زمان : 22 Tir 1398 - 02:06
شناسه : 151233
بازدید : 6682
 جنگ و صلح ِ قیصر جنگ و صلح ِ قیصر

یزدفردا سعید رضادوست: ۱. اصطلاح ِ  شاعران ِ جنگ، نخستین مفهومی را که به ذهن ِ امروز ِ مخاطب جمهوری اسلامی ایران متبادر می‌کند، همانا شاعرانی است که بر بستر ایدئولوژی انقلاب ۱۳۵۷ بالیده و از آن هوا تنفّس کرده‌اند. شاعرانی که تعهّد را در کار ادبیّات، مؤلّفه‌ای ناگزیر درمی‌یافتند. تعهّد را در این متن در مقابلِ فرمالیسم قرار داده‌ام. سخنی از جنس ِ صحبت دکتر شفیعی کدکنی را از ذهن می‌گذرانم که گفت اگر شاعری بخواهد در حافظه‌ی تاریخ بماند، بایست نخست شاعر زندگی انسان باشد و آن بزرگوار استاد بارها تنقیح ِ مناط کرد از آن شعار پرتکرار چهار دهه پیش که مردمانی فریاد می‌زدند : "نان، مسکن، آزادی".


نخستین شعله‌های آتش ِ جنگ هشت ساله، در شهریور 1359 زبانه کشید. بیش و پیش از همه، شهروندان ِ غرب و جنوب ایران، آسیب دیدند و طعم تلخ جنگ را چشیدند. به همین ترتیب، نخستین تجربه‌های ادبی در این‌باره نیز بر خطوط ذهن اهالی ادبیّاتِ آن خطّه‌ها نقش می‌بست. قیصر امین‌پور در آن سال، جوانی بود ۲۱ ساله. از اردی‌بهشت ۱۳۳۸ تا شهریور ۱۳۵۹. دزفول، زیر آتش ِ توپ‌هاست و دیوار خانه‌ها یکی پس از دیگری، برداشته می‌شود تا تجربه‌ای از روز ِ واپسین که وعده‌اش داده شده، فراچنگ آید. قیصر ِ جوان که آن روزها لبریز ِ شور ِ انقلابی است و تجربه‌ی فتح دیوار ِ سفارتخانه‌ی دولتی که آن روزگار، استعمارگر و متجاوزش می‌پنداشتند را نیز در انبانش دارد، دست به سلاح ِ خویش می‌برد. او مسلّح به تیغ ِ سخن است و

عالمی را یک سخن وبران کند
 روبهان ِ مرده را شیران کند

"می‌خواستم
     شعری برای جنگ بگویم
دیدم نمی‌شود
دیگر قلم زبان ِ دلم نیست
گفتم :
  باید زمین گذاشت قلم‌ها را
دیگر سلاح ِ سرد ِ سخن کارساز نیست"

شاعر ِ ما، متعهّد است و انقلابی. مگر می‌توان در زمانه‌ی انقلاب از "سیاست ِ گام به گام" (ولو درست و راست) سخن گفت؟ انقلابیون؛ بولدوزر بودند و رواداران؛ ماشین ِ نازک نارنجی.

 درد ِ مردم ِ زمانه را شاعران ِ متعهّد، تاب نمی‌آورند و با نزدیک‌ترین زبان که بتواند عینی‌ترین تصویر را از واقعیّت ِ موجود ارائه کند، به سراغ ِ تولید ِ ادبی می‌روند. قیصر، با ذهنی لبریز از آموزه‌های شریعتی در روزگاری که شریعت، حرف نخست را می‌زند با جنگ مواجه می‌شود. آموزه¬ی مسلّط این است : "یا بمیر یا بمیران".

"باید سلاح ِ تیزتری برداشت
باید برای جنگ
              از لوله‌ی تفنگ بخوانم
-  با واژه‌ی فشنگ –"

از جمله خصائص شعر ِ شاعران ِ متعهّد ِ جنگ، عینی بودن تصاویر است. شاعر در پی صورت‌گرایی در شعرش نیست. او به حقیقت می‌اندیشد. روی دیگر سکّه‌ی حقیقت‌اندیشی به ویژه در شرایط بحران، صریح‌گویی و دوری از ابهام است. پای‌بست ِ خانه که در حال ِ ویرانی است نمی‌توان در بند ِ نقش ایوان بود، هم‌چنان که "الف. بامداد" به "سهراب" ایراد گرفت که در هنگامه‌ی سر بریدن انسان‌ها چه زمانِ نگرانی برای آب خوردن کفترهاست؟ شعر قیصر نیز چنان است در آن دوران. هنگامی که می‌سراید:

"این‌جا سپور هر صبح
        خاکستر عزیز کسی را
          همراه می‌برد"

اصلاً بنای مجامله ندارد. در عالم واقع، بمبی آمده و خانه و خانواده‌ای را به آتش کشیده و خاکستر به جا مانده از ایشان را روز ِ بعد، جمع می‌کنند.

"باور کنید
من با دو چشم مات خودم دیدم
که کودکی ز ترس خطر تند می‌دوید
           امّا سری نداشت
لختی دگر به روی زمین غلتید
و ساعتی دگر
مردی خمیده پشت و شتابان
سر را به ترک‌بند دوچرخه
      سوی مزار کودک خود می‌برد
چیزی درون ِ سینه‌ی او کم بود..."

تردید ندارم اگر این فراز از شعر ِ جنگ ِ قیصر را به آندره برتون نشان بدهند و یا تصویرگری‌اش را به سالوادور دالی بسپارند، سورئال‌ترین تحلیل‌ها و تصاویر را ارائه خواهند کرد حال آن‌که می‌دانیم، آن‌چه قیصر گفته، مبتنی بر مشاهدات ِ عینی¬پ‌اش بوده و رئال ِ محض.

۲. زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت... جنگ تمام شد. "خبر با همه‌ی کوتاهی، مثل شب‌خوانی یک زنجره طولانی بود". حقیقت، دیگر همچون گذشته چندان عریان نبود و یقین ِ دوران انقلاب به تدریج جای ِ خویش را به تردیدهای معرفت‌اندیشانه داد. جنگ، تمام شده بود و هرچند برخی از آن روزگار تا کنون سعی داشته‌اند، جنگ را بازتعریف کرده و هویّتی نو بدان بخشند، امّا قیصر امین‌پور که شعر را برای زندگی می‌خواست، تلاش کرد تا همواره آیینه‌ی برای صداهای مردم باقی بماند. شعر؛ در نگاه ِ شاعر ِ متعهّد ِ ما، در خدمت ِ زندگی مردمان است و باید برای ِ آنان باشد نه مردمان برای ِ شعر. اندیشه‌ی قیصر به نوعی بازتابی از این بیت مثنوی ِ شریف است که:

جنگ ِ پیغمبر، مدار ِ صلح شد
صلح ِ این آخرزمان زان جنگ بُد

جنگی اگر اتّفاق افتاده، برای رسیدن به صلح بوده است. حال که جنگ تمام شده، باید صلح را آغاز کرد.

"شهیدی که بر خاک می‌خفت
سرانگشت در خون خود می‌زد و می‌نوشت
دو سه حرف بر سنگ :
به امید پیروزی واقعی
نه در جنگ،
     که بر جنگ!"
گو اینکه قیصر از روز ِ نخست ِ جنگ می‌دانسته که حاصل این جنگ، باید صلح باشد و همان زمان نیز که از جنگ می‌نویسد، نگاه در چشمان ِ صلح دارد.
"شهیدی که بر خاک می‌خفت
چنین در دلش گفت :
اگر فتح این است
    که دشمن شکست
چرا همچنان دشمنی هست؟"

۳. جامعه را باید به مثابه‌ی ظروف ِ مرتبطه‌ای انگاشت که آب در آن در یک سطح قرار می‌گیرد. همچنان که اندیشه‌ی دینی و تئوری‌های مربوط به آن در جامعه‌ی این سه دهه دستخوش تحوّل گردید، شیوه‌ی اندیشیدن شاعران نیز در این راستا دیگرگون گشت. جنگ تمام شد و شعر جنگ نیز به پایان رسید. هر دوران، اقتضای خاص خودش را دارد. جنگ همچون یک پدیدار، دیگر وجود خارجی نداشت تا شعر آن وقوع یابد. اندیشه‌ی رواداری که مبنای شکل‌گیری و رواج تکثّرگرایی دینی در ایران دهه‌ی هفتاد، در شعر قیصر به صورت پرداختن به صلح، نمودار شد.

قیصر امین‌پور؛ شاعر جنگ بود امّا شعر جنگ نماند. او شعر را با صلح، تمام کرد. هم‌چنان که زندگی را.