یزدفردا :محمد رضا شوق الشعراء:کعبه اینجاست! چرا راه دور می روید!؟قطع نخاع و فلج شدن، بر اثر یک حادثه ای که ممکن است برای هر کسی در هر لحظه پیش بیایید و ویلچر نشینی، باعث نشده تا از آدمها و جامعه و زندگی فاصله بگیرند. آنها زنده هستند و نفس می کشند و تلاش می کنند؛ و زندگی جاری است، هر چند که با نقصی بزرگ همراه باشد.
ساعت 17 و سی دقیقه رسیدیم باشگاه جانباز، در کوچه ای از کوچه های امام شهر، باشگاهی که تابحال مدیرکل بهزیستی استان، جناب آقای عفتی آن را ندیده اند!
باشگاهی که اداره کل تربیت بدنی آن را سالیانه چندین میلیون تومان به بخش خصوصی اجاره می دهد و اجاره اش را از هیئت معلولین و جانبازان گرفته است و می گیرد!
باشگاهی که پنج مدیرکل عوض شده اند و هنوز کف پوشش که حداکثر سه سال باید کار کند، عوض نشده است. کف پوش باد کرده ای که برای بازیکنان معلول ویلچر نشین بسیار خطر دارد.
اصلا نمی خواهیم بپرسیم که در این گرمای بی امان امردادی چگونه و با چه وسیله ای به باشگاه آمده اند! ولی با هر مکافاتی هست، آمده اند و هفته ای دو روز و برای یک ساعت و نیم ورزش در هر بار می آیند. بسیاری از کمر به پائین فلج هستند، و بعضی هم که قطع عضو می باشند.
با هیجان و شوق و ذوق عجیبی با ویلچر بدنبال توپ می روند و توپ است که مدام در حلقه های اینطرف و آنطرف سالن می افتد.
از دختر 19 ساله ویلچر نشین تا زن پنج ساله که همدردند و این درد آنها را بهم نزدیک و یک تیم کرده است، لحظاتی را همراه با تحرک می گذرانند، و خوب می دانند که تیم برای شرکت در مسابقات لیگ هزینه دارد و پول ندارد و بودجه می خواهد؛ و بودجه ای که سازمانها و ادارات از آن دریغ می کنند.
سابق و در دولت قبل از «دولت امید» بهزیستی کمک های مادی خوبی به هییئت و باشگاه داشته است، و اما مدیرکل جدید، انگار که این ورزشکاران معلول را ندیده و به حساب نمی آورد و برای آنان هزینه چندانی انجام نداده است.
یک ویلچر ساخت ایران مورد نیاز برای ورزش بسکتبال معلولان قطع نخاع چهار میلیون تومان قیمت دارد، و دو رینگ آن می شود یک میلیون تومان! تیم و باشگاه بدلیل نداشتن ویلچر مخصوص دیگر قادر به پذیرش عضو جدید نیستند و اما سانحه دیدگان ویلچر نشین برای ادامه ورزش، به چه کس و کسانی باید امید داشته باشند!؟
چرخش رینگ ها بر روی کفپوش باد کرده توام با صدای برخورد توپ با کفپوش سالن تولید موسیقی دلنوازی می کند. زندگی، لبخند، خنده، فریاد اینجا همچنان ادامه دارد...
ای کاش مسئولان و مدیرانی که امروز بر سر کار هستند، این مسائل و خواست ها و نیازها را ببینند و حالا که می توانند کاری انجام دهند، کاری انجام دهند.
دهها کاپ و مدالی که تیم آورده در دفتر باشگاه خودنمایی می کند، اینها نتیجه زحمات چندین ساله تیم و هیئت و ربیان و ورزشکاران است!
تیم بسکتبال با ویلچر بانوان معلول استان یزد، اسپانسر و کمک هزینه می خواهد و در این دیار چه کسی فریاد آرام آنان را میشنود و به یاریشان می شتابد!؟
دیدار با معلولان قطع نخاعی
جایی که امید و عشق موج می زند در درد!
آنها فقط امید داشتند، و در اوج درد و رنج و محرومیت، این خیلی چیزی بود و بعبارتی این تها چیزی بود که برایشان باقی مانده بود.
یک اتفاق. یک حاددثه. یک تصادف. یک غفلت، و قطع نخاع و سکون و دیگر هیچ! همه عمر اسیر صندلی چرخدار شدن، گاه کوچکترین پیامد حادثه است.
29 امرداد 82 در چهارده سالگی بر اثر یک بی احتیاطی و وزش ساده باد کولر که باعث گیر کردن روپوش بلندش در دستگاه کابل می شود، بداخل دستگاه کشیده شده، دست ها و گردنش بشدنت آسیب می بیند. پزشکان از او قطع امید می کنند، و اما خدا می خواهد و او زنده می ماند و الان دوازده سال است که ویلچر نشین می باشد.
دوران نوجوانی و دویدن ها به پایان رسیده و حال نوبت جوانیش است تا کم کم بر روی صندلی چرخ دار ب همه آرزوهایش از بین رود. دیگری بیست و دو سال است. آن دیگری هفت سال است و یکی دیگر سه سال است و همه درد است و رنج و بند معلولیت و اما امید و عشق به زندگی هم هنوز هست. در چشمها موج می زند و بر روی لبهایی که هنوز می خندد.
رفت و آمد و ایاب و ذها، بزرگترین رنج و مصیبت برای یک بیمار قطع نخاعی است. بعضی که حتی قدرت پائیی آمدن از ویلچر را هم ندارند. گردن آسیب دیدگان قطه نخاع!
رفتن به یک اردو در یک روستایی و باغی و گردش باویلچر در فضا و زیر درختان و تماشای نهر آب، یک آرزو محال شده است برای بسیاری از معلولان قطع نخاع.
شهرداری یزد یک اتومبیل ون به انجمن معلون قطع نخاع هدیه کرده و آن را با دهها میلیون تومان تجهیز نموده، که باعت حل مشکل تعدادی از معلولان شده و اما با توجه به تعداد چند صفری معلولان قطع نخاعی در یزد، این یک ون خیلی کم است.
یک خانه بی باغچه سیصد متری در یکی از محلات و کوچه های امامشهر، محل استقرار انجمن معلولان قطع نخاعی یزد می باشد، یک اتاق و یک حال بزرگ و یک آشپزخانه؛ و کتابخانه و رایانه و وسایل تفریحی که نیست!
شاید اگر خیری از خیرانی که در این دیار کم نیستند، باغی را برای این بیماران جسمی که روحشان سالم و سرشار از امید است وقف کند، تا حداقل جلسات هفتگی خود را در آن برگزار کرده و دور هم بنشینند و از طبعت استفاده ببرند! اجرش تا ابد ادامه داشته باشد.
چرا که اینجا و در جمع معلولان قطع نخاع، جاییست که خدا وجود خود را بخوبی نشان می دهد! معلولانی که می توانستند بمیرند و نباشند و اما زنده هستند و هنوزنفس می کشند! اینها همه مرگ را دیده و لمس کرده و دوباره به زندگی بازگشته اند!
زن جوان، همه بغض است و رنج و در یک سکوتی که پشت سیمای آرامش نقش بسته، با نگاه به روبرو و آینده در راه، نشسته.
هفت سال است که بخاطر چپ شدن اتومبیل گرفتار ویلچر است. قطع نخاع گردن شده است و دستش نیز توان و حس ندارد. حتی توان نوشتن از زندگی و لحظه ایی که اسیر آن می باشد.
بیکاری و کاری برای انجام دادن نداشتن، و گوشه نشستن و چشم بدیوار دوختن، برای یک معلول قطع نخاع بسبار عذاب آور تر از بیکاران سالم است. لحظات و ثانیه هایی که خیلی دیر و کند می گذرد. ثانیه هایی که باید بشماری تا دقیقه شوند.
اگر بیست و چهار ساعت که می شود فقط یک روز، بر روی یک ویلچر بنشینی و زندگی کنی و نتوانی که پا و دستت را حرکت دهی و نگاهت به یاری دستی که دستت را بگیرد باشد، فقط و فقط می توانی یک ذره از کوه دردی که عمریست همراه بیماران محکومان صندلی چرخ دار هست را حس کنی.
زندانیان امید دارند تا روزی از زندان دیوارها آزاد شوند، و اما زندانیان پابند صندلی چرخدار و نخاع قطع شدگان، هیچگاه امیدی به آزادی ازین محکومیت ابدی ندارند. مگر که معجزه شود!
معلولان قطع نخاع. زن و مرد و پیر و جوان، کم کم با دردی مشترک یک خانوده بزرگی شده اند که درد و رنج همدیگر را بخوبی حس می کنند. اینجا و در این انجمن از حسادت و غرور و بیشتر خواستن خبری نیست. اینجا همه با هم مهربانند و با هم، هم درد و هم راه و اما آیا مردم و مسئولان می دانند که انجمن معلولان قطع نخاع کجاست و می دانند که این «شوم اتفاق» بر اثر یک حادثه ساده ممکن است که برای هر کسی بیفتد؟ً!!
شاید معلول قطع نخاع بعدی، من وتو، و یا فرزند و خواهر و برادر یکی ازما باشد! معلولان قطع نخاع انجمن، هیچکدام صبح روز حادثه در هنگام خروج از خانه و آنگاه که با پای خود بسر کار می رفتند، نمی دانستند که شب روز حادثه، دیگر پایی برای رفتن و دستی برای حرکت دادن نخواهند داشت. اما حادثه می آید و قربانی می گیرد. یکی از بالای داربست به پائین سقوط می کند. یکی با موتور سیکلت به تیر چراغ برق می کویبد. یکی اتومبیلش چپ می شود. یکی به گونه ای دیگر تصادف می کند و پیرزنی هم هست سرشار از رنج و درد، که روزگاری در جوانی شوهرش آجر بر کمرش زده است. ضربه ای که سالها بعد از حادثه ناگهان زمینگیرش می کند.
در بیست و هفتمین شب رمضان، افطار، میهمان معلولان قطع نخاع یزد بودیم. (یک چلو کباب ساده با یک گوجه در ظرف یکبار مصرف) انجمنی با صدها عضوی که دهها عضوش به جلسه آمده بودند و اما انجمن عضوهایی هم دارد که فقط یک تکه گوشت بی حرک در گوشه ای از خانه ها هستند.
چشم هایی در انجمن معلولان ضایعه قطع نخاع، منتظر آمدن شما هستند. پس تا می توانی با پای خود بروی برو بدیدارشان....