زمان : 08 Dey 1404 - 20:37
شناسه : 217616
بازدید : 1389
دفتر خاطرات یک مسئول طنز؛ دفتر خاطرات یک مسئول یزدفردا؛ قدیری ابیانه با دفاع از ساخت واحدهای مسکونی کوچک، گفت: «من ده سال در ایتالیا بودم. در ایتالیا وقتی یک زوج ازدواج می‌کنند، می‌روند در خانه‌های ۲۰ یا ۲۵ متری زندگی می‌کنند. وسایل‌شان هم اغلب دست‌دوم است.»

راضیه حسینی:

این زوج‌ها همان اول، توی کلیسا، و درحالی‌که چشم در چشم هم دوخته‌اند و دست یکدیگر را گرفته‌اند بعد از کشیش تکرار می‌کنند: «… و هرگز به خانه‌ای با متراژ بیش از ۲۵ متر فکر نکنم و در خوشی و ناخوشی با همان وسایل دست‌دوم در کنار تو بمانم. حتی اگر وسایل خراب شد، باز هم سراغ نو نروم و حتماً از دیوار (ایتالیایی‌ها) یک دست‌دوم دیگر بخرم.» بعد هم همدیگر را در آغوش می‌گیرند و می‌روند سر خانه زندگی‌شان.

اصلاً چرا راه دور برویم، ما ایرانی‌ها هم یک زمانی روی کارت‌های عروسی نصف‌‌مان بلکه بیشتر، این شعر بود «خانه‌ای ساخته‌ایم سایه‌بانش همه عشق، زیر پا فرش غرور و حصارش همه تکرار صفا…»

ببینید! ما حتی از همان خانه‌ی ۲۵ متری و لوازم دست‌دوم هم حرفی نمی‌زدیم و کلاً معتقد بودیم با عشق و صفا و محبت می‌توانیم خانه و زندگی بسازیم. نه از جهیزیه‌ی آن‌چنانی حرفی می‌زدیم، نه خانه‌ی این‌چنانی. ما حتی از ایتالیایی‌ها هم کم‌توقع‌تر بودیم!

اما متأسفانه در حال حاضر یک جوان ایرانی از شرایط ازدواج فقط آدم بودن را داراست و باقی چیزها، حتی همان سایه‌بان و فرش غرور را هم ندارد. یعنی نه که نداشته باشد، اصلاً نمی‌تواند به این چیزها فکر کند. هر وقت می‌خواهد حصاری از عشق در ذهنش ترسیم کند، گردبادی از انواع مشکلات و گرانی از راه می‌رسد و همه چیز را نابود می‌کند. جوان ایرانی اگر بتواند مسکن ۲۵ متری که هیچ ده، دوازده‌متری هم تهیه کند، خانواده‌ی خود را تشکیل می‌دهد.

کمی بگردید ببینید در میان خاطرات خود و دوستان‌تان جوان‌هایی را سراغ دارید که بدون همین خانه‌ی ۲۵ متری و وسایل دست‌دوم ازدواج می‌کردند و مدتی می‌رفتند در جنگل و کنار جک و جانورها زندگی می‌کردند؟ این خاطره صددرصد مناسب جوان‌های ایرانی است و با خواندن و شنیدن آن فی‌الفور برای ازدواج اقدام می‌کنند.

اگر این هم نبود، یک خاطره از زوج‌هایی که صبح تا شب و شب تا صبح چند شیفت کار می‌کردند و اصلاً نیازی به خانه و زندگی نداشتند هم تعریف کنید خوب است. این هم خیلی مناسب و مقبول است!

اصلاً یک برنامه ترتیب دهید و هر کدام دفتر خاطرات‌تان را بیاورید و از جوانان کم‌توقعی که در اقصی‌نقاط جهان دیدید تعریف کنید! سر آخر هم به کم‌توقع‌ترین خاطره یک لوح خیلی زرین تقدیم کنید!