زمان : 21 Mehr 1398 - 21:12
شناسه : 154628
بازدید : 17112
علی نصیریان؛ از ماجرای دستگیری تا دوستی با فریدون فرخزاد علی نصیریان؛ از ماجرای دستگیری تا دوستی با فریدون فرخزاد

یزدفردا:بخش‌هایی از گفتگوی اندیشه پویا با علی نصیریان بازیگر سینما و تلویزیون و تئاتر را در ادامه می‌خوانیم.

 

سیاسی نیستم

اگر می‌گویم سیاسی نیستم منظورم این است که وابستگی‌ای به جناح خاصی ندارم. سیاست ما جناحی است و من از جناح‌بازی‌ها بیزارم. من نه حکومتی هستم و نه ضد حکومتی. ولی آدم‌ نمی‌تواند سیاسی نباشد. هنوز هم همان آرزو را دارم که روزی آزادی مرغ آمین را ببینم.

ماجرای دستگیر شدن

آبان 1332 بود و ما داشتیم تمرین نماشی را در عکاس‌خانه‌ای در سه‌راه امین حضور تماشا می‌کردیم که ریختند و ما را دستگیر کردند. قرار بود روز بعد اعتصابی علیه کودتا در بازار انجام شود. اول ما را بردند بازداشتگاه شهربانی. از آنجا ما را بردند توی زاغه‌های مهمات و فردایش ما را با اتوبوس بردند بیرون شهر. ما را سوار قطاری کردند و فرستادند جنوب. گفتند قرار است تبعید شوید به خارک. آن موقع خارک تبعیدگاه لات‌ها بود. اول ما را بردند آبادان به آسایشگاه سربازان نیروی دریایی. 10-15 روز ما را همان‌جا نگه داشتند. بعد یک سرتیپی از تهران آمد برای تعیین تکلیف ما. یکی ما را بازجویی کرد و فهمید که من سیاسی نیستم و بلیت گرفتند و من را فرستادند تهران.

دوستی با فریدون فرخزاد

بهمن فرسی می‌خواست یک نمایش اجرا کند و فراخوان داد برای انتخاب بازیگر و من هم رفتم امتحان دادم و قبول شدم. نمایش از این کمدی‌های لاله‌زاری بود. اسمش "دردسر تلفن" بود. این اولین بازی تئاتری من بود. در نمایشی که با مهدی فرسی در مدرسه روی صحنه بردیم من نقش یک جاهل را بازی می‌کردم. خیلی‌های دیگر هم بودند از جمله فریدون فرخزاد که با او هم خیلی رفیق بودم. فریدون چون خوب ادای زن‌ها را در می‌آورد در نمایش‌های ما معمولاً زن‌پوش می‌شد و نقش زن‌ها را بازی می‌کرد.  

شعبان جعفری

شعبان جعفری را من از جوانی می‌شناختم. سر سه‌راه بوذرجمهری یک کله‌پزی بود که شعبان هر روز صبح آنجا صبحانه می‌خورد و من می‌دیدمش. یک سری از بچه‌ لات‌های طرف‌های شهر نو و گمرک و مولوی هم توی مدرسه پیرنیا بودند و یادم هست که شعبان می‌آمد و مدرسه و برای نوچه‌هایش نمره می‌گرفت.

دیکتاتوری آل‌احمد

اگر دیکتاتوری حکومت بد است، دیکتاتوری روشنفکری هم بد است. آل احمد یک نوع دیکتاتوری روشنفکری داشت. هر کسی هم که مثل ساعدی می‌رفت زیر عبایش مریدش بود. آل احمد باید سعه صدر می‌داشت. باید می‌فهمید که هنر و تئاتر ابزار تبلیغات نیست.

در جمع‌های خودمان تحلیل داشتیم و می‌دانستیم که نقدهای جلال بی‌رحمانه و بی‌جهت است. من ممکن بود دلم بخواهد از "امیر ارسلان" یک کمدی تخت‌حوضی بسازم و اجرا کنم. این به چه کسی مربوط است؟ این مغایر ایدئولوژی‌ آنها بود.

همکاری نکردن با بیضایی و سمندریان

دو نفر بودند که من هرگز فرصت نکردم با آنها کار کنم، یکی سمندریان بود و یکی بیضایی. با بیضایی قرار بود یک فیلم هم کار کنیم که آن فیلم هم متأسفانه ساخته نشد. سمندریان هم برای "ازدواج آقای می‌سی‌سی‌پی" به من پیشنهاد کار داد که باز سر کار دیگری بودم.

ساعدی و مهرجویی

ساعدی باعث شد به مهرجویی اعتماد کنیم. ما داشتیم نمایش "آی با کلاه آی بی کلاه" را اجرا می‌کردیم که یک شب ساعدی، مهرجویی را آورد سر صحنه و با او آشنا شدیم. من خیلی به ساعدی اعتقاد داشتم. وقتی ساعدی در مورد مهرجویی به ما اطمینان داد، ما هم خیال‌مان راحت شد.

فیلم نساختن ناصر تقوایی

فکر نمی‌کنم محدودیت‌ها باعث فیلم نساختن تقوایی شده باشد. مشکلات خودش دلیل اصلی است و نمی‌گذارد فیلم بسازد. تقوایی سر "ناخدا خورشید" بیچاره کرد ما را. نتیجه کارش درجه یک بود ولی اگر یک‌دفعه دیگر به من بگوید بیا با هم کار کنیم نمی‌روم. سر "ناخدا خورشید" زن من از نگرانی بلند شد آمد بندر کنگ. مثلاً پنج روز کار می‌خوابید که دکل کشتی را رنگ کنند.

استعفا از اداره تئاتر

فقط من یکی نبودم که استعفاد کردم. 27-28 نفر بودیم که با هم استعفا کردیم. نظام دیگر ما را نخواست. من احضار شدم اوین. آقایی که با من حرف می‌زد ظاهراً از فداییان اسلام بود. گفتم اصلاً چرا من را احضار کرده‌اید؟ گفت من تمام کارهای شما را دیده‌ام و دوست‌شان دارم اما یک عده افراطی هستند که اگر ما شما را احضار نکنیم ممکن است بریزند توی خانه‌تان برای‌تان دردسر درست کنند.