زمان : 30 Mordad 1389 - 00:29
شناسه : 25135
بازدید : 4781
آنچه که از آیت ا... خاتمی دیدم آنچه که از آیت ا... خاتمی دیدم

یزدفردا "عبدالکریم -ت:روحانی مبارز و مجاهد خستگی ناپذیر، یار دیرین حضرت امام خمینی (س) و رهبری حضرت حجت الاسلام و المسلمین حاج سید تقی موسوی درچه ای به ملکوت اعلی پیوست.
به همین مناسبت خاطرات ایشان از آیت الله سید روح الله خاتمی (به نقل از پایگاه اطلاع رسانی خانه فرهنگ خاتمی ) در پی می آید
خاطراتی از آقای سید تقی موسوی دریچه ای

آنچه که از آیت ا... خاتمی دیدم

خاطرات “سید تقی موسوی درچه ای“ از آیت الله سید روح الله خاتمی

حسین روحانی صدر

مقدمه:

اصفهان از زمان صفویه تا کنون از جمله شهرهای معتبر اسلامی و همچنین حوزه علمیه ای با قدمت و ارزش و سابقه درخشانی را به خود اختصاص داده است و مشاهیری از فقها و مراجع شیعه در این شهر درخشیدند و حوزه های علمیه اصفهان را از رونق خاصی برخوردار نمودند. صفحات تاریخ معاصر نیز حکایت از حیات علمی و معنوی این شهر دارند و از هر جای ایران افراد برای تحصیل به این دیار رفت و آمد نموده و محضر فضلا، فقها و فلاسفه این شهر را درک نموده اند.

از جمله مدارس باسابقه و قدیمی شهر اصفهان مدرسه صدر است که در وسط بازار قرار گرفته و از وسعت و بنا موقعيت خوبي را به خود اختصاص داده است. از زمانهاي گذشته علما و فضلا با اين مدرسه ارتباط داشتند. این مدرسه اکنون هم موقعيت خاص خود را از دست نداده و مورد توجه تمام روحانيون اصفهان است. مدرسه صدر محل تدريس عده اي از علماي بزرگ نظير آخوند كاشي و جهانگير خان قشقايي بود. آنها حجره هایشان در مدرسه صدر بود. مرحوم آیت ا... سید روح ا... خاتمي نیز در اصفهان تحصيل و شاگرد يكي از علماي آن زمان به نام سيد مهدي برادر علامه سید محمد باقر درچه اي بود. ايشان سابقه اش در حوزه علميه اصفهان خيلي زياد بود.

من اولین بار آقاي روح الله خاتمي را در سفری که به اصفهان داشتند در مدرسه صدر زيارت كردم. روزی در صحن مدرسه دیدم جمعی از طلاب در ايوان حجره ای فرشي انداخته و عده اي از آقايان فردی را با احترام دوره کرده و از حجره های دیگر و حتی از بیرون مدرسه برای دیدن ایشان به آن ایوان وارد شدند نشسته بودند. از برخی دوستان پرسیدم که ایشان کیستند که اینقدر مورد احترام اهل علمند. از آنجا فهمیدم که ایشان آیت ا... خاتمي هستند که از علما و بزرگان یزد و اردکان می باشند. آقاي خاتمي در یزد داراي نفوذ قابل توجه و موردعنايت اردكاني ها و از روحانيون طراز اول اردكان بودند.

مدتی بعد من با پسر ايشان آقای سيد محمد خاتمی در اصفهان آشنا و رفیق شدم. چرا که در زمان ما دانشگاههای متعدد و معتبری در اصفهان ایجاد شد و افرادی که ریشه تحصیلات حوزوی داشتند زمانی که وارد دانشگاه اصفهان شدند تحصیلات حوزوی خود را نیز دنبال کردند. از آن جمله آقای سید محمد خاتمی بود که در اصفهان دانشجو بود و دروس حوزوی را در یزد خوانده و دنبال کرد. تابستانها و ایام تعطیل به اتفاق ایشان به درچه می رفتیم. از آن زمان تا کنون ما با یکدیگر دوستی و رفاقتی خاص داریم.

آیت ا... خاتمی و نهضت امام

آقاي خاتمي و آقاي صدوقي جزء مبارزين و ارادتمندان امام بودند .اين دو بزرگوار با هم رفيق و در راستاي مبارزه و اطاعت و پشتیباني از امام هر دو همگام و همراه حرکت می کردند.

در زمان مبارزات سه دسته روحانی داشتیم. یک دسته كه با ساواك به شكلي فالوده مي خوردند. دسته اي بي تفاوت نه كاري به آن ور داشتند نه كاري به اين ور . عده ای هم به طور رسمی جزء مبارزين بودند. آیت الله خاتمي جزء دسته سوم بود که به همراه آیت الله صدوقی فعالیت می کرد. آنها یار و یاور همدیگر بودند. حتي وصلتی نیز بين اين دو به وجود آمد و با هم قوم و خویش شدند. همچنین ارتباط آقاي خاتمی با آیت الله خادمی هم خیلی گرم بود. چرا که آنها با هم همدوره بودند.

ارائه یک نامه حساس سیاسی:

زمانی آقایان منتظری و ربانی از زندان بین سال های 43 و 44 برای من نامه ای فرستادند. من متن این نامه را مطالعه و آن را به نزد محمد منتظری بردم. محمد منتظری هم آن موقع قم نبود، من نامه را برداشتم به تهران آمدم. آیت الله منتظری و ربانی در متن نامه سرگذشت خود را توضیح داده بودند. آقای محمد منتظری گفت که بهتر است متن این نامه تکثیر و عین دست خط آیت الله منتظری و آیت الله ربانی به دست آقایان علما و مشاهیر فقهای هر شهر برسد. بعد هم نامه را به بازار تهران به چاپخانه ای که مورد اعتمادش بود برد و نامه را تکثیرکرد و تکثیر شده اش را به صورت یک کتاب بسته بندی آورد. قرارمان در مسجد شاه بعد از نماز مغرب بود تا هوا کمی تاریک باشد. بسته و حتی فیلم نامه را هم تحویل داد و گفت همه چیز نزد شما باشد امن تر است . من هم با ترس و وحشت سریع رفتم ترانسپورت (ترمینال) سشمس العماره سوار ماشین شده برگشتم قم. چند روزی هم با یکی از طلاب محرم در مورد برنامه ریزی کارها مشورت کردم تا اینکه محمد منتظری رسید و ما سه نفر شدیم و قرار شد شهرها را تقسیم کنیم و هرکدام از ما سه نفر نامه های یکی دو تا استان را ببریم.

قرار بود نسخه هایی را به دست آقایان صدوقی و خاتمی برسانم.عازم یزد شده خیلی دوست داشتم حالا که یزد آمده ام مسجد جامع یزد را ببینم . از این فرصت استفاده کرده به تماشای مسجد جامع یزد رفتم و عصر برگشتم منزل آیت الله صدوقی . فرزند آقای صدوقی (امام جمعه فعلی یزد) هستند در آن زمان طلبه جوانی بود . درب منزل برخورد و استقبال خوب و گرمی از من کرد . گفتم : با حاج آقا کار دارم . پرسید : کارتان چیست ؟ گفتم از طرف شخصی برای حاج آقا پیغام دارم که باید به خود ایشان عرض کنم . باز پرسید : از چه کسی است ؟ اگر ممکن است به من بگویید من به حاج آقا عرض خواهم کرد . جواب دادم پیغام را خودم باید به ایشان بگویم . ایشان هم گفتند در حال حاضر نیستند . پرسیدم جایی هستند که من خدمتشان بروم ؟ گفتند : جایی هستند ولی شما باید مسافت زیادی را طی کنید. بالاخره متوجه شدم آقای صدوقی به منزل آیت الله خاتمی در اردکان رفته اند. گفتم موردی ندارد منزل آیت الله خاتمی معروف هست یا خیر ؟ اطمینان خاطر داد آنجا سراغ منزل آیت الله خاتمی را از هرکس بگیرید راهنمایی خواهد کرد . از یزد سوار اتوبوس و راهی اردکان شدم. به اردکان رسیدم سراغ منزل آقای خاتمی را گرفتم . گفتند آقای خاتمی داخل خود اردکان نیست. باغی در صدرآباد اردکان دارند که در فصول گرم آنجا هستند . مسیر را پرسیدم. جاده ای خاکی را نشان دادند. احساس کردم نهایت 200 یا 300 متر جلوتر منزل آیت الله خاتمی باشد ولی وقتی پرسیدم گفتند منزل دور است و از طرف دیگر در این جاده ماشین هم رفت و آمد نداشت. پرسیدم اگر من بخواهم این مسافت را پیاده بروم چه مقدار زمان را باید در راه باشم؟ گفتند حدود یک ساعت تا یک ساعت و نیم ، بستگی دارد به نوع راه رفتن شما ؛ که تند راه بروید یا آهسته . چاره ای نبود باید این نامه را برسانم پس راه افتادم . جاده بسیار ناجور بود . یک یا دو روستا را رد کرده بودم که در مسیر برایم مسئله ناگواری پیش آمد . بعد از ظهر حدود ساعت 1 یا 5/1 در آن هوای گرم از جایی عبور کردم که ناگهان عده ای بچه هفت ، هشت ساله شروع کردند کف و داد زدن که بیائید ، بگیریدش ، آمده . پرسیدم چه کسی آمده ، متوجه شدم منظورشان من هستم و مثل اینکه مسئله خاصی است ، البته نه در رابطه با مسائل سیاسی و اعلامیه. ابتدا چند نفر نگاه کردند و کم کم چهار نفر ، پنج نفر و شش نفر و ده نفر و 15 نفر و خلاصه زنها از خانه بیرون آمدند و دخترها و پسرها دورم را گرفتند . یکی گفت بزنیدش ، یکی گفت دست نگهدارید . دیگری گفت این بود . دیگری گفت این نبود . مرا هم محکم گرفته بودند .

کاشف به عمل آمد که یکی دو شب قبل به اینجا دزد زده و چند رأس گاو دزدیده . همه در کمین گرفتن دزد بودند. از قضا بنده با آن قیافه خاک آلود و پالتوی مندرس و کفشهای خاکی با یک ته ریش و از همه مهمتر غریبه به نظر بچه ها به شکل دزد آمدم و بزرگترها هم دنبال کار را گرفتند . یکی از دوستان به مزاح گفت بندگان خدا بی جا دست نزده و بیراهه نرفته اند چون قیافه و سر و وضع بر این مسئله دلالت داشت . جدی جدی کتک مفتی و مفصلی در انتظارم بود . در این آبادی چند مغازه بود که صاحب یکی از مغازه ها حرفش بین بقیه خریدار و اعتبار داشت و جزء عقلای آبادی بود . مرا کشان کشان به طرف این بقالی بردند . مغازه دار از مغازه بیرون آمد و من برای حفظ جان خود را به داخل مغازه کشاندم . مغازه دار هم با یکی دو نفر دیگر گفتند اجازه دهید بپرسیم که چه کاره است و از کجا آمده ولی مردم مگر مهلت دادند . به غیر از اهالی بچه ها بیش از همه خوشحال بودند از اینکه دزد را آنها پیدا کردند . در این لحظه من هم به خود جرأتی داده و با اوقات تلخی و صدای رسا و عصبانی فریاد زدم که گاودزد یعنی چه من غریبم ، میهمان کسی هستم . این صحبت مؤثر واقع شد . یکی گفت : اجازه دهید ببینیم قضیه چیست و آقا که هستند . یک مقدار سر و صدا آرام گرفت . در داخل مغازه پرسیدند من از کجا آمده ام گفتم والله من به دنبال منزل آیت الله خاتمی و میهمان ایشان هستم. مگر منزل ایشان از این مسیر نیست ؟

به محض اینکه مردم نام آقای خاتمی را شنیدند و فهمیدند که من میهمان او هستم ، همه به نوعی فروکش کردند . خیلی عجیب بود و معلوم شد مردم اردکان برای ایشان احترام خاصی قائل هستند . اهالی که در بیرون از مغازه ایستاده بودند ، هنوز در حال داد و فریاد بودند ولی به محض اینکه افراد داخل مغازه نام آقای خاتمی را شنیدند سرشان فریاد زدند ساکت شوید و بی خود جار و جنجال و سر و صدا نکنید . یکی دو نفر گفتند شاید دروغ بگوید که میهمان آقای خاتمی است. گفتم من منزل آقای خاتمی را بلد نیستم برای صحت گفتارم یکی دو نفر با من بیایید به منزل آقای خاتمی برویم تا مطلب روشن شود . اگرچه با آقای خاتمی مراوده ای نداشتم ولی وجود آیت الله صدوقی و ارائه آن نامه متضمن این قضیه بود و اطمینان کامل داشتم . قرار شد دو نفر از آقایان خیلی عصبانی که احتمال این بود گاو یکی از این دو را دزدیده اند همراه من شوند و به اتفاق به منزل آقای خاتمی برویم . این دو نفر آنقدر عصبانی بودند که من ترسیدم دوباره در بین راه کتک مفصلی به بنده بزنند چون هم مسافت طولانی بود و هم زمان مناسب و کافی وجود داشت ولی بحمدلله به خیر گذشت . بالاخره رسیدیم درب باغ آقای خاتمی و آقایان زنگ زدند . خودشان هم گفتند مسافت زیاد است و آنها متوجه نخواهند شد . جلو برویم و صدا بزنیم . من هم مظلومانه و از ترس اطاعت کردم . داخل باغ شدیم ، قدری جلو رفتیم ، آقایان شروع کردند به صدا زدن . چندین مرتبه که صدا زدند ، طولی نکشید بخت و اقبال به بنده نظر کرد. آقا سید محمد فرزند آقای خاتمی (که بعدها وزیر ارشاد و مدتی هم در هامبورگ پیشوای مسلمانان بعد از آیت الله دکتر بهشتی بود و بعد از آن هم رئیس جمهور شد) ما با یکدیگر سابقه رفاقت داشتیم از خواب بیدار شده ، با چشمهای خواب آلود آمد لب ایوان و گفت چیه ؟ گفتم آقا سلام علیکم . گفت به ! آقای درچه ای ؛ شما کجا و اینجا کجا ؟

به محض اینکه اهل محل این استقبال گرم و معانقه و مصافحه و روبوسی را دیدند ناپدید شدند . آقای سید محمد خاتمی گفتند من دو نفر را دیدم ولی سریع رفتند . شاید از باب خجالت و شرمندگی بود که حتی حاضر نشدند با آقای خاتمی سلام و احوالپرسی کنند . به مقصد رسیده بودم ، آیت الله صدوقی و آیت الله خاتمی خواب بودند . از این رو من و آقای سید محمد خاتمی مشغول گپ زدن و چای و خربزه خوردن شدیم تا کم کم آن دو بزرگوار از خواب بیدار شدند . جمع ما جمع صمیمی و محرم بود . پس جایز دیدم مطلب را در حضور همه عنوان و قضیه را مطرح کنم و امانتی آقای صدوقی را به دست ایشان برسانم. پیامد آن نیز قضیه گاودزد و درگیری در آن آبادی را برای آقایان نقل کردم ، باعث خنده و مزاح دوستان شد . مأموریتم دیگر تمام شده و کار خاصی نداشتم . به درخواست آقای سید محمدخاتمی چند روزی در اردکان میهمان شدم . هنوز مدتی نگذشته بود که دوست مشترک ما آقای محمدرضا حکیمی به ما ملحق و جور ما جور شد. مدتی با یکدیگر به این طرف و آن طرف رفتیم. بعد از چند روز هم به قم بازگشتم.

یزدفردا