زمان : 29 Ordibehesht 1389 - 21:14
شناسه : 23275
بازدید : 14961
اولین بار که  مست کردم !در کودکستان همت در یزد بودم!! اولین بار که مست کردم !در کودکستان همت در یزد بودم!!

اولین بار که  مست کردم !در کودکستان همت در یزد بودم!!


یزدفردا :دکتر علیرضا آیت اللهی :آلمان را کشور آبجو ٬ انگلیس را کشور ویسکی ٬ روسیه را کشور ودکا ٬ و فرانسه را نه تنها کشور شراب ٬ بلکه کشور همه اینها می دانند . تعداد فرانسوی های الکلی از همه جای جهان بیشتر است .اینجانب هشت سال در آن کشور زندگی کرده ام و آغاز تحصیلاتم با خواندن زبان فرانسه بوده است که در واقع « زبان ٬ ادبیات ٬ فرهنگ و تمدن » فرانسه است ٬ که ضمن آن میبایست با تمام فرهنگ فرانسه ٬ از نوع مسکن و زندگی شهری گرفته تا لباس پوشیدن و غذاخوردن و حتی انواع نان و پنیر و شراب سرزمین هاو شهرهای آن کشور آشنا شد . به علاوه ٬ برخلاف اکثر قریب به اتفاق دانشجویان ایرانی که کنجکاو ٬ اهل تحقیق و مایل به جامعه شناسی فرانسوی ها نبودند بنده مشتاق تحقیق و تفحص بودم و از این رو با دانشجویان فرانسوی به اصطلاح بسیار دمخور شده بودم ٫ نشست و برخاست داشتم و برخی از یکشنبه ها که روز تعطیل آنها است با ایشان به پیک نیک می رفتم .

در فرانسه مست کردم ٫ و آنهم موقعی بود که به همراهی گروهی از همکلاسی هایم به اصطلاح تصمیم به پیک نیک رفتن به منطقه ای بسیار زیبا در جنوب فرانسه گرفتیم و وقتی به قله کوه کم ارتفاعی که بر تمام منطقه احاطه داشت ٬ در نسیم بهاری در میان زیبائی ها ئی که از همه جهت چشم را خیره می کرد ٬ نشستیم و بعد از صرف ناهار ٬ همکلاسی ئی گفت حالا وقت ویسکی خوردن است و به من هم تعارف کرد . گفتم من ویسکی نمی خورم . اگر ناراحت نمی شوی بگویم که حتی از بویش هم بدم می آید . ولی باور کن در تمام عمرم هیچگاه اینقدر مست نبوده ام : مست از تماشای اینهمه زیبائی ! مست از طبیعت !

این همکلاسی ٬ و فقط همین یک همکلاسی ٬ ویسکی را خورد و گویا بیش از حدی هم که باید بخورد خورده بود و فردایش به شدت پشیمان . می گفت شما از آنهمه زیبائی لذت بردید ٬ اما من ازحال طبیعی خارج شدم و تقریبا" چیزی به یادم نمی آید .

قبل از آن ٬ در ابتدای استخدامم به عنوان محقق در دانشگاه تهران ٬ دکتر محمود روح الامینی که پدر مردم شناسی ایران باشد ٬ وظیفه خیلی سنگینی بر عهده من نهاده بود و هرروز با حدود چهارده ساعت کار ٬ خسته و کوفته به خانه می رفتم و به دلیل همان خستگی خوابم نمیبرد .یک شب دیوان حافظ را برداشتم به خواندن و... باورتان نمی شود که در آن خستگی و کم خوابی ٬ مست و مدهوش شدم و به خواب رفتم .

به کسی نگوئید ! مدت ها کار من مست کردن با خواندن شعرهای حافظ بود !

موارد خفیف تری هم وجود داشته است .مثل کارکردن با مدیری بنام مهندس محمد رضا ب.ب . مدیری بود بدون کوچکترین اغراقی واقعا" بی ریا . مؤمن . در کار خودش تخصص و تجربه ای فراتر از تصور داشت . شبانه روز پانزده - شانزده ساعت برای کشور کار می کرد ٬ و واقعا" وطنش و مردمش را دوست داشت . با او که کار می کردم هم سر مست می شدم .

ازبین همکارانم دودختر تازه فارغ التحصیل از دانشگاه بودند که همسایه ٬ همکلاسی ٬ و حالا همکار شده بودند و لحظه ای یکدیگر را رها نمی کردند .بهشان می گفتم دوقلوهای بهم چسبیده ! دوستی صمیمانه و بی ریای این دو با یکدیگر سمبلی از انس و انسانیت بود . زیبا بود . مست کننده بود .

خدا رحمت کند . طبیب معالجم دکتر آیدین که می گفت زشتی ها و پلیدی ها در زندگی همه جا هستند . آنها آنقدر هستند که به قدر کافی روحیه ما را بکشند و ٬ در خدمت استعمار انگلیس ٬ ما را از حرکت و فعالیت بازدارند . حرکت ٬ فعالیت ٬ پیشرفت و توسعه ٬ روحیه می خواهد ٬ نشاط می خواهد ٬ و... آدم باید از زشتی ها و غم واندوه فرار کرده برای شادی و نشاط و فعالیت بیشتر و بیشتر فقط زیبائی ها را ببیند . یا لااقل از آنها هم به حد کافی بهره مند شود . راست می گفت .بگذریم .

اما اولین بار که مست کردم پنج یا شش ساله بودم . در کودکستان ( مهد کودک امروزی ) همت در یزد بودم که ناگهان رنگ و رو از همه پرید ! ... که بازرس فرهنگ ( آموزش و پرورش ) از تهران آمده است و وی واقعا" سرزده آمده بود .آمد به کلاس ما . برایش سرود خواندیم . گفت بارک الله ! بارک الله ! آنوقت از کیفش یک تصویر نیم رخ درآورد زد به دیوار اتاق کلاس و گفت بکشید تا من برگردم . رفت به بازرسی دبستان همت که در جوار کودکستان بود . پس از مثلا" حدود یک ساعت به کودکستان برگشت تا نقاشی های ما را ببیند . نقاشی من را که دید گفت بارک الله ! بارک الله ! احسنت ! احسنت ! نام و نشان پدر م را خواست . بعد گفت نقاشیت را به من می دهی ؟ گفتم بله ٬ « باشد برای شما » ! دست کرد در کیفش و یک جعبه مداد رنگی شش تائی کوتاه در آورد و به من جایزه داد . تا آن روز هیچکدام از ما مداد رنگی شش تائی ندیده بودیم . ( مداد رنگی هائی داشتیم که یک طرفش قرمزو طرف دیگرش آبی بود و فقط با آنها نقاشی می کشیدیم ) .

وقتی بازرس رفت دوتا از خانم معلم های دبستان از فرط شوق جایزه من بغض کرده بودند و... بعضی شان هم مرا می بوسیدند . همکلاس خواهرم لپم را گاز گرفت ! تا چندی همه مرا تحسین می کردند .پدرم ٬ مادرم ٬ خاله و دائی و عموهایم ! و.. مست کرده بودم ! راستش را بخواهید آن اولین باری بود که مست کرده بودم .

حالا هم که سنی از من گذشته است هنوزهم طبیعت زیبا و حتی تابلوهای زیبای طبیعت را که می بینم مست می کنم ... شعرهای زیبا را که می خوانم مست می کنم . مست هم نکنم خیلی خوشم می آید ٬ مثل شعرهای وحشی بافقی . شما چطور ؟ چندتا از عاشقانه هایش را برای این جمعه تان انتخاب کرده ام که ٬ در یادداشت بعدی برایتان می نویسم . علی مدد کارتان .

یزدفردا