زمان : 22 Tir 1389 - 23:54
شناسه : 24269
بازدید : 12255
نقد منتقد توسط فردائیان (4):  آقای شوق،آقای عالی شوندی ،بیایید کمک کنید تا شوق ،شوق شود ! نقد منتقد توسط فردائیان (4): آقای شوق،آقای عالی شوندی ،بیایید کمک کنید تا شوق ،شوق شود !

نقد منتقد توسط فردائیان (4):  آقای شوق،آقای عالی شوندی ،بیایید کمک کنید تا شوق ،شوق شود !


یزدفردا "نقد منتقد توسط فردائیان ،نقد ،بر نقد نیست و تنها برداشت آزاد فردائیان از نقد و منتقددر یزد است که یزدفردا با کمک فردائیان به آن خواهد پرداخت وانشالله در قسمت های آینده بحث شفاف تر انجام خواهد شد و بر اساس درخواست نویسندگان بدون نام و با نام منتشر می شود و امیدواریم صاحبان اندیشه و همچنین مسئولین بزرگوار فرهنگی و استان با سعه صدر و همچنین شرکت خود در این بحث ما را در نقد منتقد یاری داده و قطعا با توجه به فرهنگ بومی استان و حضور صاحبان قلم شاهد حضور موثر و سازنده منتقدان استان در تمامی صحنه ها باشیم .نقد منتقد دفاع از کسی ویا حمله به دیگری نخواهد بود بلکه به دنبال راه جدیدی برای ورود صاحبان قلم به این عرصه مهم و فردا ساز می گردد.

و توضیحی که ضروری به نظر می رسد این است که یزدفردا این بحث را بدون هیچ پیش زمینه خبری در برنامه کار خود قرار داده بود و برای هرچه پربارتر شدن این بحث دست خود را به سوی تمامی اصحاب اندیشه وقلم دراز کرده وبه افرادی که برما منت گذاشته و با گذاشتن وقت خود در این رابطه اظهار نظر نموده اند، و تمامی کسانی که به هردلیل و توجیه صلاح دانستند که وارد بحث نشوند احترام می گذارد .

بحث نقد منتقد را در :
قسمت اول:یزد شهر بی صدا
قسمت دوم :آقای عالیشوندی!  چرا شکایت؟!
قسمت سوم:آقای عالیشوندی :از طرح شکایتتان بگذرید یا ما را توجیه کنید-رابطه وبلاگ طوفان یزد با سرشاخه دلالان فرهنگی چیست؟

 قسمت چهارم : آقای شوق،آقای عالی شوندی ،بیایید کمک کنید تا شوق ،شوق شود !


یزدفردا "منتقدان با شناسنامه در یزد تعدادشان محدود تر از انگشتان یک دست است که شاید ناشی از روحیه محتاطانه ما یزدی ها باشد .

اگر به انتقادات کنندگان اطراف خود هم نیم نگاهی بیندازیم قطعا به این نکته پی خواهیم برد، که اکثرا عادت داریم ،انتقاداتمان را از طرق واسطه و معمولا ناشناس انعکاس دهیم و با تاکید بر گمنام بودنمان به دیگران منتقل تا به فرد مورد نظرمان انعکاس دهند .

اگر نیم نگاهی  به رسانه های استان بیندازیم قطعا نمی توانیم منتقدان مشهوری که با نام و پرچم منتقد معروف باشند بیابیم .با آمدن رسانه های مجازی منتقدان استان هم گاها بدون نام و پرچم  وبلاکی راه اندازی و در جهت اهدافی که داشته اند مدتی قلم فرسایی و بدلیل بی نام بودن مجبور به ترک صحنه شده اند والبته افراد با شناسنامه وهویت معلوم نیز در دنیای مجازی پا به عرصه نقد گذاشته اند که هر کدام به نوعی انعکاس دهنده دردهای موجود جامعه بوده و در مواقعی خاص ،موارد بسیار مهمی را به مخاطبان خود و مسئولین اداره اجتماع منعکس کرده اند که خود در بهبود وضعیت موجود موثر، اما ناکافی بوده است

یکی از کسانی که به نوعی نامش با نقد گره خورده است محمد رضا شوق الشعراء فرزند عباس- متولد 1340 یزد است که

از جمله مطالب مشهور وی می باشد و در مردادماه 84 با راه اندازی سایت شوق دات کام  با شعار "سر لوحه شوق دات کام،نقد منصفانه و انتقاد بی واهمه می باشد. البته با حفظ این اصل، که هیچگاه، بنا به هیچ مصلحت و منفعتی، دروغ نگوییم و دروغ ننویسیم."پا به عرصه دنیای مجازی گذاشت .
در تیرماه 85 با راه اندازی وبلاک توفان پرچم شوق دات کام عملا نیمه افراشته شد و شوق الشعراء با انعکاس مطالبش در وبلاک طوفان تا کنون ادامه داده است .

اما نکته اصلی که ما را واداشت تا با طرح نقد منتقد دریزدفردا سعی کنیم هم نقد را و هم منتقد را به نقد فردائیان بگذاریم سیر نزولی مطالب انتقادی در یزد است که البته محمد رضا شوق الشعراء نیز در این وادی نه تنها عقب نمانده بود بلکه به نوعی پیشتاز وقافله سالار هم شده است.
اگر با کمی دقت مطالب نگاشته شده توسط شوق را بررسی کنیم درخواهیم یافت که او نیز به نوعی اسیر جو حاکم بر دنیای مجازی شده و با شوق قبل از وبلاک طوفان فاصله گرفته وبه جای پرداختن به موضوعات اساسی و معظلات موجود در جامعه تنها به مسائل جزئی و پیش و پا افتاده ای پرداخته که نه تنها مشکلی را حل نکرده بلکه باعث دلخوری بسیاری از علاقمندان به مطالب و قلم وی شده است .
قلمی که به اعتراف منتقدانش قلمی خدادادی وتاثیرگذار است ،قلمی که می تواند خالق مطالبی چون  
نامه ای برای امشب ،
 
آقای رئیس جمهور! شب بخیر،
 ایرانی، امشب به فردای ایران بیندیش!
و ایران امشب برای فردا ترا انتخاب کرد
باشد و در تاریخ ماندگار شود وهمچنین با انعکاس مطالبی چون
ایران من! تو بمان.عشق! هر گز نمی میرد،حاکمیت قانون، نیاز امشب !،قلم در بند و با بند، قلم نیست!،میراث فرهنگی، اندیشه است. نه خشت خام! ،و  ،کثیف کردن هنر نیست! تمیز کردن هنر است! می تواند در جهت فرهنگ سازی و انعکاس دردهای جامعه به کار گرفته شود ،حیف است که صرف مسائلی از قبیل راه رفتن یا نرفتن  یک مدیر، قیمت هدیه ای که موسسه ای به مدیری داده  و یا مردود خواندن کارنامه مدیری که هنوز معرفی نشده و یا جزئی تر از آن گیر دادن به یک خبرنگاری که بدون جیره و مواجب تنها به عشق موفقیت در کارش تلاش می کند، با استفاده از کلماتی که بعضا باعث ایجاد نفرت و کدورت می شود ،بشود .

کلامی با منتقد:

آقای شوق

روز شنبه هشتم مردادماه 84 در ابتدایی ترین مطالب شوق دات کام مطالبی را نوشته بودید که توجه شما را با آن جلب می کنم وخودتان را به عنوان انسانی منصف قاضی قرار می دهم تا بفرمائید در یک کلام چند درصد از مرامنامه اتان را عملی کرده و در جهت تحققش گام برداشته و یا از آن فاصله گرفته اید :

آیا بدون مطالعه و آگاهی و بیداری، می توان به عدالت و رفاه و آزادی رسید؟

آقای شوق الشعرای عزیز :
آیا براستی چند بند از موارد فوق را محقق شده می بینید ؟

اما
امروز پس از چند سال مطلبی در وبلاک طوفان منتشر شد که بوی مطالب قبل از 85 شوق الشعراء را می دهد
مطلبی که در شان نویسنده و منتقدی مانند شوق الشعراء است .
شوق الشعرائی که یکی از اساتید دانشگاه قسم می خورد زمانی که برای اولین بار نامه ای برای امشب شوق را خواندم تا صبح نخوابیدم ومانند دیوانگان به همراه گریه احسنت گفتم بر قلمی که به این شیوائی نگاشته ،
احسنت گفتم بر دامن پاک مادری که چنین فرزندی را تربیت کرده،
احسنت گفتم بر یزد دارالعباده که چنین گوهری را پرورش داده ......

آقای شوق
بیا برای همیشه شوق باش و جامعه را از داشتن شوق  محروم نکن !

و سخن پایانی :
سخن پایانی این حقیر با مدیر کل جوان و زحمتکش ارشاد استان است
آقای عالی شوندی
برخلاف نظر خیلی ها  معتقدیم که پست ها به مدیران  بها نداده و نمی دهند و آن مدیران هستند که به پست ها بها می دهند .

آقای عالی شوندی

شما با آمدنتان به ارشاد استان واقدامات انجام داده اتان ثابت کرده اید که می خواهید پس می توانید .

آقای عالی شوندی

همانگونه که تئاتری ها را در استان دوباره زنده کردید ،دیگر زیر مجموعه ها نیز نیاز به توجه دارند .

آقای عالی شوندی

یکی از معاونین در حضور جنابعالی از دوره گذشته ارشاد به عنوان دوران فترت نام برد که هرچند در زمان حضور مدیر قبلی خود نیز منتقد بودیم  :روز های سخت در انتظار حجت الاسلام عجمین مدیر کل فرهنگ و ارشاد استان یزد شاهد این مدعاست .

اما اینگونه اظهار نظر از طرف کسیکه خود در کارنامه مدیر قبلی شریک بوده به نوعی زنگ خطری است برای شما که لحظه ای به آن بیاندیشید .

آقای عالی شوندی

در همان جلسه  با اشاره به حشره ها مطلبی را ایراد نمودید  و ادامه دادید : قصد توهین به هیچکس را ندارم و انتظار ندارم کسی بخاطر رضایت اینجانب کاری انجام دهد و هیچ گلایه ای نیز از کسی ندارم و در ادامه با ذکر این مثل معروف که تا قطار ایستاده است کسی به آن کاری ندارد و هنگامیکه حرکت کرد برخی افراد نا آگاه به آن سنگ می زنند

هر چند شما فرمودید قصد توهین ندارید اما با :تبصره:منظور مدیر کل ساعی اداره ارشاد یزد چه کسی است؟! چه می کنید .

آقای عالی شوندی

زمانی حجت الاسلام عجمین  با بهاء دادن به محمدرضا شوق الشعراء و مصاحبه اختصاصی با وی حصار رسانه های مکتوب را شکست که به تهديد مدير كل ارشا د توسط سردبير خاتم يزد    می توان اشاره نمود

و البته به عنوان یک رسانه مجازی شهادت می دهیم که با پایان پنج سال فعالیت در عرصه مجازی حتی یک مورد تذکر شفاهی از هیچ مدیر و مسئول و کارمندی در جهت سانسور مطلبی و یا حذف خبری دریافت نکرده ایم و هرگز هم به فکر سوء استفاده از فضای یزدفردا که متعلق به تمامی فردائیانی است که از تیرماه 1384 تا کنون با مراجعه خود به این پایگاه بها و ارزش داده اند نبوده و نیستیم و خود را مدیون تمامی کسانی می دانیم که با صرف هزینه شخصی خود مطالبی را برای به روز ماندن یزدفردا برایمان ارسال نموده و می نمایند و البته مدیران استان هم هرچند که حمایت مالی به بهانه نبودن قانون نداشته اند اما همانقدر که مشکلات منعکس شده را شنیده و در حمایت معنوی خود تمام تلاش خود را مصروف نموده اند خود جای تشکر دارد.

وشما نیز با شکایت از شوق الشعراء به نوعی راه ناصوابی را به ادارات و مخاطبان دنیای مجازی پیشنهاد داده اید که قطعا با توجه نقش پدر خواندگی  اداره کل ارشاد اسلامی نسبت به اصحاب رسانه و اهالی قلم  راه های نزدیک تری برای حل مشکل به نظر می رسد که نیاز جدی تجدید نظر جنابعالی را می طلبد .

آقای عالی شوندی

ضمن احترام به تمامی اساتید اهل قلم استان که کم هم نیستند چند نفر را می شناسید که حاضر باشند نقش منتقد و صدای جامعه را ایفا نمایند .پس بیاید کمک کنید تا شوق ،شوق بشود!همانگونه که مدیر انتشارات امیرکبیر کمک کرد تا آذر یزدی ،آذر یزدی شود .



تبصره: مطالب منتشر شده درمطبوعات استان یزد قبل از راه اندازی شوق دات کام و وبلاک توفان توسط محمد رضا شوق الشعراء

 

آقای استاندار!  خدا حافظ !

رای بالای مردم استان یزد به احمدی نژاد، یکی از دلایلی است که اثبات می کند، شما نیز همچون بسیاری از استانداران و مدیران خاتمی، در تحقق عدالت اجتماعی و کاستن فاصله طبقاتی موفق نبوده، و با عملکردهای سطحی و بی برنامه، در رشد تضاد و ناهنجاریهای اجتماعی سهم داشته اید.

آنچه که احمدی نژاد را بعنوان رئیس جمهور برگزید، سطحی نگری، شتاب زدگی، تشریفات پروری، بی اعتنایی به شایسته سالاری، و حزب گرایی مسئولین و مدیران خاتمی بود.

هم سویی و هم نوایی نمایندگان مردم استان در مجلس شورای اسلامی با بسیاری از مدیران، در راستای تبلیغات و تلاش برای پیروزی تفکر مقابل نیز نتوانست، مانع پیروزی مردم و احمدی نژاد گردد.

نه رای دهندگان به دکتر پاک نژاد، در قضیه انتخابات، به خواست دکتر که خواست مردم را فراموش کرده بود، توجه کردند، و نه هواداران تابش در اردکان، مصلحت نماینده خود را در نظر گرفتن.

نمایندگان مردم  استان یزد در مجلس شورای اسلامی، هیچگاه نخواستند و نتوانستند که نظر مردم و نخبگان را در باره عملکرد استاندار بدانند، و با انتقاد و سوال، مانع از حرکتهای اشتباه گردند.

سفرهای بی مورد و بی نتیجه استاندار و همراهان به کشورهای خارج، در انتخابات ریاست جمهوری نتیجه داد، و شعاری که باعث توجه مردم شد، حذف سفرهای خارج مدیران در دولت آینده بود.

یزد یکی از استانهای کشور ایران اسلامی می باشد، و آنچه که در دیگر استانها نیز گذشته، بیانگر تشابه وضعیت مدیریتی استانها می باشد.

اگر وزرا و استانداران خاتمی به گونه ای دیگر عمل کرده بودند، و اینگونه با سکوت و بی تفاوتی، در مقابل انتقادات روبرو نشده، و با مردم فاصله نگرفته بودند، نیاز به عدالت، خواست اکثریت مردم نمی گشت.

اینک شوک حاصل از انتخاب احمدی نژاد بعنوان رئیس جمهور، بسیاری از مدیران و مسئولین را به کما سیاسی فرو برده است. آنها براحتی باور نمی کنند، چیزی را که باید باور کنند.

خاتمی با افسوس به سوی تاریخ می رود. ماندگاری در تاریخ اینک تنها یک خواب و رویا ست.

نمایندگانی که در انتخابات ریاست جمهوری، با در نظر گرفتن منفعت و مصلحت خود، بر خلاف خواست و نظر مردم حرکت کردند، نقشی در مجلس آینده نخواهند داشت.

متاسفانه باعث تخریب و بداخلاقی سیاسی در انتخابات اخیر عملکرد خودخواهانه و منفعت طلبانه جریانی بود، که برای رسیدن به اهداف خود از هر وسیله ای استفاده می کرد.

آنها که مانع از حضور هاشمی در مجلس پنجم گشتند، با هواداری شتابزده خود مانع از پیروزی هاشمی گردیدند. هاشمی را جز دوستان کسی خراب و تخریب نکرد، و این تخریب با دفاع ناشیانه از هاشمی و حمله شتاب زده به احمدی نژاد همچنان ادامه دارد.

اینک یزد، همچون ایران، در آستانه تغییرات گسترده است، و شاید بدلیل عدم تغییرات گذشته، یزد شاهد گسترده ترین تغییر باشد. مدیریت یکنواخت سالیان گذشته، یکشبه تغییر خواهد کرد، و کسی به هیچ قیمت، پستی را بدون داشتن شایستگی، حفظ نخواهد کرد.

با نگاه دقیق به عملکرد گذشته مدیران، جایی را نمی توان پیدا کرد که بی نیاز از تغییر باشد، و این می رساند که در این سالها و در دوران خاتمی، چه بر مردم یزد گذشته است.

و اما آیا مدیران بعدی، با توجه به اصول و قانون، هیچ سوالی را برای مدیران سابق مطرح نخواهند کرد؟

آیا انقلاب اداری، بدون مجازات و محاکمه به پایان خواهد رسید؟ آیا آنان که باعث رشد فاصله طبقاتی و بی عدالتی و فساد گشته اند، همانجور ساده به امان خدا رها خواهند شد؟

برای عملکرد ادارات و سازمانهای مختلف باید جداگانه پرونده ای باز کرد. اداره و سازمانی نیست که بتواند خود را از همراهی با استانداری و احزاب حاکم تبرئه کند. و البته که نمی توان مقصر تمام مسائل را استاندار سه ساله فعلی یزد قلمداد کرد. ریشه بسیاری از مسائل به استاندار گذشته نیز باز می گردد.

استاندار خاتمی، هیچگاه نخواست و نتوانست که تغییری عمیق و به موقع در مدیران استاندار سابق پدید آورد. و اینک وقت، وقت پاسخ به مردم و انقلاب و روسای جمهور سابق و آینده است.

این عدالت نیست که خاتمی، به تنهایی پاسخگوی تاریخ باشد. هر چند که بیشترین بار مسئولیت به عهده او می باشد. بهر حال بسیاری از مدیران را خاتمی خود انتخاب کرده است.

شاید برای بسیاری عذابی سهمگین تر از ترک پست و میز و مقام نباشد. دلبستگان قدرت و ثروت، در برزخی که خود ساخته اند، با دیدن تصویر عدالت بر خود می لرزند و در خود می سوزند. و این شاید که درس دوباره تاریخ باشد، به آنهایی که تاریخ را نخوانده و یا از یاد برده اند.

بسیاری از رانندگان مدیران، تابحال دهها مدیر را بمقصد رسانده اند، و اما تغییرات اینبار با تغییرات گذشته بسیار تفاوت خواهد داشت، چرا که هیچ مدیری بعد از تغییر،دوباره پست مدیریت در هیچ کجا نخواهد گرفت.

بسیاری از مدیران با آینده نگری و توجه به بخش خصوصی، برای آینده خود فکری کرده اند، و اما برنامه احمدی نژاد، براحتی و بسادگی، خواب این دسته از مدیران را با یک سوال ساده آشفته خواهد کرد.

از کجا و به چه دلیل آورده ای؟

آقای استاندار! بسیار با سادگی و خوش خیالی، از عملکرد شما و استانداری و مدیران استان انتقاد کردیم. انتقاداتی که هیچ کدام هیچگاه پاسخ نداشت. و اما بد بود که در این آخرین روزها، با استانداری که بیشترین انتقاد را از او داشته، و حتی بخاطر عملکردهای او به رئیس جمهور شب بخیر گفته ایم، خدا حافظی نکرده و بی بدرقه او را به تاریخ بسپاریم. بزودی عکس شما نیز در کنار تصویر دیگر استانداران، در سالن استانداری نصب، و مدح نامه بی نام نصب شده در دفتر شما به بایگانی سپرده خواهد شد. درختی نکاشته اید که زیر سایه آن به یاد شما بیافتیم، و چمن های پارک کوهستان نیز با قطع چند روزه آب خشک خواهد شد.

کلانتری بدون بدرقه مردم محروم همچون خاتمی می رود. و اشکی اگر که در این رفتن بر گونه ای بلغزد، اشک شوق و امید مردم محروم است.

ای کاش زمان به عقب بر می گشت، و خاتمی و استانداران او، به  گونه ای دیگر راه می رفتند،  و حرکت می کردند، و افسوس که با تمام ممکن کردنهای غیر ممکن، این غیر ممکن را ممکن کردن محال است.

فردا وقتی برای رئیس جمهور و استاندار بعدی می نویسیم، شاید که یاد خاتمی و شما بیافتیم، اما هیچ معلوم نیست که آنزمان چگونه ازین گذشته یاد کنیم. هر چند که وضعیت ازین خرابتر دیگر ممکن نیست.

پس آقای استاندار خداحافظ! وعده ما شما فردا! انتقادات تمام شد، اما حرفها هنوز ادامه دارد.

بعد ازین هیچگاه در رابطه با دیروز و دیشب استان چیزی نخواهیم نوشت، چرا که رسم و مرام ما انتقاد از قدرت داران است نه از بازندگان.

می رویم بسوی صبح، سرشار از عشق نوشتن، برای آمدن استاندار بعدی لحظه شماری می کنیم. هنوز بسیار باید بنویسیم. فقط منتظر خواننده دلسوخته می باشیم. استاندار بعدی فقط باید کارهایی را انجام بدهد که شما انجام نداده اید. مثل رئیس جمهور!        چهاردهم تیرماه هشتاد و چهار

 ایران من! تو بمان.

عشق! هر گز نمی میرد.

امشب! در تنهایی و سکوت، میان بهت و حیرت، عشق و غرور من، ایران سراسر اتفاق و پر حادثه ای  است، که در روند لحظه های تاریک تاریخ، بارها و بارها شکسته، زخم خورده، بغض کرده، لرزیده ، سوخته، گریسته، اما از پای نیفتاده.

عشق! و رنج و درد عشق، هدیه خدای بی همتای خرد و عدالت است، و ایران مملو از درد و رنج، زائیده عشق است و زاینده عشق!

در بازی های تلخ و شیرین، تاریخ و سرنوشت، در اوج توفانهای ریشه برانداز سهمگین،در بستر زلزله های مخرب و ویرانگر، در هیاهوی بی گریز سیلهای بنیان برافکن، ایران مانده است و می ماند، چون عشق زنده است. چون ایرانی، ایرانی است.

ایران! یعنی عشق سرخ. عشق! یعنی ایران سبز.

ایران را از گزند شوم حوادث، و آسیب تلخ اتفاق. نه شمشیر تاریخ سازان، که قلم عشق عشق داران، و اندیشه مهر ورزان، حفظ کرده است.

ایران من! ایران فردوسی است و حماسه. ایران حافظ است و عشق. ایران مولوی است و معرفت. ایران عطار است و عدالت. ایران خیام است وصداقت. ایران فرغانی است و حقیقت. ایران فرخی است و آزادی .

ایران بابک  است و قیام. ایران افشین است و عصیان. ایران مازیار است و طغیان. ایران مزدک است و جسارت. ایران کاوه است و شورش. ایران آرش است و رهایی. ایران دار است و سربداران. ایران خمینی است و انقلاب. ایران مقاومت است و شهادت.

ایران من! نگاه کن! بلند شو! گریه نکن.

تو دردها و رنجها را بارها و بارها دیده ای. تو آمدن و رفتن بیگانگان را بارها و بارها حس کرده ای. تو تیمور و اسکندر و چنگیز را با صبر و شهامت از خود رانده ای. تو با سوز و زخم، با ظلم و ستم. با خون و فریب.  با بحران و جنگ، بیگانه نیستی!

چشمهایت را نبند. در خود نشکن. بخند و بمان. چون! عشق هرگز نمی میرد. باور کن! عشق مردنی نیست. عشق رفتنی نیست.

خسته و ناامید، تنها و غمگین، در پای ریشه تشنه و سرشار از عطشت، با فریاد، می میریم. زیر سایه های مهربارت، بی فریاد، دفن می شویم. با تو تا صبح بی اندوه، آن روز موعود.همراه می گردیم.

خاک می شویم. باد می شویم. آتش می شویم.

اما آنچه نمی میرد و با تو تا ابد می ماند، عشق است. 

امشب! هنوز نیز در هنگامه سکوت، با اشک و سربلندی، در اوج درد، به تو افتخار می کنم. هنوز نیز نیمه های شب، دور از هیاهوی وحشت قفس سازان و دشمنان عشق و صلح، با دست و پای لرزان،  درکنار تـو می نشینم. تو را نگاه می کنم. با تو حرف می زنم. با تو عاشقانه از عشق می گویم. با تو از مرگ ایمان، رفتن امید، سوختن آرزو، سکوت اندیشه، شکست صداقت، اسارت آزادی، با تو صادقانه از خدای خالق عشق می گویم. من خدا را، عشق را، آزادی را، مهر را، صلح و دوستی را، در درون تو می جویم.

ایران من! بپا خیز! سر بلند کن، دستم را بگیر، به چشمانم نگاه کن. و با من از عشق بگو!

بگو که عشق را با ضربت کدام شمشیر و صفیر کدامین گلوله می توان از بین برد؟ بگو که عشق را با کدامین قدرت می توان در بند کرد؟ بگو که عشق را چگونه می شود شکست؟

بگو که عشق، عشق است و ایران، ایران.

عشق من، ایران من! ای البرزسپید، ای خزرسبز، ای سبلان شیرین، ای خلیج آبی فارس، ای شیر کوه استوار، ای سفید رود پر نفس، ای بیستون عشق. ای ایران ماندگار، در تمام دنیا، در هر وضع و حال، تو هویت و افتخار منی! تو غرور و عشق منی! تو ایران منی!  بیست و چهارم اردیبهشت هشتاد و چهار


حاکمیت قانون، نیاز امشب !

بسیاری ازافراد جامعه، بدلیل عدم آموزش اصولی وتربیت غلط ، به قانون شکنی و بی نظمی عادت کرده، و ترک این عادت زشت و مخرب، برایشان سخت و غیر ممکن می باشد.

آنچه که امشب! در کمال ناباوری، بیش از فحشاء و اعتیاد به مواد افیونی و مخدر، جامعه را بشدت تهدید کرده؛ و بسوی سقوط و ناهنجاری پیش می برد؛ اعتیاد به قانون گریزی، و دروغ می باشد.

در تفکر بسیاری ازافراد جامعه؛ قانون، برای شکستن؛ و نظم، برای از بین بردن؛ تدوین، و ایجاد شده است.

تسلیم و شکسته شدن قانون، در مقابل تصمیم و عملکرد قانون شکنان، فاجعه تلخ غیر قابل تحمل و باوری می باشد؛ که عواقب غیر قابل جبران آن، در آینده، نمود بیشتری پیدا خواهد کرد.

مسلمانی! که دروغ بگوید و تظاهر بکند؛ و مظلومی! که بدون اعتراض، ظلم را تحمل بکند؛ قانون اسلام را شکسته است!

مدیری! که بدون داشتن صلاحیت، و تخصص، و تجربه، و شایستگی مدیر شود؛ قانون مدیریت را شکسته است!

مسئولی! که با روش و عملکرد خود، باعث بروز بی عدالتی و ایجاد فاصله طبقاتی گردد؛ قانون اساسی را شکسته است!

راننده ای! که از چراغ قرمز می گذرد؛ در محل غیر مجاز توقف می کند؛ و شب هنگام بوق می زند؛ قانون راهنمایی و رانندگی را شکسته است!

سرمایه داری! که تولید نمی کند؛ تاجری! که ربا می گیرد؛ و كاسبي! که كم و گران می فروشد؛ قانون تجارت را شکسته است!

دزدی! که می دزدد؛ قاتلی! که می کشد؛ حقه بازی! کـه فریب می دهد؛ و لمپنـی! کـه نعره می کشد؛ قانون مدنی را شکسته است! 

کارگـری!  که با وجـدان و دقت، برای کیفیت و رشد تولید کار نمی کند؛ قانون کار را شکسته است!

مادری! که شیر و مهر مادری را از فرزندش دریغ کند؛ و پدری! که نتواند؛ محیط مناسب و رفاه نسبی برای خانواده فراهم کند؛ قانون خانواده را شکسته است!

کارمندی!که دیرمی آید و زود می رود؛ وبدون رشوه و رابطه، برای کسی کار انجام نمی دهد؛ قانون اداری را شکسته است!

دولتی! که نتواند؛ حقوق کارمندانش را برای رسیدن به حداقل خواست و نیازها، تامین کند؛ قانون حکومت را شکسته است!

نویسنده؛ روزنامه نگار؛ و خبرنگاری! که بخاطر منفعت و شهرت، دروغ بنویسد؛ و اسیر مصلحت، حقیقت را ننویسد؛ حرمت قلم؛ و قانون مطبوعات را شکسته است!

انسانی! که نتواند اصول انسانیت را پاس بدارد؛ و با محبت، به انسانها عشق نورزد؛ قانون انسانیت را شکسته است!

و اینهمه قانون شکنی و قانون گریزی؛ و به سخره گرفتن حرمت قانون؛ نتیجه بی اعتنایی و بی توجهی جامعه، به قانونی می باشد؛ که نبود و اجرا نشدن آن؛ آرامش و توسعه و امنیت را از زندگی و جامعه و کشور می گیرد.

قانون شکنان! تا آن زمان که بر علیه مصلحت، و خلاف میل و منفعتشان، قانونی شکسته نشود؛ با بی اعتنایی، به قانون، با دیدگاه شکستن نگاه می کنند؛ و قانونی را می خواهند؛ و می شناسند؛ که به نفع و برعلیه زیان خود، و بر ضد سود دشمن و مخالفشان بکاررود.  

آزادی وعـدالت؛ تنها در قالب نظـم و قانـون، معنا و مفهوم پیدا می کند؛ و بدون وجود و حاکمیت قاطع و مطلق قانـون،هرج و مرج؛ تبعیض و بی عدالتی؛ و ظلم و ستم؛ جای آزادی، وعدالت، وعشق، و محبت، رامیگیرد

داد گستری و نیروی انتظامی،با تمام نیرو و امکانات؛ بدون وجود قضات زبده قانون شناس؛ و ماموران نخبه قانون گرا؛ توجه و تاکید سازمانهای فرهنگی و آموزشی، به قانون پروری و قانون گرایی و آموزش قانون ونظم، نمی توانند؛حرکت اساسی و اصولی در راستای ایجاد عدالت؛ نظم، و ترویج قانون گرایی؛ در جامعه ایجاد کنند.

وقتی درکمال ناباوری، پول ورابطـه، ضابطـه و قانـون جامعه می شود؛ این قانون پرورده افکار خود محور، و خود خواه، و خودبین، و خود پرست؛ در انحصار منفعت و زیادت طلبی ناشایستگانی در می آید؛ که قانون نا نوشته، و با کاربرد؛ خـود را می بینند؛ و دیکته، و اجرا می کنند.

امشب! جامعه پول محور و رابطه گرا؛ در هر قدم، و با هرنگاه، بنوعی شاهد قانون شکنی؛ قانون گریزی؛ قانون ستیزی؛ و بی حرمتی  قانون می باشد؛ و بدون اعتراض و تعمق، با بی تفاوتی و بی خیالی،در قبال قانون شکنی و قانون گریزی، فقط سکوت می کند.

فرارازقانون، وعدم توجه و احترام به قانون، شکستن قانون است؛ و این برای انسانهایی که بدلیل شیوه تربیت و آموزش،قانون گریزی را قانون شکنی و خطا و گناه نمی دانند؛ غیر قابل قبول و باور است.

جامعه اسلامی؛ جامعه انسانی؛ جامعه مدنی و مردم سالار! جامعه رها؛ قدرت سالار و بی بند و بار نیست؛ جامعه قانون و نظم است.

و قدرت و آزادی و عدالت، تنها در سایه فرهنگ و محور تربیت و پناه قانون است؛ که معنا و مفهوم پیدا می کند.

شهروندی! که با خود خواهی و غرور، بدون توجه به مردم، کوچه و خیابان شهر را کثیف می کند؛ و به زیبایی و پاکی و بهداشت  نمی اندیشد. قانون شکن است !

شهرداری!که با توجه به نیاز جامعه، خیابان، و پارکینگ، و پارک، و محل مطالعه، و خانه سبز نمی سازد. قانون شکن است!

معلمی! که اسیر فقـرو جهـل، خوب آموزش نمی دهد؛بد پرورش میدهد؛ و به اخلاق و اصلاح و تربیت، درکنار آمـوزش نمی اندیشد.  دانش آموزی! کـه بـه آمـوزش معلــم توجـه نمی کند؛ نمی خواند؛ نمی پرسد؛ و در امتحان تقلب می کند. قانون شکن است!

دانشجویی! که تحقیق و مطالعه نمی کند؛ و با جزوه و سیاست، تنها درجستجوی کسب مدرک و یافتن شغل است.قانون شکن است! ماموری! که با اهمال و قصور و بی توجهی، چشم بر خطا و خلاف و گناه می بندد. قانون شکن است!

رئیسی! که اقوام و آشنایان خود را بدون ضابطه و رعایت اصول شایسته سالاری؛ به کار می گمارد. قانون شکن است!

وزیری! که نمی تواند؛ و نمی خواهد؛ قانون را در وزارتخانه  و زیر مجموعه اجرا کند. قانون شکن است!

 نماینده ای! که نمی تواند؛ به خواست مردم بیاندیشد؛ و قانونی برای اجرای قانون، وضع و تصویب کند. قانون شکن است!

استانداری! که نمی تواند؛ و بدلیل عدم شناخت قادر نیست؛ مدیران قانون گرا را انتخاب، و به کار بگمارد. قانون شکن است!

 فرمانداری! که به خواست حزب می اندیشد؛ و به خواست مردم و سلامت انتخابات، توجه نمی کند. قانون شکن است!

 کارخانه داری! که مالیات نمی پردازد؛ تاجری! که ریا معامله می کند؛ دلالی! که دروغ می فروشد؛ پزشکـی! که با دقت و حوصله، بیماررا معاینه و درمان نمی کند؛ جراحی! که زیر میزی می گیرد؛ پرستاری! که به بیمار توجه نمی کند. قانون شکن است!

پیشنمازی! که در نماز، به غیر خدا می اندیشد؛ زائری! که در سفر حج، به بازارمی نگرد. قانون شکن است!

ربـا خوری! کـه ربا؛ زور گیـری! کـه باج؛ ناظـری! کـه رشوه می گیرد. قانون شکن است!   

 مردی! که بخاطرپول؛ پادو و بنده، چاکر و نوکر می شود؛ زنی! که برای هوس، خود فروش و هرجائی می گردد؛ و قضاوتگری! که بدون شناخت جرم و علت؛ با معلول برخورد، ومجرم را مجازات می کند. قانون شکن است!

عدالت، عدالت است؛ هر چند که نباشد؛ و قانون،  قانـون است؛ هر چند که اجرا نشود.

برای حاکمیت قانون؛باید نخبگان جامعه،با شناخت کامل وآگاهانه از قانون؛ و آموزش اصولی و درآمد کافی و رفاه نسبی و دیدگاه، قانون برای همه؛ همه برای قانون؛ مامور و مجری قانون شوند.

استفاده موقت از سربازان وظیفه در نیروی انتظامی ودادگستری، نمی تواند؛ افتخارقانون، و وسیله مطمئنی برای اجرای درست و قانونی، قانون باشد.

سرباز، باید نگهبان قانون باشد؛ نه وسیله و مجری قانون.

سرباز وظیفه، برای مبارزه و جنگیدن با دشمن وحفظ وطن از هجوم و گزند بیگانه آموزش می بیند؛ و گماردن این سرباز در متن جامعه، و رو در روی مردم، با آن دیدگاه واصولی که آموزش دیده، نمی تواند؛ باعث ترویج قانون گرایی، و مانع قانون گریزی گردد.

برای ایجاد جامعه پاک و قانونمند؛ بهتر است که درصد مهمی از نیرو و بودجه و امکانات دولت و سازمانها؛ بجای هزینه شدن در سفرهای بی نتیجه؛ وتبلیغات بی فایده؛ و اجرای برنامه های تشریفاتی؛ وبرگزاری همایشهای مختلف پرهزینه؛ با دقت و برنامه ریزی صحیح و اصولی؛ درتغییر فضا وسیستم آموزش وپرورش؛ فرهنگ و ارشاد؛ و نیروی انتظامی هزینه و صرف شود.

تا یا فرهنگیان و معلمین و هنرمندان مامور شوند؛ یا مامورین، فرهنگی و معلم و هنرمند!

قبل از مهار آبهای سرگردان و سد سازی برای دربند کشیدن آب؛ باید سدی در مقابل تهاجم فرهنگی و سرگردانی نسل جوان، و قانون شکنی موجود در جامعه ایجاد شود.

سرداران و معماران و مهندسین و کارگزاران سیاسی و فرهنگی، باید در فکر نقشه و ساخت بنیاد و بنیانهای فرهنگی باشند؛ که بتواند؛ بیش و بهتر از نفت و گاز و معدن و بمب هسته ای، برای جامعه و کشور؛ مفید و کارساز و راهبرباشد.

امشب! جامعه قبل از نان و آب و برق و گاز و تلفن و شغل ومسکن و آزادی و عدالت، به قانون نیاز دارد؛ چرا که قانون؛ برای جامعه، بطور منطقی و اصولی، همه چیز خواهد ساخت.

اگر قانون حاکم باشد! فقر و بی عدالتی؛ تبعیض و رابطه؛ گرانی و بیکاری، نیز از بین خواهد رفت؛ اعتیاد و فحشاء و خلاف، محدود و محصور خواهد شد؛ کاخها، درمقابل کوخها، ساخته نخواهد شد؛ و نادارها، جایگاهی شایسته شان و منزلت خود پیدا خواهند کرد.

آقازاده ها به تولد و تبار؛ داراها به زندگی؛ چاپلوسان به بندگی؛ و فریبکاران، به آنچه که دارند؛ افتخار نخواهند کرد.

درمان و آموزش، رایگان وهمگانی خواهد بود؛ ومدارس طبقاتی، در جامعه جایگاهی نداشته؛رانت و سود و ثروتهای باد آورده یکشبه، معنا پیدا نخواهد کرد. دولت برای مردم، و در خدمت مردم؛ و مردم برای دولت، و در خدمت دولت؛ خواهند بود.

فاصله بین دولت و ملت؛ اینک رواج بی قانونی و قانون گریزی می باشد؛ و این فاصله، باید، با حاکمیت قانون؛ از بین برود.

راه وفاق و همدلی و همراهی در جامعه، از قانون می گذرد؛ باشد؛ که خدا و قانون؛ حق و حقیقت؛ بر ما حکومت کند؛ و این بدون قانون گرایی مردم، و مسئولین ممکن نیست. خدا.قانون.ایران.


به بهانه روز قلم!

قلم در بند و با بند، قلم نیست!

رسالت قلم، روشن کردن زوایای تاریک و تزریق خون آگاهی و دانایی به جامعه است. قلم تفنگی است که هدف نشانه گلوله آن را اندیشه صاحب قلم  مشخص می کند.

قلمی که خداوند به آن قسم یاد کرده است، تقدس و حرمت دارد. و حرمت قلم را بیش از هر کس، اهل قلم باید که نگه دارد.

قلم اگر وسیله نام و نان شد، و اگر حقیقت را قربانی منفعت و مصلحت کرد، دیگر نه ارزشی دارد و نه حرمتی.

روزنامه های موجود با توجه به جو سیاسی حاکم، یا سفید هستند یا سیاه، و بهر حال قلمزنان وابسته به خط روزنامه، در راستای سیاست و برنامه روزنامه و احزاب حامی می نویسند. آیا می شود با حفظ وابستگی، حرمت قلم را حفظ کرد و رسالت قلم را پاس داشت؟

تیراژ پائین جراید و کتاب، گذشته از زمینه هایی که در این رابطه نقش داشته است، بیانگر فاصله عمیق نویسندگان و اندیشه اهل قلم با مردم می باشد.

اگر مردم و جوانان، روزنامه و کتاب نمی خوانند، مقصر نویسندگان و قلم بدستانی هستند که نتوانسته اند با شناخت نیاز و خواست مردم حرکت کنند و راه بروند.

سانسور و ممیزی، همچون جناح نویسی، آفت رسالت قلم و شکننده حرمت قلم است. قلمی که با ترس و مصلحت، و بخاطر منفعت بنویسد، حرمت ندارد. و قلم بی حرمت، نمی تواند نقشی در اصلاح و اصلاحات و روشنگری داشته باشد.

متاسفانه یا خوشبختانه! قلم دارای متولیان گوناگونی می باشد، که متولی بودن را با قیومیت اشتباه گرفته اند.

وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی یکی از متولیان میدان داری است، که برای حفظ حرمت قلم و قلم داران، همچون گذشته، وظیفه سانسور و ممیزی و اعطای مجوز قلم را بعهده دارد.

هیچ نوشته ای بدون نظارت و دخالت آن وزارت خانه مجاز به نشر نیست. و متاسفانه خط فرهنگ حاکم را سیاست و برنامه کابینه و رئیس جمهور تعیین می کند.

کتاب چهل و هشت صفحه ای نامه ای برای امشب! که در پاسخ به نامه ای برای فردا آقای رئیس جمهور نوشته شده، نه ماه پس از نگارش، با یک اشتباه مجوز چاپ می گیرد و پس از شش روز مجوز آن بطور صحیح لغو می شود. مجموعه نامه هایی که در رابطه با کتاب نوشته و ارسال گردیده بیش از شصت و چهار صفحه شده، و هنوز پس از یکصد و ده روز، کتاب و نامه ای که به وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی نوشته شده، با شماره نامه های بسیار در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سرگردان می باشد.

اگر در دیدگاه متولیان فرهنگ، قلم و اندیشه حرمت داشت، آیا بدین گونه با یک کتاب و یک منتقد نویسنده برخورد می شد؟ حرمت نویسنده هیچ، حرمت قلم کجا رفته است؟

روز قلم نیز چون بسیاری از روزهای دیگر سال می آید و می رود. مراسم گوناگونی به نام قلم، برای کام مسئولین فرهنگ و مدیران اندیشه برگزار می شود. جملات قشنگ نگارش و چاپ، شعار و حرفهای زیبا گفته می شود، اما هنوز در این روز، در یک گوشه، نویسنده ای زندانی است و کتابهایش آزاد، و در یک گوشه، کتابی زندانی است و نویسنده اش آزاد. قلم در بند و با بند قلم نیست.

روز قلم نیز روزی از روزهای خدا است، که خورشید از همان جای همیشگی طلوع می کند و در همان جای همیشگی غروب. روز قلم، نه به قلم حرمت شکنان حرمت می دهد، و نه حرمت قلم حرمت داران را از بین می برد.

قلم! معلم ساز و پرستار و پزشک و دانشجو و دانش آموز و مادر و پدر و کودک پرور است. قلم! معدن و صنعت و درخت و دریا و کوه و جنگل و کویر است. قلم، دل است و تمام روزهای خدا، روز قلم است. قلم هوای اجتماع است، و اگر هوای اجتماع مسموم است و تازه نیست. عیب از قلم نیست، که مشکل در جای دیگریست.

روز قلم را پاس می داریم و در شب قلم می نویسیم. شب در کنار ستاره ها، بهتر از روز می شود نوشت. و افسوس! که نوشته های شب قلم، در روز قلم، چاپ و  خوانده نمی شود. عیب از شب است یا قلم؟ 

سیزده تیر ماه هشتاد و چهار

کثیف کردن هنر نیست! تمیز کردن هنر است.

پاکی و تمیزی؛ نظم و نظافت؛ آراستگی و پیراستگی؛ پاک بودن و ماندن؛ خوب بودن و خوب زیستن؛ درست رفتن و عمل کردن؛ هنر مقدس، جذاب و ارزشمندی است؛ که متاسفانه، بدلیل عدم توجه فرهنگی، و رشد فقر فکری و آموزشی، درصحنه پیچیده مسائل اجتماعی، پنهان مانده است.

شهرداری و سازمانهای خدمات شهری، بدون برنامه ریزی اصولی، ساماندهی منطقی، و توجه به فرهنگ و تربیت، بودجه و زمان و امکانات زیادی را در طول سال، صرف جمع آوری زباله وپاکسازی شهر می کنند؛ که در نهایت، با توجه به وضعیت موجود، نه مسئولین از وضعیت خوشنود هستند، نه مردم راضی.

در عصر ارتباطات، و دوران حاکمیت رایانه و ماهواره و اینترنت، با کمال تاسف، امروز هنوز یکی از بزرگترین معضلات شهری، در بسیاری از شهرهای کشور اسلامی و تاریخی ما، و بخصوص شهرستان مذهبی یزد،که با تفکر کهنه و قدیمی، به زباله و نظافت نگاه می شود؛مسئله زباله و پاکسازی محیط می باشد.

شهرداران و مدیرانی، که نتوانند، و نمی توانند؛ در امر ساده و مهم نظافت شهری موفق باشند، و شوند؛ چگونه می خواهند، و می توانند؛ در دیگر امور و قسمت ها موق شوند؟

براستی! چرا شرکت های  خدمات خصوصی و سازمانهای دولتی، نتوانسته اند، با تمام بودجه و امکانات، آنجور که باید و شاید، در امر نظافت شهری و زیباسازی محیط موفق باشند؟

اشکال کار در کجاست؟ مردم مقصرند یا مدیران؟

پوشش جامعه اسلامی، پاکی و نظافت، سلامت وعدالت است.

مهمترین نکته ای که تا به امروز،از دید عوامل دست اندر کار بخش خدمات شهری پنهان مانده، و یا به آن توجه لازم نشده، مسئله فرهنگ و هنرو تربیت، و نیروی انسانی مورد نیاز خدمات شهری می باشد.

افرادی که با فقر فرهنگی و اقتصادی، از سر ناچاری و به اجبار، وظیفه رفتگری و زباله جمع کنی را با خجالت و شرمندگی، در یک سیستم غلط ، با تفکری اشتباه، بعنوان شغل و کسب درآمد انتخاب می کنند، چگونه می توانند، در کار خود، و بهسازی محیط موفق باشند؟

یک شخص کثیف و نامرتب، با لباس ژولیده و قیافه عبوس، چگونه می تواند با موفقیت، کثافت و آشغال جمع کند؟ یک بی فرهنگ، چگونه می تواند با بی فرهنگ ها و بی فرهنگی ها مبارزه کند؟

مگر یک پزشک برای تشخیص و درمان بیماری یک بیمار، و یک پرستار برای نگهداری یک بیمار، باید خود مریض و بیمار باشند؟ فرق یک پزشک و پرستارانسان، با یک انسان رفتگر چیست؟

مگر یک مامور، برای دستگیری یک خطا کار و گناهگار، و یک قاضی، برای محاکمه و مجازات خلاف کار و بزهکار،خود باید خطاکار و گناهکار باشد؟ فرق یک مامور شهربانی و قاضی دادگستری، با یک مامور شهرداری و مسئول خدمات شهری چیست؟شهر بانی مهمتر است یا شهر داری؟نگهبانی یا نگهداری؟  

آیا ارزش و شخصیت یک مامورومسئول پاکسازی و نظافت،با یک پزشک و مامورانتظامی قابل قیاس است؟

شهر بدون وجود مامور شهربانی امنیت ندارد، بدون قاضی عدالت ندارد، بدون پزشک سلامت ندارد، و بدون مامور نظافت، بهداشت؛ و متاسفانه در شرایط امروز جامعه، در هنگامه جدال قدرت جناحها و گروههای سیاسی، کمتر کسی به این نکته مهم و اساس توجه می کند؛ که راه امنیت و سلامت از بهداشت می گذرد؛  راه بهداشت از فرهنگ؛  راه فرهنگ از تربیت؛  راه تربیت از اندیشه؛ و راه اندیشه از تفکر و مطالعه.

جامعه ای که در بی تفاوتی، یک فرد بیگانه و افغانی و بی سواد را بعنوان مامور شهربانی و پزشگ و قاضی، براحتی و سادگی قبول و تائید نمی کند؛ چگونه در امر بهداشت و نظافت،  قبول و تحمل می کند؟

تنها راه برای موفقیت در امر پاکسازی و نظافت محیط شهری، استفاده صحیح و درست از افرادی می باشد،

که در کمال تمیزی و پاکی، تمیز بودن و تمیز کردن را هنر و افتخار بدانند.

وقتی میهمان داری و پذیرایی، سفره آرایی و آشپزی، دارای مدرک تخصصی و تحصیلی می شود، چرا نباید رفتگری نیز تحت نام پاک ساز و بهساز و هنرگر قرار گرفته، و دارای مدرک تحصیلی و تخصصی شود؟

جامعه ای که نتواند آشغال خود را جمع کرده، بازیافت کند؛ چگونه می خواهد و می تواند؛ به رشد و توسعه، تحول و اصلاحات، مردم سالاری و آزادی برسد؟

مدیریت خدمات شهری، مدیریت فرهنگی است. و مهمترین عامل برای نظافت شهر و داشتن شهر پاک؛ مطالعه و آگاهی، فرهنگ و تربیت داشتن، آشغال نریختن و کثیف نکردن است، که هزینه و انجام آن، بمراتب کمترو بهتر از آشغال و زباله جمع کردن و تمیز کردن است.

درصدی از بودجه خدمات شهری، می بایست با یک برنامه ریزی صحیح و اصولی، صرف فرهنگ سازی و احیاء فرهنگی شود؛ تا اینگونه مسئله ترافیک و نظافت شهری، معضل غیر قابل حل شهری نشود.

امروز، با شیوه و تفکرات گذشته، نمی شود شهر های امروز را اداره کرد. شهرهای امروز، جامعه امروز، مدیریت امروز؛ شیوه و تفکرات امروز می خواهد.

بسیاری از دانش آموزان و دانشجوبان، برای زندگی و ادامه تحصیل، مشکل مادی دارند،و بسیاری از جوانان تحصیلکرده بیکار،مشکل اشتغال. جوانانی که هیچگاه، دستفروشی و دلالی و مسافر کشی و بیکاری و پادویی را ننگ و عار نمی دانند؛ و رفتگری را عار و ننگ می دانند.

اگر مسئولین آموزش و پرورش، بهمراه خانواده ها، در این زمینه خوب و درست عمل کرده بودند، اینک براحتی می شد، که برای امر مهم نظافت شهری، بجای استفاده از نیروهای بیگانه و کم سواد، ازاین نیروهای جوان و مستعد، بدرستی و در راه صحیح استفاده کرد.

وقتی مدارس، فراش و مامور نظافت دارند؛ و دانش آموزان با این فرهنگ پرورش می یابند،و رشد می کنند؛ که کثیف کنند تا دیگری تمیز کند؛ و نام رفتگر و تمیز کار، آشغالی می باشد؛ اینست که امروز، سازمانهای خدماتی، برای جذب و جلب نیروی انسانی و آگاه و فهمیده مشکل دارند.

تا وقتی مردم، بی قاعده آشغال تولید کنند؛ و با بی مبالاتی آشغال بریزند، و با غرور و خود خواهی و افتخار، بدون توجه به دیگران،کوچه و خیابان شهر را کثیف کنند؛مشکل نظافت شهری و جامعه آلوده،حل نخواهد شد.

تا وقتی ادارات و سازمانهای دولتی و مراکز فرهنگی و آموزشی، مسئول نظافت، آبدارچی و پادو داشته باشند؛ و مسئولان و وزیران و استانداران و فرمانداران و شهرداران ومدیران و رئیسان و کارمندان، محل کار روزانه خود را خود تمیز نکنند؛ و تمیز نگه ندارند؛ و با افتخار روی میز کار خود را، خود دستمال نکشند، و سطل زباله اتاق کار خود را خود به محل مخصوص زباله نبرند؛ و مـن، مـا نشود؛ نمی توان فرهنگ پاک را در جامعه رشد داد و ترویج کرد؛ و جامعه پاک و سالم داشت.

آنهایی که دست و صورتشان را خود می شویند؛ دندانشان را خود مسواک می زنند؛ شیشه عینکشان را خود تمیز می کنند؛ چرا محل زندگی و کار خود را خود تمیز نمی کنند؟

براستی! کسی که زباله جمع می کند بی فرهنگ است؟ یا کسی که در خیابان زباله می ریزد؟ کسی که آشغال می برد ، بی شخصیت و کم ارزش است؟ یا کسی که آشغال می ریزد؟ کسی که آشغال می ریزد، آشغالی است؟ یا کسی که آشغال می برد؟

اگر شهر در امر نظافت و زیبایی مشکل دارد، فقط بخاطر اینست که ما خودمان مشکل داریم.

آدمهای پاک و سالم، شهر پاک و سالم دارند؛ و شهرهای پاک و سالم، مدیران پاک و سالم.

صادقانه یک لحظه به خود و خانه و شهر خود نگاه کنید. شهر من. شهر تو. شهر ما. چه شهری است؟

                                         بیست و هشتم بهمن هشتاد و سه


         میراث فرهنگی، اندیشه است. نه خشت خام!

میراث فرهنگی، خشت و خانه و ساختمان و دیوار و کوچه نیست، میراث فرهنگی، فکر و اندیشه ای است، که دروغ و ریا و ربا و اسراف و احجاف و ظلم و تنبلی را گناه می دانسته، با ابتکار و خلاقیت، بناهای خشتی قدیم را ساخته، با پشتکار و تلاش، کویر را رام، با انديشه و همت، قنات حفرکرده، با صبر و آب کم و معرفت، درخت کاشته، و آنچه را که نداشته، با صبر و قناعت و تلاش، بدست می آورده است.

میراث فرهنگی ما، اندیشه آدمهاست، نه خشت و دیوارها.

خشت و دیوارها، محکم بر جای خود مانده اند، اندیشه های محکمی که محکم می ساختند، کجا رفته اند؟

ساختمانهای کهنه و قدیمی، کوچه های تنگ و باریک و تاریک، میراث تاریخی هستند، نه میراث فرهنگی!

در شرایطی که مردم بسیاری از نقاط محروم، بیکار و بدهکار، فقیر و گرسنه، گرفتار و دردمند، دارای کمترین امکانات تفریحی و رفاهی و زندگی هستند، بسیاری از کودکان و نوجوانان، مملو از عقده و کمبود، بجای استخر، در جوی آب شنا، و در زمینهای خاکی بازی می کنند، اختصاص 67 میلیارد تومان بودجه برای احیای بافت مرده قدیم، چه پیامد و نتایجی در بر خواهد داشت؟

بافت قدیم مرده و از بین رفته را مگر می شود زنده کرد؟

بافت مرده را در شرایطی، بنا بدلایلی، تا یک مدت زمان خاصی، فقط می شود حفظ کرد.

امروز با پیشرفت علم و تکنولوژی، در عصر ارتباطات و الکترونیک، با کشک مال کشک نمی سابند و با طناب پوسیده داخل چاه نمی روند، کتابهای خطی به موزه رفته اند، خشت خام در آتش کوره پخته شده، ترازوی دیجیتال، قپان را از دور خارج کرده، بلند گو جای موذن را بر بالای مناره های مسجد گرفته، و سرنوشت جهان، در اتاق های روشن قدرت، به رایانه وصل شده است.

پس ما امروز، در بافت قدیم و خانه های خشتی دیروز، چی را برای چی و کی و چرا می خواهیم حفظ کنیم و نگه داریم؟

در فضای موج سوم و در عصر کامپیوتر و اینترنت و ماهواره، برای رسیدن به آزاد راه فردای بهتر، باید با منطق و بولدزر، اندیشه و فکر نو،خانه های خشتی پوسیده، و کوچه های بن بست و باریک کهنه دیروز را خراب کرده، بافت قدیم مرده را در تاریخ دفن کنیم.

کویر و آفتاب یزد، مسجد جامع مسلمانان و آتشکده زرتشتیان، باغ دولت آباد حکومتی و آب انبار شش باد گیری مردمی، نارین قلعه میبد، مسجد جامع فهرج و سرو ابرکوه، برای نشان دادن سابقه تاریخی و بزرگ اندیشی مردمی که بدون توجه و نگاه به حکومتها، با فرهنگ عدالت و تسامح در کنار هم می زیستند، به جهانگردان کافی است.

ظاهر سازی سطحی غیر اصولی، و مرمت غیر منطقی بناهای متعلق به گذشته ای که با مصالح و نیروی انسانی امروز، بدون توجه به زیر ساختها و پیامدهای زلزله ساخته می شود، چه توجیه و ارزشی دارد؟

خانه و بافت قدیم شهر، متعلق به آدمهای قدیمی بوده است، آدمهایی که در یک زمانی، بدون امکانات امروز، بنا به شرایط، با صداقت و سادگی، در فضای دیروز، با وسایل و قانون و نیاز دیروز، در جامعه توسعه نیافته دیروز زندگی می کردند.

استعمار و خواست غرب، با حرکت های فریبنده، به کمک استثمار داخلی و برنامه و نیاز حکومتهای غیر مردمی، در یک تهاجم فرهنگی حساب شده، فرهنگ و هویت ارزشمند  تمدن های گذشته را گرفته، برج شیشه و بتون، زیبا و مقاوم در برابر زلزله و بلایای طبیعی ایجاده کرده، و ذهن و فکر ملتهای فرهنگ مدار باستانی  را با تبلیغات و تشویق ریا کارانه، به خشت پوسیده گذشته، و عظمت از دست رفته، بند و سرگرم کرده است.

چی داشته ایم مهم نیست. چی داریم اصل است.

هویت تاریخ ایران، در ویرانه های تخت جمشید و پاسارگارد و بیستون، میراث فرهنگ ایران، در جشن نوروز و سده، حافظ و سعدی و فردوسی و مولوی و عطار و خیام، میراث اندیشه ایران، در زرتشت و مزدک و مانی و ملاصدرا و ابن سینا و غزالی، هنر مردم ایران، در خط و فرش و موسیقی، زندگی و آزادی در استبداد است، و ما هنوز، به خاطر دیدگاه و خواست دولتمردان و برنامه ریزانی که بدون توجه به مردم و آینده، به سیاست و منافع خود فکر می کنند، با اندیشه ای خام، به فکر خشت خام هستیم.

تنها یک زلزله کوچک کافی است، تا با هزاران هزار کشته، بافت قدیم یزد را همچون ارگ بم از بین ببرد، آیا منطق امروز جهان حکم و قبول می کند، پول نفتی که می شد با آن صنایع مادر و اشتغالزا، کارگاههای تولیدی و خانه های محکم امروزی برای جوانان ساخت، صرف بازسازی و نوسازی ساخته های خشتی در بافت قدیم شود؟

ویرانه های زلزله بم، فرار مغزها و هجرت نخبگان، نشان می دهد و ثابت می کند، که امروز، در امروز باید زندگی کرد، که در فضای مرده سابق و عظمت گذشته زیستن، راه رسیدن به فردا نیست.

ایرانی ها، با خروج ارز فراوان و اشتیاق زیاد، بدون توجه و نگاه به داشته های موجود، برای چی به خارج از کشور می روند؟

 جوانان ایرانی، در شبهای روشن شهریور گرم دبی، جایی که تا چند دهه پیش، ریگستان خشک و داغستان مملو از مار و مارمولک بوده، در برج و هتل و بازار و تالارهای زیبا و مدرن، به قیمت از دست دادن بسیاری از چیزها و داشته ها، چه چیز را جستجو می کنند؟

دریا و کوه و جنگل و کویر و برف و آفتاب و غار و چشمه و رود و آبشار داریم، ناشیانه و بد و بی برنامه نشان می دهیم و تبلیغ می کنیم، که جهانگردان نمی آیند، و ایرانیان، راه ایرانگردی را گم می کنند.

نفت و گاز و معدن، آب و خاک و هوا، اندیشه و همت و ابتکار داریم، شایسته سالاری، نخبه پروری، روحیه نقد پذیری، سیاست و برنامه اصولی نداریم، در گذشته مانده، حسرت می خوریم، حرف می زنیم و عمل نمی کنیم، شعار می دهیــم و می ایستیم، که رشد نکرده، توسعه نیافته ایم.

9 میلیارد تومان بودجه ای که بر خلاف خواست و نیاز مردم، در کمال ناباوری، برای تحقیق و مطالعه در بافت قدیم اختصاص یافته، طی چه مدت زمانی، چگونه، و توسط چه کسانی، هزینه و صرف خواهد شد؟ بخشی از این بودجه، اگر با منطق و برنامه و اندیشه غیر سیاسی و انتخاباتی، صرف تحقیق و مطالعه در مسائل روز جامعه، ریشه یابی آسیبهای اجتماعی، بررسی علل توسعه نیافتگی، شناخت و پرورش استعدادها، رشد فرهنگ مطالعه، و ترویج تفکر می گشت، بسیاری از مشکلات و ناهنجاریهای موجود حل می شد.

اصلاحات و توسعه سیاسی، مردم سالاری و فردای بهتر، در نهایت، پس از این همه بحث و حدیث، و طی اینهمه راه، به اصلاح و ترمیم بناهای گذشته ختم شده است؟ شهریور هشتاد و سه