نامه نیوز در ادامه نوشت: این چهره روحانی که سبقهاش به جامعه روحانیت مبارز تهران بازمیگردد، نه تنها تاکید زیادی دارد که نه اصولگراست و نه اصلاح طلب بلکه معتقد است جامعه روحانیت و جامعه مدرسین و هر تشکل روحانی دیگر نباید وارد موضعگیریهای سیاسی شوند و در دایره جناحبندیهای سیاسی قرار گیرند. او از همین منظر نقدهایی را به تشکل متبوعش وارد میکند. او که خود زمانی مسئولیت بخش ایدئولوژیک حزب جمهوری اسلامی را عهده دار بوده است، می گوید گرچه امام حزب را قبول داشتند اما معتقد به آن نبودند که کشور با نگرش حزبی اداره شود.
از امام جمعه شمیرانات درباره خاتمی و احمدی نژاد پرسیدیم، او گرچه نقدهایی را به تفکرات لبیرالیستی و سکولار اصلاح طلبان دارد و معتقد است نشانه هایی از این تفکر را در گفتارهای خاتمی نیز می دیده است، اما می گوید اگر خاتمی نگاهش را اصلاح کند مرید او خواهد شد.
حجت الاسلام دعاگو اما دل پردردی از احمدی نژاد دارد، او را نه در حد ریاست جمهوری که متخصص در خراب کردن کشور می داند و...
صحبت از آیت الله هاشمی که میشود، معتقد است آیت الله دومین شخصیت سیاسی کشور بعد از رهبری است، انتقاد جدی دارد به برخی اقدامات که تلاش دارند دو قطبی رهبری-هاشمی را در کشور جا بیندازند تا از این طریق منافع شان تامین شود.
گفتگوی مشروح نامه نیوز با امام جمعه شمیرانات و عضو جامعه روحانیت مبارز را در ادامه مطالعه فرمایید؛
******
حاج آقا دعاگو! ما باید شما را اصولگرا بدانیم یا اصلاح طلب، شما زمانی در دوره اصلاحات خطبههای انتقادی تندی نسبت به دولت اصلاحات داشتید، در دوره احمدی نژاد خطبههای شما در نقد احمدی نژاد بود و بسیاری از اصلاح طلبان طرفدار پروپاقرص خطبههای شما بودند؟
من هم اصلاحطلب هستم هم اصولگرا.اصلاحطلبی با اصولگرایی دو شاخصه فرهنگی و اسلامی هستند. اصولگرا یعنی کسی که به اصول و مبانی مکتبی و اعتقادی خودش پایبند است. اصلاح طلب هم کسی که به دنبال بسترسازی برای رشد و شکوفایی است. با این تعابیر خودم را هم اصولگرا و هم اصلاح طلب می دانم. اما اگر اصولگرایی و اصلاح طلبی را به عنوان یک جریان سیاسی مدنظر داشته باشید من جز هیچکدام از اینها نیستم.
ولی با توجه به سبغه شما که به جامعه روحانیت باز میگردد قاعدتا در طیف اصولگرایان تعریف می شوید؟
نه این را قبول ندارم. جامعه روحانیت مبارز یک تشکل سیاسی نیست. یک تشکل فرهنگی است که کار سیاسی هم انجام میدهد. کسانی که عضو جامعه روحانیت مبارز هستند اگر واقعا پایبند به معتقدات خودشان باشند باید مشی اعتدالی داشته باشند. هر مسلمانی باید اعتدال گرا باشد. البته این اعتدال گرایی به معنای یک جریان سیاسی نیست به عنوان یک معنی و مفهوم ارزشی و دینی است.مشیای که اسلام برای مسلمانان تعریف میکند اعتدال گرایی است. همان اعتدال گرا هم اصولگرا تعریف می شود هم اصلاح طلب.
شما عنوان میکنید جامعه روحانیت یک تشکل سیاسی نیست، ولی نقش آفرینی این تشکل در کنار جامعه مدرسین در تصمیم گیری های سیاسی اصولگرایان خصوصا در چند سال اخیر خیلی پررنگ بوده است.
من معتقدم که جامعه روحانیت مبارز و کلا روحانیون نباید جزء جریان های سیاسی شناخته شده کشور باشند، نباید جز جریانات سیاسی رودرو باشند. فرضا جناح و حزب سیاسی خاصی وجود دارد، این جریانات و احزاب میخواهند به قدرت برسند اما جامعه روحانیت مبارز هرگز نباید با این اندیشه و این انگیزه وارد کار سیاسی شود.
یعنی عملکرد فراجناحی داشته باشد؟
قانون اساسی، یک ملت و کشور و رهبری دینی را تعریف میکند. به لحاظ اعتقادی رهبری دینی به جهان اسلام تعلق دارد اما همین رهبر دینی در حوزه اجرایی و عملی در جامعه ای که حضور داریم رهبر جمهوری اسلامی و رهبر سرزمین ایران است. انقلاب مرز جغرافیایی ندارد اما جمهوری اسلامی مرز جغرافیایی دارد. احزاب و گروههای سیاسی که در ایران هستند همه باید تحت پوشش قانون اساسی و رهبری باشند. قانون اساسی و رهبری دینی فراجناحی هستند. خود دین هم فراجناحی است. من شخصا به جناحها و احزاب سیاسی فکر نمیکنم. عضو هیچ جناح سیاسی و گروه سیاسی نیستم. هرگروهی که با من مصاحبه کند و دارای هر گرایشی که باشد اگر آن مفهوم مفهوم ارزشی داشته باشد با او همراه میشوم. ولی اگر یک جبهه سیاسی خاص باشد با او همراه نیستم. با هیچ حزب و جناح سیاسی همراه نیستم ولی اعتدالگرا، اصولگرا و اصلاح طلب هستم. هر تشکلی که شکل گیرد و سازمان دهی شود و آن تشکل یک عنوان ارزشی داشته باشد با آن عنوان ارزشی همراه هستم اما با جناحها و گروهبندیهای سیاسی همراه نیستم.
اما این دستهبندیهای گروهی و سیاسی وارد فضای درونی جامعه روحانیت مبارز هم شده است، حتی بعضا شاهد برخی ریزش ها به دلیل این اختلافات سیاسی هم بوده ایم، مانند دور شدن آقایان هاشمی و ناطق نوری از جلسات جامعه. در جامعه مدرسین هم چنین وضعیتی مشهود است، طیف آقای مصباح یک دسته بندی را در درون این تشکل روحانی ایجاد کرده است
یک کاستی که در جامعه روحانیت و جامعه مدرسین وجود دارد این است که در برخی از موارد موضع گیریها فراجناحی نیست. در واقع این دو تشکل روحانی تا حدودی گرفتار جناح بندیهای سیاسی شدند و معتقدم که این از اشکالاتی است که حتما باید مرتفع شود. جامعه روحانیت و جامعه مدرسین متعلق به اسلام، نظام و ایران هستند و باید حتما مواضع فراجناحی داشته باشند. نباید فکر کنند این جریان سیاسی باید پیروز شود یا آن جریان سیاسی. اگر وفادار به اسلام و قانون اساسی باشند هیچ فرقی بین جناحهای سیاسی نیست. اینکه جناحها و تشکلهای سیاسی مختلف در کشور وجود داشته باشد طبیعی است، اینکه همه این تشکلها تلاش داشته باشند که به قدرت برسند امر طبیعی است اما جامعه روحانیت یا جامعه مدرسین نباید وارد هیچکدام از این جناحبندی ها شود و باید یک نقش پدرانه بر این گروهها و جناحهای سیاسی داشته باشد و آنها را هدایت کند.
البته چیزی که از سوی چهره های شاخص جامعتین هم عنوان می شود این است که این دو تشکل می خواهند نقش محوریت و وحدت بخش را ایفا کنند.
من صریح بگویم من به این تشکلهای سیاسی که زیر پوشش شخصیتهای روحانی شکل میگیرند و یک جناح سیاسی دیگری را تشکیل می دهند مثلا جبهه پایداری، اعتقادی ندارم. معتقدم روحانیت نباید عضو هیچکدام از این جریانات سیاسی کشور باشند، وقتی در راس یک جریان سیاسی قرار می گیرند بدتر هم است. چون هیچ نفعی برای کشور ندارند. باید از یک چهره روحانی که مثلا در حد اجتهاد هم است و رهبری یک جناح سیاسی را برعهده بگیرد سوال کرد شان شما یک شان دینی است، دین متعلق به کدام جناح است؟ همه جناحهای وفادار به قانون اساسی و اسلام باید مورد حمایت قرار گیرند. از رییس جمهور این جناح حمایت کنیم نه آن جناح خطاست. باید از کسی دفاع کنی که صالح باشد ولو اینکه عضو جناح سیاسی نزدیک به شما نباشد. فرض کنید نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری را مطرح کردند، چهارتا نامزد تایید صلاحیت شدند، 3 نامزد عضو گروههای سیاسی هستند، یک نامزد که اصلح است عضو گروههای سیاسی نیست، وظیفه شرعی، قانونی و ملی جامعه روحانیت و جامعه مدرسین و کل علما این است که از آن فرد اصلح دفاع کنند. روحانیون متعلق به نظام، اسلام و ملت هستند. شان روحانی این نیست که متعلق به گروه سیاسی خاصی باشد فارغ از اینکه این گروه خوب باشد یا بد.
همه کاندیداهایی که مورد تایید قرار گرفتند باید مورد حمایت روحانیون باشند، همانطور که مورد حمایت رهبری نظام هستند. هیچگاه هم پیش نیامده که رهبر انقلاب فردی را به عنوان گزینه موردنظرشان اعلام کنند. هر کسی که مردم به او رای دهند رییس جمهور میشود. رییس جمهور نباید براساس مصلحت اندیشیهای سیاسی تعیین شود. به عقیده من به مصلحت نیست که حوزههای عمومی کشور درگیر حوزهبندیهای جناحی شوند.
به جبهه پایداری اشاره کردید، اخیرا برخی اعضای این جبهه مباحثی مطرح کردهاند مبنی براینکه جامعه روحانیت و جامعه مدرسین چون فعالیت حزبی میکنند باید مجوز داشته باشند، برخی مانند آقای بادامچیان معتقدند این دو تشکل روحانی نهادهایی هستند که با مجوز امام تشکیل شده اند و حزب محسوب نمی شوند که نیاز به مجوز داشته باشند، این قسم اظهارنظرها را تا چه اندازه درست یا غرض ورزانه می دانید؟
اگر جامعه روحانیت و جامعه مدرسین یا هر جبههای بخواهند حزب باشند باید مجوز بگیرند. ببنید، نگرش امام غیرحزبی بود. امام با تشکلهای حزبی مخالف نبودند اما معتقد نبودند که تشکلهای حزبی در کشور و در انتخاب مردم تاثیر قطعی داشته باشند. تصمیمگیریهای مردم براساس معیارهای ارزشی و مکتبی شان است. براساس شاخصه های دینی است که برای آنها تعریف شده و آنها را باور کردند. احزاب سیاسی نقش چندانی ندارند.
اگر من عضو حزب سیاسی باشم آن حزب سیاسی فردی را به عنوان رییس جمهور تعیین کند اما اعتقاد من به فردی دیگر باشد و تصورم این باشد که کاندیدای حزب من فرد مناسب و اصلحی نیست و کاندیدای حزب مخالف فرد اصلح باشد من تکلیف شرعی دارم به آن فرد اصلح رای بدهم. رای دادن من به فرد غیراصلح کار حرام است. چون می دانستم که آن فرد شایستگی ریاست جمهوری نیست. وظیفه شرعی ایجاب می کند سرنوشت مردم را درگیر فردی ناشایست نکنم. در مواردی که بین تکالیف شرعی و وظایف حزبی تعارض بوجود می آید آنچه باید انتخاب شود تکالیف شرعی است. اساسا تکالیف شرعی خیلی تکالیف جناحی را نمی تواند تحمل کند.
شما عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی بودید، ولی به نظر نمی رسد دیدگاه امروز شما چندان تمایلی به حزب و حزب گرایی باشد، انحلال حزب یا اتفاقاتی که در دورن حزب افتاد در نگرش غیرحزبی ای که امروز داشتید تاثیر داشته؟
اتفاقات حزب باعث این نگرش در من نشده است. از ابتدایی که زندگی سیاسی ام را آغاز کردم این تفکر را داشتم.
پس چرا عضو حزب جمهوری شدید؟
بخاطر نقشی که حزب در سازماندهی کارها به نفع انقلاب داشت. حزب به طور طبیعی در سازماندهی امور نقش موثر دارد. آن زمانی که در حزب جمهوری اسلامی بودم هم وقتی که حزب تکلیفی می کرد که با تکالیف شرعی تناقض داشت به تکلیف شرعی عمل کردم
شما مسئول بخش ایدئولوژیک حزب بودید، یک بخش مهم حزب، آنجا چگونه این تعارضات را حل و فصل میکردید؟
من حزب را به عنوان یک تشکل اثرگذار بر شکل گیری ساختارهای حکومتی قبول داشتم، اینکه باید تلاش کنیم افراد اصلح را به مردم معرفی کنیم را هم قبول داشتم، اینکه حزب عمدتا افراد اصلح را انتخاب می کرد را هم قبول داشتم اما اگر مواردی هم پیش می آمد که به عقیده من تخلف بود و کاندیدا اصلح نبود به آن فرد رای ندادم به دیگران هم همین را گفتم.
هرگز به تکالیف حزبی متضاد با تکالیف شرعی عمل نکردم. با این وجود در طول مدتی که من عضو حزب بودم و به خاطر دارم معمولا و در اکثریت موارد تکالیف حزبی با تکالیف شرعی هماهنگ و همساز بود.
اختلافاتی که درنهایت منجر به انحلال حزب شد چه بود؟
اختلاف عقیده نبود، دیدگاههای تمام جناحهای وفادار به اسلام و نظام یکی بود اختلاف جزئی داشتند اما اصولشان یکی بود. هیچ اختلاف مبنایی بین جناحهای وفادار به نظام وجود نداشت که بخواهیم بگوییم این اختلافات منجر به انحلال حزب شد. در داخل حزب هم جناحها و گرایشهای سیاسی با هم درگیر بودند اما در اصول هیچ اختلافی با هم نداشتند.
می توانم بگویم یک مقدار اختلافات به تلاشها برای کسب قدرت سیاسی بر میگشت. از بیرون حزب جریاناتی بودند که نمایندگانی در درون حزب داشتند و آنها تلاش میکردند که جناح بازار و جناح دانشگاه را مقابل یکدیگر قرار دهند. این دو جریان در درون حزب با یکدیگر درگیر بودند. مثلا آقای مهندس موسوی در راس جریان دانشگاه بود، آقای عسگراولادی در راس جریان بازار. هر دو وفادار به امام و انقلاب بودند، هیچکدام وابستگی به خارج از کشور و بیگانگان نداشتند، هیچ اندیشه خارجی اینها را هدایت نمی کرد، هیچ تشکل خارجی اینها را هدایت نمیکرد، منتهی به طور طبیعی آقای عسگراولادی و مجموع شان دوست داشتند که عرصههای حکومتی بیشتری در اختیار داشته باشند، جناح آقای موسوی هم همین تلاش را داشتند.
در بیرون از حزب جمهوری اسلامی یک گروه به بیت امام بیشتر وابسته بودند یک گروه این وابستگی را نداشتند، این دوتا جریان بیرون از حزب هم تا حدودی در تضادهای درون حزب جمهوری تاثیرگذار بودند و جریان درون حزب را باهمدیگر درگیر می کردند.
ولی من اساسا تضاد اعتقادی نه در خط مشی سیاسی نه در خط مشی اعتقادی شان نمیدیدم. نگاه هر دو جریان مساوی و برابر بود. یعنی هردو به قانون اساسی، رهبری دینی اعتقاد داشتند، هر دو آمریکا را دشمن میدانستند، یک گروه، گروه دیگر را به محافظه کاری و گرایش به غرب متهم می کردند. مثلا جناح آقای موسوی معتقد بودند جناح اقای عسگراولادی نرمش نشان میدهند. جناح آقای عسگراولادی این جناح را متهم می کرد که خیلی به باورهای دینی پایبند نیستند. این مسائلی که مطرح میشد کمابیش در هر دو جناح وجود داشت مثلا جناح بازار به باورهای دینی پایبندتر بودند ولی عمق مسائل دینی یا در تحلیل های سیاسی و کارشناسی جناح دانشگاه بهتر می فهمیدند، ولی در اصول با هم مشترک بودند. هردو گروه دارای ضعفهایی در رابطه با پیام ها و احکام دینی بودند ولی در مسائل کلی نظام در حوزه اقتصادی، سیاسی و فرهنگی با هم دیگر متحد بودند.
امام برای حل و فصل اختلافات درونی حزب و از بین رفتن این دو قطبی ورود می کردند؟
سیاست حضرت امام این بود که همه جناحها و گروههای سیاسی را داشته باشند که امری معقول بود. از آغاز خلقت تا امروز میلیاردها انسان متولده شد و مردهاند و میلیاردها انسان دارند زندگی می کنند. از این میلیاردها انسان نمی توان دو نفر را با خصوصیات شبیه هم پیدا نمیکنید. این اختلاف این تنوع به تعبیر قرآن برای شناسایی است. بنابراین این اختلاف امری طبیعی است و از مبانی اصلی تکامل انسان است.
تفاوت احزاب سیاسی خوب است، تفاوت افکار خوب است، خلاقیت و ابتکار خوب است و محصول همین تفاوتها است. امام این واقعیت را میشناختند و این امور را مدیریت میکردند. تفاوت جناحهای سیاسی، تفاوت گروههای سیاسی که نتیجه تفاوت گرایشها و سلیقه ها بود را به خوبی می شناختند و مدیریت میکردند. امام برای همه امت صحبت می کردند، همه افراد را در جامعه می دیدند، امروز هم مقام رهبری همین روش را دارند. اساسا در حکومت اسلامی هرکس که حاکم می شود باید همه افراد را با هم ببیند و حقوق همه افراد را در نظر داشته باشد.
معتقدم که نگاه امام به احزاب سیاسی همینگونه بود، ایشان مخالف تشکیل حزب نبودند اگر مخالف بودند که حزبی شکل نمی گرفت در حالیکه چند حزب سیاسی فعال در همان سال های اولین انقلاب شکل گرفت و امروز هم این همه احزاب سیاسی وجود دارد. منتهی امام مخالف آن بودند که براساس تفکر حزبی کشور را اداره کنیم. معتقد بودند احزاب سیاسی باشند ولی احزاب سیاسی در چارچوب قانون اساسی فعالیت کنند و منافع و مصالح کلی نظام همان منافع و مصالح ملت باشد نه احزاب.
کمی جلوتر بیایم، در دهه 70 نقدهای شما به دولت اصلاحات مشهور بود و شما انتقادات تندی نسبت به اصلاح طلبان داشتید اما در دهه هشتاد خصوصا بعد از انتخابات 88 رویکردی متفاوتی در پیش گرفتید، صحبتها و خطبههای شما تیتر یک بسیاری از رسانههای اصلاح طلب شد و به نوعی دفاع از اصلاح طلبان محسوب می شد، چه شد که حاج آقا دعاگوی منتقد اصلاح طلبان در زمانی دیگر حامی و مدافع آنها شد؟
آنچه را که من در دوره اصلاحات نقد کردم، در دوره ای دیگر هرگز دفاع نکردم. در دوره اصلاحات من سه نقد اساسی به دولت داشتم. اول اینکه من گرایش فکری طرفداران آقای خاتمی و آقای خاتمی به لیبرالیسم را نقد می کردم. من معتقد بودم که لیبرالیسم یعنی آزادی خواهی نامحدود فردی. معتقد بودم این روش به آنارشیسم می انجامد و در ادامه آنارشیسم به فاشیسم میانجامد. چون می خواهند اوضاع آشفته و بهم ریخته را کنترل کنند ناچارند که دیکتاتوری اعمال کنند. یعنی گسترش لیبرالیسم در نهایت منجر به فاشیسم میشود.با این تفکر من به شدت مخالف بودم.
نقد دوم من به سکولاریسم بود. جریان آقای خاتمی از سکولاریسم دفاع میکردند و من با سکولاریسم مخالف بودم. سکولاریسم یعنی دین زدایی از عرصههای حکومتی. جمهوری اسلامی براین اساس تشکیل شد که ما اصلا سکولاریسم را قبول نداشتیم بلکه اسلام را قبول داشتیم. اگر میخواستیم سکولار باشیم که حکومت دینی تشکیل نمیدادیم.
جمهوری اسلامی در هیچ شرایطی نمیتواند سکولار باشد. نمیشود که بودن و نبودن باهم باشد. مگر میشود نور و تاریکی با هم بسازند. آنجایی که نور هست، تاریکی نمی تواند باشد و بالعکس. جمهوری اسلامی اساسا با سکولاریسم تضاد دارد و نمی تواند سکولار باشد. مگر میشود حکومت کرد بدون دین؟ وقتی میگوییم جمهوری اسلامی یعنی مبنای این نظام و ساختار مردمسالار، اسلام است. مردمسالاری دینی است. مردم به حاکمیت دین بر خودشان رای دادند.
شما اطرافیان آقای خاتمی را می گویید یا خود دولت و آقای خاتمی را؟
صادقانه بخواهم صحبت کنم در نگاهها و دیدگاههای خود آقای خاتمی هم این نقد را داشتم. من از صحبتهای خود ایشان نقدهایم را شکل میدادند. آقای خاتمی هم از لیبرالیسم دفاع کردند هم از سکولاریسم. اتفاقا یک مرتبه در همایش سراسر ائمه جمعه کشور که در محل سازمان فرهنگ و ارتباطات تشکیل شد و من هم به عنوان عضو شورای سیاست گذاری ائمه جمعه سراسر کشور مسئولیتی داشتم، آقای خاتمی سخنرانی داشتند، ایشان در لابلای صحبتهایشان مسائلی از این قبیل را مطرح کردند که با اعتقادات من همخوانی نداشت. بلافاصله من چند دقیقه ای صحبت کردم و جواب ایشان را دادم. که اکثر ائمه جمعه هم فهمیدن من دارم جواب اقای خاتمی را می دهم. به نظر من این اشکالات در نگاه خود آقای خاتمی هم بود. ایشان هم باید این نگاه ها را اصلاح کند.
این چیزی که می گویید مربوط به چه زمانی بود، خیلی ها معتقدند خاتمی دوره اول با خاتمی دوره دوم فرق داشت و در دوره دوم از تندروهای اطرافش فاصله گرفت
من از نظر اعتقادی اطلاعی ندارم شاید نگاه های ایشان تغییر کرده باشد، اگر تغییر کرده باشد و من به یقین برسم از مریدهای آقای خاتمی می شوم. یعنی آقای خاتمی دیدگاه هایش را اصلاح کرده باشد دیگر آن نقدها را به ایشان ندارم.
نقد سوم من به جریان آقای خاتمی به موضوع اصلاح قانون اساسی باز میگردد. مرتب مطرح می کردند که انتخابات 80 رفراندوم اصلاحات. رفراندم اصلاحات یعنی چی؟ رفراندوم و همه پرسی یعنی مراجعه به افکار عمومی، چه چیزی را می خواستند به رای افکار عمومی بگذارند؟ در نظام جمهوری اسلامی ما برای نظام و برای قانون اساسی رفراندوم برگزار کردیم، به جز این موارد رفراندوم دیگر معنایی ندارد. میگفتند رفراندوم اصلاحات تا از این طریق قانون اساسی را اصلاح کند. و من از لابلای مواضع جریان آقای خاتمی احساس کردم که دنبال حذف یا اصلاح اصل ولایت فقیه از قانون اساسی هستند.
همین امروز هم اگر خاتمی با همان دیدگاه ها بیاید من او را نقد می کنم. مسائلی که در آن زمان انتقاد داشتم هر رییس جمهوری دیگری هم بیاید و این سه مشکل را داشته باشد بلافاصله همان خطبه های انتقادی ام را خواهم خواند. اما دفاعیاتی که من کردم در مواردی دیگر بوده است.
در مقابل من از نقاط قوت آقای خاتمی و جریان اصلاحات دفاع کردم. تحمل آقای خاتمی خیلی بیشتر از آقای احمدی نژاد بود من از این ویژگی ایشان دفاع کردم. آقای خاتمی توانست رابطه سیاسی جمهوری اسلامی با کشورهای همسایه سازماندهی کرده و بهبود ببخشد. آقای خاتمی توانست اعتبار جمهوری اسلامی را در دنیا بالا ببرد.
مواضع ایشان عاقلانه بود، ادبیات خوبی داشتند و فردی مودب بودند. من از این مواضع و این ادبیات ایشان دفاع کردم. نگاه های سیاسی آقای خاتمی نگاه های خوبی بود. من از همه اینها دفاع کردم در ضمن آنکه آن سه اشکال را هم همواره داشتم.
با اینکه من احمدی نژاد را نقد می کردم، چون نقطه ضعف آقای احمدی نژاد غالبا نقطه قوت آقای خاتمی بود مطبوعات و جریان اصلاحات از آن استقبال می کرد. من حتی معتقدم که آقای خاتمی با رهبری هم همراه تر بود تا آقای احمدی نژاد.
در زمان آقای خاتمی فتنه مطرح شد هر چند روزی یک فتنه، که من همان زمان آن را نقد کردم و گفتم این روش ها نادرست است. ولی یک جریانی در زمان آقای احمدی نژاد بود که من معتقد بود اساسا فتنه یک سر بیشتر ندارد و آن سر آقای احمدی نژاد بود.
از من سؤال میکردند که نظرت در مورد سران فتنه چیه؟ من میگفتم؛ فتنه یک سر بیشتر ندارد و آن آقای احمدینژاد است. آقای احمدینژاد در تاریخ ایران فتنهساز بود. اگر الان هم مطالعه کنید، متوجه خواهید شد که یک سر بسیاری از فتنههایی که در کشور ایجاد شده زیر سر آقای احمدینژاد بوده است و جریان احمدی نژاد. جریان انحراف نقاط ضعف بزرگی داشت که من در صحبتهایم به آنها اشاره میکردم و چون دولت آقای خاتمی بسیاری از آن نقاط ضعف را نداشت، مطبوعات از صحبتهای من استقبال میکردند. بنابراین دیدگاه من تغییر نکرده است و هنوز بسیاری از نقدهایی که بر احمدینژاد داشتم، دارم.
قبل از سال 88 هم آقای احمدینژاد را میشناختید یا در حوادث سال 88 به این نتیجه رسیدید.
اگر بخواهم صادقانه با شما صحبت کنم، من آن زمان که شهردار بود، برای بازدید از مصلی من آمد. یک صبحانه با او خوردیم و یک گفتگوی سیاسی با هم کردید و بعد هم بازدیدی از مصلی کردند و خوششان آمد، به مصلی ما کمک هم کردند. وقتی که تشریف بردند من گفتم این از آدمهای متقلبی بود که پدر کشور را در می آورد. یعنی از نوع تظاهری که می کرد متوجه شدم که آدم صادقی نیست. یکی از توانایی هایی که من دارم این است که از رفتار آدم ها آنها را می شناسم. من می دیدم هر جمله ای که می گفت هرکاری که می کرد دائم می گفت الهی شکر، الهی شکر، الهی شکر... در پایان آن دیدار به من گفت که آقای دعاگو مصلی میخوایم چه کار، ما باید برای مدیریت جامعه جهانی فکر کنیم.
یعنی این مدیریت جهانی را از دوره شهرداری در ذهن داشتند؟
بله هنوز شهردار بود، می خواست کاندیدای ریاست جمهوی شود، قصد داشت تا نظر من را به خود جلب کند. او میدانست که من منتقد دولت آقای خاتمی هستم و از مواضع من در قبال ایشان با خبر بود و می خواست توجه من را به خودش جلب کند. با خودم تحلیل کردم، با خودم گفتم که ما در مشکلات اولیه کشور ماندهایم، این آقا به فکر مدیریت جامعه جهانی است، به این نتیجه رسیدم که او نمیتواند برنامه منطقی و معقولی برای اداره کشور داشته باشد. من از همان زمان نقد جدی خود به احمدی نژاد را شروع کردم.
از اولین اقدامات احمدی نژاد این بود که بورس را قمار دانست و آن را بر هم ریخت. یک اظهارنظر اقتصادی هم کرد گفت من سود سپردههای بانکی را تک رقمی خواهم کرد. من در طول زندگی فعالیتهای مختلف اقتصادی انجام دادهام، بنابراین میدانستم که این کار بسیار خطرناک است و وضع اقتصادی کشور را بر هم خواهد زد. چون سرمایه از کشور بیرون میرود و بانکها فلج میشوند. به این معنا که سرمایههای در اختیار دولت از نظارت دولت خارج میشوند و دولت بعدی هیچ امکاناتی نخواهد داشت و دستش خالی خواهد بود.
در اولین نماز جمعهای که شرکت کردم به نقد آقای احمدینژاد پرداختم که در مقابل دوستان تندرو که همیشه اول زبانشان کار میکند، آنهم زبان ناسزاگویی و اتهام زنی شان، بعد ممکن است عقلشان کار کند به من انتقاد کردند. گفتند هنوز کار را شروع نکرده شما نقدت را شروع کردی و ...
خاطرم هست مراسم تنفیذ احمدی نژآد انجام شده بود؛ اما تحلیف صورت نگرفته بود؛ یعنی ایشان رسماً رئیسجمهور نبودند. به عقیده من وقتی در مورد اقتصاد اظهارنظر کرد به معنای دخالت در کار دولت مستقر یا همان دولت اقای خاتمی بود. هنوز دولت نرفته دولت باقی است شما داری ساختارها را برهم می زنی.همین آقای احمدی نژاد در دوره ریاست جمهوری اش و بر خلاف اظهارنظرشان و برای آنکه پول مردم در بانکها جمع شود سود سپردهها را مانند دولت آقای هاشمی رفسنجانی افزایش دادند. در مواردی حتی به بالای 20 درصد رساند.
یک تفاوتی که وجود داشت این بود که اگر در دولت آقای هاشمی سود سپرده ها بالا رفت به این خاطر بود که پول مردم در بانک ها جمع شود و بتوانند سرمایه ملی مدیریت درستی انجام دهند. اما دوره آقای احمدی نژاد با اینکه این سیاست دولت سازندگی را نقد کرد بود باز هم سودها را بالا برد. از داخل همین مدیریت ایشان اختلاس سه هزار میلیاردی بیرون آمد، مانند بابک زنجانیها و مه آفرید خسروی از دولت ایشان بیرون آمدند و تا حوزههای مسئولیتی بالاتر از وزارت آلوده شدند.
الان اگر از من بپرسید که آیا آقای احمدینژاد مناسب اداره کشور بود یا نه؟ میگویم که حتی یک لحظه در طول مدت ریاست جمهوری ایشان احساس نکردم که ایشان مناسب رئیسجمهوری هستند و بدرد این پست می خورند. من از ابتدا قد و قامت او را برای ریاست جمهوری کوتاه میدانستم. همیشه چنین نظری داشتم و هر فشاری که بر من وارد شد موضعم را تغییر ندادم. من عضو حزب یا تریبون حزبی نیستم و تنها نظریات خود را بیان میکنم. نماز جمعه من تریبون من است. معتقدم او مغز فرهنگی و مغز سیاسی و مغز اقتصادی در حد ریاستجمهوری ندارد. تا روز آخر ریاست جمهوری احمدی نژاد هرگز به عنوان کسی که به درد ریاست جمهوری می خورد ایمان نیاوردم.
شما آن زمان عضو شورای سیاستگذاری ائمه جمعه بودید؟
آن زمان عضو شورای سیاستگذاری ائمه جمعه بودم و به آقای احمدینژاد نقد داشتم.
ولی در دوره آقای احمدی نژاد تریبونهای نماز جمعه خیلی در حمایت از او بود.
تریبون نماز جمعه من هرگز در خدمت احمدی نژاد نبود.
منظورم شخص شما نیست، ولی اکثر ائمه جمعه از او حمایت میکردند؟
بهرحال او رئیسجمهور رسمی کشور بود.
انتقاداتان به احمدی نژاد را در آن شورای سیاستگذاری هم مطرح می کردید؟
من نظرم را بیان میکردم. معتقد بودم، ایشان صلاحیت ریاست جمهوری ندارد. اما واقعیتی هم بود آنهم اینکه طبق قانون ایشان رئیسجمهور بودند و ما باید میپذیرفتیم. یعنی من ضمن اینکه معتقد بودم به درد ریاست جمهوری نمی خورند معتقد هم بودم که طبق قانون باید ایشان را بپذیرم.. من از تصمیمات دولت و رئیسجمهور در ساختار قانونیاش تبعیت میکردم. آقای احمدینژاد رئیسجمهور بود، هیئت دولت داشت و مصوبات دولت نیز اعتبار قانونی دارد و من به آنها احترام میگذارم؛ ولی معتقد بودم او صلاحیت ریاست جمهوری نداشت؛ بنابراین مواضع او را نقد میکردم.
من آقای احمدینژاد را در حد کارشناس فرهنگی یا اقتصادی یا سیاسی نمیدیدم. موضعام نیز موضع نقد بود ولی از نظر قانونی تسلیم او بودم. ائمه جمعه نیز به همین دلیل از او دفاع میکردند غالبا به همین دلیل بود،ممکن است فردی هم بوده باشد که دلایل دیگری داشته باشد؛ ولی اکثر ائمه جمعه به همین دلیل از او حمایت میکردند.
امروز از طریق تریبونهای نماز جمعه در تهران و شهرهای مختلف نقدهایی که بعضاً تند هستند بر دولت وارد میشود. چرا چنین حمایتهایی امروز دیده نمیشود؟ چرا نقدها اینگونه آشکار شده است.
نقد خصوصی معنا ندارد. عملکرد علنی، باید نقد علنی داشته باشد. در نظام سیاسی و حاکمیت باید رییس جمهور و اعضای دولت را نقد کرد، نقد علنی. آقای دکتر روحانی هم نقاط قوت و هم نقاط ضعف دارند. عملکرد ایشان در بعضی از زمینهها قابل نقد است. من به ایشان سه نقد دارم. یکی اینکه مهرههای اثرگذار جریان انحراف یعنی دولت آقای احمدینژاد هنوز در دولت آقای روحانی حضور دارند و معتقدم بسیاری از نارساییها مربوط به آنهاست.
یعنی باید کنار گذاشته میشدند؟
باید کنار گذاشته میشدند من معتقد نیستم که درو کنند.
اما یکی از نقدهایی که به روحانی می شود درمورد همین تغییر نیروهای دولت قبل است
این نقدها نادرست است، راحت نظرم را بگویم اگر افرادی هستند در دولت قبلی که از نظر مواضع سیاسی، سالم و از نظر عملی همراه با دولت آقای روحانی و انسانهای اعتدالگرا و سالم و به نظام و رهبری وفادار هستند، نباید تغییر کنند. اما اگر افرادی به اندیشههای آقای احمدینژاد و سبک کار ایشان معتقدند، که به نظرم در دولت ایشان حضور دارند باید تغییر کنند؛ چون آنها از تندروی در کشور و انجام فعالیتها بدون اتکا به برنامههای کارشناسی حمایت و تشویق میکنند.
آقای احمدینژاد بدون استفاده از نظر کارشناسان تصمیمگیری میکرد. تصمیمگیری نادرست و غیرکارشناسانه از ویژگیهای او بود. آقای احمدینژاد هر دستگاهی که بر انجام کارها در چارچوب قانون نظارت میکرد، از بین میبرد. مانند شورای پول و اعتبار، سازمان مدیریت و برنامهریزی و سازمان برنامه و بودجه. احمدی نژاد اصلا تفکر نمی کرد یا نمی خواست در مسیرهای کارشناسی معقول قرار گیرد. می گفت اینجور شود، خب برچه اساسی اینجور شود؟ برچه مبنای عقلانی؟ آقای احمدینژاد همه دستگاههای نظارتی که جریان اقتصاد کشور را از کنترل یک انسان خودکامه خارج میکرد، از بین برد. من می دیدم که هر جریانی که می خواهد کشور را نظام مند و منطقی کند منحل می کرد. بنابراین معتقدم باید از مهرههایی که تفکر احمدینژادی دارند، دوری کرد. معتقدم اگر دانشگاهی بخواهد برای از بین بردن یک کشور متخصص تربیت کند که بالاترین قدرت برای به هم ریختگی فرهنگی، سیاسی و اقتصادی را داشته باشد، بهتر از آقای احمدینژاد نمیتواند، تربیت کند. چون او مغزی است که میتواند تمام یک کشور را با چنین تفکراتی از بین ببرد و درب و داغون کند. نمی توانیم یک آدمی در دنیا پیدا کنیم، همه سازمان های اطلاعاتی دنیا او را آموزش داده باشند که نتیجه و محصول آن احمدی نژاد شود. حرف من این است که اتفاقاً دولت آقای روحانی هم باید حفظ کند و هم باید حذف کند. باید نیروهای معتدل عاقل کارشناس ولایتمدار و قانونمدار را حفظ کند و نیروهای تند، بیمنطق و منحرف از اعتدالگرایی را حذف کند.
اشکال دوم دولت آقای روحانی، توزیع سبد کالا بود. اشکالات عمده توزیع سبد کالا به دولت قبلی بازمیگشت. حدس سیاسی من این است که یک سری کالا در کشور وجود داشته و روی دستش مانده بود. این مجموعه کالا توسط دولت قبلی به کشور وارد شده و به قولی روی دستشان مانده بود و باید به یک شکلی این کالاهای وبال شده بر گردنشان را در جایی هزینه می کردند. به نظرم شکل اجرای آن عادلانه نبود؛ مثلا خانواده یک نفره یک سبد کالا و خانواده 10 نفره نیز یک سبد کالا دریافت کردند. جامعه هدف کاملاً مشخص نبود. البته اصل کار عاقلانه بود چون امکانات موجود در کشور باید در اختیار مردم قرار گرفت .
اینکه آقای روحانی در برابر انتقادات، عذرخواهی کردند، این رفتار ایشان را چگونه تحلیل میکنید؟
ایشان بسیار عاقلانه رفتار کرد. معتقدم از نقاط قوت یک رئیسجمهور این است که وقتی اشکال یا ایرادی پیش میآید، بلافاصله از مردم عذرخواهی کند. آقای روحانی نشان دادند که نقدپذیر هستند و به منافع و مصالح ملی و رأی و نظر مردم توجه میکنند؛ پس از عذرخواهی اعتماد عمومی نسبت به ایشان افزایش یافت.
اما اشکال دیگری که به دولت وارد است بحث توزیع یارانه است. به نظرم یارانه باید میان جامعه نیازمند توزیع شود آنهم به عنوان کمک. این جامعه ها هم در کشور شناخته شده هستند. بدنه اصلی دولت یعنی حدود 85 درصد کارمندان دولت، 90 درصد بازنشستگان کشور، افراد تحت پوشش کمیته امداد، افراد تحت پوشش بهزیستی، افراد تحت پوشش بنیاد شهید و جانبازان و افراد تحت پوشش مؤسسات خیریه رسمی تشکیل میدهند. از میان این افراد، عدهای به یارانه نیاز ندارند و باید حذف شوند و افرادی خارج از این لیست به یارانه نیازمند هستند که باید به این لیست اضافه شوند. با شناسایی این افراد، دایره یارانهبگیران کاهش خواهد یافت و درآمد چند هزار میلیاردی باقی خواهد ماند که میتوان بسیاری از امور را مدیریت کرد.
از فعالیتهای خوب دولت آقای روحانی بیمه سلامت است؛ اگر همه مردم ایران تحت پوشش نظام سلامت قرار گیرند؛ به این معناست که دولت جمهوری اسلامی به همه مردم یارانه پرداخت کرده است و هر فردی به اندازه نیازش از آن استفاده میکند.
از دیگر فعالیتهای خوب دولت آقای روحانی، رساندن مسائل هستهای به نقطه مذاکره و گفتوگو با قدرتهای بزرگ برای حل و فصل است. البته درست است که کشورهای غربی برای نجات از رکود اقتصادی نیاز بیشتری به انجام مذاکره در مورد مسائل هستهای جمهوری اسلامی دارند.
کشورهای غربی قصد دارند جمهوری اسلامی را در این حوزه کنترل کنند. آنها توان جنگیدن با جمهوری اسلامی را نداشتند، چون از توانمندیهای نظامی ایران آگاهی ندارند. جمهوری اسلامی در طی این چند سال امکانات نظامی خود را سازماندهی و آمادهسازی کرده تا در مقابل هرگونه حرکت نظامی از خود دفاع کند، ولی اگر مذاکره صورت گیرد حداقل میتوان جمهوری اسلامی را در چارچوب NPT کنترل کرد. بنابراین کشورهای غربی برای کنترل فناوری صلحآمیز هستهای جمهوری اسلامی و حل مشکلات اقتصادی خود و کنترل این رقیب بزرگ در حوزههای تجاری دنیا به چنین مذاکراتی نیاز دارند.
الان جمهوری اسلامی در حوزه سایبری رقیب بسیار بزرگی برای کشور آمریکاست، همچنین در حوزه هستهای هشتمین قدرت هستهای دنیا محسوب میشود و اگر فروش تکنولوژی صلحآمیز یا فرآورده هستهای را در چارچوب NPT به کشورهای دیگر آغاز کند کشورهای غربی متضرر خواهند شد.ایران نیز برای دستیابی به رشد و شکوفایی و توسعه فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی به چنین مذاکراتی نیاز دارد.
بنابراین وقتی آقای روحانی از لفظ برد-برد استفاده میکند به این معناست که هم ما منافعمان تأمین شود و هم آنها. از جنگ و تحریم هر دو طرف ضرر می کنند. این قضیه بالاخره در حال ساماندهی است و دیر یا زود این مذاکرات به نتیجه خواهد رسید.
اما خیلی از هم صنفان شما در تریبون نماز جمعه نقد جدی به مذاکرات و تیم مذاکره کننده دارند؟
کسانی که به اصل مذاکرات هسته ای انتقاد دارند، ماهیت مذاکرات هسته ای را نمی شناسند، مطالعه در زمینه هسته ای ندارند، ماهیت قضیه را نمی شناسند. کسانی که بشناسند و بدانند با مقام معظم رهبری همراه می شوند. آنچه رهبری نظام می فرمایند درست است و هرکس مواضعی متفاوت از مواضع رهبری دارد قطعا مباحث هسته ای و منافع هسته ای و منافع ملی کشور را تشخیص نمی دهد.
از این مجموعه انسانهای تندرو که فکر نمی کنند و حرف می زنند هم کم نیستند اگر تندروی را از این افراد بگیرید چیزی ندارند که با آن زندگی کنند. اینها با تندروی زندگی می کنند، با تندروی صفا می کنند.
بعد از انتخابات اخیر و در این چندماه این تندروی ها شدت گرفته است، پشت پرده این تندروی ها را کجا و چه چیزی می دانید؟
من معتقدم آن هسته اصلی جریان احمدی نژاد این تندروی ها را کنترل می کند. آنها پشت پرده این تندروی ها هستند. این تندروهایی که سرمایه ای جز تندروی ندارند و با تندروی خود را مطرح و خودنمایی می کنند وارد انتقادات مخرب می شوند و دولت را تخریب می کنند. انتقادات سازنده باید باشد، من معتقد نیستم که ائمه جمعه را باید از حوزه نقد خارج کنیم، رسالت ائمه جمعه و تریبون های عمومی و حتی صداوسیما و رسانه ها باید موضع نقد منصفانه، واقع بینانه و کارشناسانه داشته باشند.
آقای دعاگو! یک موضوعی که در مورد شما مطرح می شود این است که شما جز باند هاشمی و حامیان هاشمی هستید، این باند و این اصطلاح ناشی از چه چیزی است و از کجا آمده است؟
کسانی که این تعابیر را به کار می برند دنبال ایجاد یک درگیری در درون نظام هستند. فکر می کنند اگر درگیری بوجود آید اینها می توانند صاحب منصب و مقام و جایگاه شوند. منافع و مصالح شان را در درگیری می بینند. اینها می آیند یک جریان به نام جریان آقای هاشمی را تعریف می کنند و یک جریان دیگری را به نام جریان مقام معظم رهبری تعریف می کنند. و می گویند آقای هاشمی در مقابل مقام معظم رهبری است و تلاش می کنند از ظریق مبارزه با هاشمی خودشان را به جریان مقام معظم رهبری نزدیک کنند یا از طریق مخالفت با مقام معظم رهبری خودشان را به آقای هاشمی نزدیک کنند.
من نمی گویم در حوزه کار آدم ها نارسایی و مشکل وجود ندارد اما واقعیت این است که در کشور ما و از نظر محورهای جریان سیاسی در مرحله اول و آغاز مقام معظم رهبری هستند و بعد از ایشان آیت الله هاشمی رفسنجانی هستند.
من صادقانه این را بگویم من شاگرد مقام معظم رهبری، مرید و مقلد ایشان هستم و آنچه می گویم اعتقاد من است. مقام رهبری اول هر چیزی در این کشور و نظام هستند، هرچه ایشان بگویند من اطاعت می کنم، هم اعتقادی اطاعت می کنم هم براساس قانون ما موظف به اطاعت هستم. جایگاه رهبری برای من اینگونه است. جایگاه آقای هاشمی را بعد از رهبری می دانم. ایشان بعد از رهبری مهمترین شخصیت سیاسی و فرهنگی و سرمایه انسانی نظام می دانم.
من این دوقطبی که می گویند رهبری – هاشمی را اصلا قبول ندارم. یک زمانی یک مصاحبه ای با روزنامه کارگزاران کردم، حرف من درباره دولت احمدی نژاد تیتر اول این روزنامه شده بود. آقای حسین شریعتمدار که متاسفانه دارای نگرش های افراطی است و در بیان مواضعش هم دقت نمی کند در روزنامه اش مطلبی را علیه من زد که چون کارگزاران نزدیک به آقای هاشمی است شما به آقای هاشمی علاقمند هستی با این روزنامه مصاحبه کردی، جان کلام او این بود که چرا با کارگزاران مصاحبه کردی و چرا گفتی خوارج جدید. من در آن مصاحبه جریان فتنه ساز را خوارج جدید نامیدم. استدلال و دلیل هم داشتم. این اتفاق افتاد و ایشان من را نقد کردم، من هم انتقاد را جواب دادم، در جوابم گفتم یک جریانی وجود دارد که می خواهد دوتا جبهه درست کند جبهه آقای هاشمی جبهه مقام رهبری و این دوتا را رودروی هم قرار دهد. این سر همین جریان فتنه است. این ها می خواهند این دو جبهه را در کشور ایجاد کنند که هر زمانی که منافعشان ایجاب می کند پشت یکی از این دو جبهه قرار گیرند. اگر منافع اقتصادی و سیاسی شان حکم کند می روند پشت آقای هاشمی و به جبهه رهبری حمله می کنند، اگر منافعشان ایجاب کند پشت جبهه رهبری قرار می گیرند به هاشمی حمله کنند. گفتم اینکار خطرناکی است، اینکار را نکنید. این حرکت حرکت دشمنان نظام و اسلام است.
آیت الله خامنه ای و آقای هاشمی هردو هم اصولگرا هستند هم اصلاح طلب. من معتقدم این دو چهره در جناح ها وجریانات سیاسی نمی گنجند. این دو نفر را در جناح سیاسی نیاورید. آقای هاشمی هرجا که از اطاعت شرعی و قانونی نسبت به حوزه رهبری خارج شود آنجا نقطه ضعفش است اما هرجا که اطاعت می کند دارای هر تفکری باشد مورد احترام است. آقای هاشمی از نیروهایی است که در کشور در حوزه سیاسی، اجرایی و فرهنگی از صاحب نظران بسیار کم نظیر است. من اول مقام معظم رهبری را قبول دارم بعد از ایشان هم آقای هاشمی را. بقیه را هم به تناسب توانایی هایشان قبول دارم.
کسانی باشند که در حوزه علم عالم تر باشند، اما در حوزه حکومت داری که اندیشه حکومت داری بعد از مقام رهبری آقای هاشمی هستند. من به این دو نفر معتقدم و به هرکدام که حمله شود از آنها دفاع می کنم. تضاد بین این دو نفر را هم اصلا قبول ندارم. معتقدم باید تعریف فراجناحی و فراملی برای هر دو داشته باشیم.این دو شخصیت دو چهره جهانی هستند.
نبودن آیت الله هاشمی در نماز جمعه را چقدر برای این تریبون خسران و آسیب می دانید؟
اگر به من اطلاع دهند روز جمعه آقای هاشمی نماز جمعه را اقامه می کنند من خوشحال می شوم به این دلیل که آقای هاشمی اندیشه سیاسی به نفع نظام و موضع سیاسی متناسب با مصالح و منافع نظام را به مردم منتقل می کند. اقای هاشمی مطالعه می کند و حرف منطقی و معقول را به مردم منتقل می کند. ولی باید شرایط سخنرانی ایشان در نماز جمعه هم فراهم شود.
اگر ایشان به نماز جمعه برود ولی آن جریان تند جمع شوند و علیه ایشان شعار بدهند و سعی کنند که باز هم تضادی بین دو جبهه رهبری و هاشمی را دامن بزنند و بخواهند این رهبری و هاشمی را که در یک جبهه هستند دو جبهه نشان دهند و این دو فرد را از هم جداکنند. نمی شود. در حالیکه من معتقدم رهبر و آقای هاشمی هرگز از هم جدا نمی شوند. هم مقتضای شرع است و هم مقتضای عقل است که این دو نفر با هم باشند اما اگر قرار باشد در نماز جمعه و با شعار دادن اینها را از هم جدا کنند خیلی رفتار مناسبی نیست. باید شرایط اقامه نماز جمعه فراهم شود.
نماز جمعه جای تندروی، جای توهین جای ناسزاگویی نیست. باید این شرایط اصلاح شود وقتی این شرایط اصلاح شد آقای هاشمی هم اگر مایل باشند می توانند نماز جمعه را بخوانند. یه طرف قضیه هم خودشان هستند که تمایل داشته باشند و آمادگی داشته باشند که نماز جمعه را اقامه کنند.
من معتقدم که به نفع نظام است که شرایط ایجاد شود ایشان نماز جمعه را اقامه کنند. این را هم معتقدم که ایشان هرگز علیه نظام و مقام معظم رهبری اقدامی نمی کند. ببینید مجموعه سرمایه رهبری انقلاب، آقای هاشمی منافع و ماصلح ملی نظام است، این ها سرمایه های نظام هستند، نباید این سرمایه های نظامر ا در مقابل هم تعریف کرد. قرار دادن آنها در مقابل هم به نفع نظام نیست.