یزدفردا "در پی انتشار :◄آی عشق آی عشق، چهره ی آبی ات پیدا نیست!نوشته مریم صباغ زاده ایرانی (نویسنده) ،فاطمه محسن زاده یکی فردائیان پرکار وخوش ذوق طی یاداشتی پیرامون موضوع مورد بحث مطالبی را نگاشته بودند که بد ندیدیم به عنوان مطلبی مجزا انتشار یابد باهم مرور می کنیم یادداشت فاطمه محسن زاده را .
متنتان پر از احساس بود . معرفی کتاب ها و نوشته های خودتان که گویی در آنها به عشق پرداخته اید .
عشق در ذات خود مایه ی رشد و تعالی است .انسان را وسیع می کند . بزرگ می کند . گذراز خودخواهی به دیگر خواهی کم نیست . به قول این سینا عشق متمرکز کننده ی نیروهاست و هوس پراکنده کننده ی نیروها . مرزها را فراموش کرده ایم بانو!مرز عشق و هوس را! مرز خیلی چیزها را !
کسی که می گوید عاشق شدم ، معتاد شدم!کسی که چون دختر مورد علاقه اش ، به تصاحبش در نیامده ، می رود و توی صورت مثلا یگانه عشقش اسید می پاشدو...عاشق نیست . او دروغ می گوید .
درعشق های سه ضلعی و این روزها چند ضلعی !!!که بسیار هم دست مایه ی خوبی بوده برای اهالی قلم در غرب و شرق ، تاآثاری را در این زمینه خلق کنند ، مانند آنا کارنینا تولستوی ، پیوندهای گزیده گوته ، سقوط یک فرشته هنری وود یا همین چراغ ها را من خاموش می کنم زویاپیرزاد ، به وقت بهشت نرگس جورابچیان و....
اما شما بهتر از هرکسی می دانید که هنر هنر دراین است که تلخ هایش هم شیرین به دل می نشینند ، آن قدر که مسحور واژه ها شویم و کتاب را رها نکنیم ، اما در دنیایی که درآن زندگی می کنیم، بی رحمی ها و بی بصیرتی هایش تلخ است و روح و جانمان راهم زهر آلود می کند .شهلاها عشق را نمی شناسند که اگر می شناختند عاشق عشق ِ عشقشان می بودند نه مصداق اصطلاح مزخرفی ، چون " رقیب عشقی " !
اینها مرا به یاد اوریانا فالاچی می اندازند که می گوید : "...عینا مانند سگی که دست و پا می زند تا خود را به ساحلی که اصلا وجود خارجی ندارد ، برساند. ساحلی که دوست داشتن و دوست داشته شدن نامیده می شود.اگر هم به این ساحل برسی از خود می پرسی که اصلا چرا خودت را به آب انداختی ؟ چون از خودت راضی نیستی و به این امید هستی که آنچه در خود نمی بینی ، در دیگری ببینی؟ یا شاید به عنوان به دنبال ترس از تنهایی ، از کسالت ، از سکوت هستی و نیازمند آنی که تصاحب کنند یا کسی را تصاحب کنی . یه عقیده گروهی این معنای آن کلمه کذایی عشق است . ولی به نظر من عشق بی سر وپا تر از این حرف هاست که برای تو شرح دادم ، عطشی است که وقتی سیراب شد، سر دلت می ماند و باعث سو ء هاضمه می شود ،درست مثل حالت تهوع ."
بله ! قدمت واژه هی " هوس " هم به اندازه ی " عشق " است . نمی دانم کجای آفرینش حضرت دوست را اشتباه خواندیم که به هوس عشق به لجن زار هوس بازی افتادیم ؟!
این روزها " مهری " و " مهریانی " ها هم یکدیگر را نمی بینند ، بحث معامله است و معادله و بازار گرمی و گرمی بازاراز ظواهر و قشرو تن و...
در پایان ذکر دو نکته به نظرم ضروری می رسد :
ـ در مورد عشق زمینی و همان جمله ی معروف " المجاز قنطره الحقیقه " که قرار است ما را به حق برساند ، شهید مطهری بحث بسیار زیبایی دارد:" ...چه از این بهتر که خود را در اختیار دل و دل را دراختیار هوس قرار دهیم و در عین حال عمل ما اخلاقی و انسانی شمرده شود و نام ما در لیست محصلین اخلاق و اجتماعی قرار گیرد ، هم فال است و هم تماشا ، هم کامجویی است و هم خدمت به نوع ، هم تن پروری است و هم اصلاح نفس ، هم شهوت است و هم اخلاق ، بی شباهت به عشق مجازی که در میان برخی از متصوف مآبان خودمان بوده ، نیست ، چه بهتر ازین که آدمی از مصاحبت شاهدی زیباروی بهره مند گردد و این کار او سلوک الی ا...شمرده شود!!!"
ـ نکته دوم این که در ذکر احادیث بسیار باید احتیاط کرد . شنیده ام این حدیث :"من عشق و عفَّ و كتم، مات شهيدأ". جعلی است ، اما نمی دانم...باید نظر را حدیث شناسان و اهل فن بدهند .
یزدفردا