یزدفردا " چهاردهم تیر 1361 برابر با چهارم ژوئیه 1982، در خلال تجاوز واحدهای ارتش رژیم صهیونیستی به لبنان و اشغال بیروت، چهار تن از اتباع ایرانی به نامهای سیدمحسن موسوی (رایزن و کاردار سفارت جمهوری اسلامی ایران در بیروت)، احمد متوسلیان (وابسته سفارت جمهوری اسلامی ایران در بیروت)، تقی رستگار مقدم (راننده و مشاور فنی سفارت جمهوری اسلامی ایران در بیروت) و کاظم اخوان (خبرنگار و عکاس خبرگزاری جمهوری اسلامی) هنگام بازگشت از سوریه به محل سفارت واقع در بیروت غربی، به دست شبه نظامیان مسیحی موسوم به نیروهای فالانژیست که تحت کنترل و فرماندهی ارتش رژیم صهیونیستی عمل می کردند، متوقف و دستگیر شدند.
این نقض دیپلماسی هرگز توسط رژیم منفور صهیونیسم جوابگویی نشد و تا کنون بر غم آزادی یکی از دیپلماتها انتشار اخبار مختلف ، در خصوص این چهار دیپلیمات به طور یقیین اطلاعات اعلام نشده است.
در میان این چهار دیپلمات ربوده شده، نامی آشنا وجود دارد، حاج احمد احمد متوسلیان را تمام ایرانیان به خوبی می شناسند و حتی برخی عکس وی را در اتاق منزل خود به عنوان قهرمان بزرگ ایران نصب کرده اند. حاج احمد متوسلیان، فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسولالله در جنگ هشت ساله ایران و عراق بود. این لشکر بعدها به سپاه محمد رسول الله تهران بزرگ نام گرفت.
به سال 1332 ه.ش در خانوادهای مومن و مذهبی در یکی از محلات جنوب شهر تهران به دنیا آمد.. پدروی اصالتا یزدی و اهل روستای سانیج از توابع شهرستان تفت بود . دوران تحصیل ابتدایی خود را در دبستان اسلامی «مصطفوی» به پایان برد. ضمن تحصیل، به پدرش که در بازار به شغل شیرینی فروشی اشتغال داشت، کمک میکرد. احمد مدتی از دوران نوجوانيش را در روستای سانيج شهرستان تفتگذرانددر همان سال های نوجوانی با شرکت فعال در هیات های مذهبی و کلاس های قرآن در از ظلم و جنایات رژیم منحوس پهلوی آگاه شد و با سن و سال کمی که داشت قدم به میدان مبارزه با طاغوت گذاشت.
پس از پایان دوره ابتدایی، در هنرستان صنعتی، شبانه به تحصیل ادامه داد و در سال 1351 موفق به اخذ دیپلم گردیدو دوران دانشجوئی خودرا نیز در دانشگاه علم و صنعت گذراند
حضرت آيت الله خامنهاي در دیدار با دنشجویان علم و صنعت در مورد وی چنین فرمودند: سردار بزرگ و "جاويد نشانِ" دفاع مقدس حاج احمد متوسليان و نيز رئيس جمهور انقلابي، متعهد، كارآمد، فعال و شجاع كنونی از نمونه های بزرگ تربيت نيروهای برجسته در دانشگاه علم و صنعت به شمار مي روند.
بدون تردید اتفاقات دههه 40 تا 50، كه اوج مبارزات مردمی به رهبری روحانیت بود در روحیه حساس او اثری بس شگرف بر جای گذاشت. سلوك با قشر محروم جامعه و مبارزه جدی با ظلم و بیدادگری احمد را جوانی دردمند و حساس بار آورده بود.
در سال ۱۳۵۱ پس از اخذ دیپلم به خدمت سربازی اعزام شد دوران سربازی او، مقارن با حركت عاشورایی ملت مسلمان ایران به رهبری امام امت در ایجاد حكومت اسلامی بود. احمد با تیزبینی و علاقهای زایدالوصف گوش به فرمان امام سپرد و همراه با روحانیت اگاه در افشای ماهیت رژیم، تلاشی بیوقفه را آغاز كرد و در بحث ها، مخالفت خود را با رژیم ستمشاهی بیان میکرد .اودر شیراز دوره تخصصی تانک را گذراند و پس از آن، به سرپل ذهاب اعزام شد.
پس از اتمام خدمت سربازی، در یک شرکت تاسیساتی خصوصی استخدام شد و بعد از چند ماه، به خرمآباد منتقل گردید و به فعالیت های سیاسی- تبلیغی خود ادامه داد. تا اینکه پس از مدت ها تعقیب و گریز، در سال 1354 توسط اکیپی از کمیته مشترک ضدخرابکاری ساواک دستگیر و روانه زندان شد و مدت پنج ماه را در زندان مخوف فلکالافلاک خرمآباد در سلولی انفرادی گذراند، ا اینکه او را به بند عمومی منتقل کردند و حدود نه ماه را نیز در آنجا گذراند و با بالاگرفتن موج انقلاب اسلامی از زندان آزاد گردید
درآغاز قیام های خونین قم و تبریز در سال 1356، نقش رابط و هماهنگ کننده تظاهرات را در محلات جنوبی تهران عهدهدار شد و رابطهای تنگاتنگ با حرکت های مکتبی محافل دانشجویی و روحانیت مبارز تهران داشت.
با شدت یافتن روند نهضت اسلامی و رویارویی مردم با مزدوران طاغوت، بارها تا پای شهادت پیش رفت و در روزهای 21 و 22 بهمن ماه 1357 تلاش و ایثار چشمگیری از خود نشان داد.
با پیروزی انقلاب اسلامی، مسئولیت تشکیل کمیته انقلاب اسلامی محل خویش را عهده دار شد. پس از شکل گیری سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به این ارگان پیوست و دوشادوش سایر همرزمانش با حداقل امکانات موجود به سازماندهی نیروها همت گماشت.احمد به سپاه پیوست و بعد از پایان دوره آموزشی به كردستان اعزام شد.
شخصیت نظامی و سولك عرفانی او در ارتفاعات كردستان، تبلور عینی مییابد. آری نام او همیشه و جاویدان بر تارك كردستان میدرخشد. كردستان مظلوم در این سالها از دشمنان داخلی و خارجی به یك اندازه آسیب میبیند. گروههای چپ و راست با حمایت آمریكا، یكی پس از دیگری شهرهای كردستان را تصرف و پادگانها را غارت میكنند. احمد با قلبی آكنده از غم و اندوه، ناظر قبل عام مردم بیگناه كردستان بود. از این همه نامردمی در دل او طوفانی بر پا بود؛ اما خار در چشم و بغض در گلو. احمد، منتظر فرصت مناسب نشسته بود.
پس از شروع قائله کردستان در اسفندماه سال 1357 به همراه 66 تن از همرزمانش داوطلبانه عازم بوکان شد و به دلیل ابتکار عمل هوشیارانه و فرماندهی قاطع خود توانست کلیه اشرار مسلح را متواری کند و منطقه را از لوث وجود ضدانقلابیون که در راس آنها دمکرات ها قرار داشتند، پاکسازی نماید. او پس از تثبیت مواضع نیروهای انقلاب در بوکان، به شهرهای سقز و بانه رفت..
او در خاطرات خود در این باره مینویسد: تمام اولیای مملكت از كردستان ناامید شده و مطمئن بودند كه دیگركردستان از ایران اسلامی جدا شده ... هیأت حسن نیت، سپاه را وادار كرده است كه از منطقه خارج شود ... آنها به حرف ضدانقلاب كه سپاه نباید در كردستان باشد، عمل كردند، اما دیری نپایید كه حضرت امام (ره) شخصاَ دخالت كردند و نیروهای سپاه و ارتش، دست در دست هم آماده پایان دادن به بحران موجود شدند. سازمان پیشمرگان كرد مسلمان نیز شكل گرفت و بارقه امیدی در دل مردم مظلوم كردستان به وجود آمد. ضدانقلاب در سنندج با سپر كردن مردم بیدفاع و استفاده از خانههای مردم، یورشی سهمگین را آغاز كرد. نیروهای خودی یكی پس از دیگری به خون غلتیدند اما دست ما برای حمله كوتاه بود. آخر چطور میشود به زن و بچه مردم بیدفاع حمله كرد؟ مگر ما برای پاسداری از آنان به منطقه نیامده بودیم؟ در نتیجه تعداد شهیدان ما به 512 نفر رسید. ما پایداری كردیم؛ صبوری كردیم و عاقبت درهای فتح و ظفر بر ما گشوده شد؛ آری سنندج آزاد گردید. بعد از سنندج نوبت مریوان بود.
مریوان در این هنگام، كانون رزگاری و گروهك كومله بود. تلفیقی از سلطنتطلبان و گروههای چپ. تمام نقاط به استثنای پادگان مریوان در اختیار محارب بود. توپها و خمپارههای دشمن، مستقر در ارتفاعات اطراف، هر روز از ما شهید و مجروح میگرفت. اما چه باك، خدا اراده كرده بود كه ما ظفر یابیم.
اولین كار ما تصرف ارتفاعات مشرف به پادگان بود.ارتفاع موسك تصرف شد و پادگان امنیت یافت. شهر از سه محور محاصره، و سرانجام آزاد شد.
همرزمانش نقل میكنند كه خدا میداند احمد چه حالی داشت. وقتی میدید مردم با چشم اشكآلود به خانههایشان برمیگردند، اشك شوق در چشمانش حلقه می زد. از اینكه می دید امنیت به كردستان برمیگردد و مردم آرامش مییابند، واقعاَ خوشحال بود.
در ابتدای ورود به شهر بانه، به تلافی کمین ناجوانمردانهای که ضدانقلابیون به نیروهای ستون ارتش زده بودند، طی یک عملیات دقیق ضدکمین خسارات سنگینی به آنان وارد آورد که در این نبرد، چهارصد اسیر و دویست کشته از ضدانقلاب برجای ماند.
پس از آن به همراه گروهی از رزمندگان از جمله معاون خود (شهید محمد توسلی) برای فتح سنندج راهی این شهر شد. ستون تحت فرماندهی او از سمت راست شهر، حلقه محاصره ضدانقلاب را در هم شکست و به همراه سرداران رشیدی چون محمد بروجردی و اصغر وصالی، سنندج را آزاد نمود و کمر تجزیهطلبان را شکست.
در زمستان سال 1358 به او ماموریت داده شد تا جاده پاوه – کرمانشاه را که در تصرف ضدانقلاب بود، آزاد کند. عملیات با فرماندهی او و همکاری سپاه پاوه شروع و با موفقیت کامل به انجام رسید و ایشان به همراه سایر برادران، وارد شهر پاوه شدند. پس از مدتی، با حکم شهید بروجردی، به فرماندهی سپاه پاوه منصوب گردید.
اوایل خرداد 1359 ماموریت آزادسازی شهرستان مریوان که در تصرف گروهک های محارب بود، به وی محول شد. تسلط ضد انقلاب در مریوان به گونهای بود که از پادگان این شهر میتوانستند افرادی را که در سطح شهر تردد میکردند شمارش کنند. به همین دلیل، به محض نشستن هلیکوپتر در محوطه باند فرود، حاج احمد و همراهانش زیر آتش همهجانبه دشمن قرار می گیرند.
حاج احمد پس از ورود به شهر و سازماندهی نیروها، با یورشی سهمگین و برقآسا توانست شهر مریوان و مناطق اطراف آن را از لوث وجود گروهک ها پاک نموده و در این شهر استقرار یابد.
از همین زمان بود که مسئولیت فرماندهی سپاه مریوان به عهده ایشان گذاشته شد و بلافاصله به اتفاق شهدای بزرگواری چون حاج عباس کریمی، سید محمدرضا دستواره، رضا چراغی، حسین قوجهای، حسین زمانی، محسن نورانی و علیرضا ناهیدی به پاکسازی مواضع مزدوران استکبار اعم از کومله، دمکرات و رزگاری پرداخت. ترس و وحشتی که از او بر دل سیاه ضدانقلابیون نشسته بود به حدی بود که به قول یکی از همرزمانش، هر وقت به ضدانقلاب خبر میرسید که حاج احمد قصد حمله به آنها را دارد، قوای ضدانقلاب، فرار را بر قرار ترجیح میدادند و مانند روباه از معرکه میگریختند.
آزادسازی ارتفاعات دزلی مشرف بر شهر پنجوین عراق که در حکم سرپل نفوذ عناصر ضدانقلاب به خاک ایران اسلامی بود، را باید از دیگر دستآوردهای مهارت رزمی قاطعانه حاج احمد و گروه اندک همرزمش در کردستان دانست. جالب آنکه بنیصدر ملعون به شدت از هرگونه امدادرسانی لجستیکی به نیروهای سپاه در کردستان (از جمله مریوان) خودداری میکرد و حتی دستور اکید و مکتوب داده بود تا به سپاه مریوان حتی یک فشنگ هم تحویل داده نشود و بدین گونه حاج احمد در چنین وضع دشواری به نبرد مظلومانه سرگرم بود.
كردستان به دست رادمران ایران اسلامی، میرفت تا برای همیشه دردهای خود را التیام بخشد، اما دیری نپایید كه جنگ تحمیلی آغاز شد و جبههای وسیعتر از كردستان در جنوب و غرب كشور گشوده شد.
احمد در خاطرات خود میگوید: یادم هست كه یك ماه قبل از شورع جنگ، جلسهای در كرمانشاه با شركت رئیسجمهور وقت و فرماندهان عالیرتبه ارتش و سپاه در اتاق جنگ لشكر 81 تشكیل شد. مسئول سپاه قصر شیرین به عنوان اولین مسأله گفت: میدانید كه عراق آماده حمله به ایران است و نقل و انتقالاتی در این زمینه مشاهده شده، مسئولان چه تدابیری در این زمینه دارند. بنیصدر میگوید, عراق هرگز این جرأت را ندارد و خبری از جنگ نیست.
اما سیر حوادث نشان داد كه تحلیل بنیصدر اشتباه بود. درست زمانی كه وارد مهاباد شدیم و آخرین پایگاه ضدانقلاب تصرف شد، جنگ شروع شد.لشكرهای 7 كركوك و 1 سلیمانیه از خسروی گذشتند و وارد قصر شیرین و نفت شهر شدند. ما به بنیصدر پیشنهاد كردیم، الان كه عراق از این قسمت خیالش آسوده است، ما ارتش عراق را به این طرف بكشانیم و نگذاریم كه عراق با خیال راحت در جنوب موفق شود. اما او حرف خودش را میزد و میگفت: مسأله ما جنوب است و دیگر بحث نكنید.
شرکت در دفاع مقدس
حاج احمد در سال 1360 پس از بازگشت از مراسم حج، ماموریت یافت تا رزم بیامان خود را در جبهههای جنوب ادامه دهد. او از طرف سردار فرماندهی کل سپاه مامور شد با بکارگیری برادران سپاه مریوان و پاوه تیپ محمدرسولالله(ص) – که بعدها به لشکر تبدیل شد – را تشکیل دهد و فرماندهی تیپ مذکور را نیز خود به عهده گیرد. بدین ترتیب به فاصله کوتاهی حاج احمد و سایر سرداران نامی کردستان در معیت شهید بروجردی راهی جبهههای جنوب شدند تا تدابیر نوین دفاعی کشور، نظام فرهنگی یگان های رزمی منظم و مکانیزه سپاه در جنوب را سامان بخشیده و آزادسازی مناطق اشغالی خوزستان را سرعت بخشند.
رزمندگان تیپ 27 محمدرسولالله(ص) برای ورود به مصاف فتحالمبین پس از طی یک دوره فشرده آموزشی توسط حاج احمد، خود را آماده کردند و در شب دوم فروردین ماه سال 1360 در محور دشت عباس (چنانه) وارد عرصه پیکار شدند و در این نبرد پیروزمند نقش اساسی ایفا کردند.
پس از مدتی زمینه اجرای عملیات بیتالمقدس در دستور کار یگان های رزمی قرار گرفت. حاج احمد علاوه بر مسئولیت خطیر فرماندهی تیپ، در تمامی ماموریت های شناسایی شرکت داشت و با نفوذ به قلب مواضع دشمن از نزدیک راه کارهای مناسب عملیات را شناسایی میکرد.
در شب دهم اردیبهشت ماه سال 1361 عملیات بیتالمقدس آغاز شد و رزمندگان اسلام به فرماندهی حاج احمد از دو محور به مواضع دشمن یورش بردند. نقطه آغاز عملیات، منطقه دارخوین به سمت جاده اهواز – خرمشهر بود که با عبور نیروها از ورود متلاطم کارون به سمت دژ مارد جهتدهی شده بود. با وجود حجم سنگین آتش کور و بیوقفه یگان های توپخانه ارتش بعث عراق، رزمندگان اسلام توانستند نیروهای دشمن را در این محورها زمینگیر کنند و کلیه پاتک های آنها را دفع نمایند.
او به رغم جراحت وخیمی که از ناحیه پا داشت حاضر به ترک میدان نبرد نشد و با صلابت و اقتدار تمام از دژهای مستحکم و میادین متعدد مین، نیروهایش را عبور داد و در نهایت ساعت 11 صبح روز سوم خردادماه سال 1361 رزمآوران تیپ 27 حضرت رسول(ص) با جلوداری سردار حاج احمد متوسلیان در کنار سایر یگانهای سپاه به خاک مطهر خرمشهر قدم نهادند.
احمد هیچگاه به عنوان فرمانده، كوچكترین سهلانگاری و سستی را نمیپذیرفت. بسیار صریح و بیپرده و كاملاَ جدی بود. البته ورای این سختی و جدیبودن، قلبی آرام و دلی رئوف میتپید كه تجلیات عارفانه آن براحتی قابل حس كردن بود. به اصل پیروی از دستورات نظامی كاملاَ پایبند بود. با خضوع و خ شوع خاصی دستورات مافوق را اجرا می كرد. آنهایی كه احمد را دیدهاند و از نزدیك با او محشور بوده و در جریان كارهای او از نزدیك قرار داشتند، متفقالقولند كه احمد روی چند چیز معامله نمیكرد: اولاَ عشق زایدالوصفی به حضرت امام داشت و عاشقانه ایشان را دوست داشت.
در پی آزادسازی خرمشهر، حاج احمد در معیت سایر سرداران فتح خرمشهر به محضر فرمانده کل قوا حضرت امام خمینی(ره) مشرف شدند. در آن دیدار حضرت امام خمینی(ره) این سرداران دلاور، به ویژه حاج احمد را به گرمی مورد تفقد خاص خویش قرار دادند.
هنگامی كه به سعایت لیبرالها نزد امام متهم به نفاق شد در ملاقاتی كه با امام داشت، امام فرمودند: احمد می گویند تو منافق هستی. ایشان عرض كردند،بله. دیگر نتوانسته بود چیزی بگوید. بعد امام ایشان را مورد تفقد قرار داده و فرموده بودند: برگرد همانجا كه بودی و محكم بایست. حاج احمد وقتی این ماجرا را بازگو میكرد، میگریست و میگفت: حالا دیگر غمی ندارم، تأیید امام را گرفتم.
ثانیاَ از برج عاجنشینی بسیار بیزار بود؛ واقعاَ سلوك جمعی داشت؛ به نیروها احترام میگذاشت؛ در نظافت دستجمعی شركت میكرد؛ با دست خود سفره پهن می كرد؛ غذا تقسیم می كرد و حتی ظرفها را میشست. نقل میكنند وقتی زن یا مرد كردی را میدید كه پشته هیزم میكشد و با حالی نالان قدم برمیدارد، منقلب میشد و با خاكساری زایدالوصفی پشته هیزم را میگرفت و خود شخصاَ آن را حمل میكرد.
ثالثاَ در كنار كار عقیدتی و فكری كه به عنوان دانشجو و عنصر فرهنگی بسیار بدان اهمیت میداد، امر خطیر آموزش نظامی را جدی میگرفت و بر مسأله آمادگی رزمی بدنی نیروها تأكید داشت.
احمد بیتردید، آرمانخواه به معنای واقعی كلمه بود. همهچیز را متعالی میدید. او معتقد بود بسیج جهان اسلام، امری ممكن و لازم است. تنها در سایه وحدت اسلامی میتوان به جنگ استكبار رفت. بارها از لبنان و فلسطین میگفت. بر مظلمیت آنان و ظلم مضاعفی كه بر آنان میرفت، اندوهناك بود.
در همین زمان، اسرائیل به جنوب لبنان حمله كرد. قلب جهان اسلام متألم شد و حضرت امام با مردم بیدفاع لبنان اظهار همدردی كردند احمد برای بررسی راههای کمک به لبنان مظلوم رهسپار آن دیار شد. بیست و هفتم خرداد ماه 61، رزمنگان تیپ 27 به فرمان حاج احمد در پادگان امام حسن (ع) گرد میآیند. احمد ملبس به لباس فرم سپاه، حاضر شد و خطاب به همرزمانش گفت: «این راهی بیبازگشت است. كسی كه با ما میآید، باید تا آخر خط همراه ما باشد». غروب بیست و هشتم خردادماه 61، هواپیمای جمهوری اسلامی در فرودگاه دمشق به زمین مینشیند. احمد به محض ورود به فرودگاه و پس از پایان تشریفات رسمی، خطاب به همراهان خود چنین میگوید: « در ایران ما آنچه گفتنی بود، گفتیم، امام فرمودند كه باید اسرائیل از صحنه جهان زدوده شود».
او در چهره رنج كشیده این مردم، همان آرمان های مردم كردستان را میدید. گویی همان مردمند كه از او ایستادگی و سلحشوری را میخواستند. به او دل بسته بودند و او میدید كه بار دیگر امتحان الهی او را به كمك مردمی آورده است كه هیچ پناهی جز خدا و عبد صالح او امام ندارند. آری آنها میدانستند كه جبهه واقعی پایدرای، احمد و یاران او هستند. اما آن روز غمانگیز،خیلی زود از راه رسید. صبح روز چهاردهم تیر 1361 به احمد اطلاع داده بودند كه نیروهای ارتش اسرائیل و متحدان فالانژیست آنها، قصد محاصره و تصرف سفارت ایران در بیروت را دارند. حاج احمد به اتفاق سه نفر دیگر از دیپلمات های ایرانی از دمشق به سوی بیروت حركت می كند. ساعت 5/12 ظهر همان روز اتومبیل حامل او همراهانش در یك پست ایست و بازرسی متعلق به شبه نظامیان مارونی حزب كتائب، متوقف و سرنشینان خودروی مذكور به رغم مصونیت دیپلماتیك، توسط فالانژهای تحت امر رژیم تلآویو به گروگان گرفته میشود و دیگر بعد از آن هیچكس احمد را ندید.
در ۱۴ تیر سال ۱۳۶۱، به همراه اتومبیل هیئت نمایندگی دیپلماتیک ایران هنگام ورود توسط فالانژیستها متوقف و توسط نیروهایی اسرئیلی ربوده شده و گروگان گرفته شدند. سمیر جعجع یکی از رهبران فالانژها پس از آزادی از زندان اعتراف کرد که گروگان های ایرانی به نیروهای وی تحویل داده شده و سپس توسط آنان کشته شده اند ولیکن مقامات ایرانی این ادعا را مشکوک دانسته اند.
آن سفر كرده كه صد قابله دل همره اوست
هر كجا هست خدایا به سلامت دارش
منابع:
نوشته حسين همدانی
اینترنت
با تشکر از محمد حسین تقوائی زحمتکش