تاریخ ایرانی: گفت «میخواهم فریاد کنم؛ اگر نتوانستم، سکوت میکنم؛ خاموش مردن بهتر از نالیدن است» و خاموش ماند و مُرد با حرفهایی برای گفتن که نگفته ماند که گفته بود: «همیشه حرفهایی است برای گفتن و حرفهایی است برای نگفتن و ارزش هر انسان به حرفهایی است که برای نگفتن دارد، حرفهایی اهورایی و برآمده از دل.» از خدا خواسته بود، «چگونه زیستن» را به او بیاموزد، «چگونه مردن» را خود خواهد دانست و پسرش احسان نقل کرده، پدر وقتی مقالاتی با امضای خود در روزنامه کیهان را دید، برآشفت و گفت: «اگر بیشرمی کیهانها نبود، من خود را آتش میزدم.» حرفهای نگفته دکتر علی شریعتی از آزادیاش از زندان انفرادی ۱۸ ماهه در ۲۹ اسفند ۱۳۵۳ با حرفهای گفته بسیاری چه در زمان خود و چه طی این ۴۰ سال تفسیر شد؛ مقالاتی که به نام او در سال ۱۳۵۴ تحت عنوان «مارکسیسم، ضد اسلام» در مجموعه «اسلام، انسان و مکتبهای مغرب زمین» در روزنامه کیهان منتشر شد، در همان زمان به شائبه همکاری وی با ساواک به عنوان جواز آزادیاش دامن زد که تا امروز که ۳۷ سال از آن میگذرد، همچنان یکی از نقاط کانونی نقد و نظر موافقان و منتقدان این روشنفکر مذهبی است و در سالی که گذشت هم نظرات مختلفی پیرامون آن مطرح شد.
احسان شریعتی گفته مقالاتی که در کیهان منتشر شد، جزواتی بود با جلد آبی که قبل از زندان وجود داشت و در چاپخانه حسینیه ارشاد به دست ساواک افتاد و بعد از اینکه نتوانستند از شریعتی مصاحبه تلویزیونی بگیرند، این مقالات را منتشر کردند. به گفته فرزند شریعتی، چاپ این مقالات در کیهان با اعتراض دکتر مواجه شد و آقای احمد صدر حاج سیدجوادی، وکیل شریعتی هم علیه کیهان شکایت کرد.
سعید حجاریان اما قائل به فریب خوردن شریعتی است: «ساواک به شریعتی گفته بود که جزوهای برای ساواک و سایر مقامات درباره اعتقاد خودش نسبت به مارکسیسم و تحلیل شرایط تهیه کند و دکتر نیز همین کار را کرده است. در واقع سازمان اطلاعات، دکتر را فریب داده بود و با چاپ مقالاتی از دکتر در کیهان، که قرار بود برای مقامات باشد، تلاش کرد تا این طور وانمود کند که شریعتی با ساواک همکاری کرده است، در حالی که چنین چیزی نبود.»
در چاپ ششم کتاب «جریانها و سازمانهای مذهبی - سیاسی ایران» نوشته رسول جعفریان که خردادماه امسال از سوی مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر و روانه بازار نشر شد، دو نظر مطرح شده است؛ نخست نظر سیدحمید روحانی که دکتر شریعتی را عامل رژیم معرفی میکند، دوم کسانی که شریعتی را عامل رژیم نمیدانند اما معتقدند که شریعتی و رژیم شاه در چند حوزه از جمله در برخورد با مسائل اجتماعی، روحانیت، مارکسیسم و... دارای وحدت نظر و همسویی فکری بودهاند. چنانکه در این کتاب آمده، آیتالله سیدعلی خامنهای، مقام معظم رهبری با هر دو نظر فوق مخالفت میکنند و بر نظری تاکید دارند که مطابق آن، نامهنگاری به ساواک و انتخاب محتوای خاص در این نامهها، یک تاکتیک به قصد فریب دستگاه حکومت شاه تلقی میشود.
سیدحمید روحانی، رییس بنیاد تاریخپژوهی و دانشنامه انقلاب اسلامی ایران در گفتوگویی در اردیبهشت ماه سال ۱۳۹۰ به سوالی درباره اختلاف دیدگاه خود با آیتالله خامنهای درباره نوع روابط شریعتی با ساواک چنین پاسخ داد: «رهبر معظم انقلاب به خاطر ارتباطی که از نزدیک با شریعتی داشتهاند و با توجه به شناختی که دارند فرمودهاند که گروه خونی شریعتی به ساواکی بودن نمیخورد. من هم ادعا ندارم که ایشان ساواکی بوده است. اتفاقا تحلیل من این است که شریعتی قصد داشت از ساواک استفاده کند و کار خودش را پیش ببرد، ساواک هم از ۲ جهت دید که شریعتی برایش مفید است، یکی از آن جهت که ضد آخوند است و یکی هم اینکه ضد مارکسیست است، اما اینکه کدام یک در این بازی برنده بودند و کدام ضرر کردند بحث دیگری است، اما این چیزی که شایع شده است من گفتهام او ساواکی بوده است اصلا این طور نیست و اگر کتاب نهضت امام را هم مطالعه کنید، هرگز تعبیر ساواکی بودن را در آن نمیبینید و مطالبی مبنی بر اینکه او مامور ساواک بوده یا پادو ساواک، غلط است. مساله این است که شریعتی اعتقاداتی داشت و در چارچوب اعتقاداتش، آن حساسیتی را که یک انقلابی نسبت به رژیم شاه داشت، نداشت. حرف من این است که ایشان مساله انقلاب سفید را باور داشت و مطالب او در این زمینه برای فریب ساواک نبوده است.»
«تاریخ ایرانی» در سالروز آزادی دکتر شریعتی از زندان، میزگردی با حضور محمد مهدی جعفری، عبدالمجید معادیخواه و خسرو منصوریان با عنوان «دکتر شریعتی چرا و چگونه از زندان آزاد شد؟»، برگزار کرد که نگاهی دارد به شایعه همکاری شریعتی با ساواک، چرایی و چگونگی آزادی وی از زندان و بالاخص نقش عبدالعزیز بوتفلیقه، رییسجمهور فعلی الجزایر در آزادی ایشان و نیز نظرات شریعتی در خصوص مارکسیسم.
جعفری و منصوریان که از دوستان نزدیک و صمیمی شریعتی بودند، خاطراتی از وی در ایام بازداشت و آزادی وی از زندان نقل کرده و برای نخستین بار به طور مشروح به شائبهها درباره همکاری شریعتی با ساواک پاسخ دادند. عبدالمجید معادیخواه، دبیرکل بنیاد تاریخ انقلاب اسلامی نیز در این میزگرد به تشریح فضای خاصی پرداخت که زندانیان سیاسی دهه ۵۰ با آن مواجه بودند.
در میزگرد «تاریخ ایرانی»، غلامعلی خوشرو، معاون سابق وزارت امور خارجه در دوره اصلاحات و معاون علمی دانشنامه اسلام معاصر نیز حضور داشت و به ذکر خاطراتی از دوران دانشجویی و نقش خود در چاپ و تکثیر سخنرانیهای شریعتی پرداخت.
متن کامل میزگرد «تاریخ ایرانی» در چند بخش ارایه و منتشر میشود:
***
نظرات و روایاتی که اخیرا درباره دوران زندان و آزادی دکتر شریعتی نقل و نقد شده، بیشتر حول سه محور «همکاری با ساواک»، «فریب شریعتی توسط ساواک یا فریب ساواک توسط شریعتی» و «اشتراک نظری ساواک و شریعتی در باب مارکسیسم و روحانیون اسلام» بوده است. هر سه شما بزرگواران که از زندانیان سیاسی پیش از انقلاب هستید که زندان انفرادی، شکنجه و بازجویی توسط ساواک را تجربه کردید و از نزدیکان و دوستان دکتر شریعتی نیز بودید، با این مفاهیم بالاخص شائبه همکاری شریعتی با ساواک چگونه مواجه میشوید؟ اصولا چه معادلاتی بین یک زندانی سیاسی با بازجوی ساواک برقرار بود و چه روابطی در اتاقهای بازجویی شکل میگرفت؟ اینکه حمید روحانی، رییس بنیاد تاریخپژوهی و دانشنامه انقلاب اسلامی سالها بعد از انتشار اسناد ساواک درباره شریعتی در فصلنامه ۱۵ خرداد میگوید «شریعتی ساواکی نبود اما ارتباطاتی با ساواک داشت» و مدعی همکاری شریعتی با ساواک است، متناظر به چه نوع روابط و همکاریهای خاصی است؟
عبدالمجید معادیخواه: در اینجا از شخصی نام برده میشود که به عنوان تاریخنگار انقلاب مطرح شده و با تاریخنگاری و بحثهای اصولی این حوزه بیگانه است و از تهمت و دروغ باکی ندارد. تنها دکتر شریعتی هدف این قلم قرار نگرفته است، در کتاب وی شخصیتی مانند آیتالله خوئی هم به عنوان دروغگو معرفی شده است. من نمیخواهم وارد آن حوزه بشوم فقط به عنوان مثال عرض میکنم که اگر تنها همین یک مورد، موضوع بحث قرار گیرد، اولا باید آن شخص حضور داشته باشد که غیابی بحث نکنیم. از اشخاص بگذریم، اشخاصی که مشخص است با غرض وارد این بحث شدهاند.
چند موضوع روششناسی در ارتباط با این بحث مطرح است که باید از این پیچ و خم بگذریم تا وارد آن بحث شویم. یکی بحث بیطرفی در تاریخنگاری است که خود مبحث مفصلی است و میشود چندین جلسه در مورد این موضوع صحبت کرد. به حرف کسی میشود استناد کرد که حداقل پایبندی به بیطرفی را داشته باشد، اگر مشخص شود که حداقل پایبندی به بیطرفی را ندارد، حرف این شخص ارزشی ندارد که مورد استناد قرار گیرد. البته کسانی که در حوزه روششناسی کار کردهاند تا جایی که بنده اطلاع دارم، همه بیطرفی را امکانپذیر نمیدانند. هر شخصی که فکر و اندیشهای دارد ناگزیر از تفکر یا شخص و اشخاصی طرفداری میکند یا در مقابل شخص، گروه یا اتفاقی قرار میگیرد. اما به هر حال یک بیطرفی نسبی در تاریخنگاری مطرح است و اگر آن نباشد، دیگر نمیشود به حرف کسی که به صورت روشن از موضع ستیز وارد میشود استناد کرد.
بحث دومی که در روششناسی مطرح است، بازسازی فضای گذشته است که این موضوع هم به صورت کامل شدنی نیست و بحث نسبیت مطرح میشود. اینکه ما بخواهیم همه اتفاقاتی که در تاریخ خاصی افتاده و ما در آن فضا حضور داشتهایم را برای نسلی بازگو کنیم که در آن فضا نبوده، شدنی نیست. این دو بحث اساسی در این حوزه مطرح است و هر دو مشکلساز است، اما در این موضوع خاص که مساله دکتر شریعتی است، مشکل اساسی این است که ما دانشی به عنوان دانش شناخت شخصیتهای تاریخی نداریم، علم رجال حدیث داریم اما علم رجال تاریخ نداریم، یعنی با چه قانونمندیهایی میشود یک شخصیت تاریخی را نقد کرد.
اینکه گفته شود دکتر شریعتی با ساواک همکاری داشته، طبعا تا وقتی که ما ساواک و ویژگیهای آن را نشناسیم و ندانیم حرفهایی که مطرح میشود فقط مربوط به دکتر شریعتی نیست، بنابراین هر کس به هر بهانهای متهم میشود به اینکه یا در قبال ساواک نادرست عمل کرده یا همکاری کرده و یا خیانت کرده است. هر کس با دیگری خرده حسابی داشت، مخصوصا در سالهای بعد از انقلاب، چنین نسبتهایی روا میداشت. در حالی که اگر کسی ساواک را بشناسد و زندانی بودن و گرفتار شدن در اختیار ساواک را تجربه کرده باشد، مطمئن میشود که اگر کسی به زندان رفت و بالاخره مراحل بازجویی را گذراند، امکان اینکه چند کلمهای از حرفهایش به صورت گزینشی استخراج شود و به آن استناد کنند، منتفی نیست. بالاخره آنجا فرد در یک پیچ و خمهایی قرار میگرفت که باید اهم و مهم میکرد. فرض کنید بنده در زیر شکنجه قرار میگرفتم، برای اینکه جزواتی در اختیار داشتم که قاعدتا باید از یک خانه تیمی گرفته شده باشد، آنجا باید این مساله را به نحوی حل میکردم که این جزوات چگونه در اختیار من قرار گرفته است؛ اینکه کسی بگوید من آنجا میایستادم و میگفتم من نمیگویم و غلط کردید از من میپرسید، این حرفها را کسی میزند که آن فضاها را درک نکرده باشد. باید شخص در آنجا راهی پیدا میکرد که کم هزینهتر باشد و سعی میکرد مشکل را به حداقل برساند و بزرگترین مساله این بود که باعث گرفتاری دیگری نشود و پای دیگری به آنجا باز نشود. اگر معمایی پیدا میشد در این صورت فردی که در چنین شرایطی قرار میگرفت بالاخره با آن فرصتی که داشت و تنگناهایی که گرفتارش بود همه توانش را به کار میبست تا بتواند کم هزینهترین راه را انتخاب کند. این راه کم هزینه ممکن بود دارای اشکال هم باشد اما فرض کنید اگر فردی به هر دلیلی پایش به زندان باز شود، نماند و آزاد شود و برود، بهتر از آن است که در زندان بماند و باعث شود پای سه نفر دیگر هم به زندان باز شود. حال اگر شخصی تاکتیکی به کار گرفت و اسم یک نفر را برد، افرادی که بگویند آن شخص در زندان خیانت کرده و یا با ساواک همکاری کرده، نشان میدهد آن فضا و مجموعه شرایطی که شخص در آن گرفتار بوده را درک نکردهاند.
مسائلی وجود دارد که به تاکتیکهای شخص مربوط است، آنجا بالاخره شخص باید در شرایطی که از در و دیوارش محظوریتها میبارید، فکر میکرد که چه چیزی به نفع همرزمان و مسلک اوست، چه چیزی به نفع هدفهایش هست و آن را انتخاب میکرد. زمانی هم ممکن بود به ذهن فرد بیاید که اگر به نحوی در باغ سبز به بازجو نشان دهم خوب است. فرض کنید بازجو به من میگفت شما در مسجدی که آیتالله طالقانی میرفت، فلان حرف را زدی و این به معنی در افتادن با رژیم شاه است، آنجا دیگر من نمیگفتم بله من با رژیم شاه در افتادم، میگفتم برای ما عقاید مردم مهم است و از طرف مارکسیستها احساس خطر کردیم و این حرفها را زدم. برای اینکه بتوانم در مقابل مارکسیستها سربلند کنم باید یک روشی داشته باشم که به مزدور بودن متهم نشوم، و باید به نحوی از موضع ستیز با مارکسیستها سعی میکردم خودم را نجات دهم، اگر جایی حرف تندی میزدم باید خودم را توجیه میکردم. حالا اگر کسی بایید بگوید بله او گفته با مارکسیستها مخالف است و مارکسیستها بخشی از مبارزان رژیم شاه بودند، بنابراین ایشان با ساواک همکاری کرده، نشانه میدهد او آن شرایط را درک نکرده است.
محمد مهدی جعفری: مطالبی که آقای معادیخواه به آن اشاره کردند صد در صد مورد تایید بنده است لذا من آن مطالب را تکرار نمیکنم. حسینیه ارشاد به عنوان یک موسسه علمی - فرهنگی، در سالهای۴۶-۱۳۴۵ تاسیس شد به منظور اینکه مسائل جدید اسلامی را در یک مکان خوب به اطلاع جوانان برساند، در جایی که جوانان رغبت کنند در آنجا حضور پیدا کنند. در ابتدا شهید مطهری در حسینیه ارشاد حضور داشت، ولی از آنجا که ایشان به این موضوع سخت علاقهمند بود و میخواست که مسائل اسلامی به گوش جوانان برسد، چنانکه خودشان هم استاد دانشگاه بودند و با جوانان در ارتباط بودند، پس از مدتی از استاد محمدتقی شریعتی و چندی بعد از دکتر شریعتی برای سخنرانی در حسینیه ارشاد دعوت کرد. دلیل دعوت از دکتر شریعتی هم بنا بر منطق شهید مطهری این بود که چون وی در خارج تحصیل کرده و با مسائل روز آشنا بود، با زبان جوانان هم آشنایی بیشتری دارد. سوابق دکتر شریعتی کاملا روشن است و نمیخواهم وارد شرح حالشان شوم. برای درک مسائل و دردهایی که داشت و شرایط او، باید دهه ۱۹۶۰ را در نظر بگیریم که در واقع جنبشهای رهاییبخش در سراسر جهان مشغول فعالیت بودند. جنبشهای استقلالطلبانه و آزادیخواهانه بسیاری در سراسر جهان فعال بودند که غالبا این جنبشها به صورت قهرآمیز بود، یعنی به صورت جنگ مسلحانه و چریکی. در ایران هم مشی مسلحانه از سال ۱۳۴۴ توسط سازمان مجاهدین خلق آغاز شد که به ادعای خودشان موسسین آن تصمیم گرفتند سازمانی با این مشی مبارزاتی به وجود آورند. گروههای دیگری هم در گوشه و کنار و خارج از کشور برای آزادی ایران و مقابله با استبداد مبارزه میکردند. دکتر شریعتی از سال ۴۶ که به حسینیه ارشاد آمد و سخنرانیهایش را شروع کرد، از همان ابتدا جوانان سخت جذب ایشان شدند. او مسائل روز را بیان و اسلام را به شکلی نو مطرح میکرد. این جریان ادامه داشت تا در سال ۴۹ که واقعه سیاهکل پیش آمد و چریکهای فدایی خلق در شمال درگیر شدند و مساله جنگ چریکی مطرح شد. در پی آن نظرها به مراکز سخنرانی علمی و دانشگاهها جذب شد که آیا آنها میتوانند مرکزی برای عضوگیری گروههای اینچنینی باشند؟ دکتر شریعتی با طرز فکری که داشت، با سابقهٔ عضویت در جبهه آزادیبخش الجزایر در سالهایی که در فرانسه بود، اعتقاد داشت که از راه مبارزه مسلحانه در کشوری که هنوز فهم عمومی درباره آزادی شکل نگرفته، نمیتوان به جایی رسید. اما از طرفی شاهد فعالیت این گروهها بود، نه میخواست خود را درگیر مبارزه مسلحانه کند، چرا که آن را قبول نداشت و نه میتوانست آنان را رد کند و در مقابل آنان بایستد. سخنان شریعتی تحت تاثیر این حوادث قرار گرفت. خودش تعریف میکرد: «در سال ۴۹ که در مشهد بودم، سخت ناامید بودم و کتاب "حسین وارث آدم" را نوشتم و در آن کتاب امام حسین را به صورت ایستا و یک مجسمه تصویر کردم. درباره انسان ناامیدی نوشتم که از خانه بیرون میآید، دنبال این است که میشود کاری کرد یا نه و دست به دامان آن مجسمه میشود.» پس از دستگیریهای شهریور ۵۰ و ماه محرم که سران مجاهدین خلق را اعدام کردند، شریعتی سخنرانی پس از شهادت را ایراد کرد که ۱۸۰ درجه با گفتههایش متفاوت بود و گفت: «آنان که رفتند، کاری حسینی کردند. آنان که ماندند باید کاری زینبی کنند، وگرنه یزیدیاند.» همین سخنرانی در مسجد جامع نارمک باعث شد پلیس به داخل مسجد حمله کند. از آن به بعد جو به طور کلی علیه این نوع سخنرانیها شد، به خصوص علیه فردی که مورد توجه بیشتر جوانها بود، لذا حسینیه ارشاد که در معرض این مسائل بود از نظر ساواک مکان خطرناکی بشمار میرفت. دکتر شریعتی هم بیشتر از دیگر سخنرانان حسینیه ارشاد مورد توجه ساواک بود، چون میخواست در لابهلای سخنرانیهایش، اوضاع فرهنگی ایران را نشان دهد.
در تابستان ۱۳۵۲ در شرکت انتشار نشسته بودم که دکتر شریعتی به من تلفن کرد و گفت بیا به حسینیه ارشاد. دکتر شریعتی در آن زمان نوشته حج را بازنویسی میکرد. وقتی به حسینیه ارشاد رفتم، در بالای آن ساختمان نیمهتمامی بود که در آنجا اتاقی را در اختیار شریعتی قرار داده بودند. شریعتی گفت من صحبتهایم را کردهام اما دوست دارم که سخنرانیها از روی نوار پیاده و به طور ادیبانهای ویراستاری شود. او از من خواست این کار را انجام دهم. بعد سوال کرد که مجاهدین خلق در مورد من چه نظری دارند، من گفتم تا آنجا که شنیدهام مجاهدین خلق حضور در حسینیه ارشاد را تحریم کرده بودند و میگفتند اینجا محلی اشرافی در شمال شهر است که برای بورژواها ساخته شده و در حالی که مبارزه مسلحانه آغاز شده، صحبتهای دکتر شریعتی حالت لالایی دارد و باعث انحراف جریان مبارزه مسلحانه مردم میشود. اما بعد که دکتر به زندان رفت یک نفر پیغام داد که ما اشتباه کرده بودیم و بیشتر افرادی که جذب مبارزه مسلحانه شده بودند از تربیتشدگان حسینیه ارشاد بودند. آنها حرفشان را تغییر دادند و گفتند که ما به این سخنرانیها نیاز داریم. من این را به دکتر شریعتی گفتم، آهی کشید و گفت جعفری خدا میداند که من همیشه خودم را موظف به تبلیغ مسلحانه میدانستم. من پرسیدم تبلیغ مسلحانه یعنی چی؟! گفت: من دیدم در حالی که عدهای مبارزه مسلحانه را آغاز کردهاند و هیچ وسیلهٔ دیگری برای تبلیغ در بین مردم ندارند و رژیم هم با همه وسائل علیه آنهاست، من خود را موظف دیدم به هر شکلی که شده، به طور مستقیم یا غیرمستقیم مردم را آگاه کنم و نظرشان را به این مبارزه جلب کنم. من به ایشان گفتم که فرصت ندارم تمام سخنرانیهای پیاده شده را ببرم، سخنرانیهایی که درباره امام علی است را میبرم و از هم جدا شدیم. دکتر شریعتی در آخر آن دیدار این نکته را هم گفت که امسال نمیگذراند حسینیه ارشاد به کار خود ادامه دهد. این را در تابستان ۵۲ گفت، در واقع کلاسهای حسینیه ارشاد مانند دانشگاه بود و در مهر ماه دوباره افتتاح میشد. ما از هم جدا شدیم که بعد از مدتی دکتر بازداشت شد.
خسرو منصوریان: ۳۳ سال پس از پیروزی انقلاب اتهاماتی بازخوانی میشود که بیشتر در جوامع مشابه ما مطرح است و در جوامع دیگر به ویژه پیشرفته، یا نمونههایی مشابه را ندیدهایم یا کمتر با آن برخورد کردهایم که یک فرد فرهیخته و ارزشمند اجتماعی که به مملکت و جامعه و دینش خدمت کرده، هنگامی او را زیر تیغ نقد توام با تحریف و دروغ قرار بدهند، که خود آن شخص از دنیا رفته است و متاسفانه این اتفاق در کشور ما افتاده و به این جهت من از این جلسه استقبال کردم تا در حد توان و امکان، نظرات خود را بیان کرده و این مردم شریف ایران باشند که قضاوت کنند حقیقت چیست؟ البته برخی نکات اساسی را دوستان فرمودند، من میخواهم از زاویه دیگری به مساله نگاه کنم. به نظر اینجانب اگر قرار باشد که مورخین و کسانی که میخواهند این وقایع را به رشته تحریر درآوردند، برای کسانی سخن بگویند که اصلا زندان و سلول انفرادی طولانی مدت را تجربه نکرده، یا برای حفظ ارزشهای دینی و ملی خود تا پای جان پیش نرفته و آستانه مرگ را درک نکرده باشند، تحریف و تغییر حقایق کار آسانی است. اتفاقا هنگامی که من برای اولین بار در فصلنامه ۱۵ خرداد مطلبی از این دست را دیدم و متاسفم از اینکه پس از انقلاب شاهد چنین صحنههایی هستیم، متوجه شدم قطعاتی را به صورت ناشیانه از بازجوییهای دکتر شریعتی بریده و در کنار هم قرار داده بودند تا واقعیت را تحریف کنند. به نظر من این مطالب را برای کسانی میتوان بیان کرد که زندان را درک نکرده باشند. خود من چون زندان کشیدم و بازجویی و شکنجه شدم، میدانم درباره چه شرایطی گفتوگو میکنیم.
من دکتر شریعتی را از زمان نوجوانی در کانون نشر حقایق اسلامی میشناختم، به خصوص پس از آزادی از آخرین زندانش میتوان گفت با شریعتی زندگی کردم، کسی که شریعتی را میشناسد، میداند او بود که در اکثر شرایط بازجو را هدایت میکرد، نمیخواهم بزرگنمایی کنم اما با شناختی که از او داشتم و مطالبی که خود او تعریف کرد و مطالبی که از دیگران بالاخص از پدر، خواهر و دوستان صمیمیاش در حسینیه ارشاد و نهضت آزادی، جبهه ملی و... میشنیدم، باید بگویم اگر کسی در این میان فریب خورده حسینزاده (بازجوی دکتر شریعتی) بوده است. این شریعتی بوده که بازجویش را هدایت کرده و نه بالعکس. میتوان از زاویه دیگری هم به قضیه نگاه کرد. یک زمان ما با یک جاسوس، وطنفروش، دینفروش یا فردی آدمفروش روبرو هستیم و درباره او بحث میکنیم، یک وقت هست که ما از شریعتی یا امثال شریعتی صحبت میکنیم که تمام زندگیاش در دین و وطن و مردماش خلاصه میشد. با مطالعه مجموعه آثار شریعتی این مساله کاملا مشهود است که وقتی از مردم و دین و وطناش حرف میزند، با پاره پارههای جگرش سخن میگوید، چنین کسی نمیتواند در بیرون برای مردم نقش بازی کند، چنین کسی حتی در زندان هم دلش برای بازجو میسوزد، میخواهد با ذکاوتاش بازجو را متوجه تعهدات ملی و مذهبیاش بکند، کاری که همه ما در بند کردیم. قضیه ما با کسانی که میخواهند مملکت را به روسیه یا آمریکا بفروشند، یا با کسانی که دلشان برای وطن و دین نمیتپد، فرق میکند، ما دار و ندارمان را دادیم. این شناختی است که از شریعتی دارم، تحلیل کسی است که در زندان بوده و بازجوییهای متعددی پس داده و در حد توان و امکان همین روش را به کار برده است، لذا با چنین شگردهایی آشنا است.
کسانی که همبند شریعتی و همراه او مبارزه کردهاند و یا از نزدیک با شریعتی آشنا هستند و یا از چگونگی سپری شدن ایام زندان و بازجویی او اطلاع عینی دارند، میدانند که او با موفقیت دوران بازجویی را طی کرده است. شریعتی در دوره رژیم شاه درگذشت، طبیعی است که نمیتوانست در آن زمان این مساله را بطور علنی اعلام کند. با این حال وقتی من و شریعتی تنها بودیم، میگفت که آن وقایع و حوادث چگونه رقم خورد. من در اینجا به عنوان یک ایرانی مسلمان شهادت میدهم که شریعتی راست میگوید و به لطف خداوند در اعمال نظرات و هدایت مسیر بازجویی موفق بوده است.
***
مقالاتی که از دکتر شریعتی در کیهان منتشر شد، واقعا بر اساس اعتقاد او بوده یا نه به قول آقای سعید حجاریان «ساواک به شریعتی گفته بود که جزوهای برای ساواک و سایر مقامات درباره اعتقاد خودش نسبت به مارکسیسم و تحلیل شرایط تهیه کند و دکتر نیز همین کار را کرده است. در واقع سازمان اطلاعات دکتر را فریب داده بود و با چاپ مقالاتی از دکتر در کیهان، که قرار بود برای مقامات باشد، تلاش کرد تا این طور وانمود کند که شریعتی با ساواک همکاری کرده است، در حالی که چنین چیزی نبود.»
منصوریان: خوشحالم که شما این بحث را مطرح کردید، این اولین باری است که من این چنین مدون این خاطره را بیان میکنم.من مدیر اولین مهد کودکی بودم (آشیانه کودک) که مونا، دختر کوچک دکتر شریعتی در آن موسسه نگهداری میشد. هنگامی که این سلسله مقالات در کیهان منتشر شد شریعتی بسیار ناراحت بود. من دو بار شریعتی را اینچنین ناراحت و متاثر دیدم، یک بار وقتی بود که محبوبه متحدین کشته شد، شبی که تا صبح نوار حرفهایش را پر کرد و به پدر و مادر محبوبه دادیم. یک بار هم موقع انتشار این مقالات در کیهان بود. در حقیقت تمام هم و غم ما این بود که بفهمیم و پیدا کنیم درج آن مطالب از کجا و چگونه صورت گرفته است، لذا بیشتر اوقات در کنارش بودم، چون احساس میکردم بسیار معذب است. شریعتی گفت چه کنیم که بفهمیم این مقالات از کجا برای چاپ میرود. خوشبختانه فرزند رحمان هاتفی (سردبیر وقت روزنامه کیهان) هم در مهد کودک ما بود. من نمیدانستم رحمان مارکسیست است. یک روز پرسیدم آقای هاتفی مقالات شریعتی از کجا میآید، گفت: نمیتوانم بگویم. با خواهش و تمنا راضی شد، تا بالاخره روزی که من توانستم توسط رحمان هاتفی یک کپی از برگههایی که از ساواک برای کیهان فرستاده میشد به دست بیاورم و به شریعتی بدهم، آرام گرفتم و حال او هم دگرگون شد، انگار آب روی آتش ریخته باشند، آرام گرفت و فهمید که این مساله نانی است که ساواک پخته و به عبارتی ساخته و پرداخته دست دشمن بوده و تحریف شده است.
یعنی آن مقالات نوشته خود دکتر شریعتی نبود که دستکاری شده باشد؟
منصوریان: همه صحبتهای شریعتی نبود. مساله اینجاست که بخشهایی را گزینشی انتخاب کرده بودند و به کیهان میدادند. این مقالات برگرفته از سخنرانی دکتر شریعتی در دانشگاه اصفهان بود که پیاده شده و بطور گزینشی چاپ شده بود. همچنان که در فصلنامه ۱۵ خرداد هم مطالب به صورت گزینشی و با تحریف، تنظیم و منتشر شده بود.
معادیخواه: من با این فرض که دکتر شریعتی آن مقالات را نوشته بود به این سوال پاسخ میدهم، چون نمیدانم. بالاخره مقالاتی در کیهان چاپ شد با نام دکتر شریعتی و ایشان هم به هر دلیل شرایط آن را نداشت که آن مقالات را انکار کند و با ساواک درگیر شود. متاسفانه در آن زمان ما شاهد یک شکاف در اردوگاه دینباورانی بودیم که همدل و هم هدف بودند اما در جزییاتی متفاوت بودند. البته ساواک هم بینقش نبود گرچه این بحثی است مستقل که اگر ما بخواهیم تاریخ معاصر را بررسی کنیم یکی از نکتههای کلیدی همین است که چگونه در مجموعهای که با هم همراه بودند شکاف افتاد که نمونههای زیادی دارد. نمونهاش شهید سعیدی بود که حاج حسین لنکرانی به شدت بر ضد او هیاهو راه انداخته بود؛ دلیلش هم این بود که میپرسید چرا سعیدی، آقای برقعی را برای سخنرانی به مسجد موسی بن جعفر دعوت کرده است؟ سر همین موضوع هیاهوی عجیبی ایجاد شد که شرحاش در حوصله این مجلس نیست.
یکی از مشکلاتی که از سالهای ۴۹ و ۵۰ به بعد تجربه کردیم شکافهایی بود که در بین اردوگاه خودمان میافتاد. در آن شرایط چهرههای به حق مورد احترام جامعه وارد تخاصم شدند، در تخاصم هم هیچ کس انتظار تقوا ندارد. در قضیه ارتداد اعضای مجاهدین خلق هم کمابیش اختلافی را در بین دوستان زندانی شاهد بودیم. در بند ۱ زندان اوین چند صباحی ۷ نفر از چهرههای مبارز گردهم آمدند که شامل آقایان طالقانی، منتظری، ربانی شیرازی، لاهوتی، هاشمی رفسنجانی، مهدوی کنی و انواری میشد. بحث آنها در بند ابراز ناراحتی از این بود که سازمانی که خودشان بزرگ کرده بودند، بر سر آن تبلیغات فراوان صورت گرفته بود، حالا علیه اسلام اعلام مواضع کرده بود. این برای آقای طالقانی قابل قبول نبود، تعداد زیادی از مردم به اعتبار آقای طالقانی با سازمان مجاهدین همکاری کرده، جذب آن شده و موجب رونق آن شده بودند، حال این سازمان اعلان مواضع کرده و بدترین تعابیر را علیه اسلام بیان کرده بودند. این فاجعهای بود که برای هیچ کس قابل قبول نبود. در این شرایط باید افراد با یکدیگر همفکری میکردند تا این مشکل را حل کنند. ۷ نفر در زندان جمع شده بودند و به دنبال راهحل میگشتند، قرار بر این بود تا دوستان خود را هم از زندان قصر به اوین بیاورند. برای انجام این کار این افراد باید با نرمش با بازجویان و سربازجویان خواسته خود را پیش میبردند وگرنه با درگیری هیچ چیز جلو نمیرفت. آیا این افراد کار دیگری از دستشان بر میآمد؟ این افراد واقعا دلسوز و نگران بودند که عدهای بچه مسلمان دارند به این اعتقادات پشت میکنند. حال آنها برای حل این مشکل در برابر بازجویانی مانند عضدی و رسولی نه با دروغ بلکه با بیان بخشی از حقیقت میگفتند که نگران این شرایط هستند، بدون گفتن بخش دیگر که این موضوع در رابطه با اهداف مبارزاتی آنهاست. آنها این طور گفتند که چون ما میخواهیم جلوی برگشتن مردم از اسلام را بگیریم این افراد را به این بند منتقل کنید و بنده هم به درخواست آقای طالقانی به بند ۱ زندان اوین انتقال پیدا کردم.
تصور کنید من در بند ۴ زندانی بودم و دوران ملیکشی را سپری میکردم (زندانی بودن به رغم پایان دوره محکومیت به بهانه اینکه زندانی پس از آزادی دوباره مبارزه را از سر میگیرد) ناگهان بازجو میآید و به من میگوید وسایلت را جمع کن و بیا! البته در برخورد با مارکسیستها، من موضعی تند داشتم و شاید بتوان گفت تندتر از بقیه بودم که تبدیل به افراط شده بود. این جابجایی و انتقال به بند دیگر در آن فضا برای همبندیان این تصور را ایجاد میکرد که من همکاری کردهام. طبیعی و قابل درک نبود که به این شکل و به خواست آیتالله طالقانی ما را از بندی به بند دیگر ببرند. در این موضوع من تنها نبودم، ۳۰ یا ۴۰ نفر دیگر هم بودند که به خواست ایشان و برای جلوگیری از برگشت مردم از اسلام به بند ۱ منتقل شدند. ساواک هم به باطل مدعی آن بود که از دور شدن مردم از اسلام ناراحت است، ولی واقعیت این بود که به شدت خوشحال بودند. اگر ساواک مطمئن بود با انتقال این افراد، جلوی این فاجعه گرفته میشود، هرگز این کار را نمیکرد. داستان از این قرار بود که ساواک میخواست در درگیری پیش رو از فرصت استفاده کرده و زندانیها را در بین مردم متهم به همکاری با ساواک کند و با دادن چند امتیاز این عمل را به نحو احسن به انجام برساند. فضا به گونهای بود که هر دو طرف در حال بازی با دیگری بودند.
من در اینجا به موضوعی اشاره کردم که میتوانم درباره آن قضاوت کنم. تصویری مشابه آن را که برای خودم اتفاق افتاده بود شرح دادم. طبیعتا هیچ کس به آقایان طالقانی و منتظری و مبارزاتشان شک نمیکرد و کسی مدعی همکاری این افراد با ساواک نمیشد. البته در این شرایط این افراد با بازجویان و سربازجویان با نرمش برخورد میکردند تا با هدف یافتن راه حل مقابله با جو ایجاد شده و رویگردانی مردم از اسلام، بتوانند دوستان خود را برای همفکری گردهم آورند، افرادی که هر یک در گوشهای بوده و از وقایع موجود در جامعه بیخبر بودند. بنابراین از تنها راه موجود که مسکوت نگاه داشتن بخشی از برنامه و تمرکز و بزرگنمایی بخش دیگر بود در برابر بازجویان استفاده کرده و افرادی را از بندها و زندانهای دیگر به بند خود آوردند.
یکی از خاطرات جالب از این دوران، مربوط به زمانی بود که ما در طبقه پایین زندان بودیم و مارکسیستها در طبقه بالا بودند. مدتی بود از ازغندی، بازجوی ساواک خبری نبود. روزی من و آقای هاشمی در حال بازی پینگپنگ بودیم که آقای هاشمی راکت را روی میز گذاشت و گفت ازغندی. او طوری به سلولها سر میزد که گویی دنبال کسی میگردد و او را پیدا نمیکند؛ حدس زدیم ساواک برنامهای دارد، بنابراین به سمت سلولهایمان حرکت کردیم، پس از چند دقیقه ازغندی به سمت آقای هاشمی رفت و گفت: اکبر جان نبینم اینجا باشی، آقای هاشمی هم در جواب گفت شما ما را اینجا نگه داشتید. ازغندی هم گفت: ما غلط بکنیم، اگر شما پول جمع نمیکردید و آن را به مبارزین برای تهیه اسلحه نمیدادید، الان اینجا نبودید. پس از مدتی ازغندی نشست و درباره تغییر مواضع مجاهدین خلق حرف زد و تمام افراد بند از جمله آقایان طالقانی و منتظری جمع شدند. ازغندی تظاهر میکرد که از این واقعه ناراحت است و میگفت چرا بچه مسلمانها این کار را کردند. ما هم تظاهر میکردیم که این ناراحتی را باور کردیم، در حالی که میدانستیم آنها ناراحت نیستند. برنامه همین بود که ساواک با دادن چند امتیاز این تصور را فراهم کند که عدهای با ساواک همکاری میکنند و زمانی که شایع شود آیتالله طالقانی با ساواک همکاری کرده، قبح این عمل میشکست و طبیعتا چند تا مبارز جوان دیگر نیز پس از آن، حاضر به همکاری با ساواک میشدند.
بله، اما داستان دکتر شریعتی بر اساس اسناد ساواک به این شکل نبوده است، در این اسناد آمده که دکتر شریعتی پس از مذاکرات مفصلی که با او صورت گرفت، مجموعه مقالات «انسان، اسلام و مکتبهای مغرب زمین» را در نقد مارکسیسم نوشت که روزنامه کیهان آن را منتشر کرد.
معادیخواه: من با این فرض جلو میروم که آقای شریعتی برای نوشتن مقالاتی با ساواک وارد مذاکره شده است، البته من در این باره اطلاعاتی ندارم. اما اگر چنین موضوعی اتفاق افتاده باشد باز هم در بینش من نسبت به دکتر شریعتی تغییری حاصل نمیشود. من این عمل را همانند عمل آقای طالقانی میدانم که با نرمش نسبت به ساواک رفتار کرد، آن هم برای هدف مشخصی که داشت. این دید را به آقای شریعتی هم تعمیم میدهم. احتمالا ایشان برنامهای داشت که برای رسیدن به آن شاید چنین عملی هم انجام داده باشد. البته علل کار شریعتی نیز در حال حاضر مشخص نیست، و بخشی از آن را دوستان نزدیک ایشان میدانند و قطعا علل رفتن آقای شریعتی به خارج از کشور نیز توسط این دوستان بازگو میشود. هیچ کس بودن شریعتی در سلول زندان را مفید نمیدانست، قاعدتا خودش هم این دیدگاه را داشته است. وجود فردی در فضای زندان که بیان، قلم و اندیشهاش کاریزمایی از او در نسل جوان ایجاد کرده بود، ضربه بزرگی بود. مارکسیستها از تنها کسی که احساس خطر میکردند که مانع از افتادن نسلی در دامان الحاد میشود، شریعتی بود. فردی با چنین کاریزما و چنین استقبال مردمی کمنظیری برای مارکسیستها خطرناک بود. طبیعتا در ذهن هیچ انسانی منطقی نیست که فردی با این خصوصیات در اتاقی حبس باشد. پس با این اوصاف اگر وی با هر تاکتیکی بتواند از زندان خارج شود و بار دیگر با نسلی که برایش کاریزما بوده ارتباط برقرار کرده و فعالیتی اساسی را شروع کند، از نظر من این عمل درست است.
اما انتشار این مقالات شائبه امتیاز گرفتن شریعتی در قبال همراهی با ساواک را مطرح کرد.
معادیخواه: درباره این موضوع، میتوان اینطور برداشت کرد که شریعتی در برابر امتیازهایی که گرفته در برخی موارد امتیاز هم داده، البته قطعا اگر چنین شایعهای آن زمان مطرح بود من در برابر آن موضع میگرفتم و آن را اشتباه و توطئه ساواک بیان میکردم، چرا که چنین شایعهای در آن زمان موجبات شادی ساواک را فراهم میآورد. اما در حال حاضر و با گذشت زمان، با فرض اینکه فردی برای پیشبرد هدف خود حتی مجبور به نگارش چند مقاله یا همان امتیاز دادن شود، هیچ تغییری در شخصیت وی ایجاد نمیکند. همان طور که با این اوصاف جایگاه دکتر شریعتی در نزد من هیچ تغییری نمیکند. در حال حاضر، شناساندن فضای آن زمان برای نسل امروز بسیار دشوار است.
آقای حجاریان انتشار آن مقالات را فریبی از سوی ساواک بیان میکند که قرار بود این مطالب در اختیار مقامات عالی قرار گیرد نه عموم مردم، از سویی برخی نزدیکان ایشان میگویند نظرات مطرح شده در این مقالات عقیده دکتر شریعتی درباره مارکسیسم بود. آیا چنین برداشتهایی نسبت به انتشار مقالات صحیح است؟
جعفری: در رابطه با مقاومت دکتر شریعتی در زندان به دو قضیه میپردازم که یکی را خود ایشان نقل کرده و دیگری دست خط ایشان و به صورت کتبی بوده که آقای میناچی بعدها آن را در اختیار من قرار داد که تحت عنوان «نقش سلامهای نماز در نفی تنهایی» منتشر شد که شریعتی در آن نوشته هنگامی که زندانبان یا ساواکی تو را در زندان انفرادی محبوس میکند این بدین معناست که ارتباط تو با جهان خارج قطع شده، دستت از همه جا کوتاه است، هیچ کاری نمیتوانی بکنی و باید تسلیم ما شوی. من در این شرایط مشغول نماز شدم. در همین حین بود که ناگاه چیزی به ذهنم خطور کرد، وقتی انسان به کسی سلام میکند باید او به عنوان مخاطب وجود داشته باشد، پس حس کردم هنگامی که میگویم السلام علیک ایها النبی، یعنی پیش روی من نبی اکرم ایستاده و من در حال سلام کردن به او هستم. در سلام دوم که میگوییم السلام علینا، یعنی سلام بر ما مسلمانان که پیرو این پیغمبر هستیم و بعد میگوییم علی عباد الصالحین، اینجا دیگر دین و آیین خاصی مدنظر نیست و منظور همه مردم جهان و بندگان صالح خدا هستند و سلام سوم، السلام علیکم و رحمهالله و برکاته نشانه اینست که حتی به در و دیوار هم سلام میکنیم اما پس از آنکه پیغمبر را حاضر یافتم، دیدم با این نگاه همه بندگان صالح خدا و در مرحلهای دیگر تمام مردم زمین همراه من در آنجا حضور دارند و دیگر احساس تنهایی نکردم و نشکستم. شریعتی علاوه بر آن تعریف میکرد پدرم تنها نقطه ضعف من است، قبل از بازداشت من پدرم را گروگان گرفتند، (و با بازداشت دکتر شریعتی او را آزاد نکرده بودند) اگر او را میآوردند و جلوی من یک کشیده میزدند، هر کاری میخواستند انجام میدادم. شریعتی میگفت یک زندانی در بیرون از سلول طی میکشید، نمیدانم از کجا به این نقطه ضعف من پی برده بود که روزی با صدای بلند گفت تبریک عرض میکنم، از بین رفت. این را که شنیدم فهمیدم منظورش این است که پدرم فوت کرده (چون این شایعه چند بار مطرح شده بود)، آن لحظه سجده شکر به جای آوردم که آخرین مانع هم از سر راهم برداشته شده و امروز اگر تکه تکهام بکنند یک قدم از کلام و هدفم عقب نخواهم رفت.
نکته دیگری که باید به آن اشاره کنم اینست که آن زمان چهرههای مخالف مطرح، چه مارکسیست و چه مسلمان را به تلویزیون میبردند و اعترافاتشان را به نمایش میگذاشتند. همه هم این را با الفاظ مختلف میگفتند که شاه خدمات بسیاری کرده و اشتباه بود که با ایشان دشمنی میکردیم و باید در خدمتشان قرار میگرفتیم؛ از جمله زندانیانی که از آنها اعتراف گرفته و پخش کردند، دکتر رضا براهنی و غلامحسین ساعدی بودند که پس از بازداشت به تلویزیون آمدند و اعترافاتشان به نمایش گذاشته شد. دکتر شریعتی در این باره تعریف میکرد: من در سلول نشسته بودم که دکتر براهنی با بقچهای زیر بغل وارد شد. همین که دیدمش متوجه شدم که او را فرستادند تا مرا نصیحت کند و بگوید که امثال من نباید در زندان باشند و از این قبیل حرفها - شریعتی روحیه جالبی داشت، در دست انداختن افراد بسیار ماهر بود- انگار به براهنی گفته بودند که امشب پیش شریعتی باش و فردا آزاد میشوی. براهنی شروع به نصیحت کرد و هر چه میگفت را تایید میکردم. در پایان بحث آنقدر خوشحال شده بود که فکر میکرد فردای آن روز مصاحبه خواهم کرد، تا حدی که فردا صبح بقچه را زیر بغل گرفت و دم در سلول نشست. ساواک هم که میدانست نمیتواند در این امر روی من حساب کند، برای اذیت کردن براهنی یک هفته وی را در سلولم نگه داشتند. او در روزهای آخر دیوانه شده بود. شریعتی میگفت من وقتی به آلمان سفر کردم متوجه شدم براهنی کل این ماجرا را انکار کرده، در همین باره مقالهای در مجله کاوه چاپ برلین نوشتم و تمام قراین و شواهد ماجرا را بیان کردم. او هم سکوت کرد.
همه ما که در خارج از زندان بودیم، تمام نگرانیمان این بود که دکتر شریعتی را کی برای اعتراف جلوی دوربین میآورند و آیا ایشان مقاومت میکند؟ این صحبتها بیشتر در خانه آقای علی بابایی و با حضور دوستان از جمله آقایان منصوریان و معادیخواه مطرح میشد. ما با وجود آشنایی که با شریعتی داشتیم، باز هم امکان اعتراف را زیاد میدیدیم، تا اینکه شریعتی بدون هیچ اعترافی شب عید نوروز آزاد شد.
***
آقای جعفری آیا مستنداتی درباره مداخله بوتفلیقه در آزادی دکتر شریعتی دارید و این روایت از سوی وی نیز تائید شده است؟
جعفری: حقیقتا آزادی شریعتی برای ما و حتی خود دکتر نیز عجیب بود، تا اینکه فهمیدیم شاه و صدام در الجزایر قرارداد صلح ایران و عراق را امضا کردهاند. در آن زمان عبدالعزیز بوتفلیقه، وزیر امور خارجه الجزایر بود و در آن مدت بسیار به شاه خدمت کرده و به او نزدیک شده بود. بوتفلیقه پس از امضای قرارداد از شاه شیرینی میخواهد. طبق روال معمول، وزرای خارجه در چنین مواقعی پول دریافت میکنند. شاه میگوید من در حال حاضر چیزی همراه خود ندارم، وقتی به تهران رفتم شیرینی شما را تقدیم میکنم. اما بوتفلیقه به شاه میگوید خواسته من چیزی است که شما در حال حاضر هم در اختیار دارید و آن آزادی دکتر شریعتی است. شاه پس از مکثی کوتاه موافقت خود را اعلام میکند. شاه به محض ورود به فرودگاه تهران، نصیری، رییس ساواک را به زندان میفرستد که دکتر شریعتی را آزاد کند. همه از این تصمیم جا میخورند، یکی از اعضای ساواک، رسولی یا عطارپور (حسینزاده) میگفت که بدون حکم دادستانی و خروج نام دکتر شریعتی از افراد تحت تعقیب، نمیتوان چنین کاری کرد، شبانه هم کسی نیست این کار را انجام دهد. با این اوصاف چون حکم اعلیحضرت بود، خودشان سندی از سوی دادستانی درست میکنند و شریعتی شبانه آزاد شد. دکتر میناچی هم که در سلولی نزدیک دکتر شریعتی بود، تعریف میکند نیمه شب وقتی شریعتی را میبردند، ما همه جا خوردیم که چه شده و با اعضای سلولهای دیگر فریاد زدیم که شریعتی را کجا میبرید. بالاخره به دکتر شریعتی میگویند به خانواده زنگ بزنید، که بیایند و شما را ببرند که ایشان هم به برادر خانم خود آقای شریعت رضوی زنگ میزند که بیایند و او همان شب به خانه بازمیگردد.
در اینجا ابهامی وجود دارد. ورود شاه به ایران پس از عقد قرارداد الجزایر روز ۱۶ اسفند ۵۳ بود اما دکتر شریعتی ۲۹ اسفند آزاد شد، یعنی دو هفته فاصله وجود دارد. البته علاوه بر روایاتی دال بر نقش بوتفلیقه در آزادی شریعتی، روحالله حسینیان، رئیس مرکز اسناد انقلاب اسلامی روایت دیگری مطرح و به سفر شاه به اتریش اشاره کرده و نوشته که شاه در دی ماه ۵۳ برای استراحت به اروپا میرود، اعضای شعبۀ جمعیت بینالمللی عفو زندانیان سیاسی در اتریش به دیدار وی میروند و تقاضای آزادی برخی زندانیان سیاسی از جمله دکتر شریعتی را مطرح میکنند که شاه پیگیری کرده و ساواک در تاریخ ۲۲ اسفند گزارشی به این شرح تهیه میکند: «با عرض اینکه شریعتی طی مدت بازداشت متوجه شده که از آثار او سوءاستفاده به عمل آمده و از این موضوع به شدت نادم و آمادگی کامل یافته که به جبران گذشته به انتشار آثار ملی و میهنی بپردازد، مستدعی است در صورت تصویب، اجازه فرمایید از زندان آزاد و تحت کنترل مدام به نشر مسائل ملی و میهنی اقدام نماید.» پس از آن حکم آزادی دکتر شریعتی صادر میشود. نظر شما درباره این روایت چیست؟
جعفری: شاید روایت دکتر میناچی از لحاظ تاریخی مشکل داشته باشد. اما پس از آزادی، شایعه نقش آقای بوتفلیقه در آزادی شریعتی مطرح شد. ما از خود دکتر در این باره پرسوجو کردیم که گفت من در فرانسه عضو جبهه آزادیبخش الجزایر بودم، روزی رییس این گروه در پاریس، جوانی را به ما معرفی کرد که به سازمان رفت و آمد میکرد و اعلامیه میگرفت تا در شهر پخش کند. رییس جبهه آزادیبخش الجزایر در پاریس گفت با این جوان آشنا شوید، جوان خوبی است، آن جوان آقای عبدالعزیز بوتفلیقه بود.
من درباره همین موضوع نامهای به آقای بوتفلیقه نوشتم که در ایران چنین مسالهای شایع شده که شما باعث آزادی دکتر شریعتی شدهاید که البته تاکنون پاسخ ندادهاند. اما در این بین، شاهد از غیب رسید. روز یکشنبه اول آبان ۱۳۹۰، در روزنامه اعتماد، خاطرهای از محمد صدر منتشر شد که مربوط به دوران معاونت ایشان در وزارت امور خارجه در امور عربی- آفریقایی در دوران آقای خاتمی است که نقل کرده: «بنده سفری به الجزایر داشتم تا پیام آقای خاتمی به عبدالعزیز بوتفلیقه، رییسجمهور آن کشور که از مبارزان انقلاب الجزایر علیه فرانسویها و از مرتبطین با دکتر شریعتی بود را ابلاغ کنم. نکتهای هم در ذهنم بود که همیشه میخواستم از او بپرسم. در کاخ ریاست جمهوری، بوتفلیقه استقبال بسیار گرمی کرد و با بنده که معاون وزیر بودم، ۳ ساعت و نیم ملاقات کرد و پس از ملاقات نیز برخلاف رسم معمول تا بیرون سالن آمد، حتی در طول مصاحبه مطبوعاتی کنار من ایستاد و تا کنار اتومبیل بدرقه کرد. در حالی که این رفتار فقط با مقام همتا صورت میگیرد. اما در طول ملاقات پس از سخنان رسمی به او گفتم که یک سوال خصوصی دارم و آن هم مربوط به دکتر شریعتی است. دکتر شریعتی پس از یک دوره فعالیت در حسینیه ارشاد، توسط شاه دستگیر شد، اما یک مرتبه آزاد شد. در همان زمان شایع شد که بوتفلیقه او را آزاد کرده است و این آزادی، همزمان با امضای قرارداد ۱۹۷۵ ایران و عراق در الجزایر بود که بوتفلیقه در انعقاد آن نقش اساسی داشت و گفته میشد که شاه که از این اتفاق خوشحال بود، به او گفته بود که تو جایزهای از من نمیخواهی؟ بوتفلیقه هم گفته بود که دکتر شریعتی را از زندان آزاد کنید. شاه هم که در موقعیت عکسالعملی قرار گرفته بود با درخواست او موافقت میکند. وقتی این شنیدهها را برای بوتفلیقه بازگو کردم، او تایید کرد و گفت که دقیقا همین گونه بود و من از شاه ایران خواستم که دکتر شریعتی را آزاد کند و آن را انجام داد تا تشکری بابت امضای قرارداد الجزایر کرده باشد.»
روایت دیگری هم وجود دارد و آن اینکه در دوران ریاست جمهوری آقای خاتمی، در سفری که بوتفلیقه به تهران داشت در جلسهای خصوصی میگوید من باعث آزادی دکتر شریعتی شدم، اما شما میگویید بومدین، رییسجمهور وقت الجزایر موجب آن شده بود. آقای میناچی به نام بومدین اشاره کرده بود وگرنه من از همان ابتدا همین روایت آزادی شریعتی به درخواست بوتفلیقه را نقل کردم. این گفته بوتفلیقه به آقای خاتمی را آقایان شیخ حسن روحانی و دکتر علیزاده طباطبائی هم تائید کردهاند.
ما هم در اوایل اسفند صحت این روایت را از آقای خاتمی جویا شدیم که ایشان آن را تائید کردند.
معادیخواه: البته من به عنوان کسی که کار تاریخی انجام داده، هیچ کدام از این موارد را دلیل بر صحت این موضوع نمیدانم.
جعفری: این برداشت و شنیده من از این وقایع بود. اینکه آزادی شریعتی همان شب اتفاق افتاده یا دو هفته بعد را نمیدانم. البته فردی به اسم عباسی که از طرفداران دکتر شریعتی بود و به فرانسه رفت و اسم و مذهبش را عوض کرد و زرتشتی شد و درباره شریعتی تغییر موضع داد، کتابی نوشته به نام «دروغ بزرگ» و گفته آزادی شریعتی از زندان با وساطت الجزایریها دروغ بوده و چون با ساواک همکاری کرد، از زندان آزاد شد. اتفاقا برای ادعای آخرش دلیل آورد و گفت اینکه میگویند شاه پس از امضای قرارداد الجزایر با صدام حسین در مارس ۱۹۷۵، شریعتی را به خواست الجزایریها آزاد کرد، دروغ است، چرا که شریعتی سال قبل از آن آزاد شده بود. به گفته عباسی، شریعتی ۱۱ ماه و نیم قبل از قرارداد الجزایر آزاد شده بود. او این طور محاسبه کرده بود که اختلاف تقویم شمسی و میلادی ۶۲۱ سال است و شریعتی چون در سال ۱۳۵۳ از زندان آزاد شده، میشود سال ۱۹۷۴ میلادی و یک سال پیش از قرارداد الجزایر. اما اشتباه او همین جاست. از ۱۱ دی (آغاز سال نو میلادی) تا اول فروردین (آغاز سال نو شمسی) اختلاف سال میلادی و شمسی ۶۲۲ سال میشود. من تقویم سال ۱۳۵۳ را هم آوردم که اسفند ۱۳۵۳ مطابق است با مارس ۱۹۷۵ و این نشان میدهد آزادی شریعتی همزمان با قرارداد الجزایر بود.
داستان شب آزادی شریعتی را من از آقای میناچی شنیدم. اما آنچه خود آقای دکتر شریعتی نقل کرده اینست که پیش از آزادی آمدند و گفتند بیا و درباره مارکسیسم مصاحبه کن و من دریافتم که منظورشان چیست و چون به مجاهدین، مارکسیست اسلامی میگفتند منظورشان مشخص بود. در جواب گفتم من بلد نیستم. به قول آقای معادیخواه نمیگوید نه انجام نمیدهم، میگوید بلد نیستم. در حالی که حامد الگار، نویسنده کتاب ریشههای انقلاب اسلامی میگوید شریعتی تنها کسی است که در ایران صلاحیت بحث درباره مارکسیسم و سوسیالیسم را دارد. حتی اریک رولو، دبیر سیاسی روزنامه لوموند را میفرستند تا شریعتی را وادار به صحبت کند، اما او قبول نمیکند. من اشتباها و آن هم به دلیل آنچه به صورت شایعه شنیده بودم، نقل کردم که آقای دکتر احسان نراقی هم به عنوان واسطه ساواک به زندان رفته بود تا شریعتی را راضی به انجام مصاحبه کند اما خود دکتر نراقی آن را به شدت تکذیب کرد، من هم به شدت ادعای سابق خود در این باره را تکذیب میکنم که انشاءلله در چاپ جدید کتاب خاطراتم «همگام با آزادی» آن را اضافه میکنم. شاید آقای نراقی در آن زمان چنانچه خودش میگوید برای فرصت مطالعاتی به خارج از کشور رفته بود.
به هر حال شریعتی آزاد شد و به دعوت دانشجویان دانشگاه اصفهان به آنجا رفت و سخنرانیای ایراد کرد با همان موضوع «انسان، اسلام و مکاتب مغرب زمین». پس از این سخنرانی، هنگامی که قرار بود متن تکثیر شود، ساواک مطلع میشود و مامورینی به چاپخانه میفرستد و تمام متون چاپ شده را جمع میکند و با خود میبرد، به صورتی که دانشجویان میگفتند حتی یک نسخه از آن را در دست ندارند. عزتالله خلیلی، عضو هیات موتلفه پیش از انقلاب تعریف میکرد: در زندان شاهد بودم که احمدرضا کریمی، فردی تحصیلکرده و خوش ذوق که زمانی با مجاهدین خلق همکاری میکرد و سپس جدا شد، شروع کرد به معرفی افراد به ساواک، طوری که پیغام دادند با هر کس که سلام علیک داشته، معرفی کرده و آنها منتظر بازداشت بودند. گفته شد کریمی ۱۹۹ نفر را لو داده که وقتی به پدرش گفتند، جواب داد پسرش ۱۹۹ نفر را لو نداده، ۱۲۳ نفر را به ساواک معرفی کرده است! کریمی را موظف کرده بودند که متن سخنرانی شریعتی را دستکاری کرده و به میل آنها تغییر دهد. پس از آن این متن را به کیهان دادند تا منتشر کند.
در همین رابطه، دنبال آقای شریعتی بودیم که ببینم کجاست، شنیدیم که به خانه حاج مانیان، یکی از مدیران حسینیه ارشاد رفته است. ما هم به آنجا رفتیم. جمعیتی در آنجا بودند. آیتالله بهشتی هم حضور داشت. آقای بهشتی از شریعتی پرسید: «جناب آقای شریعتی من و دیگر دوستان این سوال را در ذهن داریم ولی آنها رویشان نمیشود از شما بپرسند، اما من میپرسم، آیا شما خودتان این مقالات را به روزنامه کیهان دادهاید یا خودشان از جایی دیگر به دست آوردهاند؟» شاهد بودم که دکتر شریعتی دقیقهای سکوت کرد و سرش را پایین انداخت، بعد به بهشتی نگاه کرد و گفت: «من از دوستان گله دارم که چنین گمانی در ذهنشان نسبت به من هست که ممکن است خودم داده باشم. آقای بهشتی، جوانها به خصوص جوانان مسلمان راه خود را پیدا کردهاند، شریعتی بمیرد یا با ساواک سازش کند جوانان ما راهشان را ادامه میدهند.»
غلامعلی خوشرو: در تایید این حرف خاطرهای به ذهنم میرسد، من زمانی معاون بینالملل وزارت امور خارجه بودم. یادم هست در حاشیه یکی از جلسات سازمان کنفرانس اسلامی در مالزی، در فرصت شام، با وزیر امور خارجه الجزایر قدم میزدیم و درباره انقلاب دو کشور و شباهتها و تفاوتهای آنها صحبت میکردیم. ایشان هم ماجرای آزادی شریعتی به درخواست بوتفلیقه را تعریف کرد. پس از این حرف دیگر قضیه برای من مسجل شده بود و اگر میدانستم روزی این مساله مورد بحث قرار میگیرد حتما از او سندی در صحت این گفته میگرفتم تا امروز به آن استناد کنم.
میان ورود شاه به تهران و آزادی دکتر شریعتی ۱۳ روز فاصله بود. هیچ تعهدنامه و اعترافی هم از دکتر شریعتی گرفته نشد و حتی روال عادی قانونی نیز جهت آزادی وی طی نشد، در حالی که این فاصله زمانی فرصت کافی برای ساواک جهت اخذ این گونه تعهدات فراهم میکرد. نگرفتن هیچگونه تعهدی از دکتر شریعتی چه چیزی را نشان میدهد؟
جعفری: روال قانونی زمانی مطرح است که زندانی پس از طی دوره محکومیت آزاد شود. اما آن زمان پس از پایان دوره حبس، زندانی را آزاد نمیکردند و به قول آقای معادیخواه، دوره ملی کشی بود. هر چند اگر برای فردی دادگاه تشکیل نشود، روال قانونی نیز برای او طی نمیشود و ساواک با او هرگونه که میخواست، رفتار میکرد.
منصوریان: گرچه آقای دکتر شریعتی ۱۳ روز پس از دستور شاه آزاد میشود، اما باید دقت داشت همانطور که آقای جعفری گفتند، طی کردن روال قانونی برای کسی مطرح است که محکوم شده باشد، نه کسی که در بازداشت ساواک است. کسی که حکم دارد، میرود تعهداتی را امضاء میکند، سند ملکی و وثیقه برای آزادی او میآورند که این مراحل زمانبر است، اما آزادی دکتر شریعتی، طبق عرف و روال طبیعی نبود. شرایط شریعتی به گونهای بود که پس از دستور آزادی مدت زمانی را برای اخذ اعتراف، همکاری یا درخواست عفو در زندان گذراند. مگر ساواک که آنقدر هزینه بر سر بازداشت شریعتی پرداخته بود حاضر میشد او را به این راحتی آزاد کند؟ مشخصا نصیری و حسینزاده و دیگران به سراغش میرفتند که او را به چنین کاری وادارند و شاید خود شاه هم این افراد را بازخواست میکرد که حالا من دستور آزادی شریعتی را دادم، چرا شما تلاش نکردید که از او درخواست عفو بگیرید، یعنی هزینه را به گردن زندانی بیندازند. اما شریعتی عاقلتر و زرنگتر از این حرفها بود و توفیقی برای ساواک حاصل نشد که مطالبی بر ضد مارکسیسم و مجاهدین از شریعتی بگیرند. این روالی است که در تمام زندانها مطرح بوده و این تناقضات برای کسی ایجاد میشود که زندان نکشیده است. بر این اساس مطمئن باشید که عامل آزادی دکتر شریعتی، آقای بوتفلیقه بوده و این آزادی جایزه امضای قرارداد الجزایر بین ایران و عراق بوده و شاه هم طبق قولی که به بوتفلیقه داده بود در فرودگاه این دستور را به مسئولان ساواک میدهد.
این کلام را هم در رابطه با زمان آزادی از خود دکتر شریعتی شنیدم که تعریف میکرد: روز بیست و نهم اسفند که به خانه آمدم یکی از این جیگی جیگی ننهخانمها (مشهدیها به حاجی فیروز میگویند) را از خیابان صدا زدیم و آمد در حیاط خانه و شروع کرد به شادی کردن. اگر خود پوران خانم هم بودند، حتما این را تعریف میکردند. پس زمان دقیق آزادی همان روز ۲۹ اسفند ۱۳۵۳ بود.
معادیخواه: اگر بخواهیم به روال عادی استنتاجهای تاریخی نگاه کنیم دلیل خیلی محکمی برای تعیینکننده بودن نقش بوتفلیقه در آزادی دکتر شریعتی وجود دارد. برای اثبات یک رخداد تاریخی شواهد زیادی مطرح میشود. اصل این قضیه که مرحوم دکتر شریعتی با مداخله بوتفلیقه آزاد شد از میانروایتهای جا افتاده و خیلی مشهوری است که شواهدی هم برای آن پیدا شده است. اما اگر کسی با تاریخ سر و کار داشته باشد و سرد و گرم چشیده باشد، میتواند به این صورت در مورد همه این شواهد اما و اگر بیاورد که همه این شواهد درست اما قبل از اینها میتواند گفتوگو و هماهنگی در کار باشد. روش نفی یک مساله با روش اثبات آن متفاوت است. اثبات راحت است و برای آن یک سند کافی است، اما برای اینکه بخواهیم بگوییم امری نبوده یا رخ نداده باید عالم الغیب و الشهاده باشیم. اگر آقای محمد صدر از بوتفلیقه در این باره سوال کرده به فرض که بوتفلیقه این کار را نکرده باشد، خوب طبیعی است که بگوید دکتر با توصیه من آزاد شد، چون برای او افتخار است و به هر حال در یک کشور مشهور شده و همه این را به حساب او گذاشتهاند پس چرا خودش آن را نپذیرد. برای بنده زیاد اتفاق افتاده که به لحاظ اسناد تاریخی امور صد در صد مسلم را دیدهام که اتفاق نیفتادهاند. به هر حال نفی یک چیز، خیلی کار سختی است. بنابراین معتقدم به فرض اینکه همه این شواهد هم مخدوش باشند، از نظر بنده این موضوع در مقوله مقاومت نکردن نمیگنجد. اگر کسی به هر دلیل هنگام گرفتار شدن به دست جریانی همچون ساواک به این نتیجه برسد که امتیازی بدهد، امری کاملا متعارف است و من این را هیچ نقطه سیاهی برای هیچ کس نمیدانم. ولی در عین حال همه این شواهدی که درباره آزادی شریعتی مطرح است شواهد قاطعی است و در واقع آن طرف باید اثبات کند که چنین چیزی وجود نداشته است. یعنی در واقع در اینجا جای منکر و مدعی عوض شده است. دکتر شریعتی نباید اثبات کند که من این کار را انجام ندادهام، کسی که میگوید او با ساواک همکاری کرده است باید برای مدعای خودش دلیل و سند بیاورد. گرفتاری ما در حال حاضر این است که شرایط طوری نیست که همه به سندهای بعد از انقلاب دسترسی داشته باشند. عدهای به اسناد زیادی دسترسی دارند و بعضی هم به هیچ سندی دسترسی ندارند و موازنهای در این میان وجود ندارد. گذشته از اینها روایتهای تاریخی با مشکلاتی همراه است. مثلا بنده و آقای جعفری در جلسهای که اتفاقا مرتبط با دکتر شریعتی بود شاهد صحنهای بودیم اما الان بنده از آن یک روایت دارم و آقای جعفری روایت دیگری دارند و بخشی از روایت ایشان اصلا برای من تعجبآور است. قبلا من فکر میکردم ایشان خلاف واقع میگوید اما الان فهمیدهام که ذهنیت هر کس نقش اساسی در ثبت وقایع ایفا میکند. مثلا در جلسهای که دکتر شریعتی درباره شهید سخنرانی کرد و اینکه چرا شهید مقدس است، مناقشهای پیش آمد و در حین گفتوگو ضمن این مناقشه، آقای میرحسین موسوی وارد صحنه شد و به عنوان دفاع از دکتر شریعتی به من حمله کرد. آنجا بنده جملهای گفتم، یک تعبیری راجع به همین موضوع مارکسیستها به مرحوم طالقانی نسبت داده شد، من در جواب او گفتم کسی که میگوید مارکسیستها نجس هستند نمیتواند این حرف را بزند. بعدا در ذهن ایشان این برداشت به وجود آمد که بنده یک فتوایی از اوین آوردهام. به هر حال از آنجایی که حدود بیست سال است که کار اصلی من ورق زدن منابع تاریخی است دیگر به هیچ وجه مسالهای را صد در صد رد یا اثبات نمیکنم. اما در مورد این قضیه اگر کسی نسبتی میدهد او باید دلیل بیاورد. آن موقع هم موضع دکتر شریعتی این بوده که ساواک به هر طریق مطلبی از من پیدا کرده و دستکاری و پخش کردهاند. تنها چیزی که میتوان گفت این است که آن موقع دکتر شریعتی در شرایطی بوده که نمیتوانسته فریاد بزند و بگوید که اینها دروغ است و من چنین چیزی ننوشتهام.
***
آقای معادیخواه، با توجه به فعالیتهای شما در حوزه تاریخ، اسنادی مثل اسناد ساواک چقدر قابلیت استناد در راستای شناخت شخصیتها را دارند؟ این اسناد چقدر قابلیت پذیرش دارند، چون در مورد دکتر شریعتی اسناد ساواک چندان چیز مثبتی را نشان نمیدهند؟
معادیخواه: به تعداد هر سند پاسخ متفاوتی وجود دارد. یعنی نه میشود گفت هر سند چیزی را ثابت نمیکند و نه میشود گفت هر سند همه چیز را ثابت میکند. حوزهای در روششناسی تاریخ مربوط به همین میشود که اسناد چقدر قابل استناد هستند. به هر حال قدر مسلم نمونههایی وجود دارد که نمیشود تنها به یک یا دو سند استناد کرد. در مورد دکتر شریعتی هم وقتی میتوانید به اسناد ساواک استناد کنید که همه آنچه در مورد ایشان وجود دارد در اختیار ما باشد. مثلا من روز قبل در جلسه بازجویی چیزی نوشتهام و امروز چیز دیگری و فردا هم مطلب متفاوت دیگری. هنگام بررسی اسناد اگر هر سه جلسه در کنار هم نباشند ممکن است محتویات اسناد یک جلسه غلطانداز باشد و انسان را به بیراهه ببرد. بنابراین وقتی کسی میخواهد از سندی استفاده کند باید همه مواردی که در تفسیر این مطلب و رمزگشایی از آن به کار میآید در اختیارش باشد. از اینها گذشته مساله دیگر نویسنده این مطالب است، یعنی حتی اگر ما همه اسناد دکتر شریعتی را در اختیار داشته باشیم باز هم کافی نیست. چون در مورد هر کدام از این اسناد توضیح نویسنده میتواند چیزی را کم یا زیاد، پررنگ یا کمرنگ کند. به علاوه مجموعه فضایی که این متن و سند در آن نوشته و تنظیم شده هم مهم است. در کنار یک متن باید دهها عامل دیگر را در نظر گرفت تا بتوان از آن مطلبی فهمید، اما اینکه دو سطر از یک متن را برداریم و از آن نتیجهگیری کنیم، روش تاریخی نیست و به یک نوشته نمیشود استناد کرد.
منصوریان: من ضمن تایید فرمایشات آقای معادیخواه چند ملاک را به خصوص برای نسل جوان بعد از انقلاب بیان میکنم. آیا اسناد سفارت آمریکا گزینشی انتخاب و منتشر شد یا خیر؟ آیا یک گروه سیاسی با انگیزه حذف یک گروه سیاسی دیگر و به اثبات نشاندن یک سری ادعاهایی که دست کم ملت ایران میدانند واقعیت و حقیقت آنها چیست، دست به این کار زد یا نه؟ نمونه دیگرش قانون اساسی است. مگر قانون اساسی فقط و فقط شامل تعهدات مردم نسبت به اولیا امور است؟ پس حقوق ملت در کجا قرار میگیرد؟ ببینید چقدر از این قانون اجرا میشود؟ به هر حال بحث گزینشی بودن در میان است. وقتی قلم به دست دوست باشد آنچه میخواهد مینویسد و وقتی به دست دشمن افتاد هر آنچه نمیخواهد نمینویسد.
ولی ساواک آنگونه که روحالله حسینیان، رییس مرکز اسناد انقلاب اسلامی نوشته موفق میشود با انتشار این مقالات دست کم این ذهنیت را ایجاد کند که دکتر شریعتی با ساواک همکاری کرده است. حسینیان این گونه توضیح داده است: «شریعتی مجدداً در بازجوییهای خود به تکرار پاسخهای گذشته پرداخت و هدف خود را مبارزه با روحانیون، نفی مارکسیسم، مبارزه با خودباختگی و غربزدگی و ارتجاع مذهبی اعلام کرد؛ اما ساواک از سخنان وی قانع نشد و وی را وادار کرد برای اثبات ادعای خود کتابی را در زندان علیه مارکسیسم تألیف نماید. طبق گزارش ساواک علی شریعتی پس از زندانی شدن به تدریج متوجه شد که چگونه از آثارش سوءاستفاده و سوءبرداشت شده است؛ لذا پس از مذاکرات مفصلی که با او صورت گرفت، سرانجام کتابی تحت عنوان "انسان، اسلام و مکتبهای مغرب زمین" نوشته که طی آن شدیداً مارکسیسم و مارکسیسم اسلامی را مورد تخطئه قرار داده و در این کتاب به طور جامع و مستدل تمامی جنبههای تشابه احتمالی مارکسیسم و اسلام را رد و تضاد کامل آن را به اثبات رسانیده است. ساواک ابتدا تصمیم گرفت که دو هزار نسخه از این کتاب را به صورت "پلیکپی و به طرق مقتضی توزیع و در تجدید چاپ با تیراژ وسیعی پخش گردد." ساواک که از این موفقیت خود به وجد آمده بود، تألیف کتاب را به "شرف عرض مبارک شاهانه" اطلاع داد و شاه "موافقت فرمودند کتاب زودتر چاپ شود و بهتر است قبلاً به عنوان پاورقی روزنامهها به مرور منتشر شود." با اینکه شاه دستور چاپ این کتاب را صادره کرده بود، با یک تأخیر دو ساله اولین شمارۀ این نوشته تحت عنوان اسلام ضد مارکسیسم در ۱۳۵۴/۱۱/۲۶ در کیهان به چاپ رسید.» (چهارده سال رقابت ایدئولوژیک در ایران، روحالله حسینیان، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی)
منصوریان: قبل از آزادی دکتر شریعتی از زندان، خانمی که مستخدم منزلشان بود و در غیاب مادرش پرستاری از مونا (دختر کوچک شریعتی) را برعهده داشت فوت کرده بود. خانم پوران شریعتی که طبیعتا فرزندش مونا را پیش این پرستار میگذاشت و برای تدریس به مدرسه میرفت، برای نگهداری از دخترش دچار مشکل شده بود. اتفاقا به مهد کودک ما مراجعه کرده بود و مدیر داخلی طبق معمول اسم مونا را در لیست انتظار گذاشته بود، چون نمیدانست که او همسر شریعتی است. بعد از مدتی آقای مهدی حکیمی در مشهد به من گفت: چرا تو فرزند دکتر شریعتی را در مهد کودک نپذیرفتی؟ من تعجب کردم، از مشهد به تهران آمدم و به منزل دکتر شریعتی رفتم و مونا را برداشتم و به مهد کودک بردم، به این ترتیب مونا بعد از آزادی پدرش به مهد کودک «آشیانه» آمد.
از آنجا که ساواک، شریعتی را بعد از آزادی سایه به سایه دنبال میکرد و او نمیتوانست مثل سابق فعالیت داشته باشد، من به شریعتی گفتم با این وضع، تو میپوسی. لذا پیشنهاد کردم که چند نفر از دوستان و رفقای خیلی مطمئن را به منزلمان دعوت میکنم و تو از خانه بیرون بیا. شریعتی حدود ساعت ده و یازده شب بود که به منزل ما در انتهای خیابان پرچم آمد و تا دمدمهای صبح برای جمع کوچک دوستان صحبت کرد. علاوه بر خانواده دکتر شریعتی، مرحوم دکتر سامی، همسر و مادر همسر دکتر شیبانی، مرحوم هاله سحابی، سیدمهدی جعفری و دیگران هم بودند و اتفاقا یک شب رحمان هاتفی را هم دعوت کردم برای اینکه در حقیقت بتوانم آن نوشتهها را از رحمان بگیرم. اینها همه مستند عینی است و نقل از کسی نیست. این قضیه (یعنی انتشار مقالات) در تابستان سال بعد از آزادی از زندان، یعنی در تابستان ۵۴ اتفاق افتاد. بنابراین این تاریخی که گفته شده برای انتشار مقالات در۲۶ بهمن ۱۳۵۴ صحیح نیست.
بالاخره دیدگاه دکتر شریعتی ضد مارکسیستی بوده یا خیر؟
منصوریان: پاسخ من که شاگرد کانون نشر حقایق اسلامی بودم و با خود دکتر شریعتی در ارتباط بودم این است که خیر، او مارکسیسم را قبول نداشت. اصلا کانون نشر حقایق اسلامی تنها سنگر مبارزه با توده نفتیها بود. تا زمانی که این کانون توسط استاد شریعتی تاسیس نشده بود، تودهایها همه جا را قبضه کرده بودند. اعضای کانون از نظر مشی و ایدئولوژی مخالف مارکسیسم بودند و آن را مقابل اسلام میدیدند، ولیکن همه میدانند که یک روشنفکر مذهبی آن هم با دانش سیاسی- تاریخی و جامعهشناسی که دکتر در سوربن آموخته و در همکاری با جبهه آزادیبخش الجزایر بود، نمیبایست با هیچ اندیشهای ضدیت کند.
جعفری: همانطور که آقای منصوریان هم اشاره کردند، دکتر شریعتی اصلا ضد مارکسیسم نبود ولی با مارکسیسم مخالف بود. ایشان معتقد به ایدئولوژی اسلامی بود که کاملا هم با مارکسیسم منافات دارد. «تاریخ ادیان» دکتر شریعتی گواه بر این است که ایشان تا چه میزان نظر وسیع و سهله و سمحهای به همه ادیان دارد. شخصی که در این زمینه تحقیقاتی هم کرده بود به من میگفت تاریخ ادیانی که دکتر شریعتی درس داده و گفته اصلا با بعضی از سخنرانیهایش سازگار نیست. گفتم این طبیعی است. کسی که تاریخ ادیان میگوید باید صرفا واقعیت ادیان را توضیح بدهد نه اینکه مثلا وقتی به کنفوسیوس رسید شروع کند به بد و بیراه گفتن و قضاوت درباره آن. دکتر شریعتی واقعا در این زمینهها مطالعه کرده بود و مارکسیسم را هم همین طور معرفی میکرد. اما ساواک این را نمیخواست. ساواک میخواست او بگوید که مجاهدین مارکسیست شدهاند و از اول هم اینها مارکسیست بودهاند و دروغ میگفتند که مسلمان هستند و لذا اسلام پوششی برای فریب دیگران بوده است. دکتر شریعتی در مقابل این موضوع مقاومت میکرد. انتشار مقالات و دست بردن در آنها بهترین وسیله بود تا ساواک بگوید که دکتر شریعتی ضد مارکسیسم است و مجاهدین هم مارکسیست هستند. اتفاقا آقای خسروشاهی اصل کتاب «انسان، اسلام و مکتبهای مغرب زمین» را چاپ کرد. حجم آن جزوه خیلی کم بود و ایشان میگوید من همه سخنرانیهای دکتر شریعتی را چاپ کردم. دکتر شریعتی با مارکسیسم مخالف بود اما نه آن گونه که ساواک میخواست با انتشار مقالات در کیهان نشان دهد.
معادیخواه: البته در مقالهای که در کیهان چاپ شد بحث مجاهدین مطرح نبود. فقط بحث کلی «انسان، اسلام و مکتبهای مغرب زمین» بود. اما آن موقع ساواک دو هدف را از انتشار این مقالات دنبال میکرد. اول اینکه بهانه به دست اردوگاه چپ و گروههای مارکسیستی میافتاد تا سمبل جوانان مسلمان را متهم به همکاری با ساواک کنند و دوم شکستن شخصیت و کاریزمای دکتر شریعتی در میان گروههای مبارز بود. به هر حال در مورد آزادی شریعتی همه قرائن همان طوری است که دوستان گفتند اما برای من اگر روزی صد در صد روشن شود که طی یک داد و ستدی چنین اتفاقی افتاده باز هم این موضوع امر منکَری نیست.
جعفری: در تایید گفتههای آقای معادیخواه باید بگویم که در مجلس اول هنگام بررسی اعتبارنامهها، نمایندهای علیه اعتبارنامه نمایندهای دیگر (که هر دو هم به رحمت خدا رفتهاند) گفت که وقتی این شخص در زندان بوده به ساواک تعهد سپرده که من دیگر فعالیت سیاسی نمیکنم. آقای شجونی هم که آن موقع نماینده بود همان جا فریاد زد و گفت: «ما آنقدر از این تعهدات نوشتیم که خطمان زیبا شده». خود من هم وقتی دستگیر شده بودم، آمدند گفتند تو آزادی و ما هیچ مدرکی علیه تو نداریم. ولی تو چیزی بنویس که اگر کسی نزد تو آمد و تو را به مبارزه دعوت کرد او را به ما معرفی کنی. من از همان جا به سلولم برگشتم و گفتم من هرگز چنین چیزی نمینویسم و همین جا میمانم. دو روز بعد دوباره مرا خواستند و گفتند دست کم بنویس که من دیگر فعالیت سیاسی نخواهم کرد. من هم نوشتم که دیگر کاری به کار سیاست ندارم و بعد هم آزاد شدم و مبارزه خود را ادامه دادم.
خوشرو: مساله مارکسیسم در آن شرایط (چون من آن موقع دانشجوی دانشگاه تهران و خیلی هم درگیر این مسائل بودم) را نباید با وضعیتی که الان هست مقایسه کرد. زمانی که کتاب «ابوذر غفاری خداپرست سوسیالیست» نوشته میشد در دنیا تفکر چپ حاکم بود و همه جنبشهای آزادیبخش از آن الهام میگرفتند. دکتر شریعتی هم طبیعتا علاقه وافری شاید بیش از آنکه به آزادی داشته باشد به عدالت داشت و عدالت محوریترین عنصری بود که در کلامش وجود داشت. گفتمانهای امروز بیشتر حول محور آزادی است اما آن موقع عدالت عنصر اساسی بود و البته دکتر شریعتی همیشه عدالت و آزادی و معنویت را در کنار هم آورده و میخواست تعادلی بین آنها برقرار کند. اندیشههای دکتر شریعتی مبارزهجو و آگاهیبخش و عدالت محور بود. بعد که سازمان مجاهدین خلق به تغییر مواضع ایدئولوژیک روی آورد، همه متحیر شدند و به طور کلی مساله فرق کرد. این یک نکته است که باید به آن توجه کنیم. نکته دیگری که این روزها در گفتههای فرخ نگهدار میدیدم این بود که او میگفت رژیم شاه توهمی داشت و فکر میکرد تمام این مبارزهها مارکسیستی است، ما (چریکهای فدایی خلق) هم دچار چنین توهمی بودیم و این را باور کردیم و این باعث بدبختی و ریشهکن شدن مارکسیسم در ایران شد. بیشتر اعضای ما کشته شدند بدون اینکه ما آلترناتیوی برای رژیم شاه باشیم. تنها کسی که به واقعیت شرایط پی برده بود، بیژن جزنی بود. نگهدار میگفت: جزنی در سال ۵۴ گفته بود که اگر خبری شود آیتالله خمینی بدیل است و وضع را به دست خواهد گرفت، اما همه ما به این حرف او پوزخند زدیم.
این توهمی بود که خود ساواک داشت و برای همین سعی میکرد از دکتر شریعتی و هر کسی کلمهای علیه مارکسیسم بگیرد و استفاده کند. به نظر من ساواک هم سرش کلاه رفته بود. برای اینکه اصلا نفهمیده بود که این سد از کجا میشکند و این سیل از کجا رژیم شاه را خواهد برد. اصلا وقتی که سیل آمد نیروهای کمونیستی جایی نداشتند که بخواهند عرض اندام کنند. آن زمان ما گروهی بودیم که مباحث دکتر شریعتی در تاریخ ادیان را از نوار پیاده میکردیم. اتفاقا در آنجا مباحث خیلی خوب تحلیلی درباره مارکسیسم انجام شده بود. با این وجود چون ما همیشه به نوشته «اسلام، انسان و مکتبهای مغرب زمین» مشکوک بودیم هیچ وقت به اندازه بقیه آثار آن را به صورت تحلیلی نخواندیم. ولی تا آنجا که من خواندم خیلی نتوانستم پیدا کنم که کدام بخش آن دستکاری شده است. این متنی هم که آقای خسروشاهی چاپ کرده فکر نمیکنم متن اصلی باشد...
جعفری: ظاهرا از کیهان گرفته است.
خوشرو: یکی از دوستان ما در همان تعطیلات عیدی که دکتر شریعتی مهاجرت کرد و رفت، دکتر شریعتی را میبیند و آنجا بحثی میشود و دکتر شریعتی میگوید این هم که ادعای دوستی با ما میکند (منظور آقای خسروشاهی است) نمیدانم چرا این را چاپ کرده است. او هم میگوید خسروشاهی چیز بدی در آن ندیده است. به هر حال اگر بخواهیم نظرات دکتر شریعتی را درباره مارکسیسم بدانیم به نظرم همان بحثی که در انتهای تاریخ ادیان مطرح کرده خیلی مهم است. برای من به عنوان کسی که همین دغدغهای که امروز شما دارید را داشتم، ملاک اصلی آن بود که ببینیم شریعتی بعد از اینکه از زندان آزاد شد، چه زمانی حرف میزند و چه میگوید. وقتی من سخنرانی «حر» را شنیدم مثل این بود که خون تازهای در رگهای ما بجوشد. شاید اولین کسی که حر را پخش کرده باشد من بودم، بلافاصله پس از اینکه این سخنرانی انجام شد من در قم آن را از نوار پیاده، چاپ و توزیع کردم.
***
شما امروز با شریعتی که گفته بود «ویرانهای بزرگ هستم که مردم از همه رنگی و همه نیازی میآیند و از من هرچه را بتوانند و بخواهند بر میگیرند و میبرند» چه نسبت فکری و عاطفی دارید؟ با او که از تنهایی به میان مردم میگریخت و از مردم به تنهایی پناه میبرد.
معادیخواه: من حدود ده تا از سلولهای قزلقلعه را رفتم و چند تا از سلولهای کمیته مشترک را هم تجربه کردهام. شاید به جرات بتوان گفت که هیچ سلولی نبود که این جمله معروف «آنان که رفتند، کاری حسینی کردند. آنان که ماندند باید کاری زینبی کنند، وگرنه یزیدیاند» بر دیوار آن حک نشده باشد. زندانی به هر زحمتی سعی کرده بود این جمله را بر دیوار حک کند. این نشاندهنده تاثیری بود که ادبیات دکتر شریعتی بر قشر مبارز داشت.
با این حال با همه ارزشی که برای دکتر شریعتی قائل هستم، اما امروز به یک باوری رسیدم و آن این است که برای ما در مجموع ضرر کاریزماسازی خیلی بیشتر از نفع آن بوده است. شاید امروز اگر دکتر شریعتی بود در این بخش با ما همدلی میکرد. بالاخره دکتر شریعتی اندیشمندی با ذوق بوده که روزی نسل جوان جامعه ایرانی به او اقبال نشان داده و تاثیر کمنظیری بر تاریخ این کشور گذاشته است. امروز ما هستیم و آنچه که از قلم و بیانش به یادگار مانده است. نه با عصمت از او یاد کردن صحیح است و نه اگر منصف باشیم اتهام خیانت برازنده اوست. شریعتی نمیخواست حتی به یک فرد ضربه بزند، چه رسد به دین و اسلام و ایران.
جعفری: بحثی در قرآن به نام ناسخ و منسوخ وجود دارد. علامه طباطبایی در المیزان میفرمایند آیه منسوخ نمیشود، زیرا اگر منسوخ شود باید از قرآن بیرون بیاید و ما اعتقاد داریم که این آیات همیشه میمانند. اما آیه در شرایط خاص حکمی داده که ممکن است آن شرایط عوض شود. در آن صورت حکم آن آیه هم موقتا تعطیل میشود. یعنی اگر شرایط دوباره برقرار شود آن حکم هم ساری و جاری خواهد بود. این در مورد گفتار خداوند است که امری جاودان است. اما در مورد گفتار بشر هم همین طور است. دکتر شریعتی در برههای از زمان طلوع کرد که ایران سخت به آن نیاز داشت. پیام و رسالتی داشت و در واقع رسالتش را به خوبی به اجرا درآورد. اما خودش همیشه میگفت وقتی تریبون به دست من بیفتد هرچه دارم میگویم، چون فکر میکنم که دیگر این فرصت برای من پیش نخواهد آمد. اگر فرصت دیگری برای من پیش بیاید همان حرف را یا تصحیح میکنم یا تکمیل میکنم و یا نکته تازه دیگری را مطرح میکنم. طبیعی است که دکتر شریعتی مثل یک آدم شتابزدهای که میخواهد از فرصتها استفاده کند دچار اشتباهاتی هم شده باشد. بارها در طول این ۳۴ سال از بنده پرسیدهاند که دکتر شریعتی هیچ اشتباهی نداشت؟ چرا شما از او انتقادی نمیکنید؟ من پاسخ دادهام که اگر شریعتی اشتباهی داشته باشد ما اتفاقا بیش از دیگران وارد هستیم. اما شرایط اجتماعی اقتضا نمیکند که از او انتقاد کنیم. چرا که از این نقدها سوءاستفاده میشود. اگر شرایط سالمی ایجاد شود ما خودمان اولین کسانی هستیم که نوشتهها و گفتههای شریعتی را به نقد خواهیم کشید. اتفاقا من چهار سال پیش در دانشگاه خلیج فارس بوشهر گفتم که دیگر وقت آن رسیده است. ما دیگر نگرانی سوءاستفاده به آن شکل را نداریم، اگرچه الان هم ممکن است سوءاستفادههایی صورت گیرد.
ما واقعا دکتر شریعتی را رسولی میدانیم که برای مدتی در ایران رسالتش را انجام داد اما این رسالت پایان یافته نیست، چون ممکن است آن شرایط دوباره برقرار شود. الان مدتی است که مردم به این فکر افتادهاند که اصلا انقلاب چیز درستی است یا نه. خیلیها هم معتقدند که اصلاح درست است نه انقلاب. بنده بارها عرض کردهام که نه باید دگم بر سر انقلاب ایستاد و نه دگم بر سر اصلاح. در شرایطی انقلاب لازم است و در شرایطی هم اصلاح. هر کدام به جای دیگری به کار برود اشتباه است. الان در آفریقا کتابهای دکتر شریعتی بسیار رایج است. چون آنها شرایط آن زمان ما را تجربه میکنند. کتاب «بازگشت به خویشتن» در مصر به عربی ترجمه شده و ۳۰۰ هزار نسخه به فروش رفته است، چون شرایط آنها چنین ایجاب میکند. بنابراین دکتر شریعتی هم انسانی بود مانند همه انسانهای دیگر، منتها زمان را درک کرده بود، پیامی که باید به مردم زمان خودش میداد را به گوش آنها رساند. البته این گفتهها قابل نقد است اما اصولی در آن هست که آن اصول میتواند در شرایط مختلف برای ما سودمند باشد.
منصوریان: من گمان میکنم که هر گاه بخواهیم جغرافیای سخن را نادیده بگیریم، دچار افراط و تفریط میشویم. ما هزینه زیادی بابت مطلقگراییهایمان دادهایم، فکر میکنم به ویژه نسل بعد از انقلاب همچنان باید تاوان سوءعملکرد و مطلقگرایی اشخاص را بدهد. جز معصوم کسی را مطلق نکنیم. اولین کسی که شریعتی هنگام خروج از این کشور به او زنگ زد من بودم و اولین کسی هم که در این کشور فهمید که دکتر شریعتی کشته شده، باز خود من بودم. ولی یک بار هم نگفتهام «شهید شریعتی». آیا واقعا من شریعتی را دوست ندارم؟! شریعتی آن طور که خودش میخواست زندگی کرد و مرد. آخر چرا ما کاتولیکتر از پاپ شدهایم؟! چرا میخواهیم آنچه که خود شریعتی در زندگیاش به آن عمل نکرده را از شریعتی بسازیم؟ او گفت «خدایا، چگونه زیستن را به من بیاموز، چگونه مردن را خود خواهم دانست.» شریعتی خوب زندگی کرد. چه فرقی میکند که حالا ما بگوییم شهید شد یا نشد. به نظر من این کلام را به او اطلاق کردن حتی اگر خوب زندگی نکرده باشد، به او شخصیت نمیبخشد که به قول خودش بطور بدی از او دفاع میشود. حق مطلب را آنطور که هست ادا کنیم. من معتقدم هنوز جای زیادی دارد که آیندگان بیایند و این مطالب را نقد کنند تا حرفهای شریعتی بومی زمان خودشان شده و از آنها استفاده کنند.
خوشرو: دکتر شریعتی وقتی در کتاب «انسان، و اسلام» به تاریخ روحانیت اشاره میکند میگوید که این افت و خیزها در تاریخ روحانیت بوده است تا آنکه روح خدا در کالبد صلصال کالفخار روحانیت دمیده شد. همان دوستی که گفتم نوار حر را از دکتر شریعتی گرفته بود، این جمله را به دکتر نشان داده و پرسیده بود منظورت آیتالله خمینی بوده؟ دکتر تاملی کرده و گفته بود چقدر خوب است که آدم اسم خوبی داشته باشد تا این چنین در هنگام سخن گفتن به ذهن متبادر شود. این نوعی همنوایی روحی بوده است. چون میدانید که شریعتی در مورد انسان چه فلسفهای داشت و آن تمثیلی که از خلق روح در خاک بیان میکند، همین تمثیل در حوزه علمیه و وضعیتی که امام خمینی داشت بکار رفته بود و میگفت شاید در آن زمان این ایده بر زبان من جاری شده بود بدون اینکه خودم هم آن معنی را در نظر داشته باشم.
همه میدانند که در دوران مبارزه با رژیم پهلوی چقدر از شریعتی استقبال میشد. ما آن زمان که دانشجو بودیم در انجمن اسلامی دانشکده ادبیات دانشگاه تهران در سال ۵۴، آمار گرفتیم و دیدیم به ازای هر دانشجویی که مراجعه میکرد، نیمی کتابهای دکتر شریعتی را درخواست میکردند و نیمی هم بقیه کتابها و منجمله کتابهای مارکسیستی را. به هر حال اینکه مثلا دکتر شریعتی درباره مارکسیسم چه گفته و چه نگفته بعد از ۳۴ سال بیشتر یک عیبیابی و بهانهجویی و عقدهگشایی است تا یک تحقیق تاریخی.