» ناگفته های کردان کامل
نظام اباد "آقای کردان اگر موافق باشید از قبل از انقلاب شروع کنیم، یه مختصری از اصالتتون ،کجا به دنیاآمدید ، کجا درس خوندید بفرمایید تا به مسائل روز برسیم؟
بسم الله الرحمن الرحیم، اولا خیلی خوش آمدید.بنده علي کردان متولد 1337 و اصالتاً اهل یکی از روستاهای شهرستان ساری هستم. از روستای ما من اولین دانش آموزی بودم که برای تحصیلات متوسطه به شهر رفتم که البته این با نگرانی و ممانعت اهالی روستا برای رفتن من به شهر همراه بود، آن ها نگران بودند که شاید اگر یکی از بچه های ده به شهر برود بی دین شود و در ایام تعطیلات تابستان و عید و در بازگشت به روستا بعد از اتمام تحصیلات موجب بی دین شدن سایر بچه های روستا شود، که در نهایت و با تعهد پدرم که من در ایام تعطیلی مدارس از قبیل تابستان به روستا باز نمی گردم توانستم به شهر رفته و موفق به اخذ دیپلم شدم.
پس از اخذ دیپلم و در راه شرکت در کنکور در حالی که ترک موتوری سوار بودم تصادف شدیدی برایم رخ داد که منجر به جراحت شدید در ناحیه پا و بستری شدنم در بیمارستان شد و نتوانستم در کنکور شرکت کنم ولی بواسطه معدل بالای دیپلم توانستم در دانشسرا شرکت کنم و شروع کردم به خواندن رشته زبان انگلیسی تا مقطع فوق دیپلم.
در شهر یک آیت اللهی بود به نام آقای نظری( الان هم در قید حیات هستند) که حلقه درس 60 الی 70 نفره ای داشتند برای دانشجویان و جوانانی که روحیه و انگیزه ی مبارزه داشتند که بنده هم در حلقه درس ایشان شرکت می کردم، ما از طریق ایشون مقلد امام شدیم و در آن سال ها با حضرت آقای خامنه ای هم از طریق ایشان آشنا شدیم که از حضرت آقا دعوت می کردند و آقا با سفر به شهرمان و حضور در حلقه ایشان به سخنرانی می پرداختند.
در خلال این جلسات ما شديدا تحت تاثير آقاي خامنهاي قرار گرفتيم، به طوري كه من اگر جايي ميرفتم براي سخنراني سعي ميكردم شبيه حضرت آقا صحبت كنم كه نوارهايش الان موجود است، ما در آن سالها از لحاظ شرعي مقلد حضرت امام(ره) بوديم و از لحاظ روش مقلد آقاي خامنهاي شده بوديم.
كمكم شروع كرديم به تكثير و توزيع نوارهاي حضرت امام(ره) و پيامهاي نوشتاري ايشان، يك انجمن هم درست كرديم به نام «انجمن اسلامي دكتر شريعتي» که شد پایگاهی برای مبارزین شهر،ما در آن سالها دكتر شريعتي را بهعنوان يك جامعهشناس كه اسلام را هم قبول دارد، قبول داشتيم، البته من در اين انجمن بيشتر سعي ميكردم نقش پشت پردهاي داشته باشم.
كارهاي ديگري هم ميكرديم. مثلا از تهران خيابان ناصر خسرو سراي حاج نايب و از يكسري از ناشران مذهبي كه كتابهاي اسلامي چاپ ميكردند ماهي سه، چهار ميليون تومان كتاب تهيه و در شهرهاي مختلف مازندران ميفروختيم كه البته گاهي هم ضرر ميكرديم. گروه ما یک گروه کاملا مستقل بود ، ما خودمان بودیم، با علمای شهر ارتباط داشتیم، با حضرت آیت الله نظری، مرحوم شهید قاسمی از شهدای هفت تیر، حضرت آیت الله صدوقی، حضرت آیت الله محمدی لائینی در نکا،حضرت آیت الله روحانی در بابل، این ها علمای طراز اولی بودند که هم با امام وصل بودند هم مبارز بودند، سعیمان بر این بود که از مسیر روحانیت خودمان را خارج نکنیم.
سال56 براي حفاظت و صيانت از خودمان تصميم به تهيه اسلحه گرفتيم، البته نه براي مبارزه مسلحانه چون حضرت امام(ره) ورود به فاز نظامي را حرام ميدانستند. به اتفاق يكي از دوستان به نام آقاي دامادي كه سه دوره نماينده شهر ساري بودند و الان هم مرحوم شدهاند، رفتيم قائن پيش يكي از دوستان به نام آقاي قريشي كه بعدها فرمانده سپاه قائن شدند، البته به دلايلي به ايشان نگفتيم كه برايچه آمده ایم، ما را بردند سر یک زمین کشاورزی حدود 20 روزی کار کشیدند آن جا از ما و بهد از 20 روز از قائن رفتیم بخش «خوسیف» و از آنجا با موتورهای «ایژ» روسی رفتیم افغانستان و 4 عدد کلت کالیبر 45 تهیه کردیم و برگشتیم قائن و بعد مشهد، در مشهد لباس سربازی خریدیم و موهایمان را زدیم تا شبیه سربازها شویم و هر کدام با یک اتوبوس حرکت کردیم به سمت ساری که اگر یکی از ما دو نفر را گرفتند دیگری بتواند کار را پیش ببرد، اتوبوس اول بدون هیچ مشکلی به ساری رسید اما ژاندارمری اتوبوس دوم که من در آن بودم را متوقف کرد برای بازرسی، پیش خودم گفتم کار تمام است و حدود یک 100 متری از اتوبوس فاصله گرفتم که اگر به ساک من رسیدند و کلت ها را پیدا کردند، بتوانم فرار کنم، اما ظاهراً آن ها با شناسایی قبلی و برای دستگیری دو نفر قاچاقچی به همراه چند کیلو مواد مخدر که یک خانم و آقا بودند اتوبوس را نگه داشته بودند و کاری به دیگر مسافرها نداشتند و سوار اتوبوس شدیم و خدا را شکر به ساری رسیدیم، از این اسلحه ها هم هیچ وقت استفاده نکردیم و در نهایت بعد از انقلاب تحویل کمیته دادیم.
سال 56 اولین راهپیمایی را در شهر ساری شروع کردیم، اول حرکت حدوداً 30 الی 40 نفر بودیم و در آخر آن روز وقتی یک دور زدیم نهایتاً به 200 الی 250 نفر رسیدیم. بازار نمایشگاه های کتاب داغ تر شده بود و ما در شهرهای مختلف نمایشگاه کتاب های اسلامی ـ انقلابی، اکثراً از آثار شهید مطهری می زدیم. فضای شهر یک مقداری انقلابی شده بود و ما به تحریک جوانان و دانشجویان می پرداختیم، مثلاً بچه های دانشکده کشاورزی ساری آن زمان خیلی شُل بودند و ما برای بیدار کردنشان یک چند چادر زنانه فرستادیم برایشان که یعنی شما مردانگی ندارید، بعدها با خیلی از همین بچه های دانشکده کشاورزی رفیق شدیم مثل شهید آخوندی که در کرج ترورشان کردند.
اواخر سال 56 تقریباً انحرافات فکری سازمان مجاهدین خلق (منافقین) آشکار شده بود و ما با منافقین شهر به سرکردگی سیف الله کبیریان، ابوذر مرداسبی، مرزبندی کردیم و شروع کردیم به مبارزه با آن ها.
جالب است، انقلاب که پیروز شد اولین استاندار مازندران فردی بود به نام طباطبایی که از منافقین بود و ما با او درگیر شده بودیم و در نهایت بیرونش کردیم و آقای مهدوی کنی، آقای مصحف (داماد استادجعفری) را استاندار مازندران کردند.
بعد از انقلاب بنده رفتم در شوراي مركزي كميته استان، سرجنگلدار استان بودم و مسئول يكسري كارهاي ديگر، در كميته دو گروه به صورت قوي حضور داشتند. يكي جنبش مسلمانان مبارز و ديگري سازمان مجاهدين خلق كه ما با هر دو اينها مبارزه ميكرديم و با كمك علماء شهر ميخواستيم خط امام را در كميته بياوريم.
هرچه تلاش كرديم، زورمان به اين گروه نرسيد و براي كمكگرفتن به اتفاق هفت، هشت نفر از بچههاي خط امامي رفتيم قم خدمت آيتا... مشكيني(ره) و ماجرا را برايشان توضيح داديم، ناهار هم در خدمتشان بوديم كه در پايان جلسه از صحبتهاي ايشان متوجه شديم كه قم قدرت لازم براي ياري ما را ندارد، بعد رفتيم خدمت آيتا... مومن رئيس ستاد انقلاب قم كه ايشان هم فرمودند كه ما بسط يد كشوري نداريم و نميتوانيم براي شما كاري كنيم. از آنجا رفتيم خدمت آيتا... شرعي و بعد رفتيم خدمت آيتا... مكارم شيرازي، ايشان هم فرمودند كه نميتوانند كمكي بكنند، ولي يك راهنمايي مفيدي كردند و گفتند كه حكومت مركزي و قم قدرت كمك به شما را ندارد و شما بايد به خودتان اتكا كنيد و روی پای خودتان بايستيد و مبارزه كنيد، اگر جرأت مديريت و مبارزه داريد والا كه هيچ (و اشاره فرمودند به من كه گزارش وضعيت موجود را خدمتشان عرض كرده بودم و گفتند كه تو ميتواني اين كار را بكني).
در قم ما فهميديم كه خودمان تنها هستيم. شب رفتيم تهران كه از آنجا برگرديم به ساري، در تهران با توجه به اينكه جايي نداشتيم، آمديم ميدان بهارستان محل فعلي مجلس كه آن موقع تلويزيون آموزشي بود، به آقاياني كه آنجا بودند، گفتيم كه ما خسته هستيم، اگر امكان دارد به ما جاي خواب بدهيد، آنها هم استقبال كردند، بعد فهميديم كه اينجا محل «سازمان مجاهدين انقلاب» اسلامي است، آن شب آقاي مرتضي الويري و مصطفي الويري و مصطفي قنادان و... از ما استقبال كردند و شروع كرديم به حرفزدن و تبادل اخبار با هم.
ما هم براي آنها از وضعيت استان خود گفتیم و گفتيم كه ما براي چه به قم سفر كردهايم و ميخواهيم كميته استانمان را از دست منافقين و جنبشها خارج كنيم، آنها هم گفتند كه با توجه به اينكه سپاه دست سازمان مجاهدين انقلاب است، ما ميتوانيم از طريق سپاه به شما كمك كنيم و فردا ما را فرستادند پيش آقاي فروتن كه عضو شوراي فرماندهي سپاه بود و ايشان هم ما را فرستاد پيش آقاي محسن رضايي كه آن موقع مسئول اطلاعات و تحقیقات سپاه بود، محسن رضايي هم گفت كه شما اسامي يكسري از بچه حزباللهيهاي آدمحسابي و غيروابسته به اين دو گروه را براي تشكيل سپاه استان به من بدهيد، من هم اسم هفت نفر را دادم كه خودم جزو آن هفت نفر نبودم. چند وقت بعد آقاي درویش مسئول استانهاي سپاه زنگ زد و آمد ساري و جلسهاي گذاشتند در دفتر آقاي امورصدوقي و شوراي فرماندهي سپاه كه هفت نفر بود را تشكيل دادند ، که بنده را نیز در آن قرار دادند.
شش نفر از ما در شوراي فرماندهي سپاه با هم هماهنگ بوديم به غير از يك نفر روحاني که فرمانده سپاه استان بودند و يك مقداري رگههاي روشنفكر مآبي و تمايلاتي به سازمان منافقين داشتند،مركز سپاه استان در ساختمان ساواك رژیم قبلی بود.
بنده را گذاشته بودند مسئول اطلاعات و تحقيقات سپاه استان و مسئوليت گزينش نيروها به عهده من بود كه با توجه به نفوذ اشرار و بعضا اراذل و اوباش و جريانات انحرافي در كميته و توقع آنها براي حضور در سپاه كار بسيار مشكلي بود.
الان اگر شما ريزشهاي اخلاقي، سياسي – فكري سپاه در كل كشور را با ريزشهاي سپاه مازندران مقايسه كنيد، پي به دقت نظر بنده در جذب نيرو براي سپاه مازندران ميبريد، چون همه كساني كه حتي مقداري انحراف داشتند را رد ميكرديم كه باعث شد تا منافقين كه توسط من از ورود به سپاه ناكام مانده بودند، چند بار دست به ترور من بزنند.
فرمانده سپاه استان ما يك مقداري عشق حفاظت و پزهاي حفاظتي داشت، من هم با توجه به انحرافاتش از همين استفاده كرده بودم و علاوه بر يك ماشين مدل بالاي «فورد» كه در اختيارش گذاشته بودم، دو نفر پاسدار را نيز به عنوان محافظ در كنار او گذاشته بودم كه به صورت نامحسوس رفت و آمدهاي مشكوك او را كنترل و بعضا جلسات و مكالمات او را ضبط ميكردند تا يك روز كه آن دو محافظ به من اطلاع دادند كه ديشب در خانه حاج آقا طرح ترور من را ريختهاند بدين شرح كه با توجه به درگيري من با فئودالهاي منطقه ابتدا من را بكشند و پس از آن با متهمكردن فئودالها به قتل من، يك تشييع جنازه مفصل براي من بگيرند و از آن بهرهبرداري سياسي كنند.
من رفتم در اتاق فرمانده سپاه و ابتدا ايشان را خلع سلاح كردم و سپس از او علت اين تصميم را جويا شدم كه او ابتدا انكار ميكرد، ولي با بيان دلايل من پذيرفت و پس از آن با توجه به اينكه او خود سادهلوح بود و از او سوءاستفاده ميكردند، دو راه پيش روي او گذاشتم كه يا از استان برو بيسروصدا و يا با تو برخورد ميكنيم ،شيخ راه دوم را برگزيد و به تهران آمد و بعدها در تهران به پيشرفتهاي دنيايي-مديريتي خوبی نيز دست پيدا كرد. جالب آنكه بعدها خيلي از كساني كه آن روزها دور و بر شيخ بودند، به دليل انجام عملياتهاي مسلحانه عليه نظام و ترور انقلابيون اعدام شدند.
پس از تشكيل سپاه مركز استان شروع به تشكيل سپاه شهرهاي ديگر استان نموديم كه با دشواريهاي ويژهاي همراه بود، مثلا وقتي به قائمشهر «شاهي سابق» رفتيم، با توجه به اينكه بسياري از سران مجاهدين خلق اهل اين شهر بودند، خيلي از جوانان شهر كه تعداد آنها به حدود 800 نفر ميرسيد، از سمپاتهاي منافقين بودند و بچه حزبالهي خيلي كم بود. ما ابتدا با علماء شهر جلسه گذاشتيم تا چارهاي پيدا كنيم كه آنها هم گفتند كه حريف سازمانيها نميشوند، ولي اطلاعات خوبي از وضعيت شهر در اختيار ما گذاشتند. در مقابل سازمان مجاهدين با پخش اين كه ما از ساري آمدهايم به قائمشهر كه به آنجا حكومت كنيم، به تخريب ما در افكار عمومي پرداختند و در نهايت اقدام به بازداشت چهار، پنج ساعته ما كردند، گفتند يا همه ما را رسمي سپاه كنيد يا گورتان را گم كنيد.
ما شروع كرديم به مذاكره با آنها و بين خودمان قرار گذاشتيم كه به آنها بگوييم شرايطشان را قبول كردهايم ولی باید از نیروهاآزمون نظامي بگیریم که در نهایت آنها را رد كنيم و در همين راستا آنها را برديم به يك منطقهاي در اطراف شهرشان و يكي از بچهها هفت، هشت روز با آنها كارهاي طاقتفرسا كرد و آنها را ميبرد داخل يك تالاب كه در آنجا بود و تمرينهاي سخت نظامي ميداد تا در نهايت همه آنها به جز 11 نفر كم آوردند و ما هم از آن 11 نفر چهار نفر را گزينش كرديم و در كنار يك سري از افراد ديگري كه انتخاب كرده بوديم، سپاه قائمشهر را تشكيل داديم.
يا مثلا براي تشكيل سپاه گرگان رفتيم شهر گرگان كه رسما دست منافقين بود. آنجا هم حدود 13-12 ساعت ما را بازداشت كردند. در گرگان ديگر هيچ چارهاي نداشتيم و مجبور شديم خودمان يك سپاه مستقل از سپاه آنها بزنيم و با دادستان شهر هماهنگ كرديم كه از اين به بعد ماموريتها را به سپاه ما ارجاع بدهند، نه به آنها و مسيرهاي آنها براي گرفتن امكانات از بيتالمال را هم قطع كرديم كه در نهايت و با مرور زمان با همین شیوه آنها از بين رفتند.
مشی سياسي من آن زمان بيشتر از جامعه مدرسين بود و كمي هم از جامعه روحانيت.
من اولين سخنراني بودم كه در نماز جمعه ساري عليه بني صدر (قبل از رئيس جمهورشدنش) سخنراني كردم، وقتي در نماز جمعه استدلال كردم كه بنيصدر منحرف است براي حزباللهيها، خيلي سخت بود كه بپذيرند، با توجه به اين كه تا حالا هيچ كس در ساري عليه بنيصدر حرف نزده بود، دوستانم خيلي به من اعتراض كردند.
كساني كه امروز هم نميخواهند بگذارند جريان و انديشه امام حاكم شود، آن روزها نگذاشتند جلالالدين فارسي در انتخابات شركت كند و آن بساط را براي ايشان درست كردند و بعد هم آقاي دكتر حبيبي شدكانديد جامعه مدرسين و ما هم با وجود اين كه ميدانستيم آقاي حبيبي رأي نميآورد، تمام تلاش خود را كرديم كه رأي بياورند و به تبليغ ايشان پرداختيم كه در نهايت بنيصدر رئيس جمهور شد.
در واقعه گنبد و قبل از آغاز درگيريها من و دو نفر از دوستان در پوشش خربزهفروش و با چند خر به منطقه رفتيم و حدود 14-13 روز به شناسايي مراكز مهم و حساس و شرايط و بحرانهاي آن پرداختيم و يك گزارش ويژهاي را براي اطلاعات و تحقیقات سپاه کشور فرستادم كه بعدها در برخورد با اخلالگران بكار آمد.
البته مردم منطقه بی تقصير بودند، عده از جريانات و آدمهاي سياسي چپ از فقر بيش از حد مردم تركمن براي رسيدن به اهداف خودشان سوءاستفاده كرده بودند.
ادامه از مردی به نام کردان یک:
....جمع ما در سپاه با توجه به اهميت دادسراي انقلاب شهر و ضعفهاي موجود در آن تصميم گرفت كه من به آنجا بروم و من شدم معاون دادستان شهر ساري.
آقاي سيدمهدي طباطبايي نماينده فعلي شهر تهران آن زمان دادستان انقلاب استان مازندران بودند و رئيس سازمان دادسراي مازندران كه در زمان شاه بركنار شده بود، رئيس دادسراي انقلاب شهر ساري شده بود كه متاسفانه با جريانات انحرافي ضدانقلاب و سازمان مجاهدين برخورد نميكرد.
پس از انتصاب من بهعنوان معاون دادستان شهر 70-60 نفر از كلهگندههاي زمان طاغوت را كه به كسب اموال نامشروع در آن دوران پرداخته بودند را دستگير كردم و اموال نامشروع آنها را به بيتالمال بازگرداندم.
يك خاطره جالب از آن دوران اين كه در شهر ما فردي بود به نام آقاي دكتر «والاپور» كه رئيس انجمن بهائيان و رئيس جمعآوري كمكهاي مردم ايران به اسرائيل در جنگ شش روزه با اعراب بود. اموال ايشان را توقيف كرده بودند و دادند به بنياد مستضعفان. يك روز فرمانده ژاندارمري ساري و يك نفر كه در دادسرا بود، آمدند پيش من كه آقا اموال آقاي دكتر والاپور را بيدليل توقيف كردهاند و شما كمك كنيد كه ما اموال را پس بگيريم. چند روز بعد هم دوباره آمدند و يكجوري صحبت كردند كه آقا اگر شما امروز كمك ما كنيد كه اموال ايشان را پس بگيريم، ما هم اگر رژيم تغيير كند، به شما كمك ميكنيم كه من حس كردم كه يك خبري دارند اينها از تغيير حكومت كه اينگونه صحبت ميكنند و فردا آنها را دعوت كردم به خانهام و يك مقدار با آنها صحبت كردم و از آنها اطلاعات گرفتم و گزارش دادم به مركز كه ظاهرا در لورفتن كودتاي نوژه موثر بود. آنها خواستند پنج ميليون تومان كه در آن موقع پول هنگفتي بود، به من رشوه بدهند تا من دستور رفع توقيف اموال دكتر والاپور را صادر كنم. من هم با آقاي «راجي» حاكم شرع شهر و بچههاي سپاه هماهنگ كردم و با آنها قرار گذاشتم كه پنج ميليون را نقدا به من پرداخت كنند كه وقتي آنها آمدند سر قرار، بچههاي سپاه آن دو را دستگير كردند.
بعد از معاونت دادستان ساري من رفتم آمل و شدم دادستان انقلاب آمل، نور و محمودآباد.فرماندار آمل در آن زمان آقاي محسني بود كه الان نماينده سبزوار در مجلس هشتم هستند. آن موقع حدود هفت الي هشت هزار نفر از مخالفين نظام حمله كرده بودند به شهر و فرمانداري آمل و ما چون قدرت برخورد نظامي نداشتيم، فقط ديديم ميتوانيم عمليات رواني انجام دهيم و با وجود 50 نفر از بچه حزباللهيهاي شهر يك مقر در اطراف شهر زديم و در آن يك چاه مانندي حفر كرديم و شروع كرديم به دستگيري نفر به نفر افراد آنها و ميبرديمشان در آن مقر و به صورت مفصل آنها را كتك ميزديم و اعترافات آنها را درج ميكرديم، اگر در مراحل اوليه اعتراف ميكردند و تعهد ميدادند كه ديگر به اخلال دست نزدند كه هيچ، وگرنه داديار ميفرستاديم تا از آنها مجددا بازجويي كند و اگر در اعترافات آنها ترور و قتل و جرمهاي سنگين بود، حاكم شروع ميفرستاديم و با رعايت قوانين كشور و موازين شرعي آنها را اعدام ميكرديم.
عملیات روانی و پیچیدن اخبار مربوط به اين مقر خوف عجيبي را در دل ضدانقلاب انداخته بود و در نهايت آنها دست از آمل و شهرهاي ديگر برداشتند و رفتند در جنگلها و اتحاديه كمونيستها را تشكيل دادند كه مرحوم شهيد قدوسي به من ماموريت برخورد با آنها را دادند و ما هم به اتفاق ساير دوستان با جريان نفاق و كمونيستهاي هشت پر و اتحاديه كمونيستها در جنگلها برخورد و آنها را از جنگل بيرون و دستگير كرديم.
تا اين زمان منافقين و كمونيستها چندین بار اقدام به ترور من كردند.
بنده در دادستاني بودم تا اينكه آقاي موسوي تبريزي «دادستان انقلاب كل كشور» شدند. من در آن زمان خونريزي معده شديدي داشتم كه خيلي اذيتم ميكرد و خيلي هم مايل نبودم با آقاي موسوي تبريزي كار كنم. بنابراين استعفا دادم و برگشتم ساري. بناي كار فرهنگي داشتم و درمان زخم معدهام.
مرحوم «مجد آرا» كه آن زمان استاندار بودند، خيلي اصرار داشتند كه من به استانداري بروم. من نميخواستم بروم، ايشان خيلي پيگيري كردند و برادر خانم من را واسط كردند و گفتند آقاي ناطق نوري هم خيلي اصرار دارند كه شما بياييد. من هم وقتي اصرار ايشان را ديدم، قبول كردم، ولي خواهش كردم به خاطر ضعف جسميام يك كار سبكي به من بدهند و شدم فرماندار «عليآباد كتول» و بعد دوباره اصرار كردند كه فرماندار گنبد شوم كه با مخالفت مردم «عليآباد كتول» مواجه شدند، حدود پنج هزار نفر از مردم عليآباد كتول و حزباللهيها مقابل فرمانداري تجمع كردند كه نبايد كردان از عليآباد برود و در و ديوار شهر را پر كردند از ديوار نويس كه كردان نبايد برود. استانداري در نهايت مردم را راضي كرد و من 38 ماه شدم فرماندار گنبدآن زمان با حدود هزار و اندي روستا كه الان به شش فرمانداري تقسيم شده است.
من در طول مدت فرمانداریم در گنبد همه روستاها را بين سه تا هشت بار رفتم و در هر روستا حداقل يك پروژه عمراني اجرا كردم، هر شب ميرفتم سر پروژهها و پيگيري ميكردم، صداي بولدوزرهاي D8 يك سمفوني بسيار زيبايي شده بود براي من كه نويد آباداني به همراه داشت.
انجمن اسلامي دولت تشكيل شده بود و من هم عضو آن شده بودم و آقايان پرورش، عسگر اولادي، ناطق نوري و نبوی... از اعضاي دولت در اين انجمن به ابراز مخالفت با مواضع مخالف اقتصاد آزاد آقاي ميرحسين موسوي ميپرداختند.
ما معتقد بوديم كه اقتصاد بايد راه خودش را خودش باز كند.
در آن زمان مقام معظم رهبري كه رئيس جمهور بودند يك سفري داشتند به مازندران، مسئولين وقت آن زمان استان با توجه به درگيريهاي دولت با ايشان علاقهاي نداشتند كه اين سفر با وزن سفر يك رئيس جمهور و به صورت گرم و باشكوه برگزار شود و بيشتر تمايل داشتند خيلي بيسروصدا و سرد باشد. من هم كه از سال حدود 54 با حضرت آقا آشنا شده بودم ، تمام توان خود را گذاشتم تا خللي در برگزاري اين سفر نباشد.
همان سالي بود كه سيلي در داراب استان فارس آمده بود و من هم از مردم گنبد 36 ميليون تومان كه آن زمان مبلغ قابل توجهي بود، جمع كرده بودم براي سيلزدگان. استانداري ميخواست پول را به آقاي ميرحسين موسوي كه نخست وزير بود بدهد تا ايشان پول را به سیل زدگان بدهد و من ميخواستم به آقاي خامنهاي كه رئيس جمهور بودند بدهم تا ايشان پول را به سیل زدگان بدهند و در نهايت بنده وقتي حضرت آقا در گنبد بودند به ايشان تقديم كردم تا ايشان به مردم داراب بدهند.
آقا وقتي آمدند گنبد حدود 3/4 مردم ائم از همه قوميتها آمدند استقبال آقا و سفر ايشان در گنبد خيلي با استقبال بينظير و گرمي روبرو شد چون حضرت آقا خیلی در میان مردم کشورمحبوب بودندو ایشان به اتفاق آقاي روحاني نماينده ولي فقيه در استان و آقاي نورمفيدي نماينده ولي فقيه در شرق استان دو شب در منزل فرماندار كه من بودم اقامت داشتند
حضرت آقا از حال و هوای قصه حدس زدند كه بعد از رفتن ايشان با من برخورد ميكنند و توسط اطرافيانشان پيغام دادند كه به فلاني بگوييد اگر عزل شد به دفتر من در تهران بيايد.
پيشبيني حضرت آقا درست درآمد و من بعد از سفر ايشان عزل شدم و رفتم تهران دفتر حضرت آقا و از طرف نهاد رياست جمهوري رفتم در ستاد اجرايي فرمان حضرت امام(ره).
حضور من در ستاد اجرايي فرمان حضرت امام به خاطر فساد بیش از حد برخی از مديران آن زمان در ستاد از جمله آقاي ... نامي كه يك مدتي را هم در سايپا مدير عامل بود،زياد طول نكشيد،حدود پنج الي شش ماه ،من نامه نوشتم به آقاي ميرسليم در ریاست جمهوری كه اينجا فساد هست و من نميتوانم اينجا كار كنم.
در زمان كار در ستاد اجرايي يك خانه داده بودند به من در خيابان ميرعماد كه حدود 470 متري زیر بنا داشت و من يك مدت كوتاهي در آن نشستم و چون شبهه شرعی داشتم نسبت به درستي اين كار از آنجا بلند شدم. البته اين در كنار اين بود كه من سه تا تيكه فرش بيشتر نداشتم و خانه لخت بود، بعد از من آقاي صادق خرازي نشستند در آن خانه.
بعد از ستاد اجرايي من رفتم در ستاد تبليغات جنگ، تا اين زمان حضور من در جبهه به خاطر كارهاي دولتي به صورت مقطعي بود. مثلا در زمان انجام عمليات يك هفته ميرفتم جبهه و بعد برميگشتم سركارم به عنوان فرماندار و یا ... از اينجا به بعد ديگر كار من شده بود مختص جنگ. من شدم مسئول تشكيل كميته ستاد تبليغات جنگ در استانها که شورای عالی دفاع تصمیم تشکیل آن را گرفته بود.
يك خاطره جالب اين كه در اين مدت هواپيماهاي عراقي وقتي براي بمباران شهرهاي ايران ميآمدند و به هر دليلي موفق به خاليكردن بمبها در شهر موردنظر نميشدند در بازگشت به عراق چون شهر ايلام سر راه بود، همه بمبهاي خود را سر مردم آنجا ميريختند.
من هم به همين خاطر دستور تخليه ايلام را صادر كردم كه متأسفانه به خاطر هم خط نبودن سياسي من با برخي از آقايان از جمله آقاي محمد صدر با جو سازي آنها عليه اين كار مواجه شدم كه ايلام امن بوده و چرا فلاني دستور تخليه شهر را داده است و قرار شد من به جلسه شوراي امنيت ملي كشور بروم و در آنجا توبيخ شوم كه همزمان هواپيماهاي عراقي مجددا به صورت وحشتناكي ايلام را بمباران كردند كه ديگر اصلا جلسه شوراي امنيت ملي در این باره تشكيل نشد.
وقتي صدام سر دشت را بمباران شيميايي كرد بعد از چند ساعت بنا به درخواست ما هيأتي از كميته ضد بكارگيري بمبهاي شيميايي از وين آمدند تهران تا به بازديد سر دشت بروند و به صحت ادعاهاي ايران راجع به بكارگيري بمب شيميايي توسط عراق پي ببرند. متأسفانه در ستاد تبليغات جنگ جز من كسي حاضر نشد به خاطر خطر شيميايي شدن همراه هيأت مذكور به سردشت برود و من تنهايي به همراه آنان به سردشت رفتم.
وقتي به آن جا رسيديم با مناظر تكان دهنده اي روبرو شديم؛ گياهان شهر همه خشك و سوخته بودند، حيوانات، بزها، سگها، گربهها، الاغها و گاوها همه مرده بودند و لاشه شان در گوشه و كنار افتاده بود،انسانها هم همين طور، همه مرده بودند و تنها از بعضي از خانهها صداي ناله ميآمد. در شهر فقط 7 الي 8 نفر پاسدار حضور داشتند و در فرمانداري هم فقط يك نفر بود.
هيأت حقوق بشري هم متأسفانه علي رغم مشاهده اين مناظر با بهانههاي واهي كه مثلا از كجا معلوم كه حتما گاز خردل بكارگيري شده است و يا ... ميخواستند گزارش را به نفع صدام تنظيم كنند. وضعيت عجيبي بود. من از يك طرف ميبايست به صداي نالههایی که از داخل خانه ها می آمد پاسخ ميدادم و به كمك مصدومين ميرفتم و با تهران تماس ميگرفتم تا هلي كوپتر بفرستند و مصدومين را ببرند و از يك طرف بايد به نشان دادن شواهد و قانع كردن هيأت حقوق بشري ميپرداختم كه در اثر حضور در آن منطقه و ياري به مصدومين در آن زمان شيميايي شدم و اين موضوع را تا كنون در هيچ كجا به غير از يك نامه كه به مناسبتي به مقام معظم رهبري نوشتم و فقط از باب اطلاع به ايشان عرض كردم، نقل نكردم و ميخواستم نگه دارم براي آن دنيا.
در نهايت گروه حقوق بشري به دلايل واهي زير بار تخلف عراق نرفتند و ميگفتند كه شايد گاز خردل نباشد و ما سوار هواپيماي «شنوك» شديم كه برويم تبريز و از آنجا برويم تهران. ابتداي پرواز بوديم كه هواپيما به ناگهان حدود 200 متري به پائين كشيده شد و رفت لاي شيارهاي كوههاي سردشت. همه مسافرها از صندليها خارج و زخمي شدند. پس از مدتي هواپيما ناگهان اوج عمودي گرفت و اين بار همه مسافرها افتادند عقب هواپيما. بعد از چند دقيقه در وضعيت عادي قرار گرفتيم و به مسير ادامه داديم. بعدا خلبان به مسافرها توضيح داد كه يك «ميگ» عراقي به تعقيب هواپيماي ما پرداخته بوده و خلبان چون ميگ توانايي پرواز در ارتفاع پايين را ندارد ارتفاع پرواز را كم كرده است اما با اين مسئله روبرو شده كه ميگ عراقي - حالا بر اساس چه نوع تغييري در سيستم آن- توانسته است به تعقيب ما در ارتفاع پائين بپردازد. خلبان ما با مشاهده اين وضعيت، كار خود را تمام شده حساب كرده و تصميم گرفته به صورت عمودي از زير ميگ به آن بزند كه حداقل موجب انفجار آن هم بشود. ميگ عراقي هم كه اين موضوع را فهميده فرار كرده است.
سرپرست گروه ويني وقتي اين ماجرا را شنيد به من گفت شما كه خلبانتان با نوك هواپيما ميخواهد ميگ عراقي را بزند حتما در اين جنگ پيروز ميشويد و حالا نمي دانم تحت تأثير اين اقدام و شايد نزديك ديدن مرگ به خود در آن تعقيب و گريز، علي رغم مخالفت قبلي به من گفت كه ما گزارش را به نفع شما مينويسيم و شما يك پيش نويس بنويس و ما بر اساس آن گزارش خود را تنظيم ميكنيم.
من نوشتم و آنها اصلاحات خود را اعمال كردند و شد اولين گزارش كميته خلع سلاح سازمان ملل عليه عراق که عراق را محکوم کرد. البته در تبريز هم برايشان كفش و قالي گرفتيم و از طرف ايران به آنها هديه داديم.
پس از جنگ و با رحلت حضرت امام(ره) و رهبر شدن حضرت آقا، آقاي يزدي رئيس قوه قضائيه شدند.
بعد از رحلت حضرت امام من به دعوت آقای کازرونی رفته بودم وزارت مسکن تا این که مرحوم آقاي زوارهاي رئيس سازمان ثبت اسناد و املاك كشور به اصرار از من خواستند كه به سازمان ثبت اسناد بروم و من شدم معاون سازمان ثبت اسناد و تقريبا ادارهكننده سازمان.
در سازمان ثبت يك سيستم طراحي كردم كه كارها را بسيار راحت كرد. در تمام شهرهاي ايران چهار و پنج نفر از بچههايي را كه حقوق خوانده بودند را ازشان خواهش كرديم كه ساعت بيكاري خود را به مركز سازمان در شهر خود سر بزنند و هر چيزي را كه مشاهده كردند اعم از برخوردهاي خوب و بد توسط كاركنان ما با مردم به ما گزارش كنند. و ما هم بر مبناي گزارشات آنان به رؤساي مراكز خود در استانها تذكر ميداديم. روساي ثبت فكر كردند ما يك سيستم نظارتي پیچیده ای طراحي كردهايم و در نتيجه تخلفات به حداقل رسيده بود.
همكاري من با آقاي زوارهاي به خاطر اختلاف سليقه اجرايي كه با ايشان داشتم زياد به طول نيانجاميد حدود 22 ماه و من از سازمان ثبت اسناد بيرون آمدم و يك مدتي بيكار بودم.
آقاي اكبر تركان در آن زمان وزير دفاع بودند كه با دعوت ايشان بنده مشاور سازمان صنایع دفاع شدم و يك مدتي هم در «اتكا» كار كردم تا آقاي لاريجاني شدند وزير ارشاد و با واسطهاي از من دعوت كردند كه به وزارت ارشاد بروم و من را گذاشتند عضو هيئت مديره سازمان ايرانگردي و جهانگردي و قائم مقام سازمان كه در اينجا نيز عملا من سازمان را ميگردانم و از كارهاي ويژهاي كه در اين مدت كردم ميتوان از ايجاد 14 قطب توريستي كشور كه كار مهمي بود، نام برد.
ادامه از مردی به نام کردان دو:
....بعد از اين كه حضرت آقا، آقاي لاريجاني را به سمت رئيس صدا و سيما منصوب كردند، عليرغم اين كه حضرت آقا به آقاي لاريجاني گفته بودند كه كسي را از وزارت ارشاد به صدا و سيما نبريد كه نفر بعد از شما كه آقاي ميرسليم بود، وقتي ميآيد وزارت ارشاد دچار كمبود نيرو نشود، ولي با درخواست ويژه آقاي لاريجاني از حضرت آقا راجع به من و آقاي پورنجاتي ما دو نفر همراه ايشان به صدا و سيما رفتيم و من 11 سال معاون اداري مالي سازمان صدا و سيما بودم تا آقاي دکتر احمدينژاد رئيس جمهور شدند.
تا پيش از دوم خرداد ما چه در صدا و سيما و چه در وزارت ارشاد در زماني كه تحت مديريت آقاي لاريجاني كار ميكرديم، چون در افواه عمومي مسئولين و روشنفكران و آدم های طراز اول اينگونه وانمود ميشد كه آقاي دکتر لاريجاني برگزيده ی آقا ست در نتیجه وقتي آقاي لاريجاني از نهادي و يا وزارتخانهاي درخواستي ميكردند، همه آنها همكاري ميكردند و اصولا ما براي توسعه مشكلي نداشتيم، بنا بر این در آن دوران ما تلاش خودمان را ميكرديم، اما كار ويژهاي نميكرديم.
تا اينكه دوم خرداد اتفاق افتاد و با رأي نياوردن آقاي ناطق نوري صدا و سيما هم در رأينياوردنبه لیست آقاي ناطق نوري پیوسته شد.
نمی دونم روز سوم خرداد بود يا چهار خرداد رفتم اتاق آقاي لاريجاني ، ایشون خيلي گرفته بودند و رنگ به چهره ايشان نبود و بسيار ناراحت بودند. من هرچهقدر با ايشان شوخي كردم، از اين حالت درنيامد. حدود يك ساعتي طول كشيد، ايشان كپ كرده
ودند و از آن حالت درنميآمدند، ميگفتند ما ديگر راديو – تلويزيون را نميتوانيم اداره كنيم، چون دوم خرداديها همه منابع مالي، تجهيزات و ساير نيازهاي ما را ميبندند و ما نميتوانيم كار كنيم.
من به ايشان گفتم ببينيد آقاي لاريجاني شما در زماني كه وزير ارشاد بوديد و یکی دو سال اول صدا و سيما سوگلي رهبري بوديد و به اين دليل همه نهادها و وزارتخانهها با ما همكاري ميكردند و هنر پيشبرد كارها از ما نبود و الان كه دچار بحران شدهايم، ما بايد مديريت خودمان را در جامعه اثبات كنيم.
من به ايشان گفتم دو كار مهم را من به شما قول ميدهم كه به نحو احسن برايتان انجام دهم و در اين دو هيچ مشكلي نداشته باشيم. 1- اين كه تامين منابع مالي سازمان را به عهده ميگيرم که شما ازش نگرانی 2- اين كه امثال مجاهدين انقلاب و جريانات ضدنظام نتوانند در سازمان اختلال و اغتشاش ايجاد كنند و همكاران ما در صدا و سيما را جذب كنند كه ايشان در جواب گفتند كه چرند نگو، شدنی نیست و نميشود و من گفتم آقاي لاريجاني استعفا فایده نداردو الان وقت كار است و بالاخره ايشان را راضي كردم تا من طرح اقتصادي خود را بنويسم و ايشان ملاحظه كنند كه ميشود اجرا كرد يا نه و با هزار زحمت ما به ايشان روحيه داديم و ايشان را از آشفتگي خارج كرديم.
من طرح نوشتم كه با اجراي آن ما تا سال 1385 كل صدا و سيما را از بودجه دولتي كاملا بينياز ميكرديم، آن سال درآمد صدا و سيما 360 ميليون تومان بود، من گفتم 40 ميليارد تومان در آن سال درآمد ايجاد ميكنم، مديران ديگر صدا و سيما فكر ميكردند من ديوانه شدهام، مدير كل بازرگاني گفت كه نميشود و استعفا داد و رفت من آن طرح را اجرا كردم و در همان سال 50 ميليارد تومان به جای 40 میلیارد در آوردم از آگهيهاي بازرگاني و افزايش شركتهاي تبليغاتي و گرفتن كارهاي تبليغاتي درآمد ايجاد كردم.
چند روز بعد از دوم خرداد يك نشريه چپی در زنجان يك خبر چاپ كرد كه ايثارگران صدا و سيما از بودجه صدا و سيما به ستاد تبليغاتي آقاي ناطق كمك مالي كردهاند. در صورتي كه ما يك ريال هم به آقاي ناطق كمك نكرده بوديم، چون اعتقاد داشتيم كه حرام است.
آقاي لاريجاني در اثر اين خبر بسيار آشفته و به هم ريخته شده بودند. با من تماس گرفتند كه ماجراي اين خبر چيست كه من با توجه به اين كه به صحت عملكرد مالي صدا و سيما واقف بودم، به ايشان گفتم هر كس اين خبر را به شما گفته است (گُه) خورده است. ايشان گفتند مدير كل حراست سازمان گفتهاند، من گفتم پس ايشان (گُه) خوردهاند. جالب اين كه مدير حراست سازمان كه آقاي غفور بودند، در هنگام صحبت پيش آقاي لاريجاني بودند. آقاي لاريجاني به من گفتند كه بيا پيش من كه گفتم كار دارم و نميآيم، و چیزی که اصلا وجود خارجی ندارد برای چی تو هر روز وحشتت می گیرد.
بعد كه راجع به اين خبر تحقيق كرديم، ديديم كه جمعيت ايثارگران انقلاب اسلامي در انتخابات ميخواستند كه برای ستاد آقاي ناطق کار كنند و براي همين رفتند پيش آقاي محسن رفيقدوست تا از ايشان پول قرض بگيرند و آقاي رفيقدوست هم گفته بودند به ايشان كه پول ندارند و ايشان را معرفي كرده بودند به كارخانه «چيت ري» تا پارچه بگيرند. حالا یا از خود پارچه استفاده كنند و يا بفروشند و از محل آن به آقاي ناطق كمك كنند و بعدا پول پارچه چيت ري را بدهند.
مدير كارخانه چيت ري هم گفته بود كه بدون چك به آنها پارچه نميدهد. مدير كل منابع انساني صدا و سيما كه آقاي تقوايي بودند و از اعضاي شوراي مركزي ايثارگران بودند، چك شخصي ميدهند به كارخانه چيت ري و بعد از انتخابات هم موعد چك ميرسد و چيتري چك را اجرا ميگذارند كه برگشت ميخورد و جلب آقاي تقوايي را ميگيرند كه جلب ايشان با توجه به درج آدرس محل کار در بانک ميآيد صدا و سيما پيش حراست. مدير كل حراست ما هم از هول حليم دوم خرداد اين ماجرا را به عوامل آنها لو ميدهد و آنها با مستمسك قراردادن كار ايثارگران سعي در تخريب سازمان داشتند.
مدتي بعد جمعي از مديران صدا و سيما و وزارت اطلاعات خدمت مقام معظم رهبري رسيديم و آقا از بچههاي وزارت تقدير به عمل آوردند كه بعد از آن آقاي كرباسچي در يك نشريهاي كه داشتند به صدا و سيما و وزارت اطلاعات حمله كردند و ما هم از ايشان شكايت كرديم و بعد از پيگيري يك روز عصر قرار شد جلسه محاكمه تشكيل شود به رياست آقاي رازيني، آقاي كرباسچي در وقت مقرر در جلسه حاضر نشدند و ما مدتي صبر كرديم و خبري از ايشان نشد، من به آقاي رازيني گفتم كه كرباسچي از قصد دير ميآيد كه از من ديرتر برسد و من و تو مجبور شویم هنگام ورود او جلوي پايش بلند شويم و من ميروم در ساختمان راديو تهران هر وقت ايشان آمد، ميآيم داخل تا او بلند شود. آقاي كرباسچي بعد كه آمدند، هرچقدر آن اطراف معطل کردند كه ديرتر از من بيايند، من صبر كردم و وقتي ايشان رفتند بعد از ايشان وارد جلسه شدم ودر نهایت شكايت رسيدگي و رأي بهنفع سازمان صدا و سيما صادر شد .
من مديران بچه حزباللهي و بيپناهي را كه دوم خرداديها از دولت حذف ميكردند را با توجه به تخصصشان ميآوردم در صدا و سيما مشغولشان می کردم،مانند تعدادي از وزارء و هفت، هشت نفر از استانداران فعلي و بخشي از نمايندگان مجلس هفتم و مجلس هشتم و بخشي از نمايندگان اقليت مجلس ششم.
یک ماجرای دیگر در آن مقطع این که دوم خرداديها براي شكستن انحصار صدا و سيما آمدند و در كوي دانشگاه تهران يك تلويزيون تاسيس كردند كه ما هم با استناد به قانون اساسي و با وجود اين كه نيروي انتظامي ميگفت من وارد كوي دانشگاه نميشوم، به سختی يك نمايندگاني فرستاديم براي جمعكردن اين كار كه در نهايت جمع هم كردند.
بخشي از آقایان در حزب مشاركت و سازمان مجاهدين حكومت ولايي را قبول نداشتند و به دنبال براندازي حالت فعلي نظام بودند، آنها جمهوري مسلمانان ميخواستند، نه جمهوري اسلامي و خيلي سعي كردند در بدنه سازمان صدا و سيما نفوذ كنند كه در نهايت نتوانستند.
یکی از دلایل مهمی که بدنه سازمان با آنها همراهي نكردند این بود که واژهاي بنام اين كه پول نداريم در صدا و سيما معنا نداشت. آقاي لاريجاني هر كاري ميخواستند، پولش بود و انجام ميدادند.
دوم خرداديها بعد از اين كه نفوذشان در بدنه صدا و سيما جواب نداد، آمدند و بحث تحقيق و تفحص از صدا و سيما را در مجلس ششم مطرح و تصويب كردند تا بتوانند موتور صدا و سيما را در دفاع از ارزشها كند كنند.
آقای لاريجاني من را صدا زد و گفت مسئوليت تحقيق و تفحص مجلس با تو، من گفتم كه اين كار از لحاظ قانوني كار آقاي ضرغامي كه معاون پارلماني سازمان هستند ميباشد و ممكن است آقاي ضرغامي ناراحت شوند، ولي آقای لاريجاني گفت كه موضوع حساس است. ضرغامي نميتواند و مسئوليت را به من سپردند.
اين تحقيق و تفحص در راستاي براندازي نظام بود، مزروعي چند بار با من صحبت كرد كه مثلا من را از موضع دفاع از انقلاب و صدا و سيما پايين بياورد.
مجلس ششم نامه زد كه كپي كل اسناد مالي سازمان از سال 64 تا 74 را ميخواهند. من هم سريع با استانها هماهنگ كردم و كپي همه اسناد را كه 18 كاميون ميشد فرستادم دم مجلس كه آقاي كروبي زنگ زدند كه من خواهش ميكنم اين كاميونها را برگردانيد. من گفتم كه چون نامه درخواست رسمي زدند، بايد نامه رسمي بزنند كه ما برگردانيم كه در نهايت ما برگردانديم.
خودشان هم نميدانستند دنبال چه هستند و بايد چه اطلاعاتي را از ما بخواهند.
بعد رفتند يك تيمي انتخاب كردند و فرستادند كه ما از ورود دو نفر از آنها به محل بايگاني اسنادمان خودداري كرديم، به خاطر اين كه بنا بر تحقيقات حراست ما در قائله اوجالان سنندج سابقه آدمكشي داشتندو البته بنا بر قانون اساسي ما موظف بوديم كه اسناد خود را فقط در اختيار نمايندگان مجلس قرار دهيم كه در نهايت چند نماينده آمدند و هرچه گشتند مدركي به دست نياوردند و در نهايت رفتند.
هاديزاده كه مسئول تحقيق و تفحص بود، بارها گفته بود كه اگر كردان استعفا دهد، ما صدا و سيما را راحت ميزنیم.
در جلسهآي كه اين افراد ميخواستند گزارش تحقیق و تفحصشان از صدا و سیما را جمعبندي كنند، ديدند كه بنده و آقاي لاريجاني هيچ تخلف شخصي نداريم،حتي در حد برگه ای و يك ريال هم برداشت غيرقانوني نداريم، متاسفانه به جاي اين كه خوشحال شوند، در آن جلسه به من فحش ناموسي ميدهند كه آقاي ... كه عضو كميسيون بودندبه آنهاگفته بودند كه شما به جاي اين كه خوشحال شويد كه مديران سالم در نظام كار مي كنند، ناراحت هستید.
چند روز بعد از پايان اين ماجرا من يك كتاب نوشتم به نام «تفحص يا غوغا» که در آن به شرح ماجرا پرداخته بودم.
من پنج، شش سال اول كار در صدا و سيما نه اضافه كار گرفتم، نه حق ماموريت، و بعد از پنج، شش سال ديدم زندگيم نميگذرد و از اينجا به بعد اضافه كارهايم را هم دريافت كردم، ولي حق ماموريتها را نه. من تا حالا حتي يك ريال وام هم از صدا و سيما نگرفتم و نه يك متر زمين و نه نيم متر آپارتمان، در حالي كه من توزيعكننده وامها و ساير مزايا بودم. بهجز من و يكي از معاونان صدا و سيما كه سه سال در صدا و سيما معاون بود، بقيه معاونان صدا و سيما تا زمان رياست آقاي لاريجاني را كه من خبر دارم همه يا ويلا گرفتند، يا آپارتمان و يا وامهاي خوب و يا خانه و تنها كسي كه هيچ يك از اينها را نگرفت، من و آن برادر بوديم.
.. رابطه ما و آقاي احمدينژاد برميگردد به قبل از استانداري آقاي احمدينژاد در اردبيل كه ما با هم رفيق بوديم.
در زمان انتخابات 84 من با وجود رفاقت با آقاي احمدينژاد از آقاي لاريجاني دفاع كردم. خيلي از كارهاي ستاد آقاي لاريجاني به عهده من بود، ولي در عين حال از نوع تبليغات آقاي احمدينژاد به خاطر زندهكردن زبان انقلاب خيلي تقدير كردم و آن زمان ميگفتم كه اصلا مهم نيست آقاي احمدينژاد پيروز شود يا نشود، مهم براي من زندهكردن شعارهاي انقلاب بود در آن ايام.
بعد از رأيآوردن آقاي احمدينژاد طبيعي بود از ما كه جزو رفقايش بوديم و از ما توقع كمك داشت و كمكش نكرده بوديم، استفاده نكنند. قرار شده بود من از صدا و سيما بيرون بيايم و شوراي نگهبان از من دعوت كرده بود كه بروم جاي آقاي جهرمي. من ديدم نميتوانم بروم و از آقاي جنتي عذرخواهي كردم.
آقاي احمدينژاد از من خواستند كه استاندار خوزستان شوم، من گفتم كه من ديگر براي استانداري پير شدم و قبول نكردم. آقاي پورمحمدي از من خواستند كه معاون اداري مالي وزارت كشور شوم كه من گفتم فقط حاضرم معاون سياسي وزارت كشور شوم. آقاي جهرمي از من خواستند كه رئيس سازمان فني و حرفهاي شوم كه قبول كردم و 18 ماه رئيس سازمان فني و حرفهاي بودم.
عملكرد خوب ما در سازمان فني و حرفهاي و سوابق دوستي ما با آقاي احمدينژاد باعث شد كهايشان از من براي حضور در وزارت نفت دعوت كند، که بعد هم خواستند که بروم وزارت کشور.
ما در زمان دوم خرداد حدود سه، چهار سال جلساتي داشتيم شش، هفت نفره كه در آن فعالیت های براندازانه علیه جمهوري اسلامي را رصد ميكرديم و نقاط ضعف گروههاي برانداز را شناسايي و براي جلوگيري از اقدامات آنها برنامهريزي ميكرديم كه يكي از اعضاي آن آقاي احمدينژاد بود و يكي ديگر از كانديداهاي انتخابات رياست جمهوري سال 84نیز عضو آن بود.
از ثمرات آن جلسه اين بود كه به اين نتيجه رسيده بوديم كه در انتخابات نهم رياست جمهوري گفتماني جواب ميدهد كه در آن با مردم ديني صحبت شود.که آقای احمدی نژاد به آن عمل کرد.
اگر موافقید یک مقدار بیشتر به دوم خرداد بپردازیم و بعد برسیم به انتخابات نهم و حضورتون در دولت و استیضاح؟
در مقطع 2 خرداد 46 يا ماقبلاش تقريبا انتخابات 2 قطبي شده بود و كليه نيروهايي كه به لحاظ تقسيمبندي سياسي (كه من اين تقسيمبندي رو قبول ندارم البته) به اردوگاه راست متعلق بودند، آمدند پشت سر آقاي ناطق و از ايشان حمايت كردند و كليه نيروهايي كه متعلق به اردوگاه چپ بودند، رفتند پشت سر آقاي خاتمي و از ايشان حمايت كردند، با اين تفاوت كه هرچقدر به انتخابات نزديكتر ميشديم، اردوگاه چپ با شعارهايي كه خلق كرده بود این قدرت رو پيدا كرده بود كه علاوه بر آراي خودش توانست آراي جريان خاموشي كه معمولا در انتخابات كمتر مشاركت ميكردند را وارد صحنه انتخابات كند.
بهطور معمول جريان منتصب به راست در ايران واجد 20 درصد آراي مردم است و جريان منصب به چپ واجد 15 درصد و تنها چيزي كه ميماند اين وسط جهتگيريها و شعارهايي است كه انتخاب ميكنند و اين 15 يا آن 20 ارتقا پيدا ميكند.
به همين دليل روزهاي اول كه رفته بودند پيش آقاي خاتمي براي اينكه دعوت كنند از ايشان براي انتخابات، ايشان به دليل اينكه تقريبا نااميد بود از رايآوردن نميپذيرفت و تعابير گوناگوني را هم داشت.
در 2 خرداد بعد از اينكه آقاي خاتمي اعلام كانديداتوري كردند،تیم هدایت کننده با استفاده از متد دقيق تبليغاتی، توانستند آراي خاموش جامعه و آراي بخش وسيعي از مردم را به سمت خودشون جلب كنندو در نظرسنجيها هرچقدر به سمت انتخابات نزديكتر ميشديم از آراي آقاي ناطق كم و به آراي آقاي خاتمي اضافه ميشد.
در ايران يك جمعيتي هم زندگي ميكنند و به نام «ابن الوقت» كه كار سياسي هم ميكنند. اينها وقتي نتایج نظرسنجي ها را ميديدند از كنار آقاي ناطق سرميخوردند و سعي ميكردند خودشان را به آقاي خاتمي وصل كنند.
كار تشكيلاتي وسيعي هم ستاد انتخاباتي آقاي خاتمي انجام داد. آقاي هاشمي رفسنجاني هم اين وسط يك هفته قبل از انتخابات در شرايطي كه قبل از آن يك سري عمليات رواني براي محياسازي ذهن مردم صورت ميگرفت، نظير اينكه خاتمي بنويسيم ناطق بخوانيم. ايشان هم آمد در نماز جمعه بهعنوان رئيس دولت اعلام كرد كه من نگران تخلف در انتخابات هستم. البته ما نفهميديم، هنوز هم من نفهميدم رئيس دولت چرا نگران تخلف بود؟! چون دولت زير نظر ايشان بود. هر اوامر و نواهياي هم كه داشت، ميتوانستند دستور بدهند به وزارت كشور و آنها انجام دهند.
وزير كشور رو هم ايشان انتخاب كرده و تحت امر ايشان بود، چرا كه تا الان هم وزير كشور آن زمان زير نظر ايشان در مجمع تشخيص مصلحت در خدمت خود ايشان است. يعني وزير كشوري نبود كه بخواهد تخطي بكند. همين جا من يك نكته فرهنگي يادم ميآيد كه يادآوري كنم، همه بزرگان كشور به اين نتيجه رسيده بودند که قانون منع استفاده از ماهواره، براي مدتي تصويب بشود تا جمهوري اسلامي يك فرصتي پيدا بكند و با استفاده از آن فرصت خودش را مجهز بكند به اينكه بتواند در مقابل رسانههاي ماهواره ای بيگانه و احتمالا رسانههاي فارسيزبان ايستادگي بكند، مجلس هم تصويب كرد و تقريبا همه بزرگان كشور نظرشون اين بود كه ما نيازمند يك فرصتي هستيم كه بتوانيم برنامهريزي بكنيم كه چگونه در مقابل تهاجم فرهنگي غرب بوسیله ماهواره ايستادگي بكنيم.
يكي از راهها كه به جمعبندي رسيده بودند، اين بود كه خوب اين مسئله منعش انجام بشود. خوب قانون تصويب شد و سه دستگاه وظيفه داشتند با نظر آقاي رئيس جمهور آييننامه اجرايیش را بنويسند.
وزارت ارشاد بود، سازمان صدا و سيما و وزارت پست و تلگراف و تلفن.
آقاي مهاجراني معاون حقوقي پارلماني رئيس جمهور بود،جلسات گوناگوني رو ايشان گذاشت براي اينكه پيشفرض آييننامه تهيه بشود. خوب آقاي مهاجراني كه «ريپ» ميزد. ذاتا با اينگونه رفتارها مخالف بود. وزارت پست و تلگراف و تلفن هم كه جنبه فني داشت، وزارت ارشاد هم آن حساسيت ويژه را نداشت. به هر حال ما خيلي تلاش كرديم كه از آنجا يك آييننامه مناسبي دربيايد.
جناب آقاي هاشمي ذاتا با اين قانون مخالف بود. وقتي اين قانون تصويب شد، بعد از اينكه آييننامهاش نوشته شد، به محض اينكه قانون ابلاغ شد، اونجور كه من اطلاع دارم آقاي هاشمی به وزير كشور كه آن موقع آقاي بشارتي بودند، ابلاغ ميكنند كه نگهداري تجهیزات دریافت از ماهوارهها مانعي ندارد! در جايي كه صراحت قانون ميگفت كه نگهداري تجهیزات دریافت از ماهواره خلاف است،قانون را مجلس تصويب كرد، آييننامه را هيئت وزيران نوشت، به محض اينكه قانون به دستگاههاي ذيصلاح از جمله نيروي انتظامي ابلاغ شد كه آنها بيایند برخورد بكنند، شب اول ابلاغ آييننامه و قانون آقاي بشارتي آمد زد تو سر قانون، پدر قانون را درآورد. ، ميخواهم بگويم آقاي بشارتي يكچنين حالت فرمانبرداري داشت از آقای هاشمی.
پس براي آقاي هاشمي نگراني اينكه در انتخابات سلامت وجود ندارد، نبايد باشد، يك وقتي يك وزير كشوري با ايشان كار ميكرد كه آن وزير در مقابل ايشان امتناع داشت، ولي خوب جناب آقاي بشارتي كاملا در خدمت آقاي هاشمي بودند و من اين نكته الان يادم آمد كه اين ماجرا را روايت كردم، چون خودم درگير اين ماجرا بودم، هم درگيرقانون و هم نوشتن آييننامه است.
- در ضمن این که همان طور که می دانیدشوراي نگهبان و سپاه توانایی این که در انتخابات تقلب يا تخلف بكنند را ندارند، سپاه ميتوانند فضا بسازند. شوراي نگهبان كه فضا هم نميتواند بسازد، ولي سپاه يا نيروهايي ديگر يك بار سپاهياند يك بار هم شهروند ايرانياند. خوب اينها يك جمعيت كثيرياند در ايران، بچههاي حزبالهي متدينياند كه حتمي كارهاي خوبي كردهاند كه مردم به اينها اعتماد دارند در اثر اين اعتقاد ميتوانند فضا درست بكنند، اما اين اسمش تقلب نيست.
به هر حال ايشان آمدند فرمودند مراقب باشيد كه تقلب نشود، با آن عمليات روانياي كه قبلا شده بود كه خاتمي بنويسیم ناطق بخوانيم با اين بحثي كه ايشان مطرح كرد تقريبا قضيه را عليه آقاي ناطق بيشتر هدايت كرد. برخی ياران آقای ناطق، آنهايي كه وسط ميخوابند تا لحاف از روي سرشان نيفتد، از اين تيپ هم كوچ كردند به سمت آقاي خاتمي. آنها هم كه ماندند، بعضيها پيغام ميدادند به ستاد رقیب كه ما درسته اينجا هستيم، اما دلمان آنجاست و براي شما كار ميكنيم و به شما راي ميدهيم و از اين جنس حرفها. به هر حال انتخابات كه برگزار شد، آقاي خاتمي با يك آراي خوبي انتخاب شدند. به دليل اينكه آراشان بالا بود، همنفس بالابودن راي و هم اطرافيان آقاي خاتمي، يك فشار سنگيني را به جامعه سياسي ايران وارد كردند. بد نيست يك طنزي از قول آقاي پرورش بگويم.
من رفته بودم اصفهان آقاي پرورش شوخي ميكرد، ميگفت من شش ماه يك سال بعد از 2 خرداد شمال بودم، داشتم ميآمدم، ديدم بالاي قله البرز هفت، هشت نفر آدم هستند، نگاه كردم ديدم اينها دوستان ما هستند، گفتم آن بالا چكار ميكنيد؟ گفتن ما از تهران فرار کردیم ،بابا تهران را دارند ميگيرند، تو هم نرو سمت تهران.
به هر حال فضاي سخت و سنگيني حاكم شد. در اين بين يك سري دستگاهها به دليل شرايط حقوقي و قانوني و تواناييهايي كه داشتند احساس مسئوليت ميكردند كه هم از حيثیت رئيس جمهور دفاع كنند، چون رئيس جمهور قانوني كشور بود و هم تلاش ميكردند آن رعب و وحشتي كه در ميان سياسيون كشور ايجاد شده بود را بشكنند، که يكي از آن دستگاهها سازمان صدا و سيما بود. خوب يك سري كارها باید انجام ميشد. گام اول اين بود كه مديران متدين با سابقه انقلابي كه صرفا به دليل اينكه در ستاد انتخابات آقاي خاتمي كار نكرده بودند از دولت حذف شده بودند را جذب بكنیم و که هم يك پناهگاهي برايشان باشد و ضمنا از توانشان براي عمقبخشيدن و غنابخشيدن به سازمان صدا و سيما بهره بگیریم.
تقريبا اين كار در صدا و سيما با توجه به مسئوليتي كه من داشتم و معاون مالي و اداري بودم و ورود و خروج نيروها به وسيله من بود، به عهده من قرار گرفت و سعي شد از تمام نيروهايي كه از بدنه دولت خارج شده بودند و داراي شايستگيهايي بودند كه اين شايستگيها اگر هرز ميرفت، به نفع انقلاب اسلامي نبود را جذب بكنم، براي اينها كار تعريف بكنم، امكانات در اختيار اينها قرار بدهم تا با کمک آن ها بتوانیم صدا و سيما را يك مقدار از لحاظ محتوايي، فني و كيفي بياوريم بالا. خيلي از مديران ارشد و خيلي از مديران مياني تا استانداران و فرمانداران را ما در سازمان و صدا و سيما جذب كرديم.
نكته دوم بچه حزبالهيهايي بودند كه اينها را در دستگاههاي دولتي استخدام نميكردند.
يعني نكته اول مديران باسابقه انقلابي حزبالهي كه صرفا در ستاد انتخاباتي آقاي خاتمي نبودند و نكته دوم بچه حزبالهيهايي بودند كه اينها را وقتي ميرفتند در دستگاههاي دولتي استخدام بشوند اينها راردشان ميكردند.
ما تصميم گرفتيم تمام بچه حزبالهيهاي متدين بااستعداد كشور را شناسايي كنيم و جذبشان كنيم.
منابع جذبمان جامعه اسلامي دانشگاهها، پايگاههاي بسيج، مساجد كشور، علماي متدين و متعهد منابع ما بودند كه جوانان متدين و متشرع را به ما معرفي ميكردند،يكي هم همين آقاي زاكاني بود، البته ما با رعايت قوانين و مقررات اينها را جذب ميكرديم و اين كار در حوزه نيروي انساني صورت می گرفت كه تقریبا يك جمعي بين سه تا پنج هزار نفر حزبالهي دبش وارد صدا و سيما شدند، در بدنه چنين اتفاقي افتاد، سازمان صدا و سيما به لحاظ نيروي انساني تبدیل شد به يك سازمان متشكل حزبالهي، كه نه كلهاش خيلي بزرگ شد، نه بدنهاش خيلي چاق شد.
از جمله مدیران حزب اللهی جذب شده در آن مقطع توسط صدا و سیما که الان در دولت نهم هستند می توان به آقایان:آقاي ثمره هاشمي، آقاي مشايي، آقاي محمديزاده استاندار خراسان، آقاي جهانبخش استاندار خراسان جنوبي، آقاي جهرمي معالواسطه همكاري ميكرد، آقاي عليآبادي واسطه همكاري ميكرد كه البته شكل معالواسطه گوناگون است.
خيلي از معاونين وزرا مثل آقاي نظري جلالي، آقاي مروي، آقاي محرابيان خيلي از دوستان كه اگر بخواهم ليست كنم، مفصل است. نمونههاي كوچكي از مجموعه بزرگي را عرض كردم، فرمانداران، استانداران، معاونين و مدير كلهاي وزارت آموزش و پرورش، دوستان وزارت ارشاد دو تا از معاونان تربيت بدني، آقاي ساغر و مهندس نجفي كساني بودند كه بيپناه شده بودند. ما آمديم يك گوشه مسئوليت داديم بهشان.
همين آقاي پيشنمازي مدير كل صدا و سيماي خراسان، ايشان مدير كل آموزش و پرورش بود، بعد از 2 خرداد ايشان رو كلاس براي درسدادن بهش ندادند. آقاي پيشنمازي دارای توانایی فوقالعاده بالايي در تعليم و تربيت كودك است. جزو کارشناسان نخبه ی مترقي ايران در این زمینه است. اين آدم بعد از انتخابات كلاس ندادند بهش برود سر كلاس درس بدهد، چه برسد به مسئوليت. خوب ايشان رو ما يك مدتي آورديم و گذاشتيم قائم مقام صدا و سيماي مازندران بعد هم بنا به توانایی هایی که نشون داد رفت و شد مدير كل صدا و سيماي فارس.
همين آقاي تمدن استاندار تهران، وزارت نيرو بود، اخراجش كردند بيچاره را. ما آمديم گذاشتيمش مدير كل صدا و سيماي قم، بعد هم رفت مدير كل صدا و سيماي خراسان شد. از اين جهت بخواهم بگويم، بايد 15-10 ساعت اسم بگويم.
نفس جذب بچههاي حزبالهي و مديران باسابقه حزبالهي ضمن اينكه آنها را جذب ميكرد، يك مقدار اين روحيه به شدت از دست رفته جامعه از طريق اينها كه خودشان هم روحيهشان را از دست داده بودندرا بازسازي کرد.
خوب در اين مرحله دوستان ما شروع كردند به تخريب شديد صدا و سيما برحسب اطلاعاتي كه ما داريم،يك كميتهاي در رياست جمهوري تشكيل شده بود با چهار، پنج نفر كه اگر لازم باشد در فرصت ديگري اسامي آنها را هم عرض ميكنم.
اين كميته مسئوليتش اين بود كه بررسي بكند كار صدا و سيما را كجا ميشود گره زد، كه گره بزند و صدا و سيما را از رونق و توفيق بياندازند.
اول اينها آمدند به شدت راهاندازي تلويزيون خصوصي را مطرح كردند،خوب اولا كه آقاي رئيس جمهور طبق اصل 113 قانون اساسي پاسدار و مسئول اجراي قانون اساسي است. قانون اسلامي كشور با اين كار مخالف است. قانون اساسي اجازه نميدهد غير از راديو و تلويزيون موجود راديو و تلويزيون ديگري دایر بشود، يعني حتي نميگويد راديو و تلويزيون دولتي است.
در اصل 44 قانون اساسي وقتي ميآيد تقسيم ميكند چيزهايي كه دولت نبايد واگذار بكند،آنجا نام راديو و تلويزيون را ميبرد. هيچ جا نميگويد راديو و تلويزيون دولتي است. فيذات راديو و تلويزيون را اينجوري كه هست، ميشناسد. خوب يك بحث صد درصد خلاف قانون اساسي در كشور شكل گرفت. از ويژگيهاي دولت دوم خرداد اين بود كه اول يك عمليات رواني سنگين نسبت به موضوعي كه ميخواست جا بياندازد انجام ميداد، روحيهها را هم تضعيف ميكرد و پشت سرش ميآمد از ابزار حقوقي و قانونياش استفادهمی کرد تا بتواند آن كارهايش را پيش ببرد.
در اينجا وقتي اينها آن بحث تاسيس راديو و تلويزيون خصوصي را مطرح كردند، بهطور طبيعي راديو و تلويزيون بايد يك تلاش را انجام ميداد.
خوب ما از شوراي نگهبان تقاضاي تفسیر قانون اساسی كرديم كه، شوراي محترم نگهبان الان دوستان دولت ميگويند كه در ايران بايد راديو و تلويزيون خصوصي تاسيس بشود، ما برابر اين قانون اساسي اين كار را خلاف ميدانيم، شما لطفا تفسير خود را اعلام بفرماييد. شوراي نگهبان هم چون بحث يك بحث ملي و محتوايي بود، به سادگي تفسیر رو نميپذيرفت. در نتيجه جلسات كارشناسي فراوان بايد انجام مي پذيرفت تا اين كار شكل بگيرد.
حداقل بيش از 20 جلسه بنده شركت كردم با دوستان شوراي نگهبان كه در نهايت شوراي نگهبان به همين آقاي ابراهيم عزيزي ماموريت داد كه آخرين گزارشها را از من و وزارت پست و تلگراف و تلفن بگيرد و گزارش تنظيم كند و در اختيار شوراي نگهبان قرار بدهد و در نهايت شوراي نگهبان تفسير خودش را ارائه بكند، خوب عرض كردم بيش از 20 جلسه من با اعضاي محترم شوراي نگهبان و با آقاي عزيزي نشستم، اسنادو مدارك و هرچه كه ما ميفهميديم، به لحاظ اين که این كار مخالف قانون اساسي است را در اختيار ايشان گذاشتم.
شورای نگهبان با وزارت پست و تلگراف و نهادهاي ديگر هم نشستند بررسيهايشان را كردند و در نهايت شوراي نگهبان آمدند تفسیر كردند كه امكان تاسيس راديو و تلويزيون وجود ندارد. اين كه من الان دارم عرض ميكنم، يك پروسه يك ساله بود و در كشور كلي زد و خورد داشت و خيلي ساده بيان کردم و اگر يك فلش بك بزنيم و برگرديم عقب، تو آن صحنه آدم ميفهمد چه وضعيتي وجود داشت و چه كساني ميتوانستند بايستند تا از كيان جمهوري اسلامي دفاع كنند .
بله. الان خيلي ساده ميشود گفت و حرف زد تعداد مبارزين هم الان خيلي زياد شدهاند!خوب اين يك كاري بود كه آمدند انجام بدهند و ديدند كه خوب طبق قانون اساسي شدني نيست.
در قانون بودجه، بودجه صدا و سيما از اول تاسيس بودجه ی كمكی بود.مجلس ششم كه آمد خواست قانون بودجه را بنويسد، آمد كمك را حذف كرد، در حالي كه امكان ندارد راديو – تلويزيون با بودجه اي غیر از نوع بودجه كمكی اداره بشود. (حالا كه من راديو و تلويزيون نيستم) به خاطر اينكه آنجا شما ثانيه به ثانيه بايد تصميم بگيريد. حالا اين جنگ غزه نشون داد كه مثلا شما تو دل اسرائيل هم خبرنگار داريد. خوب اين هويدا شد. خوب شما ميخواهيد آنجا پول بدهيد، چطوري پول ميدهيد؟ بودجه بايد كمك باشد.
اينها آمدند گفتند كمك نه، بودجه شما هم مثل ساير دستگاههاي اجرايي (راديو امسال 100 سالگياش را جشن گرفت. تلويزيون هم 60 سالگي) در تمام ايام دوران طاغوت و در تمام جمهوري اسلامي بودجه ی رادیو و تلویزیون از نوع بودجه كمكی بود بودجه، اما اينها براي براي اينكه دست صدا و سيما را ببندند، گفتند بودجه شما كمك نبايد بشود. خوب ما چه بايد ميكرديم. ما باز با استناد به قانون اساسي بايد ميرفتم براي برخوردكردن با اين قضيه. خوب هرچه با مجلس لابي كردم كه چيزي درنيامد از توش. باز رفتيم به سمت تفسير قانون اساسي، به استناد اصل 110 و 175 قانون اساسي رفتيم بر سر تفسیر قانون اساسي، اين كه گفتم باز سه، چهار ماه طول كشید.
شوراي محترم نگهبان، سعياش اين است كه كمتر تفسير بكند، كلي بايد اسناد كارشناسي بالادست و پاييندستي و مياندستي تشكيل بشود، در اختيار آقايان قرار بگيرد تا قناعت وجدان پيدا بكنند، علما متقاعد بشوند، تا بتوانند يك تفسير به شما بدهند. خلاصه ما باز با تلاش فراوان تفسير گرفتيم ،بودجه را برگردانديم تا مجبور شدند بودجه كمك رو سرجايش برگردانند. يعني يك كار طبیعي را كه بهطور طبيعي 60 سال ادامه داشت، شش ماه وقت ما را ميگرفتند تا ما به توسعه و محتو ی سازمان و كارهاي ديگر نرسيم، تا اين را برگردونيم سر جاي اولش.
سال دوم هم آمدند گفتند خوب بودجهتان را كمك ميدهيم، اما بودجهتان را يك جا و کشوری نميدهيم، استانهايتان را جدا ميكنيم، ميدهيم به خودشان تهران را هم جدا ميكنيم ميدهيم تهران. حالا چرا دنبال اين كار بودند؟ چون ميخواستند يك جبهه فرهنگي داخل كشور ايجاد بكنند و در سياستگذاريهاي صدا و سيما خلل ايجاد بكنند. مديران كل را به نوعي وابسته بكنند به استانداری كه تحصيلهايشان را از استانداري بگيرند.
اين داستان باز پنج، شش ماه وقت ما را گرفت تا ما بتوانيم يك راه كار قانوني برايش پيدا كنيم تا به لحاظ قانوني و حقوقي دوستان مجلس و سازمان مديريت را متقاعد بكنيم كه اين كارتان نادرست است. به محض اينكه يك مرحله رو طي ميكرديم، يك مرحله ديگر را شروع ميکردند.
دولت يك تصويبنامه گذراند كه كليه مديران كل استانها بايد با نظر استانداران منتصب بشوند، حتي مديران كل دادگستريها، صدا و سيما و... اينكه مديران كل استانها بايد با استاندارها هماهنگي كنند، حرف درستي است، ولي اينكه دولت پايش را از حوزه اختياراتش در قانون اساسي فراتر ا ميگذاشت فقط براي دستگاههايي بود كه اين دستگاهها زير بار رفتار نامناسب فرهنگي و اجرايي دولت نميرفتند.
خوب اين تصويبنامه را گذراندند، يك دفعه مديران كل استانهاي ما كه سياستهاي سازمان مركزي را اجرا ميكردند، شل شدند و در روحيهشان اثر گذاشت. خوب حالا ما بايد اين مسئله را حل و فصل ميكردم ديگر! رفتم در كميسيون تطبيق مصوبات دولت و مجلس، بحث كردم، استدلال كردم، مكاتبه كردم، توضيح دادم و به نتيجه نرسيدم. در نتيجه مجبور شدم در ديوان عدالت اداري طرح دادخواست كنم. خوب خود اين يك مرحلهاي دارد، تا بيايد دادخواست رسيدگي بشود و تا به هيئت عمومي ديوان برسد.
روز تشكيل دادگاه من بهعنوان نماينده صدا و سيما شركت كرده بودم. آقاي دري نجفآبادي هم رئيس ديوان عدالت اداري بود. قبل از اينكه ما برويم داخل جلسه، من به آقاي انصاري گفتم ببين آقاي انصاري، بيا همين جا تفاهم كنيم. شما كه ميدانيد اين مصوبه خلاف است. حداقل استدلالش هم اين بود كه از اول جمهوري اسلامي تا به حال سابقه نداشت. اصلا كاري هم به گذشته نداريم، بيا همين جا تفاهم كنيم و داخل جلسه نرويم كه ايشان گفت من اختيار تفاهم ندارم و ميرويم داخل جلسه و شما از نظر خودت دفاع ميكني و من هم از نظر خودم . 70-60 تا قاضي باسابقه عضو هيئتها هستند.
خوب ايشان استدلالهاي خودش را و بنده هم استدلال های خودم را بیان کردیم كه در نهايت ديوان آن بخش از مصوبه را لغو كرد. حالا که ميگوييم اين بخش از مصوبه را لغو كرد، خيلي آسان است، اما وقتي در آن شرايط آدم قرار ميگيرد، يك طرف كل دولت دوم خرداديك طرف عليكردان، آن كه در صحنه ظاهر ميشود، آن كه ايستادگي ميكند. [... ]
خوب راي را كه ما گرفتيم، تازه همكاران ما يك قدري احساس آرامش كردند، تا قبل از آن كه راي را ما بگيريم، اينها در استانها لايي رد ميكردند، چون نميدانستند تكليفشان چه ميشود، بالاخره اگر استان دار قرار است اين را تائيد بكند...
از اين مرحله خارج شدیم، گفتند ارزشيابي مديران كل باید با استانداران باشد ،گفتيم آقاجان مديران كل ما تحت قيوميت شما نيستند كه ارزشيابيشان با شما باشد، خود اين يك سه، چهار ماه وقت ما را گرفت، كه مثلا اين را رفع و رجوع كنيم و كارهايش را انجام دهيم.
دوستان ما در دولت دوم خرداد ميگفتند هر روزي 9 توطئه عليه دولت ميشد. به نظر من روزي 20 توطئه عليه صدا و سيما ميشد كه ما همزمان رفع توطئه ها هر روز هم بايد صدا و سيما رو اداره ميكرديم، هم بايد جبران بيپولي را ميكرديم. اعتباري كه از ما تصويب ميشد، ميرفت در سازمان مديريت، دوستان ما در سازمان مديريت تا آنجا كه ميتوانستند سعي ميكردند تخصيص ندهند.
خوب ما هم عكساش را عمل ميكرديم، يك مجموعهاي رو فعال كرده بوديم كه شما ولو به مزاحمت بايستید و پول بودجه صدا و سيما را بگيريد.
مثل مدير كل بودجه ما شخصيت بسيار عزيز و محترمي بود.
اين بعضي موقعها ميآمد پيش من ميگفت: من شخصيت انسانيام ديگر آسيب ديده و من ديگر نميروم سازمان مدیریت! من يكي، دو ساعت بايد اينرو شارژ ميكردم. بعد قبول ميكردم كه مثلا 10 روز خودش نرود و چهار تا كارشناس يا معاوناش بروند يك مدتي.
هيچ وقت به ما ارز مصوب نميدادند که مثلا آقا شما بدانيد كه فلان قدر ارز داريد، برويد با اين ارز خريدهايتان را بكنيد. چنين چيزي وجود نداشت.
ما بايد هزار جور پيگيري ميكرديم، ملق ميزديم و رقص اسلامي می كرديم، براي اينها تامتقاعد بكنيم تا اينها ارز به ما بدهند.
و هميشه سعي ميشد سيستم های پاييني اجازه ندهند و سنگ اندازی کنندتا مثلا شخص آقاي خاتمي دستور ميداد كه فلان بودجه خودشان را بدهيد بهشان، تخصيص 100 درصد، 90 درصد خودشان را بدهيد. يا اين مبلغ ارز را بدهيد. خوب ما دستور آقاي خاتمي را ميگرفتيم ميآورديم پايين و اينها ميگفتند خيلي خوب آقاي خاتمي دستور دادند، اما ما نداريم! از اين نمونهها فراوان بود!
بالاخره آنجا از ما حمايت نميكردند و در نتيجه ما در استفاده از فركانس دچار مشكل ميشديم، چون براي افزايش شبكههاي راديو و تلويزيون نياز به فركانس داشتيم.
...از اين طرف هم واقعا به لحاظ منطق غيرمنطقي بود كه جريان رسانهاي دنيا در حال تكثير بود و جريان رسانهاي ما متوقف شود.
خوب ما دنبال افزايش شبكههاي راديو و تلويزيوني بوديم.
در سازمانهاي جهاني، آنجايي كه در رابطه مستقيم با سازمان صدا و سيما بود، خوب ما عضويت داشتيم، ولي در بعضي سازمانهاي جهاني وزارت پست و تلگراف نماينده کشورمحسوب ميشود. در سازمانهاي جهاني هم از ما حمايت نميكردند. آخر آنجا كه بايد تبديل بشود به منافع ملي كشور! يك وقتي هست ما در داخل با هم مشكل داريم!
وقتي تصميم گرفته شد يك شبكه جام جمي براي مردم اروپا راهاندازي بشود، ما پيگيريهاي فراواني كرديم و آقاي خاتمي هم موافق جدي بود، دستورش را هم به بانك مركزي داده بود كه شما ارز لازم براي اجازه ترانس پندر را تامين بكنيد، در آن ايام ما به شدت در تحريم بوديم و به ما اجازه نميدادند ترانس پندر هم آن زمان به وفور فعلي نبود، امروز ترانس پندر به وفور در جهان وجود دارد، ولي آن زمان خيلي كم بود.
خوب ما يك تيمي بلند شديم و نماينده بانك مركزي را هم با خودمان برديم كه همراه ما باشد كه هر عددي شد آن را تاييد كند كه پولش را به ما بدهند. ما اول رفتيم آلمان – رفتيم آلمان گفتوگو كرديم. يكي از نمايندگان مجلس كه ادعاي ضدصهيونيستي ميكرد، اعلام آمادگي و همكاري با ما كرده بود كه ما اين ترانسپندر را تهيه بكنيم.
آنجا حرف زديم كه به ما گفتند نه ما به شما نميدهيم، بايد بياييد يك شركت اتريشي يا آلماني اينجا تاسيس بكنيد كه ما به آن بدهيم.
بررسي كرديم ديديم شركت اتريشي تاسيسكردن سادهتر است. همزمان متوجه شديم كه راه بهتري هم براي تهيهكردن ترانس پندر وجود دارد. آمديم در اتريش يك كيس ديگري را پيدا كرديم كه هم شركت را تاسيس نكرديم و هم ماهواره را اجاره كرديم «از يوتلست» و هم آن رقم بالايي كه آنها ميخواستند از ما بگيرند را ندهيم. يادم ميآيد رقمي حدود 12 ميليون دلار يا بيشتر براي پنج سال بود.
بالاخره موفق شديم شبكه جام جم را تاسيس كنيم. تاسيس اين شبكه به شدت مورد استقبال ايرانيان خارج از كشور و فارسزبانان قرار گرفت و درخواستهاي فراواني انجام شد كه ما مجبور شديم آن را گسترش بدهيم و شبكه جام جم 2 كه شبكه آمريكا هست را راهاندازي كنيم.
اين بار با مطالعاتي كه كرديم، رفتيم به فرانسه براي عقد قرارداد كه شبكه جام جم 2 كه شبكه آمريكايي هست را راه بيندازيم.
اينهايي كه ميگويم داخل كشور جنگ و جدلهايي ميشد، درگيريهايي ميشد، فحش و فحشكاريهايي ميشد، ميگفتند اگر شما پول نداريد، چرا توسعه ميدهيد. ما ميگفتيم آقا اين كشور هر جايي نباشد، ديگري كه هست حرف خودش را ميزند و حرف او جا ميافتد، شما بايد حرف انقلاب اسلامي را بزنيد. بعد هم نسل دوم و سوم خارج از كشور ايراني، الان دارد بيهويت ميشود و دنبال هويت خودش ميگردد. يك مسئله ديگري هم كه حالا هم وجود دارد، بخش اندكي از جوانان ما گرايشاتشان به سوي غرب بسيار زياد است، اما بخش اعظمي از جوانان ايراني كه در خارج از كشور زندگي ميكنند، گرايشاتشان به سمت ايران خيلي زياد است. اين رامن به وضوح در كشورهاي ديگر ديدم. يعني آن پدر شايد ضدانقلاب بوده، اين بچه ميگويد من ايرانيام و با پدر و مادرش درگير است، ميگويد من اينجا هويت ندارم و دنبال هويت ايراني اسلامي خودش است.
اين شبكه ميتوانست آن هويت ايراني اسلامي را تقويت بكند، ضمن اينكه ما بيشترين جمعيت ايراني خارج از كشور را در آمريكا داريم، يعني تمام كشورهاي دنيا جمعيت ايرانياش اندازه ايرانيان آمريكا شايد نشود، البته در كانادا هم زيادند. خوب بهطور طبيعي ما وظيفه داشتيم نسبت به آن ها هم بيتوجه نباشيم.
خوب ما رفتيم آنجا هم ماهواره را اجاره كرديم. از جايي كه قرارداد اجاره رابستیم، سوار تاكسي شديم كه برويم هتل با آقاي دكتر آقامحمدي معاون طرح و توسعه صدا و سيما بوديم، من به ايشان گفتم خوب خدا را شكر حالا برای ايرانيان مقيم آمريكا هم يك کاری صورت می پذیرد، راننده تاکسی ايراني بود،گفت خوب تكليف ما چه ميشود؟ گفتم براي شما كه قبلا انجام گرفته، پرسيد چي انجام شده؟ گفتم شبكه جام جم ايرانيان، او براي من تعريف ميكرد که در پاریس راننده تاكسي اگر نخواهد بيرون بيايد و كار بكند، بايد اجازه بگيرد، گفت: وقتي شبكه جام جم راهاندازي شد، من رفتم اجازه گرفتم و يك ماه سر کار نيامدمو در منزل تلويزيون جام جم را نگاه می كردم چون سال ه براي مردم اروپا است براي مردم اروپا براي مردم اروپا براي مردم اروپا که براي مردم اروپا به براي مردم اروپا ایران نرفتم و خیلی برایم جذابیت و اهمیت داشت و از ما تشكر كرد و گفت خدا پدر و مادرتان را بيامرزد كه این كار را کردید و داريد براي ايرانيان مقيم آمريكا هم انجام می دید.
براي مرحله توسعه سازمان هم فراوان دچار بحران و دردسر بوديم، يا به ما ارز نميدادند يا ميگذاشتند آخر سال ميدادند، يعني مثلا شبهاي 26، 27 و 28 اسفندماه اين بچههاي بخش بودجه اداره كل كالا و تامين ارز ما بالاي ميلههاي بانك مركزي بودند كه بپرند تو و بروند كارشان را انجام بدهند. اين بچهها هم زندهاند. مدير كل بودجه آقاي اسماعيل بيكي بود و مدير كل كالا آقاي مهندس مفتح فرزند شهید مفتح بود كه الان معاون وزير بازرگاني است.
خوب حالا شما يك رسانهاي كه بعضي از تجهيزاتت رو 24 ساعته بايد سفارش بدهي تا اين بيايد و رسانه شما اداره بشود و شما ارز نداري، جايي كه 30-20 سال حساب ارزي وجود داشت و پول واريز ميشد. اين خريدهاي ابتدايي مثلا 1000 دلاري بالاي 2500-2000 دلاري تا سقف 10 هزار دلار كه تجهيزاتش به شدت مورد نياز بود، گفتند نه شما حق نداريد در خارج از كشور حساب داشته باشيد.
آقا اين دفتر لندن 30 سال سابقه حساب ارزي دارد، چرا ما حق نداريم؟! حساب ارزي رسمي زير نظر دولت ما، حق نداريم داشته باشيم؟ ميگفتند نه. شش ماه بايد ميرفتيم پيگيري ميكرديم و اينور و آنور تا ميگفتند عيب ندارد حسابتان را داشته باشيد و ارز بريزيد.
اخویی آقاي كمالي وزير سابق كار كارمند بخش تداركات دفتر لندن ما بود، گاهي ايشان زنگ ميزد به خاطر 2000 دلار كه بهش سفارش داده بودند براي يك قطعهی کوچک از فرستنده ای كه اگر نبود يك منطقهاي امكان دريافت نداشت. اين براي 2000 دلارلنگ ميشد كه بتواند يك قطعه بفرستد كه كارش را انجام بدهد.
باز مثلا دو تا سه تا مصوبه ديگر دولت گذراند كه با زور دگنك هم شما ميخواستم صدا و سيما را بهش وصل كني نميشد. با 50-40 تن چسب هم ميچسبوندي، اين نمی چسبيد، ولي صدا و سيما رو هم داخلش ميگذاشتند.
مثلا طبق قانون صدا و سيما در آن مقطع صدا و سيما براي ساختمانسازي خودش نبايد عوارض ميپرداخت. آمدند چون آن موقع شوراي شهر تعيين نشده بود و بايد جانشين شورا را هم ولي فقيه بايد ميگذاشتند، حضرت امام آقاي موسوي اردبيلي را تعیین كرده بودند و وزارت كشور آن كارهايي كه در حيطه اختيارات خودش نبود را ، بايد ميرفت پيش آقاي اردبيلي از ايشان اجازه ميگرفت تا انجام بدهد. در زمان مقام معظم رهبري هم اين كار به حضرت آيتا... يزدي رئيس قوه قضائيه محول شده بود تا این که قانون شوراها تصويب شد و شوراها شكل گرفت. بدون اينكه اذن نماينده ولي فقيه در مورد اين امر گرفته بشود، وزارت كشور يك بخشنامهاي را ابلاغ كرد كه از سازمان عوارض بگيرند. ما ميگفتيم خوب عيبي ندارد، شما اين عوارض را در بودجه ما بگذاريد تا ما بتوانيم بپردازيم. ميگفتند نه. ما ميگفتيم ما حتي داعیه اين را نداريم كه معاف باشيم، اما وقتي شما يك هزينهاي براي ما خلق ميكنيد، لازمهاش اين است كه در در برابرش براي ما منابع بگذاريد. هرچه تلاش كرديم، آن منابع اضافه نشد و اين هزينه تحميل شد.
يكي از كارهايي كه در دولت 2 خرداد انجام ميشد، سعي ميكردند این بود که در تصميمشان بهگونهاي رفتار كنند كه هزينههاي صدا و سيما افزايش پيدا بكند.
خوب حالا ما بايد تلاش ميكرديم يا اين هزينهها را تقليل بدهيم يا پول در بياوريم ديگر!
يك وقت من شوخي ميكردم با اين آقاي خجسته كه معاون صداي ما بود، وقتي ميآمد گله ميكرد كه پول نداريم و اينها ميگفتم بيا خودت هم مردانگي كن برويم نقاشي ساختمان ياد بگيريم، روزهاي تعطيل خانه مردم را رنگ كنيم، پول را بياوريم براي اداره سازمان .
از آنور در اين اقليت محدود ی كه در مجلس ششم (مجلس پنجم بعد از اينكه آقاي ناطق راي نياورد، اهالي مجلس آنها كه بنياد فكريشان قوي نبود، چرخيدند – من نمونه دارم، آدمي كه زنگ زد به ما گفت فلاني تو كه با آقاي ناطق رفيقي بيا به ايشان بگو چون ايشان شكست خوردهاند، ديگر صلاح نيست رئيس قوه باشند، بيايد كنار بگذارند كس ديگري رئيس باشد و ايشان هم كه آن پايين مينشيند، مورد احترام شديد باشند، كه البته من همان موقع اين طرح را به كساني كه بايد منتقل ميشد، انتقال دادم كه چنين توطئهاي در حال شكلگرفتن است.
اما نفس مجلس برای اینكه اكثريت مجلس با آقاي ناطق بودند، روحيهشان را باخته بودند و ديگر اين مجلس نميتوانست قانون درست حسابي بنويسد،البته يك عده هم از اين وسط جيم شدند و پريدند آنور جوب، در مجلس ششم هم دوستان ما يك اقليتي بودند كه اين اقليت كلا در دستگاههاي دولتي بايكوت بودند. )تنها جايي كه از اينها حمايت ميكرد، صدا و سيما بود و علي كردان يك سريشان هنوز هستند در مجلس. شما برويد اقليت مجلس ششم را ببينيد. حتي اينها براي دفترشان فشار آوردند به مجلس، آقاي كروبي يك ساختمان بهشان داد. اينها نداشتند كه دفترشان را تاسيس كنند.
اين آقاي حداد رئيس محترم مجلس هفتم و رئيس كميسيون فرهنگي مجلس هشتم و آقاي علاءالدين بروجردي تشريف آوردند كه به هر حال ما جلسه ميخواهيم بگذاريم، ميز ميخواهيم، صندلي ميخواهيم و... بايد پولش را بدهيد و من می گفتم چشم تامين ميكنيم، كه تامين كرديم برايشان.
يعني ساختمان را که اينها دو، سه ماه گرفته بودند، قدرت تجهيز شش تا اتاق را نداشتند تا ما برايشان تجهيز كرديم.
اقليت مجلس ششم هم به لحاظ رسانهاي هم به لحاظ تجهيزاتي هم به لحاظ امكاناتي براي حوزه انتخابيشان – ضعیف بود، دولت كه مطلقا به اينها توجهي نداشت. مانده بود يك سري نهادهاي ديگر و سازمان صدا و سيما.
جالب است براي شما بگويم يكي از نهادهاي خوب كشورمان و يكي از شخصيتها بسيار عزيز كشور ما وقتي باهاش حرف ميزدم وميگفتم، بابا يك سري از اين نيروهاي حزب اللهی بیرون رانده شده را شما هم جذب كنيد، در جواب به من گفت دستگاه ما يك دستگاه تخصصي است و ما نميتوانيم اينها را جذب كنيم، حال آن که اگر بگویم کجا را می گفت بیشتر شبیه لطیفه می ماند حرفشان.
توطئهها يكي پس از ديگري کلید می خورد، اول آمدند يك طرحي دادند كه سه درصد از درآمدهاي تبليغاتي صدا و سيما برود براي ورزش، آن هم فوتبال آن هم باشگاه استقلال و پیروزی ،به خاطر اينكه آقاي صفايي فراهاني رئيس فدراسيون فوتبال بود و در آن كميته پنج نفرهاي كه در رياست جمهوري بود، نشستند جمعبندي كردند، ديدند كه...
خوب طرح را كه بررسي كردند، ما رفتيم به كميسيون، توضيح داديم كه اشكالي ندارد از نظر ما ما منتها سه درصد از كدام درآمد و چرا فقط فوتبال؟ آيا ورزش ايران فقط فوتبال است؟ اگر واقعا شما دنبال گسترش ورزش هستيد، خيلي از ورزشها ارزش نشاندادن را ندارد. فوتبال را هم ما خودمان دلمان ميخواهد كمك بكنيم، شما بياييد سه درصد عدد بودجه ما هرچه هست را بگذاريد در بودجه تربيت بدني كه اين جنگ بيخود را بين اين دو تا سازمان راه نيندازيد، گفتند نه شما بايد بپردازيد.
هرچه ما گفتيم اين سه درصد نامشخص است و ما اين پول با ید يك بار از حسابداري ما برود در حسابداري تربيت بدني، يك بار از حسابداري تربيت بدني برود در حسابداري فدراسيون فوتبال يك بار هم از حسابداري فدراسيون فوتبال بايد برود در حساب باشگاههاي ورزشي كشور و نميشود. زير بار نميرفتند كه يك وقت عظيمي از ما اين گرفت، تا اينكه شوراي محترم نگهبان به دليل مغايرت با قانون اساسي جلوي اين طرح را گرفت و رفت به مجمع تشخيص مصلحت نظام و ما كميسيونهاي مختلف مجمع رفتيم توضيح داديم. فدراسيون فوتبال هم عمده حرفش اين بود كه ما ميخواهيم براي اين دو باشگاه بزرگ كشور (استقلال و پيروزي) منابع درست كنيم. ما هم هيچ حرفي نداشتيم كه براي آن ها تبليغ بكنيم، كار بكنيم و غيره... اما اين روش روش درستي نبود.
اولا بقيه باشگاههاي كشور بر عليه آنها شوريده ميشدند، در ثاني ما و فوتبال رابطهمان خراب شد. آمدم در كميسيونهاي مختلف مجمع توضيح دادم .
آخرش هم جلسه گذاشتيم، آقاي غمخوار رئيس پيروزي بود و توضيح دادم برايش و توجیه اش كردم و گفتم شما برويد اسپانسر بگيرید، ما اسپانسر شما را تبليغ ميكنيم، شما هم پولتان را بگيريد از ايشان.
آقاي فتحا...زاده هم رئيس استقلال بود، اين دو تا وقتي توجیه شدند، نامه نوشتند گفتند ما نميخواهيم.
جلسه در صحن علني مجمع مطرح شد و ما هم رفتيم براي دفاع. آقاي صفايي فراهاني تا مادامي كه فكر ميكرد حتما موفق ميشود، هيچ توجهي به صدا و سيما نداشت، اين 15-10 روز آخر كه نزديك تشكيل مجمع بود، احساس كرد كه استدلالهاي ما مورد قبولتر است.
زنگ زد به من و شروع كرد به هندوانه زير بغل من گذاشتن كه تو يكي از مديران لايق و لوطي و فلان و بهماني و... گفتم خوب بيا جلسه بگذاريم. جلسه را گذاشتيم و ديديم، نه! به هرحال با اين لوطيگري نميشود اين مسئله را حل كرد. رفتيم در مجمع توضيح دادم. ضمنا يادداشت باشگاهها را هم آن موقع من روي ميز اعضا گذاشتم. آن لحظهاي كه آقاي صفايي فراهاني رفت حرف بزند و استدلال كند و شروع حرفهايش را هم زوم كرد روي اين دو تا باشگاه كه ما پول را براي آنها ميخواهيم كه آقاي هاشمي بهش گفت صبر كن، شما ميگويي براي اين دو تا باشگاه ميخواهيم، اينها كه خودشان نامه دادهاند گفتهاند نميخواهيم، شما چه ميگوييد ديگر؟
خوب مجمع اصلا اين را ساقط كرد، اما اين وقت ما را گرفت این در حالی بود در حین مدیریت بحران های مذکور باید به توسعه سازمان می رسیدم و به یاری خدا يكي پس از ديگري شبكههاي داخلي و خارجي راه ميافتاد.خوب اين راهاندازي پشتيباني ميخواست، ارز ميخواست، ريال ميخواست تجهيزاتي ميخواست كه خريداري بشود و بيايد در داخل كشور تا اينها خريداري بشود.
ديگر اين بساط ها كه جواب نميگفت، ميآمدند در بحثهاي محتوايي گیر ميدادند كه آقا مدير كل فلان بخش فلان استان شما فلان كار را كرد. ما چك ميكرديم، حتي از استاندار خودشان چك ميكرديم. او هم ميگفت نه اينطور نيست. خود اين 10 روز وقت ما را ميگرفت و ما بعدش به استاندار ميگفتيم خوب آقا تو زنگ بزن اين را بگو به آقایان.
يعني بسياري از استانداران 2 خردادي، اطلاعات غلطي كه در تهران توليد ميكردند كه ذهن آقاي خاتمي را مشوش كنند را تکذیب می کردند، وقتي ما چك ميكرديم، ميديديم كه...
خوب نزديكهاي 18 تير اينها هدفشان را گذاشتند روي صدا و سيما. در آن ايام مرحوم آقاي فردين هم فوت كرده بودند، اما جماعت مسجد بلال اشتباهي مرتكب شده بود آنها آمده بودند پيشاش و اجازه خواسته بودند كه مجلس ختم فردین را آنجا بگيرند و ايشان هم موافقت كرده بودند كه مجلس ختم را آنجا بگيرند.
جريان برانداز آمده بود كه از اين كار استفاده ابزاري بكند و در مجلس هفتم آقاي فردين از فراوانی جمعیت استفاده کرده يك نمادي از برخورد با صدا و سيما را به نمايش بگذارد. ما وقتي متوجه شديممن 48ساعت نخوابيدم تا يك سيستمي را طراحي بكنم كه هم اين مجلس برگزار شود و هم جريان برانداز استفاده خودش را نبرد.
سخنران برايشان درست كردم، قاري برايشان درست كردم، آدم ريختم آنجا را پر كرديم و......
ماجرای دیگر این که به تحريك يكي از دوستان مجاهدين انقلاب، تصميم گرفتند چند روز قبل از 18 تير اغتششاشگران که آن روزها در میدان محسنی دست به تحرکاتی می زدند،بريزند و صدا و سيما را تصرف كنند.
اما صدا و سيما مملو از بچه حزبالهيها بود. پنج هزار تا بچه حزبالهي آنجا بود كه اينها ميتوانستند تهران را حفظ كنند، چه برسد به صدا و سيما.
به من خبر دادند ميآيند ساختمان رادیو در میدان ارك را بگيرند. من فقط به بسيج صدا و سيما گفتم كه ارك را مراقبت كنند، دو ساعت بعد خبر دادند 2 هزار تا از بچههاي بسيج صدا و سيما آنجا هستند و هيچ كس نيست كه اينها باهاش طرف بشوند.
خوب بعد آمدند اين «سيماي لاريجاني خاموش بايد گردد» و تبديل كردند به شعار. در آن ايام ما هم به توسعه ميرسيديم، هم به تامين منابع قطع شده ی مالي صدا و سيما ميرسيديم و هم به پرسنل كه آنها قصدشان اين بود كه اغتشاش ايجاد كنند درشان و هم من حداقل بيش از هزار سخنراني بهعنوان تبیین مواضع واقعي جمهوري اسلامي در سراسر كشور انجام دادم، بيش از 100 تا 150 سخنراني در مراکز گوناگون سپاه كشور انجام ميدادم، بهويژه در مراکز حفاظت اطلاعات سپاه كه بهعنوان هادي سياسي ميرفتم صحبت ميكردم و شرايط كشور و چگونگي وضعيتي كه بهش دچار بوديم را توضيح ميدادم كه دوستان ما بدانند.
اين وسط حوادث ديگري هم خود به خود رخ ميداد كه بعضيهايشان دست خود ما نبود. واقعا يك بخش زيادي از برنامهسازي اصلا در اختيار مديران اصلي صدا و سيما نيست، الان هم نيست. يعني اگر كسي در این جور موارد يقه آقاي ضرغامي را بگيرد، بيخود گرفته. مديران صدا و سيما خيلي خيلي گردن كلفت باشند يك طبقهبندي بكنيد، يك بخشي از برنامههاي جهتده اثرگذار را تحت کنترل داشته باشند.
منتها چون يك بدبيني شديدي تبليغ كرده بودند، بين صدا و سيما و دولت دوم خرداد، اگر يك برنامه به نفع دولت هم ساخته ميشد، آنها ميگفتند نه! اين برنامه را هم به یک دوز و کلکی ساخته اند.
خود آقای خاتمی بیش ترین دوستانشان در حوزه فرهنگ بودند و این ها دور و اطراف آقای خاتمی را گرفتند و برای ایشان کار کردند، نمونه اش آقاي محمد علی ابطحي، خوب آقای ابطحی کارمند صدا و سیما بود. این آقای ابطحی حدود یک سال قبل از انتخابات آمد پیش من، گفت فلانی: شما که انتخابات را می برید. آقای ناطق هم که رئیس جمهور است ولی من یک پیشنهاد برای شما دارم. گفتم بگو: گفت در لبنان یک رسمی است هر کس دولت را می برد، روسای جمهور سابق و احزاب مختلف را برای تشکیل کابینه دعوت می کند و از آنها نظرخواهی می کند و درآخر هر که را خودشخواست را می گذارد در کابینه، من پیشنهاد می کنم شما این کار را بکنید. که بعداً البته خودشان این پیشنهاد را عملی کردند. رفقای ما را یکی یکی دعوت کردند، از این ها ليست گرفتند، بعد همه اسامی را تحریم کردند. این برنامه را یک سال قبل از انتخابات آقای ابطحی به من گفت. خیلی از همکاران صدا و سیمایی ما از دوستان نزدیک آقای خاتمی بودند، از دوستان نزدیک آقای ابطحی بودند، از دوستان نزدیک آقای انوار، آقای بهشتی، آقای حیدریان و .... بودند.
بهر حال جریان سیمای لاریجانی طرح شد و شروع کردند در مجامع دانشگاهی علیه صدا و سیما جو ساختن که صدا و سیما فلان است و بهمان.
تا این که بحث کنفرانس برلین پیش آمد. تقریباً نقطه پاشیدن 2 خرداد را من از زمان پخش کنفرانس برلین می دانم. 2 خرداد آن جا آسیب دید و دیگر نتوانست خودش را جمع بکند.
این آقای قرقی که الان در نیویورک است آن موقع در برلین بود. جالب است در آن زمان هر دستگاهی یک نفر را به عنوان نمونه ملی به دولت معرفی می کرد. ما این آقای قرقی را معرفی کردیم سازمان امور اداری و استخدامی وقت و آنها اصلاً اسم ایشان را در آن لیست نگذاشتند. چرا؟ چون فکر می کردند آقای قرقی گزارش برلین را تهیه کرده و فرستاده .
و یا همین قصه آقای حسینیان و مرکز اسنادمرکز اسناد جای خیلی خوبی است و تولیدات خوبی هم دارد ولی به شدت مظلوم و غیر آشنا بود در مردم، ایشان مشرف شدند پیش بنده ، ایشون به ما گفت یک قدری ما را تبلیغ کنید، که ما این کار را کردیم و تمام کتاب هایشان فروش رفت و تا اين حد كه ایشان بعدا به ما گفت یک قدری با کنترل ما را تبلیغ کنید کتاب کم می آوریم. البته ایشان هم بزرگواری کردند و محبت من رو پاسخ دادند. یعنی در دوران وزارت کشور، محبت من را ایشان با کرامت پاسخ دادند که من لازم می دانم ازایشان تشکر کنم.
یا خیلی ازدستگاه های دیگر مملکت، نیازهایشان را دولت تامین نمی کرد و ما با رعایت قوانین و مقررات شرعی و قانونی به آن ها کمک می کردیم.
به خاطر اینکه دولت می دانست اگر به آن ها کمک بکند و نیازهای آن ها رفع بکند این ها کار خودشان را بهتر انجام می دهند،برای همین تلاش می کرد از همان امکانات محدودی که قبلاً داشتند هم کم کنند.
کار آنتنی صدا و سیما یک بخش بود،کار پشت صحنه صدا وسیما یک بخش دیگر.
مثلاً یکی از این روزنامه ها که در این ایام خیلی به من محبت کرد، خوب قرار بر این شده بود که ما یک کمکی به این روزنامه بکنیم، اما مدیر مسئول این روزنامه حاضر نشد در برابر پولی که می گیرد چک بدهد. با آقای دکتر لاریجانی صحبت کردیم، من گفتم من این کار رو نمی کنم، کسی که حاضر نیست پول نقد بگیرد و یک چک امضا کند بدهد، من این کار را نمی کنم. خلاصه به من زنگ زد و با زبون مازندرانی گفت که ما با هم همشهری هستیم و فلان و بهمان، گفتم داداش ؟ قربون شکلت، هم شهری بودن و رفیق بودن همه این ها به کنار، پوست بزغاله 7 سناره . من حاضر نیستم خلاف قانون، خلاف شرع بکنم. چون این طور که من میدونم دارم می جنگم اگر یک دانه گاف توی سیستمم باشد، این را از کوه هیمالیا هم بالاتر می برند و پرچمش را می زنند بالای آن.ایشون هم این ایام هر چه گیرش می آمد توی روزنامه اش می زد، راست، دروغ .... هر چه.
یا بعضی از خبرگزاری ها که می خواستند از اسلام و انقلاب دفاع کنند ولی منابعش را نداشتند خوب ما می توانستیم به این ها از یک جایی وام بدهیم. خوب می دادیم.
کار پشت صحنه صدا و سیما در جمع کردن سیستم مدیریت برای دفاع از انقلاب، بیش تر از کار روی آنتن بود.
آن شبی هم که آقای حسینیان آمده بودند در برنامه چراغ، اولاً قرار نبود ایشان بیایند، بعد هم آن چیزی که آقای پورمحمدی صدا و سیما بارها برای من نقل کرد از آن داستان این بود که ایشان قول داده بودند اصلاً راجع به موضوع قتل های زنجیره ای حرف نزنند. خوب ایشان رفتند و شروع کردند؛ اول و دوم و سوم و حرف های خودشان را زدند. آقای پورمحمدی می گفت من بیرون کادر ایستاده بودم و عبای ایشان را می کشیدم که بیایند بیرون اما شیخ مقاومت می کرد و حرف می زد و من که دیدم زورم نمی رسد، برنامه را قطع کردم و برنامه دیگری رفتم.
مهمان اصلی ما هم ایشان نبودند، گمانم مسیح مهاجری بود که چون نیامد و ایشان دم دست بودند آمدند. آقای پورمحمدی می گوید به ایشان گفتم چون این ور و آن ور راجع به این موضوع صحبت کرده اید، دلیل نمی شود که این جا هم راجع به آن حرف بزنید که او هم قبول کرد که حرفی در این باره نزند که آن قضیه موجب شد که دولت هم آن موضع را گرفت و گفت رئیس سازمان صدا و سیما دیگر حق ندارد در جلسات هیئت دولت شرکت بکند.
از آن طرف هم دولت آقای شریعت مدار و شمع خانی را تعیین کرده بود که مثلاً بیایند میانجیگری و حکمیت بکنند.
من در اتاق آقای لاریجانی نشسته بودم دیدم این ها آمدند و انگار منتظرند که من بروم بیرون و حرف نمی زنند من هم پرروگری کردم و نشستم.
بعد شروع کردند، دیدم دنبال این اند که مثلاً یک عذرخواهی از ما بگیرند،آقای شریعت مدار، می گفت این، آقای شمع خانی هم همین طور. خلاصه ما هم پروگی کردیم و نشستیم و گفتیم، این نه! این نه!
خود این هم یک دعوایی شد و قرار شد من بروم با اعضای کابینه حرف بزنم و برایشان توضیح بدهم. مثل آقای جهانگیری وزیر صنایع، آقای عبدالعی زاده وزیر مسکن، رفتم برایشان توضیح بدهم که بابا قضیه اینجوری است، اصلاً ما در کار نبودیم، آخر چرا هر موضوعی پیش می آید، فکر می کنید که ما در قصه ایم! در رسانه این اتفاق خیلی راحت می افتد.
شبکه 4 داشت یک مستند حیات وحش پخش می کرد ظاهراً لابه لای نوار یک تکه از نوار آقای خاتمی بوده است. هم زمان که مستند راجع به ببراست، شیراست (نمی دانم) دارد پخش می شود دفتر رئیس جمهور را می شورانند که آقا صدا و سیما باید انحلال پیدا کند.
من رفته بودم منزل، دیدم آقای لاریجانی زنگ زد گفت آقا بیا سازمان، گفتم برای چه؟ من تازه آمدم، کار دارم. موضوع را تعریف کرد و گفتم خوب معاون محترم سیما را بفرست برود دیگر. گفت نه! اون ها نمی توانند، تو باید بیایی. من رفتم آن جا، دیدم مرحوم آقای هنردوست که روابط عمومی، زیر نظرش بود دارد می لرزد. آقای پورحسینی مدیر شبکه 4 که هنوز هم مدیر است گرفته و منقلب ایستاده است.
من دیدم یک وضعی شده، همه حال ها گرفته و هیچ کس نیست اوضاع را مدیریت کند، تدبیر کند، انگار که دنیا به آخر رسیده و همه باید دراز بکشیم و بمیریم.
ما دیدیم سیستم تلفن گویای سازمان که مردم زنگ می زنند اعتراض می کنند به صدا و سیما که مثلاً شما چرا این کار را کردید، با یک سری عبارات سخیف و تندی پر شده و به مردم پاسخ می دهد و طبق معمول به جای اینکه بگوید پیغام شما دریافت شد، توهین های تندی به رئیس جمهور مملکت و همه می کند!
من تا این پیام را شنیدم ، اولا حق را دادم به دفتر رئیس جمهور که اینقدر ناراحت شده بودند. به خاطر اینکه به حدی عبارات سخیف بود که من فکر نکنم هیچ ایرانی وطن پرست، مسلمان حاضر باشد چنین حرف هایی را بزند. من فوری معاون فنی را صدا زدم 4-3 تا کارشناش فنی بفرستد و از ایشان پرسیدم آیا امکان این وجود دارد که کسی از بیرون بتواند وارد سیستم بشود، پیام قبلی را حذف بکند و پیام خودش را بگذارد؟ بررسی کردند گفتند بله! به نظر من آن را منافقین گذاشته بودند.
تهیه کننده آن فیلم یک برادر یزدی بود که صیغه ی عقد او با همسرش را آقای خاتمی خوانده بود. یعنی تهیه کننده ما به قدری به آقای خاتمی معتقد بود که تلاش کرد از رئیس جمهور وقت بگیرد که صیغه عقدش را ایشون بخوانند.
من گفتم خوب، اگر ایشون این کار رو علیه شما کرده پس یقه اش را بگیرید. اگر ما بهش دستور دادیم، خوب ازش بپرسید،خلاصه یک هفته دو هفته ای این داستان پیش آمده بود.
خوب ما با توطئه های فراوانی که این ها می کردند تلاش می کردیم از این طرف بچه های حزب اللهی سراسر کشور را تر و خشک کنیم و تقویتشان بکنیم،شاید من برای تمام استان ها، 10 جلسه، 20 جلسه، 30 جلسه رفته باشم که برای بچه حزب اللهی ها صحبت بکنم تحلیل بکنم و این ها رو آماده بکنم تا از بین این ها اون کسی که شرایط رای آوردن دارد را برای مجلس هفتم انتخاب کنیم. همین کار را هم کردیم و هر کار دیگری که از دستمان بر می آمد.
این ها یک گوشه کوچکی از کارهایی بود که آن جا در آن هشت سال انجام گرفت و من فکر می کنیم، کمترین کاری است که برای انقلاب می توانستم انجام بدهم و انجام دادم و حتی بدهکار انقلاب اسلامی هستم،منتها خیلی از دوستان در آن روز ها حیا می کردند.آقای لاریجانی صراحتاً می گفت آقای ضرغامی بی عرضه است، لیبرال است، و اگر مقابل کمیته تحقیق و تفحص باشد می رود با آن ها می سازد و ما دچار مشکل می شویم و صدا و سیما آسیب می بیند و آقای ضرغامی نباید این کار را بکند، شما باید خودت باشی.
خوب هر کاری در سازمان پیش می آمد من باید انجام می دادیم.
دعوا با دولت، من باید می رفتم سراغش. تامین منابع، من باید می رفتم سراغش. کمک به حزب اللهی ها، من باید می رفتم سراغش. جذب نیروی انسانی حزب اللهی، من باید می رفتم سراغش. مدیران شکست خورده و دایناسورهای نسل قدیم حزب اللهی،من باید می رفتیم سراغش.پس طبیعی بود که میزان دشمنی جریان 2 خرداد نسبت به من شدت و حدت اش به وفور بالا بود.
...من در همین ماجرای وزارت کشور، دیدم که نشریه مجاهدین انقلاب 3-4 بار به من فحش داد، البته ناراحت نشدم.
یک پرونده ای تشکیل شده بود آن موقع تحت عنوان عصر عاشورا، دیدم اون را هم به من نسبت داده اند در حالی که من هیچ نقشی در آن نداشتم.
در قضیه استیضاح هم دیدم چند تا مطلب نوشته اند، یکی کردانیزم است و یکی جعل مدرک، یکی را برادر قنبری و یکی برادر بیژن نوباوه وطن نوشته بودند.برایم خیلی جالب بود؛ اولاً آقای قنبری که سخنگوی فراکسیون اقلیت است، بعد از اینکه استیضاح را امضا کرد آمد دفتر من گفت که من استیضاح رو به این دلیل امضا کردم که بتوانم از طرف شما کار بکنم و استیضاح را جمع و جور بکنم. ناظرش هم آقای موسی پور معاون پارلمانی است.
مجمع نمایندگان استان ایلام آمدند دیدن من، قبلا آقای قنبری از ایلام با من سر یک موضوعی تلفنی حرف زده بود و گفته بود که ما نمایندگان استان موافقیم این موضوع محقق بشود ،من برداشتم این بود که این موافقت ایشون موافقت جمع نمایندگان استان است، نه موافقت شخص خودش.
بعد هم واقعاً نمی دانستم که این ها به همدیگر اعتماد ندارند. چون تقریباً مجموعه نمایندگان استان ایلام با کم و زیادش می شود در اقلیت تفکیک بشوند.
خوب من در حضور سایر نمایندگان ایلام بهش گفتم اون مسئله ای که شما با من تلفنی حرف زدید اون مسئله رو منم موافقم و انجام می دهم. گفت من اصلاً تلفنی با شما صحبت نکردم! آقای قنبری! معاونت سیاسی استاندار ! گفتم آقای قنبری من با شما صحبت کردم! گفت نه! ابداً! بعد دیدم به من چشمک می زند که صرف نظر کن. فهمیدم که این هماهنگ نکرده و می خواهد اون آدمی که خود من می خواستم بذارم را بهش فروخته که ما از تو حمایت می کنیم! که بعد که او اگر معاون سیاسی شد، این بتواند کارهای سیاسی اش را در استان با او هندل بکند. منتها این دو تا نماینده دیگر را کلاه می خواست سرشان بگذارد. گفتم شاید! شاید یکی صدای شما را تقلید کرده دیگر! این جلسه مجمع نمایندگان بود.
جلسه با مجمع نمایندگان تمام شد، ایشون موند. گفت من حتما امضایم را پس می گیریم و در دفاع از شما صحبت خواهم کرد.
بعد دیدم که نشریه مجاهدین انقلاب اولاً یک اتهام جعل را به من وارد کرده اند که قابل تعقیب قضایی است و از آقای قنبری سخنگوی اقلیت یک چهره مبارز ساخته اند که اصلاً نظیر ندارد.
در حالی که آقای قنبری یک معامله گر حرفه ای است ، من در فنی حرفه ای هم که بودم ایشان به من ارادت نشون می داد، در نفت هم که بودم ارادت نشون می داد، علت اش هم مدیریت من بود. من چون در فنی حرفه ای، شهر خود آقای قنبری یک پروژه را که قرار بود یک ساله اجرا کنند در 9 ماه اجرا کردم که اون پروژه به طور معمول 3 تا 5 سال در کشور اجرا می شود. ایشون وقتی یک چنین چیزی را آن جا دید، خود به خود به ما ارادتمند شد.
بعد ما مطلع شدیم آقای قنبری مطلب نوشته اند که کردانیزم، ایجاد فرهنگ کردانیزم!
البته از رئیس محترم مجلس هم باید تشکر بکنم که اجازه داد در آن روز ادبیات خارج از شأن سی ساله مجلس شورای اسلامی در مجلس متداول گردد. این هم البته یک نوآوری جدیدی بود. حتماً ایشون تبعیت کردند از فرمایش مقام معظم رهبری در سال نوآوری که قابل تقدیر است.
آقای نو باوه وطن! خوب بچه های تهران و بخصوص منطقه رباط کریم می دانند که ایشون فرزنداکبر آجانه!
اکبر آجان خودش داستان دارد که یک وقتی از خودش سوال کنید که جریان این اکبر آجان چه بود.
بعد هم ایشون مدیر کل بنده نبود، که ایشون آن جا اعلام کرد که من مدیر کل آقای کردان بودم. ایشون مدیر کل معاونت سیاسی بود. ضمن اینکه تا من بودیم اصلاً مدیرکل نبود! بعد از من مدیر کل شد. یک دوران اندکی از من مدیر کل بود.
پرونده پرسنلی اش موجود است. ایشون مطلقاً سابقه جانبازی ندارد! حتی در لیست ایثارگران سازمان صدا و سیما هم نیست. جانبازی که هیچ آقای نوباوه در زمان خبرنگاری در نیویورک طبق ضوابط باید ماهی حداکثر 1500 دلار بابت حقوق برداشت می کرد که ـ آقای نوباوه پشت سرهم 3000 دلار برداشت کردند.
برخلاف قانون هم آن جا شروع کرد به درس خواندن ،دو سه تا موضوع دیگر هم راجع به ایشون مطرح بود که حفظ الغیب می کنم.
خوب ماموریت اش تمام شد آمد ایران، معاون امور بین الملل که مرحوم آقای هنردوست بودند، هزینه هایش را تأیید نکردند.
معاون سیاسی که برای خبرنگاری و دفاتر خبری و برای معاونت سیاسی کار می کنند که آقای دکتر رحمانی رئیس دیوان محاسبات است نیز هزینه هاش را تأیید نکرد.
این را فرستادند در حوزه ما. ایشون بیش از یک ماه، با رئیس دفتر من آقای ربیعی و بازرس ویژه من آقای عقیقی به بحث و گفت و گو نشست که مسئله اش را یک جوری حل بکند.
خوب عملاً خلاف شرع، ماهانه یک 1500 دلار در ایامی که در نیویورک حضور داشت، برداشت کرده بود.
اون حکمی که ایشون تو صحن علنی مجلس خواند،اولاً آقای لاریجانی گفت: من از چنین چیزی خبر نداشتم، همه احکام من رو آقای لاریجانی امضا می کرد.
من احکام همه معاونین رو امضا می کردم، ولی حکم خودم را ایشان امضا می کرد. ایشون آنجا آمد،مثلاً سالی که دکترای من در حکم نبود را خواند، سال بعد را هم خواند با 15% افزایش.خوب این 15% چه ربطی به دکترا داشت؟ 15% حقوق کلیه کارکنان صدا وسیما افزایش پیدا کرد. علی کردان سال گذشته که دکترایش آن جا نوشته نشده بود، همان حقوقی رو می گرفت که امسال 15% رفته رویش. این 15% همان افزایش است که مشمول کل کارکنان صدا و سیما شد.
من یک دانه یک ریالی،چون این دکترای افتخاری بود و ارزش استخدامی نداشت، برای دکترا دریافت نکردم.آقای مدیرکل وقت منابع انسانی ما برادری است به اسم آقای محمدی، جانباز 70% که الان بازنشسته شده و وکیل دادگستری است.
من اول یادم نبود، که بعداً در اون کش و قوس معارفه، من گفته بودم شاید یک درصدی رفته بوده بالا. ایشون شبش آمد منزل ما گفت مرد حسابی، خود شما من را صدا زدی، گفتی یک دانه یک ریالی نباید از این محل برای من افزایش حقوق برود.
بعد هم خودش برداشته یک گزارش مستوفی از ماجرا نوشته، برای آقای لاریجانی و برای من ،معاون صدا و سیما آقای رازینی هم پیش من در جلسه بود، زنگ زد گفت آقا ما بررسی کردیم شما یک ،یک قرانی برداشت نکردی. ما این قضیه را در دولت مطرح کردیم، آقای ضرغامی هم قرار شد برود جواب نامه را بدهد.
آقای ضرغامی رفته، به هر دلیلی! مثل بقیه کسانی که برای رضای خدا یک خدمتی به ما کردند در این ایام. ایشون هم برای اینکه از این سهم بهشت چیزی از ایشون کم نشود. تا ساعت 12 شب هی گفت داریم جواب نامه را می فرستیم که ساعت 12 شب هم تمام شد و نرسید و ما فردا آمدیم برای استیضاح.
به هر حال بحث استیضاح که مطرح شد، اولاً بینی و بین الله من به شدت راحت بودم. یعنی من وقتی رفتم وزارت کشور، علی رغم حاشیه سازی های وسیعی که آقایان کردند، من پنج درصد وقتم را برای حاشیه ها گذاشتم، بقیه را برای اداره وزارت کشور و کارهای اساسی کشور گذاشتم. نمونه بارزش هم تصمیم هایی که در این 3 ماه گرفتیم، هم ارجاع می دهم شما را به کل وزارت کشور در طول 3 ماه شما بروید داوری وزارت کشور را راجع به من بپرسید. 3 ماه مدت خیلی کوتاهی است.برای تولید رضایت برای حاکمیت در مجموعه وزارت کشور. موفق شدم در طول 3 ماه، در مجموعه وزارت کشور که این ها باید کنترل کنند که تولید رضایت برای حکومت و دولت بشود، در عرض 3 ماه خداوند این توفیق را به من داد.
خوب اگر وقت نمی گذاشتم که نمی توانستم چنین کارهایی را انجام بدهم. در زمینه آن پروژه نشاط ملی، واقعاً یک کار عظیمی را من انجام دادم و مقصود من هم از پروژه نشاط ملی این بود که، مردم ایران احساس آرامش بکنند از تمام طبقات و صنوف.
خوب قصه ی استیضاح ما که تمام شد، من از مجلس آمدم رسیدم جلوی دانشکده افسری دیدم که رای نیاوردم، خودم هم می دانستم که رای نمی آورم اما تعجبم از این بود که علی رغم اینکه به طور معمول عرف رؤسا در گذشته این بود که اگر وزیری استیضاح می شد و رای نمی آورد، می گفتند خب از خدمات گذ شته اش تشکر می کنیم، و آرزوی موفقیت می کنیم و ولی دوست ما آقای رئیس محترم مجلس شورای اسلامی چهار نوبت اعلام کردند که ایشان رای نیاورد. از امروز هم دیگر وزیر کشور نیست. به وزارت کشور هم نمی تواند برود. بعد هم شادمانی سر داده بودند.
یک خانم نماینده ای آمد چون از رادیو گوش می دادم من نفهمیدم کی بود. آمد و گفت صدایتان دارد پخش می شود، در جامعه آبرویتان می رود ... این ها را دیگر من از رادیو گوش می کردم.
من رفتم به سمت ریاست جمهوری که آقای رئیس جمهور را ببینیم، رفتم دفترش نبود. آمدم پیش آقای رحیمی معاون حقوقی آقای رئیس جمهور دیدم آقا ی رحیمی بهم ریخته، اوضاع ویران. رفتم آن جا باهاش برخورد بسیار تندی کردم. گفتم اتفاقی نیفتاده؟! وزارت کشور چه زینتی بود برای من .
خلاصه یک نیم ساعت وقت گذاشتیم که آقای رحیمی را سر حال بیاوریم.
خدا را شاهد می گیرم که وزارت کشور، رفتنش برای من جز ادای تکلیف چیزی نبود، و الان وزیر کشور نبودن هم برای من هیچ نگرانی ندارد.
اما خوب دوستانی که لطف کردند تقوا را به حد اکمل رساندند، آن را دیگر خودشان باید در قیامت جواب بدهند.
دوستانی که لطف کردند، بعضی هایشان حداقل 20-30 سال در صحنه های مختلف زندگی شان مدیون حمایت های من بودند ، چشمانشان را بستند، دیگر خودشان می دانند و خدایشان.
شب استیضاح آقای آشیخ حسین انصاریان به من زنگ زدند، خیلی اظهار نگرانی کردند، گفتند من واقعاً ناراحت ام و فکر می کنم یک ظلم بزرگی در حق شما دارد می شود. آقای صدیقی با من صحبت کردند، ابراز ناراحتی کردند. آقای فاطمی نیا غروب استیضاح تشریف آوردند منزل ما و ایشان حدود یک ساعت و نیم با خانم من و با تک تک بچه ها حرف زدند و اظهار لطف به ما کردند. حضرت آقای امجد که من هیچ ارتباطی با ایشان نداشتم، خودشان رفتند در دانشگاه تهران و به ظلمی که به من شد اعتراض کردند.
قسمت هشتم
..دعوت از شما برای وزارت کشور چه با چه کیفیتی صورت پذیرفت؟
ابتدای کار جناب آقای احمدی نژاد، در دو جلسه با من صحبت کرد، که شما برای وزارت کشور بیایید.
من جلسه اول تلاش کردم که نپذیرم، جلسه هم شاید 2-3 ساعتی طول کشید اشخاص زیادی را هم من به ایشان معرفی کردم که فلانی هست، فلانی هست، استدلال من هم استدلال درستی بود، من به ایشان عرض کردم شما به هر حال اصرار کردید که من به نفت بروم. من الان به شریان نفت مسلط شده ام، به منابع انسانی اش، به تولیدش، به فروش و به خریدش مسلط شده ام. و الان یک نفتی درست حسابی شدم. حالا باید محصولاتم یکی پس از دیگری دربیاید ضمن این که 3-4 پروژه بزرگ دارم که دلم می خواهد این پروژه ها را عملیاتی بکنم. خودم بشوم مجری طرح که هر کدام از این پروژه ها، کمک می کند به ساختن تمدن اسلامیمان. ایشان فرمودند خیر.
مثلاً یکی از پروژه هایی که به ایشان عرض کردم پروژه ارتباط شمال به جنوب بود.الان در دریای خزر همه دارند نفت و گاز برداشت می کنند اما ما نمی کنیم.
هم می تواند منطقه سوآپ بزرگ روسیه به کشورهای دیگردنیا باشد برای انتقال آن به ایران و خلیج فارس.
یا یک پروژه در جنوب که آن هم پروژه بزرگ و تمدن سازی بود.
به ایشان عرض کردم الان به نظرم مصلحت شما، نظام، دولت و من نیست که من بروم وزارت کشور که زیر بار نرفتند و جلسه را تجدید کردیم.
در جلسه بعدی من دیگر مخالفتی نکردم، اما 2 نکته مطرح کردم. یکی اینکه نظر حضرت آقا باید با رضایت کامل گرفته بشود، نه اینکه یک جوری برنامه ریزی بشود که آقا بگویند باشه.
یکی هم من باید استخاره کنم. ایشان اولی را گفتند که حتماً من این کار را می کنم؛ دومی کمی سختشان بود. حضرت آقای بهجت مشهد بودند و من زنگ زدم ایشان استخاره بگیرند. من که نگفتم برای چه منتها ایشان استخاره گرفتند فرمودند برای کشور خوب است.
بعد هم آقای دکتر احمدی نژاد به من گفتند شما بروید با آقای لاریجانی صحبت کنید که ایشان اول با آقا مطرح کنند، چرا چون فردایش آقای لاریجانی قرار بود بروند خدمت آقا و آقای احمدی نژاد بعدتر وقت داشتند،بروند خدمت آقا ، فاصله وجود داشت.
من گفتم من این کار را نمی کنم. گفتند چرا؟ گفتم این کار را یک کسی می کند که خودش تمایل زیادی داشته باشد که بخواهد وزیر بشود من که علاقه زیادی به وزارت کشور ندارم.و از سر تکلیف دارم می آیم، در نتیجه من نمی روم به آقای لاریجانی بگویم که شما بروید با آقا صحبت کنید. تقریباً یک 10 دقیقه ای بین من و آقای احمدی نژاد گفت و گوی فقط این بود که ایشان گفت خوب پیام من رو که می بری .گفتم بله، ولی به رسم امانت به شما می گویم که برایشان خواهم گفت این فقط پیام آقای احمدی نژاد است و خواسته ی من این نیست.
من هم با آقای لاریجانی قرار داشتم، رفتم آن جا به آقای لاریجانی گفتم آقای احمدی نژاد یک چنین پیغامی داده اند.، آقای لاریجانی گفتند: من پیگیری می کنم و ...
شب هم آقای احمدی نژاد و آقای لاریجانی با هم صحبت داشتند. آنجا آقای احمدی نژاد خودش به آقای لاریجانی گفته بود و ایشان هم گفته بود؛ چشم.
آقای لاریجانی رفت خدمت حضرت آقا، چیزی که بعد خودش برای من نقل کرد، ایشان از پیش آقا برگشت و فوری با من تماس گرفت که یک مسئله ای هست و بیا این جا باهات صحبت دارم. وقتی رفتم گفت این هایی که می گویم را شما به آقای احمدی نژاد نگو چون احتمال دارد بعداً آقای احمدی نژاد که رفتند پیش آقا، آقا به ایشان بگوید و او به شما بگوید بهتر است، شما فقط خودت بدان.
گفت من خدمت آقا رسیدم و فقط از باب خبر طرح کردم که آقای احمدی نژاد قصد دارد آقای کردان را به عنوان وزیر کشور معرفی کند.: یکی دو دقیقه که گذشت آقا فرمودند: خوب اینکه دوست جون در جونی تو است دیگر، یک مقدار بیش تر معرفی اش بکن. آقای لاریجانی به من گفت: من هفت ،هشت دقیقه در اوصاف و خوبی های شما خدمت آقا صحبت کردم.
و علی لاریجانی قرآن گذاشت جلو من و گفت: آقا چند نکته را هم گفتند که شما در وزارت کشور باید رعایت بکنی. من پرسیدم قرآن چرا می گذاری؟ که گفت نه باشد.
و من تا مدتی که در وزارت کشور بودم تمام آن نکات را رعایت کردم. چون فرض را گذاشتم که حرف آقاست و به لحاظ شرعی مکلف هستم که اجرا کنم.
بعد آمدم خدمت آقای دکتر احمدی نژاد، که ایشان گفتند فلانی، مسئله با آقا و با همان کیفیتی که شما خواستید مطرح شد و آقا با همان کیفیت موافقت کردند که شما را وزیر کشور معرفی کنیم.
من معرفی شدم. تقریباً 27 روز قبل از اینکه من معرفی بشوم، مسئله وزارت کشوری ما بسته و تمام شده بود..
به هر حال وقتی من وارد مجلس شدم چون من یک چهره شناخته شده بودم ، بیش از 100 نفر از نمایندگان آمدند جلو به استقبال من و رقبای ما احساس کردند وضع خیلی خراب است.
مثلاً آقای احمد توکلی قبل از معارفه ی من یک نامه برای من نوشت که مثلاً شما برای مشورت در مورد رفتنت به وزارت نفت آمده بودی پیش من ، آنجا با شما حرف زدم که مصلحت نیست بروی که البته شما رفتی و این حرف ها. این بار شما همان کار را هم نکردی که بیایی و با من مشورت بکنی. یک نامه برای من نوشت که من ناصحانه و ... به شما می گویم که نيا.
بعد یکی دو روز مانده بود به آخر که فهمیده بودند، شروع کرده بودند به کار کردن وقتی ما رفتیم به مجلس، مجلس را آقای با هنر اداره می کرد. تقریباً 6-5 بار از من خواهش کرد که فلانی بشین ، چون مدیریت جلسه از دست من خارج شده، تا من بتوانم جلسه را اداره کنم.
خوب من آمدم بیرون و آقای توکلی و دوستان منتسب به ایثارگران شروع کردند در تخریب من. آقای فاکر هم شده بودند میدان دار قصه که به نظر من خدا به ایشان یک دین جدید داده، چون ما ایشون را حدود سی و یکی دو سال -از زمانی که می آمد در ساری منبر در دوران مبارزه، تا پس از پیروزی انقلاب- است که می شناسیم اش و بهش ارادت داشتیم و در بسیاری از موارد پرونده هایی که به نوعی نام من در میان می آمد من را صدا می کرد، مشورت می کرد و همان نظر من را اعمال می کرد.
تا اینکه رئیس کمیسیون اصل 90 شد. کمیسیون اصل 90 هم تقریباً تبدیل شد به پایگاه ایثارگران. از آنجا به بعد ظاهراً آقای فاکر کم کم با من بدشدند که ایشون هم به جمع این دوستان پیوستند.
یک برادری آمد پا در میانی کرد که آقا این آقای توکلی و ایثارگران و ... چرا باید شما ها که این همه هم فکرید، هم راهید با همدیگر تقابل بکنید؟ گفتم من که تقابلی نداریم با دوستانمان آن ها دارند تقابل می کنند، و از هر وسیله ای استفاده می کنند.
پیشنهاد کرد یک جلسه ای ما بگذاریم، بنشینیم با هم حرف بزنیم. گفتم باشد. یک جلسه ای قرار بود ظهر آن جا بگذاریم که من هم یک جلسه ای داشتم با یکی از بزرگان قم، زنگ زدم برای ظهر عذرخواهی کردم گفتم اگر برای عصر می توانید من بیایم که ساعت 5 بعدازظهر همان روز مرکز پژوهش ها قرار گذاشتیم و من رفتم. آقای توکلی بود، آقای ذاکانی بود، آقای نادران بود، آقای فدایی قرار بود بعد از مدیریت جلسه شورای ایثارگران به جمع اضافه بشوند.آنجا آقایان شروع کردند به بیان نظرهای خودشان .
مهم ترین مشکل آقای توکلی هم تو رفتن من به وزارت نفت دولت نهم این بود که آقای رئیس جمهور چرا به شما اعتماد کرد؟ یعنی چرا شما با احمدی نژاد که با ما نیست یکی شدی؟ و در قضیه وزارت کشور هم یکی از سؤال های اساسی آقای توکلی این بود که علت اعتماد آقای رئیس جمهور به شما چیست؟
من در هر دو جلسه به ایشان عرض کردم اولاً این سوال را شما باید از ایشون بپرسید، نه از من. من همان کردان 30 سال پیش ام، همان کردان 2 سال پیش ام و کردان 1 سال پیش ام. آقای رئیس جمهور با مجموعه مبانی ای که داشتند، استنباط اش این بود که من می توانم آن شعارها و اهدافش را محقق بکنمو من با آرمان ها و رفتارها و سلوک شخص خود ایشون، فاصله چندانی ندارم.
علت اینکه آقای توکلی از من سوال می کرد چرا آقای احمدی نژاد به شما اعتماد کرد این بود که احساس می کرد ما مبانیمان به شدت به هم نزدیک شده است.
اصرار خیلی زیاد داشتند که شما انصراف بدهید و دلیل های مختلفی هم می آوردند که آبروریزی می کنیم، برخورد می شود ...
آقای توکلی البته در موضع رهبری حرف می زد، آقای ذاکانی و آقای نادران در موضع دادستان. البته آقای نادران خیلی سعی کرد سکوت کند، چون چند جا حرف هایی راجع به من زده بود گفتم شما این حرف ها را زدی؟ گفت: نه، من نگفتم!
گفتم: خیلی خوب، اگر نگفتی که هیچی!
آخر جلسه گفتم: ببیند آقایان، قربون شکلتون من انصراف بده نیستم.
این ها تهدید می کردند که آبرویت را می بریم، نه تنها نمی گذاریم وزیر شوی، آبرویت را هم می بریم. لکه حيض ات می کنیم.
آن ها دو تا نگرانی داشتند در آن مقطع یکی اینکه چرا آقای احمدی نژاد به من اعتماد کرده وچرا من رفتم در اردوگاه آقای احمدی نژاد ودیگری اینکه آقای لاریجانی صاحب یک وزیر می شود. هر دو برایشان سخت بود. در همان جلسه آقای توکلی حرفش این بود که ما در مورد مدیریت، هیچ حرفی راجع به تو نداریم. چون مطمئنیم تو در مدیریت حتماً مدیر توانایی هستی.
این ها گذشت. یک روز مانده بود به اخذ رأی، -آخرین روز توضیح ما برای فراکسیون ها و کمیسیون ها ....- آنها یک جلسه ای گذاشتند. صبح ساعت 10 من کمیسیون بودجه بودم که کسی زنگ زد و گفت: آقای فاکر می خواهد شما را ببیند. گفتم چشم. واقعاً چون روز آخر بود ما خیلی جلسات زیادی گذاشته بودیم که برویم مواضع مان را با فراکسیون ها و کمیسیون ها مطرح کنیم. تا ساعت 2 و 3 طول کشید. یک مقدار زیادی من حقیقاً فراموش کرده بودم که زنگ زدند ساعت 2 و 3 من چون خودم مقید هستیم از نظر اخلاقی کلی شرمنده شدم. فرضم بر این بود که آقای فاکر کاری با من دارد.
رفتم، دیدم آقای فاکر، حسینیان، آقای نکونام، آقای توکلی، آقای فدایی و آقای ذاکانی نشسته اند. آقای فاکر شروع کرد به سوال کردن. که شما به سعید امامی کمک کردی؟ گفتم: رفیق فابریک سعید امامی که این جا نشسته.
این آقای حسینیان رفیق فابریک سعید امامی. من به سعید امامی کمک کردم؟! متاسفانه یا خوش بختانه من در تمام طول عمرم نه سعید امامی را دیدم، نه تلفنی حرف زدیم نه مکالمه ای و نه مکاتبه ای.
گفت: در قتل های زنجیره ای شما کمک مالی کردید. گفتم: آقای فاکر این حرفها چیه می زنید؟ گفتند: فلان سال در پرونده اعدامی های فلان جا این اشکالات وجود داشته. دیدم یک بحث های عجیب غریبی راه انداختند. گفتند: آقا از فلان دستگاه شما را اخراج کردند.
گفتم: شما یک یادداشت بیاورید که من را اخراج کرده باشند از یک دستگاهی.
خلاصه جلسه تبدیل شد به این که یک آدم فاسدی علیه بشریت شوریده و حالا از سازمان های اطلاعاتی دنیا مثل موساد و کا گ ب و .... یک تعدادی جمع شده اند و این آدم رو پیدا کردند و می خواهند رويش عملیات روانی بکنندتا او را به هم بریزند و بشکنند،نزدیک به یک ساعت و نیم این جلسه طول کشید دوستانی که بیرون بودند به شدت ناراحت بودند که نکند این ها بالاخره روی من اثر بگذارند و من انصراف بدهم. بعد دیدند نشد و از طریق فشار نتوانستند من را منصرف کنند روش را عوض کردند و آقای فاکر شروع کرد به اینکه شما خیلی شخصیت مهمی هستی خیلی ارزش مندی خیلی آدم به درد بخوری هستی و اون سابقه درخشان را داري و من خودم باید بروم یک کار در خور شأن شما جور کنم و فلان و بهمان .
آخر جلسه گفتم: ببین داداش! خوب گوش کن این دو کلمه حرف را و من دیگر می خواهم برم.
البته یک خلف وعده کردم الان عذرخواهی می کنم. من اون ساعت دیدار داشتم با مجمع نمایندگان اهل سنت و به دلیل این جلسه اون ها را نتونستیم ببینیم. گفتم من انصراف نخواهم داد. 2 تا راه بیشتر ندارید شما. یک، بروید خدمت آقای رئیس جمهور همین اشکالاتی که به من آوردید، الان گفتید رو به آقای رئیس جمهور بفرمایید. منتها از قول من به آقای رئیس جمهور بفرمایید اگر ایشون هم به من بگوید من انصراف نمی دهم. آقای رئیس جمهور باید به جای من یکی دیگر را معرفی کند. دوم اینکه بروید خدمت آقا. آقا اگر فقط اشاره ای بکنند من می روم کنار. یک بیانیه بسیار شیرینی هم خواهم داد و می روم کنار.
این دو تا راه را بیشتر ندارید. نه شما این جوری موفق می شوید. نه من وقت بیشتری دارم. خوب من می دانستم جلسه تمام بشود این ها اولین جایی که بروند می روند پیش آقای لاریجانی. من رفتم پیش آقای لاریجانی داستان را شرح دادم گفتم اینجوری شده. گفت: بیخود کردند، این حرف ها چیه؟ باید بایستید ما می ایستیم. برخورد می کنیم. دفاع می کنیم [...................].
من که از پله ها داشتم می آمدم پایین از آن شش نفر ، پنج نفرشان را دیدم دارند می روند بالا. یعنی همان پیش بینی که من می کردم اولین جا می آیند این جا، درست بود.
این ها یک نامه ای تهیه کردند برای آقای رئیس جمهور، یک نامه هم دادند خدمت آقا. من از آن جا هم رفتم خدمت آقای رئیس جمهور، داستان را توضیح دادم. آقای رئیس جمهور گفت: من نه اصلاً حوصله خواندن این نامه را دارم و قبلاً همه مطالعاتم را کرده ام، همه بررسی هایم را کرده ام. صبح فردا می رویم برای اخذ رأی.
من از جلسه که آمدم بیرون آقای لاریجانی مثل اینکه یک مشکلی برایش پیش آمد و به من زنگ زد که فلانی به نظرم انصراف بدهی خیلی بهتر است. گفتم خیر، من انصراف نمی دهم و برای چه انصراف بدهم؟
خوب من به آقای لاریجانی گفتم: نه، من نمی روم و برای چه بکشم کنار؟ که ایشون گفتند: خوب من به نظرم این جور می رسد. گفتم: نخیر، می ایستم و اگر شما نمی خواهید هم ایرادی ندارد. که گفتند: نه اگر تو می خواهی بایستی، من هم باید با تمام توان بایستم. گفتم: خیلی خوب. شب هم ساعت 12 به آقای احمد نژاد زنگ زدند که مثلاً ما از شما چنین درخواستی بکنیم تا شما کس دیگری را معرفی بکنید. که آقای احمدی نژاد هم می گوید: ما اصلاً زیر بار چنین درخواستی نمی رویم و صبح فردا می آییم مجلس، یا رای می آوریم یا نمی آوریم.
آقا هم که نامه بهشان رسیده بود فرموده بودند این ها وارد حوزه خلاف شرع شده اند و دستور داده بودند اینها را بخواهید و به این ها تذکر بدهید. که خواستند و تذکر هم دادند.
خوب ما هم شروع کردیم به کار کردن خودمان، دو، سه روز بعد از رأی اعتماد آقای توکلی می آید در شبکه دو و مجلس را سرزنش می کند و خلاف شرع و قانون اساسی و خلاف دموکراسی معقول جهانی می آید می گوید من این رأی را قبول ندارم و باید برویم رای را بهم بزنیم.
در حالی که تا چند سال قبل آقای توکلی هر کاری شروع می کرد من رو دعوت می کرد. همین روزنامه فردا را که راه انداخته بود یکی از کسانی که برای شورای سیاست گذاری دعوت کرده بود، من بودم. و تا زمانی که روزنامه را درمی آورد من می رفتم آن جا و نظر می دادم که روزنامه چگونه در بیاید و چگونه در نیاید و چگونه عمل بشود.
آقای جاسبی با من رفاقت نزدیکی داشت. ولی چون در انتخابات سال هشتاد من به آقای توکلی رای دادم از من به شدت آزرده شد. من با آقای جاسبی رفیق بودم ولی به لحاظ مواضع- مواضع اون روز مجموعه حزب اللهی ها این بود که به احمد توکلی باید رأی داد- من به آقای جاسبی رای ندادم.
در عین حالی که فوق العاده ما با هم رفاقت داشتیم و رفاقت گرمی هم داشتیم.
روز رای اعتماد من آمدم مجلس ،برآوردم این بود که 180 و 190 تا رای دارم. این ها نتیجه تلاششان این شد که 10-20 تا توانستند رای ما را کم کنند با همه این داستان ها که سر هم کردند،خوب من رای آوردم و رفتم وزارت کشور.
...بعد این بحث مدرک را مطرح کردند. اصلاً برای من هیچ شبهه ای وجود نداشت که مدرک درست نیست، نادرسته. بعد اینکه ضمناً دکترای افتخاری ارزش استخدامی که مطلقاً ندارد. ارزشش ، ارزش علمی است. خوب من وقتی این مدرک دکترای افتخاری راگرفتم آنرا دادم به این آقای جاسبی گفتم: آقای جاسبی، تو که مثلاً اینکاره هستی، این چیه؟ گفت: این دکتراست. از الان به بعد به شما می شود گفت دکتر. یک نامه هم نوشتیم درخواست عضویت هیئت علمی کردیم. مسیر قانونی اختبار و گزینش را طی کردیم، شدیم عضو هیئت علمی . تدریس هم که من در دانشکده کردم. الان دانشجویان من هستند. ساعت 7 صبح کلاس می گذاشتند برای من بعضی موقع زمستان. اگر کلاس من بود 15 نفر 16 نفر بود ، 33 و 34 نفر می آمدند سر کلاس می نشستند.
به من اعلام کردند نمایندگی آکسفورد در ایران اعلام کرده اگر شما یک مقاله ای بدهید درباره حقوق، ما می توانیم این رساله را ببریم در دانشگاه آکسفورد، رساله پذیرفته بشود، دکترای افتخاری می دهند. من هم رساله ای نوشتم در تفاوت حقوق والدین و کودکان در اسلام و غرب. خیلی هم کار کردم. شاید حدود 700 تفاوت پیدا کردم که اسلام برتری دارد و غرب این چیزها را ندارد. وقتی دکترا را آوردند به ما دادند، طرف گفت: این عین همان دکترایی است که به این جوان عزیز ما آقای طباطبایی داده بودند.
شما برای این دکترای افتخاری پولی پرداخت کرده بودید؟
/من مطلقاً برای این دکترای افتخاری پول ندادم. /اون طرف هم که این کار را کرده بود با من ارتباط نداشت. با یکی از دوستانم در ارتباط بود. و قصدش هم این بود که مثلاً ما می خواهیم به شما خدمت بکنیم. اون رفیق من آمد طرح کرد، ما گفتیم ایرادی ندارد. ما رساله مان را می نویسیم، می فرستیم. اگر تنها شرطش این رساله را نوشتن است دیگر، خوب ما می کنیم.
دانشگاه آزاد به شما مدرک فوق لیسانس داده بود؟
دانشگاه آزاد من رفتم تک درس ثبت نام کردم. کی؟ خیلی سال پیش. من سازمان ثبت بودم شاید هم عقب تر بود و ستاد اجرای فرمان امام بودم. زمانی که یا مهندس ضرابی رئیس دانشگاه بود یا آقای باریگاهی.
آن زمان من رفتم ثبت نام کردیم و رفتیم کلاس. آن موقع اولاً مدرک پایه مطلقاً نمی خواستند. که من آن موقع فوق دیپلم ام را داشتم. دوماً شما می توانستید در مقاطع گوناگون ثبت نام کنید. ما رفتیم ثبت نام کردیم. کارهایمان را می کردیم، کلاس هایمان را هم می رفتیم. ولی کلاس ها را یک خط در میان می رفتیم. برای اینکه من کارهای اجرایی هم داشتم. دفاعیه ام را هم من دادم، ولی اصلاً نرفتم دنبال اینکه مدرکم را بگیرم. فرضم این بود که بالاخره می گیرم. خوب این مدرک که آنجا هست، مسئله ای ندارد.
تا اینکه این داستان پیش آمد. چون روز عاشورا شد، هر کس شروع کرد به پاییدن خودش. من رفتم دیدن آقای جاسبی. گفت: من هیچ کاری نمی توانم بکنم. 2-3 بار هم تلفنی زنگ زد به من عذرخواهی کرد که این ها من را تحت فشار می گذارند و من نمی توانم.
راجع به عضویت هیئت علمی من هم به من زنگ زد، که آقا، هر کاری آن ها کرده اند مفت شصتشان .من خواهش می کنم فردا که داری می روی دفاع کنی، حیثیت دانشگاه آزاد را نبر.
گفتم: آقای جاسبی ما بعد از سی سال گدایی شب جمعه را بلدیم. من رفتم آن جا و هیچ چیز راجع به عضویت هیئت علمی ام نگفتم. الان هم هر دانشگاهی از من دعوت بکند می روم برای تدریس، چون صلاحیت علمی اش را دارم.
از میان استیضاح کنندگان، حقوقی هایشان بیایند با هم یک اختبار کنیم ببینیم سواد کی بیشتر است سواد کی کمتر.
ظاهراً هم در تمام دنیا هم مرسوم است که آدم ملا را می برند سر کلاس، استاد دانشگاه می کنند.در کل جهان این شکلی است.
لزوماً همه جا این جور نیست که طرف مدرک تحصیلی بالایی نیاز داشته باشد برای تدریس و همین که دانش کافی داشته باشد، کافی است.
من هم چند دوره در دانشگاه آزاد لیسانس تدریس کردم، چند دوره هم استاد راهنما و اینها بوده ام.
کاری ندارد دانشجوها بودند دیگر. بروند بپرسند، از یک دانشجوی سوسول حرفه ای و یک دانشجوی حزب اللهی. بروند بپرسند که کلاس پرطرفدار دانشگاه کلاس کی بود. کدام کلاس بود که همیشه جمعیت اش بیشتر از دانشجوهای خود کلاس بود.
خوب بعد از اینکه این ها مطرح کردند، ما سری اول فرستادیم دنبال همان آقا، گفتند: ایران نیست، آمریکاست. گفتم: آقا جان داستان چیه؟ این حرف ها که می زنند چیست؟ او آمد و گفت: نه این حرف ها بی ربط است و رفت آن جا از وکیل دادگستری انگلستان نامه ای آورد که این در پرتابل ملی انگلستان سابقه اش وجود دارد و این حرف هایی که می زنند نادرست است.
درانگلیس به دلیل نوع قانونش ،وکیل های دادگستری خیلی قدرتمندند. یعنی وکلای دادگستری قدرتشان بعضاً بیشتر از قضات ماست.
من گزارش را خواندم. انتهای گزارش را دیدم یک کمی مشکوک شدم. دیدم یک حالتی مثل سند برابر ثبت است هست. زنگ زدم به او که؛ آقا اینکه سند برابره ثبت. برو اصل را بیاور.
آن آقا گفت من رفتم.
من خودم رفتم. چون مشکوک شدم یک شکایت نوشتم به دادگستری که آقای دادسرای تهران لطفاً بررسی کنید این را. دادسرای تهران هم بررسی کردند.
اصلاً واژه ی جعل را که تلاش کردند با استفاده از ابزار رسانه ای جا بیندازند اصلاً وجود خارجی ندارد. نه بنده گفتم جعل است، نه دادسرایی که رسیدگی کرد اعلام کرد که جعل است. دادسرایی که رسیدگی کرد، گفت: جعل به نظر ما محرض نیست، تخلفات آموزشی صورت گرفته که باید رسیدگی بکنیم.
در این ماجرا وقتی سوال از وزیر آموزش عالی می کنند، آقای لاریجانی این سوال را که می بیند، خودش می آید یک حکم می دهد به آقای دکتر عباسپور برای رسیدگی به موضوع. من رفتم به آقای لاریجانی گفتم: آقای لاریجانی تو چرا این کار را کردی؟ گفت: این ها دنبال شیطنت بودند، من می خواستم سوار موج بشوم و قضیه را حل کنیم. من به ایشون گفتم: آقای لاریجانی، این کار شما غیر قانونی است. شما با چه مجوز قانونی این حکم را داده اید؟ کدام آیین نامه به شما اجازه داده؟ اشکال ندارد، یک نماینده ای برایش یک سوالی وجود دارد، خوب سوال می کند. وزیر علوم هم می آید این جا پاسخ می دهد. از پاسخ اش قانع نمی شوند، سوال می رود به کمیسیون اصل نود. سوال کننده یا اقدام شدیدتری علیه وزیر علوم می کند یا اقدام شدیدتری علیه من می کند. به نظرم شما در این ماجرا وارد نمی شدید بهتر بود.
گفت: نه، شما نمی دانید من می خواهم جلوی یک توطئه را بگیرم. گفتم: به هر حال این کار قانونی نیست. حالا جلوی توطئه را می خواهید بگیرید یا هر چیز. تا اینکه خلاصه آقای عباسپور گزارششان را می دهند. ظاهراً در هیئت رئیسه مطرح می شود و هیئت رئیسه می گوید چون هیچ مجوز قانونی برای قرائت این گزارش در جلسه، چه به صورت علنی و چه به صورت غیرعلنی وجود ندارد، با قرائت گزارش مخالفت می کنند. ولی وقتی می روند درون جلسه، آقای لاریجانی می گوید گزارش را قرائت کنید.
جلسه را هم اسمش را می گذارند غیرعلنی، غیررسمی در حالیکه علنی بود دیگر، غیرعلنی ایی در کار نبود که گزارش قرائت می شود.
ادامه از مردی بنام کردان نه :
... در این فاصله آقای لاریجانی با من صحبت می کند که شما یک یادداشت عذرخواهی بنویس، من حل می کنم. من جلسه اول نپذیرفتم. جلسه دوم گفتم باشه بررسی می کنم، چشم. منتها شرط آقای لاریجانی این بود که یادداشت را برای من بنویس. خوب من هم چون این خلاف مروت و امانت بود، هم به آقای لاریجانی گفتم هم به آقای احمدی نژاد گفتم که من مرید رهبری و امین رئیس جمهورم.
همین حرف را هم به آقای لاریجانی گفتم. گفتم: آقای لاریجانی وقتی من دارم می آیم وزیر این دولت می شوم. امین این دولت هستم و مطلقاً در امانت در هیچ شرایطی خیانت نخواهم کرد. خوب ما آمدیم نامه مان را نوشتیم ولی به آقای احمدی نژاد نوشتیم. آقای لاریجانی با من تماس گرفت که تو اون نامه را به هر نحوی هست پس بگیر و جمع کن و یک نامه ای به من بنویس تا من حلش کنم.
حتی حرفش این بود که 3-4 روز تعطیلات است.در این فاصله از قرائت آن گزارش می گذرد و سپس نامه شما می آید، من آن را می خوانم و توضیح می دهم و تمام می شود و می رود. من اگر خیلی عاشق وزارت کشور بودم این آسان ترین راه بود. من اگر یک آدمی بودم که وزیر بودن برای من خیلی محل اعتبار بود، این راه خیلی راه آسانی بود. برای اینکه آقای رئیس مجلس، شب که متوجه می شود من آن نامه را نوشتم، زنگ می زند به من که شما آن نامه را جمع کن و یک نامه به من بنویس، این 3-4 روز هم که تعطیل است. یکشنبه که مجلس راه افتاد من نامه شما را می خوانم حتی با هم حرف زدیم گفت: یک جوری واژه عذرخواهی را داخلش بیار هر جور که می خواهی، رقیق، غلیظ، ...... من قضیه را حلش می کنم.
اما برای من وزارت کمتر از اصول و مبانی فکریم ارزش داشت. آقای لاریجانی خودش می داند، که من سر اعتقاداتم با هیچ چیزی معامله نمی کنم. ایشون بهتر از همه می داند.
بعد که بحث استیضاح مطرح شد، چند نفری که امضا می کنند می آیند پیش یکی از آقایان که امضا بکند، اون آقا برمی گردد اشاره می کند به آقای رئیس مجلس، می گوید: ببین، ما را وارد این بازی نکن. او اگر موافقه من امضا می کنم، اگر موافق نیست، امضا نمی کنم.
اون کسی که نامه را آورده بوده می رود بالا با آقای لاریجانی صحبت می کند و می آید پایین بهش می گوید او موافق است و امضا می کند.
در این فاصله که ما با آقای لاریجانی ملاقات می کردیم ایشون می گفت: شما که می دانی، این آقای مطهری خودش است. حرف گوش نمی کند و استیضاح را پس نمی گیرند و حالا من تلاش می کنم و فلان ....ولی حالا که شما که اون عذرخواهی را ندادید، من ترجیح ام این است که شما استعفا کنید. من گفتم: نه! برای چه استعفا کنم؟
اینکه می گفتند شما در این مرحله تصمیم به استعفا داشتید و آقای احمدی نژاد مانع شدند صحت داشت؟
مطلقاً چنین چیزی صحت ندارد که بنده بخواهم استعفا بدهم و آقای احمدی نژاد مانع من شده باشند. برعکسش هم نبود.
من به وسیله مجلس استیضاح نشدم، چون مجلس برایش روشن بود که نمی تواند من را استیضاح کند. در نتیجه برای رضای خدا! یک مسلمان را لجن مال کردند در افکار عمومی تا شرایط استیضاح در مجلس فراهم بشود!
مجلس در همین ایام به خاطر آن ماجرای 100 میلیون تومان که پیش آمد به شدت تحت فشار افکار عمومی قرار داشت. یک اختلافی هم با آقای احمدی نژاد پیدا کرده بودند که در آن اختلاف قدرت برخورد با آقای احمدی نژاد را نداشتند.
که بیش از 100-150 نفر از نماینده ها به من گفتند شما خودت را به این تیغ نده. سر این موضع چون نشد که این ها با آقای احمدی نژاد برخورد کنند می خواهند یک نفر را بزنند دیگر!
اون موضوع 100 میلیون تومان خودشان هم خیلی تحت فشارشان گذاشته بود. بعضی از نماینده ها می گفتند ما دیگر حوزه انتخابیه نمی توانیم برویم. هر جا می رویم یکی می گوید یک مبلغی به ما بده، ما 500 هزار تومان نداریم خرج جهیزیه دخترمان کنیم شما 100 میلیون تومان گرفتی.
چون یک فرمولی هم برای پس دادنش طراحی کرده بودند که مشخص شده بود که این ها اگر بخواهند این قسط ها را بپردازند ماهی 29 هزار تومان برایشان باقی می ماند. با 29 هزار تومان نمی دانم آدم سبزی بخورد در تهران می تواند زندگی بکند یا نه! نماینده هم نباشد. این توجیه هم جواب نداده بود.
و شروع کردند برای فرار، از تمام ظرفیت های رسانه ای استفاده نامشروع کردن و قصه 5 میلیون را راه انداختند که من اشهدبالله نمی دانستم چی هست. جالب این جاست که 150 تا از این نماینده ها قبلاً این 5 میلیونی را که گرفتند هیچ ربطی به این ماجرا نداشت، الان هم اسامی شان موجود است.
نماینده شهرضا بعد از اینکه می رود این ماجرا را برای آقای رئیس مجلس تعریف می کند؛ متداول مجالس این است که رئیس مجلس می گوید: خیلی خوب اجازه بدهید من بررسی می کنم، به ایشون می گوید: برو تذکر بده! برخلاف رویه تمام مجالس! یک چنین چیزهایی حتی اگر در مجلس ششم پیش می آمد، آقای کروبی مدیریت اش می کرد مهارش می کرد. با همه فشاری که روی آقای کروبی بود. تا یک تدبیری بی انديشد. تا این آقا می رود بهش می گوید: می گوید برو و تذکر بده، که من اصلاً نمی دانم داستان چی بوده! و با میزان فحاشی و خبرهایی که علیه من تولید کردند، الان من می توانم اعلام بکنم من از شهید بهشتی مظلوم ترم. دلیل اش این است که شهید بهشتی از طریق رقبایش فحش می خورد و به اندازه من هم فحش نخورد، فحش های شهید بهشتی موجود است.
من به لحاظ شخصيتي اصلا خودم را با شهيد بهشتي مقايسه نمي كنم ، اصلا انگشت كوچك شهيد بهشتي هم نيستم. ولي در مقام مقايسه مظلوميت من حتما مظلوم ترم . براي اينكه شهيد بهشتي را بني صدر ، ياران بني صدر و بعضي از روحانيون كه آن موقع بني صدر را صالح مي دانستند مي كوبيدند و منافقين و گروهك هاي سياسي.اما بنده را دوستان بسيار نزديك ام و آقاي لاريجاني كه يكي از فشارهايي كه روي آقاي احمدي نژاد بود اين بود كه مي گفتند كلاه سرت رفت ، لاريجاني موفق شد وزير كشور خودش را بهت قالب كند.
پس اينقدر رابطه من با آقاي لاريجاني رابطه يكي بود كه اين حرف جا مي افتاد در جامعه. يعني وقتي گفته مي شد جا مي افتاد.
وقتي آراي من را خواندند آقاي لاريجاني يك نفسي كشيد گفت خدارا شكر.
من واقعا هم اعتماد مجلس را تشكر مي كنم ، هم اين راي مجلس رو ازش ناراحت نيستم . ولي آنچيزي كه من رو آزرده كرد دو سه تا مسئله بود.يكي اين كه مجلسي كه ادعاي اصولگرايي مي كرد به من اجازه نمي داد عليه آمريكا حرف بزنم ، تذكر مي دادند.
مشروح مذاكرات هست ديگر. مجلسي كه چند روز بعد مراسم شهيد مدرس را برگزار مي كرد به من اجازه نميداد عليه اسرائيل حرف بزنم. تذكر مي دادند. عليه ضد انقلاب داخل به من اجازه ندادند حرف بزنم. تذكر مي دادند. اين كه من تلاش مي كردم در صفوف حزب اللهي ها اختلاف نظر به وجود نيايد به من تذكر مي دادند. اين كه من تلاش كردم نطقم به گونه اي باشد كه هيچ گونه آسيبي به هيچ جاي كشور وارد نشود به من تذكر مي دادند.
تذكر پشت تذكر كه از بحث خارج شديد. و بدتر از اين اين كه تذكر دهنده اش روحاني بود! اين ديگر براي من خيلي عجيب بود كه روحاني به من تذكر مي داد كه اين چرا دارد عليه آمريكا حرف مي زند!
چرا مي گويد ما مشترك ايم . من وزير هم نباشم اجازه نمي دهم اختلافي رخ بدهد.
براي اينكه ماقبلش جلسه اي با من گذاشتند دوستان كه فلاني اگر تو استعفا ندهي يك شكافي بين حزب اللهي هاي كشور ايجاد مي شود كه من اون جا هم گفتم خوب اگر من استعفا بدهم، مظلوميت من را كه جبران مي كند ؟ گفتند حالا ما راجع به مظلوميت حرف نمي زنيم.گفتم اين همه جنايت عليه من شده
خوب آقايان كارخودشان را انجام دادند و خداوند توفيق داد من به حج مشرف شدم و همه آقایان را عفو كردم ، همه را به جز دو آخوند كه بنا دارم عليه آن ها در دادگاه ويژه روحانيت شكايت كنم .آقاي فاكر و آقاي اكرمي. چون من سعي كردم تقريبا تمام رساله هاي صد ، صدو پنجاه سال اخير را ببينم كه آيا جوازي درونش هست كه من اين ها را هم عفو بكنم قبل از حج كه چنين جوازي وجود نداشت.
فهميدم اين ها احتمالا ديني اختراعي دارند ، با دين اختراعي خودشان عمل مي كنند.
در نتيجه تمام نمايندگاني كه عليه من هر كاري كرند همه را عفو كردم اما اين دو نفر را من عفو نكردم.
البته من سهم خودم را بخشيدم اگر حق الناس هم شده، خدا مي خواهد مجازات کند من نمی دانم، من سهم خودم را بخشیدم.
آقای احمدی نژاد در تمام مراحل پشتیبان من بود و از من حمایت کرد.
آقای احمدی نژاد روز استیضاح هم به مجلس نیامد چون نقد حقوقی داشت به جلسه و این انتقاد نابه جا هم نبود. اما من به عنوان وزیر کشور نمی خواستم یک رسم بدی را جا بیندازم.
اما چیزهایی که مطرح شده بود همان چیزهایی بود که در روز رای اعتماد هم مطرح شده بود و چیز جدیدی نبود. آقای ذاکانی همه اینها را همان روز اول طرح کرده بود و من دفاع کرده بودم و مجلس به من رای داده بود.
باید اینها یکی به دولت می زدند. باور خودشان هم این بود که اگر فلانی در وزارت کشور کار بکند، زمینه کار کردن اش خودش 15 میلیون رای ساز است نه اینکه تقلب می کند، نه اینکه تخلف می کند. نوع سلوک و رفتارش طوری است که چون وزارت کشور هم یک جای بزرگی است، ایشون چون کارهای بزرگی انجام می دهد. خود این کارها برای دولت محبوبیت ایجاد می کند.
خداوند به من یک استعداد مدیریتی، عنایت کرده، توانایی رمزگشایی پرسنل ام را در هر دستگاهی بروم دارم. انسان ها مثل همین سیستم کامپیوتراند. مثل همین سیستم های دیجیتالی اند، یک کد دارند.
از نظر من 99% کارمندها می توانند کار کنند و یک درصد چتر بازند. کافیست که شما این ها را شناسایی بکنید با این ها کار بکنید. من رفتم وزارت کشور، به همکاران وزارت کشور احترام کردم. همین، همکاران وزارت کشور احساس کردند که یک وزیری آمده که اون ها را رفیق خودشان می داند.
من به کارکنان وزارت کشور گفتم من نوکر شماهستم. و واقعاً در هر دستگاهی بروم، در آن نوکری می کنم برای نیروهایم. برای اینکه اگر تو می خوای در اتاق های در بسته، از تهران تا چابهار برای تو کار بکنند اول باید تو را قبول داشته باشند.
اول باید احساس بکنند شما در عزاشان و عروسی شان و هر چه باهاشان هستی حرف های حسابشان را درک می کنی. تا در آن اتاق در بسته کارش را بکند. والا می نشیند جوک می گوید. می نشیند توطئه می کند و می نشیند فلان می کند.
خوب یکی از دوستان من آمده بود وزارت کشور من را ببیند. آمد باغبان پایین داشت گل می چید. آمد بهش گفت: که می خواهم بروم وزیر کشور را ببینم کجا بروم؟ گفت: جناب آقای کردان رو می گویی؟ گفت: بله آقای کردان. گفت: نه جناب آقای کردان. گفت: یعنی چی؟ خوبه این 2-3 ماه بیشتر نیست آمده. گفت: ببین، آقای کردان 3 ماه آمد تقریباً ماهی 100 هزار تومان هم به ما بیشتر داد. این 300 هزار تومان هیچ تاثیری در زندگی من ندارد ولی من که دارم این جا الان کار می کنم. می دانم آقای کردان قدر من را می داند و به کار من اشراف دارد.
بعد آمد بالا پیش من گفت: تو چکار کردی؟ گفتم: هیچ! همان کاری که در دستگاه های دیگر می کردم. بعد دست من را گرفت رفتیم دم پنجره، گفت: اون پیرمرده رو می بینی داره گل می چینه؟ گفتم: آره، گفت: این حرفا رو اون به من زد.
وزارت کشور مرکز گروه های گوناگون است دیگر، بعد هم کسانی که در ستاد هستند حداقل اش این است که یک دوره فرمانداری کرده اند. در دوران گوناگون، خوب من سعی کردم از ظرفیت همه این ها استفاده کنم. و همه این ها فعال شدند. آقای خانجانی مدیر کل روابط عمومی در زمان آقای موسوی لاری بود. اما پس از آنکه من کاری را به او ارجاع دادم. آمد و گفت: فلانی این دو تا کار که من برای تو کردم درطول دوره وزارت آقای موسوی لاری برایش نکردم. کارهای خوبی هم البته کرد. یک بحث راجع به فلسطین بود، صدایش کردم گفتم: ببین، تو لیبرالی ولی برای این گزارش از موضع یک حزب اللهی اسنادش را تهیه می کنی و می آوری. و واقعاً رفت 45 روز زحمت کشید. و گزارش را که آورد دیدم که از موضع حزب اللهی سوپراستار تهیه کرده بود.
یکی هم که بحث نشاط ملی بود.
خوب می توانستیم در این ها انگیزه ایجاد کنم که این ها بتوانند بیایند کار بکنند. از تمام ظرفیت های موجود وزارت کشور در جای خودش استفاده کردم. بعد چون برنامه داشتم، مدام برنامه تعریف می کردم. یعنی طرف از حالت بطالت و بیهودگی و خستگی و این که برایش کار تعریف نمی شود خارج می شد.
برای تمام بخش ها من برنامه تولید کردم.
خوب طبیعی است، انسان عاقل منصف در یک چنین شرایطی که مسئول اصلی اش نسبت به او ابراز علاقه می کند کار خواهد کرد.
روز تودیع من تعداد زیادی از کارکنان وزارت کشور به من ظهر زنگ زدند که اگر شما در تودیع نمی آیی ما اصلاً نمی آییم. گفتم: این حرفا چیه؟ آقای رئیس جمهور می خواهند بیایند. حتماً من هم میایم. و من مطمئن بودم اگر من نروم 100 نفر بیشتر شرکت نمی کنند.
به هر حال ما احتمالا گندم هم خورديم از بهشت رانده شديم ديگر، وقتي كه نامه را به آقاي رئيس جمهور نوشتيم، به آقاي رئيس مجلس ننوشتيم. اين يك نوع گندم خوردن بود ديگر، از بهشت رانده شديم .
آقاي لاریجانی به معاونين من گفت با تمام تلاشي كه من كردم که ايشان راي نياورد،اگر روز استيضاح باز ببينم كه ايشان شرايطي پيش بیاورد كه راي بياورد، خودم عليهاش نطق ميكنم. اين رو به معاونين من گفت.
معاونين من رفتند ديدنش، باهاش صحبت بكنند، ايشان اصرارش اين بود كه بایداستعفا بده.
براي استعفا خيلي تلاش كرد، جلسات گوناگوني گذاشت. حتي يك برادر بسيار اهل عرفان متديني كه هم رفيق من است هم رفيق آقاي لاريجاني، يك شب ساعت 12 كه ما سمينار استانداران داشتيم، آقاي گرانمايه نماينده كاشان به من زنگ زد كه ما الان خدمت فلاني هستيم. ميخواهيم بياييم خدمت شما. من آن آدم را خيلي دوست دارم. گفتم كه راستش من همين الان كه ساعت 12 است آمدم خانه. ميخواهم بروم يك دوش بگيرم، بخوابم. صبح هم كه ميخواهم براي استانداران صحبت بكنم، نميتوانم خزعبلات بگويم كه. صبح بايد بلند شوم بعد از نماز يك چيزي تهيه بكنم كه با استانداران حرف ميزنم، يك توشهاي باشد براي استان خودش ببرد. ولي تا 12:30 اگر بياييد، من ميتوانم در خدمتتان باشم. تصور من اين است كه پيش آقاي لاريجاني بودند. نميدانم تصور من اين است.
اين آقا فرد اهل عرفاني است و هم من و هم آقاي لاريجاني خيلي دوستشان داريم. ايشان آمدند اينجا يك مقدمهاي چيد و تا ساعت 3:20 طول كشيد و و در آخر گفتند: با حرفهايي كه آقاي لاريجاني به من زد و حرفهايي كه تو به من ميزني، من نميتوانم تصميم بگيرم. بايد يك جلسه بين شما دو تا من بذارم، حضوري حرفهايتان را بزنيد. ديگر آن جلسه برگزار نشد.
آقاي رئيس جمهور كه آن موضع را گرفت، من هم از دولت خواهش كردم و اعلام كردم دولت حق ندارد بيايد مجلس. براي اينكه يك رفتار بسيار زشتي مجلس انجام داده بود. آن رفتار زشتاش اين بود كه 48 ساعت قبل هر كس كه احساس ميكردند به نوعي به من وابستگي دارد، ورودش را به مجلس قطع كردند. از آن طرف هم گفتند معاونين پارلماني دستگاهها بايد بروند بالا در تماشاچيها بنشينند. خوب اين خيلي كار زشتي بود، من هم به اين دليل گفتم كه هيچ كس از دولت نبايد بيايد. آقاي رئيس جمهور هم گفتند اين پيشنهاد قطعي شماست؟ فكر نميكنيد ميگويند دولت رهايش كرده؟ گفتم نه! من در شرايطيام كه ديگر هرچه ميخواهند بگويند، بگويند. خلاصه ما خودمان تك بلند شديم رفتيم.
اين آقایان عزيز مجلس شوراي اسلامي، بعضيهايشان 20 سال با من ارتباط داشتند. بعضيهايشان 25 سال، بعضيها 30 سال، بعضيهايشان چگونگي شكلگيريشان، چگونگي نمايندگيشان، مشكلاتي كه وجود داشت با من مراوده داشتند.
ما وارد مجلس كه شديم يك فضاي رعبي در مجلس درست كردند كه فقط سه، چهار نفر بلند شدند آمدند استقبال من.
آقاي لاريجاني هم در طول اين مدت كه من پايين نشسته بودم، اصلا من را نگاه نميكرد. حالا نگاه نميكرد، به دليل اين سابقه رفاقت و حجم عظيم دوستي كه بين من و او بود، مثلا شرم داشت. يا اينكه واقعا آن لحظه حرص كه درش بود، مانع ميشد. من نميدانم چه بود، اما به هر حال ما را نگاه نميكرد.
من هم دو تا نطق با خودم برده بودم. يك نطق حاكي از 120 پرونده با مستندات قوي عليه نمايندگان مجلس، يك نطق ديگر هم برديم كه يك نطق بود با احترامات فاعقه، با رعايت حقوق كل جمهوري اسلامي.صبح هم كه من داشتم ميرفتم سمت مجلس، نماز صبح را كه خواندم، خيلي با خدا حرف زدم كه خدايا تو به كمك كن كه من از زبانم چيزي جاري نشود كه تو راضي نباشي و جمهوري اسلامي آسيب ببيند. خيلي با خدا كلنجار رفتم. دوستانه. من با خدا خيلي دوستانه گپ ميزنم.
خوب ما داشتيم ميرفتيم سمت مجلس يك رفيقي به من پيامك داد كه اگر شما اين ذكرها را بگويي بروي مجلس، رأي ميآوري.
من چون اصلا براي رأيگرفتن نميرفتم، به شدت از اين پيامك آشفته شدم و موبايلم را خاموش كردم.
رفتم در مجلس نشستم و نيم ساعت اول، واقعا يك كسي انگار در گوش من ميخواند كه تو آن عهدي كه با خدا بستي، بيا اين انحرافات را بگوها. اين انحرافات را بگو جمهوري اسلامي درست ميشود. من هرچقدر فكر ميكردم، اين با عقلم تطبيق نميكرد. فكر ميكردم ميگفتم خوب، ما الان اينجا 120 تا پرونده را مطرح بكنيم. طبق قانون اساسي مجلس شوراي اسلامي قابل منحلشدن نيست. يك مجلسي باقي ماند، بدون هيچگونه قدرت و يال و كوپال. مشروعيت نظام كاهش پيدا ميكند و من يكي از اشخاص موثر ردههاي يك تا 20 بودم در زمان اصلاحات كه تلاش كردم حزبالهيها قدرت بگيرند. حرفهايي كه من اينجا بزنم، ديگر اصلا لازم نيست. دوستان اصلاحات تلاش بكنند براي رأيآوردن. با استناد به حرفهاي من، نه تبليغات ميخواهد، نه شعار، هيچ نميخواهند، فقط همين حرفهاي من را در جامعه شروع كنند به پخشكردن و توضيحدادن، من دوباره عاملي ميشوم كه كليه قدرت را با دست خودم تقديم ميكنم به همونهايي كه 8 يا 10 سال و يا به نوعي 30 سال من با جريان انحراف مقابله كردم.
در نتيجه همان جا من توسل كردم به بيبي فاطمه زهرا(س). بعد احساس كردم همين كه من فكر ميكنم درست است.
شايد يك سوال اين باشد چرا شما شهادتين را جاري كرديد؟ من ديدم فقط به مسلماني من شبهه وارد نكردند. همين يك فقره مانده. به بقيه هرچه كه ميشود به يك انسان گفت، گفتند.
من هم چون تقريبا تا دوران كريمخان زند شجره خودمان را دارم كه جد ما يك روحاني بزرگي بوده كه با كريمخان زند درگير شد و تبعيد شده بود. حداقل ميدانستيم تا 250-200 سال پيش اين را داريم.
آمدم اول شهادتين جاري كنم بگويم آقا به خدا من مسلمانم، به خدا من مبارزه كردم، به خدا من ضدانحراف بودم، به خدا من از روز اول با امام بودم، با آقا بودم، با انقلاب بودم. من آدم سالمي هستم. ما آدم اصل و نصبدار درستي هستيم، خانواده ما آدمهاي درستي هستند، انحراف سياسي نداريم، انحراف اقتصادي نداريم، انحراف اخلاقي نداريم، انحراف اجتماعي نداريم، دنبال مال مردم نبوديم. اگر چهار روز حقوق ما قطع بشود، زندگي ما نميگذرد. ]...[
البته اينها را همه آقاي لاريجاني خيلي خوب ميداند. خوب الان هم اينكه من را از وزارت كشور حذف كرد. اصلا نگران نيستم. مجلس به من رأي نداد. اين را من مانعي نميدانم. آن چيزي كه عرض كردم خيلي ناراحت بودم، اين بود كه به من تذكر ميدهند كه عليه آمريكا حرف نزن، در مورد وحدت حرف نزن، عليه اسرائيل حرف نزن...
خوب بعد از استيضاح هم كه ديگر بعضي از نمايندگان آمدند براي ديدن من، بعضيها زنگ زدند براي عذرخواهي.
آقاي دكتر لاريجاني هم تقريبا سه، چهار نفر را فرستاده كه بيا يك جلسهاي با هم بگذاريم و جالب اينجا بود كه پيشنهاد جلسه را ايشان ميداد، بعد ميگفت جاي سوم. ما به آنهايي كه ميآمدند اينجا پيشنهاد را مطرح كنند، ميگفتم، مگر من انگيزهآي براي جلسه دارم كه شما ميگوييد جاي سوم؛ جاي سوم،زماني ميگويند كه مثلا دوطرف انگيزه داشته باشند براي نشست. بعد ميگويند خيلي خوب. يك جاي سومي بنشينم كه نه خانه من باشد، نه خانه تو.
هم ايشان پيشنهاد جلسه ميدادند، هم پيشنهاد ميدادند جاي سوم باشد. كه ما عرض كرديم نه! خواستن تشريف بياورند منزل ما، قدمشان روي چشم ما. مخصوصا بعد از حج عرض كردم من رفتم كه زائر خانه خدام. خواست تشريف بياورد قدمش روي چشم. ولي من هيچ انگيزهاي ندارم براي تشكيل جلسه. براي اينكه براي من مثل روز روشن است كه من از طريق مجلس شوراي اسلامي استيضاح نشدم. من استيضاح شخص آقاي لاريجاني شدم و رعبي كه ايشان در مجلس ايجاد كرد. حالا (البته من بخشيدم، خدا ميبخشد يا نه من نميدانم) براي اينكه من خدماتي كه براي ارتقاي آقاي لاريجاني در تمام مراحل، چه در زماني كه در صدا و سيما بود، چه آن فاصلهاي كه از صدا و سيما رفته بود بيرون و نزديكترين دوستانش بهش پشت كرده بودند، چه ايامي كه آمد كانديدا شد.
نمونه بارزش يكي از دوستاني كه روزنامهاش را آورده بود در انتخابات براي آقاي لاريجاني، من يك اشاره كرده بودم بهش كه اگر كمك كني، خوب است.او زنگ ميزند به آقاي وعيدي كه معاون آقاي لاريجاني بود كه الان هم با آقاي پورمحمدي كار ميكند. (چون بعضي از تيترها را آقاي وعيدي بهش ميگفت كه فلان تيتر را بزن.) به آقاي وعيدي ميگويد كه چرا آقاي لاريجاني اين كار را كرد؟ و اعلام مي:ند من 600 ميليون تومان آنجا متضرر شدم، فقط به خاطر يك كلمه حرف آقاي كردان كه گفته بود از ايشان حمايت كن.
آقاي وعيدي گفته بود كه خوب لاريجاني رئيسات بود. گفته بودند من اصلا كاري به آقاي لاريجاني نداشتم. من اصلا لاريجاني نميشناختم. من عملكرد آقاي كردان را ميديدم كه بچه خوب الهيهاي دبش را حمايت ميكند. مريدش بودم گفت. من آمدم 600 ميليون تومان خرج كردم. من سهم خودم را از ايشان نميگذرم. آن گفته بود مثل اينكه آقاي كردان به شما خيلي رسيد. گفت نهخير، اتفاقا هيچ به من نرسيد. فقط صفا و لوطيگري او در حمايت از حزبالهيها و كارهاي دفاع از انقلاب و ايستادگياش در مقابل جريان برانداز من را مريد ساخته بود. الان هم ايشان بيايد به من بگويد، حاضرم با روزنامهام و امكاناتام اين بار يك ميليارد بگذارم براي هر جايي كه بگويد من كار كنم.
در اين فاصله كه از دبيرخانه شوراي امنيت باز آمدند بيرون، باز دچار مشكلات بودند، من هرچه بضاعت داشتم به ايشان كمك كردم. براي انتخابات قم. بعد براي رياست مجلس. من هرچه بضاعت داشتم به ايشان كمك كردم. اين را من از قول آقاي بوربور نقل ميكنم و درست و غلطاش به پاي آقاي بوربور. آقاي بوربور ميرود با آقاي حداد صحبت ميكند كه شما چرا اينقدر عليه آقاي كردان كار ميكنيد؟ آقاي حداد ميگويد آقاي لاريجاني قدرت نداشت از آن بالا من را بكشد پايين، آقاي كردان بود كه من را كشيد پايين. شما حالا ميخواهي اين موضعگيري را عليه آقاي كردان نكنیم؟
اين حرفي بود كه آقاي بوربور كه معاون من بود از قول آقاي حداد به من زد. يعني به من گفت من بروم با آقاي حداد صحبت كنم، با حداد رفيقيم، بلكه حداد را متقاعد كنم. بعد آمد گفت آقاي حداد گفته آقاي لاريجاني اين قدرت را نداشت كه من را از آن بالا بكشد پايين. اين طراحيهاي آقاي كردان بود كه من را كشيد پايين.
منظورش كمكهاي فكري بود كه من ميدادم. همين كه كمك كنيم، تصميم بگيرد كه تهران نيايد. گفتيم شما تهران بيايي، سوراخ سوراخات ميكنند و قبول كرد.
براي اينكه همین تو هنوز نرفته قم، با همین دعوت مراجع صد هزار تا رأي قطعي آنجا داري. بعد هم چرا هميشه مراجع بايد از ما حمايت كنند. يك بار هم ما حرف مراجع را گوش كنيم. بلندشو برو اطاعت كن از حرف مراجع. خوب نفس رفتناش به قم خيلي من نقش داشتيم كه ايشان برود قم و تهران نيايد كه سبب نشود كه سوراخ سوراخ شود.
من صدا و سيما با مدرك فوق ديپلم حقوق گرفتم. پست ما اور كادر بود. آنجا به پست حقوق ميدهند، نه به مدرك تحصيلي.
چيزي كه اين ماجرا براي من داشت و بسيار ارزشمند بود، رابطه من را با خداي من تصحيح كرد. يعني اگر يك ته آلودگيهايي از شرك در وجود من بود، به لحاظ ارتباطات تشكيلاتي و كارهاي پشت صحنه. همون كه آقاي دكتر احمدينژاد برگشت در مصاحبه گفت كه چه شده است كه ايشان كه در سريترين جلسات شما كه تعداد افراد آن سه، چهار، پنج نفر بود. جزو نفرات اصلي و تيم اصلي شما براي اداره سيستمتان بود، امروز اينطور شده است. اين را توضيح بدهيد.
شايد يك شرك خفي در من وجود داشت، به دليل اينكه من، مثلا بخشي از اتاق فكر يك جريان فكري در كشور بودم. اين حضور من در اين اتاق فكر و اموراتي كه طراحي ميكرديم، بعد منجر به نتيجه ميشد. شايد براي من كبر ميآورد و اين شرك بود. اين ماجرا سبب شد كه من، احساس كنم كه هيچي نيستم. يك بنده ساده خدام و همه اراده دست اوست.
نكته دوم، نگاه حزبي و تشكيلاتي خيلي به من قالب بود. يعني اگر تصميمي را تشكيلات ميگرفت، منظور همين تشكيلات رسمي كشور است كه يك عده اسمش را گذاشتند، راست، ولو اينكه من با آن تصميم مخالف بودم، ميرفتم بهعنوان مدافع تلاش ميكردم كه آن تصميم در كشور جا بيفتد.
اين ماجرا سبب شد كه احساس كنم كه آن حزبي كه خدا گفت حزبا... بايد به آن پيوست..
حمایت شما از آقای لاریجانی در انتخابات 84 هم از همین تصمیمات حزبی بود؟
نه من واقعا برداشتم اين بود كه توانايي آقاي لاريجاني بيشتر از آقاي احمدينژاد بود. نقص من در اين بود كه براي اينكه من و آقاي احمدينژاد مستقيم با هم كار نكرده بوديم. ولي با آقاي لاريجاني مستقيم كار كرده بوديم و برداشتم اين بود كه آقاي لاريجاني قدرت اداره كشور را دارد.
در نتيجه من به سمت آقاي لاريجاني رفتم. نه اينكه براي آقاي احمدينژاد صلاحيت رياست جمهوري قائل نبودم. حتي در نوع شعارها، در نوع تبليغات مثلا در ستاد آقاي لاريجاني يك بحث مطرح شد كه ايشان راجع به شيرين عبادي يك چيزي بگويد، من به شدت مخالفت كردم که آخرش هم به حرف من گوش داده نشد.
اما من تا همين جايي كه براي شما تعريف كردم را ميگويم و بيش از اين هم چيزي نميگويم و آن 120 پرونده را هم با خودم به قيامت خواهم برد. فحشهاي آنها را هم با جان و دل نوش جان كردم. خودم و خانوادهام هم تحمل كرديم.
نه پدرم وزير بود. من يك روستازاده ساده معمولي بودم. خدا رحمت كند حضرت امام را كه باني يك انقلاب بزرگ بود، روستازادگان را آورد شهر.
ولی دلم ميسوزد كه براي امثال ما جمهوري اسلامي ميلياردها تومان خرج كرد. تا ماها تبديل شديم به يك مديري كه حداقل در جمهوري اسلامي هر فحشی به من دادند، اما همه گفتند كه مدير قویي است.چه اردوگاه چپ، چه اردوگاه راست، چه ميانه، چه ضدانقلاب، چه...
نمونه بارزش همين است كه در تمام دستگاههايي كه من خدمت كردم، از دستگاهي كه 29 سال پيش خدمت كردم، تا دستگاهي كه سه ماه پيش خدمت كردم، ببينيد كه من در آن دستگاهها تحول ايجاد كردم يا نه؟ و اينكه ببينيد كاركنان آن دستگاهها آمادگي دارند كه همين الان براي من از مال و جانشان مايه بگذارند يا نه!
در همين زمانی كه من از وزارت كشور آمدم، بيش از 50-40 نفر آمدند پيشنهاد دفاتر زيادي را به من دادند. در جاهاي مختلف تهران يكي، دو، سه نفر هم آمدند التماس كردند كه سند بزنيم به اسم تو.
بعضيها آمدند گفتند دفتر كار را ميدهيم، كارمند و كارشناس ميگذاريم تا 10 سال پول ميدهيم، تو بنشين آنجا كارهاي فكري و فرهنگي بكن، چون ما ميدانيم الان جايي نداري. خيليها آمدند پيشنهادهاي ديگري دادند، ما گفتيم نه آقا قربان شكلت! ما هنوز بلد نيستيم اين تيپ كارها را.
اينهايي كه آمدند گفتند كساني هستند كه حساب سال دارند، متشرع هستند، آدمهاي قالتاق و لاابالي نيستند.
بعد هم من ديگر در جايگاهي نبودم كه مثلا بخواهند از قدرت من استفاده كنند.
بيش از 40 مورد ساختمانهاي يك تا پنج و شش طبقه، دفاتر 400 تا 600 متري لوكس دو، سه ميليارد توماني. آمدند اينجا پيشنهاد كردند، امكانات پيشنهاد كردند، كار پيشنهاد كردند. ما گفتيم دست شما درد نكند، ما اصلا ترجيح ميدهيم مثل آن كولي كه رفته بود زن پادشاه شده بود و عادت گدايي اش را ترک نکرده بود. اين هرشب یک چیزی را برميداشت، از این ور طاقچه ميگذاشت آن ور طاقچه و ميگفت طاق سلام طاقچه سلام خالهجان خيرم بده. شاه آمد گفت كه آخه فلان فلان شده اين چه كاري است كه ميكني؟ گفت ببين درست است كه تو پادشاهي و من زن توام، اما ما ذاتا گدايیم. باید گداییم رو انجام بدم. ما هم كارمنديم، بيشتر از آن حقوق كارمندي نميتوانيم بسازيم.
البته دوستاني كه آمده بودند، واقعا از سرصدق بود و من از همه تشكر كردم. يعني شايد چهار، پنج، شش روز آخرافراد زیادی آمدند كه واقعا عصبي و به هم ريخته بودند بودند و من آرامشان ميكردم.
من با تك تك اين ها صحبت كردم كه به اين ها آرامش بدهم و بگويم حالا اتفاقي نيفتاد كه ، موضوعي پيش نيامده كه . احساس مي كنم بزرگ ترين ظلم تاريخ پس از انقلاب نسبت به يك مسلمان كه هر چه در توان داشت در راه انقلاب گذاشت و از سال 56 شروع كرد به مبارزه با جرياناتي كه با جمهوري در حال فاصله گرفتن بود شد كه تا امروز هم همين شرايط را دارد. در مجلس هم گفتم . جمهوري اسلامي اگر اراده كند كه من جايي را بروم جارو بكشم ، مي روم و آن جارو را مي كشم و آن جارو را براي خودم افتخار مي دانم. دفاع از جمهوري اسلامي براي من بسيار ارزشمند است.
جالب است بعضي ها هم در اين شرايط طمع كرده بودند و فكر مي كردند حالا چه اتفاقي افتاده . مثلا يكي از جريانات سياسي به من زنگ زد خيلي اظهار محبت ، فلان ، پيشنهاد پول ... گفتم تشكر مي كنم ، خيلي ممنون.
يكي ديگر زنگ زد در كه ما يك لجه اي داريم ، شخصيت هاي مهمي شركت مي كنند ، اگر مي شود شما هم تشريف بياوريد. من تشكر كردم. از شش ؛ هفت جا كه با دولت ضديت دارند پيشنهاد كار به من دادند كه بياييد اين جا مشغول بشويد ما در خدمت شما باشيم كه من باز تشكر كردم.
رسانه هاي بيروني خيلي فشار مي آوردند كه با من مصاحبه داشته باشند بلكه بتوانند يك كلمه از من چيزي در بياورند .
رسانه هاي داخلي كه هم با من هم با دولت مشكل دارند خيلي فشار مي آوردند كه مصاحبه كنند.
البته نمي دانم چند نفر در ايران توانايي ايستادگي در برابر اين موج را دارند . اين را نمي دانم . خودم فكر مي كنم تعدادشان نبايد كثير باشد. براي اينكه نزديك ترين دوستان مارا به شبهه انداختند. يعني اينقدر روي افكار عمومي كار كردند كه نزديك ترين دوستان ما را هم به شبهه انداختند و اين كه من استعفا ندادم علتش اين بود.
من اگر استعفا مي دادم و نمي رفتم از خودم دفاع بكنم تمام اتهاماتي كه راجع به من مطرح كردند را يعني قبول كردم ديگر!
در روز اخذ راي من وقتي رفتم داخل مجلس، نحوه مديريت كردن من را آقاي لاريجاني خوب مي داند ، نحوه مديريت كردن آقاي لاريجاني را هم من .
همان نيم ساعت اول مطمئن بودم كه آقاي لاريجاني از طريق آقاي رسايي و آقاي زارعي رفتند روي آقاي آقاطهراني كار كرده اند . آقاي آقاطهراني هم يك يادداشتي به من نوشتند همان نيم ساعت اول كار، كه فلاني وضع بدي است و من پيشنهاد دارم تا آب رو ريزي نشده شما انصراف بدهيد و برويد . ما گذاشتيم توی جيبمان .
يك ساعت يك ساعت و نيم گذشت آقاي مهندس آقايي رئيس كميسيون عمران اول رفت پيش آقاي لاريجاني بعد آمد پيش من گفت فلاني تو مي داني كه من دوستت دارم ، من گفتم بله شك ندارم . گفت اوضاع خيلي بد است . من پيشنهاد مي كنم انصراف بده . گفتم آقاي مهندس گوش بده حرفي را كه مي زنم و برو به رئيس هم بگو . به عدد حاضرين اگر به من راي ندهيد من تا آخر مي ايستم .
من دفاعيه ام را كه كردم آقاي لاريجاني احساس خطر كرد براي اين كه كارگردان آن روز استيضاح آقاي دهقان بود، ايشون خودش به اين جمع بندي رسيده بود ديگر نيازي نيست نوباوه و آقاي هدايت خواه و ديگران حرف بزنند. مجلس هم يك صدا گفت نه نمي خواهد .
ولي آقاي لاريجاني احساس كرد اين دفاعيه ممكن است مجلس را تحت تاثير قرار داده باشد، گفت حالا تا گلدان ها را توزيع مي كنيم شما صحبت كنيد . در حالي كه خود نوباوه آمد گفت اگر نيازي نيست من نطق نكنم اما ايشون گفت بكن.
خيلي از نماينده ها آمدند به من گفتند اگر اين قسمت دوم شكل نمي گرفت يا راي مي آوردي يا با راي بالا مي افتادي.
من همين الان هم آقاي لاريجاني را به عنوان يك نماينده قبول دارم . به عنوان نماينده هم ازش حمايت كرديم . چون به ما تعهد شرعي ، اخلاقي ، و انساني داده بود كه از دولت حمايت مي كند. براي همين من براي رئيس شدن ايشان هم تلاش كردم.
چون ايشون تعهد شرعي اخلاقي و اسلامي داده بود كه با دولت هم كاري مي كند .
3 نفر از دوستان بعداً فهمیدم که در اون پرونده نقش داشته اند که یکی شون دنبال حکم شرعی می گشت که خودش را سر به نیست کند. یکی شان دنبال راهی می گشت که از کشور برود بیرون، یکی دیگه هم می گفت بالاخره کاری است که کردیم و می رویم جلو، ببینیم چه می شود.
منبع:نظام آباد