زمان : 02 Mehr 1395 - 14:02
شناسه : 129425
بازدید : 8454
داستان عزیزخان کارآفرین داستان عزیزخان کارآفرین زبان دراز هفته نامه آيينه يزد

راویان آثار و طوطیان شکرشکن شیرین گفتار روایت کرده‌اند: عزیزخان به قول سهراب خان سر سوزن هوشی و خرده دانشی و تکه مالی داشت. دوتا شریک هم پیدا کرد تا کارآفرین شود. سال‌ها پیش که در «دارقوزاباد» ساکن شده بود تصمیم گرفت که هوش و هنر و پول خود و دیگران را جمع کرده از یاری دولت متبوعش نیز بهره جسته و کارگاهی بزند تا دو ریالش پنج ریال شود. چند جوان هم سرکار بروند، چند خانواده تشکیل شود، در نهایت از بیکاری بکاهد و از مجردها کم کند و آمار فقر و فساد را به سهم خود کاهش دهد. مشورتی نمود و گفتند اول باید برنامه و طرح خود را ارائه دهی تا به تو موافقت‌نامه و پروانه بدهیم. او افتان و خیزان برنامه خود را ارائه داد. هزار و صد مشکل درین برنامه بود بالاخره گفتند خودمان شرکتی داریم که برنامه می‌نویسد البته باید (سرفه) کنید. بعد برای صدور موافقت و برنامه هم گفتند باید (سرفه) کنید. او هم (سرفه) کرد. برای اخذ زمین و آب و برق هم گفتند بسیار خوب بر شما آفرین که همه‌ی شرایط را دارید، فقط خوب (سرفه) نمی‌کنید. او هم شروع کرد بر حسب عادت و پی‌درپی سرفه کردن چون این (سرفه) کردن‌های مستمر انرژی می‌خواست، پول‌های اولیه‌اش بر باد رفت. فکری کرد تا سراغ وام برود دید سرفه‌ی اصلی اینجا باید بکند همه‌ی توان خود را جمع کرد و (سرفید) اما سرفه کردن‌های او ماند و هزینه‌های پنج ریالش دو ریال شد و خود نیز از کلوپ متاهل‌ها به جرگه مجردها پیوست. بر اثر شدت سرفه‌ها هرچی هم به دست آورده بود از دست رفت. قدیمی‌ها می‌گفتند بعد از سال‌ها عزیزخان از کارآفرینی به کارجو تبدیل شده بود، راستی همه چی شانس نمی‌خواهد؟؟!!

زبان‌دراز