زمان : 12 Khordad 1389 - 00:33
شناسه : 23468
بازدید : 4917
طنزی به بهانه روز زن تحفه ای برای مادر – زن طنزی به بهانه روز زن تحفه ای برای مادر – زن

طنزی به بهانه روز زن

تحفه ای برای مادر – زن

محمد رضا قانع عزآبادی

یزدفردا "آورده اند فردی که دربساطش آهی نداشت تا با ناله سودا کند مادرزنی بود عزیزتر از همسر ومهربانتر از مادر که صد البته درطول لسان وزخم زبان ید طولائی داشت .
آن فخرالملوک عظمای ، روزی از ایام نادره به رسم سنت حاضره ، بارعام دادی وازطریق پیامکی کوتاه اقربا را نزد خود خواندی واین داماد بخت برگشته نیز از فرط محنت وکثرت عسرت علت ندانستی ؟ القصه به سرای امید شدی بالبی خندان ودلی آشفته احوال وبه محض ورود خود را درجمع هم ریشان وهم مسلکان وآنان را که درزمره خویش وقوم نیایند یافتی که سبیل درسبیل ، آن بانوی مکرمه را درمیان گرفته اند واز این سوی وآز آن سوی با نوای
عزیز جان وندای مادرجان اورا به ملاطفت ومجالست می خوانند واو ندانستی که چه مناسبت است ؟تا اینکه عیال مربوطه با ایما واشارات واضحه این چنیین تفهیم کرد که یا ایها الرجل الیوم یوم الامهات و... وتو تحفه ای باید که اول درشان مادرجانم ودوم درحد خودم . چه اندیشیده ای تا مرحمت نمائی ؟
که آبروی محفوظ وقربتِ مطلوب حاصل باشد .
باری مرد پرغصه ی از همه جا بی خبر به کنجی خزید وسر به گریبان غم فرو برد وجز خدای پناهی نیافت دست به دعای برداشت که ای رب جلیل " یا سکه ای زرین فی المجلس برسان یا جان حقیر کمترین بِسِتان .
هنوز کلام منعقد نشده بود که سقف به رقص آمد وخاک وخاشاک فرو ریخت وخشت برفرق او نشست .عنان از کف بداد وفرار را به زقرار دید وتیز پای راهی بیابان شد وپس از فرسنگی درآن حوالی به مردی رسید خرقه برگردن با چشمانی نمناک وتنی ارزان با خدای خود چنیین مناجات می کرد " ای کریمی که از خزانه غیب گبر وترسا وظیفه خورداری ، به همه چیز آگهی وبه همه اعمال قادر . به نداری من قانع مباش ومرا صدها سکه زرین وسیمین برسان که حوائج همسرم را پایانی نباشد . باشد که بخشی از حاجات اور ا برآورده سازم واز هرتحفه وهدیه ای برای او زینتی برگیرم که آبروی درخطراست و...من از سنبله آخرینم .
مرد قصه ما تا این روال مناجات بدیدی با خشم به وی حمله ورشدی که ای ناشکر زیادت خواه لب فروی بند ودگر هیچ مگوی چرا که من یک سکه برای مادرزن طلب کردم سقف برسرم روی به خرابی نهاد والحال که تو صدها سکه وتحفه می طلبی هرآینه است که زمین وزمان به تلاطم افتد وآسمان به زمین آید وزمین اهل خود را فرو برد .


یزدفردا