زمان : 06 Shahrivar 1398 - 16:14
شناسه : 149993
بازدید : 29977
دستگیری فرزند آیت‌الله طالقانی توسط محمد غرضی  بعداز 40سال پای خیلی ها را به میان تاریخ بعد از انقلاب کشید دستگیری فرزند آیت‌الله طالقانی توسط محمد غرضی بعداز 40سال پای خیلی ها را به میان تاریخ بعد از انقلاب کشید حواشی بازداشت پسر آیت‌الله طالقانی بعداز 40سال /توضیحات غرضی درباره ربودن مجتبی طالقانی آقای بشارتی و آقای غرضی با اولین کشیده گفتند «غلط کردیم و تو را به قرآن ما را ببخشید» خلاصه آنها هم آزادشان کرده بودند.

یزدفردا:ابهاماتی در موضوع بازداشت مجتبی طالقانی در اوایل پیروزی انقلاب که بعدها به محمدغرضی منتسب شد، وجود دارد، با وجودی که مهدی طالقانی از براداران مجتبی برای حضور در نشستی رودرو با محمد غرضی استقبال کرد اما محمد غرضی این پیشنهاد مهدی طالقانی را قبول نکرد.


مهدی پسر آیت الله طالقانی  با بیان اینکه حاضر است با محمد غرضی در موضوع بازداشت مجتبی طالقانی در ابتدای انقلاب رو در رو مناظره کند گفت: می خواهم بدانم او چه کاره بود که به این مسئله ورود کرد و خودش حکم داد و خودش نیز به اجرا درآورد. البته خود غرضی کاره ای نبود بلکه بشارتی خط داد و غرضی اجرا کرد.

وی ادعای غرضی درباره برادر خود را اشتباه فاحش خواند و افزود: دادستان کل کشور بررسی و آن موضوع را رد کرد. ضمن آنکه از چه زمانی آقای غرضی دلش برای یک نفر از سازمان مجاهدین خلق سوخته که در پاریس مُرد یا کشته شد حالا غرضی دارد برایش گریه می کند. این اتفاق برای من خیلی جالب است چون بر این اساس که باشد او الان باید بنشیند و برای مسعود رجوی کلی گریه و زاری کند و توی سر خودش بزند.

مهدی طالقانی سال گذشته در گفتگو یی  درباره ماجرای بردارخود مجتبی که اوایل انقلاب به دست غرضی بازداشت توضیح مشروحی داد. توضیحات او به این شرح است: «منزل پیچ شمیران ما سه طبقه بود. یک دایی داشتیم در آلمان زندگی می کرد که به ایران برگشت و ازدواج کرد. پدر ما به دایی مان پیشنهاد داد که طبقه سوم خانه ما بنشیند. خانم دایی من یک خواهری داشت که چپ بود، مجتبی هم آن زمان 15 -16 سال سن داشت یعنی بچه دبیرستانی علاقمند به کارهای سیاسی بود آن هم در حدی که یک اعلامیه بخواند. یک علامیه ای برای فرار اشرف دهقان به دست مجتبی می رسد، ساواک خواهر خانم دایی من را گرفت و از او پرسیده بودند اعلامیه را به چه کسی دادی؟ احتمالا او هم اسم مجتبی را می آورد. ساواک به خانه ما ریخت اتفاقا این دفعه هیچ کاری به پدر نداشت و مستقیم به طبقه بالا رفت. من و مجتبی بیرون بودیم قرار بود شام به خانه خاله مون برویم. زنگ زدیم خانه به ما گفتند حسین را بردند شما هم خانه نیایید. بعد من به مجتبی گفتم «ما که چیزی نداریم، بیا برویم خانه ببینیم چه خبر است؟»

مجتبی گفت «من نمی آیم تو می خواهی برو» من به مجتبی گفتم «اگر نمی آیی، برو همان خانه خاله بمان». من رفتم، تا رسیدم خانه من را هم گرفتند و گفتند «مجتبی کجاست؟» فهمیدم مشکل مجتبی است. من و حسین را به کمیته مشترک ضد خرابکاری بردند. فصل زمستان بود، برف هم می بارید. آنجا یک کتکی به من و حسین زدند بعد به من گفتند «مجتبی کجاست؟» من فکر می‌کردم مجتبی خانه خاله است، آنها را یکسری جاها مثل خانه خواهرم مریم و خانه شمیران بردم. در حالیکه یک زیرپوش به تن داشتم و دمپایی به پایم بود. از سرمای هوا می لرزیدم، حتی ماشین هم در سربالایی مانده بود من را با دمپایی در این برف ها به در خانه شمیران بردند. (خنده). گفتم «ممکن است مجتبی اینجا باشد» آنجا را هم گشتند و مجتبی را پیدا نکردند چند جای دیگر هم آنها را بردم بعد که مجتبی را پیدا نکردند یک کتکی به من زدند و گفتند «این پسره ما را سر کار گذاشته است» من را به کمیته مشترک برگرداندند. مجتبی همان شب تماسی به آقا می گیرد و می گوید «اعلامیه ای که ساواک در خانه پیچ شمیران پیدا کرد دست خط من است».
 
آقا هم می گوید خانه نیاید، برود قم از یک معتمد پولی بگیرد و برود. مجتبی هم تقریبا 16 سالش بود. به قم رفت و از کسی که پدرم معرفی کرده بود پولی می گیرد و از راه زمینی به سمت پاکستان می رود.
اتفاقا در راه به ابوشریف که بعدها فرمانده سپاه شد برخورد می کند و با هم به پاکستان می روند.

مجتبی مجبور می شود که خارج از کشور بماند می دانست به ایران بیاید او را دستگیر می کنند. همان خارج کشور ازدواج می کند. به تدریج عضو گروه چپ و کمونیستی جداشده از سازمان مجاهدین یعنی پیکار می شود.
یک رادیویی در آلمان بود که برنامه فارسی علیه رژیم پهلوی پخش می کرد مجتبی گوینده آن رادیو می شود.

آنجا دو خانم همکار مجتبی بودند که یکی شان شوهر داشت یکی هم بعدها غرق شد. شوهر آن خانم مسئول سازمانی همسرش هم بود. آن آقا به خانمش توصیه می کند که به پاریس برود.

با عرض معذرت، واقعیت آن است که مقداری آن خانم بی ریخت بود اما شوهرش خوش تیپ بود و سروگوشش می جنبید، نمی خواست خانمش همراهش باشد بنابراین او را به پاریس می فرستد. مجتبی هم آنجا بود، بعد به پاریس می رود این آقا هم بعداً به پاریس برمی گردد. مجتبی می گفت «این خانم صبح تا غروب می آمد و دائم از فراری بودن شوهرش از خانه و جنبیدن سر و گوش او انتقاد و گله می کرد، به همین علت مشت مشت قرص اعصاب می خورد. در نهایت آن خانم خودکشی کرد و این مسئله به تأیید پزشکی قانونی فرانسه هم رسید.»

 

بالاخره در گروه های سیاسی از این موارد پیدا می شود. انقلاب که شد مجتبی به ایران برگشت، ما دیدیم یک سناریو توسط آقای بشارتی و آقای غرضی دو سیاسی ورشکسته قبل انقلاب طراحی شده است.

هر دوی این آقایان زمان شاه وقتی دستگیر شدند با اولین کشیده گفتند «غلط کردیم و تو را به قرآن ما را ببخشید» خلاصه آنها هم آزادشان کرده بودند.

بعد از انقلاب حالا اینها سیاسی درجه یک شدند. آقای بشارتی می گفت «مجتبی این خانم را در پاریس کشت». مجتبی می گفت «مگر من آدم کشم برای چی باید این خانم را می کشم».

واقعیت آن است که اصلیت این خانم جهرمی و همشهری آقای بشارتی بود. خلاصه یک چنین داستانی درآوردند که البته فکر نمی کنم این ادعا هم حرف خود بشارتی باشد بلکه از یک جایی تحریک شد که این حرف را بزند.

براساس ادعای بشارتی آن داستان دستگیری مجتبی پیش آمد.

آقا اردیبهشت 58 مجتبی را به سفارت فلسطین برای انجام کاری می فرستد، او را در خیابان می گیرند. بعد آقای غرضی بدون آوردن دلیل و مدرک مصاحبه می کند که مجتبی تا حالا 17 نفر را کشته است.
 
آقا می گفت «من می دانم مزخرف می گویند بذار مراجعه کنیم»، آقای هادوی آن زمان دادستان کل بود به او گفتیم «هر پرونده ای از مجتبی وجود دارد و مدرک یا شهادتی است بگویید».

آقای هادوی هم یک هفته بررسی کرد و گفت «هیچ چیزی نیست».

یعنی براساس یک حرف نسنجیده خلاصه یک جوی درست کردند. نهایتش بعد از فوت آقا اینها دوباره اقدام به دستگیری مجتبی می کنند چون تا آقا زنده بود دیگر جرأت این کار را نداشتند.

من در جایی مهمان بودم زنگ خانه را زدند و گفتند «این ماشین شما است»، گفتم «بله» گفتند «تشریف بیاورید» تا از خانه خارج شدم من را گرفتند و به یک ساختمانی در محله نارمک بردند، گفتند «اینجا سپاه است»، گفتم «خوب باشد برای چی من را به اینجا آوردید؟»، گفتند «مجتبی کجاست؟» گفتم «من را به اینجا آوردی همین را بپرسی؟ دیر جنبیدید مجتبی به خارج از کشور رفت» حالا هنوز مجتبی نرفته بود، من خانه ای داشتم و مجتبی آنجا بود. بعد از کمی دعوا بالاخره من را آزاد کردند. بیرون که آمدم به مجتبی گفتم «برو اینها ولت نمی کنند یک چیزی هم به تو می چسبانند و می کشنت».
 
مجتبی رفت اما از زمانی که رفت اعلام کرد من جزء هیچ گروه و دسته ای نیستم با هیچ کس هم کار نمی کنم و اینجا به زندگی ام چسبیدم. منتها اینها ول کن قضیه نیستند. یعنی تقی به توقی می شود محمد غرضی را به تلویزیون می آورند مجری نظرش را درباره مجتبی طالقانی می پرسد. اگر واقعیت را می خواهند خوب من را هم دعوت کنند همانجا جواب غرضی را بدهم.


غرضی: کسی فرمان دستگیری مجتبی طالقانی را به من نداده بود

محمد غرضی  درباره استقبال مهدی طالقانی برای مناظره با او و این صحبت که بشارتی در پشت صحنه بازداشت مجتبی طالقانی بود، گفت: آقای بشارتی آن موقع مسئولیتی نداشت و آنجا من مسئول بودم. ماجرا هم این طور شد که از سال 54 بین مجاهدین و منافقین زد و خورد وجود داشت. آنهایی که مطلع بودند مجتبی طالقانی در قضیه شهادت شریف واقفی و 16 نفر دیگر و به هم خوردن آن سازمان سهیم بود اما نقش خودش را علنی نکرد، او را را گرفتند و به سپاه آوردند.

وی ادامه داد: آن موقع من فرمانده سپاه بودم من دیدم مجتبی طالقانی مسئله دارد، بنابراین من نرفتم در خیابان او را بازداشت کنم یا کسی هم فرمان دستگیری مجتبی طالقانی را نداده بود. تقریبا یکی دو ساعت بعد دو نفر از برادرانش آمدند و گفتند «مجتبی اینجاست؟» گفتم «بله»، گفتند «چه کار می کنید؟»، گفتم «خدمت آقا (آیت الله طالقانی) برویم.» بعد خدمت آیت الله طالقانی رفتیم و ماجرای سال 54 و سوابق مجتبی را گفتم. آیت الله طالقانی گفت «مجتبی خانه ما آمده بود و ما خبر نداشتیم و نمی دانستیم» که سپس آن اتفاق بعدی افتاد.

وی درباره صحبت مهدی طالقانی که هرگونه ارتباط برادرش با منافقین را رد کرد گفت: من امروز معتقدم باید مجتبی را نجات داد. اگر ارتباطی بین شان وجود ندارد، با اطلاعات سپاه ارتباط بگیرند و مجتبی را نجات دهند. من به خاطر اینکه مجتبی طرف مقابلم است شرعا وظیفه ای ندارم، بالاخره سال 54 اتفاقاتی رخ داد، او نامه ای نوشت و بعد از کشور فرار کرد.

غرضی درباره اینکه مهدی طالقانی گفته دادستان وقت کشور ادعای کشته شدن 17 نفر به دست برادرش مجتبی را رد کرد، گفت: ممکن است آقای هادوی چنین حرفی زده باشد، آن موقع آقای هادوی دادستان بود که چون از بنی صدر طرفداری می کرد خلع شد. الان خانواده های مقتولین همچون 2 خواهری که شهید شدند یا آنها که در پاریس شهید شدند، هستند می توان آنها را پیدا کرد.

وی افزود: امروز کسی نمی گوید مجتبی 17 نفر را کشت، می گوییم همانطور که بعد از انقلاب 17 هزار نفر به دست منافقین کشته شدند، 17 نفر نیز قبل از انقلاب به شهادت رسیدند که یکی از آنها شریف واقفی است بنابراین موضوع سازمانی بود. اینکه مسئله شخصی باشد، خیر من مسئله شخصی با کسی ندارم.

وی در پاسخ به این سئوال که حاضر است در موضوع مجتبی با مهدی طالقانی مناظره رودررو کند؟ گفت: خیر، خانواده طالقانی هر دو سه سالی این موضوع را مطرح می کنند برای اینکه عزت شخصیت آقای طالقانی به آنها منسوب است. ضمن آنکه مهدی طالقانی محکوم نیست، بلکه برادرش محکوم است. پس با او نشستن، هیچ مسئله ای را حل نمی کند. آدم که با حاشیه پرونده صحبت نمی کند. اینها ارتباط دارند به مجتبی بگویند اگر کاری نکرده خودش با برای ارتباط گیری با اطلاعات سپاه اقدام کند. من مفصل با وحیده طالقانی که زمانی نماینده مجلس بود سال های سال مرتبط بودم. بعد مواقعی که دیدم از بی توجهی و کم عنایتی برخوردار است دیگر خیلی نزدیک نشدم.

غرضی با اشاره به خاطره ای از آیت الله طالقانی گفت: امام ساعت 16 روز 21 بهمن 57 اعلام کردند که مردم به خیابان ها بیایند و حکومت نظامی را بشکنند. تمام احزاب و گروه های سیاسی همچون جبهه ملی، نهضت آزادی و حزب توده مخالف بودند و می گفتند جوی خون به راه می افتد. آن وقت آیت الله طالقانی به حضرت امام زنگ زد و نیم ساعت آنها با هم صحبت می کردند. بیشتر آیت الله طالقانی می خواست ببیند امام مطمئن است که حضرت صاحب از این قضیه مطلع است یا خیر، امام می فرمود شما نگران نباشید. بالاخره آیت الله طالقانی مثل همیشه حرف امام را تأیید کرد و ساکت شد اما اعلامیه نداد که مردم به خیابان ها بیایند ولی دل خودش نرم شد و 8 شب هم که انقلاب پیروز شد.

توضیحات غرضی درباره ربودن مجتبی طالقانی


روزنامه قانون مصاحبه‌ای با محمد غرضی انجام داده است و او در بخشی به ماجرای دستگیری مجتبی طالقانی - فرزند مرحوم طالقانی - اشاره کرده و از عملکرد خود دفاع کرده است.

به گزارش ایسنا، در بخشی از مصاحبه مفصل روزنامه قانون با غرضی آمده است:

آقای مهندس چند روز قبل از انتخابات آقای مجتبی طالقانی در مصاحبه‌ای با رسانه‌های بیگانه گفت آقای غرضی من را ربوده بود؟

من دلم برای مجتبی می‌سوزد. ما یک گروهی بودیم که با نظام پهلوی مبارزه مسلحانه می‌کردیم. در گروه اختلاف دیدگاه پیش آمد و یک عده چپ کردند و یک عده راست شدند. مجتبی از چپ‌ها بود. 17 نفر از ما را آنها کشتند.

 

اسم آن گروه مبارزی که می‌گویید چه بود؟

حالا یک چیزی بود. مجتبی در پاریس یکی از همراهان ما را به قتل رساند. ما جنازه را تحویل گرفتیم و آوردیم اینجا دفن کردیم. انقلاب که پیروز شد بچه‌های ما مجتبی را جلوی سفارت فلسطین می‌بینند و بازداشت می‌کنند. او را منتقل کردند به سپاه پاسداران به جایی که من رئیسش بودم. ما مجتبی را آنجا نگاه داشتیم. مرحوم آیت الله طالقانی متوجه می‌شوند. برادر مجتبی به من گفت مجتبی در بازداشت شماست گفتم بله. گفت او را به من تحویل دهید گفتم هرگز. گفت پس برویم پیش پدر گفتم برویم. رفتیم دفتر آیت الله طالقانی.

 

یعنی او را بازداشت کردید به خاطر قتل؟

بله. ما مجتبی طالقانی را قاتل می‌دانیم.

 

آن کسی که کشته شده بود که بود؟

خانم مبارزی بود به نام محبوبه افراز.

 

قتل در پاریس اتفاق افتاده بود؟

بله. در اختلافات داخلی خانم افراز تغییر ایدئولوژی نمی‌دهد و مجتبی وی را به قتل می‌رساند.

 

یادتان هست که چطور کشته شد؟

من که پاریس نبودم. اما جنازه‌اش را ما تحویل گرفتیم.

 

رفتید پیش آیت الله طالقانی بعد چه اتفاقی افتاد؟

آقای طالقانی من را می‌شناخت. ناراحت شد و اخم کرد و گفت: شما مجتبی را گرفتید. گفتم بله. گفت: مجتبی مدتی است در منزل من سکونت دارد. گفتم این آدم خانه شما بوده؟ ما تصور نمی‌کردیم آقای طالقانی مجتبی را به منزلشان راه بدهد. مرحوم آقای طالقانی برای من صحبت کردند که من مدتی است با مجتبی کار می‌کنم و الان 20 روز است که نماز می‌خواند. خلاصه همان موقع تلفن‌ها به منزل آقای طالقانی شروع شد که غرضی کجاست. فردی بود به نام علی بابایی که از دوستان نهضت آزادی بود. عصبانی آمد به من گفت تو کی هستی که این همه برای تو تلفن می‌زنند و نام تمامی‌ بزرگان آن روز را آورد. مهدی ابریشمچی با منافقین در طبقه پایین منزل آقای طالقانی مستقر و محافظ ایشان بودند. این‌ها با مسلسل پر آمدند طبقه بالا. یکی از اینها گفت غرضی امشب شب آخر عمر توست. گفتم که تو اگر می‌خواستی بزنی که نمی‌گفتی. خلاصه صبح آقای‌ هادوی که دادستان اول انقلاب بود من را به زندان برد.

 

مجتبی چه شد؟

مجتبی را ما آزاد کردیم. در واقع مجتبی را آوردند و من را بردند. من رفتم زندان. بعد فهمیدم که امام‌(ره) تماس گرفته‌اند و گفته‌اند غرضی کیست و آقای عراقی گفته غرضی همان حیدری خودمان است. امام به آقای اشراقی می‌فرماید که غرضی را آزاد کنید.

 

چه مدت زندان بودید؟

24 ساعت. اصلا داستان اختلاف انقلابی و ضد انقلاب از اینجا شروع شد.

 

به نظر شما در این دعوا آیت الله طالقانی کجا قرار می‌گیرند؟

آقای طالقانی در اصل انقلاب قرار می‌گیرند. در مورد پسرشان مجبور می‌شوند که عکس‌العمل نشان دهند. اما بعدا خدمت امام رسیدند و صحبت‌های بسیار ارزنده‌ای داشتند. ایشان در بین روحانیون انسانی بسیار فرهیخته بودند و کمتر کسی یافت می‌شود که برای انقلاب به اندازه ایشان زجر کشیده باشد. آقای طالقانی یعنی انقلاب.

 

مجتبی طالقانی اسم این داستان را آدم‌ربایی گذاشت. پس شما در واقع آدم ربایی کردید؟

نه. ما وظیفه قانونی خود را انجام دادیم. مجتبی طالقانی قاتل است و هنوز هم این پرونده مفتوح است و صاحبان خون هم هستند. الان او را بگیرید بیاورید تا محاکمه شود.

 

مجتبی چه زمانی ایران را ترک کرد؟

بعد از 30 خرداد 60. تقی شهرام و مسعود رجوی وی را بیچاره کردند و گرنه مجتبی مانند بقیه برادرانش انسان خوبی بود. تقی شهرام وی را بیچاره کرد.

 

تقی شهرام هم که متخصص تسویه درون سازمانی بود؟

نه .او هم آدم با جربزه‌ای نبود. وقتی شهرام را از زندان فراری دادند باد کرد. کم‌کم به او پر و بال دادند و این اعمال را مرتکب شد. تغییر ایدئولوژیک خواسته ساواک بود.

 

شما می‌گویید تقی شهرام آدم ساواک بود و مقاله پرچم را هم به دستور ساواک منتشر کرد؟

نه. تقی و دوستانش طیف چپ ما بودند. در زندان تقی با افسر زندان رفیق می‌شود و با هم نشست و برخاست پیدا کردند. بعد از فرار به دام چپ‌های کمونیست می‌افتد. مانند چریک فداییان و ...

 

ارتباط سازمانی شما با مجاهدین چه زمانی قطع شد؟

من هیچ گاه ارتباط سازمانی نداشتم.

 

پس ارتباط شما با این گروه چطور بود؟

من سابقه زیادی در مبارزه داشتم. با تمامی‌گروه‌ها کار می‌کردم. هر گروهی که علم مبارزه را برمی‌داشت من هم بودم.

ماجرای دستگیری فرزندان آیت الله طالقانی


ماجراي قهر آيت الله طالقاني از آنجا شروع شد که شب 23 فروردين 1358 هاني الحسن مسوول دفتر سازمان آزاديبخش فلسطين ضمن تماس تلفني با طالقاني مي گويد پيامي از سوي ياسر عرفات آورده است.
آيت الله هم صبح هنگام دو نفر از فرزندانش يعني مجتبي و ابوالحسن را مامور دريافت پيام مي کند. هاني الحسن در اين ديدار پيغامي چنين مي دهد: "به طالقاني بگوييد که دولت موقت از ما خواسته تا دفترمان در اهوازرا که باموافقت شوراي انقلاب وسيداحمدخميني دايرشده است تعطيل کنيم واين امري بي سابقه است"
خودروي فرزندان طالقاني اما در راه بازگشت توقيف مي شود و آنها چشم بسته به پادگان لويزان منتقل مي شوند. تماس طالقاني با دکتر يزدي براي دانستن چند وچون ماجرا نيز با اظهار بي اطلاعي دکتر يزدي به نتيجه اي نمي رسد. محمدرضا فرزند ديگر آيت الله طالقاني که براي پيگري ماجرا به مرکز سپاه پاسداران رفته بود اتومبيل برادرش را در محوطه همان مرکز مي بيند و با بررسي هاي بعدي مشخص مي شود که چندتن از اعضاي برجسته سازمان مجاهدين انقلاب از جمله محمد غرضي و اصغر صباغيان و جمعي ديگر که در سپاه نفوذ داشتند فرزندان طالقاني را بازداشت کرده اند.
 طالقاني از شنيدن اين قضيه به شدت عصباني شد و غرضي را شخصا به خانه خود احضار کرد و او را تحت بازجويي قرار داد اما غرضي از پذيرش مسووليت سرباز زد و درنتيجه به دستور طالقاني و به وسيله سرهنگ رحيمي فرمانده دژبان مرکز بازداشت شد.
فرزندان طالقاني اما سرانجام آزاد شدند و آيت الله بعد از شنيدن شرح ماجرايي که بر فرزندانش رفته و دانستن اينکه بازداشت کنندگان به علت ارتباط مجتبي فرزند طالقاني با شاخه مارکسيست سازمان مجاهدين خلق درپي دانستن روابط طالقاني با اين گروه بودند به خانواده اش اعلام مي کند که آماده سفر باشند و به همراه جمعي از اعضاي خانواده از تهران خارج مي شود.
***
اولین روایت مستقیم  از این ماجرا را از زبان مرتضی الویری، عضو وقت شورای مرکزی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی- که در سایت رسمی وی آمده است- می خوانیم:

ﺧﺎﻃﺮﺓ ﺟﺎﻟﺐ ﺩﻳﮕﺮﻱ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺫﻫﻨﻢ ﻣﺎﻧﺪﻩ ، ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺧﺒﺮ ﺭﺳﻴﺪ ﻣﺠﺘﺒﻲ ﻃﺎﻟﻘـﺎﻧﻲ ، ﭘـﺴﺮ ﺁﻳـﺖ ﺍﷲ ﻃﺎﻟﻘﺎﻧﻲ ، ﺑﻪ ﻋﻠﺖ ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﻲ ﺍﺵ ﺑﻪ ﻳﻚ ﮔﺮﻭﻫﻚ ﭼﭙﻲ ﻭ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺍﺳﻠﺤﻪ ﻏﻴﺮ ﻗﺎﻧﻮﻧﻲ ﺩﺳﺘﮕﻴﺮﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ .
ﺍﻳﻦ ﻣﺴﺄﻟﻪ ، ﺳﺮ ﻭ ﺻﺪﺍﻱ ﺯﻳﺎﺩﻱ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ. ﺩﺭ ﺧﺒﺮﻫﺎ ﻭ ﮔﻔﺘﻪ ﻫﺎ ﺷﻨﻴﺪﻩ ﻣﻲ ﺷﺪ ﻛﻪ ﻣﺠﺘﺒﻲ ﻃﺎﻟﻘﺎﻧﻲ ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﺳـﻼﺣﻬﺎ ﻗـﺼﺪ ﺗـﺪﺍﺭﻙ ﺣﻤﻠـﻪ ﺑـﻪﺟﺎﻳﻲ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺣﺮﻓﻬﺎﻳﻲ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻗﺒﻴﻞ . ﺩﺭ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﻣﻬﻨﺪﺱ ﻏﺮﺿﻲ ﺩﺭ ﺳﭙﺎﻩ ﭘﺎﺳـﺪﺍﺭﺍﻥ ﺑـﻮﺩ ، ﻭ ﺍﻭ ﺑـﻮﺩ ﻛـﻪ ﭘـﺴﺮ ﺁﻳـﺖ ﺍﷲ ﻃﺎﻟﻘـﺎﻧﻲ ﺭﺍﺩﺳﺘﮕﻴﺮ ﻛﺮﺩ .
ﺩﻛﺘﺮ ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ ﻳﺰﺩﻱ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺗﻦ ﺍﺯ ﺍﻋﻀﺎﻱ ﻛﺎﺑﻴﻨﺔ ﺩﻭﻟﺖ ﻣﻮﻗﺖ ﻫﻢ ﻧﺴﺒﺖ ﺑـﻪ ﺍﻳـﻦ ﻋﻤـﻞﺁﻗﺎﻱ ﻏﺮﺿﻲ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﻛﺮﺩﻧﺪ . ﺩﺭ ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ، ﺳﺎﺯﻣﺎﻥ ﻣﺠﺎﻫﺪﻳﻦ ﺧﻠﻖ ﻗﺪﺭﺕ ﺗ ﺒﻠﻴﻐﺎﺗﻲ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺧﻮﺑﻲ ﺩﺍﺷـﺘﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻳـﻦ ﺭﻭ ﺩﺭﺑـﺎﺭﺓ ﺩﺳﺘﮕﻴﺮﻱ ﭘﺴﺮ ﺁﻳﺖ ﺍﷲ ﻃﺎﻟﻘﺎﻧﻲ ﺳﺮﻭ ﺻﺪﺍﻱ ﺯﻳﺎﺩﻱ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ. ﺁﻧﻬـﺎ ﺗﺒﻠﻴـﻎ ﻣـﻲ ﻛﺮﺩﻧـﺪ ﻛـﻪ ﺑـﺎ ﺩﺳﺘﮕﻴﺮﻱ ﻣﺠﺘﺒﻲ ﻃﺎﻟﻘﺎﻧﻲ ﺑﻪ ﺁﻳﺖ ﺍﷲ ﻃﺎﻟﻘﺎﻧﻲ ﺗﻮﻫﻴﻦ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ . ﺁﻳﺖ ﺍﷲ ﻃﺎﻟﻘﺎﻧﻲ ﻫﻢ ، ﺑﻲ ﺁﻥ ﻛﻪ ﺍﻃﻼﻉ ﺩﻫﺪ ﺑﻪ ﻛﺠـﺎ ﻣـﻲ ﺭﻭﺩ ، ﺗﻬـﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺗـﺮﻙ ﻛـﺮﺩ. ﺳـﺎﺯﻣﺎﻥﻣﺠﺎﻫﺪﻳﻦ ﺧﻠﻖ ﻫﻢ ﺗﺒﻠﻴﻐﺎﺕ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﻛﻪ ﺁﻳﺖ ﺍﷲ ﻃﺎﻟﻘﺎﻧﻲ ﺍﺯ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﻣﻬﺎﺟﺮﺕ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺵ به ﺩﺳﺘﮕﻴﺮﻱ ﭘﺴﺮﺵ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﻛﻨﺪ.
ﺣﺘﻲ ﺑﺮﺍﻱ ﺑﺰﺭﮒ ﻛـﺮﺩﻥ ﻗـﻀﻴﻪ ، ﺗﻈـﺎﻫﺮﺍﺕ ﭘﺮﺍﻛﻨـﺪﻩ ﺍﻱ ﻫـﻢ ﺩﺭ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ . ﺍﻳﻦ ﻭﻗﺎﻳﻊ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ﻫﺎﻱ ﻭﻗﺖ ﺗﻴﺘﺮ ﻛﺮﺩﻧﺪ. ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻣﻦ ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﻣﻲ ﺩﻫﻢ ﻣﺨﻔﻲ ﺷﺪﻥ ﺁﻳﺖ ﺍﷲ ﻃﺎﻟﻘـﺎﻧﻲ ﻭ ﺗـﺮﻙ ﺗﻬـﺮﺍﻥ ﻧـﻪ ﺑـﺮﺍﻱ ﺍﻋﺘـﺮﺍﺽ ﺑـﻪﺩﺳﺘﮕﻴﺮﻱ ﻣﺠﺘﺒﻲ ﺑﻠﻜﻪ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﺟﺘﻨﺎﺏ ﺍﺯ ﭘﺎﺳﺨﮕﻮﻳﻲ ﺑﻪ ﺧﺒﺮﻧﮕﺎﺭﺍﻥ ﺑﻮﺩ ﺯﻳﺮﺍ ﺍﺯ ﺟﺰﺋﻴـﺎﺕ ﭘﺮﻭﻧـﺪﻩ ﺧﺒـﺮﻧﺪﺍﺷﺖ . ﺣﻀﺮﺕ ﺍﻣﺎﻡ ﺩﺭ ﻣﺼﺎﺣﺒﻪ ﺍﻱ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﮕﻴﺮﻱ ﭘﺴﺮ ﺁﻳﺖ ﺍﷲ ﻃﺎﻟﻘـﺎﻧﻲ ﺍﺷـﺎﺭﻩ ﻛﺮﺩﻧـﺪﻭ ﮔﻔﺘﻨـﺪ : "ﺍﮔـﺮﺍﺣﻤﺪ ﻣﻦ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺩﺳﺘﮕﻴﺮ ﻣﻲ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﻣﻦ ﺣﺮﻓﻲ ﻧﻤﻲ ﺯﺩﻡ " . ﺍﻳﻦ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪ ﻛﻪ ﺁﻳﺖ ﺍﷲ ﻃﺎﻟﻘﺎﻧﻲ ﺑﻪ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺑﺮﮔﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺳﭙﺲ ﺩﺭ ﻗﻢ ﺑـﺎ ﺣـﻀﺮﺕ ﺍﻣـﺎﻡ ﻣﻼﻗـﺎﺕﻛﻨﻨﺪ. ﺑﺪﻳﻦ ﺗﺮﺗﻴﺐ ﺁﻥ ﻣﺴﺄﻟﻪ ﺧﺎﺗﻤﻪ ﻳﺎﻓﺖ. ﺑﻌﺪﺍ" ﻧﻴﺰ ﺣﻀﺮﺕ ﺍﻣﺎﻡ ﻃﻲ ﺣﻜﻤﻲ ، ﺁﻳﺖ ﺍﷲ ﻃﺎﻟﻘـﺎﻧﻲ ﺭﺍﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﺍﻣﺎﻡ ﺟﻤﻌﺔ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﻣﻨصوب ﻛﺮﺩﻧﺪ .
ﺩﺭ ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ، ﻣﺎ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻋﻠﺖ ﺍﻳﻦ ﻛﻪ ﺗﻈﺎﻫﺮﺍﺗﻲ ﺍﺯ ﺳﻮﻱ ﮔﺮﻭﻫﻚ ﻫﺎﻱ ﺿﺪ ﺍﻧﻘﻼﺏ ﺑﺮ ﭘﺎ ﺷـﺪﻩ ﻭﺷﻌﺎﺭﻫﺎﻱ ﺿﺪ ﺳﭙﺎﻩ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ، ﺑﺮﻧﺎﻣﺔ ﺗﻈﺎﻫﺮﺍﺕ ﺭﻳﺨﺘﻴﻢ. ﻗﺼﺪ ﺩﺍﺷﺘﻴﻢ ﺩﺭ ﺗﻈﺎﻫﺮﺍﺕ ﺍﺯ ﻋﻤﻠﻜﺮﺩ ﺳﭙﺎﻩ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﮕﻴﺮﻱ ﻣﺠﺘﺒﻲ ﻃﺎﻟﻘﺎﻧﻲ ﺩﻓﺎﻉ ﻛﻨﻴﻢ . ﺍﻣﺎ ﺍﺯ ﺳﻮﻱ ﺁﻳـﺖ ﺍﷲ ﻃﺎﻟﻘـﺎﻧﻲ ﺍﻋـﻼﻡ ﺷـﺪ ﻛـﻪ ﻫـﻴﭻﮔﻮﻧـﻪ ﺗﻈﺎﻫﺮﺍﺗﻲ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺭﻩ ﺻﻮﺭﺕ ﻧﮕﻴﺮﺩ . ﻣﺎ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩﻳﻢ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻭﺿﻊ ﭼﻪ ﻛﻨﻴﻢ . ﺍﺯ ﻃﺮﻓﻲ ﻣﺠﺘﺒﻲ ﻃﺎﻟﻘﺎﻧﻲ ﺑﺤﻖ ﺩﺳﺘﮕﻴﺮ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﮔـﺮﻭﻩ ﻫـﺎﻱ ﺿـﺪ ﺍﻧﻘـﻼﺏ ﻫـﻢ ﺗﻈـﺎﻫﺮﺍﺗﻲ ﺩﺭﻣﺨﺎﻟﻔﺖ ﺑﺎ ﺩﺳﺘﮕﻴﺮﻱ ﺍﻭ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪﻭ ﺳﭙﺎﻩ ﭘﺎﺳﺪﺍﺭﺍﻥ ﺭﺍ ﻣﻮﺭﺩ ﺗﻬﻤﺖ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧـﺪ ﻭ ﺣـﻖ ﺁﻥ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺗﻈﺎﻫﺮﺍﺗﻲ ، ﭘﺎﺳﺨﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺪﻫﻴﻢ ﺍﻣﺎ ﺍﺯ ﻃﺮﻓﻲ ، ﺁﻳﺖ ﺍﷲ ﻃﺎﻟﻘﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﻓﺮﺩ ﻣﺤﺘﺮﻣﻲ ﺑﺮﺍﻱ ﻣـﺎﻣﺤﺴﻮﺏ ﻣﻲ ﺷﺪ ﺍﻋﻼﻡ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﻫﻴﭻ ﺗﻈﺎﻫﺮﺍﺗﻲ ﺻﻮﺭﺕ ﻧﮕﻴﺮﺩ . ﺑﻨﺎﺑﺮ ﺍﻳﻦ ، ﺭﺍﻩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺩﻳﺪﻡ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺣﻀﺮﺕ ﺍﻣﺎﻡ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺭﻩ ﻧﻈﺮ ﺧﻮﺍﻫﻲ ﻛﻨﻴﻢ. ﺑﻪ ﺳـﺮﺍﻍ ﺁﻗـﺎﻱﻣﻬﺪﻭﻱ ﻛﻨﻲ ﺩﺭ ﻛﻤﻴﺘﻪ ﻣﺮﻛﺰﻱﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺧﻼﺻﺔ ﻭﻗﺎﻳﻊ ﭘﻴﺶ ﺁﻣﺪﻩ ﺭﺍ ﻣﻄﺮﺡ ﻛﺮﺩﻡ ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﻛﻪ ﺑـﻪ ﻗـﻢ ﺗﻠﻔﻦ ﺑﺰﻧﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺣﻀﺮﺕ ﺍﻣﺎﻡ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺭﻩ ﻧﻈﺮ ﺧﻮﺍﻫﻲ ﻛﻨﻨﺪ . ﺁﻗﺎﻱ ﻣﻬﺪﻭﻱ ﻛﻨﻲ ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻛـﻪ ﺗﻠﻔـﻦﻛﻨﺪ ، ﮔﻔﺖ: "ﺍﮔﺮ ﺍﻣﺎﻡ ﻧﻈﺮﻱ ﺑﺪﻫﻨﺪ ﻛﻪ ﺧﻼﻑ ﺭﺃﻱ ﺁﻳﺖ ﺍﷲ ﻃﺎﻟﻘﺎﻧﻲ ﺑﺎﺷﺪ ، ﺗﻔﺮﻗﻪ ﭘـﻴﺶ ﻣـﻲ ﺍﻳـﺪ ﻭﺍﻳﻦ ﭼﻴﺰﻱ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﺣﻀﺮﺕ ﺍﻣﺎﻡ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺧﺸﻨﻮﺩ ﺷﻮﺩ ."
ﺍﻣﺎ ﺍﺻﺮﺍﺭﻡ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪ ﻛﻪ ﮔﻮﺷﻲ ﺗﻠﻔﻦ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﻣﻨﺰﻝ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﻢ ﺑﮕﻴـﺮﺩ. ﮔﻮﺷـﻲ ﺭﺍﺍﺣﻤﺪ ﺁﻗﺎ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺷﻨﻴﺪﻥ ﺻﺤﺒﺖ ﻫﺎﻱ ﺁﻗﺎﻱ ﻣﻬﺪﻭﻱ ﻛﻨﻲ ، ﮔﻔﺘﻨﺪ: "ﻧﻈﺮ ﺍﻣﺎﻡ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺍﺳﺖ ؛ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﻣﺎﻳﻞ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ ﺗﻔﺮﻗﻪ ﺍﻱ ﺍﻳﺠﺎﺩ ﺑﺸﻮﺩ" . ﻭﻟﻲ ﻧﻤﻲ ﺩﺍﻧﻢﻛﻪ ﭼﺮﺍ ﺑﻪ ﺩﻟﻢ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺑـﻮﺩﻩ ﻧﻈـﺮ ﺣـﻀﺮﺕﺍﻣﺎﻡ ﺧﻼﻑ ﺁﻥ ﭼﻴﺰﻱ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺍﺣﻤﺪ ﺁﻗﺎ ﻣﻲ ﮔﻮﻳﺪ.
ﺑﺮﻭ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﻱ ﺳﭙﺎﻫﻲ ﻭ ﺳﺎﺯﻣﺎﻥ ﻣﺠﺎﻫﺪﻳﻦ ﺍﻧﻘﻼﺏ ﺍﺳﻼﻣﻲ ﻫـﻢ ﭘﻼﻛﺎﺭﺩﻫـﺎﻱ ﺗﻈـﺎﻫﺮﺍﺕ ﺭﺍ ﺁﻣـﺎﺩﻩ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺗﺎ ﻣﻦ ﭘﺎﺳﺦ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺍ ﺩﺭﺑﺎﺭﺓ ﺗﻈﺎﻫﺮﺍﺕ ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﺑﺮﺳﺎﻧﻢ . ﺑﻪ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﺍﺣﻤﺪ ﺁﻗﺎ ﻧﺰﺩ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﻓﺘﻪ ﻭ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺁﻗﺎﻱ ﻣﻬﺪﻭﻱ ﻛﻨﻲ ﺍﺯ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺗﻠﻔﻦ ﻛـﺮﺩﻩ ﺍﻧـﺪ ﻭ ﻣﻲ ﮔﻮﻳﻨﺪ ﻛﻪ ﻋﺪﻩ ﺍﻱ ﺍﺯ ﻃﺮﻓﺪﺍﺭﺍﻥ ﺍﻧﻘـﻼﺏ ﻣـﻲ ﺧﻮﺍﻫﻨـﺪ ﺩﺭ ﺣﻤﺎﻳـﺖ ﺍﺯ ﻋﻤﻠﻜـﺮﺩ ﺳـﭙﺎﻩ ﭘﺎﺳـﺪﺍﺭﺍﻥ ، ﭘﻴﺮﺍﻣﻮﻥ ﺩﺳﺘﮕﻴﺮﻱ ﭘﺴﺮ ﺁﻳﺖ ﺍﷲ ﻃﺎﻟﻘﺎﻧﻲ ﺗﻈﺎﻫﺮﺍﺕ ﻛﻨﻨﺪ ، ﻭ ﺍﻳﻦ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻲ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺁﻳـﺖ ﺍﷲ ﻃﺎﻟﻘـﺎﻧﻲ ﺍﻋﻼﻡ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﻛﻪ ﻫﻴﭻ ﮔﻮﻧﻪ ﺗﻈﺎﻫﺮﺍﺗﻲ ﺻﻮﺭﺕ ﻧﮕﻴﺮﺩ" . ﺣﻀﺮﺕ ﺍﻣﺎﻡ ، ﺑﻪ ﺧﻼﻑ ﻧﻈﺮ ﻣﺼﻠﺤﺖ ﺍﻧﺪﻳﺸﺎﻥ ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ ﻛﻪ ﺗﻈﺎﻫﺮﺍﺕ ﻫﻴﭻ ﺍﺷﻜﺎﻟﻲ ﻧﺪﺍﺭﺩ . ﻣﻦ ، ﭘﺲ ﺍﺯ ﺷﻨﻴﺪﻥ ﻧﻈﺮ ﻣﺜﺒﺖ ﺣﻀﺮﺕ ﺍﻣﺎﻡ ﺩﺭﺑﺎﺭﺓ ﺑﺮﮔﺰﺍﺭﻱ ﺗﻈﺎﻫﺮﺍﺕ ، ﺍﺯ ﺩﻓﺘﺮ ﺁﻗﺎﻱ ﻣﻬﺪﻭﻱ ﻛﻨـﻲ ﻛـﻪ ﺩﺭﻣﺠﻠﺲ ﺷﻮﺭﺍﻱ ﻣﻠﻲ ﺳﺎﺑﻖ ﻭﺍﻗﻊ ﺑﻮﺩ ﺗﺎ ﻣﺤﻞ ﺩﻓﺘﺮ ﻣﺠﺎﻫﺪﻳﻦ ﺍﻧﻘﻼﺏ ﺍﺳﻼﻣﻲ ﺩﺭ ﺳـﻪ ﺭﺍﻩ ﮊﺍﻟـﻪ ﻳﻜـﺴﺮﻩ ﺩﻭﻳﺪﻡ ، ﺯﻳﺮﺍ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺧﺒﺮ ﺭﺍ ﺑﺮﺳﺎﻧﻢ ﻭ ﺗﻈﺎﻫﺮﺍﺕ ﻓﻮﺭﺍ" ﺍﻧﺠـﺎﻡ ﺷـﻮﺩ . ﻣـﻦ ﻟﺒﺨﻨـﺪﺷﺎﺩﻣﺎﻧﻲ ﺷﻬﻴﺪ ﻣﺤﻤﺪ ﺑﺮﻭﺟﺮﺩﻱ ﺭﺍ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺷﻨﻴﺪﻥ ﺁﺯﺍﺩﻱ ﺗﻈﺎﻫﺮﺍﺕ ﺑﺨﻮﺑﻲ ﺩﺭ ﺫﻫﻦ ﺩﺍﺭﻡ. ﺗﻈﺎﻫﺮﺍﺕ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺟﻠﻮﻱ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺷﺮﻭﻉ ﻛﺮﺩﻳﻢ ﻭ ﺩﺭ ﻣﺴﻴﺮ ﺧﻴﺎﺑﺎﻥ ﺍﻧﻘـﻼﺏ ﺍﺳـﻼﻣﻲ ﭘـﻴﺶ ﺭﻓﺘـﻴﻢ. ﺟﻤﻌﻴﺖ ﺑﺴﻴﺎﺭﻱ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺗﻈﺎﻫﺮﺍﺕ ﺷﺮﻛﺖ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﻛﻪ ﺑﻪ ﮔﻔﺘﺔ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣـﻪ ﻫـﺎﻱ ﻓـﺮﺩﺍﻱ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ، ﺣـﺪﻭﺩ ﭘﻨﺠﺎﻩ ﻫﺰﺍﺭ ﻧﻔﺮ ﻣﻲ ﺷﺪﻧﺪ.
ﺑﻪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺷﺐ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﺭﺳﻴﺪﻡ ، ﻫﻤﺴﺮﻡ ﮔﻔﺖ: "ﺁﻗﺎﻱ ﻣﻄﻬﺮﻱ ﺗﻠﻔـﻦ ﻛﺮﺩﻧـﺪﻭ ﺧﻮﺍﺳـﺘﻨﺪ ﺑـﺎﺍﻳﺸﺎﻥ ﺗﻤﺎﺱ ﺑﮕﻴﺮﻱ. ﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﺁﻗﺎﻱ ﻣﻄﻬﺮﻱ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻢ. ﺁﻗﺎﻱ ﻣﻄﻬﺮﻱ ﺧﻴﻠﻲ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺗﻈﺎﻫﺮﺍﺕ ﺑـﻪ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺑﺖ ﺍﻇﻬﺎﺭ ﻣﺴﺮﺕ ﻭ ﺷﺎﺩﻱ ﻛﺮﺩﻧﺪ. ﺍﻳﻦ ﺩﻭﻣﻴﻦ ﺑﺎﺭﻱ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺷﺎﻫﺪ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﻣﺎﻡ ﺑﻪ ﺧﻼﻑ ﻧﻈﺮ ﻣﺼﻠﺤﺖ ﺍﻧﺪﻳﺸﺎﻥ ﻧﻈﺮ ﺩﺍﺩﻧـﺪ. ﻳـﻚ ﺑـﺎﺭ ﺩﺭ۲۱ ﺑﻬﻤﻦ ﻣﺎﻩ۱۳۵۷ ﻛﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﻨﺪ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭ ﺧﻴﺎﺑﺎﻧﻬﺎ ﺣﻀﻮﺭ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻭ ﺩﻭﻣﻴﻦ ﺑﺎﺭ ﻫﻢ ﺩﺭﻫﻤـﻴﻦ ﻗﻀﻴﻪ ﺭﺍﻫﭙﻴﻤﺎﻳﻲ ﺩﺭ ﺣﻤﺎﻳﺖ ﺍﺯ ﺳﭙﺎﻩ ﭘﺎﺳﺪﺍﺭﺍﻥ.
***
علی محمد بشارتی، در کتاب خاطرات خود پیرامون موضوع دستگیری فرزندان آیت الله طالقانی مدعی شده است به عنوان مسئول اطلاعات و تحقیقات سپاه از محمد غرضی مسئول عملیات سپاه خواسته است مجتبی طالقانی را که از سفارت فلسطین بیرون آمده بود، دستگیر کنند.
بازتاب های دستگیری فرزندان آیت الله طالقانی و سپس قهر ایشان قابل تامل بود، شورای انقلاب در دوم اردیهشت 1358 اطلاعیه ای صادر کرد: شوراي انقلاب طي صدور اطلاعيه اي با اشاره به مجاهدات پيگير ايت الله طالقاني و رتبه والاي ايشان در نزد امام خميني و مردم ايران غيبت بيشتر ايشان را جايز ندانسته اعلام نمود ملت بداند شوراي اقلاب در مقابل خودسريها نه بيتفاوت مي ماند و نه اجازه مي دهد عوامل تحريک و توطئه با سرنوشت کشور بازي کنند و مقدمات بازگشت از نوع رژيم گذشته را فراهم کنند .شکي نيست ايت الله با امکان بهره گيري فرصت طلبان از اين پيشامد توجه فموده اند و با عنايتي که به حساسيت موقع کشور دارند غيبت بيش ازاين را جايز نخواهند شمرد و با حضور ايشان واقعيت رخداد ها بر همگان مکشوف و تدابير قاطع براي از بين بردن زمينه توطئه و تحريک اتخاذ خواهد شد .(روزنامه اطلاعات 1/2 58 ص7)
 آیت الله محمدرضا مهدوی کنی، سرپرست کل کمیته های انقلاب در مصاحبه با روزنامه کیهان  در رابطه با دستگيري فرزندان ايت الله طالقاني اظهار داشت اين دستگيري از طرف کميته هاي چهارده گانه و کميته مرکزي انقلاب اسلامي انقلاب اسلامي نبوده و به وسيله افراد مسلح خاصي صورت گرفته است که هيچ ارتباطي با کميته ها ندارند و هدفشان صرفا ايجاد تحريک و تفرقه است وي همچنين گفت انتقال مکان ايت الله طالقاني بطي به دستگيري فرزندانشان ندارد و ايشان مدتهاست به خاطر ازدحام بيش از حد مراجعين از منزل اصلي خود نقل مکان کرده اند .(25 فروردین 1358)
روزنامه کيهان در  29/ 1/ 58 به نقل از یک شاهد عینی نوشت: يک شاهد عيني ضمن شرح ماجراي دستگيري فرزندان ايت الله طالقاني گفت دستگيرکنندگان مي گفتند دستگيري انان در ارتباط با دخالت در وقايع گنبد است . وي افزود انان در سلول هاي انفرادي هستند و اتومبيل مربوط به انها در محل قديم ساواک که در حال حاضر زير نظر يکي از کميته هاست پيدا شده .وي همچنين گفت انها که روز پنج شنبه دستگير شده بودند پس از چند ساعت در صبح روز جمعه با چشم هاي بسته در حوالي حسينيه ارشاد رها شده اند و به خاطر اين بي حرمتي ايت الله دفاتر خود را در تهران و شهرستان ها تعطيل نموده از تهران عزيمت کردند.
صادق طباطبایی، سخنگوي دولت موقت بیست و ششم فروردین، ضمن اظهار تاسف از اين واقعه اين کا ررا نمونه اي از اقدامات خودسرانه بر خي کميته ها و پاسداران دانست، عاملی که نهایتا باعث استعفای دولت بازرگان شد.
اعظم طالقاني، فرزند آیت الله طالقانی طي اطللاعيه اي با اشاره به وقايع روز هاي اخير و بي احترامي به خانواده اش ، استعفاي خود را از رياست هيات مديره جامعه زنان انقلاب اسلامي اعلام داشت، گروه امداد طالقاني طي اطللاعيه اي کليه واحد هاي ثابت و سيار خود را به دليل فقد امنيت و مصونيت تعطيل اعلام نمود .
موضع امام خمینی در قبال قهر آیت الله طالقانی پیچیده و زیرکانه بود،ایشان دستور دادند با ايت الله طالقاني تماس گرفته شود و حجت الاسلام سیداحمد خمینی، فرزند خود را مامور این تماس کردند.
 سازمان مجاهدين خلق هم که کم کم زوایه علنی خود با حاکمیت جدید را نشان می داد، در راهبردی رادیکال طي اعلاميه اي اعلام کرد نيروهاي نظامي خود را در اختيار ايت الله طالقاني مي گذارد! پیامی که از سوی آیت الله، بی پاسخ ماند.
 اما موضع شخص آیت الله طالقانی نیز در این خصوص خواندنی است، آيت الله طالقاني بعد از مراجعت به تهران، در قم با امام خميني ملاقات کرد،.ايشان همچنين طي سخناني که در مدرسه فيضيه ايراد کردند کميته ها را از تهمت ها بري دانسته حمله ها را مغرضانه خواندند و ضمن اينکه اظهار داشتند در جريان انقلاب همين کميته ها بودند که از جان و مال مردم حفاظت کردند بر لزوم تصفيه نيز تاکيد نمودند . ايشان نگراني خود را از تکرار حوادث گنبد و سنندج اعلام نموده افزودند ربودن فرزندان من در روز روشن ان هم پس از ملاقاتي که با نماينده فلسطين داشتند از طرف من نگراني آور بود و احساس کردم همان کبريتهايي که در سنندج منشا اشتعال شد و در کنبد، از اينجا شروع شده . براي اينکه مساله به صورت تفاهم و دقت و بدون احساسات بررسي شود از جانب دولت ، مراجع، شوراي انقلابي کميته ها ، من صلاح در اين ديدم که چند روزي تهران را ترک کنم و دفتر ها بسته باشد .
 طاهره علایی طالقانی، فرزند دیگر آیت الله بعدها در مصاحبه ای در خصوص این واقعه، ضمن تاکيد بر رويکرد تعاملي آيت الله طالقاني نسبت به جريانات و گروه هاي سياسي کشور ادامه داد: «پدر با يکي از برادرانمان، مجتبي، که عقايد کمونيستي داشت، صحبت مي کرد. يک بار که او حدود 17 سال داشت وقتي ساواک به مقابل منزل آمده بود تا او را دستگير کند، پدر گفته بود او در منزل نيست واز اين طريق مجتبي فرصتي پيدا کرد تا فرار کند و بعد هم به آلمان رفت.»
طاهره طالقاني اضافه کرد: «مجتبي پس از انقلاب به ايران بازگشت که آن برخوردها و دستگيري او پيش آمد. در شرايطي که همسرش باردار بود، آنها رادر مقابل سفارت فلسطين دستگير کردند. بعد از آن مساله و فوت پدر دوباره مجتبي از ايران رفت.»
بعد از این واقعه، آیت الله طالقانی با حکم بنیانگذار جمهوری اسلامی به سمت امامت جمعه تهران منصوب شد، سپس با رای مردم تهران در مجلس خبرگان قانون اساسی عضویت یافت و سرانجام در نوزدهم شهریور 1358 بر اثر حمله قلبی درگذشت.
مجتبی طالقانی
همانطور که در ابتدای مطلب گفته شد، مجتبی طالقانی در سال 1355 (در پی تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق) در نامه ای به پدرش رسما اعلام کرد که مارکسیست شده است، برای درک بهتر ابعاد عمیق این حادثه تاریخی، قسمت هایی از این نامه در پی می آید، نامه مجتبی طالقانی ضربه ای بزرگ برای آیت الله بود و نمونه ای از نگرانی ها و مصائبی بود که روحانیت مبارز در دهه پنجاه شمسی با آن دست به گریبان بودند.
نامه مجتبی طالقانی چنین آغاز می شود: « پدر عزیز! امیدوارم خوب و سالم باشی. حدود دو سال است كه تماسی با هم نداشته‌ایم. طبیعتاً چندان هم از وضعیت هم خبر نداریم؛ شما هم حتماً در این مورد كه بالاخره كار من به كجا رسید و در چه شرایطی به سر می‌برم ابهامات زیادی دارید. در این‌جا سعی من این است كه ذهن آموزگار هم رزمی را كه مدت‌ها با یكدیگر در یك سنگر علیه امپریالیسم و ارتجاع مبارزه كرده‌ایم نسبت به پروسه‌ی حركت و وضع مبارزاتی‌ام روشن كنم. جریاناتی كه در سازمان (مجاهدین خلق) پیش آمد یعنی تحولات ایدئولوژیك، بازتاب وسیعی در جامعه داشته كه حتما شما هم در جریان آن بوده‌اید.»
از موقعی كه در خانواده خود را شناخته‌ام به علت تهاجم همه جانبه رژیم علیه ما، ‌خود به خود رژیم (شاه) را دشمن اصلی و خونی خود می‌دیدم و از آن زمان، مبارزه را در اشكال مختلف آن شروع كردم. ابتدا این مبارزه به علت این‌كه در محیطی مذهبی مثل مدرسه علوی قرار داشتم در قالب مذهب انجام می‌شد، یعنی در آن زمان من حقیقتاً به این مذهب مبارز، مذهبی كه قیام‌های توده‌ای متعددی تحت لوای آن صورت گرفته بود، مذهبی كه با مسلمانان و انقلابیونی چون محمد، علی و حسین ابن علی مشخص می‌شد شدیداً معتقد بودند و در حقیقت به این مذهب به عنوان انعكاس خواست‌های زحمت‌كشان و رنجبران در مقابل زورگویان و استعمار گران می‌نگریستم و به این ترتیب به مذهب (دقت شود) در محدوده دفاعیات مجاهدین (خلق) یعنی شناخت (كتاب شناخت حسین روحانی كه پیش از این نام بردیم) و راه انبیاء (كتاب حنیف نژاد) اعتقاد داشتم و طبعاً به حواشی و جزئیات آن بها نمی‌دادم، خصوصاً كه در محیط مدرسه علوی برخورد قشری آن‌ها با مذهب خود به خود باعث دور شدن من از این سری اعمال و عبادات كه چندان به كار من نمی‌خورد می‌شد.
این روی كرد و همین‌طور تبلیغات ضد كمونیستی آن‌ها وقتی با ترویج این مسایل قشری هم جهت می‌شد مسلماً تأثیر وارونه‌ای روی من می‌گذاشت در حالی كه هم‌چنان به عناصر مبارزه جوی اسلام پای بند و معتقد بودم، خصوصاً وقتی مسائل ظاهراً جدیدی از اسلام به وسیله شریعتی و امثال او مطرح می‌شد ـ یعنی ادامه همان تلاش كه سال‌ها به وسیله مهندس بازرگان انجام شده بود ـ بلافاصله به سوی آن كشیده می‌‌شدم. ولی بعد از هیجانات اولیه‌ای كه بر درخورد با این قبیل مسائل جدید معمولاً به آدم دست می‌دهد، چون دیدم این نیز نمی‌تواند واقعاً به من راهی را نشان دهد و مسائل مبارزه را روشن كند و در نتیجه نمی‌تواند دردی را دوا كند آن ذوق و شوق اولیه از بین می‌رفت.
به این ترتیب بود كه من توانستم با چهره‌های مختلفی از مذهب از نزدیك برخورد كرده و تاحدی كه می‌توانستم آن‌ها را بشناسم در حالی كه به دستاورد عملی كه گره گشای حقیقی راه‌های مختلف مبارزات باشد نرسیده بودم همگام با این شدم و جریانات، جست و گریخته با ماركسیسم آشنا می‌شدم و مهم‌ترین نتیجه این آشنایی مقدماتی این بود كه آن خوف و هراسی كه از تمام جهات از ماركسیسم به من تقلین شده بود نه تنها از بین رفت بلكه حتی به سمت آن گرایشاتی نیز پیدا كردم. در این شرایط، آغاز جنبش مسلحانه و ظهور سازمان (مجاهدین خلق) باعث پیدایش نقطه عطفی در جریان فكری افرادی مانند من شد. طبیعتاً مرا به سوی خود می‌كشاند زیرا این ایدئولوژی هم قسمت‌هایی از اسلام و هم مذهب انقلابی را تواماً ترویج می‌كرد و این برای من كاملاً ایده‌آل بودند لذا این ایدئولوژی بلافاصله برای من به صورت اصلی قبول شده در آمد. مخصوصاً وقتی می‌دیدم كه انقلابیونی با عمل انقلابی خود، صداقت و پای بندی خود را به این اصول، ثابت كردند و در عین حال توانسته بودند این تناقض را به صورتی حل كنند، در موضوع خود استوارتر شده و اطمینان بیشتری پیدا كردم ... و لیكن مذهب به هیچ وجه و واقعاً به هیچ وجه نمی‌توانست كوچك‌ترین مسأله سیاسی استراتژیك و ایدئولوژیك مرا حل كند، بلكه به واسطه نقطه ایده‌آلیستی آن شدیداً استنباطات ما را از پراتیك مبارزاتی خودمان، از واقعیت‌هایی كه در جهان جاری است و از مبارزات خلق‌ها به انحراف می‌كشاند! مسأله اصلی حل مشكل جنبش و از بین بردن موانعی است كه در مقابل آن قرار دارد و این چیزی است كه تنها با برخورد صادقانه با جهان و قوانین تحول جامعه و تاریخ و غیره به دست می‌آید یعنی همان چیزی كه ماركسیسم كشف كرده است! ب
مجتبی طالقانی فرزند آیت الله طالقانی در نامه مشهوری که به پدرش نوشته بود به خوبی شرح داده است :
" اکنون دو سال است که خانه را ترک کرده ، مخفی زندگی می کنم و ارتباطی با شما ندارم ، به خاطر احترام عمیقی که برایتان قائلم و سال های زیادی که با هم در جنگ با امپریالیست ها و ارتجاع بوده ایم ، ضروری دانستم برای شما توضیح دهم که چرا من و همکیشانم تصمیم گرفتیم تغییرات عمده ای در سازمان خود ایجاد کنیم .....من از نخستین روزهای زندگی در کنار شما یاد گرفتم که چگونه از این حکومت استبدادی خون آشام متنفر و بیزار باشم ، من همواره احساس بیزاری خود را از طریق مذهب ، آموزش ها و درس های آتشین محمد (ص) ، امام علی (ع) و امام حسین (ع) بیان می کردم ، من همیشه برای اسلام به عنوان زبان گویای توده های زحمت کش در حال مبارزه با ظلم احترام قائل بودم ....اما طی دو سال گذشته مطالعه مارکسیسم را آغاز کرده ام ، من قبلاً فکر می کردم که روشنفکران مبارز می توانند این رژیم را از میان بردارند ، ولی اکنون باور کردم که باید به طبقه کارگر روی آوریم .
مجتبی طالقانی در بخش پایانی نامه خویش مدعی می شود: اما برای سازماندهی طبقه کارگر باید اسلام را کنار بگذاریم چون مذهب پویای اصلی تاریخ ، مبارزه طبقاتی را قبول ندارد ، البته اسلام می تواند یک نقش مترقی به ویژه در بسیج طبقه روشنفکر علیه امپریالیسم ایفا کند ، اما این تنها مارکسیسم است که تحلیل هایی عملی از جامعه به دست می دهد و متوجه طبقات استثمار شده و رهایی آنهاست . من پیش از این فکر می کردم آنهایی که اعتقاد به ماتریالیسم تاریخی دارند به دلیل این که به معاد و زندگی پس از مرگ ایمان ندارند نمی توانند فداکاری های بزرگی نمایند ، ولی اکنون می دانم بزرگ ترین و متعالی ترین فداکاری ای که شخص می تواند انجام دهد مرگ در راه آزادی طبقه کارگر است ." گفتنی است مجتبی طالقانی امروز در فرانسه ساکن است و عضو گروهی از روشنفکران ضدجنگ است.