صادق زیباکلام. استاد دانشگاه تهران در روزنامه شرق نوشت: بگذارید نخست نگاهی به اصل ماجرای ۱۸ تیر بیندازیم. دو جریان اصلی سیاسی ۲۰ سال پیش، حادثه کوی را علیه خود توصیف کردند. واقعیت آن بود که نه توطئهای علیه دولت اصلاحات برنامهریزی شده بود نه به طریق اولی علیه جریان مقابل؛ صورت مسئله بسیار سادهتر از اینها بود؛ دانشگاهها و جنبش دانشجویی عملا قلب تپنده دوم خرداد شده بودند.
همه اقشار و لایههای اجتماعی که دوم خرداد را به راه انداخته بودند، یک طرف و جنبش دانشجویی به پیشتازی دفتر تحکیم وحدت یک طرف دیگر. اگر جنبش دانشجویی را موتور دوم خرداد که حالا بهتدریج نام اصلاحات به خود میگرفت، توصیف کنیم، یقینا سخنی به گزاف نرفته است. کمتر دانشگاهی بود که در آن روزها شاهد برپایی سخنرانیها، جلسات و گردهماییهای پرحرارت سیاسی نباشد. طبیعی بود که برخی جریانات سیاسی، آن همه شور و اشتیاق دانشجویان را نسبت به دوم خرداد و پشتیبانی پررنگ دانشجویان از دولت اصلاحات را برنمیتافتند.
درعینحال هم نمیشد یا نمیتوانستند دانشجویان را به بیتفاوتی و کنارهگیری از آرمانهای زیبای دوم خرداد وادار کنند. تحول دیگری که بعد از دوم خرداد در کشور ظاهر شده بود، ظهور طیف گستردهای از مطبوعات بود که به «روزنامههای دومخردادی» مشهور شده بودند. بسیاری از آنها در فضای نسبتا باز و آزاد جدیدی که در کشور به وجود آمده بود، سبک جدیدی از روزنامهنگاری را ایجاد کرده بودند.
تیراژ برخی از آنها به بالای صد هزار نسخه هم میرسید و گاهی دو و سه بار تجدید چاپ میشدند که این هم تحولی تازه بود و از استقبال گسترده اقشار و لایههای مختلف جامعه از مطبوعات جدید گواهی میداد. طبیعی بود یا خیلی هم به دور از انتظار نبود که بسیاری از جریانات، چه در کسوت شماری از چهرهها و شخصیتهای سیاسی و چه در کسوت تشکلها و جریانهای سیاسی محافظهکار، هم از فضای بهوجودآمده در دانشگاهها ناراضی بودند هم از مطبوعات بهاصطلاح دوم خردادی بهتدریج بغض فراوانی به دل گرفته بودند؛ اما واکنش زیادی نمیتوانستند نشان دهند؛ نه میتوانستند دانشگاهها را به سکوت و سکون وادار کنند و نه چندان قادر بودند جلوی مطبوعات جدید را بگیرند.
درعینحال هم احساس میکردند آن وضعیت بهطور منظم دارد تندتر و غیرقابلکنترلتر میشود و هر طور شده باید آن را کنترل کرد. کنترل مطبوعات جدید در قالب طرح، پیشنهاد یا لایحه اصلاح مطبوعات رقم خورد و در آن چارچوب بود که روزنامه سلام بهواسطه درج خبر آن توقیف شد. از قضای روزگار روزنامه سلام بههیچوجه جزء روزنامههای جدید دوم خردادی نبود.
اتفاقا تیراژ آن در مقایسه با روزنامههای دوم خردادی کمتر هم بود، اما و درعینحال، سلام به تعبیری، ارگان غیررسمی بخشی از چپ سنتی که عمدتا شامل روحانیون مبارز میشد به شمار میرفت. بستن آن روزنامه طبیعی بود که با اعتراض دانشجویان روبهرو شود و همینگونه هم شد. دانشجویان در کوی دانشگاه تجمع کردند و این شروع حادثه ۱۸ تیر شد. با وجود ممانعت و اصرار مسئولان دانشگاه، دانشجویان از کوی خارج شده و در خیابان کارگر شمالی تا جلال آلاحمد شبانه به تظاهرات پرداختند.
با اینکه نیازی به ورود نیروی انتظامی نبود؛ اما مشاهده حضور گسترده ناجا از یک سو و از سوی دیگر صدها لباسشخصی که خود را به کوی دانشگاه رسانیده بودند، باعث تحریک و خشم دانشجویان شد و در نتیجه شعارهای تندتری سر دادند. مسئولان دانشگاه بههمراه اعضای شورای مرکزی تحکیم، موفق میشوند دانشجویان را به داخل کوی بازگردانند، اما لباسشخصیها و برخی عوامل نیروی انتظامی که از پارهای شعارهای تند دانشجویان عصبانی شده بودند. با وجود مخالفت و اعتراض شدید مسئولان دانشگاه تهران، وارد مجموعه خوابگاهی کوی میشوند.
از این نقطه به بعد است که چرایی خشونت بیدلیلی که صورت گرفت، همچنان مشخص نیست. دانشجویان درون کریدورهای خوابگاه، اتاقهایشان و حتی مسجد کوی دانشگاه، مورد ضرب و شتم قرار میگیرند و دهها نفر از آنها مجروح و بسیاری راهی بیمارستان میشوند. سال بعد، فرمانده ناجا و به تبع آن رئیس پلیس تهران تغییر کرد و سردار مرتضی طلایی مقابل کوی ایستاد که دو برابر سن فرمانده سال پیش را داشت.
سردار طلایی هم اگرچه خیلی از شعارهای دانشجویان را نمیپسندید، اما نگاهش به آنان مانند فرزندان یا خواهران و برداران کوچکتر از خود بود که شعاری میدهند و باید آن را مدیریت کرد. او بهجای آنکه احساس کند رسالت دارد دانشجویان را سر جایشان بنشاند، نخستین اقدامی که کرد به جای گسیل یگان ویژه و استفاده از گاز اشکآور، چندین دستگاه اتوبوس شرکت واحد را جلوی کوی مستقر کرد و اجازه نداد احدی از لباسشخصیها از اتوبوسها بالا بروند و دوباره وارد کوی شوند.
دانشجویان هم یکی، دو ساعتی شعار دادند و دوباره به کوی بازگشتند و این کل ماجرا بود. نه توطئهای علیه دولت اصلاحات صورت گرفته بود نه سناریویی توسط خارجیها تحقق یافته بود. در خاتمه نکتهای را باید یادآوری کرد. حادثه کوی دانشگاه، یک اتفاق سیاسی را هم در بلندمدت رقم زد؛ بسیاری از دانشجویانی که با همه وجود وارد انتخابات دوم خرداد و فضای بهوجودآمده پس از آن شده بودند و هزاران بارقه امید به اصلاحات در دلشان جوانه زده بود، باورشان نمیشد که در دوران اصلاحات و در کوی دانشگاه با آنان آنگونه رفتار شود.
شاید سخنی به اغراق نرفته باشد که گفته شود نخستین شک دکارتی نسبت به اصلاحات در حوادث سال ۷۸ در دل فعالان جنبش دانشجویی که در حقیقت پیشاهنگ دوم خرداد و از حامیان اصلی اصلاحات در کشور بودند، رقم خورد.
سهشنبه شب گذشته، سردار فرهاد نظری در ارتباط تلفنی با برنامه جهانآرا که از شبکه افق پخش شد، با اشاره به ماجرای کوی دانشگاه ۷۸ در واکنش به اینکه «در گزارشی که شورای عالی امنیت ملی وقت در آن زمان منتشر کرد، شخص او محکوم شده و ورود ناجا هم به کوی دانشگاه مورد اعتراض قرار گرفته است»، گفت: «آمدند نشستند و گزارش را تنظیم کردند و آن را در روز جمعه قرائت کردند. اما شما هم این گزارش را ببینید، اصلا چیزی بهنام آدمربایی و گروگانگیری در دو مرحله نمیبینید، آنها نوشتند پلیس را بردند در محلی نگهداری کردند و تعریف قانونی را به مردم نگفتند».
خاتمی روش جوانمردانهای به کار برد
به گزارش جماران درباره این موضوع، محمدعلی ابطحی، رئیس دفتر وقت رئیسجمهور گفت: «آن ماجرا سه فرمانده داشت و نظری را قربانی مافوقها کردند».
ابطحی در پاسخ به مصاحبه اخیر فرهاد نظری گفت: «آقای نظری مدتهاست بازنشسته شده و به زندگی جاری خود مشغول است. کاش آنچه را که بارها درباره کوی دانشگاه به من یا دوستان دیگر گفته یا حتی نوشته است، همانها را در این مصاحبه مطرح میکرد».
او افزود: «واقعیت این است که آقای نظری که بارها به من و احتمالا دیگران گفته بود در ماجرای کوی چندین مقام نیروی انتظامی درگیر بودند و سه فرمانده مافوق من هم در صحنه حضور داشتند، اما فقط من را قربانی کردند. شاید اصل اعتراض ایشان نیز این بود که اگر قرار بود در روند محاکمه، مسئولیت انتظامی و سلسله مراتب انتظامی مورد توجه قرار گیرد، باید فرماندهان وی محاکمه میشدند نه ایشان؛ بنابراین از این لحاظ من اظهارات آقای نظری را تأیید میکنم که مورد اجحاف قرار گرفته است».
ابطحی ادامه داد: «مکاتباتی هم میان آقای نظری و آقای خاتمی شکل گرفت و آقای نظری از اینکه چرا فرماندهان عالیرتبهتر از او در شب حادثه مورد محاکمه قرار نگرفتند، انتقاد داشت. فکر میکنم بهتر بود سردار نظری در مصاحبه خود به این نکته اشاره میکرد. به نظرم آقای خاتمی روش جوانمردانهای به کار گرفت و با توجه به سوابق جبهه و جنگ و مجروحیت او، از فرهاد نظری دلجویی کرد و در حقش بیانصافیهای رایج را انجام نداد. این حرف آقای نظری درست بود که اگر قرار است سلسله مراتب مورد محاکمه قرار گیرد، چرا سلسله مراتب بالاتر از ایشان محاکمه نشده است؟».
او ادامه داد: «ماجرای کوی دانشگاه ابعاد بسیار گستردهای دارد که به نظر میرسد باید در بخش ورود نیروی انتظامی و لباسشخصیها به داخل کوی دانشگاه و ضربوشتمهایی که صورت گرفت، دقتهای بیشتری میشد و سردار نظری نیز باید بیشتر توجه میکرد. چراکه حتی رهبری هم در سخنرانیای که بعد از این ماجرا داشتند، نسبت به این بخش از اتفاق ابراز تأسف کرده و ناراحت شدند و برای دانشجویان مظلومی که در حال درسخواندن بودند، ولی به آنها حمله شده بود اشک ریختند». ابطحی در پایان گفت: «به آقای نظری که سوابق بسیار خوبی دارد و شخصا هم با او مراوده و دوستی داشتم توصیه میکنم که در بازی افرادی که این روزها میخواهند بار دیگر از وجود ایشان برای پیشبرد اهداف خود بهره ببرند قرار نگیرد».
باید گفتههای نظری را با گزارش شورای عالی امنیت تطبیق داد
در همین رابطه، غلامرضا ظریفیان، معاون وزیر فرهنگ و آموزش عالی در سال ۷۸، گفت: «هیچکس نمیتواند از زاویه خود به ماجرای کوی دانشگاه بپردازد و گزارش شورای عالی امنیت سندی ملی است که جناحی هم نیست». ظریفیان درباره این موضوع اظهار کرد: «گزارشی که شورای عالی امنیت در دو صفحه از وقایع ۱۸ تیر ۷۸ ارائه کرد، چکیدهای از اتفاقاتی بود که آن زمان افتاد. سردار نظری در شورای عالی امنیت ملی که مسئولان دولتی و سایر دستگاهها حضور داشتند، گزارش خود را ارائه کرد و نهایتا سندی رسمی که جناحی هم نبوده از وقایع ۱۸ تیر منتشر شد. اگر بخواهیم صحبتهای سهشنبهشب سردار نظری را راستیآزمایی کنیم باید آن را با این سند تطبیق دهیم». او افزود: «چارچوبهای سند شورای عالی امنیت ملی مشخص است. آن سند بهخوبی بازگو کرده که چه کسانی در ماجرای ۱۸ تیر نقش مؤثری داشتند یا اینکه چه خودسریهایی صورت گرفته است. به نظر میرسد میتوان گفتههای سهشنبهشب سردار نظری را با محتویات آن سند تطبیق داد».
گزارش شورای عالی امنیت جناحی نیست
معاون دانشجویی وزیر فرهنگ و آموزش عالی در آن مقطع ادامه داد: «هیچکس نمیتواند از زاویه خود به ماجرای کوی دانشگاه بپردازد و گزارش شورای عالی امنیت ملی سندی ملی است که جناحی هم نیست. هرچند دانشجویان و بخشی از دولت معتقد بودند این سند گرچه سند خوبی است، ولی کف ماجرا را تعریف کرده و ظلم و ستمی که به دانشجویان و دانشگاه رفته، بیش از آن بوده است».
او بیان کرد: «همینطور که آقای خاتمی بیان کرد که هر ۹ روز یک بحران برایش ایجاد کردند، آن طرف هم مدعی است که ماجرای کوی دانشگاه سازماندهیشده بود؛ حتی شورای عالی امنیت ملی نیز نتوانست بهطور قطعی روشن کند که این قضیه سازمانیافته بوده یا اینکه ناشی از یک خطای سازمانی بوده است. اما طبیعتا دولت مستقر برای خود بحران ایجاد نمیکند؛ بلکه برایش بحران ایجاد میکنند. باید پرسید که بحران خودتراشیده چه حاصلی میتواند برای یک دولت داشته باشد، جز آشفتگی بیشتر؟».
نظری دانشگاه را با کانون ضدانقلاب اشتباه گرفته بود
ظریفیان گفت: «منطقی به نظر نمیرسد دولتی که خود پس از انتخابات ۷۶ درپی بسط فعالیتهای علمی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی و صنفی در جامعه بهویژه در دانشگاهها بوده، به نحوی که هزاران تشکل دانشجویی تنها در بازه ۷۶ تا ۷۸ از همه طیفها فعالیت میکردند، بخواهد چنین بحرانی برای خود درست کند. میتوان پرسید چرا باید دولتی که خود دنبال ایجاد فضای تعامل و گفتگو است، آن فضای مدنی و روبه رشد را برهم بزند؟ بههرحال قطعا سند شورای عالی امنیت ملی حرفهای آقای نظری را تأیید نمیکند و بهنظر میرسد که ایشان فرافکنی میکند».
او گفت: «آقای نظری دانشگاه را با کانون ضدانقلاب اشتباه گرفته بود. طرز رفتار و نحوه مدیریتی که در آن حادثه شد، اشتباه بود. زیرا قبل از آن هم اتفاقاتی از این دست میافتاد و دانشجویان به بیرون خوابگاه میآمدند. ولی پلیس با متانت و هوشیاری دانشجویان را همراهی میکرد و آنها را به خوابگاهایشان میفرستاد. در سال ۸۱ نیز با اینکه میتوانست حادثهای بزرگتر از سال ۷۸ اتفاق بیفتد، ولی، چون کسانی که بر مصدر نیروی انتظامی بودند با درایت بودند، برخوردی مناسب انجام دادند و مانع گسترش بحران شدند؛ بنابراین به دلیل درایتی که فرمانده جاافتاده آن زمان، یعنی سردار طلایی از خود نشان داد، بسیاری از حوادث به بحران منجر نشد».
ظریفیان در پایان گفت: «سردار نظری بهتر است به نحوه رفتار و شیوه عمل خود نگاه کند؛ چرا که آنچه در عمل ایشان اتفاق افتاد خود عاملی مهم برای رخدادن ماجرای تلخ کوی دانشگاه بود. درنهایت این خود دانشگاه و دانشجویان بودند که با هوشمندی توانستند آن حادثه تلخ را مهار کرده و نگذاشتند از آنچه روی داده بود، سوءاستفادههای ابزاری شود».
سخنگوی شورای نگهبان گفت: آنچه مدنظر ماست اجرای مر قانون است، چیز دیگری در رابطه با نامزدها و داوطلبان انتخابات مدنظر ما قرار نخواهد گرفت. آنچه قانون میگوید چه خوب؛ چه بد؛ چه قبول داشته باشیم و چه نه! تکلیف ما برای اجراست. مرز ما به عنوان شورای نگهبان در بررسی صلاحیتها، قانون است.
به گزارش شرق، وقتی از سیاستهای بهنگام و نابهنگام در عمر ۴۰ ساله انقلاب اسلامی ایران صحبت میشود، نمیتوان از نقش شورای نگهبان غافل شد؛ شورایی که بر سرنوشت تمامی انتخاباتها (بهجز انتخابات شوراهای شهر و روستا) نظارت دارد و حق انتخابکردن و انتخابشدن در فرایند اجرای دموکراسی از فیلتر ۱۲ عضو آن میگذرد. هرچند عباسعلی کدخدایی تأکید دارد فقها و حقوقدانان این شورا به مُر قانون عمل میکنند و اجرای قانون فعلی انتخابات؛ چه خوب و چه بد، وظیفه آنهاست، اما همین اجرای قانون کمحاشیه نبوده است و با گرمشدن تنور انتخابات نحوه احراز صلاحیتها یکی از چالشهای صاحبنظران و حتی افکار عمومی با این شورا بوده است.
از سویی این شورا، نگهبان قانون اساسی است که بهنگامبودن تدوین اصول این قانون در سال ۵۸ و اصلاح آن در سال ۶۸ یکی از موضوعات مهم این روزهاست، بهخصوص که بحث اصلاح قانون اساسی بارها مطرح شده است. هرچند کدخدایی، سخنگوی شورای نگهبان، در گفتوگو با «شرق» معتقد است به همان میزان که تدوین قانون اساسی در سال ۵۸ بهنگام بوده است، در سال ۶۸ نابهنگام و شتابزده عمل شده، بنابراین برای بازنگری جدید باید بررسی و کار کارشناسی دقیق انجام شود. این عضو حقوقدان شورای نگهبان که طی سالیان نشان داده منشی مستقل دارد و دل در گرو گرایشهای سیاسی ندارد، در پاسخ به ابهامها در روند احراز صلاحیتها قائل به تقسیمبندی سیاسی نیست و معتقد است اصلاحطلبی یا اصولگرایی برای بررسی صلاحیتها محلی از اعراب ندارد و باب گفتوگو و نشست حول محور انتخابات و عملکرد شورا با همه افراد و گروههای سیاسی باز است. آنچه در پی میآید، ماحصل گفتوگویی دوساعته با دکتر عباسعلی کدخدایی، حقوقدانی برجسته و تأثیرگذار در شورای نگهبان است که بدون جرحوتعدیل در گفتوگو، پاسخگوی همه سؤالات ما بود.
در سال انتخاباتی قرار داریم و فضای انتخابات در حال شکلگیری است. برای آغاز گفتوگو اجازه دهید به موضوع همیشگی شورای نگهبان یعنی فضای حاکم بر تأیید صلاحیت نامزدهای انتخابات و اخبار وحواشی آن بپردازیم. خبرهای مختلفی در رابطه با دیدار اصلاحطلبان با اعضای شورای نگهبان در راستای رایزنی برای تأیید صلاحیت نامزدهای انتخابات آتی منتشر شده است. دکتر رهامی نیز در گفتوگویی از نتایج مثبت این دیدارها خبر داده است. اگر این اخبار را تأیید میکنید، لطفاً بفرمایید جزئیات این جلسات مشترک چه بوده و چه نتایجی در پی داشته است؟
برای ورود به این بحث باید زوایای مختلف موضوع را باز کنم زیرا قصد ما انجام یک کار رسانهای صرف نیست. دیدار و نشست مشترک با صاحبنظران سیاسی و دوستان و همکاران ما در مجلس و غیرمجلس مسبوق به سابقه است. در گذشته هم این مسئله اتفاق میافتاد و دوستان برای مشورت یا رایزنی میآمدند. از گذشته باب گفتوگو وجود داشت و همچنان وجود دارد. دلیل این امر هم وظیفه قانونیای است که بر عهده ماست و ما موظف هستیم آن را برای مخاطبان و کسانی که ذینفع هستند توضیح دهیم. معتقدیم هیچ موضوع مخفی و محرمانهای وجود ندارد مگر به موجب قانون که محرمانگی تصریح شده باشد وگرنه دلیلی برای پنهانکاری وجود ندارد که بخواهیم امری را از مردم مخفی کنیم. زمانی هم که محرمانگی به موجب قانون باشد دلیل آن را مطابق قانون میگوییم مثل مفاد پروندههای نامزدها در دوران انتخابات که به موجب قانون محرمانه است در غیر این صورت در بقیه موارد همیشه باب گفتوگو باز بوده است و ما آماده گفتوگو بودهایم.
اما برگردیم به سؤال شما؛ بنده قصد تقسیمبندی سیاسی میان افراد را ندارم زیرا برای ما گرایش سیاسی افراد فرقی ندارد. به تعبیر شما با دوستان اصلاحطلب از طرق مختلف نشست و گفتوگو داشتهایم و آقای رهامی هم که پیگیری بیشتری داشتهاند، جلساتی با ما داشتهاند. همچنین بنده گاهی اوقات که به مجلس میروم، با دوستانی که عضو فراکسیون امید هستند بسیار پیش آمده صحبتهایی داشته باشیم. با آقای عارف هم صحبتی داشتیم. بنابراین صحبت با افراد مختلف یک امر کاملاً عادی است و با اعضای طیف اصولگرا هم همین گونه است و با آنها هم گفتوگو داشتهایم. البته در دوران انتخابات این نشستها خیلی زیاد میشود.
برای نمونه در دوره انتخابات مجلس هفتم یکی از افرادی که بیشترین رفتوآمد را به شورا داشت آقای کروبی؛ رئیس مجلس ششم بود. آقای کروبی زمان بررسی صلاحیتها بارها به شورای نگهبان مراجعه کرد؛ حتی اگر ساعت اداری نبود، منزل آیتالله جنتی میرفتند؛ با خود بنده هم در طول هفته مرتب ارتباط داشتند و پیگیر پروندهها بودند؛ این رویه قدیمی است و هنوز هم ادامه دارد و ادامه هم خواهد داشت. در حوزه رسانهها هم ما نشستهایی با سردبیران و مدیران رسانهای از طیفهای مختلف هم در گذشته و هماکنون داشتهایم و راجع به وظایف و عملکرد شورای نگهبان توضیحاتی ارائه کردهایم؛ البته جنبه خبری نداشتند.
این نشستها بسیار هم مؤثر بوده است زیرا برخی دوستان گاهی از بیرون به عملکرد شورای نگهبان نگاهی داشتند که نیاز به توضیح ما بود بنابراین در این نشستها بعد از شنیدن صحبتهای ما غالباً نسبت به عملکردها قانع شدند؛ شاید موضع خود را حفظ کرده باشند که امری طبیعی است اما نسبت به عملکرد شورا قانع شدهاند.
ببخشید آقای دکتر با کمال احترام به پاسخ شما، اما بخشی از سؤال ما که راجع به جزئیات مذاکرات آقای رهامی با شورا بود توضیح داده نشد که چه مذاکراتی انجام شده که منجر به این پیام مثبت در جامعه شد که اصلاحطلبان برای نامزدی در انتخابات مجلس اقدام کنند و قرار بر رد صلاحیت گسترده مانند گذشته نخواهد بود. آیا شرایط برای حضور این جناح سیاسی در شورا مهیاست و خبری از تنگنظری شورا در دوره قبل نیست؟
البته در دوره قبل بنده در شورای نگهبان نبودم اما مجدد تأکید میکنم که آنچه مدنظر ماست اجرای مر قانون است، چیز دیگری در رابطه با نامزدها و داوطلبان انتخابات مدنظر ما قرار نخواهد گرفت. آنچه قانون میگوید چه خوب؛ چه بد؛ چه قبول داشته باشیم و چه نه! تکلیف ما برای اجراست. مرز ما به عنوان شورای نگهبان در بررسی صلاحیتها، قانون است. شاید قانون کلی باشد و نیاز به شفافسازی باشد که ما این کار را انجام میدهیم.
با توجه به صحبتهای شما باید نتیجه گرفت شورای نگهبان تلاش داشته است نهادی پاسخگو باشد!
من فکر میکنم همه نهادها در جمهوری اسلامی تا زمانی که به وظایف قانونی عمل میکنند، نباید نسبت به پاسخگویی هراسی داشته باشند. نباید خدای نکرده مخفیکاری و پنهانکاری داشته باشند. زمانی که بحث اجرای یک وظیفه قانونی مطرح است ممکن است شما یا هرکس دیگری این وظیفه یا عملکرد را قبول نداشته باشید و مورد توجه شما نباشد. این نظر حق شماست اما تا زمانی که وظیفه قانونی ما در شورا، مجلس، قوه قضائیه و… به طریق قانونی اجرا شود، بقیه مکلف به تبعیت هستند البته با حفظ حق اظهار نظر که توضیح داده شد. بنابراین تأکید میکنم از این جهت در شورای نگهبان هیچ مشکلی نیست و ما همیشه آماده توضیح هستیم.
شما به نقش قانون در انجام تکالیف شورای نگهبان اشاره کردید؛ بر اساس قانون چه مواردی موجب رد صلاحیت میشود؟
اگر بخواهیم از مجموعه قوانین و مقرراتی که وظایف شورا را تعیین کرده است، خلاصهای برداشت کرده و آن را بهعنوان امری اصلی مطرح کنیم، به قول حقوقیها در حوزه انتخابات سه مانع وجود دارد؛ یکی مفاسد اقتصادی است، دیگری اخلاقی و دیگری در واقع خارج از حاکمیت حرکتکردن است. قصد ندارم تعابیر جزئی مانند ضد انقلاب و ضدنظامبودن را مطرح کنم؛ مقابله با حاکمیت به صورت کلی مدنظر است. این موضوع در همه کشورها امری طبیعی و پذیرفتهشده است و در ایران نیز باید این سه مانع اصلی در انتخابات با دقت بررسی شود.
البته قانون یک بخش است و نحوه اجرا با توجه به عملکرد شورا، بخش دیگری. در انتخابات مجلس سال ۹۴ شورای نگهبان شخصیتهایی را با قید عدم التزام به اسلام و ولایت فقیه رد صلاحیت کرد که این افراد از رد دیانتشان متعجب بودند؛ در قانون مصادیق احصاشده نداریم. دست شورای نگهبان باز است که دست به احراز بزند؛ یعنی به سلیقه خود عمل کند. در اینجا حب و بغض محل ورود پیدا میکند؛ بنابراین چگونه مر قانون معنا پیدا میکند؟
اجازه دهید اینگونه پاسخ دهم که گاهی این شرایط و موانع کیفی است؛ مانند التزام به اسلام. عدم التزام به اسلام چیست و چه حد و حدودی دارد؟ برای بخشی از آن به موازین اسلامی شناختهشده مراجعه میشود، بخشی هم ممکن است در عرف مصداق داشته باشد. اینها را باید با کمک معیارهای دیگری به دست بیاوریم که در نظام حقوقی وجود دارد. در توضیح نکتهای که اشاره شد، اولین مطلب این است که ما با نقص قانون مواجهه هستیم. همانگونه که گفتم، قانون کارآمد نیست. قانون فعلی مربوط به دهه ۶۰ بوده و قانونی حداقلی و ناکارآمد است.
الان به شورای نگهبان گفتهاند اجرا کن و ما مجبور به اجرای این قانون هستیم؛ شورای نگهبان مقصر نیست. ابزاری دادهاند که در این چارچوب باید عمل کند. قبلاً نیز مثال زدهام، وقتی عدم التزام به اسلام برای شخصی روحانی که امام جماعت مسجد است، بهعنوان دلیل رد صلاحیت ذکر شده است! قطعاً میآید و میگوید ببینید شورای نگهبان امام جماعت شما را که روزی پنج وعده نماز پشتش میخوانید، با دلیل عدم التزام به اسلام رد صلاحیت کرده است. طبیعتاً شما و مردم حق را به این شخص میدهید. درحالیکه اگر مدارک و مستندات شورای نگهبان را ببینید، متوجه خواهید شد همین شخص در یکی از شرکتهای سرمایهگذاری و تعاونی وارد شده و پول مردم را گرفته و کلاهبرداری کرده است، ولی اهالی محل نمیدانند و پشت ایشان نماز هم میخوانند؛ البته هنوز پرونده به مراجع قضائی نرفته تا حکمی صادر شود، ولی ما اسناد و مدارکی داریم که چنین اتفاقی افتاده است.
یعنی شورای نگهبان تفتیش دیانت نمیکند؟
اینجا بحث تفتیش نیست؛ گزارشهایی دست ما رسیده و این گزارشها خود همان اسناد هستند. مردم به اعتبار امام جماعت سرمایهگذاری کرده و اکنون مالباختهاند و این موضوع را به ما گزارش میدهند. اسناد هم روشن است و برای ما این تخلف محرز میشود و قانون هم اینجا این اجازه را داده است که اگر چنین مطلبی برای شما یقین شد، میتوانید بگویید در این محدوده حضور نداشته باشد. به شورای نگهبان این اختیار نیز داده شده که اگر چنین شد، به این فرد اعلام کند اگر مدارک دارد، برای دفاع از خود بیاورد و بعد از بررسی مستندات در مقابل فرد، اگر قانع شد که هیچ؛ اگر نشد به استناد بند یک، شورا باید عدم التزام به اسلام را دلیل عدم احراز صلاحیت عنوان کند. پس این تفتیش عقاید نیست. مثلاً گفته میشود از نامزدها پرسیدهایم نماز میخوانند یا نه؟ اصلاً اینگونه نیست و حتی به گزارشهایی از این دست توجه نمیشود. اگر ضعفی هم میبینید، ما هم به آن منتقدیم و مربوط به قانون انتخابات است.
شما چندینبار به ضعف قانون اشاره کردید؛ آیا این قوانین مناسب جامعه امروز هستند؟ آیا تأخیر برای تغییر این قوانین، تصمیمی دیرهنگام نیست؟
شاید قوانین ما ناقص باشند و کامل نباشند، شاید قوانین فعلی مقرراتی حداقلی باشند که کارآمد نیست. ممکن است در اجرا ضعفهایی وجود داشته باشد و بروز پیدا کند، اما فعلاً همین قانون را داریم که متعلق به ۳۰ سال پیش است. طبیعتاً قانونی که بخواهد امروز اجرا شود، اما اقتضائات روز را در نظر نگرفته باشد، در اجرا باعث مشکلاتی خواهد شد. ضرورت اصلاح قانون انتخابات اجتنابناپذیر است.
چرا قانون انتخابات اصلاح نمیشود؟
چون مجلسیها خیلی تمایل ندارند ورود کنند؛ به دلیل اینکه اصلاح قانون دست آنهاست، ما فقط میتوانیم پیشنهاد دهیم و فریاد بزنیم که قانون نیاز به تغییر دارد که به اندازه کافی حداقل شخص بنده فریادم بلند بوده که قانون انتخابات و نظام انتخاباتی ما باید اصلاح شود. این بار هم تصمیم مجلس به مسیر اشتباهی رفت و نشد قانون انتخابات اصلاح شود؛ زیرا لایحه مشکلات بسیاری داشت.
اجرای قانون یک بحث است و موضوع سیاستهای اجرائی شورای نگهبان بحث دیگری؛ در موضوعی که اشاره کردید، کسی که در دادگاه صالح مجرم شناخته نشده، ممکن است در روند رسیدگی دادگاه از همه اتهامها مبرا شود، اما به صرف یک گزارش، فرد را از حق قانونی خود محروم کردهاید و در همین راستای سیاستهای اجرائی حق انتخابشدن را نفی کردهاید.
در قانون انتخابات به مواردی که نیاز به حکم محکمه هست، اشاره شده است. مثلاً گفته شده کلاهبرداری یا محکومیت به جرائم مالی باید به حکم محاکم صالح باشد اما در جاهای دیگر به وجود حکم دادگاه اشاره نکرده است. در بند ۱۱ ماده ۳۰ قانون انتخابات موادی که نیاز به حکم دادگاه است بیان شده است. اما در بحث عدم التزام به اسلام؛ بند دیگری داریم که بحث سوء شهرت و حسن شهرت را مطرح کرده است. نداشتن سوء شهرت در حوزه انتخابیه، حکم کدام محکمه را میخواهد؟ مگر میشود حکم دادگاه برای شخص سوء شهرت آورد؟
جناب دکتر، خب این امر صددرصد نسبی است.
نسبی است ولی قانون است.
شورای نگهبان مبحث مورد نظر این قانون را چطور استخراج میکند؟ از طریق نمایندگان خود در استان اقدام میکند؟
خیر، از طریق گزارشهای ارسالی اقدام میشود. معمولاً وقتی کسی نامزد میشود، گزارشهای مختلف از مراجع چهارگانه به دست ما میرسد. گزارشها هم از محل کار یا سکونت فرد مبنی بر داشتن یا نداشتن حسن شهرت در مسائل مالی یا مسائل اخلاقی به دست ما میرسد.
زمانی که گزارشهای مردمی داریم دنبال مستندات از نهادهای مختلفی که ذیمدخل هستند میگردیم. از خود فرد هم سؤال میکنیم. کار ما کار سختی است. بخشی از این موارد که در مواد ۲۸، ۲۹ و ۳۰ هست، به حکم محکمه استناد شده است اما بقیه به حکم دادگاه نیاز ندارد. جایی که التزام به اسلام آمده سخنی از ضرورت وجود حکم دادگاه صالح نبوده است.
عدم اعتقاد و التزام به ولایت فقیه چگونه استخراج میشود؟ مشمول بحث گزارشهاست؟
ما علم غیب نداریم؛ فقط گزارشهای ارسالی را بررسی میکنیم.
با توجه به اهمیت این گزارشها، شما تصمیم میگیرید یا برای شما تصمیماتی میسازند؟ حتی اگر به معنای سفارش و هدایتشدن نباشد بالاخره فرایند تصمیمسازی مقدم بر تصمیمگیری است. به این متریال شک نمیکنید؟
به همین خاطر ما حتی گزارش یک مرجع رسمی مانند وزارت اطلاعات را که نوشته است فرد نامزد انتخابات دارای فساد اخلاقی و اقتصادی است، کافی نمیدانیم و از نماینده وزارت میخواهیم مستندات را بیاورد. از خود فرد هم در راستای حقیقتیابی میخواهیم که بیاید و از خود دفاع کند.
این عدم التزام به اسلام، اعتقاد به ولایت فقیه و قانون اساسی که حکم قضائی هم نیاز ندارد چرا همیشه شامل اصلاحطلبان میشود و این گروه از افراد از شرکت در انتخابات محروم میشوند؟
من این را قبول ندارم. به دلیل شواهد زندهای که داریم شما در قوه مجریه رؤسای جمهوری که انتخاب شدند را ببینید. من باشگاه سیاسی نیستم تا اظهار نظر اصولگرایی و اصلاحطلبی کنم. دولتهایی که ما داشتیم در ۴۰ سال گذشته متعلق به گرایشهای سیاسی مختلف بودند. نامزدهای انتخابات مجلس در دوره قبل شش هزار نفر بودند؛ این تعداد برای ۳۰۰ کرسی. هماکنون به گفته دکتر زیباکلام فراکسیون امید صد یا ۱۱۰ عضو دارد، اینها خب اصلاحطلب هستند. مابقی هم همگی اصولگرا نیستند؛ برخی هم مستقل هستند. در همه انتخابات این مسائل وجود دارد. البته سؤال شما پاسخ نقضی دارد که قصد مطرحکردن آن را ندارم اما ممکن است چند نفر شاخص در سال ۹۴ ندارد صلاحیت شده باشند. حال ما قیاس میکنیم که اصلاحطلبها رد شدند ولی آماری که ما داریم اینطور نیست.
آقای دکتر شما به چهرههای شاخص اشاره کردید. در همین مجلس، اکثریت افراد سرشناس اصلاحطلب در سراسر کشور رد صلاحیت شدند؛ یعنی هر فرد شاخص و تأثیرگذاری که نشان از اصلاحطلبی داشت، رد صلاحیت شد!
من پاسخ این سؤال را پیش از این به آقای کروبی نیز داده بودم. ایشان با لحن دوستانهای خواستار رفع مشکل نامزدها بودند که در پاسخ گفتم شما تشریف بیاورید، من پروندهها را میدهم به شما؛ هر نظری دادید ما همان را تأیید میکنیم که در نهایت ایشان قانع شدند. به هرحال ما باید در جهان دیگر جواب بدهیم که شاید کمی دور باشد اما در این دنیا هم باید جواب بدهیم. الان شما نشستهاید، فردا رسانهای دیگر، مردم و دستگاههای مختلف در حال جستوجو و پرسش هستند. ما در هیچ پروندهای ننوشتهایم چون فرد اصلاحطلب است پس رد صلاحیت شده است.
با این توضیحات گویا گزارشهایی که برای اصلاحطلبها میآید، زیاد است!
وقتی فردی در جایی میگوید قانون اساسی را قبول ندارد، نظام سیاسی را قبول ندارد، چگونه میخواهد در همین نظام نماینده مجلس شود. اگر یک فرد اصولگرا هم این مطلب را بگوید، رد صلاحیت خواهد شد. هرچند تأکید میکنم تمام ادعاها را بررسی میکنیم و صرف یک گزارش اقدام نمیکنیم.
انتقاد از عملکرد شورای نگهبان چطور؟
همین خانمها و آقایان فراکسیون امید در پرونده خود کلی انتقاد به شورای نگهبان داشتهاند، مگر هماکنون نماینده مجلس نیستند. ما هرگز به انتقاداتی از این دست ورود نمیکنیم.
در بحث ردصلاحیتها، مشخصاً سال ۸۴ آقایان مهرعلیزاده و معین ردصلاحیت شدند؛ با پیشنهاد حدادعادل و ورود مقام معظم رهبری شورا آنها را تأیید صلاحیت کرد. از این موارد کم نبوده که نشاندهنده اشتباهات شورای نگهبان است. در مواردی مانند مینو خالقی و سپنتا نیکنام هم به شکلی دیگر ماجراها پیش رفت. ماجراهایی از این دست، به تنگنظری شورا تعبیر میشود. آیا با گذشت ۴۰ سال از انقلاب و بروز اشتباهات مختلف شورا نمیتواند با دست و نگاهی باز به بررسی صلاحیتها بپردازد؟
ابتدا بگویم که موضوع آقایان معین و مهرعلیزاده اشتباه نبود بلکه بر اساس حکم حکومتی انجام شد. اما برای پاسخ باید از شما بپرسم آیا قوه مجریه، قوه قضائیه و مجلس اشتباه نداشتهاند؛ شورای نگهبان هم اشتباه داشته است. اصلاح اشتباه چیست؟ جبران چیست؟ باید ببینیم اشتباه ریشه در چه دارد. من معتقدم برخی از اینها همان ضعف قانون است. قوانین مختلفی که چارچوب وظایف شورا تعیین کرده باید اصلاح شود و یک بخش هم خطای انسانی است. گاهی باید قانون را اصلاح کنند که قاضی مرتکب اشتباه نشود؛ گاهی قاضی را برکنار میکنند که مرتکب اشتباه نشود. گاهی کدخدایی اشتباهات زیادی دارد، باید برکنار شود. همه اینها در یک چارچوب تعریفشده هستند.
رئیسجمهور اگر اشتباه کند مجلس استیضاح خواهد کرد. دادسرای انتظامی قضات به تخلفات قضات رسیدگی میکند. شورای نگهبان هم مطابق مقررات باید پاسخگوی تخلفات خود باشد. اگر همه اینها با اصلاح قانون انجام شود درصد اشتباه و اشکالات هم کمتر خواهد شد. یک بخش عمده دیگر در حوزه شورای نگهبان نسبت به بحث کنشهای سیاسی و اجتماعی است. اگر به دنبال سیاستهای بهنگام و نابهنگام هستیم برویم دنبال بحث احزاب. ما تکلیف احزاب را هنوز مشخص نکردهایم. شورای نگهبان الان دارد پاسخ فقدان احزاب را میدهد. در آمریکا اکنون انتخابات درون حزبی ریاستجمهوری در حال انجام است و ۹ نفر از حزب دموکرات با هم رقابت میکنند تا در نهایت یک نفر به عنوان رقیب ترامپ انتخاب شود. یعنی صلاحیت شایستگی و کارآمدی این افراد در روند انتخابات درونحزبی بررسی میشود. ما همه را کنار گذاشتیم و بار کل این مسئولیت را بر دوش ۱۲ نفر قرار دادهایم؛ طبیعتاً پاسخ نمیدهد. ما باید حلقه مفقوده را جای دیگری پیدا کنیم.
خب ما احزاب را یکی پس از دیگری تعطیل کردیم. اتفاقات دهه ۶۰ نشان داد تحمل تکثرگرایی را نداشته و نداریم و صدای مخالف را نمیشنویم؛ آستانه تحمل بسیار پایین آمده و حتی حزب جمهوری اسلامی هم منحل شد. کارکرد احزاب در این فضا چگونه ممکن است!
ما باید ببینیم حلقه مفقوده و نواقص چیست، بعد از شورای نگهبان طلب کنیم. بار احراز صلاحیت در واقع باید در یک چارچوب مردمیتر انجام شود.
برای بررسی تبعات اشتباه نهادی چون شورای نگهبان اجازه دهید به فرایند گزینش در نظام جمهوری اسلامی ایران اشاره کنیم و آن را تعمیم بدهیم به شورای نگهبان؛ دلیل این تعمیم این است که از فیلتر شورا افراد ضعیف و ناکارآمد به راحتی رد میشوند و برعکس حلقه ورود افراد شاخص تنگ شده است. نتیجه تشکیل مجلسهایی است که یکی پس از دیگری ناکارآمد هستند. سؤال ما این است که انتخاب بین بد و بدتر همان نادیدهانگاشتن حق انتخابشدن و حق انتخابکردن مردم مطابق اصل قانون اساسی است که شما پاسدار آن هستید. اگر اشتباه کنید ما را مجبور به انتخاب افراد معمولی و حتی ضعیف میکنید!
شما به نامزدهای مجلس قبلی رأی دادید؟ ملاک و معیار شما چه بود، به دنبال پاسخ نیستم؛ فقط میخواهم در ذهن شما پاسخ ایجاد شود. تعداد زیادی در تهران تأیید صلاحیت شده بودند. بر اساس معیارهایی اسامی را انتخاب کردید، معیارهای شما چه بود. آیا درباره شایستگیها تحقیق کردید. شما اگر افراد را نمیشناسید خب یا به اطرافیان خود اعتماد میکنید یا تحت تأثیر جو سیاسی رأی میدهد. وقتی شش هزار نفر تأیید صلاحیت شدند مطمئناً افراد اصلح بین آنها وجود داشته است؛ آیا این افراد شایسته انتخاب شدند؟
دو حقوقدان برجسته زمان ثبتنام نزد من آمدند؛ صحبت کردیم و پیشنهاد دادم نامزد شوند؛ ثبتنام کردند و بعد انصراف دادند. دلیل را پرسیدم گفتند برای قرار گرفتن در لیست مبلغ هنگفتی از ما مطالبه کردند که از توان ما خارج بود. آیا این رفتار با اساتید برجسته درست است؟ حال سهم شورا در میان سهم شما در انتخاب و سهم سیاسیون و گروهها در تشکیل چنین مجالسی چه میزان است؟ مطمئناً سهم ما بسیار کمتر است.
در انتخابات پیشرو چقدر احتمال دارد به امثال آقای تاجزاده، عباس عبدی، احمد زیدآبادی و… که همگی به ولایت فقیه و نظام جمهوری اسلامی اعتقاد دارند، امکان ورود داده شود. در قانون فعلی ما بحث اعاده حیثیت وجود دارد. وقتی یک فرد کیفری را تحمل میکند بدهی خود را به جامعه پرداخت کرده، پس با جامعه بیحساب شده است و حق بازگشت به جامعه را دارد؛ این افراد همچنان رد صلاحیت خواهند شد؟
پاسخ کوتاه بدهم و وارد مصادیق نشوم. ما یک مجازات تعلیقی داریم، مثلاً شش ماه حبس تعلیقی؛ یعنی اگر مجدد مرتکب شدی همان شش ماه و شش ماه دیگر، یعنی تشدید میشود. گاهی مصادیق اینگونه میشوند.
در همین راستا ما شاهد برگزاری دادگاه محمدرضا خاتمی در هفتههای گذشته بودیم که خواستار حضور شما و چند شخص دیگر در دادگاه شدند و شما مخالفت کردید. با گذشت ۱۰ سال از انتخابات ۸۸ و تأیید نتیجه آن توسط توسط شورای نگهبان هنوز بخشی از افکار عمومی درگیر ماجراست. چرا حاضر به حضور در دادگاه نشدید؟
فرض کنیم بنده اتهامی را به شخصی وارد میکنم. قرار میشود توضیح دهم، بعد نفر دیگری را که کاملاً بیربط به ماجرا است، میخواهم بهعنوان شاهد بیاید تا ادعای من ثابت شود؛ آیا این درست است؟
ما در پروندههای حقوقی جلب ثالث داریم و در کیفری احضار مطلع. شورای نگهبان ناظر بر انتخابات ۸۸ بود و صحت آن را تأیید کرده است؛ پس موضوع بیربط به شما نیست؟
وقتی شمای نوعی ادعایی میکنید، باید مدارک حداقلی داشته باشید. ما مدارک و اسناد متقن را ثبت و ضبط کردهایم. اینگونه نبوده که ما کنش عظیم اجتماعی آن زمان را با دو صورتجلسه رفع کرده باشیم. نهایتاً با طی تشریفات قانونی و بررسیهای بسیار همه اسناد و مدارک جمعآوری و مستند شدهاند. آنچه شورای نگهبان دارد و میگوید مستند است؛ نه سخنان وزارت کشور و….
در رابطه با پرونده محمدرضا خاتمی آیا دادگاه مستنداتی از شورای نگهبان خواسته است؟
خیر. درخواست مستندات نشده است.
شما بهعنوان استاد حقوق اگر قرار باشد پاسخ دهید، دادگاه بر چه اساسی این مدعا را رد یا تأیید خواهد کرد؟
نمیدانم باید از قوه قضائیه پرسید.
قوه قضائیه در امر انتخابات دخیل نبوده است، مرجع برگزاری و مرجع تأیید صحت آن نبوده است. جایگاه مشخص داوری و قضاوت میان خواهان و خوانده دارد و باید به عدالت قضاوت کند. حالا یک فردی ادعای هشت میلیون تخلف رأی را مطرح کرده است؛ میشود که مطلعین به دادگاه احضار نشوند؟
این بدیهیات اولیه حقوقی است. اگر کسی ادعایی کرده باید در وهله نخست مستندات داشته باشد، نه اینکه منوط به اظهارنظر سایرین باشد.
فرض کنیم از مشارکتکنندگان ۱۰ میلیون نفر هنوز قانع نشدهاند و چشم به دادگاه دوختهاند!
با یک رأی دادگاه قانع خواهند شد؟ خیر به نظر من قانع نمیشوند.
شورای نگهبان واکنش رسمی به ادعای محمدرضا خاتمی داشته است؟
خیر هیچ ادعایی نداریم و شکایتی هم مطرح نکردهایم. در این رابطه باید بگویم که شورای نگهبان بر فرایند انتخابات نظارت میکند و اجرا با وزارت کشور است و این وزارت گزارشهایی داده که مورد اشکال عدهای بوده است اما این سخنان و آمارها ملاک ما نبوده است. ما با نظارت خود اسناد را تأیید و جمع کردهایم در این اسناد اختلاف نیست. اگر شورای نگهبان دو نظر مختلف داشت حرف آقای خاتمی قبول بود اما اینکه نظر شورای نگهبان با وزارت کشور وقت متفاوت بوده که مسئله ما نیست. مگر میشود هرچه وزارت کشور بگوید، ما تأیید کنیم. ما بررسی کردیم و گفتیم نسبت به صندوقها تخلف عمده شکل نگرفته است.
تخلف عمده در انتخابات یعنی چه؟
یعنی در جایی تخلف به میزانی بوده که سرنوشت انتخابات را تغییر داده است. ممکن است در یک صندوق باشد، آن صندوق باطل میشود. ممکن است در یک حوزه باشد، آرای آن حوزه باطل میشود و ممکن است در کل کشور باشد که خب کل انتخابات ابطال میشود. تاکنون در کل کشور نداشتهایم اما صندوق و شهر و استان را داشتهایم.
در ادامه اگر تمایل دارید به بحث خود قانون اساسی که شورای نگهبان وظیفه پاسداری از آن را دارد هم بپردازیم، ساختار نظام حقوقی ما تلفیقی از اندیشههای حقوقی غرب، شرق و اسلام است. به نظر شما بعد از انقلاب اسلامی ایران نیاز بود قانون اساسی را به آن سرعت تصویب کنیم. نمیتوانستیم مثل تونس تأمل بیشتری داشته باشیم و با یک فراغ بال بیشتر عمل کنیم تا بعد از ۱۰ سال، آنهم بعد از کلی تخلف از اصول قانون اساسی مجبور به اصلاح شویم؛ آنهم اصلاحی که در قانون اساسی پیشبینی نشده بود و خود خلاف قانون بود و فقط با دستور رهبر کبیر انقلاب میشد انجام شود.
اگر بهنگام بودن یا نبودن تصمیمات را مد نظر قرار دهیم، میتوان به سؤال پاسخ دقیق داد. ما کشوری بودیم که با وجود اینکه مشروطه را تجربه کرده بود ولی در دوره پهلوی یک قانون اساسی و مجلس و نظام سیاسی با مفهوم و مصداق واقعی نداشت. ما در کتابها هرچه راجع نظام سیاسی و مجلس و قانون اساسی میخواندیم، نمیدانستیم چیست!
در چنین جامعهای با آغاز حرکتهای مردم، این مباحث طرح و روشن شد که منظور از نظام سیاسی و مجلس چیست. چه اختیارات و وظایفی دارند. بعد از انقلاب، فضای اوایل پیروزی انقلاب فضای بسیار ملتهبی بود و کشورهای مختلف، آنهایی که منافع خود را از دست داده بودند از یک سو و دشمن داخلی هم هر روز از سویی دیگر بلوایی راه میانداختند.
حضرت امام (ره) با تشخیص بسیار درست و بهنگام متوجه اولویت تدوین قانون اساسی شدند. افراد و مسئولان را واداشتند تا قانون اساسی زودتر تدوین شود و نگران ازهمپاشیدن شیرازه کشور بودند. در روزهایی که مثلاً در خوزستان فرمانده نظامی میگذاشتیم، میشد ضد انقلاب؛ در کردستان استاندار میگذاشتیم میشد ضد انقلاب؛ شرایط سختی بر کل کشور حاکم بود. امام (ره) تأکید داشتند که ما این زنجیر را دوباره به هم پیوند بزنیم و در یک فرصت بهتر و آرامتری بازبینی کنیم. کار امام (ره) بسیار دقیق و استراتژیک بود و اصرار داشتند قانون اساسی حتماً هرچه زودتر تدوین شود.
این نکته را توجه کنیم که در هر کشوری که یک تحول اساسی داشته است، قانون اساسی معمولاً یک تجربه پلکانی و اولیه داشته است و بعدها اصلاح شده است. در آمریکا اولین قانون اساسی یک سال عمر داشت. بعد قانون اساسی فعلی را نوشتند، مدتها هم طول کشید. در فرانسه به نوعی دیگر. در ایران ما با خطرات بالقوهای که داشتند بالفعل میشدند، مواجه بودیم همین مسئله سبب شد حضرت امام (ره) با تشخیص بهموقع بگویند اول چارچوبهایی تعیین شود، بعد در صورت نیاز اصلاح شوند.
اصلاح قانون اساسی در سال ۶۸ ضرورت داشت و آیا یک تصمیم نابهنگام نبود؟
اگر قرار باشد بگویم اصلاحات سال ۶۸ چقدر حکیمانه بود، من امتیاز کمی خواهم داد. بحث ما مصادیق نیست؛ کاری که در سال ۵۸ انجام شد، با سال ۶۸ بسیار متفاوت بود. اگر به سال ۶۸ بازگردیم، من بشخصه مخالف اصلاح قانون اساسی خواهم بود و پیشنهاد میدهم، بگذارند ۱۰ سال بعد تا از حوادث سال ۶۸ عبور کنیم و مجلس مؤسسانی تشکیل بدهیم تا چند سالی بر موضوع اصلاح آن کار کنند. هماکنون که قانون اساسی سال ۵۸ را تورق میکنم، معتقدم خمیرمایه قویتری داشته است. اصلاح قانون اساسی در سال ۶۸ بهنگام نبود.
شما در شورا، در حقیقت نگهبان قانون اساسی هستید. آیا میشود ما دادگاه قانون اساسی داشته باشیم؟ از نظر شکلی درست است که قانون اساسی دادگاه قانون اساسی را پیشبینی نکرده است؛ اما امکان برپایی دادگاه قانون اساسی وجود دارد؟
الان فضای کشور باید نیازسنجی شود تا ببینیم این دادگاه را میخواهیم یا نه؟ هر وقت قانون اساسی اصلاح شد، آن را پیشبینی کنیم. نمیتوانیم به طور مطلق بگوییم بد یا خوب است. کشورهای مختلف که این نهاد را دارند، باید دید چگونه عمل کرده است؛ مثلاً در آمریکا دادگاه قانون اساسی ندارند؛ اما دیوان عالی کشور همین وظیفه را برعهده دارد. در ژاپن و آلمان و ترکیه دادگاه قانون اساسی داریم. اگر قانون اساسی خواست اصلاح شود، در چارچوب اصلاحات جدید پیشبینی کنیم؛ ولی من در بحث عملکرد نهادها نکتهای دارم و معتقد هستم این ساختارها را بیجهت نباید توسعه دهیم. در چند دهه اخیر هر وقت با یک مشکل و معضل برخورد میکنیم، میرویم و یک نهاد میزنیم. در بحث اصلاح قانون اساسی پیشنهاد میدهند مجلس دوم بزنیم. خب این مجلس دوم چه ضرورتی دارد؟ بررسی کنیم اگر ضرورتی داشت، انجام بدهیم؛ اما در کشورهایی که فرایند سیاسی و اجتماعی به دو مجلس ختم شده بود، اکنون دارند به سمت وحدت مجلس میروند.
بعد ما اکنون برعکس بقیه دنیا میخواهیم عمل کنیم. میگویند پست ریاستجمهوری را حذف کنیم و نخستوزیری بگذاریم. خب قرار است چه سودی داشته باشد؟. ریشه بسیاری از مشکلات در باور مسئولان است و در اعتقاد آنها به قانون اساسی و طبیعتاً اجرای قانون اساسی حالا در هر پست و مقامی که باشند، وقتی قانون را اجرا نکنند، چه فرقی میکند ساختار چگونه باشد. اگر همین اصول به درستی اجرا شوند، بسیاری از مشکلات حل میشود و نیازی به ساختار جدید نداریم. نمیخواهم نفی کنم که هیچگاه نیازمند ساختار جدید نخواهیم بود؛ اما هر جایی کار کارشناسی انجام شد و کارشناسان تأیید کردند ما نیاز به ساختار جدید داریم، بهتر است تغییرات انجام شود. ترکیه انتخابات غیرمستقیم ریاستجمهوری را به انتخابات مستقیم تبدیل کرده است. حالا ما مدتهاست میگوییم با ایجاد نخستوزیری و حذف ریاستجمهوری انتخابات مستقیم را غیرمستقیم کنیم.
جناب دکتر در سال سختی قرار داریم و حضور پرشور مردم در انتخابات مهم است؛ اما واقعیت این است که مردم در شرایط مساعدی قرار ندارند. سایه جنگ بر سر کشور است، تحریمهای سنگین و شرایط اقتصادی بد زندگی را برای مردم دچار مشکل کرده است. برای جمعبندی این گفتوگو توصیه و پیشنهاد شما به همه مسئولان برای گذر از این سال سخت و ترمیم اعتماد عمومی مردم چیست؟
بیش از آنکه بخواهیم درباره فضای سیاسی نظر بدهیم، باید به بحث ناکارآمدی مدیران اشاره کنیم. در شرایطی قرار داریم که بسیاری معتقدند چون روزی انقلاب کردهاند؛ پس صاحب صندلی خود هستند و بهتر از آنها برای اداره کشور وجود ندارد. اینکه منِ کدخدایی به دلیل نقشی که در گذشته داشتم، روی یک صندلی بنشینم، نه سهم؛ بلکه مدعی پاسداری از صندلی باشم، بزرگترین آفت است. ما باید پوستاندازی کنیم. باید راه را برای ورود جوانان باز کنیم.
بزرگان هرچه داشتند، تمام شده است و میتوان از تجارب آنها استفاده کرد؛ اما ادامه حضور آنها بر مسند مدیریت صحیح نیست. در دنیا هم اینگونه است که نخستوزیر کانادا جوانی شده که همسن فرزند ترامپ است یا در فرانسه یا استرالیا و..... فقط مقام معظم رهبری این دغدغه را جدی مطرح و خود در انتصاباتشان از افراد جوان متولد دهه ۶۰ استفاده کردهاند. دیگر مسئولان فقط شعار جوانگرایی دادهاند. در همین شورای نگهبان وقتی چند دوره حضور داشتهاید و خدماتی انجام دادهاید، خب بروید کنار و بگذارید افراد جوان وارد این شورا شوند تا موجب خسران بزرگی نشوید. همچنین اگر بوروکراسی موجود را حل کنیم، بخش مهمی از مشکلات را حل کردهایم؛ وگرنه ناکارآمدی میشود نمره پایان سال ما. بنابراین با اصلاح روند اجرائی امور و بهبود شرایط اقتصادی باعث تحکیم وحدت در جامعه خواهیم شد که نتایج مثبتی هم در پی خواهد داشت.
روزنامه کیهان نوشت: توییت عوامانه و توأم با بیسوادی صادق زیباکلام، با اعتراض کاربران در توییتر مواجه شد.
او مدعی شده بود: «جناب ظریف با افتخار گفتند که ما از مرز سیصد کیلوگرم اورانیوم سه درصد غنیشده عبور کردهایم. من فرض میگیرم که نه اروپاییها، نه آژانس و نه هیچ قدرت دیگری اعتراضی نداشته باشند و این حق ایران است. سوالم اینست که بهجز هزینه تولید و نگهداری، سیصد یا سههزار کیلو اورانیوم چه فایدهای دارد؟»
به گزارش مشرق، برخی کاربران واکنشهایی از ایندست به شبههافکنی زیباکلام نشان دادند:
یه روزی میخواستی چکمه رضا شاه را ببوسی، ولی این روزها به پادشاهان قجری نزول شأن پیدا کردی.
چه خوب گفت رهبر انقلاب که «در زمان قاجارها وقتی نفت کشف شده بود و انگلیسیها آمده بودند میخواستند نفت را ببرند، دولتمرد قاجاری میگفت ما این ماده بدبوی عفن را میخواهیم چه کار؟!»
تا امروز فکر میکنم یه چیزی حالیته، امروز فهمیدم هیچی نمیفهمی استاد
خوب شده شما مسئولیتی نداری تو سیستم!
- از نشانههایی که بروز میدهید بهنظر میآید که در یک کهکشان دیگر زندگی میکنید.
روشنفکرنماهایی که میگویند «ما صنعت هستهای را میخواهیم چهکار کنیم»، این شبیه همان حرفی است که زمان قاجارها وقتی نفت کشف شده بود و انگلیسیها آمده بودند میخواستند نفت را ببرند، اینجا دولتمرد قاجاری میگفت ما این ماده بدبوی عَفِن را میخواهیم چهکار کنیم، بگذارید ببرند»
این ماده بدبوی عفن رو بدین ببرن تولید انرژی پاک به چه دردمان میخورد؟!
واقعا خودتو زدی به اون راه؟؟
- واسم سواله شما چطور استاد دانشگاهی هستی که هیچ درکی از سیاست امنیت، منافع و هزینه نداری؟!
صادق زیباکلام. استاد دانشگاه تهران در روزنامه شرق نوشت: همه با نگرانی میپرسند آیا جنگ میشود یا نه؟ اگر جنگ شود چقدر گسترده و جدی خواهد بود؟ تا چند ماه پیش همه میپرسیدند که بعد از خروج ترامپ از برجام چه خواهد شد؟ قبلتر میپرسیدند آیا آمریکا از برجام بیرون خواهد رفت یا نه؟ پیشتر سؤال میکردند آیا مذاکرات ۲۲ ماهه هستهای به نتیجه میرسد یا نه؟ کمی قبلتر درباره حضور نظامی ایران در لبنان و سوریه و تهدیدات رژیم اشغالگر قدس، دغدغههایی وجود داشت.
قبلتر نگران پیشروی داعش در عراق و احتمال نزدیکشدن به مرز ایران بودیم. قبلتر، تصویب قطعنامههای تحریم ایران در شورای امنیت و تأثیرات محدودیتهای جهانی بر زندگی ایرانیان نقل محافل بود.
کمی بیش از دو دهه قبلتر میگفتیم آیا جنگ با عراق روزی تمام خواهد شد؟ واقعیت این است که رویدادهای خارجی در سالهای پس از انقلاب، همواره مردم ایران را در شرایطی قرار داده است که درباره زندگی روزمره و فردای خود دچار دغدغههایی باشند؛ بحرانها هنوز تمام نشده، بحران دیگری از گرد راه رسیده است. در فاصله این مسائل خارجی، مشکلات داخلی از محیطزیستی تا سوانح طبیعی یا رویدادهای اجتماعی و تنشهای سیاسی هم خود را نشان داده است.
به نظر میرسد بسیاری از مردم، بهویژه اقشار و لایههای جوانتر، در نتیجه بهسربردن در این شرایط بیم و امید اساسا نسبت به خیلی از مسائل و البته مشارکت سیاسی، کمانگیزه شدهاند. نه رویدادها آنها را شاد میکند نه غمگین و نسبت به مسائل سیاسی و اجتماعی، پیگیری خاصی انجام نمیدهند.
کسی نمیپرسد آیا اصلاحطلبان توان انجام اصلاحات را دارند یا نه؟ آیا آبی از آنها میتواند گرم شود یا نه، بلکه بهتدریج این احساس به وجود آمده که اصلاحات چرا پیش نمیرود؟ بسیاری از این هم عبور کردهاند و احساس میکنند شاید این وضعیت ادامهدار باشد.
مشکل آنجاست که زمانی حداقل یافتن مقصر برای جامعه ایران اهمیت داشت، این گروه یا آن گروه، این جریان یا آن یکی، این شخصیت و چهره سیاسی یا آن دیگری را مقصر میدانستند و امیدوار بودند با کنارزدن آنان یا کنارگذاشتن این جریان یا آن یکی و رأیندادن به فلان گرایش و در مقابل، رأیدادن به گروه دیگر شرایط رو به بهبودی میرود. اما به نظر میرسد عملکرد فراکسیون امید، فرجام رأی به روحانی و عملکرد مدیریت شهری کلانشهرها، بهویژه در بخش شوراهای شهر، علامت سؤال جدی در ذهن بخشهای زیادی از جامعه ایجاد کرده است.
مشکل آنگاه بزرگتر میشود که نخبگان سیاسی، فرهیختگان، چهرههای مرجع و روشنفکران از این احساس نتیجهنگرفتن در میان اقشار جوانتر و تحصیلکردهتر جامعه یا بیاطلاع هستند یا هیچ رسالتی برای خود در راستای پاسخگویی به مردم قائل نیستند.
مشخص نیست آنها چگونه میتوانند در چشمان کسانی که با ابهامات بسیار و فقط به اعتبار تشویق و ترغیب اصلاحطلبان در خرداد ۹۲، اسفند ۹۴ و اردیبهشت ۹۶ پای صندوق رأی رفتند، بنگرند و باز هم از آنها بخواهند در همان مسیر سالهای بعد از خرداد ۷۶ حرکت کنند؟ آیا نفس این استدلال که دست کم با آن آرا به عقب نرفتیم، کافی است که امید در آنها باقی بماند؟ آیا نفس اینکه انتخاب در شرایط دشواری بود و امکان حضور همه نیروهای باسابقه در صحنه فراهم نبود، میتواند خیل عظیم جامعه را قانع کند؟ مسئله فقط ناامیدی یا عدم مشارکت سیاسی نیست. وضعیت اقتصادی یا امید به آینده اقتصاد ایران از دغدغههای سیاسی مردم بسیار فراتر رفته و حتی باعث تغییر رفتار آنان در قبال یکدیگر و حتی منافع ملی شده است. حدس زده میشود در دو سال اخیر، بین ۳۰ تا ۴۰ میلیارد دلار بهدست ایرانیان ثروتمند از کشور خارج و در گرجستان، ترکیه و امارات صرف خرید ملک شده است؛ منابعی که باید در صنعت و کشاورزی ایران به کار انداخته میشد، اما اگر صاحبان این سرمایهها، فضای تثبیتشدهای از وضعیت اقتصادی کشور میدیدند، قطعا این مبلغ را در داخل کشور سرمایهگذاری میکردند.
درباره وضعیت ارز تخصیصدادهشده به کالاهای اساسی و برخی تخلفات افرادی که به این ارز دسترسی داشتهاند نیز آمار و ارقام نگرانکنندهای منتشر میشود. آنچه از همه اینها نگرانکنندهتر است، این واقعیت است که به نظر نمیرسد بسیاری از مسئولان حوزههای مختلف، چندان متوجه سرخوردگی بسیاری از مردم شده باشند.
این روزها جریانات مختلف سیاسی در کشور خود را مهیای حضور در انتخابات مجلس میکنند، این در حالی است که در جریان اصلاح طلب موضع واحدی برای شرکت در انتخابات وجود ندارد، در یک سو افرادی به مانند اعضای حزب کارگزان و اشخاصی، چون منتجب نیا حضور دارند که اعتقاد دارند فارغ از هر موضوعی باید در انتخابات شرکت کرد و مردم را نیز به حضور دعوت میکنند، اما از سوی دیگر افرادی نظیر سعید حجاریان اعتقاد دارند با توجه به شرایط حاضر، اصلاح طلبان نباید در انتخابات حضور پیدا کنند، با توجه به این مسائل صادق زیبا کلام استاد دانشگاه و تحلیلگر مسائل سیاسی در گفتگو با فرارو با اشاره به اینکه اصلاح طلبان در ۲۱ سال اخیر و بعد از ۲ خرداد ۷۶ در سختترین شرایط ممکن قرار دارند، گفت: در گذشته اصلاحات به مانند شرایط حاضر دچار بحرانی اینچنینی نشده بود، اگر هم شرایط سختی برایشان پیش میآمد، به دلیل این که میدانستند، باید چه کار کنند، میتوانستند، به مسیر خود ادامه دهند.
اصلاح طلبان باید به یک سوال مهم جواب دهند
وی گفت: اما در حال حاضر آنها به این سوال مهم «چه باید کرد!» جواب نداده اند، از سویی بزرگترین مشکلی که گریبان گیر جناح اصلاحات را گرفته ریزش بدنه اجتماعی است که دیگر خیلی سخت میتوان آنها را پای کار آورد.
زیبا کلام با بیان اینکه آقای خاتمی در دیدار آخر سالش با فراکسیون امید، گفت که شاید دیگر «تکرار میکنم» نیز افاقه نکند و کارساز نباشد، گفت: البته این بلا را نه اصول گرایان و نه شورای نگهبان بر سر این طیف سیاسی آوردند، بلکه این موضوع مرتبط با آقای روحانی است و بنده ایشان را مسئول میدانم.
این استاد دانشگاه تاکید کرد: اگر شما به فرض مثال از یک دهه هفتادی این سوال را بپرسید که چه فرقی میان اصلاح طلبان و اصول گرایان وجود دارد، قطعا آنها جواب میدهند، که هیچ تفاوتی میان این دو طیف سیاسی وجود ندارد.
به گفته وی، برای اینکه تفاوت میان اصولگرایان و اصلاح طلبان را نسل جدید نیز درک کند، باید مطالبه اصلی اصلاح طلبان دموکراسی و آزادی باشد، به بیان دیگر آنها باید اصلیترین جربانی در کشور باشند که مطالبه آزادی و دموکراسی را دارند.
این فعال سیاسی اصلاح طلب بزرگترین مشکل اصلاحات را در شرایطی کنونی فقدان رهبری مشخص میداند و میگوید: در حال حاضر اصلاح طلبان رویه منسجمی ندارند، بدین شکل که هر گروهی ساز خود را کوک میکند و هماهنگی در این زمینه وجود ندارد، از طرفی آقای خاتمی نیز دو سال است سکوت کرده و حرفی نمیزند.
سه جریان فکری حال حاضر اطلاح طلبان
زیبا کلام با اشاره به اینکه در موررد حضور در انتخابات مجلس طی اسفند ماه سه جریان و نظر در اصلاح طلبان وجود دارد، گفت: جریان اول که شخص شاخص آن آقای تاج زاده است، معتقدند اول باید یک سری شرایط حداقلی برای حضور در انتخابات تعیین کرد و اگر با آنها موافقت شد، در انتخابات حضور پیدا کرد و اگر چنین امری میسر نشد، نباید حضور پیدا کرد.
به گفته این فعال سیاسی، دسته دوم نیز شامل جریاناتی شامل آقای منتجب نیا و حزب کارگزان است که میگویند فارق از هر چیزی از جمله رد صلاحیت ها، باید در انتخابات به صورت فعالی شرکت کرد و مردم را نیز به مشارکت گسترده دعوت کرد.
وی ادامه داد: دسته سوم که شامل افرادی به مانند آقای حجاریان میشوند، معتقدند با توجه به شرایط موجود نباید در انتخابات شرکت و برای حضور در صحنه انتخابات اصرار کرد.
زیبا کلام با تاکید بر اینکه جناح اصلاحات در حال حاضر «استراتژی» مشخصی برای حضور در انتخابات و آینده مشارکت سیاسی ندارد، گفت: این استراتژی را باید رهبری اصلاحات که میتواند یک فرد یا یک کمیته باشد، مشخص کند، اما این روزها چنین چیزی وجود ندارد.
این استاد علوم سیاسی افزود: بنده و آقای تاج زاده به این امر معتقد هستیم، تنها را اصلاح و تغییر و تحول وضعیت موجود صندوقهای رای وزارت کشور است، این در حالی است که آقای روحانی بعد از ۲۹ اردبهشت ۹۶ به ۲۴ میلیون رای خود و همچنین به اصلاح طلبان پشت کرد.
زیبا کلام با اشاره به اینکه اصلاح طلبان بعد از انتخابات ۹۶ که مردم را به مشارکت گسترده فراخواندند و زمینه پیروزی آقای روحانی را هموار کردند، اضافه کرد: طی دو سال گذشته با توجه به اتفاقاتی که روی داد، اصلاح طلبان از خود عملکرد خوبی نشان ندادند و به این سوال مهم و اساسی «چه باید کرد» هیچ گونه پاسخی داده نشد.
وی خاظر نشانساخت: بعد از انتحابات از اردوگاه اصلاح طلبان بابت حمایتی که از آقای روحانی کردند، صداهای مختلفی شنیده شد، به طور مثال عدهای گفتند از این کار پشیمان هستیم و با برخی دیگر اظهار کردند دیگر در هیچ انتخاباتی با جناح اعتدال گرا و میانه رو ائتلاف نخواهند کرد.
بزرگترین ضربهای که به اصلاحطلبان وارد شده است
زیبا کلام افزود: رویکرد بنده در آن زمان حمایت از آقای روحانی بود که به نظر نیز درست میرسید، چرا که تنها گزینه موجود بود اما با توجه به این موضوع و عملکرد وی و دولتش در این مدت، بنده تندترین انتقادات را به دولت کردم و به صورت شبانه روزی نیز تذاکرات فراوانی در این زمینه دادم که حتی این امر باعث شد برخی از نزدیکان روحانی با من تماس بگیرند و بگویند آقای دکتر از این انتقادات شما ناراخت شده است.
این استاد دانشگاه تهران با اشاره به اینکه اصلاح طلبان باید هرچه سریعتر استراتژی خود را تعیین کنند، گفت: آنها باید موضع خود نسبت به دولت روحانی، فراکسیون امید و عملکرد چهار ساله اش در مجلس و باقی قضایا را مشخص کنند.
وی تصریح کرد: طی دو سال اخیر بزرگترین ضربهای که به اصلاح طلبان وارد شده و موجبات ریزش بدن اجتماعی آنها را فراهم آورده، همین عدم پاسخ گویی به سوالات و مطالباتی است که در حال حضر در جامعه و در بین مردم وجود دارد، اما اصلاحات دو سال است که از جواب دادن به آنها طفره میرود.
زیبا کلام با بیان اینکه مردم بازیچه دست ما نیستند و خیلی از کسانی که در انتخابات نمیخواستند رای بدهند، به دلیل اصرار اصلاح طلبان و «تکرار میکنم» آقای خاتمی پای صندوقها حاضر شدند، گفت: حال در قبال این دعوت اصلاح طلبان هیچ پاسخی نمیدهند و این بزرگترین مسئلهای است که به وجه آنها در بین مردم خدشه وارد کرده است.
این فعال سیاسی اطلاح طلب در پایان تاکید کرد: اگر وضعیت فعلی به همین منوال ادامه پیدا کند و اصلاح طلبان برای سوالات و مطالبات مطرح شده پاسخی نداشته باشند و یا ندهند و از سویی تکلیف رهبری این جریان مشخص نباشد، قطع به یقین ریزش پایگاه اجتماعی جناح چپ همچنان ادامه پیدا خواهد کرد.
این روزها جریانات مختلف سیاسی در کشور خود را مهیای حضور در انتخابات مجلس میکنند، این در حالی است که در جریان اصلاح طلب موضع واحدی برای شرکت در انتخابات وجود ندارد، در یک سو افرادی به مانند اعضای حزب کارگزان و اشخاصی، چون منتجب نیا حضور دارند که اعتقاد دارند فارغ از هر موضوعی باید در انتخابات شرکت کرد و مردم را نیز به حضور دعوت میکنند، اما از سوی دیگر افرادی نظیر سعید حجاریان اعتقاد دارند با توجه به شرایط حاضر، اصلاح طلبان نباید در انتخابات حضور پیدا کنند، با توجه به این مسائل صادق زیبا کلام استاد دانشگاه و تحلیلگر مسائل سیاسی در گفتگو با فرارو با اشاره به اینکه اصلاح طلبان در ۲۱ سال اخیر و بعد از ۲ خرداد ۷۶ در سختترین شرایط ممکن قرار دارند، گفت: در گذشته اصلاحات به مانند شرایط حاضر دچار بحرانی اینچنینی نشده بود، اگر هم شرایط سختی برایشان پیش میآمد، به دلیل این که میدانستند، باید چه کار کنند، میتوانستند، به مسیر خود ادامه دهند.
اصلاح طلبان باید به یک سوال مهم جواب دهند
وی گفت: اما در حال حاضر آنها به این سوال مهم «چه باید کرد!» جواب نداده اند، از سویی بزرگترین مشکلی که گریبان گیر جناح اصلاحات را گرفته ریزش بدنه اجتماعی است که دیگر خیلی سخت میتوان آنها را پای کار آورد.
زیبا کلام با بیان اینکه آقای خاتمی در دیدار آخر سالش با فراکسیون امید، گفت که شاید دیگر «تکرار میکنم» نیز افاقه نکند و کارساز نباشد، گفت: البته این بلا را نه اصول گرایان و نه شورای نگهبان بر سر این طیف سیاسی آوردند، بلکه این موضوع مرتبط با آقای روحانی است و بنده ایشان را مسئول میدانم.
این استاد دانشگاه تاکید کرد: اگر شما به فرض مثال از یک دهه هفتادی این سوال را بپرسید که چه فرقی میان اصلاح طلبان و اصول گرایان وجود دارد، قطعا آنها جواب میدهند، که هیچ تفاوتی میان این دو طیف سیاسی وجود ندارد.
به گفته وی، برای اینکه تفاوت میان اصولگرایان و اصلاح طلبان را نسل جدید نیز درک کند، باید مطالبه اصلی اصلاح طلبان دموکراسی و آزادی باشد، به بیان دیگر آنها باید اصلیترین جربانی در کشور باشند که مطالبه آزادی و دموکراسی را دارند.
این فعال سیاسی اصلاح طلب بزرگترین مشکل اصلاحات را در شرایطی کنونی فقدان رهبری مشخص میداند و میگوید: در حال حاضر اصلاح طلبان رویه منسجمی ندارند، بدین شکل که هر گروهی ساز خود را کوک میکند و هماهنگی در این زمینه وجود ندارد، از طرفی آقای خاتمی نیز دو سال است سکوت کرده و حرفی نمیزند.
سه جریان فکری حال حاضر اطلاح طلبان
زیبا کلام با اشاره به اینکه در موررد حضور در انتخابات مجلس طی اسفند ماه سه جریان و نظر در اصلاح طلبان وجود دارد، گفت: جریان اول که شخص شاخص آن آقای تاج زاده است، معتقدند اول باید یک سری شرایط حداقلی برای حضور در انتخابات تعیین کرد و اگر با آنها موافقت شد، در انتخابات حضور پیدا کرد و اگر چنین امری میسر نشد، نباید حضور پیدا کرد.
به گفته این فعال سیاسی، دسته دوم نیز شامل جریاناتی شامل آقای منتجب نیا و حزب کارگزان است که میگویند فارق از هر چیزی از جمله رد صلاحیت ها، باید در انتخابات به صورت فعالی شرکت کرد و مردم را نیز به مشارکت گسترده دعوت کرد.
وی ادامه داد: دسته سوم که شامل افرادی به مانند آقای حجاریان میشوند، معتقدند با توجه به شرایط موجود نباید در انتخابات شرکت و برای حضور در صحنه انتخابات اصرار کرد.
زیبا کلام با تاکید بر اینکه جناح اصلاحات در حال حاضر «استراتژی» مشخصی برای حضور در انتخابات و آینده مشارکت سیاسی ندارد، گفت: این استراتژی را باید رهبری اصلاحات که میتواند یک فرد یا یک کمیته باشد، مشخص کند، اما این روزها چنین چیزی وجود ندارد.
این استاد علوم سیاسی افزود: بنده و آقای تاج زاده به این امر معتقد هستیم، تنها را اصلاح و تغییر و تحول وضعیت موجود صندوقهای رای وزارت کشور است، این در حالی است که آقای روحانی بعد از ۲۹ اردبهشت ۹۶ به ۲۴ میلیون رای خود و همچنین به اصلاح طلبان پشت کرد.
زیبا کلام با اشاره به اینکه اصلاح طلبان بعد از انتخابات ۹۶ که مردم را به مشارکت گسترده فراخواندند و زمینه پیروزی آقای روحانی را هموار کردند، اضافه کرد: طی دو سال گذشته با توجه به اتفاقاتی که روی داد، اصلاح طلبان از خود عملکرد خوبی نشان ندادند و به این سوال مهم و اساسی «چه باید کرد» هیچ گونه پاسخی داده نشد.
وی خاظر نشانساخت: بعد از انتحابات از اردوگاه اصلاح طلبان بابت حمایتی که از آقای روحانی کردند، صداهای مختلفی شنیده شد، به طور مثال عدهای گفتند از این کار پشیمان هستیم و با برخی دیگر اظهار کردند دیگر در هیچ انتخاباتی با جناح اعتدال گرا و میانه رو ائتلاف نخواهند کرد.
بزرگترین ضربهای که به اصلاحطلبان وارد شده است
زیبا کلام افزود: رویکرد بنده در آن زمان حمایت از آقای روحانی بود که به نظر نیز درست میرسید، چرا که تنها گزینه موجود بود اما با توجه به این موضوع و عملکرد وی و دولتش در این مدت، بنده تندترین انتقادات را به دولت کردم و به صورت شبانه روزی نیز تذاکرات فراوانی در این زمینه دادم که حتی این امر باعث شد برخی از نزدیکان روحانی با من تماس بگیرند و بگویند آقای دکتر از این انتقادات شما ناراخت شده است.
این استاد دانشگاه تهران با اشاره به اینکه اصلاح طلبان باید هرچه سریعتر استراتژی خود را تعیین کنند، گفت: آنها باید موضع خود نسبت به دولت روحانی، فراکسیون امید و عملکرد چهار ساله اش در مجلس و باقی قضایا را مشخص کنند.
وی تصریح کرد: طی دو سال اخیر بزرگترین ضربهای که به اصلاح طلبان وارد شده و موجبات ریزش بدن اجتماعی آنها را فراهم آورده، همین عدم پاسخ گویی به سوالات و مطالباتی است که در حال حضر در جامعه و در بین مردم وجود دارد، اما اصلاحات دو سال است که از جواب دادن به آنها طفره میرود.
زیبا کلام با بیان اینکه مردم بازیچه دست ما نیستند و خیلی از کسانی که در انتخابات نمیخواستند رای بدهند، به دلیل اصرار اصلاح طلبان و «تکرار میکنم» آقای خاتمی پای صندوقها حاضر شدند، گفت: حال در قبال این دعوت اصلاح طلبان هیچ پاسخی نمیدهند و این بزرگترین مسئلهای است که به وجه آنها در بین مردم خدشه وارد کرده است.
این فعال سیاسی اطلاح طلب در پایان تاکید کرد: اگر وضعیت فعلی به همین منوال ادامه پیدا کند و اصلاح طلبان برای سوالات و مطالبات مطرح شده پاسخی نداشته باشند و یا ندهند و از سویی تکلیف رهبری این جریان مشخص نباشد، قطع به یقین ریزش پایگاه اجتماعی جناح چپ همچنان ادامه پیدا خواهد کرد.
تصمیمات بهنگام یا نابهنگام مسئولان ما در این 40 سال چقدر گرهگشا یا مشکلآفرین بوده است؟ صادق زیباکلام، با صراحت و ریزبینی خود، این موضوع را به صورت دیگری بیان میکند و «بهنگام یا به اجبار» را درستتر میداند. او اعتقاد دارد تصمیمات در خیلی از مواقع تصمیمی «اجتنابناپذیر» بوده و نوشدارو پس از مرگ سهراب. او در ادامه بحث به این موضوع اشاره میکند که اصلاحطلبان نتوانستند در 22 سال اخیر بگویند چه میخواهند و چه میگویند. زیباکلام در این گفتوگو از انتقادنکردن اصلاحطلبان به رفتار دولت بعد از پیروزی در اردیبهشت 96 گلایه کرد و گفت نتوانستیم به مردم بگوییم که تکلیفمان با دولت حسن روحانی چیست.
در ادامه گفتوگوی شرق با صادق زیباکلام را بخوانید.
گفته میشود دستاوردهای هر کشوری براساس تصمیمگیریهای بهنگام و نابهنگام مسئولان آن به دست میآید. گفتوگو را از اینجا شروع میکنم که شما این تعبیر را قبول دارید؟
اگر شما مواردی را نشان دهید که مثلا در فلان کشور، یک تصمیم بهنگام در مقطعی خاص همهچیز را عوض کرد یا برعکس آن با تصمیمگیرینکردن بهنگام فلان اتفاق افتاد، یقینا میتوان صحت گفته شما را تأیید کرد؛ اما متأسفانه من آن را در کشور خودمان پیدا نمیکنم و نمیتوانم بگویم این یا آن تصمیم بهنگام یا نابهنگام باعث این دستاورد مثبت یا منفی شده است. من خط مستقیمی را میبینم که سالها است به صورت ممتد ادامه دارد و هیچگونه تغییر و تحولی در آن نیست. اغلب هم اگر تغییراتی در آن به وجود آمده؛ مانند آب ساکنی بوده که ریگی در آن افتاده و موجی ایجاد شده؛ اما بعد از مدتی دوباره ساکن شده است. نمونه آن انتخابات دوم خرداد 76 است که بعد از مدتی متوجه شدیم در آن خبری نیست و همان خط مستقیم را طی میکنیم. انتخابات خرداد 92 و شور و موج آن نیز تا حدودی ادامه پیدا کرد؛ ولی بعدا از 29 اردیبهشت 96، یقین پیدا کردیم که دیگر هیچ خبری در آن هم نیست و باز همان خط مستقیم است. الان نیز که اواخر خرداد 98 هستیم، همچنان همان خط مستقیم وجود دارد؛ بنابراین من هیچ چیزی را نمیبینم که بگویم گرفتن یا نگرفتن فلان تصمیم، این منافع یا این مضرات را برای کشور داشته است.
بگذارید مصداقی صحبت کنم؛ مثلا درباره جنگ ایران و عراق، بعد از بازپسگیری خرمشهر بههرحال تصمیم گرفته شد که جنگ ادامه پیدا کند و در سال 67 هم تصمیم دیگری گرفته شد. به نظر شما در آن دو مقطع تصمیم مسئولان بهنگام بود یا نابهنگام؟ این سؤال را درباره رویکرد مردم هم میتوان بیان کرد که آیا انتخاب سیدمحمد خاتمی در دوم خرداد 76 و نهگفتن به رقیب او بهنگام بود یا نه.
فرض بر این است که تصمیم مردم و خرد جمعی کمتر دچار اشتباه میشود. اگر درست در حافظه داشته باشم، نقلقولی از رسولالله(ص) است که امت من اگر تصمیم جمعی بگیرند، در مجموع کمتر اشتباه میکنند؛ بنابراین نمیتوانیم بگوییم تصمیم مردم در خرداد 76 بهنگام بود یا نه؛ اما درباره مسئولان باید بگویم که خیلی از تصمیمات آنها ناشی از اجتنابناپذیربودن آن تصمیم بوده است؛ یعنی حق انتخاب دیگری نداشتند. من فکر میکنم تصمیمی که در تیر 67 برای پایاندادن جنگ از سوی مسئولان نظام گرفته شد، تصمیمی نبود که درباره بهنگام و نابهنگامبودن آن صحبت کنیم؛ بلکه تصمیمی بود که اجتنابناپذیر بود. با اینکه نظامی نیستم؛ اما تصور میکنم اگر ما در تیر 67 قطعنامه 598 را قبول نمیکردیم، چه بسا عراقیها کارهایی را که سال 59 و 60 نتوانسته بودند انجام بدهند، سال 67 و 68 انجام میدادند. سؤال مهم این است که مسئولان ما زمانی که حق انتخاب داشتند، آیا توانستهاند تصمیمات درست و به قول شما بهموقع بگیرند؟
تصمیم بهنگام این است که بیشترین سود و کمترین زیان را داشته باشد. شما میگویید اگر پیش از سال 67 چنین تصمیمی درباره جنگ گرفته میشد، منافع بیشتری عاید ما میشد؛ اما حداقل حُسن تصمیم سال 67 این بود که جلوی ضرر بزرگی را گرفت که این هم به یک شکلی یک تصمیم بهنگام است؛ پس تصمیم سال 67 هم بهنگام تلقی میشود؛ اما با دستاوردی کمتر.
بله؛ شما اینگونه به آن نگاه میکنید و من به شکل دیگر. بنده اینگونه نگاه میکنم که ما در خرداد 61 و فتح خرمشهر چقدر حق انتخاب داشتیم و در تیر 67 چقدر. قطعا شما درست میگویید. اگر قطعنامه 598 را نمیپذیرفتیم، چه بسا مجبور میشدیم بهای زیادی بپردازیم و بههمیندلیل با اتمام جنگ موافقت شد؛ ولی حرف من این است که در سال 61 چقدر حق انتخاب و قدرت مانور داشتیم و در سال 67 چقدر. این نکته مهمی است؛ برای اینکه من معتقدم قدرت مانور و حق انتخاب ما و گزینههای ما در سال 61 خیلی بیشتر بود.
پس گاهی یک تصمیم بهاجبار است نه بهاختیار.
دقیقا. به نظر من، قطعنامه 598 بهاجبار بود اما اگر بعد از فتح خرمشهر جنگ را تمام میکردیم، به اختیار بود. در انگلیسی یک اصطلاح هست که میگوید: «خیلی کم و خیلی دیر» که ما میگوییم «نوشدارو پس از مرگ سهراب». البته قبول دارم اگر ما قطعنامه 598 را قبول نکرده بودیم، ممکن بود بهای خیلی بیشتری پرداخت کنیم. من این را قبول دارم.
نتیجهگیری من از حرف شما این است که شما معتقدید «بهنگام و نابهنگام» نداریم، بلکه «بهنگام و بهاجبار» داریم.
بله، ما بهاجبار تصمیم میگیریم.
درباره رفتار و نتایج اصلاحطلبان نیز میتوان چنین چیزی را گفت. به نمونهای از رویکرد آنها اشاره کنم؛ آنها در سال 84 تصمیم میگیرند بعد از اینکه کاندیدای آنها رأی لازم را به دست نمیآورد، در دور دوم انتخابات از آیتالله هاشمیرفسنجانی حمایت کنند و از مردم میخواهند که به او رأی دهند در حالی که تا آن مقطع رابطه خوبی بین مرحوم هاشمی و اصلاحطلبان دیده نمیشد. به نظر شما، در آن مقطع رأیدادن به هاشمیرفسنجانی جزء بهاجبارهای اصلاحطلبان بود؟
معتقدم میتوانیم نسبت به جریان اصلاحات که در دوم خرداد 76 متولد شد، دو رویکرد داشته باشیم؛ یکی آن چیزی است که شما میگویید تصمیمات اصلاحطلبان چه میزان بهنگام بوده و چه میزان نابهنگام بوده است. رویکرد دیگر این است بگوییم دختر و پسری در خرداد سال 76 متولد شدهاند، الان که در خرداد 98 هستیم، وارد 22سالگی شدهاند اگر از اینها که حداقل دیپلمه هستند، بپرسیم اصلاحات یعنی چه؟ یا اگر فردی از کره مریخ بیاید و چیزی درباره ایران نداند، از آن دختر و پسر بپرسد فرق اصلاحطلب و اصولگرا چیست، من معتقدم این افراد نمیتوانند به او چیزی بگویند. یعنی به ابتداییترین و بنیادیترین سؤال آن مریخی که اصلاحطلبی چیست و اصلاحطلب کیست، نمیتوانند پاسخ دهند.
چرا؟
چرایش به مدیریت اصلاحات برمیگردد. به این برمیگردد که اصلاحطلبان نتوانستند در 22 سال بگویند ما چه میخواهیم و چه میگوییم. آرمان و انتظارات ما کدام است. کنشگر سیاسی، آرمان و اهدافی دارد. کسی که باشگاه یا NGO درست میکند، هدف دارد، مثلا هدف شما دیدن کوههای ایران است، در دانشگاه گروه کوهنوردی درست میکنید. هدف اصلاحطلبان از بودن در سیاست چیست؟ طبیعی است همه احزاب و جریانات سیاسی میخواهند به قدرت برسند. هیچ جریان سیاسی به شما نمیگوید ما وارد حوزه سیاست شدهایم چون میخواهیم مثلا به بشریت و یتیمان خدمت کنیم قطعا همه به آنها میگویند چرا اینجا آمدهاید جای دیگری بروید. پس اصلاحطلبان هم مانند هر جریان سیاسی دیگری وارد عرصه سیاست شدهاند برای رسیدن به قدرت. حالا به قدرت برسند که چه کنند؟ فرض کنیم الان اصلاحطلبان تمام قدرت را داشتند، یعنی همه ارکان حکومت نیز اصلاحطلب بودند. سؤال این است که شما چه چیزی میخواهید در جمهوری اسلامی ایران ایجاد یا برقرار کنید؟ برای دانشگاهها، زنان، اهل سنت، فقر و بیکاری چه برنامهای دارید؟ اما اصلاحطلبان در این 22 سال به جز یک مشت کلیگویی و سخنان قشنگ چیز دیگری نگفتهاند. اصلاحطلبان میگویند ما به دنبال «احترام به رأی مردم»، «حاکمیت قانون» و «مبارزه با فساد» هستیم. خب، مگر اصولگراها اینها را نمیگویند؟ امام جماعتها و علی لاریجانی هم چند بار اینها را گفتهاند که به دنبال برابری و مساوات هستیم و باید با مفاسد اقتصادی مبارزه شود. اینها را اصولگرایان هم میگویند.
اصلاحطلبان اعتقاد دارند اصولگرایان فقط شعار میدهند ولی ما میتوانیم عمل کنیم.
مسئله اساسی این است که اصولگراها هم نمیگویند ما فقط شعار میدهیم. آنها هم میگویند ما میخواهیم عمل کنیم اما مشکلات و موانعی است. برای اصلاحطلبان هم یقینا موانعی خواهد بود. معتقدم اشکال از اینجا شروع میشود که اصلاحطلبان بعد از 22 سال نتوانستهاند بگویند ما در عرصه سیاست هستیم باید چه چیزی به دست بیاوریم یا چه کنیم. کلیگویی را باید کنار بگذاریم. اصولگرایان هم کلیگویی میکنند. قبل از عید فراکسیون امید به دیدن آقای خاتمی رفته بودند و ایشان گفتند دیگر مردم به ما اعتماد ندارند که به نظر من، درستترین حرفشان همین بود، در فروردینماه در نامهای سرگشاده به آقای خاتمی نوشتم که اشکال در این نیست که چرا حسن روحانی اینطور رفتار کرده و الان ما هزینهاش را میدهیم. این یک حقیقت تلخ است اما کاش اشکال اصلاحطلبان رفتار بد حسن روحانی بود، ای کاش اشکالشان این بود که مردم را جمع کرده و به فراکسیون امید رأی دادند و فراکسیون امید حتی یک نطق قبل از دستور که سرش به تنش بیرزد، در این مدت انجام نداده است.
ایکاش ایراد اصلاحطلبان این بود که 24 میلیون در 29 اردیبهشت 96 به آقای روحانی رأی دادند و او حتی درباره یکی از مطالبات آنها نیز صحبت نکرد، چه برسد به اینکه به آنها عمل کند. اشکال اصلاحطلبان از اینها اساسیتر و بنیادیتر است؛ اشکال اول این است که نتوانستند بگویند ما دنبال تحقق کدام آرمان و هدف هستیم و استراتژی اصلیمان چیست. در این نامه، به آقای خاتمی گفتم اصلاحطلبان باید با هویتی مهم، بنیادین و مشخص شناخته شوند که آنهم «آزادیخواهی و دموکراسیخواهی» است. آن فرد مریخی بعد از بازگشت از ایران، باید این را بگوید که جریانی به نام اصلاحطلبان وجود دارند که خیلی قدرت ندارند، اما طرفدار دموکراسی هستند و معتقدند بزرگترین مشکل و مانع توسعه سیاسی، اجتماعی و اقتصادی ایران، نبود دموکراسی و آزادی است. اشکال دوم در مدیریت است؛ رهبر اصلاحطلبان چه کسی است؟ سعید حجاریان، مصطفی تاجزاده، حسین مرعشی، غلامحسین کرباسچی، خاتمی، محمدرضا خاتمی یا محمدرضا عارف؟ در 22 سال گذشته اگر رهبری کاریزماتیک آقای خاتمی را کنار بگذارید که دور از جانشان مثل رهبری دکتر مصدق برای جبهه ملی است، اصلاحطلبان نه تشکیلات داشتهاند، نه سازماندهی و نه انسجام. مشخص نیست هرکسی چه کاره است؛ بنابراین معتقدم باید استراتژی اصلی اصلاحطلبان روشن باشد که من معتقدم باید «دموکراسیخواهی» باشد. البته میتوانم با شما بحث کنم که چرا اینقدر بر آزادیخواهی و دموکراسیخواهی تأکید میکنم و بعد تشکیلات و سازماندهی. به قول لنین، «با حزب ما همه چیز هستیم، بدون حزب چیزی نیستیم»؛ محصول حزب تشکل و سازماندهی است. نیروی عظیم اجتماعی حداقل تا 29 اردیبهشت 96 بود که 24 میلیون رأی جمع کرد، اما این نیروی عظیم اجتماعی رهاست؛ اینها تشکل، سازماندهی، وحدت و انسجام ندارند؛ اینکه دیگر تقصیر اصولگراها نیست. اولین و مهمترین وظیفه آقای خاتمی این است که سروسامانی به رهبری اصلاحطلبان بدهد و قبل از آن تعریف کند و بگوید مشخصا دنبال تحقق دموکراسی در ایران هستیم. اگر به حکومت برسیم، بزرگترین هدفمان اشاعه دموکراسی در ایران است؛ اگر هم نرسیم و در اقلیت باشیم، مثلا در مجلس یک نماینده داشته باشیم، باز هم بدانید اصلاحطلبی یعنی دموکراسیخواهی و آزادیخواهی. به نظرم این اصل بحث است و من واقعا کسل و خسته میشوم و دلم میسوزد که همیشه فقط یکسری بحثهای پیچیده علوم سیاسی انجام میدهیم.
تئوریبافی
22 سال است کسی نمیداند اگر قدرت به دستان اصلاحطلبان بیفتد، هدفشان چیست. ممکن است تا آخر عمرشان قدرت به دستشان نیفتد. ممکن است فردا بر مبنای چیزی که شما بهنگام و نابهنگام میگویید، دری به تخته بخورد و قدرت به اصلاحطلبان برسد. چه خواهند کرد؟ اصولگرایان هم همان کلیگوییها را میگویند و هشت سال هم کموبیش قدرت دستشان بوده است. اینها بزرگترین نقاط ضعف جریان اصلاحات است. من میدانم چه موانعی هستند؛ بنابراین از مدینه فاضله صحبت نمیکنم، اما اینکه اصرار کنید هدف و استراتژی ما از بودن در سیاست، تحقق دموکراسی در ایران است، اصلاحطلبان این را چه زمانی گفتند؟ ممکن است شما این را بگویید و همهتان را به اوین ببرند، اما شما این را نگفتهاید. سؤال وحشتناکی که مطرح میشود، این است که آیا واقعا اصلاحطلبان به اینکه آرمان اصلی جریان اصلاحات باید دموکراسیخواهی باشد، اعتقاد دارند یا دنبال کلیگوییهای همیشگی مثل گفتوگوی ملی، نئواصولگرایی و نئواصلاحطلبی و وحدت هستند؟
به نظرم تا آخر دوره آقای خاتمی، شعار اصلاحطلبان این بود که دنبال دموکراسی هستیم. در سال 84 و 92 نیز رأی خود را به سبد مرحوم هاشمی و حسن روحانی ریختند که بتوانند در قدرت بمانند و در موقعیت بهنگام و نابهنگام قرار گرفتند. قبول دارید اصلاحطلبان همیشه در نهایت در موقعیت «بهاجبار» قرار میگیرند؟
خیر؛ سؤالتان کاملا درست است، اما این مثل کسی است که بیمار است و شما میگویید کماشتهاست و چیزی نمیخورد. شما درست میگویید، منتها شما دست روی معلول گذاشتهاید، بیاشتهایی و استخوان درد داشتن همه به واسطه داشتن تب است، تب هم به واسطه داشتن ویروس در بدن است. شما آثار را میبینید. شما میگویید اگر غذای مقوی بخورد، حالش خوب میشود؛ خیر اگر خاویار هم به او بدهید، تا وقتی ویروس در بدنش باشد، خوب نمیشود. اینکه میگویید درست است که سال 84 به دنبال مصطفی معین یا مرحوم هاشمیرفسنجانی بروند و اینکه درست بود در سال 96 دنبال حسن روحانی بروند یا کسی دیگر، همه اینها از آثار مشکل اصلی است؛ چرا؟ چون اگر هدف استراتژیک از بودن در عرصه سیاست روشن و مشخص باشد، دچار «گو این کنم یا آن کنم، این همان خود اختیار است ای صنم» نمیشوید. شما هدفتان مشخص است؛ هدفتان دموکراسی است. چرا میگویم باید دموکراسی تعیین شود؟ وقتی هدف دموکراسی است، هدایت و مدیریت هم مشخص است، افراد اصلی دورهم مینشینند شورای اصلاحطلبان در یک اتاق باهم بحث میکنند و بعد از چند ساعت، به 20 میلیون که دوم خرداد 76 آمدند، به 22 میلیون که سال 92 آمدند، یا به 24 میلیون نفر که سال 96 آمدند، میگویند هدف ما که تحقق دموکراسی برای ایران است، پس در شرایط فعلی باید پشت اکبر هاشمیرفسنجانی، ناطقنوری، محمدرضا عارف یا حسن روحانی باشیم. این همان جمله معروف لنین است که با تشکیلات همه چیز داریم. ما الان دچار آن وضعیت نیستیم و خیلی فاصله داریم. الان اواخر خرداد 98 هستیم، تا اسفند 98 که انتخابات مجلس است، چه حرکتی از اصلاحطلبان میبینید؟ هنوز معلوم نیست میخواهیم در این انتخابات شرکت کنیم یا نه. عدهای میگویند باید با اصولگرایان معتدل و میانهرو ائتلاف کنیم، عدهای میگویند تحت هیچ شرایطی با هیچ جریانی ائتلاف نمیکنیم. شعاری در دی 96 داده شد «اصلاحطلب، اصولگرا دیگه تمومه ماجرا».
ما فکر کردیم این شعار به خاطر عصبانیت و دلخوری است و یکعده جوان عصبانی و ناراحت هستند و تقصیر حسن روحانی است و تمام میشود. من به عنوان استاد علوم سیاسی میگویم اتفاقا یکی از مهمترین شعارها در 40 سال گذشته در ایران همین شعار بوده. چرا؟ چون این شعار مانده و الان که در خرداد 98 هستیم و یکسالواندی از اعتراضات گذشته همچنان این شعار دست به دست میشود. این نشان میدهد این شعار زمینه اجتماعی داشته است. چرا این وضعیت به وجود آمده؟
من از شما میپرسم، آیا از دی 96 تا امروز که نزدیک به یکسالونیم از این داستان میگذرد، یک بار شده اصلاحطلبان بگویند حوادث، نارضایتیها و اعتراضات دی 96 را دور هم جمعبندی کردهایم و پیشنهادهايي داریم که چه باید کنیم؟ اصلا و ابدا.
آنها میگویند این اتفاق تقصیر مسئولان مربوطه بود نه ما.
به نظرم این بهانه است. چون اتفاقا مشکل مسئولان نیست. مشکل ایران و مملکتمان است.
این شعار میگوید مشکلات تقصیر همه است.
اتفاقا آن شعار میگوید «اصلاحطلب دیگه تمومه ماجرا». من هم اتفاقا با چند نفر از اصلاحطلبان صحبت کردم و گفتم تصمیم ندارید این جریانات را بررسی کنید که دلخوری دهههفتادیها از شماست. میتوانیم کاملا متوجه شویم چرا از اصولگراها بریدهاند اما چرا باید نسبت به اصلاحطلبان بغض و کینه داشته باشند؟ مگر قدرت دست اصلاحطلبان بوده و میتوانستند کاری انجام دهند و انجام ندادند.
ماجرای دی 96 دقیقا زمانی بود که برگ برنده برجام دست دولت بود اما باز هم این اتفاقات افتاد.
با این حال هیچ حرکتی نکردند. چون جریان اصلاحات رهبری ندارد. هر اتهامی که اصلاحطلبان به نظام وارد کنند، این را نمیتوانند بگویند که نظام باعث شده نتوانیم دور هم جمع شویم و تصمیم بگیریم و رهبری و شعار استراتژیک به وجود بیاوریم. چرا راه دور میروید. صد نماینده لیست امید در مجلس داریم که سه سال است در مجلس هستند. یک بار شده یکی از این صد نفر یک نطق قبل از دستور یا مطلب در حد علی مطهری بگوید؟ خیر. این هم تقصیر شورای نگهبان است یا وزارت اطلاعات و دادستانی مستقر در اوین؟ این دیگر بیمایگی خودمان است. بنابراین معتقدم بزرگترین مشکل اصلاحطلبان فقدان استراتژی و فقدان تشکل و رهبری است. فقط کاریزمای آقای خاتمی بود که آن هم رو به اتمام است و ایشان هم متوجه شدهاند. کدام چهره و شخصیت اصلاحطلب اگر به مردم بگوید پای صندوق بروید و رای بدهید قبول میکنند؟ این را به شما میگویم چون با تمام وجود حس کردهام و معتقد بودم باید در انتخابات 96 شرکت میکردیم. همه انتقاداتی که به حسن روحانی داشتیم محفوظ، اما باید در انتخابات 96 شرکت میکردیم. بارها هم گفتهام به این دلیل باید شرکت کنیم که کشور مجددا به دست جریانی که از 84 تا 92 قوه مجریه را در اختيار داشت، نیفتد. منتها هرجا که میرفتم، به استانها و دانشگاهها که میرفتم، بزرگترین مشکل و دردسر من بهخصوص در مواجهه با جوانان این بود که میگفتند چرا باید در انتخابات شرکت کنیم؟ چه آبی از رأیدادن گرم شده که باز میگویید رأی دهیم؟ پاسخهایی میدادم، یکعده را مجاب میکرد و یکعده را نه. این وضعیت بود تا روزهای آخر که یکباره موجی به وجود آمد و عده زیادی که تردید داشتند رأی دهند یا نه، در 48 ساعت آخر تصمیم گرفتند رأی دهند.
من هم جزء همانها بودم.
به همین خاطر خیلی از حوزههای رأیگیری در چند ساعت آخر جمعه 29 اردیبهشت با صفهای طولانی مواجه بودند؛ بهخصوص در مناطق شمال شهر و مراکز استانها. چون کسانی که به طور سنتی رأی میدادند صبح جمعه رفته بودند. بخش عمدهای از 24 میلیون نفر کسانی بودند (آمار دقیقی نیست ولی کم نبودند کسانی که) با تردید و در دقیقه 90 رأی دادند. سخت است اینها دوباره پای صندوق بروند و آقای خاتمی درست میگوید؛ ما خودمان را شمعآجین هم کنیم روی آنها تأثیر زیادی نخواهیم داشت. از حالا تا 1400 چه اتفاقاتی بیفتد نمیدانم ولی در انتخابات مجلس که 9 ماه دیگر است، بعید میدانم باز مردم پرشور حضور یابند. البته تفاوت انتخابات مجلس و ریاستجمهوری این است که در انتخابات مجلس یکسری رقابتهای محلی و قبیلهای وجود دارد؛ اینها رأی میدهند ولی انتخابات اصلی، ریاستجمهوری 1400 است که به نظرم به جز 18میلیونی که به آقای رئیسی رأی دادند، از 24 میلیون بقیه خیلیهایشان دچار تردیدند و چارهای نداریم جز اینکه بنشینیم و ببینیم باید چه کنیم.
حرف اساسی من با اصلاحطلبان این است که شما مگر وطنپرست و ایراندوست نیستید، مگر نمیگویید ایران برای ایرانیها، وضع اقتصادی و سیاسی ما منظما خراب میشود. ناامیدی جوانان و خط فقر بیشتر میشود. تعداد کسانی که در نوبت مهاجرت هستند بیشتر میشود. اصلا بحث اصلاحطلبی و اصولگرایی را رها کنیم، الان مسئله ایران مطرح است. یکسری مجموعه داریم که سیاستهایش بعد از این همه سال خیلی موفقیتآمیز نبوده است. آیا میخواهیم بگوییم به ما مربوط نیست چون ما در قدرت نبودیم.
اینگونه از ما رفع تکلیف میشود؟ مگر اینکه به من بگویید شما سیاه میبینید و بدبین هستید. اما اینطور نیست که بگوییم الحمدلله قطار تهران- ساوجبلاغ کشیده میشود و یکعده از خارجنشینها دوباره برمیگردند. من به هر جنبه که نگاه میکنم مشکل داریم، مثلا ترکیه در چند سال گذشته مشکلات زیادی داشت اما در 2018، 150 میلیارد دلار صادرات داشت. من و شما میتوانیم متوجه شویم این رقم یعنی چه، چون صادرات ما در بهترین حالت به 30 میلیارد میرسد. ترکیه کشوری است که نه یک کپسول گاز دارد نه یک بشکه نفت. 40 میلیون توریست در سال 2018 به ترکیه رفته، گفته میشود هر 13 جهانگرد که میآید، معادل یک اشتغال است.
ببینید حدود چهار، پنج میلیون نفر فقط در صنعت گردشگری ترکیه فعالاند. خودتان را با ترکیه، افغانستان، پاکستان و مالزی مقایسه کنید. فاصله و شکاف بین ما مدام بیشتر میشود. اصلاحطلبان یا باید بگویند به ما ربطی ندارد و مسئولیتی نداریم، یا باید بگویند چه باید بکنیم اما در اینجا هم سکوتی مطلق از اصلاحطلبان میشنویم. یقین دارم دل اصلاحطلبان بیشتر از دل صادق زیباکلام برای آینده ایران میسوزد اما بالاخره باید شاهد یک حرکت و نشستی باشیم.
اجازه دهید اینجا از اصلاحطلبان دفاع کنم. سال 92 اصلاحطلبان میخواستند در انتخابات شرکت کنند، چون شاهد اتفاقاتی بودند که در دولت احمدینژاد افتاد. یک کاندیدا داشتند و به این نتیجه رسیدند که نمیتوانند با آن رأی بیاورند پس پشت سر حسن روحانی رفتند و رأی آوردند. به نظرم اینجا سیاست بهنگامی بود که اصلاحطلبان انجام دادند و نتیجهاش برجام بود که حداقل در بحث اقتصادی برای دولت روحانی و اصلاحطلبان که پشت سر روحانی ایستاده بودند میتوانست برگ برنده باشد. اصلاحطلبان میتوانند بگویند اگر دولت دست ما نبود شاید برجامی هم نبود.
حرف شما را قبول دارم که سال 92 تصمیممان بسیار درست بود که پشت سر آقای روحانی قرار گرفتیم. مرحوم هاشمی و آقای خاتمی گفتند که پشت سر روحانی باشید. منتها مشکل در 96 اتفاق افتاد؛ یعنی نداشتن محبوبیت. در چهار سال اول روحانی پایگاه اجتماعی ما خیلی متزلزل نشد، اگر شده بود سال 94 نمیتوانستیم مردم را پای صندوقهای رأی بیاوریم. اسفند 94 یک اصولگرا نتوانست از تهران به مجلس برود که موفقیت کمی برای اصلاحطلبان نبود. دو سال بعد هم در اردیبهشت 96، 24 میلیون رأی برای روحانی جمع کردیم. منتها مشکل از 29 اردیبهشت 96 به بعد شروع شد.
باید اصلاحطلبان بررسی میکردند که چوب چه چیزی را میخوریم که دهه هفتادیها شعار میدهند «اصلاحطلب، اصولگرا دیگه تمومه ماجرا». آقای خاتمی بعد از اینکه به فراکسیون امید گفت «من هم دیگر بگویم تکرار میکنم فایدهای ندارد»، باید به اطرافیانش میگفت چند نفر از استادان دانشگاه و روزنامهنگاران را جمع کنید و ببینید چه باید بکنیم، اما این کار را نکرد. اگر اصلاحطلبان رفته بودند دنبال اینکه چوب چه چیزی را میخوریم که اینقدر عدم محبوبیت پیدا کردهایم، متوجه میشدند ریختن همه بار گناه به گردن حسن روحانی اتفاقا فرار از مسئولیت است. درست است که روحانی به مطالبات 24 میلیون نفر کمتوجهی کرد و حتی یک بار بعد از 29 اردیبهشت 96 درباره حصر و زندانیان سیاسی صحبت نکرد، پس چرا میگویم همه مسئولیت متوجه روحانی نیست. چون مصیبتی که از 29 اردیبهشت 96 به بعد گریبانگر ما اصلاحطلبان شده به این دلیل است که هیچ استراتژی مشخص، منضبط و منسجمی در قبال «چه باید کرد» نداشتیم.
نتوانستیم به مردم بگوییم ما و روحانی تکلیفمان چیست. برخی از اصلاحطلبان وقتی با سوءعملکرد روحانی روبهرو شدند، مثل آقای خاتمی سکوت کردند، برخیها منمنکنان گفتند پشیمان شدهایم، برخی گفتند هیچگاه با اعتدال و میانهروی ائتلاف نمیکنیم، هرچند نام آقای روحانی را نبردند ولی اقلیتی (که خودم و آقای تاجزاده را جزءشان میدانم) هرجا بودیم گفتیم کاری که در 29 اردیبهشت 96 کردیم درست بود. هر جا که بودم گفتم اگر چرخ به عقب برگردد و همچنان بدانم حسن روحانی به مطالبات 29 اردیبهشت 96 پشت خواهد کرد، باز هم معتقدم باید به روحانی رأی دهیم تا جریان 84 تا 92 دوباره قوه مجریه را در دست نگیرد. بخش دیگر کار من این بود که منظما حسن روحانی را انتقاد کردم. شما اگر نگاه کنید میبینید در جبهه خودمان هیچکس بهاندازه من از روحانی انتقاد نکرده، طعنه به او نزده و نامه سرگشاده به او ننوشته است.
این کار را آقای خاتمی باید انجام میداد چون ما در قبال 24 میلیون نفر مسئول هستیم. مردم بازیچه ما نیستند که بگویند رأی دهید و بعد بگوییم متأسفانه روحانی به وعدههایش عمل نکرد و ما هم از ایشان گله داریم. ما باید میگفتیم کاری که کردیم درست بوده اما باید مدام به روحانی هشدار میدادیم که مطالبات چه شد. در این صورت دیگر مردم نمیگفتند «اصولگرا، اصلاحطلب دیگه تمومه ماجرا»، چون در قبال نقشی که 29 اردیبهشت 96 برعهده داشتیم مردم را رها نکرده بودیم. با نهایت صداقت میگفتیم کاری که از دستمان برنمیآید این است که با تمام وجود از روحانی انتقاد کنیم. از دولت چندینبار به من پیغام داده شد که این حرفها چیست که تو میگویی، اما من این حرفها را خواهم گفت که آنها ناراحت شوند اما یک دست صدا ندارد. این کار را رهبری اصلاحطلبان باید انجام میداد نه من. باید از فردای انتخابات میگفتند مردم به ما اعتماد کردند و ما در قبال رأیشان مسئولیت داریم. نباید روحانی و مردم را رها میکردند. باید پیوسته به روحانی مطالباتی را یادآوری میکردند که مردم ببینند اگر ما به آنها گفتیم به روحانی رأی دهید، اینطور نیست که روحانی هر کاری کرد بگوییم به ما مربوط نیست.
نمیگویم آنوقت 24 میلیون همهشان مجددا به حرف آقای خاتمی گوش میدادند، اما درصدی از آنها میگفتند اینها هم روحانی را تحت فشار گذاشتهاند. ولی ما سکوت کردهایم و اینکه ما با اینها همکاری و شراکت نمیکنیم؛ اینها خطاهای وحشتناکی است که رهبری اصلاحات بعد از 29 اردیبهشت 96 انجام داده است. باید محکم به مردم میگفتیم رأیمان به روحانی درست بوده و از سوی دیگر با تمام قوا به کمک رسانهها، مجلس، قوه قضائیه و... روحانی را تحت فشار میگذاشتیم که مطالباتمان چه شد. شما به جز سکوت از اصلاحطلبان چه چیزی دیدهاید. هرازگاهی گفتهاند ما هم از آقای روحانی گلایه داریم و ما هم انتظاراتی داشتیم.
آقای روحانی میتواند راحت بگوید این مشکلات هست اما من برایتان برجام را درست کردم اما اینکه آمریکا از برجام خارج میشود بحث دیگری است.
نمیخواهم وارد بحث برجام شوم، اتفاقا در مورد برجام هم اصلاحطلبان کوتاهی کردند. بعد از برجام در روزنامه شما سرمقالهای نوشتم تحت این عنوان که برجام یک روح و یک جسم دارد. جسم برجام صدوخردهای صفحه است که ما، آژانس، اتحادیه اروپا و آمریکا باید چه کارهایی انجام دهیم. روح برجام این است که به نظر میرسد ایران تاحدی آمریکاستیزی را تعدیل میکند و میگوید حاضریم با آمریکا در جاهایی که منافع مشترک داریم، همکاری کنیم. در مقاله دیگری توضیح دادم که ما با آمریکا در خیلی از جاها منافع مشترک داریم. ما و آمریکا نمیخواهیم طالبان در افغانستان باشد. نمیخواهیم سلفیهای تندرو و داعش در عراق و سوریه باشند. در بحث حقوق بشر و اسرائیل هم با آمریکا اختلافنظر داریم. اما اگر سر هستهای توانستیم با آمریکا به توافق برسیم، چرا در موارد دیگر نتوانیم؟ جریانات اصولگرا گفتند فقطوفقط برجام درباره مسائل هستهای بوده و آمریکاستیزی و دشمنی ما باهم باید سر جایش بماند و ماند. اینجا به روحانی ارتباط ندارد. اینجا اصلاحطلبان بهعنوان جریان آزادیخواه باید پشت این قضیه میایستادند که آقای روحانی باید برجامهای دیگر هم انجام دهد اما مثل سال 96 سکوت کردیم. بنابراین دستکم اصلاحطلبان را، نه بهاندازه آمریکاییها، در شکست برجام مقصر میدانم چون نگفتیم دیدید میشود با گفتوگو به جلو رفت؟
الان چه باید کرد؟ بهجز انتخابات، مشکل این است که برجام کم یا بیخاصیت شده است و دشمنی داریم که احساس میکنیم تا پشت در هم آمده است.
با این سؤال خیلی مواجه میشوم. معتقدم ریشه نه فقط بخشی از مشکلات و مسائلمان، بلکه ریشه تمام مشکلات و مسائلمان در سیاست خارجی، در اقتصاد و اینهمه مفاسد اقتصادی، مسائل سیاسی، افسردگی جوانان، عشق به مهاجرت و... تماما در کمرنگبودن نهال دموکراسی و آزادی در ایران است. مردم عادی یا کنشگران سیاسی و اهالی مطبوعات همگی یک رسالت داریم که خواهان توسعه دموکراسی در ایران شویم. هیچ گزینه دیگری نداریم و زمانبر هم خواهد بود. اگر از من بپرسید چرا مجلس که عصاره ملت است و باید در رأس امور قرار داشته باشد، در قعر امور است، من از شما میپرسم در چند سال گذشته مجلس در کدام مسئله مهم ورود کرده. در جوامع دیگر هر اتفاقی میافتد، مجلس جلسه تشکیل میدهد. در جامعه ما اینهمه مسئله اتفاق میافتد، مجلس در سیاست خارجی، مسئله لبنان و سوریه و مسائل هستهای و برجام کجاست؟ چرا مجلس نباید در رأس امور باشد؟ پاسخ من روشن است، چون نهال دموکراسی در جامعه کمرنگ است. آزادی و دموکراسی وقتی بیشتر باشد، مسائل جدیتر جامعه بیشتر در فضای مجازی و مطبوعات منعکس میشود؟ بنابراین راه اصلاح وضعیت موجود فقط تقویت دموکراسی است؛ منتها دموکراسی خم رنگرزی نیست. دموکراسی راه دشوار و کند و مطمئنی است. اگر به عقب برگردید، اگر کسی از من بپرسید که از هشت سال اصلاحات چه باقی مانده، میگویم چهار روزنامه که کمی مستقل هستند. اینها محصول آن هشت سال هستند. به قبل از آن هشت سال برگردید، اعتماد و شرق و آرمان و... نبود. میتوانید حساب کنید اگر از دوم خرداد 76 واقعا دنبال تحقق دموکراسی رفته بودیم، الان چهار حزب و انجیاو و اتحادیه کارگری و شورای معلمان هم داشتیم که مستقل بودند. تنها راه پیشرفت به وجود آوردن اینهاست. یکی، دو انجیاو بود که در زمینه مسائل زنان فعالیت داشتند و دستگاههای مسئول خودشان را موظف میدانستند که مثلا فلان زندانی چرا با چاقو کشته شده است؟ تنها راه پیشرفت در جامعه ما پاسخگو کردن بخشهای مختلف است و هیچ راه دیگری نیست.
قبول داریم که دموکراسی راه دشواری است. مردم هم همیشه این راه را میروند. مثلا یک بار در انتخابات مشارکت پایین بود، یک بار رأی دادند. همه اینها را میتوانیم بهنگام بنامیم؟
اینها را باید رهبری اصلاحات مشخص کند. در دانشگاه اهواز میتینگ بزرگی بود و سؤال این بود که چرا بهعنوان اصلاحطلب دنبال محمدرضا عارف نیستید و دنبال روحانی هستید. پاسخ من این بود که منِ زیباکلام تشکیلاتی کار میکنم. من به رهبری اصلاحات گوش میکنم که چه میگوید. رهبری اصلاحات گفته باید به روحانی رأی دهید و من خودم را موظف میدانم. هو کردند و گفتند تو استاد دانشگاه هستی؟ گفتم بله اما نمیتوانیم فردی عمل کنیم باید تشکیلاتی عمل کنیم. یکی از بزرگترین مشکلات ما این است که برای انتخابات مجلس یازدهم چه باید کرد؟ باید شرکت کنیم یا نه. این را صادق زیباکلام نباید مشخص کند بلکه رهبری اصلاحات باید تعیینتکلیف کند. نظر شخصی من این است که باید حداقلی را تعیین کنیم که اگر مقبول افتاد، در انتخابات شرکت میکنیم. ما برای تهران، رشت، اردبیل و... لیستی از حداقلهایمان میگذاریم.
که هرچقدر تأیید صلاحیت شدند با همانها در انتخابات شرکت کنیم.
دقیقا، بعد از آن رهبری اصلاحات و اعضا باید جلسه بگذارند که حداقل انتظار داشتیم از تعدادی که میخواستیم فلان تعداد را شورای نگهبان نگه دارد و چون اینطور نشده ما نظرمان این است. اصولگرایان همیشه 17، 18 میلیون رأی خود را دارند.
ما هستیم که وقتی 24 میلیون نفر برایمان رأی میدهند، انتظاراتی هم دارند که وقتی برآورده نمیشوند، شعار «اصلاحطلب، اصولگرا دیگه تمومه ماجرا» داده میشود. بنابراین حداقل تقاضایمان را به شورای نگهبان میدهیم و اگر این حداقلها برآورده نشود، نظراتمان را به مردم میگوییم. ضمن اینکه معتقدم راه دیگری بهجز شرکت در انتخابات نداریم. اگر حداقل برآورده شد با تمام وجود در انتخابات شرکت میکنیم و سعی میکنیم 24میلیون را مجددا مجاب کنیم که در انتخابات شرکت کنند؛ منتها تصمیم نهایی با رهبری اصلاحات است.
صادق زیباکلام استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران در مصاحبهای با خبرنامه دانشجویان ایران به طرح مسائل مختلفی پرداخته است.
بخشهایی از اظهارات او را میخوانید:
اصل نظام باید حفظ شود و این حرف من برای امروز نیست، ۱۰ سال پیش هم چنین اعتقادی داشتم. در زمان ریاستجمهوری آقای خاتمی، دانشگاه کالیفرنیا یکسری کنفرانس برگزار میکرد. ما با تعدادی از دوستان اصلاحطلب بهعنوان نمایندگان دفتر مطالعات سیاسی وزارت امورخارجه هرچند ماه یکبار، در این کنفرانسها شرکت میکردیم. این ماجرا با حمله آمریکا به عراق، در سال ۱۳۸۲ همزمان شد. قبل از آن هم، آمریکا به طالبان حمله کرده و بعد نوبت صدام شده بود. عدهای همان زمان میگفتند حالا که آمریکا به عراق رسیده، باید به ایران هم حمله کند و کار این کشور را یکسره کند.
آن زمان سوال مهم این بود که آیا آمریکا بعد از افغانستان و عراق، سراغ ایران میآید یا نه. در همان کنفرانس، یکی از استادهای دانشگاه تلآویو، مقالهای درباره این موضوع ارایه کرد. خلاصه مقاله این بود که اگر آمریکاییها به ایران حمله کنند، با استقبال ۷۰درصدی ایرانیها مواجه خواهند شد و بر همین اساس بهترین فرصت برای حمله به ایران است. در ساعتهای پایانی کنفرانس، آقای استیو اشبیگل، یهودی لیبرالی که مسئول برگزاری کنفرانس بود، نزد ما آمد و گفت: شما نمیخواهید جواب این اظهارات را بدهید؟ در جواب کسی که مقاله را ارایه کرد، گفتم فرض کنید استقبال ۷۰ درصدی اشتباه است و ۹۰ درصد مردم از حمله آمریکا به ایران استقبال میکنند، با ۱۰درصدی که میمانند و چیزی در حدود ۶ ـ. ۷ میلیون نفرند، میخواهید چه کنید؟ یکی از همان ۱۰درصدیها خود منم، اگر آمریکا به خاک کشورم حمله کند، دیگر دنبال نظریهپردازی نیستم، اسلحه دست میگیرم و مقابل آمریکا از کشورم دفاع میکنم؛ شما باید شهر به شهر و کوچه به کوچه، این جمعیت ۷ میلیونی را پیدا کنید و بکشید. چهطور میخواهید این کار را کنید!
منظور من این نیست که نظارت شورای نگهبان نباشد. انتقادم در جزییات است. قانون به شورای نگهبان میگوید که اگر فردی ردصلاحیت میشود، دلیل این رد صلاحیت با صراحت بیان شود. این، اتفاقی است که امروز رخ نمیدهد. این را قبول دارم که یکی از دلیلهای عدم اعلام رد صلاحیت افراد، حفظ آبروی اشخاص است، اما کسی که مشکل اخلاقی دارد و به این دلیل رد صلاحیت شده، اصرار نمیکند دلایل رد صلاحیت اعلام شود. افرادی اصرار بر این دارند که دلیل رد صلاحیتشان اعلام شود که به جز رفتارهای سیاسی، چیزی در پروندهشان وجود ندارد. اگر بناست قانون هم اصلاح شود، طوری باشد که اگر شخصی ردصلاحیت شد و درخواست کرد، شورای نگهبان دلیل رد صلاحیت او را اعلام کند.
نظارت شورای نگهبان، به این بدل شده که انسانها گناهکارند، مگر اینکه خلاف آن ثابت شود و در این فرآیند نگاههای سیاسی غلبه پیدا کرده است. مساله اساسی بعد از اصلاح قانون انتخابات، پاسخگویی است که متاسفانه بسیار ضعیف شده. بخشهای عمدهای از نظام جمهوری اسلامی ایران در برابر اعمال و رفتارشان پاسخگو نیستند.
نمیخواهم بگویم که اسلام هیچ نقشی در دموکراسی نداشته، اما معتقدم بخش عمدهای از این اتفاق به دلیل ملاحظات عینی و بالفعل جامعه ما بوده که به مسئولان دیکته کرده چهطور تصمیم بگیرند. همه حرف من این است که تمام تصمیمهایی که حکومت در این ۴۰ سال؛ چه در حوزه سیاست خارجی و چه در حوزه سیاست داخلی گرفته، درست است که پایبند به اسلام بوده، اما در بسیاری مواقع، شرایط حاکم به تصمیمگیری جهت داده است.
شاید گاهی بخشی از حکومت بهخاطر تعلق به اسلام نمیخواسته تصمیمی را بگیرد، اما بهدلیل شرایط جامعه، مصلحت را در انجام آن کار دیده است. مثلا جمهوری اسلامی ایران در سیاست خارجی علاقهای نداشته به همکاری با کشورهایی که نه اعتقادی به خدا و نه اعتقادی به پیامبر و اسلام دارند. اگر حق انتخاب داشت، نمیخواست با اینها همکاری کند، اما واقعیتهایی وجود دارد و من هم دلیل آن را میفهمم که باعث شد جمهوری اسلامی با کشورهایی مثل روسیه، چین و کره شمالی همپیمان شود. با این اوصاف، مسلم است مجموعه نظام جمهوری اسلامی ایران، بیشتر منعکسکننده نظرها و انتخاب مردم است و این را هم نسبت به ایران قبل از انقلاب و هم نسبت به سایر کشورهای منطقه میگویم. بر همین اساس ضریب وابستگی مردم ایران به نظام و حکومتشان بسیار بالاتر از ضریب وابستگی مردم کشورهای منطقه به حکومتشان است.
چون برخی جریانهای سیاسی خود را کامل و بدون نقص میبینند، برایشان سخت است که قبول کنند مشکلاتی وجود دارد. البته امروز فضای مجازی توانسته تا حدی ویترینها را بشکند و در بسیاری موارد مسئولان قبول میکنند که با مشکلاتی روبهروییم. بخشی از روتوشی که غرب برای بسیاری از ایرانیها ایجاد کرده، در واقع کار غرب نیست، بلکه ناکارآمدیهای خودمان بوده است. چون این رسانههای ما هستند که برای اروپا و رسانههایش، تبلیغ میکنند.
در زمینه حقوق بشر کاری که ما میکنیم یا منطقی است یا غیرمنطقی. اسلام که به ما اجازه انجام کار غیرمنطقی نمیدهد، پس اگر منطقی است و قبول داریم که جمهوری اسلامی ایران در زمینه حقوق بشر پرونده قابل دفاعی دارد، پس اجازه بدهیم که نماینده سازمان ملل به ایران بیاید و بررسی کند. مشکل ما این است که دچار غرور هستیم و میگوییم «آمریکا و فرانسه دیگر کیست! اینها خودشان ناقض حقوقبشرند و مشکلات بسیاری دارند، بعد میخواهند حقوق بشر در ایران را بررسی کنند!» خب چرا باید اینگونه برخورد کنیم و اینقدر مغرور باشیم، آنها که نمیخواهند از مراکز هستهای ما بازدید کنند، در نهایت از زندانهای ما بازدید میکنند. ما که شرایط مطلوبی داریم، چرا اینقدر سخت موضع میگیریم. اگر این غرور را کنار بگذاریم بعد از مدتی، حساسیتی که سالهاست با تبلیغ عدهای علیه جمهوری اسلامی ایران، در حوزه حقوق بشر وجود دارد، زدوده میشود.
دولت آقای روحانی از بسیاری جهات با دولت آقای احمدینژاد متفاوت است. دولت آقای احمدینژاد در بسیاری از زمینهها متفاوت از دولت آقای خاتمی بود و این نشان میدهد که چیزی در این نظام بهعنوان گردش نخبگان و خواست مردم وجود دارد. اگر فقط نظر مقام معظم رهبری در کشور حاکم بود، ما فقط یک نوع دولت با تفکری خاص میدیدیم.
حداقل ۳۰ درصد مردم بهعنوان هسته اصلی، به نظام وفادارند و اگر وضع اقتصادی از حالت فعلی هم بدتر شود، باز در انتخاباتها رای میدهند و در راهپیماییها شرکت میکنند؛ این اصلا چیز کمی نیست. البته بخش عمدهای از این مردم، براساس اعتقاد دینی دنبال حفظنظاماند و بخشی دیگر، مثل صادق زیباکلام لزوما به دلیل اعتقاد دینی، دنبال نظام جمهوری اسلامی نیستند و معتقدند اگر این نظام دچار آسیب شود، کل ایران با چالش مواجه میشود.
اینکه گفته میشود مدیریت جوان میتواند کشور را نجات دهد در واقع دادن آدرس غلط است. توانمندترین، جوانترین و مؤمنترین نیروها هم که بر سر کار بیایند، وقتی ابزار، امکانات و قدرت نداشته باشند نمیتوانند کاری کنند.
صادق زیباکلام، عضو هیئت علمی دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران، در گفتگو با ایکنا درباره رکود فکری حاکم بر جریانهای سیاسی کشور و ضرورت جوانگرایی به منزله راه حل برونرفت از این وضعیت گفت: دو موضوع به ویژه پس از ناآرامیهای دیماه ۹۶ در جامعه ما مطرح شده و شتاب بیشتری هم گرفته و آن این است که هر دو جریان سیاسی اصلی، اصولگرایان و اصلاحطلبان، به بنبست رسیدهاند. به عبارتی نسل جوان کشور از دهه ۶۰ تا ۸۰ در هر حال «نه» گفتن به این دو جریان هستند و این مسئله در شعار معروف «اصلاحطلب، اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا» متبلور شد و این شعار نخستین بار در همین ناآرامیها سر داده شد و همچنان نیز به ویژه در فضای مجازی دیده میشود.
دو راهکار انحرافی برای نجات کشور از مشکلات
وی ادامه داد: در این فضا برخی چهرههای سیاسی در تلاش هستند خود را به عنوان یک جریان سوم مطرح کنند. آقای قالیباف در این میان صحبت از «نواصولگرایی» کرد و آقایان ضرغامی و احمدینژاد نیز در همین مسیر گام برمیدارند. به خصوص آقای احمدینژاد خیلی علاقهمند است به منزله چهرهای که نه اصلاحطلب و نه اصولگراست و با هر دو جریان مشکل دارد به جامعه معرفی شود و جریان سومی را ایجاد کند.
زیباکلام اظهار کرد: موضوع دوم نیز از سوی اصولگراها به راه انداخته شده و به صورت خلاصه این است که مشکل مدیریت اجرایی کشور بیش از آنکه مربوط به اصولگراها و اصلاحطلبها باشد، به واسطه مسن بودن مدیران اجرایی کشور است که بیشتر آنها بالای ۶۰ سال سن دارند؛ لذا کشور نیاز به یک خون جوان و مدیران جوان، انقلابی و جهادی دارد و باید برای مجلس و ریاست جمهوری آینده به دنبال چهرههای جوان، پرنشاط و پرانرژی برویم تا کشور را از بنبست ایجادشده از جریانات سیاسی نجات دهیم.
ریشه اصلی مشکلات مدیریتی کشور چیست؟
این عضو هیئت علمی دانشگاه تهران با بیان اینکه هر دو دیدگاه را انحرافی میدانم، گفت: معتقدم این جریان، چه آگاهانه و چه ناآگاهانه، آدرسهای اشتباهی را برای حل مشکلات ارائه میدهند. اگر احساس میشود کشور به لحاظ اجرایی به بنبست رسیده، رشد اقتصادی منفی شده، تورم به ۵۰ درصد میرسد، مفاسد اقتصادی در حال فروبردن کشور در خود است، بهترین فارغالتحصیلان دانشگاههای کشور جلوی سفارتخانههای کانادا، استرالیا و... صف بستهاند و کسانی که بضاعت و سرمایهای دارند به جای آوردن آن سرمایه به داخل کشور و تزریق آن به کشاورزی، صنعت، گردشگری و حمل و نقل، آن را به گرجستان، ترکیه و امارات بردهاند و میلیاردها دلار از کشور در همین یکی دو سال گذشته خارج شده و شاهد نوعی ناامیدی و سرخوردگی هستیم به واسطه این نیست که اصولگرایان و اصلاحطلبان به بنبست رسیده یا سن مدیریت اجرایی کشور بالای ۶۰ شده بلکه به این خاطر است که نظام کلان مدیریتی کشور به دو بخش عمده انتخابی و انتصابی تقسیم شده است.
وی در تشریح این وضعیت گفت: بخش انتصابی قدرت بسیار زیاد و اختیارات نامحدودی دارد و عنداللزوم خود را موظف به قانون نمیبیند و متأسفانه در پایان هم به هیچوجه پاسخگو نیست. از طرفی بخش انتخابی قدرت و تواناییهای محدودتری دارد و از طرفی به مجلس هم پاسخگوست. به عقیده من دوگانگی موجود در مدیریت کشور ریشه اصلی بنبستی است که امروز با آن مواجه شده ایم.
زیباکلام بیان کرد: فرض بگیریم به جای آقای روحانی و وزرای بالای ۶۰، ۷۰ سالهاش، یک رئیسجمهور ۳۵ ساله و وزرایی حدود ۴۰ ساله بر سر کار بودند، وقتی اختیارات و قدرت چندانی ندارد فرقی هم ایجاد نمیشد. وقتی قدرت، امکانات و اختیارات در جای دیگر است یک رئیسجمهور ۳۰ ساله انقلابی، مکتبی، متدین و قائل به مدیریت جهادی چه کاری میتواند بکند؟ به همین دلیل اینکه گفته میشود مدیریت جوان میتواند کشور را نجات دهد در واقع دادن آدرس غلط است. توانمندترین، جوانترین و مؤمنترین نیروها هم که بر سر کار بیایند، وقتی ابزار، امکانات و قدرت نداشته باشند نمیتوانند کاری کنند.
این کارشناس مسائل سیاسی اظهار کرد: آنچه الان کشور را واقعاً به حالت توقف رسانده اصرار بر دشمنی با آمریکا و غرب است که باعث شده تحریمها کشور را به چنین سرنوشتی دچار کند؛ بنابراین به نظر من به جای اینکه گفته شود رئیسجمهور و وزرا باید جوان باشند و مدیران جوان و جهادی به نظام مدیریتی کشور راه یابند، باید برای سیاستهای کلان فکری کنیم. وقتی شورای نگهبان با سازوکار نظارت استصوابی جلوی ورود هر نیرویی را که انتقادی به حاکمیت دارد میگیرد، دیگر فرقی نمیکند که آن نماینده ۳۰ ساله باشد یا ۷۰ ساله. در این شرایط مجلس محل حضور ۲۹۰ نمایندهای میشود که قدرت و اختیار چندانی ندارند و فقط نگران هستند که حرفی بزنند یا نزنند تا برای انتخابات بعدی رد صلاحیت نشوند؛ لذا باید توجه کرد چه عواملی باعث به وجود آمدن این وضعیت شده و به دنبال حل و فصل آن مسائل برویم، نه اینکه بیان شود اگر عدهای جوان انقلابی بر سر کار بیایند، مشکلات حل میشود.