شرح پریشانی
کاظم دهقانی
ماه مبارک رمضان، علاوه بر اینکه ماه تزکیه و خودسازی است، ماه یاد ها و خاطره ها هم هست.
رمضان که می آید، یاد خیلی از چیزها و کس ها زنده می شود. برای نسل ما، یکی از آن کس ها، مرحوم وحشی بافقی، شاعر بلند آوازه ی قرن دهم است.با مناجات مشهور:
الهی سینه ای ده آتش افروز در آن سینه دلی وان دل همه سوز
هر آن دل را که سوزی نیست دل نیست دل افسرده غیر از آب و گل نیست.....
و اینگونه مناجات های دل انگیز غروب رمضان به پریشان حالی می افتد و جایش را به یکی از تواشیح های عربی می دهد و از خاطره ی نسل جدید رخت بر می بندد.
بگذریم، اقبال مولانا وحشی، در زمان حیاتش هم بیشتر از این نبود که در این زمانه انتظارش را داشته باشیم. فقر و نداری، هجرت و نامرادی و زندگی در کنج عزلت! آنسان که خودش هم پیش از آن از بد اقبالی و همسایگی اش با گلخن روزگار نالیده بود.
و حالا پس از بدرود حیات نیز، قرن هاست که آرامگاه ابدیش به همان طالع گرفتار شده. گورستان و جای سنگ گورش همچنان در پرده ی ابهام و مورد اختلاف اهل تحقیق است!
عزیزی از سر دلسوزی و ادب دوستی آرزو کرده بود که مگر فرمان فرمایان و صاحبان مکنت و قدرت، با مساعدت اهل خرد و اندیشه بتوانند در یزد برایش آرامگاهی در خور بنا کنند و خانه اش در بافق را (که در زمان برپایی جشنواره ی ادبی وحشی بافقی دانش آموزا ن سراسر کشور، توسط سنگ آهن بافق بنا شده بود) به اتمام رسانند و به کتابخانه یا موزه ای مناسب بدل کنند.آمین!
ظریفی خوش آواز اما، این ترانه ی وحشی را با دلتنگی می خواند که:
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید داستان غم پنهانی من گوش کنید
قصه ی بی سر و سامانی من گوش کنید گفتگوی من و حیرانی من گوش کنید.....