زمان : 07 Bahman 1394 - 00:58
شناسه : 117620
بازدید : 14562
من و خاله ام  پدرم را پای چوبه دار بردیم!!!(عجیب اما واقعی) من و خاله ام پدرم را پای چوبه دار بردیم!!!(عجیب اما واقعی)

یزدفردا " استواریكم محمد حسین كریمیپدرم كه ناراحت و خشمگین بود چاقویی را از جیبش بیرون آورد و با ضربه ای قفسه سینه شوهر خاله ام را شكافت.

 

سه ماه قبل با هزار امید و آرزو پای سفره عقد نشستم و مثل هر دختر دیگر، تور سفید عروسی را به سرم انداختم تا به قول مادرم سفید بخت شوم!

وقتی پسرخاله ام حلقه نامزدی را به دستم كرد تنها صدایی كه از میان موج شادی و كف زدن میهمانان به گوشم می رسید این بود كه "هر كه عروس خاله شد..."، در آن لحظه هیچ كس فكر نمی كرد كه این زندگی در مدت كوتاهی با قتل و خونریزی ماتم زده شود!

مشكل من و پس خاله ام از همان روزهای آغاز زندگی مشترك مان شروع شد و مادر شوهرم چون به پسرش وابستگی زیادی داشت نسبت به برخوردهای شوهرم با من حسادت می كرد!

او با لج بازی هایش روابط بین ما را شكر آب كرد تا جایی كه اختلافات ما خیلی زود ریشه كرد و تار و پود زندگی مان را از هم گسست.

ماجرا از آنجا آغاز شد كه یك روز مادر شوهرم پس از یك مشاجره لفظی با من، گوشی تلفن را برداشت و به پدر و مادرم زنگ زد و با عصبانیت گفت: بیایید دخترتان را بردارید و ببرید!

با این تماس تلفنی، پدرم كه انتظار چنین كاری را از خاله ام نداشت و حسابی شاكی شده بود به اتفاق مادر و برادرم و همچنین 2 تن از دوستان قدیمی اش به محله شوهرم آمدند.

آنها در خیابان، شوهرم را دیدند و صدایش زدند اما او با بی توجهی به خانواده ام سوار بر موتورسیكلت از کنار آنها رد شده بود, پدرم به درب خانه آمد و با عصبانیت پرسید: دخترم كجاست؟

 شوهر خاله ام جواب داد: دخترت با پسرم رفته اند بیرون و خانه نیستند! در این لحظه مادر من و خاله ام با داد و بی داد به جان هم افتادند و....پدر شوهرم نیز جلوی در ایستاده بود تا به گمان خودش آنها را آرام كند و مانع درگیری شان شود.

اما سر و صدا ی دو خانواده همچنان بالا گرفت و ناگهان پدرم كه ناراحت و خشمگین بود چاقویی را از جیبش در آورد و با ضربه ای قفسه سینه شوهر خاله ام را شكافت.

با این صحنه پیكر غرق خون پدر شوهرم روی زمین اقتاد و او جان خودش را از دست داد .

پدرم نیز باورش نمی شد چه اتفاقی افتاده به همراه مادرم و دو دوستش سوار بر ماشین با سرعت از محل دور شدند.

خیلی سخت و زجر آور است كه انسان ببیند این اختلافات جزیی كه با كمی صبر و تحمل قابل حل بود رنگ خون به خود بگیرد و پدرم كه سال­ها با شوهر خاله ام رابطه فامیلی و دوستانه­ ای داشت حالا به عنوان متهم به قتل او بازداشت شود! ای كاش همه ما كوتاه می آمدیم و....