زباندراززاده پرسید بابا! «ننه جون» میگه گول خندههای دایی جانت نخور خرمای سعدی جیبت میکند این خرمای سعدی چیست؟ گفتم عزیزکم این مثل است و ربطی به خرما و شیخ اجل ندارد میگویند عباس قلیخان پسر بیادب و بیهنری داشت که رو دست رنود و زرنگها میشد و آنها برای خرد کردن و شکستن بزرگان از او کمک میگرفتند و او با کلام و ادا و شکلک و آزار باعث رنجش آنها میشد و اسباب خنده و انتفاع آنها را فراهم میآورد. بزرگان هم گرچه دلشکسته میشدند ولی به روی خود نمیآوردند بالاخره یک روز بزرگی «سعدی نام» در ازای هر شیطنتی که کرد یک خرما به او میداد تا اینکه پسر عباس قلیخان باورش شد که کارش نیکوست ایندفعه روزی سربهسر یکی از این لوتیهای محل گذاشت که تحمل شوخی او را نداشت. به جای خرما کتک مفصلی به پسر عباس قلیخان زد. زباندراززاده که گویا از طولانی شدن جواب بیحوصله شده بود و از دنیای مثل به دنیای مجازی رفته بود فریاد زد پدر بزرگوار خبر مهم «اوسا محمود» رد صلاحیت شده است که بنده از این حرف بیربط او از جا در رفتم اما یک شکلات به پسرم دادم. صبر باید کرد تا کی کتکش بخورد که بیربط کاری نکند نمیدانم چه خواهد شد؟
زباندراز