قرآن كريم چند بار نازل شده است؟
محمدرضا شايق
چكيده
در ميان قرآنپژوهان اختلاف است كه آيا قرآن يك بار به صورت تدريج نازل گشته يا دو بار به صورت نزول دفعي و ديگر بار تدريجي. دو اشكال بزرگ متوجه معتقدان به دو نزول ميباشد اشكال اول اين است كه قرآن خبر از وقايعي در زمان گذشته داده است مثل آيات مربوط به جنگ بدر و اُحد در حالي كه اين وقايع نسبت به زمان نزول دفعي كه مورد ادعاست آينده است نه گذشته و اگر قرآن به صورت دفعي نازل شده باشد اين آيات صادقه نخواهند بود. اشكال دوم اين است كه روايات مورد استناد معتقدان نزول دفعي ظنيالسند بوده و با ظن و گمان نميتوان به چيزي معتقد شد كه نزول دفعي نيز از آن جمله است.
در اين گفتار به ايرادهاي هر دو ديدگاه پرداخته شده و بيان شده كه اولاً روايات مورد استناد نزول دفعي در مجموع ظني نيست و ثانياً اعتنا به ظن در بعضي اعتقاداتي كه يقين در آنها شرعاً و عقلاً لزوم ندارد صحيح است و ثالثاً ايرادهاي منكران نزول دفعي به نظر خود آنها نيز وارد است.
در پايان به مستند آيات و روايات پرداخته و نظريه نزول دفعي مستدلاً اثبات ميگردد.
واژههاي كليدي: نزول دفعي، نزول تدريجي، بيتالمعمور، نـُجوماً، بدءنزول
مقدمه
اين موضوع از مباحث قديمي علوم قرآن است و از قدماء و نيز محققان متأخر در مورد آن اظهار عقيده كردهاند. معتقدان به دوبار نزول كه نزول اول را دفعي و يكجا و نزول دوم را تدريجي ميدانند به ظاهر روايات و آيات قرآن استناد كردهاند اما عمده دليل انكار منكران اين سخن آن است كه اولاً ظواهر ظني موجب اعتقاد نشده و تعبـّدي در باب اعتقادات وجود ندارد و ثانياً با فرض نزول دفعي بسياري از آيات قرآن صادقه نخواهند بود كه در بطن موضوع بدانها خواهيم پرداخت.
مرحوم شيخ صدوق براساس رواياتي از ائمه(ع) نزول دفعي قرآن را جزء عقايد شيعه دانسته و ميگويد: «نزل القرآن في شهر رمضان جملةً واحدةً الي بيت المعمور فيالسماء الرابعه ثمّ نزل منالبيت المعمور فيمدّةً عشرين سنة …» (الاعتقادات، باب 31)
قرآن در ماه رمضان به صورت يكجا به بيتالمعمور در آسمان چهارم نازل شد سپس از بيتالمعمور در مدت بيست سال (بر پيامبر) نازل گرديد…
مرحوم مفيد در ردّ نظر وي گفته است:
«اساس اعتقاد صدوق خبر واحدي است كه مفيد علم نيست تا بدان عقيده پيدا كرد و موجب عمل (در زمينة احكام) نيز نميگردد تا بدان متعبـّد گشت …» و نيز در ادامه ميگويد: «نزول قرآن با اسبابي بوده كه در پي آن نازل شده و اين خلاف مضمون حديث مورد استناد وي است چه اينكه آيات (بسياري) ذكر چيزي ميكنند كه (در گذشته) حادث شده و اين حقيقت نخواهد داشت مگر با نزول آن آيه هنگام حادثه…» (تصحيحالاعتقاد، ص 123).
و اين اشاره به همان مشكل كاذبه شدن بسياري از آيات قرآن كه با پذيرش نزول دفعي به وجود ميآيد ميباشد. سيدمرتضي نيز بياني شبيه مفيد(ره) در رسائل مرتضي دارد وي در ادامة اين سخن ميگويد:
«روايات بسياري خلاف آن (قول به نزول دفعي) را ثابت ميكند و قرآن را نازل شده در مناسبتهاي مختلف ميداند و خود قرآن نيز صريحاً دلالت بر نزول تدريجي دارد «و قال الذين كفروا لولا نزّل عليه القرآن جملة واحدة كذلك لنثبّت به فؤادك …» (رسائل مرتضي، مجموعة 1، ص 403/405).
و البته اين استدلال ايشان را ميتوان جواب داد كه قائل به نزول دفعي قائل به نزول تدريجي نيز هست و منكر آن نيست تا بخواهيم با اثبات نزول تدريجي نظر وي را ردّ كنيم همچنين روايات داله بر نزول تدريجي اولاً مغاير با نزول دفعي نيست و ثانياً بر فرض منافات هر دو دسته از اعتبار ميافتند نه اين كه اين دسته روايات آن دسته را ساقط كنند و بعد خود داراي اعتبار باشند بلكه عليالتحقيق اين دسته بدون تعارض بر آن دسته حمل ميشوند شبيه حمل مطلق بر مقيـَد.
مرحوم طبرسي در مجمع نيز با توجيهي دو نزول را پذيرفته و اشكال را با استناد به روايتي پاسخ داده است(طبرسي، ج 10، ص518).
لكن تفسير ابن عباس اگر معلوم نباشد كه از پيامبر يا اميرالمؤمنين(ع) است اعتبار حديث يا روايت ندارد و روايت دوم ايشان نيز كه از مقاتل ابن سليمان نقل شده داراي ضعف است چه اين كه مقاتل از سوي اصحاب رجال تضعيف شده است و روايتش از نظر مضمون مؤيد روايت ابن عباس نيست و معلوم نكرده برداشت خود آنهاست يا روايت است و محتمل است اين اعتقاد رأي خودِ مقاتل بوده باشد.
مشكل گروه منكر نيز مخالفت با ظواهر قوي قرآن است كه نميتوان در مقابل آن تسامح كرده آن را ناديده گرفت بدين جهت عدهاي براي فرار از معايب هر دو نظر بين دو نظر را جمع و راهي براي دفع محظور نظريه نزول دفعي جستهاند كه به بعضي از اين نظرات اشاره ميكنيم:
1ـ همان نظري كه مرحوم طبرسي در مجمعالبيان آن را نقل كرده است و بدان اشاره شد.
2ـ نظري كه براساس روايت ضحاك ميگويد: قرآن از لوح محفوظ به فرشتگاني در اسمان دنيا نازل شد و آنها به مدت بيست روز بر جبرئيل خواندند و جبرئيل به مدت بيست سال بر پيامبر فرود آورد (الاتقان في علومالقرآن، ج 1، ص69). مبناي اين نظرات چيزي نيست جز نظر بعضي مفسران از تابعين كه حتي در حكم خبر واحد هم نيست و پر واضح است كه عقل و استدلال به اين امور راهي ندارد بنابراين چندان قابل اعتماد نيست.
3ـ نازل شدن روح و اهداف والاي قرآن بر قلب پيامبر گرامي در شب قدر و سپس نازل شدن آن به صورت تدريج در سالهاي بعد (علوم قرآني، ص 72).
4ـ نزول محتواي كلي قرآن بر پيامبر در شب قدر اين اعتقاد را شيخ صدوق پذيرفته است(پيشين، ص71).
ايرادهاي ديدگاه دو نزول
1ـ اولين ايرادي كه بر اين نظريه گرفتهاند اين است كه موضوع نزول قرآن امري اعتقادي است و با روايت ظنّي الدلاله نميتوان به امري در زمينة اعتقادات معتقد گرديد و تعبدي كه در روايات، اذنِ آن صادر گرديده در باب احكام عملي است چه اين كه شارع مقدس به قطع مكلفين را امر نموده تا در باب احكام عملي تعبـّداً اخبار و ظواهر ظنّي را پذيرفته و بدانها با شرايط خاص عمل كنند اما همچون تعبدي در باب اعتقادات ثابت نبوده و مسئلة مورد بحث مربوط به ابواب اعتقادي است لذا نه ظواهر ظني كه قائلان دو نزول بدان تمسك كردهاند ميتواند به اثبات امر قيام كند و نه روايات غيرمتواتري كه عليرغم ظاهر قوي در اين مجال مستند واقع گشتهاند توان اثبات مدعا را دارند و اين همان اشكالي است كه مرحوم مفيد(ره) به شيخ صدوق در بيان نظر خود (دو نزول) وارد نموده است و بدان اشاره گرديد.
2ـ ايراد دوم از ايراد اوّل هم محكمتر ميباشد توضيح اين كه با قبول نزول دفعي توجيهي براي صادقه بودن بسياري از آيات قرآن وجود نخواهد داشت بديهي است كه اگر قرآن به صورت يكجا در اول بعثت بر قلب پيامبراسلام(ص) نازل شده باشد. چگونه آياتي كه به لفظ ماضي خبر از وقايعي ميدهند صادقه خواهند بود؟ مثل آية (ولقد نصركمالله ببدرٍ و انتم اذلّة) (آل عمران، 123). در صورتي كه جنگ بدر 15 سال بعد از آن واقع شده باشد ميبايست در موقع نزول دفعي كه قبل از واقعة بدر رخ داده فرموده باشد (سينصركمالله ببدر و انتم اذلّة) همينطور آيات بسياري ديگري كه در مورد غزوهها و حوادث گذشته خبر داده و در مورد آنها مطالبي را بيان ميكنند و نيز آياتي كه با عبارت يسئلونك در قرآن آمده است صادقه نخواهند بود و چگونه ميتوان تصور كرد كه در نزول دفعي در اول بعثت بر پيامبر نازل شده باشد كه: (يسئلونك عنالروح) (اسراء، 85) يا (يسئلونك عن الخمر والميسر) (بقره، 219) در حالي كه هنوز كسي همچو سؤالي از پيامبر نكرده بود؟
وجود اين دو ايرادِ محكم، گروه منكر دو نزول را واداشته كه دست به تأويل و توجيه ظواهر آيات متعدد قرآن و نيز روايات در اين رابطه بزند كه در نقد اين نظر به آنها اشاره خواهد گرديد.
بررسي اشكالات فوق و نظر صحيحتر در موضوع مورد بحث
به نظر ميرسد ايراد اول جاي تأمـّل فراوان دارد اولين سخن اين كه اگر بنا را بر اين بگذاريم كه تعبـَد در مسائل اعتقادي راه نداشته لذا نميتوان با روايات ظنّيالسند يا آيات ظنيالدلاله به چيزي معتقد شويم لازمهاش بياعتبار شدن اكثر قريب به اتقاف روايات بلكه ظواهر آيات در ابواب اعتقادي است بدون ترديد با اين ديدگاه روايات محدودي در ابواب اعتقادي به جا خواهند ماند كه به نحوي (لفظي يا اجمالي) متواتر باشند و بايد طوايف نامحدودي از روايات را معطل گذارده يا از درجة اعتبار ساقط بدانيم. جداي از اين استظهار از آيات قطعيالسند نيز از حجيت خواهند افتاد چه اين كه آيات اگرچه قطعيالسندند اما بلحاظ ظاهر اكثراً ظنّيالدلالة ميباشند و در اين صورت استدلال به آنها استدلال به ظن است و براين اساس بايد باب تفسير را نيز كه استدلال به ظنيالدلالة در ابواب اعتقادي است بست. كتبي مانند اصول كافي كه ابواب فراواني از آنها در باب اعتقادات است نيز يكجا از گردونه خارج خواهند گشت در اين صورت از معارف ديني چه باقي خواهند ماند؟ بر اين مبنا روايات بسيار در مورد معراج، معاد، برزخ، دوزخ، بهشت و مسائل مهم ديگر چگونه قابل اعتماد و استناد خواهند بود؟ مگر اين كه مثل بعضي محققين در مقام افحام خصم شعار عدم اعتبار روايات و دلالات ظني در ابواب اعتقادي سرداده اما در موقع نياز خود به اين ظواهر اعتماد كرده استدلال نماييم كه اين تناقضي است بين عمل و گفتار!
به اعتقاد نگارنده اين سخن كه تعبد فقط در احكام عملي است لازمهاش عدم اعتناء به روايات و ظواهر ظنّي مربوط به ابواب اعتقادي نخواهد بود زيرا همة اعتقادات در يك مرتبه نيستند در بعضي از آنها يقين ملاك است كه مادون آن پذيرفتني نيست. اعتقاد به توحيد و نبوت و معاد بايد قطعي باشد و ظن و گمان كافي و مقبول نيست اما اگر كسي بگويد به استناد به ظاهر فلان روايت و فلان آيات اظهر اين است كه معراج جسماني روحاني بوده است چه اشكالي دارد؟ چه ايرادي وارد است كه با استناد به رواياتي معتقد به اعتقاد ظنّي قوي شويم كه حشر انسان با بدن مادي است اما ضرورتي ندارد عناصر موجود در بدن فعلي دنيايي باشد و مبناي نظرمان هم روايات ظنيالسند و آيات ظنيالدلالة باشد؟ همينطور براي كشف خصوصيات عوالم بعداز مرگ و حالات انسان در آنجا استناد به اين سنخ آيات و روايات نماييم؟
بديهي است يقين در همچو اعتقاداتي نه ضرورت شرعي دارد نه عقلي اما شرعي آن كه بسي واضح است و اما عقل نيز استنكافي در پذيرش اعتقاد با احتمال ندارد چه اين كه درعلوم مختلف فراوان به نظرياتي برخورد ميكنيم كه قائلان آن به قطع و جزم و يقين نرسيدهاند بلكه با احتمال و به لحاظ اقوائيت، آن نظر را پذيرفتهاند مگر نه اين است كه همين منكران دو نزول به صرف ورود اشكالاتي كه جواب آن را نيافتهاند دو نزول را انكار كردهاند؟ آيا آنها به اعتقاد خود (يك نزول) يقين دارند؟! آيا همين گروه كه به خاطر استناد به ظنّيات در ابواب اعتقادي به گروه ديگري معترض است خود به ظواهر ظنّي آيات براي استدلال به نظر خود تمسك نكرده است؟ آيا تقدير واژة (بدء) در آية (انا انزلناهُ فيليلة القدر) (قدر، 1) استناد به ظاهر ظنيالدلالة بلكه تخلف از ظهور آيه نيست؟! آيا اينها به يك نزول و مستندات روايي و ظواهر آيات مورد استناد آن يقين دارند؟ و به قول اميرمؤمنان(ع) اكبرالعيب ان تعيبَ ما فيك مثلُه!! (نهجالبلاغه، كلمات قصار)
بنابراين اگر ايراد را بپذيريم ايراد بر هر دو گروه وارد است و در قضاوت منصفانه بايد گفت امر را به خدا واگذاشته و نه ميگوييم قرآن يك بار نازل شده نه دو بار و اگر اين مبنا را غلط بدانيم كه غلط است اشكال اول بر نظرية دو نزول از اساس خراب ميشود.
اما ايراد دوم يعني محظور صادقه نبودن بخشي از آيات قرآن با اعتقاد به نزول دفعي اشكالي است كه به دو طريق ميتوان آن را پاسخ گفت طريقة نقضي و طريقة حلّي.
الف) طريقه نقضي
عين همين اشكال بر قائلان به نزول واحد قرآن نيز وارد است كه ذيلاً به توضيح آن ميپردازيم:
در سورة حجر ميفرمايد: «ولقد اتيناكَ سَبْعاً مِنَ المثاني والقرآنَ العظيم» (حجر، 87) (ما به تو هفت آية (حمد) از مثاني (قرآن) و قرآن عظيم را عطا كرديم).
اولاً: اين آيه در اوايل بعثت سالهاي علنيسازي دعوت اسلام نازل شده زيرا بلحاظ اين كه از آيات سورة حجر است و در حين نزول همين سوره بود كه دستور (فاصدع بما تؤمر) (حجر، 94) صادر گرديد، معلوم ميگردد اين آيه مقارن سالهاي علنيسازي دعوت اسلام بوده كه حدود سال هفتم بعثت ميشود و اگر سه سال فترتِ نزول وحي را نيز لحاظ كنيم در زمان نزول آيه هنوز بخش كمي از قرآن نازل شده بود ولي در آيه به لفظ ماضي سخن از اعطاي قرآن مينمايد لذا بنابر عقيدة دوم (يعني يك بار نزول به صورت تدريج) نيز اين آيه صادقه نخواهد بود چه اين كه در زمان نزول آيه جز چند سورة محدود چيزي نازل نگشته بود و عليالقاعده ميبايست فرموده باشد (ولقد اتيناك سبعاً من المثاني و سنؤتيكَ القرآن العظيم).
ثانياً: هيچ كس نگفته است كه در اين آيه مراد از قرآن بخشي از قرآن است بلكه كلّ قرآن مراد است و جداي از بيان روايات نوعي اتفاق نظر بين مفسران است كه براساس اين آيه سورة حمد معادل كل قرآن است پس مراد از قرآن تمام قرآن است نه بعض آن و اين حقيقت با ظهور بسيار قوي آيه نيز تأييد ميگردد. و اگر كسي بخواهد برخلاف ظاهر شبيه به نص آيه و روايات متعدد مصرحه براين كه تمام قرآن در اين آيه مراد است اصرار كند كه مراد بعض قرآن است تحكمي واضح نموده و سخني بيدليل بلكه سخني برخلاف دليل گفته است و بدون جهت و هيچ قرينهاي آيه را اين گونه پرداخته است كه: (ولقد آتيناك سبعاً من المثاني و بعض القرآن العظيم).
نتيجه: اگر اشكال كاذبه شدن بعض آيات بر نظر اوّل وارد باشد بر نظر دوم نيز وارد است و اگرچه با اين جواب نقضي مشكل از نظريه اول برداشته نميشود اما مستشكل نيز بايد مدافع نظر خود در مقابل اشكال مزبور بوده و به جاي هجوم بر گروه اول به فكر دفاع از خود باشد.
ب) طريق حلّي:
به لحاظ ورود اشكال حتي بر نزول تدريجي نميتوان مثل اشكال اوّل امر نزول را به خاطر اين اشكال به خدا واگذار كرد زيرا بس واضح است كه پذيرفتن اشكال مزبور بر هر دو نظريه معنايش تكذيب قطعي قرآن است زيرا معنا اين خواهد شد كه بر هر تقدير بعضي از آيات قرآن صادقه نخواهند بود و اين همان تكذيب آيات قرآن است و پر واضح است كه اشكال وارد نيست و اگر راهحلي براي رفع اشكال بود از هر دو نظريه اشكال رفع خواهد گرديد و اينك به اين راهحل اشاره خواهيم نمود.
همان طور كه در حكمت الهي نيز تبيين شده عالم مجردات خالي از كثرت و تكثر عالم مادي است هرچه مرتبة وجودي شيء قويتر شود و به تجرد تام نزديكتر گردد جهات وجودي او كمتر شده و به بساطت نزديكتر ميگردد ذات اقدس حقابسط البسائط است و اوست كه حتي جهت ماهيت و وجود در او عين يكديگر است ذات او عين صفات اوست.
همينطور هرچه مرابت وجود تنزل پيدا ميكند جهات كثرت در آن راه يافته و در انتهاي عوالم يعني عالم دنيا انواع و اجناس و فصول و اصناف متكثره پديد ميآيند و عالم ماده عالم كثرت ناميده ميشود.
قرآن نيز وجودي است كه خداوند از آن وجود به علـّي (بلندمرتبه) و حكيم (پرحكمت) و مجيد (داراي عظمت و بزرگي) ياد كرده كه در لوح محفوظ است. لوح محفوظ يك شيء مادي نيست بلكه حقيقتي است كه تمام امور عالم قبل از تحقق در آن ثبت است همان طور كه قرآن كريم ميفرمايد: «ولا رطبٍ ولا يابسٍ الا في كتابٍ مبين» (هيج تر و خشكي نيست مگر اين كه در كتاب روشنگر (يا روشني) است).
بديهي است كه در عالم ماوراء كه تحيز و ابعاد و اصناف و كثرت راه ندارد لوح محفوظ (همچون كتاب اعمال) به صورت كتاب يا لوح نيست كه داراي اجزاء باشد (الميزان، 13، ص95). جالب اين كه گاهي خداوند از آن به لوح محفوظ و گاهي به كتاب مبين ياد ميكند و معلوم است كه لوح كتاب نيست و كتاب لوح نيست و آن مسلم است آنچه از امور عالم بوده و خواهد بود در اين كتاب محفوظ ميباشد و لذا تعبير به لوح يا كتاب برآن صدق مينمايد.
قرآن نيز بخشي از اين لوح محفوظ است همان طور كه خود قرآن فرموده است: «و انه فيام الكتاب لدينا لعليٌّ حكيم» (زخرف، 4) (همانا قرآن در امالكتاب (لوح محفوظ) نزد ما بسيار بلندمرتبه و با حكمت است) و نيز ميفرمايد:
«بل هو قرآن مجيد فيلوحٍ محفوظ» (بروج، 21 و 22) (بلكه آن قرآن با عظمت است كه در لوح محفوظ ميباشد) و از تقارن دو آيه معلوم ميشود كه لوح محفوظ و امالكتاب يك چيز است، اگر لوح محفوظ مادي نباشد پس وجود قرآن در آن نيز وجود مادي كه داراي اجزاء و تكثر است نيست و تشكّل از كلمات، جملات و سورهها تركيب است و تركيب مال عالم ماده ميباشد و اصولاً معناي نزول همين است چون در عالم مادي بالا و پايين واقعي وجود ندارد و امروز كه علم پيشرفتي كرده معلوم است ما كه روي زمين ايستادهايم افراد آن طرف كرة زمين را پايين و افراد داخل ماه را بالاي سر خود ميپنداريم ولي افراد آن طرف كره زمين ما را پايين پاي خود و افراد داخل ماه ما را بالاي سر خود حساب ميكنند پس نزول قرآن يعني وارد شدن در قالب الفاظ و كلمات و واژهها و جملات بنابراين تفسير مرحوم علامه طباطبايي(ره) كه «ثم فصّلت» در سوره هود را به همين معنا گرفته است بسيار وجيه مينمايد وي فرموده:
«مثلاً در اول سورة هود ميفرمايد: «كتاب احكمت آياته ثم فصّلت من لدُن حكيم خبير» اين آيه دلالت دارد براين كه قرآن قبل از اين كه فصل فصل و جدا جدا شود يك مرتبه احكامي را داشته كه در آن مرتبه اجزاء آن از يكديگر جدا و متميز نبوده است و اين تفصيل كنوني قرآن عارضي است… ...» سپس آيات ديگري را مطرح كرده ميفرمايند:
«ظاهر اين آيات چنين است كه قرآن يك مرتبهاي در كتاب مكنون دارد كه كسي جز بندگان پاك شده از هر آلودگي با آن تماس پيدا نكنند و تنزيل بعداز آن مرتبه است …»(الميزان فيتفسير القرآن، 2، ص 20 و 21).
هر چيزي در عالم مادي يك ملكوت (صورت حقيقي باطني) دارد كه آن همان بـُعد ناپيداست و دليل آن اين است كه ميفرمايد: «وكذلك نُري ابراهيم ملكوت السموات والارض وليكون منالموقنين» (انعام، 75). (و اينگونه ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نمايانديم تا از يقين آورندگان باشد).
و اين حقيقت واقعي نزد حقتعالي است و به هر مقدار كه تقديرش لازم دارد به ظهور ميرساند و به لباس وجود مادي ملبس ميسازد يعني از آن عالم وحدت ملكوتي به عالم كثرت ناسوتي ميفرستد و اين همان معناي نزول است و اصولاً نزول چيزي نيست جز سير از وحدت به كثرت براين اساس فرموده: «انزلنا الحديد» (حديد، 25) (آهن را نازل كرديم).
و فرموده: «انزل لكم منالانعام ثمانية ازواج» (زمر، 6) براي شما هشت زوج از چهارپايان نازل كرديم و نيز فرموده: «و ان من شيء الاعندنا خزائنه و ما ننزّله الابقدرٍ معلوم» (حجر، 21) هيچ چيزي نيست مگر اين كه خزائن آن نزد ماست و ما جز به مقدار مشخص نازل نميكنيم.
صعود عكس نزول است يعني سير از عالم كثرت به عالم وحدت ميفرمايد: «اليه يصعد الكلم الطيب والعمل الصالح يرفعه» (فاطر، 10) كلام پاكيزه به سوي او بالا ميرود و عمل صالح را او بالا ميبرد (يا عمل صالح كلام طيب را بالا ميبرد).
اين عمل پاكيزه بلحاظ شايستگي به سوي تعالي و رشد (عالم وحدت و حقيقت و ابديت) بالا ميرود و اين همان رشد و بالندگي شيء است ولذا در جاي ديگر فرمود:
«آنچه از ربا گرفتيد تا رشد كند رشدي نميكند ولي آنچه از زكات براي خدا پرداختيد اين (دائماً) در حال فزوني است (يا زكات دهندگان فزايندگان واقعيتند)»(روم، 39).
حاصل اين كه ـ نزول سير مكاني نيست بلكه سيري در مراتب وجود است سير از عالم وحدت به مرتبهاي پايينتر لذا همان طور كه علامه(ره) فرموده قرآن در آن عالم و در لوح محفوظ داراي كلمات و سوره و جملات نيست و اگر اين باشد اشكال صادقه نبودن از اساس مندفع خواهد بود. چه اين كه ديگر حقيقت قرآن لفظ ماضي و مضارع ندارد كه كسي توهم اشكال مزبور را بنمايد.
اگر كسي بخواهد از اين حقيقت شانه خالي نمايد و بگويد ما اهل تقيـّد به ظاهريم و اصرار داريم كه لوح محفوظ لوح يا كتاب داراي اجزاست و الفاظ در آن نوشته شد. يا قرآني غير از اين كلمات را نميشناسيم همانطور كه در بعضي از كتب بدان تصريح شده است (علوم قرآني، ص73). ميگوييم در اين صورت آيات مربوط به وجود قرآن در لوح محفوظ نيز كاذبه خواهند شد!
توضيح اين كه در آيات متعددي خداوند از اين خبر داده كه قرآن در لوح محفوظ ثبت است و تمام اين آيات مكيـّه هستند يعني زمان نزول اين آيات هنوز نيمي بلكه اكثر قرآن نازل نشده بود مثل آية (21) سورة بروج و آية (4) سورة زخرف كه قبلاً بدانها اشاره رفت در اين صورت از منكر ميپرسيم اين كه خداوند در اوايل يا اواسط نزول تدريجي خبر ميدهد كه قرآن در لوح محفوظ ثبت است مراد تمام قرآن است يا بعض قرآن؟
اگر بگويد مراد بعض قرآن است، سخني برخلاف ظاهر آيه گفته است زيرا طبق نظر او بايد آيه اينطور تفسير گردد: «بل هو بعض القرآن المجيد فيلوح محفوظ» و «ان بعض القرآن فيامالكتاب لدينا لعليٌّ حكيم» كه اين نه تنها خلاف ظاهر است بلكه كلامي است سخيف و هيچ مفسري آيه را اينگونه تفسير نكرده است.
و اگر بگويد مراد تمام قرآن است پس بايد گردن بنهد كه قبل از نزول قرآن آيات متضمن اخبار ماضيه مثل آيات مربوط به بدر و احد هيچكدام صادقه نخواهند بود چه اينكه در آن لوح اين آيات ثبت بوده و بلفظ ماضي خبر از وقايعي دادهاند كه قرار است در آينده واقع شوند در اين صورت راه دفع اشكال چه چيزي است جز بيان دقيق و عميق علامه طباطبايي(ره)؟ و آيا اشكال صادقه نبودن بعض آيات بنحو وسيعتري دامنگير سازندة اشكال نخواهد شد؟
پس بهترين سخن همان است كه قرآن دوبار نازل شده است يك بار دفعي و ديگر بار تدريجي اينك براي اثبات اين نظر دلايلي است كه ارائه ميگردد:
1ـ ظواهر قوي آيات
بيترديد و حتي به اعتراف منكران دو نزول ظاهر آيات نزول قرآن در شب قدر نزول تمام قرآن است نه بدء نزول و آنچه آنها را به تخلف از اين ظهور واداشته و به تقدير واژة بدء متكلّف ساخته وجود اشكالاتي است كه جوابي براي آن نيافتهاند و خواننده گرامي مستحضر است كه اولاً اين اشكالات برخود اينها نيز وارد است و ثانياً جوابهاي آن گذشت. اما اگر اشكالات جواب داده شد ديگر دليلي براي قول به خلاف ظهور آيات و روايات نخواهد ماند خصوص اگر دلايل محكم ديگري هم جداي از اين ظواهر بر دو نزول وجود داشته باشد كه بدانها اشاره ميكنيم.
الف) در سورة بقره ميفرمايد:
«شهر رمضان الذي انزل فيه القرآن هُديً للناس و بيناتٍ منالهُدي والفرقان» (بقره، 185) (ماه رمضان ماهي كه قرآن در آن نازل گشته (كه) هدايت براي مردمان و دلايل روشن از هدايت و فرقان است).
آيا وصف هديً للناس و بينات من الهُدي والفرقان وصف چند آية نازله در شب قدر است يا وصف كلّ قرآن؟ بله يك آية قرآن هم دليل روشن است و بينهاي از جانب خدا اما جمع آوردن آن به صورت فوق ترديدي باقي نميگذارد كه اين وصف، وصف تمام قرآن و در اين صورت انزال در شب قدر نيز مربوط به تمام قرآن است نه بعض و بدء آن.
ب) آنها كه ميگويند بدء نزول قرآن در شب قدر است به كدام لحاظ ميگويند بالمداقّه يا عـُرفاً؟: بديهي است بالمداقه و به نظر دقيق بدء نزول 27 رجب هنگام نزول سورة علق است و در اين ترديدي نيست و اگر بگويند عرفا درست نيست زيرا جاي انكار ندارد كه عرف نيز شروع نزول وحي را همان 27 رجب و شروع نزول علق ميشمارد و راستي چگونه ميتوانيم نزول آيات ابتداي علق و سورة مدثر و مزمل و حمد كه به اعتراف خودشان معادل تمام قرآن است و چند سورة ديگر را بدء نزول نشماريم؟!!
ج) مردم عصر نزول نيز از ظاهر آيات مزبور نزول تمام قرآن را ميفهميدهاند نه بدء نزول را و به خاطر همين هم اشكال ميكردهاند كه اگر قرآن در شب قدر نازل شده پس مدت نزول بيست سال چيست كه به اين روايات نظري خواهيم افكند و اين فهم عرفي كه مبناي اصالت ظهور است بهترين شاهد بر ظهور قوي آيه در مدعاست، جالب اين كه امام(ع) كه مسئول عنه در اين روايات بوده شنيده نشده در جايي به مسائل بگويد آيه را بد فهميدهاي و كل قرآن نبوده كه نازل شده بلكه بدء و شروع نزول بوده است!
د) در سوره طه ميفرمايد: «ولا تعجَل بالقرآن من قبل ان يقضي اليك وحيه و قُل رب زدني علماً» (طه، 114) و به خواندن قرآن قبل از وحي شدن آن عجله نكن و بگو خدايا علمم را فزوني ده.
در اين آيه چند مطلب طاهر است:
اوّل: به پيامبر دستور ميدهد كه قبل از رسيدن وحي در خواندن قرآن عجله نكند و عبارت (ولاتعجل بالقرآن) ظاهر در اين معناست.
دوم: از عبارت يقضي اليك وحيه معناي پايان يافتن القاي وحي از سوي خدا به ذهن منسبق ميشود.
با اين دو مقدمه معناي آيه روشن است. علا.مه در تفسير آيه فرموده است: «اين معنا (نزول دفعي) را از يك دسته ديگر از آيات شريفه نيز ميتوان استفاده كرد مانند اين آيه: «ولاتعجل بالقرآن من قبل ان يقضي اليك وحيه» و آيه «لاتحرك به لسانك لتعجل به ان علينا جمعه و قرآنه فاذا قرأناهُ فاتّبع قرآنه ثم ان علينا بيانه» ظاهر آنها اين است كه پيغمبر اكرم آياتي را كه نازل ميشد ميدانست و لذا دستور داده شد قبل از تمام شدن وحي در خواندن آنها شتاب نكند» (الميزان، 2، ص22).
در روايت مفضل ابن عمر كه بدان اشاره خواهد شد نيز امام به اين حقيقت تصريح فرموده و آية دوم از دو آية فوق را شاهد برآن آوردهاند (اگرچه مرحوم مفيد(ره) معناي دو آيه را تأويل و مطلب را موافق نظر خود برداشته كردهاند و به اين نظر و تأمل در مواقعي از آن نيز خواهيم پرداخت.)
لاجرم معناي دو آيه اين خواهد شد كه قبل از آن كه جبرئيل وحيي را القاء كند مبادرت به خواندن آيات بر مردم منما در اين صورت لازم است قبل از القاي وحي (به صورت تدريجي) پيامبر از آيات مطلع باشد. زيرا نهي كردن فردي كه از انجام كاري عاجز است (از آن كار) نهي عبث و بيهودهاي خواهد بود مثلاً اگر معلمي به دانشآموزي كه قصيدهاي يا سورهاي را حفظ نيست بگويد هر بيت يا آيه را قبل از من نخوان بلكه صبر كن تا من بخوانم دستور او لغو و بيهوده نخواهد بود؟ بله در صورتي دستور او با حكمت است كه دانشآموز مزبور غزل يا سوره را حفظ باشد. به همين صورت چگونه خدا به پيامبرش كه از وحيِ القاء نشده اطلاعي ندارد دستور دهد كه قبل از القاي وحي به خواندن قرآن عجله نكن؟!
همين سخن در مورد آية فاذا قرأناه فاتبع قرآنه (هرگاه ما آيهاي را (برتو) قرائت كرديم توهم (با خواندن بر ديگران) از خواندن (فرشته وحي) پيروي كن) صادق ميباشد همانطور كه در سخن علامه(ره) ذكر گرديده است .
صاحب بحارالانوار كلام مرحوم مفيد(ره) را در ردّ استدلال به آية فوق آورده است كه وي فرموده: «دو وجه دراين باره ميتوان گفت اول اين كه خداوند پيامبر را از تأويل قرآن قبل از وحي آسماني نهي كرده است و وجه دوم اين كه جبرئيل قرآن را بر پيامبر ميخواند و او حرف به حرف با او تكرار ميكرد پس خدا او را امر كرد كه اين كار را نكند و به قول جبرئيل توجه كند پس چون وحي تمام شد آن را برخواند.»(بحارالانوار، 18، ص250).
براين سخن چند اشكال وارد است اول اين كه هر دو تفسير خلاف ظاهر است دوم اين كه دليلي در آيه و در روايت معتبري بر اين تفسير موجود نميباشد. سوم تأويل قرآن اگر از روي علم باشد مشمول نهي نيست و اگر بدون علم باشد از گناهان بزرگ و از شأن پيامبر معصوم بسيار بعيد است و نيز اگر مراد تأويل بود بايد ميفرمود (يقضي اليك تأويله) نه (وحيه) و معلوم است مراد از لاتعجل بالقرآن خواندن و تلاوت است نه تأويل قرآن، چهارم اين كه القاء جبرئيل معلوم نيست كه با الفاظ و اصوات بوده باشد بلكه تجلي او و القاءش فراتر از اين امور مادي است كما اين كه خود حضرت هم ميفرمود (ان روح القدس ينفث فيروعي) الاتقان، 1، ص44). يا قرآن در مورد نزول ميفرمايد (نزّله علي قلبك جبرئيل آن را بر قلبت نازل كرد) و دليل ظاهري آن هم اين كه هيچ كس نديد، كه پيامبر كلمات قرآن را كلمه به كلمه در حين نزول وحي تكرار كند مضاف به اين كه طبق روايات بسيار پيامبر در حين نزول حالتي غشوه ماننده پيدا ميكرد و از خود چنان بيخود ميشد كه مجال سخن و تكرار نداشت (التمهيد، 1، ص66) و انصافاً اين توجيه گفتاري خدشهپذير و سخن حضرت علامه(ره) در نهايت متانت و استحكام و موافق با ظاهر قرآن و روايات است.
2ـ روايات
ظاهر روايات نيز گواهي ميدهد كه قرآن به صورت يكجا نازل شده است و اگرچه فرداً فرداً هيچكدام از آنها تواتر ندارند لكن چه بسا براي متبتع منصف سكون نفس حاصل گردد كه اين مفهوم بالاجمال از معصوم(ع) صادر شده و چيزي شبيه به تواتر اجمالي از مجموعه اين روايات براي وي حاصل گردد كه نظر امامان بزرگوار نيز دو نزول بوده است چه اين كه گاه مجموع چند روايت (حتي ضعيف) ميتواند براي يك محقق قطع به صدور اجمالي نسبت به مفهومي برخاسته از مجموع آن روايات را حاصل كند در اينجا به بعضي از اين روايات ميپردازيم.
1ـ كان علي ابن الحسين(ع) يقول انا انزلناه فيليلة القدر صدقالله عز و جل انزلالله القرآن فيليلة القدر … (اصول كافي، 1، ص248).
همان طور كه از ظاهر قوي حديث هويداست در كلام امام عليهالسلام نزول تمام قرآن مراد است نه بدء و شروع قرآن. خصوص در قسمت دوم سخن آن حضرت كه با تأكيد بيان فرمودهاند.
2ـ حفص ابن غياث از امام صادق(ع) پرسيد: «خدا ميفرمايد شهر رمضان الذي اُنزل فيه القرآن در حالي كه قرآن در طول بيست سال نازل شده حضرت فرمودند: قرآن در ماه رمضان يكجا به بيتالمعمور نازل شده و آنگاه در طول بيست سال نازل شده است» (اصول كافي، 2، ص628) در اين روايت دلالت فوق صريح و بدون غبار است و تصريح به نزول دفعي شده است.
3ـ روايت مفضّل ابن عمر از امام صادق(ع) «… مفضل گفت اي مولايم اين نزول (دفعي) كه خدا در قرآن ذكر كرده است چگونه با نزول قرآن در بيست و سه سال جور ميآيد؟ حضرت در جواب فرمودند: اي مفضل خدا قرآن را در ماه رمضان بر رسول خود عطا فرمود و حضرت آن را تبليغ نميكرد مگر در موقع لزوم و ادا نميكرد مگر هنگام ضرورت امر و نهي پس جبرئيل وحي را نازل ميكرد و حضرت هم بدانچه امر شده بود ابلاغ ميفرمود و (اين است مراد) قول خداي تعالي كه (لاتحرك به لسانك …) (بحارالانوار، 89، ص274). در اين روايت به صراحت تمام آنچه در مورد نزول دفعي و نيز معناي آيه (لاتحرك به لسانك) و آية (لاتعجل بالقرآن من قبل ان يقضي اليك وحيه) گفتيم تأييد ميشود.
4ـ قالالصادق(ع): انالله انزل جميع القرآن في ليلة القدر الي السماء الدنيا ثمّ انزل علي النبي بعد ذلك نجوماً (قطب راوندي، 1، ص179) امام صادق(ع) فرمود: خداوند تمام قرآن را در شب قدر بر آسمان دنيا نازل كرد سپس جزءجزء بر پيامبر(ص) فرو فرستاد.
5ـ روايتي از امام باقر(ع) كه فرمودند: «… فلم ينزل القرآن الا فيليلة القدر» در اين روايت با سياق حصري بيان شده كه قرآن در غير شب قدر نازل نشده و اين به معناي نفي بدء نزول است. روايت قوي است و تمام طبقات سند آن از اجلاء اصحاب اماميهاند ميل زراره و محمدبن مسلم و محمدبن ابيعمير.
6ـ نكته مهم اين كه در روايات فراواني عبارت انزل القرآن في ليلة القدر آمده كه تقدير واژة بدء در تمام آنها تكلفي آشكار و تخلّفي از ظاهر آنهاست.
مرحوم شيخ انصاري در رسائل در مورد استفاده تخيير از اخبار گفته است: «قول مشهور جمهور مجتهدين قول اوّل (تخيير) است به دليل وجود اخبار مستفيضه بلكه متواترة كه برآن دلالت دارند» (شيخ مرتضي انصاري، 2، ص762).
در حالي كه در اين زمينه حداكثر (8) روايت بيشتر وجود ندارد كه اين چند روايت نيز اولاً در يك فضا نيستند و ثانياً با روايات ديگري كه امر به توقف ميكنند به نوعي معارضت دارند با اين همه ايشان به همين مقدار ادعاي استفاضه بلكه تواتر نموده است با اين تفصيل در مبحث حاضر با توجه به اين كه روايات مورد استناد هم از جهت افراد هم از جهت تعاضد در معنا و نيز از جهت عدم وجود معارض اولي و اقوي هستند اگر كسي ادعاي تواتر اجمالي يا معنوي كند و بگويد دو نزول در نزد امام و نيز سائل مفروغ عنه بوده است حرف گزافي نگفته است.
عجيب اين كه عدهاي همه اين روايات را طرح كردهاند و عذرشان هم اين بوده كه تعبد در احكام است نه در اعتقاد و جوابي كه قبلاً به اين سخن داديم از نظر خواننده گرامي گذشت و نيز آنچه را آنفاً گفتيم يادآور ميشويم كه (جداي از آن جواب سابق) دعواي ظني الدلاله بودن روايات نيز قابل رد است زيرا با ديدن انصاف اين روايات اگر متواتر بالاجمال هم نباشند قطعاً باستفاضه قوي مستظهرند و اين نكتهاي است كه كمتر بدان توجه شده است ولذا بناي اعتقاد به دو نزول براساس اين روايات تعبد نيست بناي بر يقين است.
نكته:
از منكران دو نزول ميپرسيم كه اگر خدا بخواهد يك فردي را در يك لحظه حتي در حين خواب حافظ تمام قرآن كند ميتواند يا نه؟
جواب مثبت است و نمونههايي نيز در تاريخ اسلام به چشم ميخورد كه از بارزترين آنها مرحوم كربلايي كاظم ساروقي است كه حتي افراد زيادي كه وي را ديده و آزمودهاند هنوز زندهاند وي پيرمردي غيرقادر بر خواندن و نوشتن اما پرهيزگار بوده و در يك اعجاز حافظ تمام قرآن شد و حتي در ميان محققان معاصر نيز كساني وي را ديدهاند.
در اين صورت چه بعدي دارد كه خداي قادري كه در يك لحظه قرآن را به قلب يك كشاورز ساده وارد ميكند به طوري كه حتي نورانيت كلمات قرآن را ببيند به قلب رسول ثقلين نيز قرآن را وارد كند؟!
اشكال:
شايد سؤال شود كه اگر قرآن دوبار نازل شده پس چرا خداوند در جواب مشركان به جاي بيان اين دو نزول حكمت يك نزول (تدريجي) را بيان كرده است آنجا كه فرموده: «و قال الذين كفروا لولا نزل عليه القرآن جملةً واحدة كذلك نثّبت به فؤادك و رتّلناه ترتيلاً» (فرقان، 32) كافران گفتند: ]چرا قرآن يكجا بر او نازل نشده (براي اين كه) با (نزول تدريجي) قلب تو را پايدار كنيم و (بدين روي) آن را به تأنّي بر (تو) برخوانديم.[ در جواب ميگوييم:
اولاً: بيان حكمت نزول تدريجي در جواب كفار معنايش نفي نزول دفعي نيست خصوص اگر بگونهاي باشد كه قبول آن براي منكران مشكل يا موجب مشكلات بيشتري شود.
ثانياً: منظور آنها از نزول دفعي حاضر شدن قرآن در نزد پيامبر براي ارائة به مردم بوده و منظور از نزول دفعي در مبحث ما نزول قرآن برقلب پيامبر بخاطر مقام منيع وي و نه براي ارائة به مردم است و بين اين دو تفاوت است و هيچ كس از قائلان به نزول دفعي نگفته است كه قرآن يكجا به پيامبر ارائه شده و در اختيار او قرار گرفته و مثل نزول تدريجي وجود يافته است بلكه هر كدام حكمتي داشته حكمت نزول دفعي ترفيع مقام و تكريم رسول گرامي و تفضيل او بر سائر امت و نزول تدريجي به جهت ابلاغ و تبيين براي مردم بوده و آنچه كافران ميخواستند اين بوده كه به جاي نزول تدريجي يكجا قرآن در اختيار حضرت قرار گيرد همان طور كه الواح تورات به موسي(ع) اعطا گرديد.
ثالثاً: اگر قرآن كريم جواب ميداد كه يكجا هم نازل شده است آنها بدون امتحان قانع نميشدند و اگر رسول خدا آن را نميخواند تكذيبش ميكردند و اگر (قبل از نزول تدريجي) ميخواند مشكل بزرگتري درست ميشد زيرا در اين صورت ميگفتند حرف ما كه قبلاً گفته بوديم كسي اين عبارات را قبلاً ساخته و به تو آموخته تا در مناسبتهاي مختلف آن را بخواني حرف درستي درآمد و با اين وصف سركشي آنها بيشتر ميگرديد و شايد به خاطر دفع همين مشكل بوده كه خدا به پيامبرش دستور ميدهد تلاوت او قبل از وحي تدريجي نباشد (ولاتعجل بالقرآن …) همان گونه كه قبلاً اشاره گرديد همان طور كه رسول خدا چيزي ننوشت و نخواند تا مبطلان ترديد و تشكيك نكنند.
شايد اشكال بگيرند كه اگر پيامبر را امتحان ميكردند و حضرت بعضي آيات مربوط به اخبار آينده را ميخواند و بعداً آنها محقق ميشد باعث ميشد كه همه ايمان آورند و مشكل از اساس حل ميشد.
در جواب ميگوييم در اين صورت امتحان و تمحيص و اختبار كه خدا حيات دنيا را براي آن آفريده منتفي ميشد چه اين كه خدا اين دنيا را آفريده تا در حالت عادي قبل از برافتادن پردهها از عالم غيب ما را امتحان كند والا اگر اين مطلب نبود خود خدا ميتوانست كاري كند كه همه عالم ايمان بياورند و خود او فرموده: ان نشأ ننزّل عليهم من السماء آيةً فظلّت اعناقهم لها خاضعين (شعراء، 4) ]اگر بخواهيم از آسمان آيهاي بر اينها نازل ميكنيم كه گردن همه اين كافران در مقابلش خم شود [ و نيز ميفرمايد: «ولو شاء ربك لآمَنَ من فيالارض كلهم جميعاَ» (يونس، 99) اگر پروردگارت ميخواست تمام آهل زمين ايمان ميآوردند.
وعلي(ع) در نهجالبلاغه ميفرمايد: «ولو ارادالله سبحانه بانبيائه حيث بعثهم ان يفتح لهم كنوز الذهبان و معادن العقيان و مغارس الجنان و اَن يحشر معهم طيُور السماء و وحوش الارض لفَعَل ولو فَعَل لسقط البلاء و بطل الجزاء واضمحلّت الانباء» (نهجالبلاغه، خ 192)
يعني اگر خداي سبحان ميخواست هنگام بعثت پيامبرانش گنجهاي طلا و معادن زرناب را آشكار كند و براي آنها باغستانها بگشايد و پرندگان و چرندگان را در تسخيرشان قرار دهد ميتوانست ولي اگر چنين ميكرد امتحان در كار نبود (در حالي كه دنيا به حكمت امتحان آفريده شده) و پاداش نيز باطل ميگشت و اخبار (آسمانها) مضمحل ميگشت (چون ارسال رسولان براي امتحان مردم و تمييز مؤمن از غير مؤمن و مستحق پاداش از مستحق عقاب است).
بنابراين به هر كدام از جوابهاي سابق كه بنگريم بهترين جواب اين منكران همان روش پاسخ قرآن است و اين پاسخ هيچ تنافي با قول به نزول دفعي قرآن ندارد.
نكته:
در روايات مربوط به نزول دفعي نيز نوعي اختلاف ديده ميشود در بعضي ميگويد نزول دفعيِ قرآن به آسمان چهارم بوده و نزول تدريجي بعد از آن و در بعضي نزول دفعي را هم بر خود پيامبر ذكر ميكند و آنچه شايسته ذكر به اجمال است اينكه اين اختلاف به اصل نزول دفعي لطمه نميزند و روايات قابل جمع ميباشند و البته اين موضوع گفتاري مستقل را طلب مينمايد.
منابع و مآخذ
1ـ قرآن كريم
2ـ انصاري، شيخ مرتضي، فرائدالاصول، قم، مؤسسه النشر الاسلامي، (بيتا)
3ـ راوندي، قطبالدين، فقهالقرآن، قم، كتابخانة آيتالله نجفي مرعشي، 1405.
4ـ سيوطي، جلالالدين، الاتقان فيعلوم القرآن، چاپ اول، قاهره، 1967.
5ـ شهيدي، سيدجعفر، ترجمه نهجالبلاغه، تهران، انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ هفتم، 1374 هـ.ش.
6ـ طباطبايي، علامه سيدمحمدحسين، الميزان فيتفسيرالقرآن، بنياد علمي و فكري علامه طباطبايي، 1367 هـ.ش.
7ـ طبرسي، فضل ابن حسن، مجمعالبيان، تهران، مكتبه العلميه الاسلاميه، (بيتا).
8ـ علم الهدي، سيدمرتضي، رسائل مرتضي، (مجموعة 1، مسائل طرابلسيات)
9ـ كليني، شيخ يعقوب، اصول كافي، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1365 هـ.ش.
10ـ مجلسي، محمدتقي، بحارالانوار، بيروت، موسسه الوفاء 1404.
11ـ معرفت، محمدهادي، التمهيد فيعلوم القرآن، چاپ اول، قم، موسسه النشر الاسلامي، 1412.
12ـ همو، تلخيص التمهيد (علوم قرآني)، قم، موسسه فرهنگي تمهيد، 1380 هـ.ش.