بین خواب یا بیدار بودن شک کردم خانعمو بود یا مشابهاش، خان عموی خشن و بداخلاق آماده مشت محکم زدن به دهان هرکه و هرجا با شلوار چهار جیب و پیراهن چرکین روی آن و بوی عرق بدن و دهان و آن ریش بلند… ناگهان عوض شده بود عوض شدنی!
بسیار خوش اخلاق، مهربان، دست به سینه، پیش سلام، خوشتیپ و خوش بو شده بود گفت: اخویزاده عزیز سلام بیا ببینم کاری مشکلی داری فورا حل کنم.
جلو رفتم ریششان با ماشین صفر 6 کوتاه کرده، ادکلن زده، کت و شلواری شده بودند و صورت سفید بدون لک و پینه برجبین.
با خودم یواشکی گفتم لامصب کدام دکتر زیبایی رفته که یک شبه «لولو» را «هلو» کرده بود.
با لکنت زبان سلام و تشکر کردم گفت: بفرما ستاد انتخاباتی زدهام.
خوب که دقت کردم حجره مرکزی با عکس آقای… تزیین شده بود.
پسر ارشد خانعمو شعبه شماره یک حجره را با عکس یکی دیگر از کاندیداها آقای… آراسته بود.
غلومی هم با هیبت جدید عکس داوطلب دیگری آقای… برگردن آویزان وسط بازار بین ستادین هروله میرفت.
دختر عمو هم دستی بر سرورو کشیده مانتو پوش شده ستاد آقای… را با دوستان اداره میکرد.
عجیبتر اینکه خان عموی با شکل جدید انتخاباتی و با هدف رای گرفتن خیلی جذاب و ادیب هم شده دائما اشعار حافظ و مولوی زمزمه میکردند و تکرار و نصیحت میفرمودند و راه اخلاص و خلوص را یاد میدادند.
بعد عمری امروز معنی انتخابات و رقابت توام با رفتار و کردار نجومی را درک کردم فارغ از هر مرده باد و زنده باد.
زنده بادا حزب باد.
زباندراز