راضیه حسینی: آقای رئیسجمهور، ممنون از دغدغهتان، فقط اگر امکان دارد بفرمایید الان چه چیزی در زندگیمان وجود دارد که برازندهمان باشد؟ مثلاً با دیدنش بگویید آها! این یکی دیگر کاملاً برازنده است و به تنتان نشسته. مثل کت داماد یا لباس عروس، اصلاً نه آنقدر زیبا، مثل یک لباس مجلسی، یا حتی آن هم نه مثل یک لباس ساده و شیک؟
اگر بخواهیم از حقوق و عیدی کارمندان و بازنشستگان بگوییم که بیشتر شبیه به کفشهای میرزا نوروز است، همان قدر برازنده و زیبا! اگر بخواهیم از نوع خوردوخوراک و گوشت و میوه و باقی بگوییم، با کتی که قدیم از پدر به پسر میرسید و به تن بچۀ ده، دوازدهساله زار میزد مو نمیزند.
دربارۀ مسکن و ماشین و لوازمخانگی و… که اصلاً نگوییم بهتر است. این یکی میرسد به دوران نئاندرتالها و پوششی که کلاً یک برگ بود و تمام.
آینهها مدتهاست به تنمان برازندگیای ندیدهاند و دلشان لکزده برای یک تیپ درستوحسابی. ماندهایم چطور شد بین اینهمه شلختگی به یاد هوا افتادید؟ ما خودمان این مورد را فراموش کرده بودیم، راستش این یکی تنها موردی است که گاهی به تنمان برازنده میشود.
مثلاً وقتی طبیعت دلش به حالمان میسوزد و برفوباران میفرستند، کمی برازندگی را تجربه میکنیم؛ اما در باقی موارد اصلاً یادمان نمیآید آخرین برازندگی کی بود؟
آقای رئیسجمهور، به نظرتان پراید برازندۀ ملت است؟ نه؟ خواستیم بگوییم همین هم دور از دسترس خیلیهاست. اوضاع طوری شده است که دیگر نهتنها لباس مناسب، بلکه کلاً لباسی برای تنکردن نیست.
ما هم صبح تا شب برای دلخوشی خودمان زمزمه میکنیم: «تن آدمی شریف است به جان آدمیت، نه همین لباس زیباست، نشان آدمیت.»
و دقیقاً وقتی یک شاسیبلند مشکی متالیک از کنارمان میگذرد و عین خیالش هم نیست که بزند لهمان کند، زمزمه میکنیم: «تن آدمی شریف است به مال آدمیت.»