پس از پیروزی انقلاب، برای اولین بار یک کتابفروشی که دفتر و قلم و پاک کن نداشت و لوازم التحریر فروشی نبود و کتابفروشی بود، در بلوار شهید صدوقی و در قبل از میدان باهنر ایجاد شد، یک چشمه زلال در کویر خشک یزد، با تازه ها و کهنه های کتاب، که خیلی زود و در اندک زمانی، جوانان عطش زده را بخود جذب نمود و کم کم به پاتوقی برای دیدار اهل مطالعه و بحث و گفتگو تبدیل شد.
برای اولین بار وقتی از کتابفروشی آگاه که آن زمان برای ما دریایی بود بیرون آمدم، دو دسته بزرگ کتاب را که به زور حمل می کردم با خود داشتم که برای خرید آن دهها جلد کتاب و در آن سالها «دویست تومان» پول داده بودم، آن سالها نرخ پشت جلد کتابها هفتاد ریال و چهل ریال و صد ریال و دویست ریال بود، همچون غریق به قایق رسیده، کتابها را در خلوت خانه نشستم و «خوردم» و تشنه تر دوباره بسراغ کتابفروشی آگاه رفتم، و کتاب خریدن و خواندن و سقوط و درد و سوز و پرواز از همان زمان آغاز شد!
کتابفروشی آگاه در آن زمان که دانشگاه و کتابخانه چندانی در یزد نبود، محلی برای دیدار و آشنایی و گفتگوی اهل مطالعه با هم بود، و محمود «آگاه»، که یکی از پاکترین و سالمترین و درست ترین انسانهای زمان خود بود، در سکوت و با خوشحالی به جمعی که در رابطه با فرهنگ و کتاب و سیاست، بحث و گفتگو می کردند، نگاه می کرد، و لذت می برد، انگار «خدا بیامرز» خود خوب خبر داشت که چه بذری در مزرعه دلها و مغزها می کارد، و یکی از معدود کسانی که در آن سالها و در کتابفروشی «آگاه» او را دیدم و با او آشنا شدم، سید علی کلانتری بود، و حال پس از سالها با چندین جلد کتاب ( «ایران و دولت توسعه گرا»، «برنامه ای برای پیشرفت و عدالت»، «خاورمیانه معاصر»، «بابانظر» و ...) به عیادتمان آمد تا گذشته ای را که از یاد برده بودیم دوباره بیاد بیاوریم، کتابفروشی آگاه در آن زمانی که دور نیست نقش بسیار مهمی در کتابخوان شدن جوانان داشت، نقشی که هیچ کتابفروشی دیگری در یزد قادر به تکرار آن نشد، چرا که محمود شفیعی حسینی عاشقی بود که عشقش ....
ساعتی با حضور سردبیر یزد فردا و محمد سپهر مدیر روابط عمومی موسسه آموزش عالی جواد الائمه، با کلانتری که اینک مشاور مدیر عامل «بانک شهر» در توسعه شعب بانک کشور بود نشستیم و بیاد لحظه های کتابفروشی آگاه، از یک چیزهایی سخن گفتیم که مجالی برای نوشتن آن نیست ...
تبصره اول: