زمان : 04 Aban 1398 - 17:12
شناسه : 155165
بازدید : 21386
محمدرضا پهلوی  مدعی بود امام علی(ع) را دیده و توسط حضرت ابالفضل(ع) شفا گرفته و هرگز کسی خنده اوندیده بود! مروری بر اتفاقات کودکی آخرین شاه ایران؛ محمدرضا پهلوی مدعی بود امام علی(ع) را دیده و توسط حضرت ابالفضل(ع) شفا گرفته و هرگز کسی خنده اوندیده بود!

یزدفردا:بسیاری معتقدند روحیه محمدرضا پهلوی باعث انقلاب و خلع او شد. او شاهی نسبتا تنها و متکبر بود که خود را بی نیاز از مشورت مشاوران می‌دید. می‌توان گفت که این روحیه تکبر ریشه در کودکی او دارد.

 به گزارش یزدفردا به نقل ازخبر فوری، امروز(4 آبان) سالروز تولد محمد رضا پهلوی( شاه مخلوع ایران) است، او اگر زنده بود امروز 100 ساله می‌شد. محمدرضا حاصل ازدواج رضاشاه و تاج‌الملوک آیرملو بود. در شش سالگی پدرش پادشاه شد و او هم به ولیعهدی ایران رسید. تحصیلات مقدماتی را در تهران و تحصیلات متوسطه را در سوئیس به اتمام رساند و در بازگشت به ایران با درجه ستوان دومی از دانشکده افسری فارغ‌التحصیل شد. در جنگ جهانی دوم و هم‌زمان با اشغال ایران در ۲۲ سالگی به پادشاهی رسید و از ۲۵ شهریور ۱۳۲۰ تا انقلاب ایران در سال ۵۷ بر ایران پادشاهی کرد و بعد از آن، به علت انقلاب و خروش ملت ایران از قدرت کنار رفته و به مصر فرار کرد. محمد رضا پهلوی در قاهره به علت بیماری سرطان(در سال 1359) از دنیا رفت و در همانجا به خاک سپرده شد.

بسیاری معتقدند روحیه شاه باعث انقلاب و خلع او شد. او شاهی نسبتا تنها و متکبر بود که خود را بی نیاز از مشورت مشاوران می‌دید. می‌توان گفت که این روحیه تکبر ریشه در کودکی او دارد. در این گزارش اشاره هایی داریم به کودکی محمد رضا شاه و تاثیرش بر برخی گرایشات و روحیات او که منجر به نابودی او گردید.

کودکی که وارد حصر شد

 محمد رضا شاه  با اشرف پهلوی (خواهرش) در یک روز به دنیا آمد. درواقع اشرف پهلوی خواهر دوقلوی محمدرضا بود که پنج ساعت پس از او به دنیا آمد. اشرف در کتاب خاطراتش می‌نویسد که پس از به دنیا آمدن آن دو، رضاخان برای سومین بار ازدواج کرد که باعث شد ملکه مادر خانه خود را از آن‌ها جدا کند. محمدرضا تا سن شش سالگی بیشتر وقتش را با دو خواهرش شمس و اشرف و برادر کوچکش علیرضا سپری می‌کرد.

تا پیش از شاه شدن پدرش، دوران کودکی محمدرضا دورانی شاد ولی از هرگونه مظاهر اشرافی به دور بود. ظاهرش به کودکان خانواده‌های طبقه متوسط به پایین می‌مانست. اما وضع بدین منوال نماند. در واقع، یک سال پس از تولد پسر، پدر به فرماندهی بریگاد قزاق‌ها رسید و بعد‌ها در کابین سیدضیاءالدین طباطبایی، پس از کودتای سال ۱۹۲۱ به مقام وزارت جنگ ارتقاء درجه یافت و سرانجام احمدشاه قاجار با اعطای لقب سردار سپه به رضاخان و تاج‌الملوک به همسرش، به خانواده آن‌ها اصالت بخشید.

شاه شش ساله بود که پدرش به سلطنت رسید. بعد از آن او به عنوان ولیعهد پهلوی انتخاب شد و در یک آن، از یک زندگی معمولی غیراشرافی وارد فضای سلطنتی و امنیتی شدیدی شد. او را از خواهران و کودکان معمولی جدا کردند تا آداب کشورداری را یاد بگیرد.

خودبزرگ پنداری شاه؛ داستان رویت امام علی(ع) و نجات توسط حضرت عباس

بسیاری معتقدند او در همین محیط ایزوله کاخ بود که تحت تاثیر تملقات و دوری از ارتباط با افراد دیگر به نوعی خود بزرگ پنداری رسید. نوعی خود بزرگ پنداری همراه شده با باطنی گری و گرایشات عرفانی که معمولا در بین شرقی‌ها رواج دارد. همین امر باعث شد محمدرضا پهلوی خود را برگزیده امامان و خدا بداند.

شاه در چند مصاحبه و مقاله که بعدها داشته و نوشته است، خاطراتی از کودکی اش تعریف می‌کند که آن را می‌توان نشانه ای بر شکل گیری این شخصیت دانست.

محمد رضا پهلوی در کتاب ماموریت برای وطنم از برگزیده بودن خود می‌گوید: "از دوران کودکی دانسته‌ام که دست تقدیر مرا به سرپرستی یک کشور باستانی و دارای تمدن که مورد ستایش من است خواهد گماشت و باید در بهبود وضع مردم کشور و مخصوصاً طبقه معمولی کوشش کنم."

شاه داستانی از دوران کودکی خود تعریف کرده و سعی می‌کند آن را دلیلی بر برتری خود نسبت به سایرین بداند. او داستان شفا دادن خود توسط امیرالمومنین(ع) را چنین تعریف می‌کند: "در یکی از شب‌های بحرانی کسالتم مولای متقیان علی علیه‌السلام را به خواب دیدم که در حالی که شمشیر معروف خود ذوالفقار را در دامن داشت و در کنار من نشسته بود، در دست مبارکش جامی بود و به من امر کرد که مایعی را که در جام بود بنوشم. من نیز اطاعت کردم و فردای آن روز تبم قطع شد و حالم به سرعت رو به بهبود رفت."

شاه همچنین در مصاحبه با اوریانا فالاچی ادعا می‌کند که در جریان سفرش به امام زاده داوود زمانی که از اسب به زمین افتاده و هیچ گونه آسیبی ندیده و اطرافیانش از این رخداد شگفت زده شدند: "ناچار برای آن‌ها فاش کردم که در حین فرو افتادن از اسب، حضرت ابوالفضل(ع) فرزند برومند حضرت علی(ع) ظاهر شد و مرا در هنگام سقوط گرفت و از مصدوم شدن مصون داشت."

شاه که در سالهای بعد هم از برخی ترورها جان سالم به در می‌برد، در سالهای آخر عمر و سلطنتش  خود را آسیب‌ناپذیر دانسته و مانند هیتلر معتقد بود نیرویی الهی او را همواره از خطر نجات می‌دهد تا او بتواند ماموریتش را به سرانجام برساند: "شامه من بسیار قوی است. حتی روزی که از فاصله 180 سانتی متری به من تیراندازی کردند، حس بویایی من بود که نجاتم داد. وقتی ضارب فشنگ‌هایش را به طرف من خالی می‌کرد، من با رقص صاعقه وار بوکسورها خودم را نجات دادم. ثانیه‌ای قبل از اینکه قلب مرا نشانه برود، خود را آن چنان جابجا کردم که فشنگ به شانه من اصابت کرد. یک معجزه. من به معجزه اعتقاد دارم. اگر خوب فکر کنید پنج فشنگ به بدن من اصابت کرده بود؛ یکی به صورت یکی به شانه، یکی به سر، دو تا به بدنم و یکی هم در لوله هفت تیرگیر کرده بود. باید به معجزه اعتقاد داشت. من با حوادث بی شمار هوایی روبه‌رو شده‌ام، ولی همیشه سلامت بیرون آمده‌ام. آن هم به خاطر یک معجزه و خواست خدا و پیغمبران. شما را ناباور می بینم."

همچنین اسدالله علم(نخست وزیر و وزیر دربار شاه) در بخشی از خاطراتش از قول شاه چنین می‌گوید: "می‌فرمودند، امتحان کرده‌ام، هر کس با من درافتاده است، از بین رفت. چه داخلی، چه خارجی. مثال برادران کندی را در آمریکا می‌زند -کندی رئیس جمهور بود و دو برادر سناتور داشت و هر سه با شاهنشاه بد بودند. جان کندی رئیس جمهور کشته شد. رابرد -سناتور- کشته شد و آخرین آنها ادوارد افتضاح عجیبی سر کشته شدن یک دختر درآورد و رو به زوال است. ناصر -رئیس جمهور مصر- از بین رفت. خروشچف نخست‌وزیر شوروی با شاهنشاه خوب نبود، از بین رفت. در داخله هم هر که با شاه درافتاده، ورافتاده است."

 ترس رضا شاه از ناتوانی ولیعهد جوان

دوران کودکی محمدرضا با اعزام وی به همراه برادرش علیرضا به مدرسه له روزه سوئیس در تاریخ پانزدهم شهریور ۱۳۱۰ به پایان رسید. شرایط تحصیل در مدرسه له روزه برای محمدرضا دشوار و ناخوشایند بود. چرا که علاوه بر دروس خود مدرسه به صورت مضاعف توسط معلم سختگیرش دکتر علی اصغر نفیسی زبان و ادبیات فارسی به او آموزش داده می‌شد.

محمدرضا پهلوی در خاطراتش نوشته در مدرسه له روزه موفق به دریافت دیپلم شده و پس از آن به ایران بازگشته است. برخی مدارک و اسناد باقی مانده در آن مدرسه نشان می‌دهد که او پیش از اتمام تحصیل و اخذ مدرک دیپلم به ایران بازگشته است. منتها برخی مدارک دیگر چنین چیزی را تایید نکند.

با این حال، یک چیز مشخص است. حتی سفر به سوئیس باعث نشد شاه از احساس تنهایی نجات پیدا کند. به خصوص اینکه رضا شاه در این سالها بیش از پیش از او ناامید شده  و گمان می‌کرد محمد رضا نمی‌تواند جانشین مناسبی برای او شود.

محمدرضا سال ۱۹۳۶ که از اروپا بازگشت وارد دانشکده نظامی شد و در سال ۱۹۳۸ به درج ستوانی رسید. پس از آن همراه پدرش در سرکشی‌های او شرکت می‌کرد. در یکی از این سفر‌ها پدر به او گفت که می‌خواهد نظام اداری کشور را تا بدان درجه تکامل بخشد که اگر فردا روز مُرد کشور بدون نظارتی از بالا به کار اتوماتیک روزانه خود ادامه دهد. محمدرضا که از این گفته پدر آزرده بود، پیش خود گفت: "یعنی چه؟ یعنی فکر می‌کند اگر نباشد من نمی‌توانم امور را در دست بگیرم؟" اما جرأت نداشت که این حرف را رودرروی پدر بگوید.

 آیا شاه افسرده بود؟

بسیاری می‌گویند شاه به دلیل همین اتفاقات دوران کودکی و جوانی و به خصوص فشارهای عصبی که در دوران سلطنتش داشته و البته تکبرش از نوعی افسردگی رنج می‌برد. مصاحبه او با اوریانا فالاچی به خوبی این روحیه را نشان می‌دهد. زمانی که فالاچی از شاه می‌پرسد که آیا عالیجناب با خنده قهر کرده، شاه چنین جواب می‌دهد: "چرا، وقتی که چیز واقعا خنده داری اتفاق بیفتد، می‌خندم. من از آنهایی نیستم که به خاطر هر چیز مسخره‌ای بخندم. شما شاید بفهمید که زندگی من همیشه مشکل و خسته کننده بوده است. کافی است دوازده سال سلطنت مرا به خاطر بیاورید. رم 1953، مصدق و... به خاطر می‌آورید؟ منظورم ناراحتی‌های شخصی خودم نیست، بلکه مقصودم ناراحتی‌های «من» شاه است. چون من قبل از اینکه یک مرد باشم، یک شاه هستم و یک شاه همه زندگی اش مأموریتی است که باید به انجام برساند و بقیه‌اش هم به حساب نمی‌آید. "
فالاچی در ادامه می‌پرسد: "آه خدای من، باید ناراحتی بزرگی باشد. می‌خواهم بگویم کسی که می‌خواهد به جای مردی شاهی کند، باید موجود خیلی تنهایی باشد."
شاه پاسخ می‌دهد: " انکار نمی‌کنم که تنهایی‌ام بی نهایت عمیق است. پادشاهی که هر حرفی می‌زند یا هرکاری انجام می‌دهد و می‌داند که نباید به کسی حساب پس بدهد، مسلما خیلی تنهاست."

شاه در ادامه باز به همان نیروی باطنی گری درونی اش ارجاع دهد و برای پوشاندن تنهایی و افسردگی اش می‌گوید: " ولی به طور کلی من تنها نیستم، بلکه نیرویی مرا همراهی می‌کند که دیگران آن را نمی‌بینند. قدرت من، قدرت خدایی است و در ضمن دستورهای مذهبی دریافت می‌کنم. من خیلی مذهبی هستم. به خدا اعتقاد دارم و همیشه نیز گفته‌ام که اگر خدا وجود نداشته باشد، باید اختراعش کرد. آن بدبخت‌هایی که خدا ندارند، خیلی مرا رنج می‌دهند. بدون خدا نمی‌شود زندگی کرد. من از پنج سالگی با خدا زندگی می کنم، یعنی از همان زمانی که به خوابم آمده."