یزدفردا : علي غياثي ندوشن،مدیر کل اسبق اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی استان یزد که در حال حاضر مدير كل امور مشاركتها و شهرداريهاي نهاد كتابخانههای کشور می باشد یکی از مدیران فرهنگی استان یزد است که از او با نام نیک در بین اصحاب فرهنگ و هنر استان یاد می شود و اخیرا نیز با آمدن آقای عالیشوندی و بواسطه پشتکار و فعالیت زیادی که ایشان دارد باز خاطره ماندگار فعالیت غیاثی و کاظمینی دو سردار فرهنگ استان یزد در خاطره فعالین فرهنگ استان یزد زنده شده است . هرچند به واسطه نمامی برخی خناسان که در همه دوره ها هستند رابطه اینجانب با آقای غیاثی در دوره ای خوب نبود اما در پایان مدیریتشان با صحبتی که داشتم سوء تفاهم ها رفع شد و حتی در روز خبرنگار امسال هم اولین پیامک تبریک از جانب این برادر بزرگوار که خوشبختانه در رده مدیریتی کشوری هم هستند ، بود .
امیدوارم آقای عالیشوندی در ابتدای فعالیت کاریشان به عنوان سکانداری کشتی توفان زده عرصه فرهنگی استان یزد مواظب نمامان و خناسان بوده و در زمینه هر اقدامی که انجام می دهند هر چند آنگونه که عنوان می شود و دورادور شنیده ایم مشاوران زیادی دارند اما در نهایت تصمیم گیری را براساس حقایق انجام داده و مواظب بغض عده ای که فقط خود را می بینند ،باشند .
علی ایحال یاد آوری ذکر خیر از آقای غیاثی ندوشن که پس از رفتن از سمت مدیر کلی استان یزد به دلیل عملکرد مسئولان پس از ایشان در این سه سال و نیم مرتبا با دعا و ذکر خیر و آرزوی موفقیت بیش از پیش همراه بوده و انصافا عملکرد چشمگیر غیاثی در عرصه فرهنگی استان را نمایان تر کرده است ،
یادآوری این موارد در این نوشته بواسطه مصاحبه ای است که وی درباره مهدي آذر يزدي؛ داشته که توجه شما را به آن جلب می نمایم :
علي غياثي ندوشن، مدير كل امور مشاركتها و شهرداريهاي نهاد كتابخانهها: مهدي آذر يزدي،گوهر ناشناخته اي بودكه از ميان ما رفت و جاي خالي او را كسي پر نخواهدكرد. هر چند معروفترين آثار او مجموعه « قصه هاي خوب براي بچه هاي خوب»است و آذر را با اين آثار مي شناسند و عموماً نام آذريزدي با اين قصه ها عجين شده است، اما زندگي آذر و روزها و روزگاراني كه براوگذشته است نيازمند تجزيه و تحليل دقيق از ابعاد مختلف استكه انشاءالله علاقه مندان به اين مرد دوست داشتني، ابعاد زندگي او را آنچنان كه بوده است و واقعيت دارد تدوين و ترسيم كنند. نگارنده اين مطلب، مرحوم آذر يزدي را از دو بعد در ذهن مجسم مي كند، يكي پشتكار و جديت او در يادگيري، مطالعه، نويسندگي و كتابخواني مستمر و جدي، آن هم با شرايط سخت روزگاراني كه آذر در آن مي زيسته است و از حداقل امكانات آموزشي و علمي هم بي بهره بوده است تا سرانجام به نويسنده اي مبدل شده كه در كمال بي ادعايي و سادگي، شهرت جهاني يافته است.
بعد دوم هر چند بي ارتباط با وجه اول نيست، شخصيت انساني و اخلاقي آذر يزدي است كه در اين جهان وانفساي امروز كه ارزشهاي اخلاقيو انساني به ورطه فراموشيرفته، تمام وجودش را فرا گرفته بود.او نه اهل ريا و منيّت و خود بزرگ بيني بود و نه اهل دروغ و نفاق، حتي اگر بيان حرفي به ضرر او تمام مي شد، پاك و ساده و بي آلايش بود و ذره اي ناخالصي در او نمي ديدي و به نظر من تأثير اين اخلاص و صداقت و پاكي بود كه در آثارش هم متجلي گشته است. مطلبي كه خود آذر هم چندين بار آن را گفته بود : «فكر مي كنم صداقت من در آثارم اثر گذاشته است كه اين همه طالب و مخاطب پيدا كرده است».
در نظر آذر يزدي تمام مقامها و منصبها علي السّويه بود و با استاندار، فرماندار و مدير كل ارشاد همان برخوردي را داشت كه با افراد عادي و بدون مسؤليت در جامعه داشت، البته به همه احترام مي گذاشت ولي ديدگاهها و نظراتش را بدون هيچ ملاحظه اي مطرح مي كرد و چون با اخلاص و صداقت و بدون سوء نيّت همراه بود كسي هم آزرده خاطر نمي شد و به راستي در اين جهان كه همه اهل محاسبه و انواع و اقسام ملاحظات مختلف در تنظيم روابط اجتماعي هستند، آذر يزدي هيچ ملاحظه و محاسبه اي را لحاظ نمي كردو آنچه بر دل داشت بر زبان او هم جاري بود».
در اينجا ترجيح ميدهم به ذكر چند خاطره از ايشان بپردازم كه همگي براي خود من هميشه به ياد ماندني است:
١ – داستان ايجاد كتابخانه عمومي آذر يزدي:
يكي از ويژگيهاي آقايآذركه همه دوستداران و نزديكان آن مرحوم هم به آن اذعان دارند، علاقه شديد ايشان به كتابهايي بود كه سالها جمع آوري كرده بود و مهمترين دارايي و سرمايه آقاي آذر بود و به شدت از آنها نگهداري مي كرد. در دوران مختلف، مسوولان فرهنگي و اجرايي استان بارها از ايشان خواسته بودند كه كتابهاي او در اختيار ارشاد و برخي نهادهاي ديگر قرار گيردتا آنها را تبديل به كتابخانه اي به نام وي كنند كه هر بار با مخالفت آن مرحوم مواجه شده بودندكه ايشان دلايلي هم براي اين مخالفت ها ذكر ميكرد.در زماني هم كه بنده در ارشاد آن استان مسؤوليت داشتم چندين بار اين درخواست را مطرح كردم كه هر بار با مخالفت آقاي آذر مواجه مي شدم تا اينكه در يكي از روزهاي ارديبهشت ماه سال ١٣٨٣ كه در يزد گردهمايي مديران كتابخانههاي عمومي سراسر كشور برقرار بود و همزمان با اولين سال اجرايي شدن « قانون تأسيس و نحوه اداره كتابخانه هاي عمومي كشور»، اداره كل فرهنگ و ارشاد اسلامي استان يزدميزبان اين گردهمايي در محل تالارفرهنگيان يزد بود ، مرحوم آقاي آذر يزدي به بنده زنگ زد و درخواست داشت تاهمان روز به اتفاق استاندار وقت
( آقاي كلانتري ) به منزل وي برويم. اتفاقاً آقاي مهندس كلانتري و ملك احمدي هم كه در آن زمان دبير كل وقت نهاد كتابخانه هاي عمومي كشور بودند، در آن جلسه حضور داشتند. بعد از اتمام سخنراني آن بخش از گردهمايي قرار شد بعد از ظهر همان روز به منزل ايشان برويم كه بنده به اتفاق آقايان كلانتري و ملك احمدي به منزل ايشان رفتيم .
آن مرحوم بدون هيچ مقدمه اي بحث را مطرح كردو حكايت اصلي خوابي بود كه شب قبل از آن ديده بود. خلاصه داستان خواب از اين قرار بود كه مرحوم آذر، پدرش را در خواب مي بيند كه در همان منزل محقر و مسكوني اش از پشت بام طنابي را پايين مي اندازد و از پسرش كه مهدي آذر يزدي باشد، مي خواهد كه طناب را بگيرد و به سوي او به بالاي پشت بام برود . ايشان نقل مي كرد:« من گفتم پدر؛ آخر من اين كتابها را چه كنم ؟» كه پدر در پاسخ گفت : « اينها را بگذار و بيا ، انسان هرچه سبكبال تر باشد راحت تر است.» و من هم هر چند با اضطراب و دل نگراني، اما آنها را گذاشتم و رفتم و تعبير من از اين خواب اين است كه عمر من رو به پايان است و من هم اصلاً از مرگ نمي ترسم و عمر خودم راهم كرده ام، من بچه نيستم كه از مرگ بترسم، حساب من با خدا پاك است، مال دنيا هم ندارم كه به آن وابسته باشم، تنها نگراني و دلهره من كتابهايم است و شما براي اين كتابها فكري كنيد.
وي متني را همان روز آماده كرده بود كه حاوي نكاتي در مورد نحوه راه اندازي كتابخانه و مهر كردن كتابها ونيز بخشيدن اندك اموالي كه ذكر كرده بود به كتابخانه اي بود كه بعداً به نام كتابخانه عمومي آذر يزدي افتتاح شد، كه اين متن اكنون موجود است و نامه ديگري هم چند روز بعد از آن به من دادند كه شبيه همان نامه قبلي بود ، البته با درج نكاتي جديد .
پس از آن ملاقات و گفتو گو ، با مساعدت و همراهي شوراي اسلامي و شهرداري يزد كمتر از ١٠ روز ساختماني را در همان حوالي منزل وي به صورت استيجاري آماده كرديم و كتابهاي وي به اين ساختمان منتقل و« محل موقت كتابخانه عمومي آذر يزدي» با حضور وي افتتاح شد و متعاقب آن پي گيريهايي براي احداث ساختمان اصلي كتابخانه صورت پذيرفت.
تلاشمان اين بود كه زميني در محل خيابان آذر يزدي و يا حوالي آن پيدا كنيم كه به نتيجه نرسيد و در نهايت ساختمان كتابخانه عمومي واقع درمحله آزاد شهريزد كه در آن زمان عمليات اجرايي آن آغاز شده بود، پس از تكميل و احداث به نام ايشان نامگذاري كردند.
در اينجا پيشنهاد ميكنم شهردار محترم و شوراي اسلامي شهر يزد همتي كنند و در مركز شهر و يا محله خرمشاه كتابخانه اي را به نام ايشان احداث كنند تا مركز و پايگاهي براي اهل مطالعه، درس و بحث شود و يادماني باشد براي آقاي آذر يزدي، يادماني كه مطمئن هستم براي او بهترين است و روحش را شاد مي كند .
٢ – صبح يك روز برفي زمستان سال ١٣٨٣ بود.برف نسبتاً زيادي باريده بود كه حتماً بايد پارو مي شد، ناخودآگاه از منزل كه به طرف محل كار حركت كردم به ياد آقاي آذر و تنهايي او افتادم كه چه كسي مي خواهد برفهاي پشت بام منزل خشت و گلي او را پارو كند. با منزل وي تماس گرفتم. چون شبها معمولاً تا دير وقت به مطالعه مشغول بود، صبحها خواب ميرفت، ولي آن روز با يك زنگ تلفن از خواب بيدار شد. پس از احوالپرسي كوتاه، قبل از اينكه من مطلبي را بگويم، او گفت: نگرانم كه كسي نيست برف پشت بام را پايين كند واين مساله فكرم رامشغول كرده است و داشتم به اين موضوع فكر مي كردم، كه شما زنگ زديد در پاسخ به وي عرض كردم : «اتفاقاً من براي همين مساله زنگ زدم و تا يك ساعت ديگر كسي را مي فرستم تا اين كار را انجام دهد و ايشان به رسم هميشگي كه توقع زيادي از كسي نداشت و با عزت نفس بالايي كه داشت، چون هميشه در مقابل اين كار كوچك هم تشكر كرد.
در پايان با تأسف دوباره از فقدان اين سرمايه ارزشمندفرهنگي استان يزد،براي وي از درگاه خداوند بزرگ آمرزش و مغفرت و استمرار راه پر فروغ او را آرزومندم