زمان : 18 Tir 1388 - 18:36
شناسه : 17950
بازدید : 19821
پدر قصه کودکان مهدی آذر یزدی   یکی از چهره های همیشه ماندگار ایران درگذشت پدر قصه کودکان مهدی آذر یزدی یکی از چهره های همیشه ماندگار ایران درگذشت

صبح امروز پنج‌شنبه مهدي آذر يزدي درگذشت
یزدفردا : مهدی آذریزدی نویسنده پیشکسوت ادبیات کودک صبح امروز پنج‌شنبه 18 تیر ماه درگذشت.
به گزارش یزدفردا :وی مدتها بود از عفونت ریه رنج می برد و در سن 87 سالگی در بیمارستان آتیه‌ تهران درگذشت.

پیکر این نویسنده فقید ساعت 9 صبح روز شنبه 20 تیرماه از مقابل خبرگزاری قرآنی ایران (ایکنا) به سمت قطعه‌ هنرمندان بهشت زهرا (س) تشییع خواهد شد.

مهدی آذریزدی به گواه شناسنامه متولد سال 1301 در خرمشاه بود. این نویسنده كه چندی پیش از یزد نزد پسرخوانده‌ خود به كرج آمده بود، پس از جراحی پا، به علت عفونت ریه و كهولت سن در بیمارستان بستری بود. همچنین دهم تیرماه به منظور ایجاد مجرایی از ناحیه‌ گلو برای تنفس بهتر و كار گذاشتن دستگاه مخصوص برای تنفس، تحت عمل جراحی قرار گرفت.

مجموعه «قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب» از مشهورترین آثار آذر یزدی بود که وی در آنها به بازنویسی قصه های کهن برای کودکان پرداخته بود.


بیوگرافی "مهدی آذر ( یزدی )
محل تولد : یزد تاریخ تولد : 1300
خلاصه : مهدی آذر یزدی ، در روز دوم خمسه مسترقه ی سال 1300 شمسی در خرمشاه از توابع بزد در یك خانواده ی جدید الاسلام دیده به جهان گشود. مختصرخواندن و نوشتن را در خانه از پدر و قرآن را از مادربزرگ فراگرفت. در سن چهارده پانزده سالگی ، همراه با كار رعیتی و یا شاگرد بنایی ، مدت یك سال و نیم ، صبح های تاریك به مدرسه ی خان می رفت و تا طلوع آفتاب نزد یك « آشیخ » كه او هم روزها در گیوه فروشی كار می كرد ، با سه شاگرد دیگر یادگرفتن عربی را با اصرار پدر شروع كرد ، « نصاب » را حفظ نمود و تا « انموزج و الفیه » خواند كه بعد آن را رها كرد.آذر یزدی ، پس از اتمام تحصیلات مقدماتی ، چندی در رشته ی علوم قدیمه به تحصیل پرداخت و با زبان عربی و انگلیسی آشنایی یافت.
والدین و انساب : پدر مهدی آذریزدی ، حاج علی اكبر رشید ، به شغل زراعت اشتغال داشت و به امور دینی و مذهبی سخت متعصب بود و چون از ذوق و قریحه ی شاعری برخوردار بود ، دیوانی از اشعار در مدایح و مراثی ائمه اطهار از خود به جا گذاشت. [ سخنوران نامی معاصر ایران ، تألیف : سیدمحمدباقر برقعی ، ج 1 ، قم : نشر خرم ، ص 44 ]
خاطرات كودكی : آذر یزدی ، با ذكر خاطراتی از دوران كودكی خود می گوید : « - اولین بار كه حسرت را تجربه كردم ، موقعی بود كه دیدم پسرخاله ی پدرم كه روی پشت بام با هم بازی می كردیم و هردو هشت سال بودیم ، چندتا كتاب دارد كه من هم می خواستم و نداشتم. به نظرم ظلمی از این بزرگتر نمی آمد كه آن بچه كه سواد نداشت ، آن كتاب ها را داشته باشد و من كه سواد داشتم ، نداشته باشم. كتاب ها ، گلستان و بوستان سعدی ، سیدالانشاء ، نوظهور و تاریخ معجم چاپ بمبئی بود كه پدرش از زرتشتی های مقیم بمبئی هدیه گرفته بود. شب قضیه را به پدرم گفتم. پدرم گفت ، اینها به درد ما نمی خورد ، اینها كتاب های دنیایی اند. ما باید به فكر آخرتمان باشیم. شب رفتم توی زیرزمین و ساعت ها گریه كردم و از همان زمان عقده ی كتاب پیدا كردم ، كه هنوز هم دارم. - یك وقتی كار كوچه و صحرا كم شد ، قرار شد من بروم سر كار بنایی و گلكاری كار كنم. این كارها هم اغلب توی شهر بود و به این ترتیب من با شهر یزد آشنا شدم. در یزد با اینكه بچه ها و بزرگ ها ما را دهاتی حساب می كردند و لهجه و لحن حرف زدن ما را مسخره می كردند ، ناراحت نبودم ، چون راست می گفتند : ما دهاتی بودیم و خیلی چیزها را نمی دانستیم. اما رفت و آمد توی شهر برای من تازگی داشت. نان نازك بازاری و پالوده یزدی و بعضی میوه ها كه قبلاً هرگز ندیده بودم و زندگی شسته رفته ی شهری ها مرا به شهر جذب می كرد. به خاطر همین یك روز گفتم : دیگر به صحرا نمی روم. پدرم اوقاتش تلخ شد ، ولی مادرم با كار در شهر موافق بود. از كار بنایی به كار در كارگاه جوراب بافی كشیده شدم. صاحب كارگاه با « گلباری ها » ، صاحبان یگانه كتابفروشی شهر ، خویشی داشت و او هم جداگانه یك كتابفروشی تأسیس كرد و مرا از میان شاگردهای جوراب بافی جدا كرد و به كتابفروشی برد. دیگر گمان می كردم به بهشت رسیده ام ، تولد دوباره و كتاب خواندن من شروع شد. در این كتابفروشی بود كه فهمیدم چقدر بی سوادم و بچه هایی كه به دبستان و دبیرستان می روند ، چقدر چیزها می دانند كه من نمی دانم. برای رسیدن به دانایی بیشتر ، یگانه راهی كه جلو پایم بود خواندن كتاب بود. سه چهار سال كار در این كتابفروشی ، هوس نوشتن و شعرگفتن و با بچه های درس خوانده همرنگ شدن را در من به وجود آورد ». [ آذر یزدی به روایت آذر یزدی ، روزنامه ی پیمان یزد ، سال هفتم ، شماره ی 628 ]
اوضاع اجتماعی و شرایط زندگی : خانواده ی آذر یزدی ، جزء خانواده ی جدیدالاسلام ها بودند ؛ یعنی قبلاً زرتشتی بودند و سه چهار نسل پیش مسلمان شدند ، خانواده ای كم جمعیت با مردمی فقیر. پدر او جز كار و رعیتی و باغبانی ، درآمد دیگری نداشت ، كم سواد بود و خیلی خشك و وسواسی و متعصب. [ آذر یزدی به روایت آذر یزدی ، روزنامه ی پیمان یزد ، سال هفتم ، شماره ی 628 ]
تحصیلات رسمی و حرفه ای : پدر آذر یزدی ، كم سواد و خیلی متعصب بود و مدرسه ی دولتی و كار دولتی و لباس كت و شلوار را حرام می دانست ، به همین علت او را به مدرسه نگذاشت. مختصرخواندن و نوشتن را در خانه از پدر و قرآن را از مادربزرگ فراگرفت. در منزل هم قرآن ، مفاتیح الجنان ، حلیه المتقین ، عین الحیات ، معراج السعاده ، نصاب الصبیان و جامع المقدمات را خواند. در سن چهارده پانزده سالگی ، همراه با كار رعیتی و یا شاگرد بنایی ، مدت یك سال و نیم ، صبح های تاریك به مدرسه ی خان می رفت و تا طلوع آفتاب نزد یك « آشیخ » كه او هم روزها در گیوه فروشی كار می كرد ، با سه شاگرد دیگر یادگرفتن عربی را با اصرار پدر شروع كرد ، « نصاب » را حفظ نمود و تا « انموزج و الفیه » خواند كه بعد آن را رها كرد. آذر یزدی ، پس از اتمام تحصیلات مقدماتی ، چندی در رشته ی علوم قدیمه به تحصیل پرداخت و با زبان عربی و انگلیسی آشنایی یافت. [ سخنوران نامی معاصر ایران ، تألیف : سیدمحمدباقر برقعی ، ج 1 ، قم : نشر خرم ، ص 44 ـ آذر یزدی به روایت آذر یزدی ، روزنامه ی پیمان یزد ، سال هفتم ، شماره ی 628 ]
سایر فعالیتها و برنامه های روزمره : آذز یزدی ، با ذكر خاطراتی از فعالیت های گوناگون خود می گوید : « - در بحبوبه ی جنگ دوم و یكی دو سال از شهریور 1320 گذشته بود كه ناگهان آمدم تهران ، حال ناگزیر می بایست كاری پیدا می كردم تا بتوانم با آن زندگی كنم و این كار حتماً می بایست كاری مطبوعاتی می بود. در تهران با چند كتابفروشی از راه مكاتبه آشنا بودم ، ولی نمی خواستم بروم و بگویم كار می خواهم ناشناسانه تقاضای كار كردن را سهل تر می یافتم. پیشتر با مقالات « هاشمی حائری » انسی پیدا كرده بودم. با خودم گفتم ، یك روزنامه نویس مشهور با همه ارتباط دارد. نامه ای به ایشان نوشتم و گفتم كه كار مطبوعاتی می خواهم. آقای هاشمی قدری توپ و تشر زد و ملامت كرد كه به تهران می آیید چه كنید ؟! ما خودمان از این شهر در عذابیم و از این حرف ها. بعد كم كم آرام شد و گفت ، شما سه شنبه ی آینده بیا یك فكری برایت می كنم. سه شنبه ی بعد ، آقای حسین مكی را در همان اداره ( ظاهراً روزنامه ایران ) صدا كرد و گفت ، بیا ، این همشهری ات آمده. با آقای مكی در یزد آشنا شده بودم. آقای مكی گفت ، در خیابان ناصرخسرو با چاپخانه ی حاج محمدعلی علمی صحبت كرده ام ، برو آنجا و بگو مكی مرا فرستاده. همان روز رفتم و در چاپخانه ی علمی مشغول به كار شدم و تا امروز همچنان در كتابفروشی های متعددی مشغول كار هستم ( حالا در هشتادسالگی ، كارم بیشتر تصحیح نمونه های چاپی كتاب است ). - با اینكه در این مدت چهل و هفت سال اقامت در تهران ، از كتاب دور نشده ام ، ولی به كارهای مختلفی دست زده ام و هروقت از هرجا بد می آوردم ، چاپخانه ی علمی دوباره پناهگاه من بود. دو بار كتابفروشی دایر كردم و هر دوبار ورشكست شدم. دوبار با یكی از كسانی كه در چاپخانه آشنا شده بودم شریك شدم و به كار عكاسی حرفه ای پرداختم و هر دوبار مغبون و پشیمان شدم. یك بار یك عكاسخانه را خریدم ، ولی بعد از یك سال واگذار كردم ، چون با وضع من جور نمی آمد. در كتابفروشی های خاور ، ابن سینا ، امیركبیر ( دوبار ) ، بنگاه ترجمه و نشر كتاب ، روزنامه ی های آشفته و اطلاعات و چاپخانه ی علمی ( سه چهار نوبت و هر نوبت به مدت شش ماه تا چندسال ) كار كردم. هر وقت نمی توانستم با جایی جور بیاییم ، از كار موظف و مستمری گرفتن دست برمی داشتم و فقط كار فردی غلط گیری و فهرست اعلام نویسی و ... را انجام می دادم ( كاری كه همچنان به آن مشغولم ). - اولین بار كه به فكر تدارك كتاب برای كودكان افتادم ، سال 1335 یعنی در سن 35 سالگی ام بود. در این سال ، در عكاسی یادگار یا بنگاه ترجمه و نشر كتاب كار می كردم و ضمناً كار غلط گیری نمونه های چاپی را هم از انتشارات امیركبیر گرفته بودم و شب ها آن را انجام می دادم. قصه ای از « انوار سهیلی » را در چاپخانه می خواندم كه خیلی جالب بود ، فكر كردم اگر ساده تر نوشته شود ، برای بچه ها خیلی مناسب است. جلد اول « قصه های خوب برای بچه های خوب » خود به خود از اینجا پیدا شد. آن را شب ها در حالی می نوشتم كه توی یك اتاق 2 × 3 متری زیر شیروانی ، با یك لامپای نمره ده دیواركوب زندگی می كردم. نگران بودم كتاب خوبی نشود و مرا مسخره كنند. آن را اول بار به كتابخانه ی ابن سینا ( سر چهار راه مخبرالدوله ) دادم. آن را بعد از مدتی پس دادند و رد كردند. گریه كنان آن را پیش آقای جعفری ، مدیر انتشارات امیركبیر بردم. ایشان حاضر شد آن را چاپ كند. وقتی یك سال بعد كتاب از چاپ درآمد ، دیگران كه اهل مطبوعات و كار كتاب بودند ، گفته بودند كه خوب است. به همین خاطر ، آقای جعفری پیوسته جلد دوم آن را مطالبه می كرد. كم كم این كتاب ها به هشت جلد رسید ، البته قرار بود ده جلد شود ، ولی من مجال نوشتن آن را پیدا نكردم ». [ آذر یزدی به روایت آذر یزدی ، روزنامه ی پیمان یزد ، سال هفتم ، شماره ی 628 ]
جوائز و نشانها : آذر یزدی ، در سال 1343 از سازمان یونسكو جایزه ای دریافت كرد و در سال 1345 دو اثر وی به عنوان اثر برگزیده ی « كتاب كودك » انتخاب شد. [ زندگی نامه ی استاد مهدی آذر یزدی ، بنیاد فرهنگی - پژوهشی ریحانه الرسول (ص) ]

یزدفردا