راضیه حسینی: خدا خیرتان بدهد، ما هم همین را میخواهیم. در واقع اگر مسئولان هم، روزی بیایند و بگویند از فردا اجناس دیگر گران نمیشود، یا حتی بگویند گوشت و مرغ را رایگان دم در خانه تحویل میدهند، ما قبول نمیکنیم.
اصلاً در را باز نمیکنیم. اگر خیلی اصرار کنند و مدام زنگ بزنند، میگوییم از این خانه رفتهاند، ما هم جزو دهک خیلی بالاییم و گوشت و مرغ رایگان نمیخواهیم. اصلاً مرض نقرس داریم نباید بوی گوشت هم به ما بخورد.
تصور کنید یک روز مسئولی میآید گوشت رایگان میدهد، مزۀ گوشت زیر زبانمان میرود و کیف میکنیم. اگر بعد از مدتی مسئول مورد نظر رفت، و باز آش همان آش و کاسه همان کاسه شد چه؟ اگر باز همه چیز گران شد چه؟ ما میمانیم و مزهای که زیر زبانمان رفت و دیگر فراموش نمیشود.
همان بهتر که به نبود و گرانی عادت کنیم. همان بهتر که بدانیم قرار نیست اوضاع خوب شود، فقط شاید بدتر نشود، شاید هم بشود. همان بهتر که هیچوقت مزۀ هیچچیز زیر زبانمان نرود. خیلی سخت است فراموشکردن بعضی چیزها.
مثلاً فکر کنید مسئولانی که سالها مزۀ وعدۀ توخالی را چشیدهاند، خیلی سخت است که به وعدههای حقیقی عادت کنند، یا وقتی مدتها عادت کردهاند ابرو باد و مه و خورشید مشکلات کشور را حل کند، خیلی سخت است یکهو خودشان دستبهکار شوند. اگر به این مسئولان بگویید که باید از فردا آستین همت بالا بزنند و کاری کنند، دچار فروپاشی فکری خواهند شد.
دیگر شبها راحت سر بر بالش نمیگذارند و خواب ایام خوش میبینند. ایامی که وعدهها باد هوا بود و هوا منتظر باران. روزهایی که برق منتظر خاموشی بود تا کم نیاید، گاز منتظر بستن بود، تا قحط نشود و مردم و طبیعت فیس تو فیس، منتظر مسئولی نشسته بودند که بالاخره تصمیم بگیرد و کاری کند.
آخرش هم با کابوس نگاه مردم و طبیعت از خواب بیدار میشوند و یک پارچ آب را یکنفس سرمیکشند.
خلاصۀ کلام اینکه از همۀ مسئولان متشکریم نمیگذارند طعمی خوش بچشیم تا دردی ناخوش تحمل کنیم.