یزدفردا :دکتر علیرضا آیت اللهی :آلمان را کشور آبجو ٬ انگلیس را کشور ویسکی ٬ روسیه را کشور ودکا ٬ و فرانسه را نه تنها کشور شراب ٬ بلکه کشور همه اینها می دانند . تعداد فرانسوی های الکلی از همه جای جهان بیشتر است .اینجانب هشت سال در آن کشور زندگی کرده ام و آغاز تحصیلاتم با خواندن زبان فرانسه بوده است که در واقع « زبان ٬ ادبیات ٬ فرهنگ و تمدن » فرانسه است ٬ که ضمن آن میبایست با تمام فرهنگ فرانسه ٬ از نوع مسکن و زندگی شهری گرفته تا لباس پوشیدن و غذاخوردن و حتی انواع نان و پنیر و شراب سرزمین هاو شهرهای آن کشور آشنا شد . به علاوه ٬ برخلاف اکثر قریب به اتفاق دانشجویان ایرانی که کنجکاو ٬ اهل تحقیق و مایل به جامعه شناسی فرانسوی ها نبودند بنده مشتاق تحقیق و تفحص بودم و از این رو با دانشجویان فرانسوی به اصطلاح بسیار دمخور شده بودم ٫ نشست و برخاست داشتم و برخی از یکشنبه ها که روز تعطیل آنها است با ایشان به پیک نیک می رفتم .
در فرانسه مست کردم ٫ و آنهم موقعی بود که به همراهی گروهی از همکلاسی هایم به اصطلاح تصمیم به پیک نیک رفتن به منطقه ای بسیار زیبا در جنوب فرانسه گرفتیم و وقتی به قله کوه کم ارتفاعی که بر تمام منطقه احاطه داشت ٬ در نسیم بهاری در میان زیبائی ها ئی که از همه جهت چشم را خیره می کرد ٬ نشستیم و بعد از صرف ناهار ٬ همکلاسی ئی گفت حالا وقت ویسکی خوردن است و به من هم تعارف کرد . گفتم من ویسکی نمی خورم . اگر ناراحت نمی شوی بگویم که حتی از بویش هم بدم می آید . ولی باور کن در تمام عمرم هیچگاه اینقدر مست نبوده ام : مست از تماشای اینهمه زیبائی ! مست از طبیعت !
این همکلاسی ٬ و فقط همین یک همکلاسی ٬ ویسکی را خورد و گویا بیش از حدی هم که باید بخورد خورده بود و فردایش به شدت پشیمان . می گفت شما از آنهمه زیبائی لذت بردید ٬ اما من ازحال طبیعی خارج شدم و تقریبا" چیزی به یادم نمی آید .
قبل از آن ٬ در ابتدای استخدامم به عنوان محقق در دانشگاه تهران ٬ دکتر محمود روح الامینی که پدر مردم شناسی ایران باشد ٬ وظیفه خیلی سنگینی بر عهده من نهاده بود و هرروز با حدود چهارده ساعت کار ٬ خسته و کوفته به خانه می رفتم و به دلیل همان خستگی خوابم نمیبرد .یک شب دیوان حافظ را برداشتم به خواندن و... باورتان نمی شود که در آن خستگی و کم خوابی ٬ مست و مدهوش شدم و به خواب رفتم .
به کسی نگوئید ! مدت ها کار من مست کردن با خواندن شعرهای حافظ بود !
موارد خفیف تری هم وجود داشته است .مثل کارکردن با مدیری بنام مهندس محمد رضا ب.ب . مدیری بود بدون کوچکترین اغراقی واقعا" بی ریا . مؤمن . در کار خودش تخصص و تجربه ای فراتر از تصور داشت . شبانه روز پانزده - شانزده ساعت برای کشور کار می کرد ٬ و واقعا" وطنش و مردمش را دوست داشت . با او که کار می کردم هم سر مست می شدم .
ازبین همکارانم دودختر تازه فارغ التحصیل از دانشگاه بودند که همسایه ٬ همکلاسی ٬ و حالا همکار شده بودند و لحظه ای یکدیگر را رها نمی کردند .بهشان می گفتم دوقلوهای بهم چسبیده ! دوستی صمیمانه و بی ریای این دو با یکدیگر سمبلی از انس و انسانیت بود . زیبا بود . مست کننده بود .
خدا رحمت کند . طبیب معالجم دکتر آیدین که می گفت زشتی ها و پلیدی ها در زندگی همه جا هستند . آنها آنقدر هستند که به قدر کافی روحیه ما را بکشند و ٬ در خدمت استعمار انگلیس ٬ ما را از حرکت و فعالیت بازدارند . حرکت ٬ فعالیت ٬ پیشرفت و توسعه ٬ روحیه می خواهد ٬ نشاط می خواهد ٬ و... آدم باید از زشتی ها و غم واندوه فرار کرده برای شادی و نشاط و فعالیت بیشتر و بیشتر فقط زیبائی ها را ببیند . یا لااقل از آنها هم به حد کافی بهره مند شود . راست می گفت .بگذریم .
اما اولین بار که مست کردم پنج یا شش ساله بودم . در کودکستان ( مهد کودک امروزی ) همت در یزد بودم که ناگهان رنگ و رو از همه پرید ! ... که بازرس فرهنگ ( آموزش و پرورش ) از تهران آمده است و وی واقعا" سرزده آمده بود .آمد به کلاس ما . برایش سرود خواندیم . گفت بارک الله ! بارک الله ! آنوقت از کیفش یک تصویر نیم رخ درآورد زد به دیوار اتاق کلاس و گفت بکشید تا من برگردم . رفت به بازرسی دبستان همت که در جوار کودکستان بود . پس از مثلا" حدود یک ساعت به کودکستان برگشت تا نقاشی های ما را ببیند . نقاشی من را که دید گفت بارک الله ! بارک الله ! احسنت ! احسنت ! نام و نشان پدر م را خواست . بعد گفت نقاشیت را به من می دهی ؟ گفتم بله ٬ « باشد برای شما » ! دست کرد در کیفش و یک جعبه مداد رنگی شش تائی کوتاه در آورد و به من جایزه داد . تا آن روز هیچکدام از ما مداد رنگی شش تائی ندیده بودیم . ( مداد رنگی هائی داشتیم که یک طرفش قرمزو طرف دیگرش آبی بود و فقط با آنها نقاشی می کشیدیم ) .
وقتی بازرس رفت دوتا از خانم معلم های دبستان از فرط شوق جایزه من بغض کرده بودند و... بعضی شان هم مرا می بوسیدند . همکلاس خواهرم لپم را گاز گرفت ! تا چندی همه مرا تحسین می کردند .پدرم ٬ مادرم ٬ خاله و دائی و عموهایم ! و.. مست کرده بودم ! راستش را بخواهید آن اولین باری بود که مست کرده بودم .
حالا هم که سنی از من گذشته است هنوزهم طبیعت زیبا و حتی تابلوهای زیبای طبیعت را که می بینم مست می کنم ... شعرهای زیبا را که می خوانم مست می کنم . مست هم نکنم خیلی خوشم می آید ٬ مثل شعرهای وحشی بافقی . شما چطور ؟ چندتا از عاشقانه هایش را برای این جمعه تان انتخاب کرده ام که ٬ در یادداشت بعدی برایتان می نویسم . علی مدد کارتان .