زمان : 30 Aban 1387 - 23:14
شناسه : 13876
بازدید : 9779
به بهانه بیستمین سالگرد ارتحال آیت الله خاتمی :زندگينامه آیت‌الله خاتمی (ره) از زبان خود به بهانه بیستمین سالگرد ارتحال آیت الله خاتمی :زندگينامه آیت‌الله خاتمی (ره) از زبان خود

یزدفردا -سیاسی-مذهبی-بیوگرافی-مناسبتها:سردبیر یزدفردا :آیت‌الله خاتمی به روایت خویش در شروع صحبت از حضرت آیت‌الله خاتمی خواستیم تا شرحی از زندگی و فعالیتهای اجتماعی و سیاسی خودشان را از بدو تولد تا كنون بیان فرمایند؛ و ایشان با تواضع خاصی، كلام خود را چنین آغاز كرد: بسم‌الله الرحمن الرحیم ضمن تشكر از حسن ظن آقایان به بنده، باید عرض كنم بدون هیچ مجامله بگویم خجلم و پیش خود و خدای خود شرمسارم كه زندگی بنده اسوه باشد و باعث تشویق مردم شود تا متابعت كنند و این كه خود را جزء علما و دانشمندان و زهّاد و رجال الهی، كه شما در نظر دارید از آنها یك مطالبی را تهیه كنید، قرار دهم. خدا می‌داند خودم را قابل نمی‌دانم. به‌علاوه اگر آدم كاری هم كرده باشد برای خدا بوده است و ذكرش هم لازم نیست و اگر برای خلق كرده است شایسته نیست كه حرفی و عملی كه برای غیرخدا انجام داده است، این را به حساب اعمال نیك و خیر خود بشمارد.در هرحال، برای اجابت فرمایش آقایان و سؤال آقایان، كه زحمت كشیده و به این جا تشریف آورده‌اند، مطالب مختصری را بیان می‌كنم.

نام من سید روح‌الله خاتمی در سال 1324 قمری متولد شدم، برحسب نوشته‌ای كه از پدرم در پشت قرآنش باقی مانده است؛ و این را هم عرض بكنم در تاریخی كه والدم برای من نوشته است نام مرا محمد گذاشته است و لقب مرا روح‌الله. ولی از آنجایی كه من یاد دارم چون از اول نام مرا روح‌الله خوانده‌اند، شناسنامه را هم به نام روح‌الله گرفته‌اند. دوران طفولیت را در اردكان سپری كرده‌ام و از آنجایی كه خانوادۀ من، هم از طرف پدر و هم از طرف مادر، در سلك روحانیت بودند، بعضی از آنها با درجات خیلی عالی و بعضی از آنها با درجات نازل؛ از اهل علم و روحانیت بوده‌اند. طبعاً چون من هم در چنین خانواده‌ای تربیت شدم و پس از این‌كه مرا به مكتب گذاشتند و در مكتب تا سیزده‌سالگی فارسی و غربی آموختم و از همان سن در همان اردكان برای فراگرفتن علوم دینی مشغول شدم. آن‌جا در نزد اساتید چیزهایی فرا گرفتم و مقدماتی فراهم كردم و بعد از آن، دو محل را برای ادامۀ تحصیل در نظر داشتم: یكی نجف در درجۀ اول و بعد اصفهان. هنوز حوزۀ علمیه قم كاملاً تأسیس و به‌عنوان حوزۀ علمیه معرفی نشده بود و اصفهان بیشتر معروف بود و انصافاً حوزۀ بسیار خوبی بود و علمای بسیار بزرگ و شایسته و با نام و بی‌نام داشت و همۀ علوم در آن‌جا بود در همۀ مدارس تدریس صورت می‌گرفت و تدریس می‌كردند.

وضع زندگی ما متوسط بود. وقتی به اصفهان رفتم پدرم شش تومان در ماه برای من شهریه قرار داد كه برای من می‌فرستاد و با همان شش تومان به حساب طلبگی زندگیمان می‌گذشت البته هرگز آن رنج‌هایی كه طلبه‌های دیگر كشیدند من نكشیدم ولی زندگی من بسیار ساده و محدود بود و یاد دارم لباس و وسایل دیگر را از اردكان برایم می‌فرستادند، مادری داشتم كه خیلی به من علاقه‌مند بود و این خاطره یادم هست كه هروقت لباس مرا می‌فرستادند، مادرم از پول خیاطی یا كارهای دیگری كه كرده بود، گاهی یك سكۀ دو ریالی به آن لباس می‌دوخت و برای من می‌فرستاد و یادم می‌آید وقتی كه ما لباس را باز می‌كردیم اول سراغ این می‌رفتیم كه ببینیم پولی هست یا نه، غرض این است كه ساده زندگی می‌كردیم، ولی الحمدلله رنج‌های زیادی نكشیدیم.

مدرسین من عده‌ای بودند كه حالا نام همۀ آنها را نمی‌توانم ببرم. در همان زمان، از استادانی استفاده می‌كردم كه از حیث مقام اخلاق و زهد و عرفان خیلی معروف بودند مخصوصاً یكی از آنها كه بعد از وفاتش خیلی معروف شده و آقای مطهری هم مكرر در نوشته‌هایشان نام این آقا را ذكر كرده‌اند؛ و او مرحوم حاج میرزا علی آقای شیرازی بود كه من از همان ابتدا با ایشان مأنوس بودم و ایشان به حجره من می‌آمدند و می‌رفتند. از اساتید دیگر این جانب در معقول، آقای شیخ محمد خراسانی بود كه ایشان مجرب بود (و در حكمت و معقول معروف هم هستند) معقول را خدمت ایشان تلمذ كردم و در فقه و اصول به ترتیب: مرحوم آقا سید محمد نجف‌آبادی، مرحوم آقا سید علی نجف‌آبادی و مرحوم حاج‌آقا رحیم ارباب كه یكی از اوتاد عصر خودش بود و به همۀ علوم آشنا و مخصوصاً فقاهتش هم خیلی خوب بود ـ خدمت این آقایان تلمذ كردم. از سالی كه به اصفهان رفتم، (یعنی سال 1342 قمری) و وقتی كه (در 1354 قمری) برگشتم تقریباً دوازده سال تمام در اصفهان بودم. آمدنم به اردكان به قصد توطن نبود دلم می‌خواست به نجف بروم البته بعضی از آقایان آن موقع به قم می‌رفتند ولی اصفهانیها كمتر به قم می‌رفتند، ولی افرادی كه از جاهای دیگر به اصفهان می‌آمدند به قم می‌رفتند.

این حوزه پرمحتوایی كه بعد از زمان آقای شیخ عبدالكریم حائری پیدا شد، در پیش از ایشان حوزه پرمحتوایی نبود و آن رونق و جا افتادگی را كه می‌بایست داشته باشد نداشت. و در هرحال، نظرم این بود كه استفاده در اصفهان بیشتر است ولی پس از مدتی قصد نجف كردم و قصد دیداری از حوزه قم. آن زمان من در اصفهان بودم و به اردكان آمدم، در همان زمان بود كه رفتن به عتباب از طرف دولت ممنوع بود و از هیچ طریقی هم نمی‌شد. بعضی‌ها از طریق قاچاق می‌رفتند. به اردكان آمدم و به اتفاق پدر و مادرم به تهران رفتیم چون ایشان هم علاقه داشتند كه به كربلا بروند سعی شد با وسایل دولتی پاسپورتی گرفته بشود و به نجف برویم، و خلاصه آنچه تلاش شد انجام نشد و باز هم به اردكان برگشتم و خلاصه موجبات زندگی قدری به هم خورد و پدرم مرحوم شد. علاوه در اصفهان فشارهای كذایی دولت سابق به اهل علم زیاد شد و طوری شد كه جرأت این كه اهل علم به خیابان و یا معابر عمومی بروند، نداشتند و عجیب این است كه چون دولت این كار را می كرد یك مشت لات و مردمان پست‌فطرت می‌آمدند و دست می‌انداختند و اذیت می‌كردند و گاهی به بهانه‌های مختلف ما را به كلانتری می‌بردند.

این عوامل و نرفتن به نجف و فوت پدرم و زیاد شدن بار زندگی به دوشم باعث ماندن نم در اردكان شد. در زمان طاغوت، كه مقارن بود با فوت پدرم، شما یاد ندارید شاید شنیده باشید فشار و اختناق به حدی بود كه هیچ كس توانایی این را نداشت كه یك قدم برخلاف نظر و خواست رژیم بردارد خصوصاً در امور مذهبی. و زمانی در مسئلۀ طرح لباس خیلی سخت گرفتند و متأسفانه در یزد از همه جا سخت‌تر بود كه تمام علمای یزد و اردكان خلع لباس شدند و جز در اردكان كه نمی‌دانم چه شد استثنا قائل شدند و دو نفر خلع لباس نشدند یكی پدر من بود (مرحوم آقاسید محمدرضا خاتمی اردكانی) و یكی هم میرباقر آقا شیخ محمد، كه ایشان هم از علما بودند حتی در سطح استان یزد معممی را باقی نگذاشتند؛ مثلاً در یزد مرحوم آقا شیخ غلامرضا خراسانی، كه فقیه بود و از زهاد و مراجع اولیۀ یزد به شمار می‌رفت ایشان را هم تغییر لباس دادند. در عین حال، مسئلۀ مسجد و تبلیغ را كه بسیار لازم بود رها نكردیم و با وجود فشارهایی كه بود به اندازه‌ای كه در توانمان بود و وظیفه‌مان ایجاب می‌كرد در راهنمایی مردم و بیان احكام در مساجد و یا در مجالس خصوصی تكلیفمان را انجام می‌دادیم تا این كه جنگ جهانی دوم شروع و اشغال ایران به وسیلۀ متفقین انجام شد.

در آن وقت یك فضای باز سیاسی به وجود آمد و من یك فعالیتهایی كردم. مدرسه‌ای بود در اردكان كه تقریباً به مخروبه‌ای تبدیل شده بود ما آن مدرسه را ترمیم كرده و آن را همراه با عده‌ای طلبه تأسیس كردیم. البته اوایل امر مربوط به من نبود، بلكه مربوط به خود آن بچه‌هایی بود كه در آن تحصیل می‌كردند. از آن جا طلبه‌های بسیار خوب و فاضل تحویل قم دادیم كه الان هم بعضی‌هاشان هستند و استفاده می‌رسانند و بعضی از آنها هم به رحمت خدا رفته‌اند. دو نفر از آنها به نامهای آقا شیخ محمدحسین بهجتی كه الان در اردكان امام جمعه هستند و یكی هم برادر ایشان آقا شیخ محمدحسین بهجتی است كه ایشان از باب ضرورت در فرهنگ هستند و در روحانیت هم مؤثرند خلاصه همه از بزرگان هستند. سرانجام ما جلسات دینی و معارف اسلامی تشكیل دادیم تا كم‌كم رسید به مسئله 15 خرداد كه من رابط بودم و اعلامیه هایی را كه از طرف امام می‌آمد پخش می‌كردم. در اردكان بحمدالله سازمان امنیت به آن صورت نبود به همین خاطر تبلیغات خوب صورت می‌گرفت و فشار نبود، در مدارس عمومی وقتی به مناسبت‌هایی مثلاً نیمه شعبان جشن می‌گرفتند ما سخنانی می‌گفتیم و افرادی كه از تهران به آنجا می‌آمدند وقتی این سخنان را می‌شنیدند به ما می‌گفتند اگر شما یك ثلث از این سخنان را در تهران می‌زدید الان در زندان و در حال شكنجه بودید. و از این سخنان تعجب می‌كردند و مأمورانی هم كه در آن‌جا بودند شعور نداشتند و اصلاً درك نمی‌كردند.

هم‌اكنون در اردكان و سایر توابع حتی یك نفر پیدا نمی‌شود كه از غیر امام تقلید كند. همه مقلد امام هستند و در مسئلۀ انقلاب مخصوصاً بعد از 15 خرداد و اوج گرفتن انقلاب فعالیت‌هایی در میان مردم داشتیم كه البته اینها چیزهایی نیست كه من بخواهم ذكرش را بكنم، این كارهایی است كه وظیفه روحانیت بود، به هرحال، ما در طریق انقلاب و اسلام بودیم و به اندازه‌ای كه از عهدۀ ما برمی‌آمد فعالیت می‌كردیم تا این كه مسئلۀ 15 خرداد رسید؛ نهضتی كه به رهبری ـ امام خمینی حفظه‌الله تعالی و اعزه علی كلمته ـ شروع شد. ما درا ین جا به اقتضای محیطمان فعالیتی داشتیم. اعلامیه‌هایی را پخش می‌كردیم، طومار صادر می‌كردیم، تلگراف می‌زدیم، سخنرانیهایی می‌كردیم و از این قبیل كارهایی كه همه انجام می‌دادند تا این‌كه حاج‌آقا مصطفی را شهید كردند كه شاید مهمترین ضایعه برای اسلام بود اما فقدان حاج‌آقا مصطفی منشأ شد كه انقلاب شتاب زیادی بگیرد و كارها علنی شود؛ مثلاً اگر پیشتر عالمی فوت می‌شد و می‌خواستیم فاتحه بگیریم مورد تعرض واقع می‌شدیم. از چیزهایی كه در امر انقلاب مؤثر بوده است؛ اگر به صد قسمت تقسیم بكنیم نود درصد آن مربوط می‌شود به آن فاتحه‌ها و مجالس سوگواری، كه به نام آیت‌الله حاج‌آقا مصطفی برگزار می‌شد. و آن انقلابی كه اتصال پیدا كرد به این نهضت و پیروزی، قضیه‌ای بود كه در قم اتفاق افتاد. من آن وقت در اردكان نبودم و به ایرانشهر رفته بودم تا از علما و دانشمندانی كه در تبعید بودند دیدن بكنم و از نظر مادی به ایشان یاری برسانم.

همت و خروش مردم در برابر رفتار سبعانۀ رژیم باعث شد كه مردم به حدی از جان خود بگذرند كه انقلاب منتهی به پیروزی 22 بهمن شد. بعد از انقلاب هم در محل خودمان آن كارهایی كه یك روحانی باید انجام بدهد انجام می‌دادیم. در بین مردم و در تظاهرات و مشغول مجالس بودیم و خلاصه كارهایی كه می‌شد انجام می‌دادیم تا این‌كه به حكم حضرت امام، امام جمعه اردكان شدم و فعالیت‌هایی‌ كه مناسب امام جمعه بود داشتم. بعد، واقعۀ ناگوار شهادت حضرت آیت‌الله صدوقی اتفاق افتاد كه واقعاً ضایعۀ بزرگی برای انقلاب بود و موجب حزن و اندوه همه شد. بعد از آن قرعه به نام من درآمد؛ یعنی به عنوان امام جمعه یزد انتخاب شدم. قبل از آن هم كه حكمشان را صادر بكنند فرستادگانشان این جا آمده بودند و من هم می‌گفتم از باب ناتوانی جسمی و روحی واقعاً ما باید بساطمان را جمع بكنیم نه این‌كه تازه بساط نو پهن بكنیم و تقاضا كرده بودم به امام هم عرض بكنند ما را معاف بدارند و موجباتی هم كه بود عرض كردم، ولی امام این طور تشخیص دادند كه بنده شرعاً انجام وظیفه بكنم. بسم‌الله الرحمن الرحیم جناب مستطاب حجّت‌الاسلام والمسلمین آقای حاج‌آقا روح‌الله خاتمی دامت‌افاضاته به دنبال شهادت جانگداز سومین شهید محراب صدوقی عزیز و اتفاق نظر علماء بزرگ یزد و مقبولیت نزد اهالی محترم جنابعالی را كه موصوف به علم و تقوا می‌باشید به سمت نماینده و امام جمعۀ یزد منصوب می‌نمایم ان‌شاءالله ضمن انجام این فریضۀ بزرگ مردم را به كلیۀ وظایف خود در رابطه با اسلام عزیز و مسلمین و انقلاب خونین و مستحكم ملت شریف ایران آشنا فرمائید ان‌شاءالله جنابعالی در تمشیت امور و رسیدگی به احتیاجات مردم قاطعانه عمل می‌نمایید.

امید است اهالی محترم و متدین یزد عموماً، حضرات علماء اعلام خصوصاً و نهادهای انقلابی فرصت را مغتنم شمرده همكاری‌های لازمه را در انجام هرچه باشكوه‌تر نماز وحدت‌آفرین و دشمن‌شكن جمعه با جنابعالی داشته باشند. موفقیت همگان را از خدای متعال مسئلت دارم. والسلام علیكم و رحمه‌الله و بركاته. روح‌الله الخمینی س: لطفاً بفرمایید رابطۀ شما با امام از چه زمانی و در رابطه با چه مسائلی شروع شد؟ ج: با امام از نظر صوری رابطۀ خیلی كمی داشتم، ولی رابطۀ معنوی از طرف من كه خیلی حاصل بود، از طرف امام هم بعد معلوم شد كه خیلی نظر لطف به بنده دارند، و این رابطه از زمان طلبگی امام شروع شد. آقایی بود به نام آقا سیدكاظم گلپایگانی، كه از علمای بزرگ و درجۀ اول بودند و در این اواخر دلتنگ شدند و از عراق به تهران آمدند و فوت شدند، این آقا رفیق مشترك بنده و آیت‌الله العظمی امام خمینی بودند. ایشان مدتی در قم و مدتی هم در اصفهان بودند و ایشان از آن روزی كه اوصافی از امام نقل كرده بودند من ارادتمند و دوستدار امام شدم و اما رابطۀ صوری با امام نداشتم، جز این كه در زمان رحلت حضرت آیت‌الله بروجرودی، كه من تصادفاً در قم بودم، اولین ملاقات صوری من با امام، صورت گرفت و بعد از نهضتی كه امام برپا كردند و مسئلۀ انجمنهای ایالتی و ولایتی مطرح شد نامه‌هایی برای هم می‌فرستادیم و در نجف هم كه بودند رابطۀ مكاتباتی داشتیم، اما در تركیه كه بودند رابطه نداشتیم.

وقتی به نجف مشرف شدند از آن وقت رابطۀ ما شروع شد. مكاتبات خاصی هم نبود ما راز و نیازهایی داشتیم به ایشان عرض می‌كردیم ایشان هم اگر نظر و امری داشتند در مكاتبات خود می‌نوشتند و بعد از انقلاب هم كه امام تشریف آوردند در بدو ورودشان از وجود مقدسشان دیدن كردم. بنده كه شیفته امام هستم و ایشان را واقعاً یكی از نوابغ روزگار و از افتخارات اسلام می‌دانم و قابل هم نیستم؛ ولی ایشان هم خوب به همان اندازه كه ما می‌دیدیم نظر خوبی به ما دارند و امیدواریم كه همان نظر خیر ایشان، نظر خدا هم باشد.

 

نگاهی كوتاه به زندگانی آیت‌ا... حاج سید روح‌الله خاتمی

 شامگاه دوشنبه دهم رمضان سال 1324 هـ.ق منزل آیت‌الله حاج سید محمدرضا خاتمی پذیرای نوزادی شد كه پدر نام او را «محمد» و لقبش را روح‌الله نهاد؛ اگرچه هیچگاه بدین نام خوانده نشد و همیشه او را «سید روح‌الله» صدا می‌كردند.(1) آسید محمدرضا كه تحصیلات تكمیلی خود را در علوم و معارف حوزوی در اصفهان به سرانجام رسانده بود و از آیت‌الله ملامحمد باقر فشاركی اجازه اجتهاد داشت، فرزند حاج سید محمد اسماعیل اردكانی عالم دل آگاه و مؤلف كتاب‌های (ذخیره‌ المعاد، مجالس الواعظین و ابطال مذهب بهائیت) بود و در اردكان به رتق و فتق امور دینی و اجتماعی مردمان آن سامان اشتغال داشت.

آسید روح‌الله كه در محیط آرام خانه و در سایۀ محبت‌ها و ارشادات پدر نرم‌نرمك با دنیای پیرامون و آموزه‌های مذهبی و اجتماعی آشنا می‌شد، این افتخار را داشت كه از جانب مادر نیز به حلقۀ علماء و فرزانگان پیوند می‌خورد؛ اجداد مادری آسید روح‌الله از نوادگان ملاعلیای اردكانی بودند كه از اكابر علمای آن سامان و وابسته به خانوادۀ ملااسماعیل عقدایی صاحب تألیفات عدیده و از علمای صاحب‌نام، محسوب می‌شد. وی كه در همنشینی پدر و مادر توانسته بود فارسی و عربی را به خوبی بیاموزد از سیزده سالگی به عنوان طلبه‌ای كوچك مجدانه به آموختن علوم دینی در زادگاه خود تحت نظر پدر پرداخت تا اینكه در سال 1342 هـ.ق در حالیكه هنوز 18 سال بیشتر نداشت، برای ارتقاء سطح دانش و معرفت خود، عازم اصفهان كه یكی از مراكز مهم حوزوی در جهان تشیع محسوب می‌شد و مأمن علماء و مراجع بنام و عالیمقام بود گردید و زندگی طلبگی خود را با شش تومان پولی كه ماهیانه از جانب پدر دریافت می‌داشت، آغاز نمود و تمام وقت و استعداد خود را وقف آموختن و كسب فضیلت نمود. زندگی در اصفهان برای آسید روح‌الله نوجوان یادآور خاطرات و سرگذشتهای پدرش آسید محمدرضا در دوران تحصیل و نیز سرشار از آرزوها و آرمانهایی بود كه یك طلبۀ جوان و جویای معرف می‌توانست در دل داشته باشد به علاوه كمك‌ها و دلگرمی‌های پدر او را از برخی دغدغه‌های آزاردهنده‌ای كه گاهی گریبانگیر برخی طلاب می‌گردید می‌رهاند و محیطی آماده، جهت آموختن و كسب فیض از محضر علماء و اساتید برجسته‌ای همچون «میرزا علی‌آقای شیرازی، علامه حاج‌آقا رحیم ارباب، حكیم شیخ محمد خراسانی، آیت‌الله حاج میرسیدعلی نجف‌آبادی و آیت‌الله سید محمد نجف‌آبادی و... فراهم می‌نمود. اما تحولات سیاسی و اجتماعی، شرایط را روز به روز بر روحانیون و علماء دشوارتر می‌نمود.

جو اختناق و فضای بسته و خشونت‌باری كه ارمغان حكومت پهلوی اول بود بیش از همه بر حوزه‌های علوم دینی سایه افكنده، آزار و اذیت روحانیون روز به روز بیشتر می‌شد به‌گونه‌ای كه ماندن در اصفهان نمی‌توانست طالبان علم و معرف و از جمله سید روح‌الله جوان را به خواسته‌های خود نزدیك سازد، از اینرو بالاجبار در سال 1354 هـ.ق پس از 12 سال معرفت‌اندوزی و حكمت‌آموزی اصفهان را به قصد زادگاهش اردكان ترك كرد. در حالیكه آرزومند بود به زودی ادامۀ رشتۀ درس و بحث را در حوزۀ نجف دنبال نماید. به همین منظور تصمیم گرفت كه در معیت پدر سالخورده و مادرش كه آرزوی زیارت عتبات را در دل داشتند و به نجف و كربلا عزیمت كند از اینرو به سوی تهران حركت نمودند. لكن دولت وقت رفتن ایرانیان به عتبات را ممنوع كرده بود و بدین ترتیب تلاش فراوان آنها بی‌ثمر ماند و ناچار به اردكان مراجعت نمودند. در این اثناء آیت‌الله حاج سید محمدرضا خاتمی در اردكان دار فانی را وداع كرد و آسید روح‌الله تنهاتر از همیشه راه پدر و اجداد پاك‌سیرت خود را در غربت و تنهایی ادامه داد. فشارهای حكومت و آزار و اذیت علماء كه موجب مهاجرت آسید روح‌الله خاتمی از اصفهان شد و عدم توفیق در رفتن به نجف برای ادامۀ تحصیل، نیز ارتحال پدر و زیادشدن بار زندگی اگرچه آزاردهنده و طاقت‌فرسا بود اما آیت‌الله خاتمی را در انجام وظایف مذهبی و تبلیغ مبانی شریعت مصمم‌تر می‌نمود و بدینسان تصمیم به اقامت در اردكان گرفت و علیرغم اختناق و فشار حكومت به اقامۀ نماز جماعت و راهنمایی و ارشاد مردم بیان احكام در مساجد و مجالس خصوصی پرداخت.

صفای نفس، مردم‌داری، تعلق داشتن به خانوادۀ علم و تقوا، ساده‌زیستی، رقّت قلب و مناعت طبع و فروتنی ویژگی‌هایی بود كه مردم باایمان و زحمت‌كش و قناعت‌پیشۀ اردكان و توابع را روزبه‌روز به آیت‌الله خاتمی شیفته‌تر و علاقه‌مندتر می‌كرد. آسید روح‌الله نیز همچون پدر مرجع دینی و پناه محرومان و ستمدیدگان بود و خانۀ باصفایش پناهگاه دردمندان محسوب می‌شد. جنگ جهانی دوم و كشیده شدن دامنۀ آن به ایران باعث كمرنگ شدن جو اختناق رضاشاهی و به وجود آمدن آزادی‌هایی به ویژه در امور مذهبی گردید. آسید روح‌الله از این فرصت استفاده نموده با همت جمعی از طلاب به ترمیم و بازسازی حوزۀ علمیه اردكان كه به صورت مدرسۀ مخروبه‌ای درآمده بود پرداخت و آن را كانونی جهت فعالیتهای مذهبی و روشنگری‌های سیاسی نمود. از جمله فعالیتهای بارز وی در این دوران، مبارزۀ هوشمندانه و خالی از خشونت علیه فرقۀ ضالۀ بهائیت و منزوی ساختن بهائیان آن سامان بود؛ به‌گونه‌ای كه پختگی و درایت سیاسی او در این راه و پرهیز از خشونت و افراطی‌گری تحسین همگان را برانگیخت. از جمله بازرسان محرمانۀ آیت‌الله كاشانی اقدامات پیگیرانه و بی‌سروصدای ایشان را در مبارزه با بهائیان ستودند.(2) هنگامی كه نخستین جرقه‌های انقلاب اسلامی با سخنان آتشین امام خمینی در سال 1341 هـ.ش شعله‌ور گردید، توده‌های مردم مسلمان و ستمدیده به جنبش درآمدند و روحانیون كه راهبر و پیشتاز حركت‌های اجتماعی ـ سیاسی در جامعۀ ایران محسوب می‌شدند به تكاپو افتادند. حاج سید روح‌الله نیز كه طعم تلخ اختناق و فشارهای حكومت جابرانۀ پهلوی‌ها را با تمام وجود لمس كرده و خاطرات آزاردهندۀ ستم‌های طاغوت در دوران طلبگی را همیشه فرادید خود داشت و سایۀ وحشت‌انگیز استبداد و استعمار را بر تمام شئون مملكت اسلامی مشاهده می‌كرد به ندای امام خمینی لبیك گفت و فعالیت سیاسی خود را شدت بخشید. محیط اردكان و توابع آن به سبب نبودن تشكیلات منظم امنیتی و دوری از مراكز قدرت شرایط مناسبی را برای حاج سید روح‌الله فراهم نمود تا به ترویج اندیشه‌های انقلابی امام و ابلاغ پیام‌های ایشان بپردازد و مردم را با جریان توفندۀ نهضت اسلامی هماهنگ سازد.

پخش اعلامیه‌ها، صدور طورمارها، ارسال تلگراف برای مراجع و علماء و... ایراد سخنرانی و دیدار از علماء تبعیدی در جنوب كشور و حمایت مالی از آنها گوشه‌ای از فعالیتهای سیاسی آیت‌الله خاتمی در جریان نهضت اسلامی بود. دوستی حاج سید روح‌الله خاتمی با حاج سید روح‌الله خمینی خود داستان دلكش دیگری كه شرح آن در این مقال نمی‌گنجد. روزی از روزها كه حاج سیدكاظم گلپایگانی دوست مشترك خاتمی و امام در اصفهان برای حاج سید روح‌الله شرح اوصاف ستایش‌آمیز امام خمینی را باز می‌گفت اشتیاقی وصف‌ناپذیر در دل و جان آیت‌الله خاتمی برای دیدار و ملاقات با امام پدید آمد تا اینكه مدتها بعد در جریان فوت آیت‌الله العظمی بروجردی در قم این دیدار اتفاق افتاد و پس از آن نیز ارتباط این دو بزرگوار در جریان مسائل انجمن‌های ایالتی و ولایتی و هنگام تبعید امام در نجف از طریق مكاتبه ادامه یافت.(3) پس از ورود امام به ایران در بهمن 1357 هـ.ش آیت‌الله خاتمی به دیدار ایشان شتافت و این ملاقات‌های حضوری و خصوصی جز چندین مرتبۀ دیگر حاصل نشد پس از پیروزی انقلاب اسلامی آیت‌الله خاتمی با حكم امام به امامت جمعۀ اردكان و رسیدگی به امور اجتماعی مردم آن سامان پرداخت و پس از شهادت آیت‌الله صدوقی به اصرار و حكم امام خمینی به عنوان نمایندۀ امام و امام جمعۀ یزد منصوب گردید.

اما اینهمه هیچگاه حاج سید روح‌الله را كه اینك دوران كهولت و سالخوردگی را می‌گذراند از صفا و سادگی و مردم‌داری كه میراث پدر و اجداد نیكوخصالش بود باز نداشت و هیچ چیز او را از یاد خدا و دستگیری از درماندگان غافل ننمود، چه آن‌زمان كه برای هزاران نمازگزار مشتاق خطبه می‌خواند و چه آنگاه كه در جبهه‌های جنگ در سنگرهای خاكی كنار رزمندگان اسلام حضور می‌یافت و چه آن‌زمان كه در شرح دعای مكارم اخلاق خود به تربیت نفوس می‌پرداخت و چه آنگاه كه بر سفرۀ ساده و بی‌ریایش میزبان تهیدستان و بینوایان می‌گردید. او كه در دهه‌های آخر عمر تمام همّ و غمّ خود را صرف اعتلای كلمۀ حق و بسط عدالت و پیشرفت نهضت اسلامی نموده بود سرانجام در غروب پنج‌شنبه چهارم آبان ماه 1367 هـ.ش روح بلند و ملكوتی‌اش راه آسمان را در پیش گرفت و جسم نحیفش بر آشیانۀ دست‌های هزاران هزار عاشق دلباخته و مشتاق به پرواز درآمد. بنیانگزار جمهوری اسلامی در سوگنامه‌ای كه سرشار از نكته‌ها و نشانه‌هایی كه حاكی از علاقۀ آن مرد الهی به آیت‌الله خاتمی بود مرقوم داشتند: «برادر عزیزم خاتمی زنده دل چهرۀ تابناك مبارزات خستگی‌ناپذیر روحانیت روشن ضمیر در دهه‌های اخیر این مرز و بوم بود او روشنفكری متدین و از خوبان امینی بود كه اگر نتوان گفت بی‌نظیر مسلماً كم‌نظیر بود. او یار و پناه محرومان بود. او پاك زیست و پاك مرد و پاك در جوار رحمت ربش آرمید.

(4) اسماعیل ثقفی 28/مهر/84 پی‌نوشت‌ها: 1- زندگی‌نامۀ آیت‌الله خاتمی به قلم معظم‌له – تاریخ اردكان ج 1 – تألیف علی سپهری چاپ دوم – 1364 – ص 310. 2- نامۀ محرمانۀ بازرس ویژۀ آیت‌الله كاشانی به آیت‌الله خاتمی مورخ 1/6/1332 هـ.ش موجود در آرشیو اسناد و مدارك مركز تدوین شناختنامۀ اردكان. 3- مصاحبه با آیت‌الله خاتمی – تاریخ اردكان ج 1 – صص 315 الی 330. 4- پیام امام خمینی به مناسبت رحلت آیت‌الله خاتمی نقل از آئینه مكارم چاپ اول ص 10

یزدفردا