زمان : 28 Tir 1388 - 01:37
شناسه : 18033
بازدید : 7474
تحیلی بر زوایای پیدا و پنهان زندگی زنده یاد استاد مهدی آذر یزدی تحیلی بر زوایای پیدا و پنهان زندگی زنده یاد استاد مهدی آذر یزدی


  محمد هادی محمدی : برای مهدی آذریزدی می توان به گونه ای نوشت که هیچ پاره ای از بخش های نهان سرشت و روح او آشکار نشود، زیرا زندگی ساده و بی پیرایه ی او چنین حکم می کند که ما او را این گونه ببینیم.

آذریزدی نویسنده ادبیات کودکان ایران است، در بازنویسی و بازآفرینی آثار کهن پیشگام بوده است و همواره در آرامش به کار خود پرداخته است....
از ما چیز زیادی نمی خواست. زیرا او همیشه و همواره پیرمردی اندک خواه و ساده زیست بوده است. از دنیا چندان نمی خواست، دنیا هم این گونه بوده که تاکنون چندان به او نداده است که احساس آسودگی در جانش بنشیند.
در آینه ی ذهن ما آذریزدی موجودی متفاوت است از آنچه واقعیت وجودش بیان می کند. شاید بهترباشد این بخش را هم نشناسیم. اما برای ما تاریخ نگاران ادبیات کودکان، آذر یزدی پدیده ای است که باید کشف شود. این بار کشف او را نه از زاویه کاری که برای مخاطبان خود کرده است که از زاویه ی مهدی آذریزدی آفرینشگر پی می گیریم.
مهدی آذر یزدی، نویسنده پیشكسوت ادبیات كودكان ایران،‌ یكی دیگر از كسانی است كه بخش هایی از تاریخ ادبیات كودكان این سرزمین را ساخته است. آن هم با دستان خالی،‌ مانند بیش تر آن كاروانیانی كه پیش تر از او یا بعدتر از او این كار را كردند. آذر یزدی از آن مردمی است كه خودشان را در كتاب سوزاندند و خاكسترنشین كتاب شدند. و تا هستند نیز همواره چنین می كنند. مانند ققنوس آن پرنده عاشق كه از آتش و خاكستر خود همواره آفریده می شود. آذر یزدی هم همواره با كتاب آتش می گیرد،‌ خاكستر می شود و باردیگر از خاكستر خویش كتاب می آفریند. این همه ی زندگی آذر یزدی است. نه كلامی بیش و نه كلامی كم.
شاید چنین توصیفی برای انسانی كه همه ی زندگی جویای آرامش بوده است،‌ و هرگز پا در عرصه سیاست و كوشش های جمعی مدنی نگذاشته است،‌ كمی غریب بیاید. اما برای شوریده زیستن نیاز نیست كه تنها چنین كنش هایی را داشت. گاهی می توان، با خاموشی و كناره گیری از روند زندگی عادی شوریدگی خود را بیان كرد. آذر یزدی از آن گروه مردم است كه هرگز نخواست راه از پیش ترسیم شده زندگی عادی را بپیماید و این مهمترین دلیل برای شوریدگی روح اوست.
راه از پیش ترسیم شده یكی زندگی عادی در این سرزمین یا هر سرزمینی دیگر این است كه در هر فصل از زندگی همان كارهایی را انجام دهیم كه جامعه به قاعده پذیرفته است. آذریزدی چنین نكرد و زندگی را تنها در یك فصل دید،‌ فصل سرگذاشتن بر آرمان كتاب. او از این دیدگاه یك انسان آرمانی است. و ویژگی های انسان های آرمانی این است،‌ كه چون آرمان هیچ گاه محقق نمی شود یا به طور كامل محقق نمی شود،‌ از شادمانی به دور هستند و شادمانی را همزمان با هنگامی می دانند كه آرمان شان به واقعیت پیوسته است.
آذر یزدی در همه ی سال هایی كه زندگی كرده است،‌ به قول خویش معنای شادمانی را هرگز نه یافت و نه تجربه كرد. اما او كوشش كرد كه شادمانی خواندن و بهره بردن از خواندن را به كودكان برساند. و همه ی هنر زیستن او البته همین است كه از شادمانی خود گذشت و به شادمانی كودكان پرداخت. او برای كودكان نوشت،‌ زیرا می خواست پیوسته آن كودكی از دست رفته خویش را بازیابی كند. و در این مسیر زندگی اش را گذاشت. و زندگی اش را برای احساساتش گذاشت. از این جهت نیز او انسانی والاست و به گفته نیچه : آنچه انسانی را والا می سازد،‌ نه شدت احساس های والا، كه مدت آن هاست. (فردریش نیجه ، در فراسوی نیك و بد) و آذریزدی در دلبستگی به احساسش همه ی زندگی اش را هزینه كرد.
اما برای من تاریخ نگار ادبیات كوكان، آذر یزدی از چند دیدگاه قابل بررسی است. آثارش كه آن را در مجموعه كتاب های مرجع تاریخ ادبیات كودكان بررسی كرده ایم که بخشی از آن در جلدهای ۵ تا ۷ آمده و بخش دیگر آن هم در جلدهای منتشر نشده ۸ تا ۱۰ آمده است. من در این جستار نمی خواهم كه باردیگر او را در آینه آثارش بررسی كنم. این بار می خواهم او را به عنوان نویسنده ای كه بیش از همه روح شوریده ای دارد،‌ و دیگر این كه نویسنده ای كه برای رسیدن و برگشت به كودكی اش می نویسد،‌ بررسی كنم.
آذر یزدی ایرانی است،‌ باید بازتاب دهنده روح ایرانی باشد. روح بیشترینه این مردم روحی منفعل،‌ پذیرنده و كنش پذیر است. چند هزار سال تاریخ این سرزمین حكایت از روح پذیرا و پذیرنده این مردم حكایت می كند. گروهی آن را از نكته های مثبت فرهنگی این مردم می دانند و گروهی دیگر آن را نشانه ای از ویرانی روح مردم این سرزمین. مردمی كه تاراج اسكندر و تاخت و تاز ویرانگر چنگیز را دیده و چشیده اند و باز در گوشه و كنار می توانی كسانی از همین مردم را پیدا كنی كه نام اسكندر و چنگیز را بر فرزندان خود می گذارند. این چه معنایی دارد؟ آذر یزدی فرزند همین سرزمین است و باید یكی چون بیشترینه ی این آدم ها باشد. اما او چنین نیست. او روح شوریده ای دارد. از تبار همان اندك مردمی كه با این روح شوریده وار فرهنگ این مردم را پاس داشته اند و برآن افزوده اند،‌ اگرچه خود و زندگی فردی شان در این راه فدا شده است. اما آذر یزدی این روح شوریده وار را از كی و از كجا به دست آورده است.
آذر یزدی زاده شده در یزد است. یزد هم به سبب همه ی آن چیزهایی كه دارد،‌ یكی از شهرهای ایرانی است. از نامش كه تاریخ دین و فرهنگ ایران را با خود دارد،‌ از معماری اش كه روح ایرانی را در بیابان ها و كویرها بیان می كند،‌ مدارای مردمش كه بیانگر شهر چند فرهنگی در همه ی تاریخ آن بوده است. مردمی كه از هرقوم و دینی در آن در كنار هم زیسته اند و البته همه این ها را باید در كنار آن روح منفعل و كنش پذیری گذاشت كه انسان ایرانی برای سده های بلند در بند آن افتاده است. هرچه براو می رود،‌ پذیراست. و البته مردم پیرامون كویر ایران این روح را بیش از دیگران به نمایش می گذارند. نمی دانم تا كنون كسانی پیوند آب و روح ایرانی را پژوهیده اند یا نه. آن گونه كه پیوند آب و شیوه حكومت داری در ایران كاویده و پژوهیده شده است. مردم پیرامون كویر به سبب كم آبی و هراس از بی آبی كه همواره در ته جان شان نشسته است،‌ و به سبب تنگدستی طبیعت همواره مردمی بوده اند كه به فكر یافتن آب و اندوختن خوراك برای روزها و ماه ها و سال های سخت از جان مایه گذاشته اند.مردمی كه همواره می دانسته اند كه سه چیز آن ها را به نابودی می كشاند،‌ یكی حاكمی كه آب بر آن ها ببندد و دیگری دشمنی كه كاریزها و چشمه های طبیعی آن ها را ویران كند و سوم طبیعتی كه با آن ها از در قهر و ناسازگاری بیفتد و خشکسالی و تنگسالی بیاورد. به همین دلیل روح این مردم همواره هراسیده از رخ دادن این سه پدیده بوده است. آن ها تا همین چند دهه گذشته نیز به آنچه در جامعه می گذشته است،‌ كمتر واكنشی از خود نشان داده اند، چون سرنوشت خود را در دستان فرمانروای آب و كاریز می دانسته اند. از برانگیختن دشمن و به سوی خود فراخواندنش نیز هراسان بوده اند،‌ چون در چشم انداز بیابان های بی پایان،‌ هیچ دشت سبزی نمایان نبوده است كه به آن پناه ببرند.
این پدیده ی هزاران ساله از مردم پیرامون كویر ایران، گونه ای دیگر انسان ساخته است،‌ كه البته بیش از همه بازتاب دهنده روح ایرانی است. آذری یزدی نیز باید در ظاهر یكی از این مردم باشد،‌ مانند آن ها به آنچه پیشینیان برای او گذاشته اند،‌ قناعت كند،‌ اگر آذر یزدی چنین بود،‌ اكنون باید درباره او چنین می نوشتیم،‌ در ده خرمشاه،‌ كه دهی زرتشتی نشین بود،‌ پسری به دنیا آمد كه هرگز رنگ مكتب و مدرسه ندید، مانند پدرش به كشت و كار پرداخت،‌ همسری برگزید،‌ صاحب هشت بچه شد و اكنون نیز روزهای زمستانی را در آفتاب نشین كوچه های ده می گذراند تا آفتاب زندگی اش فرو بنشیند. همانند هزاران آدمی كه همین اكنون در آن مناطق زندگی می كنند و درباره سیر زندگی آن ها می توان همین جمله ها را بدون كم و كاست به كار برد. و به كار نمی بریم،‌ چون بیان روزمرگی زندگی توده مردم، هیچ گاه به دفترهای تاریخ ره نمی سپارد.
اما درباره آذریزدی واقعی باید گونه ای دیگر نوشت. او نه بیانگر روح منفعل ایرانی كه بیانگر روح شوریده ایرانی است. روحی كه برای زیستن و دگرگونه زیستن، ‌یا بهزیستن همواره در پی شورش و شوریدگی است. آذر یزدی مكتب و مدرسه ندیده،‌ كه از عشق به خواندن و از عشق به شناخت جهان و جایگاه خویش در جهان به كتابفروشی رفت،‌ و به استخدام كتاب در آمد و نه كتابفروش. او همواره تا آن هنگامی كه در كتابفروشی ها و انتشاراتی ها كار كرد،‌ در حقیقت كارمند كتاب بود نه كارمند كتابفروش و انتشاراتی. او به درون كتاب رفت تا به بهای دانستن،‌ خویش را دركتاب آتش بزند.
او برخلاف مردم زیست و بومش كه هرآنچه طبیعت و جامعه برای آن ها در سرنوشت آورده، ‌پذیرا هستند،‌ هرگز نخواست،‌ این سرنوشت را بپذیرد. او با این كه می دانست در میان مردمی كه زندگی می كند،‌ راهی برای گشایش ندارد و بسیار دست بسته است از رفتن در راهی که چشم اندازی جز تنهایی و بی کسی نداشت، بیمی به خود راه نداد. او همواره بازدارنده های این راه را با اراده ای خاموش شكست. زیرا تا كنون كسی ندیده است كه این روح شوریده ایرانی، فریادی برآورد. او همواره در درون خود فریاد است. اما این روح شوریده را دو منبع و سرچشمه سیراب كرده است. نخست كودكی اش. كودكی که نادار بود، اما با شامه ای نیرومند بوی فرهنگ را از میان خوشه های گندم و نان حس می كرد،‌ اگرچه پدرش همواره او را از خواندن هرچیزی فراتر از كتاب آسمانی بازمی داشت. او با شامه ای نیرومند،‌ همچون همه ی آن ها كه طبیعت به آن ها اگر نیروی فراوان نداده است،‌ اما حس هایی نیرومند داده است تا با آن حس ها راه خود را برای این كه بگویند هستند و در زیست اند،‌ با فراز و نشیب هایی دامنه دار پیدا کرده است.
و دوم، آذر یزدی، ‌خاكستر گرم آن آتشكده های خاموش زادگاه خود است. این خاكستر اگر گرم هست، گرمای خویش را از یك راز طبیعت ایرانی گرفته است. همواره در میان هزاران روح منفعل ایرانی،‌ یك صدای گرم، یك آوای خاموش اما سرخ پیدا می شود كه من هستم. من می خواهم باشم،‌ اما نه آن گونه كه تو زندگی را برای من ترسیم كرده ای. خاموش و سرد! چون سنگ ها و ماسه های شب های كویر!
من می خواهم باشم،‌ آن گونه كه دوست دارم! من می خواهم شادمانه باشم. اكنون كه تو نمی گذاری من شادمانه باشم،‌ پس من خاموش برهمه ی آن چیزهایی كه برمن ساخته ای،‌ می شورم! و یا شادمانی را در واژه های كتاب زنده می كنم تا بدانی كه آن كسانی كه شادمانه زیستن را نمی دانند،‌ گاهی می توانند آن را در واژه ها بیافرینند!
بنابراین آذریزدی از آن انسان های خودساخته ای است كه وامدار هیچ سازمان و نهاد و فردی نیست. هرچه كه دارد،‌ با دست های خود ساخت. نه استادی داشت كه معنای استادی و شاگردی را درك كند. در هیچ زمانه ای هم برای او فرش قرمز پهن نشد. و البته او با طبیعت بی نیازانه خود، هیچ گاه نیز به دنبال این چیزها نرفت. این روح شوریده زمان در پی چه بود و در پی چه هست؟ همه ی زندگی او می گوید او با آگاهی از این كه طبیعت و جامعه به او لطفی نداشته،‌ خودش را از روند همگانی جامعه ایران كنار كشید. جامعه ای كه به سبب همان روح منفعل، ‌چند ویژگی عمده دارد و یكی از آن ها زانو زدن در برابر قدرت و دیگری بی علاقگی به تاریخ و فرهنگ خود است. و از نشان های روشن این بی علاقگی نبودن عادت به مطالعه در میان این مردم از هر گروه و طبقه ای است. چه از مردم عادی باشی،‌ چه از نخبگان. و این هم یكی از شگفتی های این سرزمین است كه نخبگانش كتاب نمی خوانند. و البته اگر این پدیده را هم در همان چارچوب انفعال روح ایرانی بررسی كنیم،‌ جای شگفتی ندارد. اما چون او انسانی منفعل نبود،‌ برای نشان دادن شوریدگی خود یكی از نشانه های روشن روشنگری را برگزید تا همه ی زندگی در درگاه كتاب نماز بگزارد.
اما این روح های شوریده در این سرزمین چگونه ساخته می شوند. از دیدگاه من این پدیده بسیار پیچیده و چند سویه است. اما شوریدگی این روح ها را باید در كودكی این بزرگان جست و جو كرد. حس های آن ها از همان كودكی بزرگ تر و نیرومندتر از تن های كوچك شان است. آذر یزدی در باره زندگی خود در ده خرمشاه می گوید:‌ "من از هفت – هشت سالگی همراه پدرم توی صحرا و باغ و زمین رعیتی كار می كرم. بازی توی كوچه اصولا‌ ممنوع بود و بعد از غروب هم نمی بایست از خانه بیروم می رفتم، ‌به جز مجلس روضه یا مسجد. " (زندگی و آثار مهدی آذر یزدی. حوزه هنری.۱۶ )
او مانند همه ی خانواده های كشاورزان كه یك زندگی بسته و محدود دارند،‌ در كنار این خانواده رشد كرد اگر او روحی منفعل داشت،‌ باید همه ی رفتارها و الگوهای این خانواده را فرا می گرفت تا با بازتولید آن زندگی و روح زمانه خود را استمرار ببخشد. اما از همان كودكی نشانه هایی از شوریدگی و نافرمانی در او دیده می شود. او به زبان خود این شوریدگی را شرح می دهد: اولین بار كه « حسرت» را تجربه كردم موقعی بود كه دیدم پسرخاله پدرم – كه روی پشت بام با هم بازی می كردیم و هر دو هشت ساله بودیم- چند تا كتاب دارد كه من هم می خواستم و نداشتم. به نظرم ظلمی از این بزرگتر نمی آمد كه آن بچه كه سواد نداشت آن كتاب ها را داشته باشد و من كه سواد داشتم نداشته باشم. كتاب ها گلستان و بوستان سعدی، ‌سیدالانشائ، ‌نوظهور و تاریخ معجم چاپ بمبی بود كه پدرش از زرتشتی های مقیم بمبئی هدیه گرفته بود.
شب قضیه را به پدرم گفتم. پدرم گفت: این ها به درد ما نمی خورد. كتاب های گلستان و بوستان و تاریخ معجم كتاب های دنیایی اند ما بیاد به فكر آخرتمان باشیم.
شب رفتم توی زیر زمین و ساعت ها گریه كردم و ازهمان زمان عقده كتاب پیدا كردم، ‌كه هنوز هم دارم:‌از خوراك و لباس و همه چیز زندگی ام صرفه جویی می كنم و كتاب می خرم،‌ و از هر تفریحی پرهیز می كنم و به جای آن كتاب می خوانم. (زندگی و آثار مهدی آذر یزدی. حوزه هنری.۱۷ )
آذریزدی به زبان خود می گوید كه در همه این سال ها از هر تفریحی پرهیز كرده است،‌ یعنی او شادمانی نكرده است و شادمانی را نیز نمی شناسد. او می توانست اما به گونه ای دیگر باشد،‌ اگر دارای روح منفعل ایرانی بود. روحی كه بر این سرزمین حاكم است و بیشترینه ی مردم از آن بهره مند هستند و احتمالا" از داشتن چنین روحی نیز خشنودند. اما او بازتاب دهنده روح بیشترینه ایرانی ها نیست. او به یك جریان اندك از مردمی وابسته است كه فراتر از روح زمانه و روح جامعه خود می روند. رفتار این مردم اندك، آمیزه ای شگفت از سوزاندن خویش و روشنایی بخشیدن به فرهنگی است كه دل در گرو آن داشته اند. آن ها همواره به این می اندیشند كه تنها هنگامی می توان فرزندان این مرز و بوم را در شادمانی پرورش داد كه تن خویش را افروزه آن شادمانی گریزپایی كرد كه هرگز در زندگی خود آن را تجربه نكردند. و این افروزه چیزی جز كتاب نیست كه از خاكستر این مردمان اندك اما روشن بین ساخته می شود.

یزدفردا