زمان : 12 Bahman 1394 - 23:06
شناسه : 118062
بازدید : 17302
عقد موقت با یک دانگ کامیون /عجیب اما واقعی عقد موقت با یک دانگ کامیون /عجیب اما واقعی

 یزدفردا"ستوانیكم محمد مروتی :در یك شهر كوچك در استان های مرزی شرق كشور و در یك خانواده 8 نفره به دنیا آمدم . دوران كودكی بسیار سخت گذشت. پدرم داخل یك گاراژ باربری كار می كرد و معتاد به مواد مخدر بود . اگر كار مادرم و كسب درآمد او نبود چرخ زندگی نمی گشت.

 16 ساله بودم كه یك روز پدرم به همراه مرد تقریباً 47 ساله ای به نام منوچهر به خانه آمد و به مادرم گفت آقا منوچهر كامیونش خراب شده و تا تعمیر كامیونش چند روزی مهمان ما هست.

در این دو سه روز، منوچهر پدرم را در كشیدن تریاك همراهی می كرد و شب ها تا دیر وقت صدای حرف زدن و خندیدن های بلندشان خواب را برای خانواده ام حرام كرده بود.

منوچهر كه از خانه ما رفت، یك روز پدرم با مادرم دعوایشان شد و می شنیدم كه مادرم با گریه بلند بلند می گفت حاضر نیستم افسانه رو به عقد منوچهر درآورم . اما حرف حرف پدرم بود و می بایست انجام می شد.

پدرم در ازای دریافت یگ دانگ از كامیون منوچهر حاضر شد من را به عقد موقت او درآورد.

هنوز گریه های مادرم در زمان خداحافظی با من از حافظه ام پاك نمی شود .

منوچهر من را سوار بر كامیون به شهر شما آورد و در طبقه زیر زمین خانه ای جا داد.

متوجه شده بودم كه منوچهر زن و 3 فرزند دارد و از ترس همسر و فرزندانش من رو در آن زیر زمین پنهان كرده ، گاهی اوقات در هفته منوچهر یك یا دو روز بیشتر پیش من نبود و به گفته خودش به بهانه خرابی كامیون در جاده می توانست با من باشه و به راحتی مواد مخدر مصرف كنه .

بعد از تقریباً 10 ماه ، دو هفته ای بود كه خبری از منوچهر نبود هر چه به موبایلش زنگ زدم خاموش بود تا اینكه یك روز بالاخره تلفنش زنگ خورد و پسر جوانی به تلفن جواب داد و گفت من پسر منوچهر هستم و پدرم سه روز  پیش در جاده بندرعباس تصادف كرده و فوت نموده و هر چه خواست خودم رو معرفی كنم ، این كار رو نكردم .

نمی دونستم چه كار كنم ، از طرفی صاحبخانه روزی دو یا سه بار در خانه رو می زد و از من اجاره عقب افتاده اش رو طلب می كرد.

به این فكر افتادم كه با مرگ منوچهر شاید بتوانم مبلغی به عنوان ارثیه از خانواده اش بگیرم و با اون پول به شهر و پیش پدر و مادرم برگردم .

 برای همین دو مرتبه به موبایل منوچهر زنگ زدم و آدرس خانه منوچهر رو از آن پسر جوان گرفتم وقتی به خانه منوچهر رسیدم حجله ی منوچهر من رو  به در خانه اش راهنمایی كرد . زنگ خانه را زدم و وارد خانه اش شدم .

همسر و سه پسر منوچهر داخل خانه بودند و همین كه آنها متوجه شدند من عقد موقت منوچهر هستم از زن و پسرهای منوچهر كتك مفصلی خوردم و از خانه اش بیرونم انداختند.

همسایه ها از سر و صدا و دعوای ما به 110 زنگ زدند و من رو با عنوان مزاحم دستگیر و به كلانتری آوردند.

ای كاش پدر و مادرم با آینده زندگی فرزندشان معامله نمی كردند.

 تهیه كننده :