ؛
به اميد فرداهايي بهتر براي همه فرداييان سرزمينمان ؛.