زمان : 19 Tir 1394 - 23:27
شناسه : 107294
بازدید : 7255
احسان شریعتی: شریعتی در یک کلام هویت‌گرا و یا بنیادگرا نبود احسان شریعتی: شریعتی در یک کلام هویت‌گرا و یا بنیادگرا نبود
تاریخ ایرانی: ماهنامه نسیم بیداری در ویژه‌نامه‌ای به مناسبت زادروز دکتر علی شریعتی با عنوان «شبچراغ»، گفت‌وگویی با احسان شریعتی، فرزند وی انجام داده که گزیده‌هایی از آن در پی می‌آید:

 

* شریعتی نسبت به گفتمان حاکم بر دوره خود هم همدلی دارد و هم فاصله. مثلا در دهه ۴۰ و ۵۰ گفتمان رادیکال مبارزه مسلحانه بر جنبش سیاسی حاکم بود. دکتر با مبارزان و مجاهدان و بچه‌هایی که از آن نسل به شهادت می‌رسیدند، همدلی داشت. سخنرانی «شهادت» و «پس از شهادت» هم در اوج اعدام‌ها و درگیری‌ها انجام می‌شود. دکتر خط مشی متفاوتی را دنبال می‌کرد که آگاهی‌بخشی و کار روشنفکرانه بود و چون با مبارزین همدلی داشته یا داستان حسن و محبوبه را نوشته، مبارزین هم فکر می‌‌کردند که او نیروی پشت جبهه فرهنگی برای مبارزات قهرآمیز است. مثال‌های متعددی از ابعاد مختلف فکری و همچنین شخصیت شریعتی می‌توان زد که جامعه ما یا افکار عمومی نسبت به همه این‌ها برداشت‌های متناقض یا ناقص و مبهمی دارد که نیاز به مطالعات درباره شریعتی را بالا می‌برد.

 

* باید سطوح مختلف را از هم تفکیک کرد تا سوءبرداشت نشود که ما می‌خواهیم به عنوان فرزندان شریعتی هر چیزی را توجیه کنیم. ما می‌خواهیم گزارشی از شریعتی آنچنان که بوده ارایه دهیم. شریعتی برای خود ما به عنوان یک پدر کلاسیک و سنتی که وظایف پدری را انجام می‌دهد، اتفاقا از خانواده غایب بوده و زمانی که ما به اروپا رفتیم، شریعتی مشغول فعالیت‌های کنفدراسیون دانشجویان اروپا بود و بعد هم در دانشگاه و خلاصه زیاد در منزل نبود. مادر ما هم دانشجو بود و خانه هم کوچک و محیط خانوادگی نبود، دانشجویی بود. در بازگشت هم که دکتر دستگیر می‌شود و ما با مادر بر می‌‌گردیم. در دوره مشهد دکتر به دانشگاه می‌رود و خانواده تا حدی دور هم جمع بودند تا اینکه در سال‌های ۴۹-۵۰ که دکتر در دانشگاه تعلیق شد و به تهران دعوتش کردند، مکاتبات آنجا نشان می‌دهد که ایشان حضور فیزیکی در خانواده نداشت تا اینکه در سال‌های ۵۲ـ۵۴ که ما به تهران آمدیم، ایشان در زندان بودند. یک سال آخر، ۵۵-۵۶ هم که دکتر بیرون از زندان بود، من از ایران خارج شدم و به دلیل حوادثی که رخ داده بود و خطراتی که وجود داشت به آمریکا رفته بودم. دکتر برای ما بیشتر به عنوان یک پدر معنوی یا فکری مطرح بود. من با افکار و آثارش خیلی زود و از‌‌ همان دوران اول آشنا شدم، چون محیط خانواده پدر ایشان، استاد محمد‌تقی هم یک محیط باز و دانشجویانه بود و فعالین سیاسی، مذهبی به آنجا می‌‌آمدند و ما بحث‌ها و درگیری‌های این افراد را می‌دیدیم.

 

* شریعتی میان تجدد و تمدن تفاوت می‌گذارد و می‌گوید مدرنیزاسیون در دوره پهلوی الزاما به معنای رسیدن به تمدن جدید نیست، بلکه یک نوع تجددگرایی صوری است، به خصوص که مدل مدرنیزاسیون اقتدارگرایانه پهلوی فقط جنبه‌های ظاهری مدرنیته را اخذ می‌کرد، بدون آنکه ناظر بر جنبه‌های حقوقی یعنی دموکراسی، حقوق بشر و شهروند و... باشد. بازگشت به خویش را در متنی از نهضت‌های استقلال‌طلبانه و ضداستعماری مطرح می‌کند. اینجا برخی برداشت‌ها از شریعتی مورد استناد قرار می‌گیرد که گویا او هویت‌گرا و بنیادگرا بود، در حالی ‌که هویت و بنیادی که شریعتی با متدولوژی خود بازبینی می‌کند، بنیادی انتقادی است و بحثی که بلافاصله مطرح می‌کند، «بازگشت به کدام خویشتن» است. خود دکتر می‌گفت در برابر این موج دستگاه (گذشته) مبنی بر بازگشت تمدنی، فرهنگی به ایران باستان و هویت ملی و قومی و فرهنگی، باید پرسید کدام خویش؟ در بعد ملی می‌گوید کدام ایران را می‌گوییم؟ ایران سلطنت‌های حاکم یا ایران محکوم که پیامبرانی داشته و مردم و فرهنگ ایران که مقاومت می‌کردند؟ شریعتی، ایران‌گرایی پیش از اسلام هم دارد که نماد آن مزدک است؛ اعتراضی است در برابر ایران‌گرایی حاکم.

 

* من معتقدم شریعتی یک منحنی سیری داشته و کارهای او در دوره آخر پخته‌تر بوده و نظریات این دوره‌اش را باید ناسخ نظریات مشابه قبلی دانست. گاهی این اشتباه در مورد آراء دکتر رخ می‌دهد ـ چون فقط در مجموعه آثار آمده ـ یک نقل قول از تاریخ تکامل فلسفه که برای دوره دانش‌آموزی او بوده، مستند قرار می‌گیرد و آقای محمدمنصور هاشمی می‌‌گوید دانش فلسفی ایشان در این حد است و شریعتی بی‌سواد بود. منظورم این است که از نظر متدولوژی این ایراد وجود دارد. باید آخرین آثار شریعتی را در نظر گرفت که برای دوره پس از زندان است؛ مثل «انسان آزاد، آزادی انسان»، «عرفان، برابری، آزادی» و «خودسازی انقلابی» و... که می‌توان گفت در اینجا شریعتی متفاوت از ارشاد است، همان‌طور که شریعتی ارشاد، متفاوت از دانشگاه مشهد و آن هم متفاوت از اروپاست. آخرین تصویری که از شریعتی به دست می‌آید،‌‌ همان «عرفان، برابری، آزادی» است.

 

* یکی از نوآوری‌های شریعتی ورود عنصر تاریخ به مطالعات دین‌شناسی و اسلام‌شناسی و مطالعات ایران و اجتماعیات بود؛ هم به فلسفه تاریخ و هم به تاریخ به عنوان یک رشته. البته شاید در آن زمان، دانشگاه مشهد رشته‌های جامعه‌شناسی، تاریخ و ادبیات را به شکل امروز تفکیک نکرده بود. علت این سوالاتی که درباره رشته تحصیلی دکتر می‌پرسند که بالاخره متخصص تاریخ بوده یا دین یا جامعه‌شناسی یا ادبیات، همین است چون درباره همه این‌ها صحبت می‌کرده است. یک نکته دیگر این است که دکتر اساسا تاریخ را چگونه تعریف می‌کند. تاریخ به عنوان علم شدن انسان و اینکه هر ایده‌ای یک تاریخی دارد، او را از نظر فلسفی جزء متفکران مدرن قرار می‌دهد.

 

* شریعتی می‌خواهد تاریخ واقعیت را که از متن مردم و شیوه کار و تولیدشان بیرون می‌آید نشان دهد. مثلا در «آری این‌چنین بود برادر» چنین نگاهی به تاریخ و تمدن دارد. می‌گوید در طول تاریخ، آن طبقه محروم و محکوم و مغلوب چه سرنوشتی و چه تاریخی داشته است. همچنین زمانی که چهار رکن قانونمندی‌های تاریخی را برمی‌شمارد؛ سنت و ناس و شخصیت و تصادف، نشان می‌دهد که شخصیت و تصادف جنبه فرعی‌تر دارد و جنبه اصلی با سنت و مردم است. نگاه اولیه او به تاریخ از نوع فلسفه‌های تاریخ جدید است که تاریخ را قانونمند و فرجام‌انگار می‌دانند. البته این نگاه مورد نقد بوده که آیا تاریخ قانونمند است یا یک سری‌گرایش‌هایی است که ما می‌بینیم و به معنای دنیای علمی نیست، بلکه روند‌ها و عللی است که چون انسان به عنوان یک پارامتر در آن دخالت می‌کند، ضریب دقتش کم می‌شود. این‌ها بحث‌های تاریخ از نظر شریعتی است.

 

* شریعتی در یک کلام هویت‌گرا و یا بنیادگرا نبود و نگاهی انتقادی به تاریخ ایران، غرب و اسلام داشت و نمی‌خواست مثلا از مجموعه تاریخ رسمی به عنوان هویت دفاع کند. این حرف‌هایی که الان زده می‌شود که از شریعتی بنیادگرایی در می‌آید، به خاطر نشناختن روش‌ها و عمق کار شریعتی است که ظاهر امر را می‌بینند و متهمش می‌کنند که باعث شده غول خفتۀ سنت به ‌پا خیزد و یا شریعتی غرب‌زده بود، اما ناخودآگاه. این بحث را مرحوم فردید مطرح کرد و برخی روشنفکران مثل دکتر شایگان از ایشان گرفتند، ولی اساس این بحث مرحوم فردید مبتنی بر یک نوع هویت‌گرایی و علم کردن شرق در برابر غرب و بعد آسیا در برابر غرب بود. نظام گذشته چون کمبود ایدئولوژی داشت سعی می‌کرد از این‌ جور تئوری‌های هویت‌گرایانه تمدنی و ملی و از «آنچه خود داشت» استفاده کند، در حالی که دکتر از بازگشت به کدام خویش می‌پرسید که کدام ایران؟ کدام اسلام؟ بعد با رویکرد تاریخی خود به ما آگاهی می‌داد که مثلا این جنبش انقلابی اصلاحی جدید در تداوم یک مبارزه دیرینه‌ای در تاریخ اسلام است که به جای صفویه به سربداران و تمام جنبش‌های ملل مغلوب خلافت اسلامی و حتی خود اسلام یا تشیع به عنوان اولین قربانیان اسلام حاکم باز می‌گشت.

 

* مخالفت روحانیون سنتی و تا حدی قشر نواند‌یش آن‌ها با دکتر به طور کلی دو علت دارد. در بحث معرفتی معتقدند که حوزه‌های سنتی علوم و معارف اسلامی با ایجاد متخصصان و متولیان و کار‌شناسان امور دینی و علمای دین، تقدم و مزیتی در امر دین نسبت به سایرین دارند. دوم محور مصالح و منافع یک قشر و دستگاه سنتی دینی که برای خودش امتیازاتی قائل است. در اشارات برخی روحانیون نواندیش بیشتر به این قسمت دوم اشاره می‌شود که شریعتی‌ها (پدر و پسر) به مصالح روحانیت توجه نداشتند و خطری برای شئونات روحانیت ایجاد می‌کردند و چون ممکن بود برداشت‌های رادیکالی توسط جوانان و دانشجویان از شریعتی صورت بگیرد (مثل پدیده گروه فرقان) مؤیدی بر آن اتهام می‌شد. در بحث شریعتی باید به این دو اتهام پاسخ گفت. شریعتی در بحث تخصص معتقد بود که خود این اجماع و عقل که یکی از پایه‌های اجتهاد است در کنار کتاب و سنت، منظور کدام عقل است؟ عقلی که پارادایم غالب آن زمان است. یک خاطره بگویم. یکی از اتهاماتی که به دکتر می‌زدند این بود که ولایت ندارد، دکتر متعجب می‌شد که با این همه عشق و علاقه‌ای که من به اهل بیت دارم، چگونه این اتهام زده ‌می‌شود؟ بعد می‌‌گوید متوجه شدیم منظور «اهل‌بیت» خودشان است و ما برای این اهل‌بیت باعث خطر شده‌ایم.

 

* روشنفکران هم دعوت شریعتی به ایدئولوژی دینی را به عنوان رقیب خود می‌دانستند، چون هرکدام به ایدئولوژی‌ای اعتقاد داشتند و طبیعی بود که با او مخالف بوده باشند. این گذشته از انتقادات و بحث‌های شخصی است. شریعتی در حال نبرد ایدئولوژیک با ایدئولوژی مارکسیسم و ناسیونالیسم به معنای سکولار بود. برای آن‌ها ناخوشایند بود که دکتر از مضامین دینی استفاده می‌کرد. من یادم هست که یکی از دانشجویان چپ دکتر به منزل ما در مشهد آمده بود و می‌گفت ما وقتی می‌شنویم که دکتر شریعتی، استاد ما، رفته در یک مسجد صحبت می‌کند واقعا خجالت می‌کشیم! این شرم‌آور است که ایشان در یک حسینیه یا تکیه صحبت می‌کند (با خنده). این در آن زمان، کسر شأن بود. این‌ها خیلی به دکتر علاقه‌مند بودند، اما این ایراد را هم به ایشان می‌گرفتند. مسأله دیگر هم این بود که دکتر در پاتوق‌های سنتی و روشنفکری نبود و جزء روشنفکران رایج محسوب نمی‌شد. این روشنفکران هم برای خودشان متولی بودند و به شریعتی حمله می‌کردند.

 

* مادر ما از هم دوره‌ای‌های دکتر بوده و با اینکه خانواده مذهبی بودند و پدرشان از سادات رضوی و خادم حرم امام رضا بودند، ولی مذهبی مدرن محسوب می‌شدند، در حالی ‌که خانواده دکتر، روحانی با ریشه روستایی بودند و در نتیجه سنتی محسوب می‌شدند. امر حجاب متعارف در خانواده‌های سنتی، چادر بود و در خانواده‌های مدرن، با وجود عقاید دینی به کشف حجاب یا آنچه در خانواده‌های سنتی، حجاب محسوب نمی‌شد، انجامیده بود. این ازدواج برای این دو فرد و خانواده می‌توانست تنش‌زا باشد. این از نوآوری و جسارت‌های دکتر در زمان خودش محسوب می‌شد که با اینکه چهره مذهبی داشت و پسر آقای شریعتی شناخته می‌شد، آداب و رفتارهایی داشت که خیلی مدرن محسوب می‌شد. اما در زندگی، چون دکتر بیشتر درگیر مسائل و رخدادهای بیرونی بود کمتر به امور مدیریت مالی و خانوادگی می‌رسید و این یک اختلاف سطحی ایجاد می‌کرد، یعنی اگر در دوره‌های اول با مادر ما، هم‌درس و هم‌دوره بوده و در داخل و خارج فعالیت سیاسی داشته، به تدریج که مجبور می‌شود به مسائل بچه‌ها و خانواده بپردازد از آن مسائل فکری و تعهدات اجتماعی فاصله می‌گیرد و این هم مشکلاتی ایجاد می‌‌کرد. می‌شود گفت از یک طرف تکیه‌گاه مالی خانواده، مادر ما بود و اگر ایشان نبود، دکتر نمی‌توانست بسیاری از کارهای خود را انجام دهد. از طرف دیگر این بی‌خیالی نسبت به مسائل مالی از جانب دکتر اختلالاتی در خانواده و با مادر، حتی در اروپا، به وجود می‌آورد که برای مادر ما خیلی ناراحت کننده بود. از این نظر می‌شود گفت که دکتر یک حالت متعارف میانگین نیست، بلکه استثنایی است که در کار‌هایش بی‌نظمی و به‌هم‌ریختگی به وجود می‌آمد. حتی از نظر سلامتی و بیولوژیک هم برای خودش خطراتی داشت که مثلا بیش از ۴۸ ساعت بیدار باشد و بنویسد، ولی او نسبت به این مسائل بی‌توجه بود. مثل مهندس بازرگان نبود که وظایفش را در ساعت خاصی نوشته باشد و منظم انجام دهد و به جوانب مختلف زندگی برسد.

 

* در ایران پس از ارانی تا جزنی، یک نوع قرائت کلاسیک سنتی از مارکسیسم لنینیسم شرقی با منابع روسی و در یک دوره‌ای چینی وجود داشت که روایت غالب گفتمان مارکسیستی و سنت توده‌ای در ایران بود. یک مقدار هم مائوئیستی و کاستروئیستی (در دوران فدائیان خلق) بود. مارکسولوژی شریعتی، اروپایی است. او از طریق اساتیدش در فرانسه مثل هانری لوفور یا گورویچ با یک نوع مارکس‌شناسی علمی آشنا می‌شود، آن را با خود به ایران می‌آورد و در برابر ایسم‌های شرقی و امریکایی‌جنوبی قرار می‌دهد و مدل‌های حکومتی که آن‌ها ارایه می‌دهند را به‌ طور‌ کلی رد می‌کند.

 

* دکتر شریعتی خیلی ضد استالین بود ولی به مائو بیشتر علاقه داشت، چون یک چینی و شرقی بود و شاعر هم بود. ولی با این‌ همه در تعابیر خودش مائو را هم نقد می‌کند که «پیرمرد کوه را از جا می‌کند». این‌ها را جدی نمی‌گرفت. برخی می‌گویند شریعتی، لنینیست بود و «امت و امامت»‌اش نمونه این فکر است، در حالی ‌که این هم برایش جالب نبود و تروتسکی را دوست داشت.

 

* یکی از اتهامات دکتر همین چپ‌گرایی شبه مارکسیستی و جهان سوم‌گرایی است. چهره‌هایی مثل امه سرز و فانون از جنبه مارکسیستی مورد علاقه دکتر نیستند، بلکه سوسیالیست‌های انسان‌گرا و طرفدار جنوب و جهان سوم آن زمان هستند که به خاطر تلاششان برای آزادی و استقلال تمجید می‌شوند. نمونه‌های دیگرش هم نهرو و ناصر و تیتو و کشورهای غیرمتعهد است که مدل‌های سوسیالیستی را هم به کار گرفته‌اند، اما موفق نبوده‌اند، زیرا به تدریج به سمت حکومت‌های تک‌حزبی یا هدایت‌گرا‌ گرایش پیدا ‌کردند. تجربه این حکومت‌ها تا دوره ساندینیست‌ها، موفق نبود. ساندینیست‌ها تجربه جدیدی آوردند که خودشان از حکومت کار رفتند و اجازه دادند دمکراسی پا بگیرد. برای همین دکتر در دوره آخر به تجربه‌های الجزایر، کوبا و ویتنام منتقد بود، به خصوص در آثار آخرش و در نامه‌هایی به خود من این نقد را توضیح داده بود.

 

* چند سال پیش، در سی‌امین سالگرد شهادت دکتر، یک خانمی از شاگردان آقای سروش از کانادا آمده بود و شریعتی و سید قطب را در حسینیه ارشاد با هم مقایسه می‌کرد و می‌گفت چون این‌ها هر دو معلم بودند و هر دو زندان رفتند و... درست مثل هم هستند و هر دو بنیادگرا بودند. این یک پژوهش دانشگاهی بود و خیلی از غربی‌ها هم که نمی‌دانند همین را، به عنوان منبع می‌پذیرند. این است که یک‌بار باید جواب جدی به این مباحث داده شود تا معلوم شود راجع به چه چیزهایی صحبت می‌کنیم.

 

* در دوره بعد از دیکتاتوری ۲۰ ساله رضاخان تا زمانی که ارتش سرخ حمله می‌کند در همین خراسان ما، مردم احساس می‌کنند که آزاد شده‌اند و همه هیات‌های مذهبی سنتی بعد از ۲۰ سال سرکوب و مدرنیزاسیون بیرون می‌ریزند و یک اسلام سنتی را حاکم می‌کنند تا جایی که اصلا سنت‌گرایی در آن دوره بعد از شهریور ۲۰ بیداد می‌کند. بعد از انقلاب هم همین‌طور است. این نشان می‌دهد که جامعه این ظرفیت متراکم را دارد و واکنش خودش را نشان می‌دهد و باید به شکل دیگری با آن تعامل داشت. بسیاری از این آقایان روشنفکران در آن زمان متوجه این امر نشدند، اما شریعتی با شناخت جامعه و دین، خطرات را پیش‌بینی کرد و گفت برای اینکه این جامعه به سعادت برسد، ما باید از طریق اصلاح دینی نجاتش دهیم به این معنا که خود دین را از زندان ارتجاع آزاد کنیم قبل از اینکه مسلمین را از زندان استعمار و استبداد نجات دهیم.

 

* چنین تلقی شده که شریعتی یک چهره (آنتی کلریکال) ضد روحانی به تعبیر فرانسوی بود. چون روحانیون کلیسایی در فرانسه با سلطنت و فئودالیزم همسو بودند، بعد از انقلاب کبیر فرانسه یک گرایش ضد کلیسا و حتی ضد دین به‌ وجود آمد که به یک جنگ داخلی هم انجامید و دهقانان مذهبی در نقاط مذهبی مثل «وانده» فرانسه، در برابر انقلاب مقاومت کردند. دکتر این مساله را در رساله «اگر پاپ و مارکس نبودند» توضیح داده است، ولی وضعیت در شرق متفاوت بوده و ما روحانیت به معنای مسیحی و کاتولیک نداشتیم. در اسلام هم چنین ارگانی وجود ندارد. خود دکتر از یک خانواده روحانی و عالمان دین بود. (از طرف مادری و پدری) و این نهاد را دقیقا می‌شناخت. پدرش که یکی از منابع فکری اصلی شریعتی است تحصیلات حوزوی داشته و خود دکتر هم مقدمات را نزد پدر و اساتید آن زمان خوانده بود، اما هنگامی‌که تاریخ را نقد می‌کند و نهاد‌ها را به شکل طبقاتی می‌بیند، نهاد روحانیت را به عنوان ایدئولوگ‌های طبقه حاکم می‌بیند که توجیه‌گر وضع موجود بودند. در عین‌ حال، جنبه عکس آن را هم دیده که پیامبران و چهره‌های روحانی که عالمان نامیده می‌شوند و منتقد وضع موجود بودند. اینجا مذهب علیه مذهب است. این واژگان در قاموس شریعتی، تعریف مشخصی دارند.

 

* یادم است که مرحوم آقای لاهوتی می‌گفت: من از دو کار آقای دکتر خیلی خوشم می‌آید، یکی آنجا که یک روحانی را توصیف می‌کند که این خیلی دقیق است و نشان می‌دهد که چقدر حالات و ضعف‌ها و قوت‌های یک روحانی را می‌شناسد و یکی هم آن جایی که چشم‌های آن دختر را در باغ ابسرواتوار توصیف می‌کند. می‌گفت من این دو قطعه را از حفظم. اتفاقا به عنوان یک روحانی خیلی از این نقدهای شریعتی لذت می‌برد.

 

* مواضع رسمی و علنی مرحوم مطهری در مورد مرحوم دکتر با آنچه که پس از مرگ ایشان و به شکل یادداشت‌ها و نامه‌هایی منتشر شد، تفاوت دارد. آن‌طور که در آن یادداشت‌ها یا نامه به آیت‌الله خمینی نوشته شده، برخورد ایشان خیلی منفی بوده است. بعضی نقطه نظرات و اختلاف نظر‌ها مثل اسلام سرایی و... بوده، اما بعضی نکات مثل اینکه این پدر و پسر (شریعتی‌ها) برای موقعیت روحانیت خطری ایجاد می‌کنند، بسیار تند بود. بعد از آزادی دکتر، یک‌بار ما رفتیم منزل ایشان و یک‌بار هم ایشان منزل ما آمدند. آن چیزی که ما رسما در این دو ملاقات دیدیم، برخورد علمی و خوبی بود. من خودم از جوانی آثار ایشان را مطالعه می‌کردم و از داستان راستان گرفته تا درس‌هایی از نهج‌البلاغه و عدل الهی را خوانده بودم. در منزل ایشان، دکتر می‌گفت که احسان ما به کتاب‌های شما علاقه‌مند است و خوانده و می‌‌خواهد یک دوره هم تحصیلات حوزوی داشته باشد. شما جایی را معرفی کنید که ایشان به مسئول حوزه چیذر تلفن زده بود و قرار شد به آنجا برویم. یعنی ظاهر امر دوستانه بود. هنگامی‌که ایشان به منزل دکتر آمد، کتاب ۲۳ سال را که آن زمان به نام دشتی معروف شده بود آورد و به دکتر گفت که من فکر کردم شما بهترین کسی هستید که می‌توانید به این کتاب جواب بدهید. این دنباله‌‌ همان بحث محمد خاتم پیامبران بود. در واقع دکتر را به عنوان یک مورخ اسلام که به بهترین شکل می‌تواند این مساله را توضیح بدهد و دفاع کند، قبول داشت. اما نمی‌دانم در پشت صحنه چه پیش آمد که ایشان به خصوص بعد از جریان شهادت دکتر در مجالس ترحیم هم شرکت نکرد. دکتر سروش و دیگران گفته‌اند که ایشان آن زمان در لندن بود. در ایران هم مهندس بازرگان را متقاعد می‌کند که با هم یک مطلبی منتشر کنیم، درباره اینکه باید در آثار ایشان تجدیدنظر شود. البته مهندس بازرگان در اطلاعیه دوم متن ایشان را تصحیح می‌کند. من فکر می‌کنم ریشه این اتفاقات به دوران ارشاد بر می‌گردد که به رغم اینکه ایشان موافق بوده دکتر جزء سخنرانان باشد، اما در روند کار، همان‌طور که مرحوم آقای دوانی هم در خاطرات خود اشاره می‌کند، وقتی که می‌بیند از کار دکتر استقبال می‌شود و از سوی دیگر، نیروهای سنتی هم فشار می‌آورند، تا حدی از نظر احساسی ناراحت می‌شود و حتی با مدیریت ارشاد درگیر می‌شود و از حسینیه کنار می‌کشد. همین هم تهاجم را نسبت به حسینیه بیشتر می‌کند و حتی نیروهای سنتی، نظام سابق را متقاعد می‌کنند که حسینیه را ببندد. اسناد این‌ها هم منتشر شده که در واقع بین بعضی روحانیون و دستگاه سابق توافق شد تا اینکه غائله حسینیه ارشاد بخوابد.

 

* دکتر در داستان «حسن و محبوبه»، تصویر نمادینی از حسن ‌آلادپوش و محبوبه متحدین می‌پرورد که‌‌ همان روز‌ها خبر شهادت آن‌ها رسیده بود. به صورت دو معلم تصویر می‌شوند که به ده رفته‌اند در حالی که می‌‌توانست دو نفر دیگر باشد. گاهی آقای رهنما برخی از نوشته‌های «کویر» را با تاریخ اشتباه گرفته‌اند که مثلا در فلان سال این وقایع رخ داده، در حالی که خیلی از این‌ها ممکن است ساختگی باشد یا آمیخته تخیل و واقعیت و به هر حال، نمادین است. دکتر با خود شاندل هم گاهی متفاوت است و همیشه خود شریعتی نیست. خود شریعتی، در گفت‌وگوهای تنهایی و کویریات است، یعنی درست است که یک پیکر به هم پیوسته است، اما خود واقعی او اینجاست که می‌گوید من کدامم؟

 

* اخیرا شنیده‌ام که گویا از کتاب آقای رهنما یک تصوری به دست آمده که دکتر در زندان یا بعد از آن دچار تحولاتی شده که رادیکالیسمش فروکاهیده شده و نسبت به دستگاه و رخدادهای اجتماعی و سیاسی روز، نرم‌تر شده و می‌خواهد آشتی برقرار کند. اگر منظور این باشد که دکتر در دوره آخر بعد از زندان، پختگی بیشتری نسبت به مسائل مختلف پیدا کرده بود، این درست است و آثاری هم دارد که البته این دو تا نیست. «بازگشت به خویش» و «انسان، اسلام، مکتب‌های مغرب زمین» که با تیتر جعلی «اسلام علیه مارکسیسم» در کیهان منتشر شد، جزواتی بود با جلد آبی که قبل از چاپ و زندان ما داشتیم. از حسینیه می‌گفتند که این جزوات در چاپخانه حسینیه به دست ساواک افتاد، بعد از اینکه نتوانستند از دکتر مصاحبه تلویزیونی بگیرند. حتی ملاقاتی با رضا براهنی ترتیب دادند که متقاعد شود نوشته‌ای بدهد. نقشه براهنی این بود که بعد‌ها بیرون از زندان بتواند افشا کند و ضربه‌ای به رژیم سابق بزند که زد، ولی دکتر متقاعد نشده بود و می‌گفت در میان نسل جوان آن زمان بین چهره‌های لائیکی مثل ساعدی و براهنی و دکتر مقایسه‌ای پیش آمده بود که چه کسی زود‌تر می‌شکند و فرار می‌کند و افکار عمومی نمی‌پذیرفت که ما ولو به شکل یک تاکتیک مصاحبه‌ای بکنیم و بعد کار دیگری بکنیم. از این نظر دکتر در مقابل این مساله مقاومت کرد و در شرایط استثنائی هم آزاد شد. شاه از الجزایر آمد و تلفنی گفت که ایشان آزاد شود. تنها نقشه‌ای که می‌توانستند به کار ببرند، چاپ همین مقالات در روزنامه‌ها بود که هیچ بار سیاسی نداشت و البته با اعتراض دکتر مواجه شد تحت عنوان «اگر بی‌شرمی کیهان‌ها نبود، من خود را آتش می‌زدم» آقای حاج‌سیدجوادی هم علیه کیهان شکایت کرد.

 

* شرایط دکتر در آن دوره آخر که خانه‌نشین و زیر نظر بود و مدام تهدید می‌شد که نوشته‌هایش را با خود ببرند، شرایط سختی بود. ‌گاه زنگی در نیمه شب زده می‌‌شد و ما نوشته‌های ایشان را پنهان می‌کردیم. در شرایط سختی، کار و زندگی می‌کرد و از نظر جهت‌گیری‌ها، رادیکال‌تر شده بود. نوشته‌هایش مثل «حر» یا «حسن و محبوبه» این را نشان می‌دهد. باید توجه داشته باشیم که دکتر در دو سال زندان کمیته، همیشه و به طور مستمر صدای شکنجه دانشجویانش را می‌شنید و زجر می‌کشید. در حالی که آنجا زندان موقت بود و دایم نبود، اما دکتر ۱۸ ماه در آنجا در سلول انفرادی بود و یکی از کارهایی که می‌خواست بنویسد، اما وقت نکرد همین تجربه سلول انفرادی بود و اینکه چطور همه خاطرات انسان از بین می‌رود و بعد دشمن شروع می‌کند به باز کردن روزنه‌ای به شرط همکاری و بازجویی پس دادن که چگونه باید با تصویرسازی‌ها و کلمات بازی کنی که چیزی را لو ندهی. یادم هست که ایشان می‌گفت احمدرضا کریمی را در سلول من انداخته بودند که ببیند من در خواب چه می‌گویم. بنابراین، این برداشت که دکتر سازشکار‌تر شده باشد، غلط است.

 

* بعد از تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین، یک سری از بچه‌های گروه‌های هنری حسینیه ارشاد مثل آلادپوش و متحدین که بچه‌های مذهبی سازمان بودند، مجموعه سوالاتی تحت عنوان «سوال‌ها و جواب‌ها» و خودسازی انقلابی تهیه کرده بودند که من خودم رابط این‌ها با دکتر بودم. بحث این بود که دکتر پاسخ بدهد و جزوه مانیفست‌واری تهیه شود. به چنان چیزی نیاز بود که پاسخی باشد برای اینکه در برابر این جریانات چه کنیم. دکتر به شکل شفاهی گفت و ما پیاده کردیم و به این‌ها دادیم و خود نوار‌ها را پاک کردیم که مشخص نباشد از دکتر بوده. دکتر، ویراستاری کرد و آن‌ها تکثیر کردند.

 

* بعد از زندان ما شب‌ها با دکتر می‌نشستیم و درباره برنامه‌های ایشان و اینکه کدام موفق شده و کدام نشده بحث می‌کردیم. این برنامه‌ها پیش از زندان طراحی شده بود که با زندان به تأخیر افتاده بود. دکتر می‌خواست این برنامه‌ها را در خارج، مثلا جنوب لبنان که آقا موسی صدر و چمران آنجا رفته بودند و خبر می‌رسید که امکاناتی هست، انجام دهد یا در اروپا یا در آمریکا. می‌خواست حسینیه ارشاد در تبعید را راه‌اندازی کند و آنجا مقدماتش را می‌‌گفت. مساله دیگری هم که می‌گفت خاطرات زندان بود که چه حوادث تلخ و شیرینی داشت، مثل سرکار گذاشتن رییس کمیته...

احسان شریعتی: من شریعتی را با شرط و شروط می‌پذیرم/ با شریعتی ابزاری و ظاهری برخورد می‌کنند



محمدرضا اسدزاده: آیا هنوز به شریعتی نیاز داریم یا دیگر دوره او تمام شده است؟ دهه ۷۰و ۸۰ که تمام شد با جریان‌های مختلفی از روشنفکران و سیاسیون در برخورد با دکتر علی شریعتی روبرو بودیم. چپی‌های خط امامی مدافع شریعتی به دهه هفتاد که رسیدند، اصلاح طلب شدند و آرام آرام خودشان را در مقابل شریعتی دیدند و بعد علم عبور از او را برداشتند. جبهه‌ای از مذهبی‌های اصولگرای ضد شریعتی دهه اول انقلاب هم وقتی به دهه هفتاد رسیدند، ناگهان مدافع شریعتی شدند.

 

کم کم شریعتی وارد تلویزیون شد. ممنوعیت کتاب‌هایش برداشته شد و کتاب‌هایش آرام آرام وارد کتابخانه‌های مدارس و مساجد شدند. خانه‌اش، خانه موزه شد. سالگردش مورد اعتنای نگاه رسمی قرار گرفت تا آنکه در دهه ۸۰، از دل همین روند، جریان چپ جدید مدعی اصولگرایی متولد شد و بر کرسی‌های دولت نهم و دهم نشست که در لایه‌های زیرین و رویین حرف‌هایش شریعتی موج می‌زد. از عدالت‌گرایی و مهدویت گرفته تا مخالفت با روحانیت و... «احسان شریعتی»، پسر آن متفکر تاثیرگذار در آغاز همین دوره بود که به ایران آمد. دوره‌ای که به قول او شریعتی کاملا ابزاری شده بود.

با او درباره عبور از شریعتی سخن گفتیم. از برخورد اصلاح طلبان و اصولگرایان با تفکر آن روشنفکر دینی معاصر در دهه‌های ۷۰ و ۸۰. از «امت و امامت» شریعتی گفتیم که تئوریزه کردن نظریه ولایت فقیه بود. اگر چه تحلیل شریعتی پسر درباره «امت و امامت» پدر قابل نقد و بررسی موشکافانه است.

 

امروز زندگی در ایران برایتان سخت نیست؟

 

بله. طبعا متفاوت است. وقتی یک چند سالی شما نباشید مشکلات نظام‌های مختلف وجود دارد. ما با پیش‌بینی مشکلات آمدیم و آن طور نبوده که آمادگی نداشته باشیم. با تصور اینکه در ایران مشکلات وجود دارد، آمدیم تا اینجا زندگی کنیم. دردهای اینجا را حس کنیم و به مسائل این مملکت فکر کنیم.

 

شما در سخت‌ترین شرایط اجتماعی به ایران برگشتید. کسی نگفت به ایران نروید؟

یک بار در تاکسی نشسته بودم. داشتیم از خیابان شریعتی رد می‌شدیم، ترافیک بود و راننده گفت: دیگه کوروش کبیر که بشود شریعتی همین می‌شود دیگر. البته بعد فکری کرد و گفت: البته هر دوتاشان آدم‌های خوبی بودند ولی کوروش کجا و شریعتی کجا؟ وقتی ما می‌خواستیم بیاییم ایران همه داشتند فرار می‌کردند، ولی گفتیم اگر این دوره هم نرویم مثل آن فیلم «یک بوس کوچولو» که روشنفکری که در پایان عمر به ایران برگشت، فقط برای آخرت باید بر می‌گشتیم...

بالاخره آدم همیشه در عروسی که نباید باشد، در عزا هم باید همبستگی داشته باشد. البته در زمانی که کار‌ها را جور می‌کردیم برای آمدن اصلاح‌طلبان سر کار بودند، همشیره‌ها دو سه سالی زود‌تر از من آمدند اما زمانی که من آمدم انتخابات دوره نهم بود. ولی ما چون به طور کلی مستقل از حاکمیت بودیم از اول انقلاب کسی نمی‌توانست انگ بزند. اتفاقا در دوره اصلاحات می‌آمدیم شاید همخوانی بیشتر بود و انگ زده می‌شد ولی در این زمان که خب سنخیتی احساس نمی‌شود. ولی خب چون بر خلاف گذشته هم ما زیاد به حوزه سیاسی وارد نشدیم و کار فکری کردیم حالا حتما به عنوان دگراندیش هستیم. (می‌خندد)

 

با پایان دهه ۸۰ این پرسش جدی را مطرح کردیم که ساختار نخبگان و وضعیت فکری و فرهنگی ایران در دهه ۸۰ چگونه گذشت؟ می‌خواهیم به تحلیل و ارزیابی و بررسی این وضعیت بپردازیم. چند رویکرد داریم. یکی اینکه وضعیت نخبگان به طور خاص چگونه بوده؟ چه آن‌ها که رفتند، چه آن‌ها که ماندند. دوم اینکه خروجی فرهنگ و تولید فکری در چه وضعی به سر برده است؟

این دهه نسبت به دهه پیش یعنی دهه ۷۰ که یک دهه تجدیدنظری بود و اصلاحات به طور کلی عنوان شد و آغاز شدن جریانی به نام اصلاح امور هم از منظر سیاسی بود و هم از منظر فرهنگی و فکری و دینی قابل تامل است. نهضت اصلاح در جهان اسلام یک جریان باسابقه‌ای است که از زمان سیدجمال‌الدین اسدآبادی و شاگردانش تا اقبال لاهوری و در ایران هم مجموعه تلاش‌های فرهنگی که شد و به صورت نمادین ما در چهره‌هایی مثل طالقانی، شریعتی و نواندیشان می‌بینیم. این دو وجه فرهنگی و اجتماعی، سیاسی از هم جدا نیست. به دلیل اینکه در دهه ۶۰ ما مشکلات پس از انقلاب و جنگ و این‌ها را داشتیم، دهه ۷۰ دوران بازسازی و اصلاحات مطرح شد و همچنین آنچه را که به آن می‌گویند تهاجم فرهنگی. در واقع برخورد و مطرح شدن گفتمان‌های تازه‌ای هم در سطح جهان و منطقه یعنی جهان اسلام و ایران.

 

به طور کلی در دهه هفتاد دوران عوض شد و گفتمان هم عوض شد. در دهه ۶۰ می‌شود گفت قسمت سخت قضایا بود که ملت ما متحمل آسیب‌های زیادی شد و فشار‌های خارجی و مشکلات داخلی بود و در دهه ۷۰ قرار بر این بود که یک راه رشد جدیدی در پیش داشته باشیم. اما در یک کلام می‌شود گفت در دهه ۸۰ یک حالت در جا زدن نسبت به آن خیزی که در دهه ۷۰ برداشته بودیم، احساس می‌شود. در مجموع اگر بخواهیم یک جمع‌بندی بین دهه‌ها بکنیم باید ما یک مکثی یا درنگی یا عقب‌گردی داشتیم. یعنی بازبینی نسبت به این چیزی که در دهه ۷۰ مطرح شد. امیدواریم در دهه ۹۰ آن شتاب و جست و خیز و طرح حیاتی از سر گرفته شود. البته با جمع‌بندی اشتباهات و نقاط ضعفی که همیشه ملت ما با اینکه از پیشتازان راه رشد و رهایی در سده گذشته بوده ولی نسبت به ملل دیگر از مطالباتش با اینکه پیشگام بوده عقب مانده است.

 

پرسش این است؟ از این رکودی که در چند قرن گذشته دچار شدیم چگونه می‌خواهیم دربیاییم و دوباره یک راه رشد و توسعه و ترقی تمدنی- فرهنگی را در پیش بگیریم تا عقب ماندگیمان را نسبت به رقیب که غرب باشد و در این چهار قرن گذشته مشخصا به یک مدرنیته یا تجدد فنی، علمی و همچنین فلسفی و سیاسی، حقوقی و اقتصادی رسیده، چگونه جبران کنیم؟ این چگونه خواستن ما از سویی می‌خواهد بدون تقلید و تکرار باشد ولی چه بسا با مورد مطالعه و مورد مقایسه قرار دادن غرب مدرن، ما راه دیگری در پیش می‌گیریم یا‌‌ همان راه را با تلفیقی از مولفه‌های فرهنگی خودمان یعنی مولفه‌های ملی و مذهبی خودمان در پیش بگیریم.

حالا در قرن گذشته و در دهه‌های گذشته برای این حرکت مشکلات و پیشرفت‌هایی را همراه با نقاط قوت و ضعف داشته‌ایم. اگر دهه دهه جلو بیاییم، دهه ۸۰، دهه‌ای است که ما می‌بینیم که تمام نیرو‌ها به یک تعلیقی رسیدند. این است که من دهه ۸۰ را دهه تعلیق می‌گویم. یعنی نیروهای مختلف اجتماعی مثلا دو حرکت عمده‌ای که در همه جوامع است یکی حرکت بازدارنده و محافظه‌کار و یکی حرکت تغییرخواه و اصلاح‌طلب، از نظر قوا چون هر دو در جامعه ما ریشه دارند و همدیگر را خنثی می‌کنند، در این دهه به حالت تعلیق در می‌آمدند. یک بن بست نظری یا اجتماعی پیش آمد. این بن بست به این معنا که ما نیازهای جامعه را می‌بینیم ولی نمی‌توانیم یک راه خروجی پیدا کنیم. راهی که بتوانیم همه جوانب را در نظر بگیریم تا هم از نظر مذهبی قانع کننده باشد و هم از نظر عملی مشکلات جامعه را حل کند. در نتیجه در دهه ۸۰ و خصوصا در این سال‌های اخیر شاهد بحران‌هایی بودیم و هستیم که حالا باید راه برون رفت از آن را پیدا کنیم.

 

این درگیری‌ها که از ابتدای دهه ۷۰ رو به رشد و نمو گذاشته و حالا به یک کلاف سر در گم رسیده است. به نظر شما راه برون رفتی وجود دارد؟

اساس این درگیری و این تعارضات از آغاز دهه ۸۰ بود تا به این انتخابات اخیر رسید. خود این بحران و تعارض یک راه حل نظری و عملی می‌خواهد. در دهه ۹۰ باید دنبال این باشیم و با توجه به اینکه بحران خاور میانه و کشور‌های اسلامی و عربی پیش آمده که یک نهضت اسلامی و عدالت‌خواهی و توسعه‌خواهی به وجود آمده، مدل‌های نظری مختلفی برای مدیریت جامعه درگیر هستند. ما به طور عمومی در جهانی هستیم که نسبت به جهان گذشته این تفاوت را دارد که انقلابی علمی و فرهنگی و پارادایمی در جهان جدید به وجود می‌آید که از نظر اطلاعاتی مختصات گذشته را ندارد.

 

یعنی اینکه در این جهان جدید مدرنیته غربی که دنیای اینترنت، ارتباطات و انفورماتیک است، وسایل ارتباط جمعی جدید، یک انقلاب آگاهی بخش اطلاعاتی به وجود آورده و یک نوع سازمان دهی جدید دانش و همچنین برخورد مدل‌های گذشته و فرا روایات یا آرمان‌های کلانی که در گذشته در پیش می‌گرفته، الان به لیمیت‌ها و محدوده‌های خودش رسیده است.

جهان به دلیل اینکه کوچک شده و نظم نوینی می‌طلبد بنابراین گفتمانی جدیدی می‌طلبد که نمی‌تواند تک‌صدایی باشد و مثل گذشته غرب‌محورانه باشد. بلکه تمام فرهنگ‌ها و تمدن‌ها همزمان در آن حضور دارند. ما باید به یک اصلی برسیم که قابل قبول همگان باشد. در واقع به آن اصل عمومی جهان شمول یا‌‌ همان نظری که کانت در گذشته می‌گفت، نرسیدیم به دلیلی که جهان هنوز مختصات فرهنگی و قومی و مذهبی غربی داشت. ولی الان جهان به طور کلی دنبال یک اصل جهان‌شمولی است که باید جنبه آنتولوژی و جنبه انسان‌شناختی متنوعی که بتواند همه را متقاعد کند که به قول قرآن «ماکلمه سواء بینهم» باشد تا بتوانیم به یک گفتار یا دیالوگی برسیم.

حالا ما در اینجا بقایای ایدئولوژی‌های گذشته مثل نولیبرالیسم را داریم که گفتمانی دارد مثل اقتصاد بازار آزاد و یا نظم نوین جهانی که پیشنهاد می‌دهد و چیزهایی که توده‌های مردم در جهان می‌خواهند که جهان دیگری است و در آن عدالت مطرح است. باز این‌ها با هم برخورد می‌کنند و این جریان ضدجهانی شدن هم خودش یک جریان جهانی است. دیگر خواهی و متنوع از نظر فرهنگی و گفتمانی. این جهانی شدن دو وجه دارد. یکی وجه تفکر حاکم یا گفتمان حاکم و یک وجه مقاومت، مبارزه و گفتمان. ولی به هر حال باید همه لحاظ بشوند. همه جهان و جهانیان و تنوع فرهنگ دینی.

اما از نظر دینی هم ما یک بازگشت امر دینی را شاهد بودیم که در دهه‌های گذشته به دو شکل خودش را نشان داده است. یکی بازگشت بنیادگرایی‌ها و یکی بازگشت معنویت‌ها و عرفان‌ها و امر قدسی که هر دوی این‌ها مطرح بوده است. ولی دو برداشت مختلف از دین هست.

به نظر ما نواندیشان، این‌ها برداشت‌های افراطی از دین است که ما به گذشته برگردیم و این‌ها جنگ دینی به وجود می‌آورد. ما باید به آن تعالی مشترکی که آرمان همه ادیان بزرگ از جمله اسلام بوده برسیم. یعنی یک دین منطبق با فطرت بشری و به قول فارابی به تمام محدوده قابل زیست کره زمین بیاندیشیم و به بشریت بیاندیشیم. این خصوصیت جهان شمولیت را هم اسلام دارد و هم مسیحیت ولی نه مسیحیت و نه اسلام تاریخی خلافتی نتوانستند به آن آرمان توحیدی خودشان جامه عمل بپوشانند.

ولی الان شرایط علمی و فنی و اطلاعاتی عمومی مناسبی فراهم شده که به این امر جهان شمول از منظر جدیدی بیاندیشیم. یکی از موضوعات فلسفه جدید هم همین است، این در سطح جهانی مطرح است که زیر سوال رفتن تمام فرا روایات و فرا گفتارهای گذشته است و طلب یک آرمان واقعی که انتزاعی نباشد و به انسان‌های واقعی بیاندیشد و جهان شمول باشد و تنوع فرهنگی را بپذیرد و همه آنچه در آیه ۱۳ سوره حجرات است بپذیرد که ما شما را از خلق‌ها و قبایل مختلف آفریدیم و باید همدیگر را به رسمیت بشناسید.

 

این شناسایی چگونه می‌تواند باشد که به قول هگل تمام جنگی که هست بین شمال، جنوب، شرق و غرب، جنگ شناسایی و به رسمیت شناختن دیگری است؟ این شناخت الان برای جامعه ما ممکن است؟

الان کاری که متفکرین غربی می‌کنند این است که مثلا فرض کنید همین عقلانیتی که ما مدعی‌اش بودیم، از منظر تمدن‌های دیگر بسنجیم و پژوهش کنیم. مثلا چینی‌ها چگونه عقلانیتی دارند. ما امروز نیازمند همین شناخت دیگری هستیم.

ما در سه دهه پیش که دوران انقلاب بود و پیش‌تر از آن عصر ایدئولوژی‌ها و انقلاب‌ها و جنبشی‌های رهایی بخش از استعمار بود، در پی همین شناخت بوده‌ایم. در سه دهه گذشته می‌شود گفت که جهان عوض شد، گفتمان عوض شد و در سطح ملی و منطقه‌ای خودمان هم برداشت‌ها یا دیسکورس‌های مختلف ایدئولوژی و دینی، مقداری آزموده شد و نقاط قوت و ضعف و مشکلات و محدودیت‌ها برملا شد و در پی چاره‌ای برآمدند. باید در دهه ۷۰ و در دهه ۸۰ می‌پرسیدیم که چون در جامعه می‌خواست یک تغییر صورت بگیرد.

این تغییر با چه شرایطی و با چه تفاهم ملی و مذهبی و دینی و فرهنگی باید شکل گرفته شود؟

 

دراین باره همچنان سوء تفاهم‌ها و تعارض‌ها وجود دارد که امیدواریم در دهه ۹۰ بتوانیم دنبال یک آلترناتیو یا مسیر جدیدی باشیم. چه مدلی می‌خواهیم در پیش بگیریم. الان یکی از مدل‌های موفق مثلا فرض کنیم در ترکیه است که از نظر اقتصادی تا حدودی و از نظر فرهنگی هم موفق بوده. این اسلامی که سرکار آمده، یک اسلام آزادی‌خواهانه و معتدل بوده است.

 

ما نیز باید در ایران همین تغییرات و اصلاحاتی که در دهه ۷۰ به وجود آمد را دوباره مورد توجه قرار بدهیم تا مدل خودمان را پیدا کنیم. البته امیدواریم که این تحولات و تغییرات و جهش‌ها به صورت خیلی مسالمت آمیز و خیلی معقول و غیر خشونت آمیز باشد.

از ابتدای دهه ۸۰ با دو رویکرد در برخورد با مرحوم دکتر شریعتی رو‌به‌رو بودیم. آن جریانی که از ابتدا با دکتر شریعتی مخالفت می‌کرد، ناگهان رویکرد عوض کرد و مدافع دکتر شریعتی شد و خیلی از آرائش را تفسیر و تایید کرد. که این روند تا الان هم ادامه داشته. اما در مقابل آن جریانی که مدافع سرسخت دکتر شریعتی بود و علم دکتر و نام دکتر را بر پیشانی‌اش داشت، سخن از عبور از شریعتی گفت و آن دعوای مشهوری که از دهه اواخر دهه ۷۰ آغاز شد تا امروز که بنا بر شرایط زمانه سکوت کرده است. می‌خواهیم ببینیم این دو رویکرد که از ابتدای دهه ۸۰ بالا گرفت و تا همین الان هم خیلی ملموس پیش آمده، از نگاه شما چگونه تحلیل می‌شود؟ آیا شما مدافع تئوری عبور از پدرتان هستید؟

این دو برداشت از شریعتی در سطح حاکمیت و نظامی است که بعد از انقلاب یعنی در جمهوری اسلامی مطرح شده است. البته در جمعیتی که الان موسوم به اصلاح‌طلب هستند هم جریان‌های فکری ایدئولوژیکی مختلفی وجود دارد و این طور نیست که همه یک طیف باشند، یا در طرف مقابل هم که موسوم به اصولیون یا محافظه‌کاران هستند نیز مخالفین و موافقین دارد و قطعا از نظر گفتمانی یک جریان متنوعی است.

 

اما بله درست می‌گویید در یکی از گرایش‌های اصلاح‌طلبان که تفکر نولیبرال داشتند، این ایده مطرح شد که میراث شریعتی باید بازبینی شود و مورد انتقاد و نقادی قرار بگیرد. به خصوص در دو زمینه و دو محور، یکی ایدئولوژی و دین و دیگری در محور رهبری و آن تز خاص امت امامت. شریعتی در دهه گذشته از این دو منظر مورد نقد قرار گرفت و آثاری منتشر شد در نقد شریعتی، مثل «فربه‌تر از ایدئولوژی» دکتر سروش یا قبلش «یک انقلاب مذهبی چیست» توسط دکتر شایگان با فاصله ده سال که در همین محور ایدئولوژی بود. در بحث‌های امامت هم مثلا کتاب آقای بیژن عبدالکریمی بود. البته قبل از او حتی پیش از انقلاب هم من نقدی خوانده بودم از آقای بیژن حکمت یا بعد از او باز انتقادات دیگری از طیف اصلاح‌طلبان جوان مثل آقای زیباکلام در کتاب آخرش داشتیم.

 

مجموعه این‌ها در همین موضوع تز امت و امامت بوده که در هر دو زمینه ما فکر می‌کنیم نسبت به نوع قرائتی که از شریعتی داشتند، یک سوء تفاهمی صورت گرفته است. در آغاز انقلاب به دلیل اینکه ما می‌دانیم یک چرخشی از نظر گفتمانی صورت گرفت بین گفتار روشنفکری مذهبی و دینی و گفتار اسلام فقاهتی یا ولایتی یا روحانی که بعد از آیت‌الله خمینی در ایران به صورت یک تفکر رسمی در آمد و تا الان هم در قانون اساسی و هم در تز حاکم یا رسمی وجود دارد. اول باید بپرسیم که چگونه از آن گفتار روشنفکری که شریعتی هم یکی از نماد‌هایش بود و طالقانی و دیگران هم مطرح کردند، این چرخش صورت گرفته است؟

 

یکی از دلائلش شاخه‌هایی از طیف متاثر از افکار شریعتی بودند که رفتند در درون نظام و‌‌ همان تز اسلام فقاهتی را با یک روایت خط امامی تقویت کردند. این خط امامی‌های آن روز چهره‌هایی مثل مهندس موسوی یا دانشجویان خط امام یا جناح چپ بودند. این‌ها از مضامین شریعتی بیشتر استفاده می‌کردند. در بیانیه‌هاشان از تعابیر دکتر استفاده می‌شد. با وجودی که این امت و امامت شریعتی که در سال ۴۸ در تهران بوده، جزو اولین سخنرانی‌های شریعتی بوده است. جزو آخرین نظریات شریعتی هم نیست چون بعد از آن شریعتی در سال‌های ۴۸ و ۵۶ سیری داشته که باید در افکار او لحاظ بشود.

 

یعنی می‌خواهید بگویید این سیر دکتر شریعتی با تفکری که در کتاب امت و امامت مطرح شده، منافات دارد؟

بله. مثلا در کتاب بازگشت به سوی خویش شما می‌خوانید که شریعتی می‌گوید که اصلا روشنفکر کارش این نیست که در قدرت دخالت بکند و رهبری سیاسی و اجرایی را در دست بگیرد. در حالی که رسالتش این است که نگاه مردم را عوض کند تا از میان خود مردم رهبرانی انتخاب بشوند و آن‌ها قدرت را در دست بگیرند. این نظریه طبیعتا با نظریه امت و امامت متفاوت است. یک نظریه‌ای در امت و امامت مطرح شده که با توجه به الگوی کشورهایی که از استعمار‌‌ رها شده بودند، ما باید یک دموکراسی متعهد و هدایت شده را در پیش بگیریم، نه یک دموکراسی لیبرال. یعنی آنهایی که کشور را آزاد کردند همچنان در رهبری باشند تا ببینند سمت و سوی انقلاب به کجا می‌رود و اگر به حال خود‌‌ رها کنند و به دست‌های لرزان دموکراسی لیبرال بسپرند ممکن است دشمنان انقلاب یا مردم دوباره سر بردارند.

 

این تفکر شریعتی در نتیجه شرایط آن زمان بود که این رهبری‌ها و این رژیم‌های موقت یا رئیس جمهور‌های دائم العمر و همین رژیم‌هایی که در کشورهای پایداری بودند یا در کشورهای جهان سوم سابق یا غیر متعهد‌ها بودند، رهبرانشان ابتدا نهرو و هیتو و ناصر بود، ولی بعدش به بسیاری از کشورهای جهان سوم معروف شدند و جهان سوم گرایی در برابر شرق و غرب به وجود آمد. این‌ها مدل موفقی ارائه ندادند. به تدریج این معلوم شد. مثلا خود شریعتی که با الجزایر مرتبط بود دید که بعد از اینکه این‌ها قدرت را در دست گرفتند، محافظه‌کار شدند و دیگر آن انقلابیون سابق نبودند و همین تجربه منفی بعدا می‌بینیم به این وضعیت فعلی می‌انجامد. مثلا همین آقای قذافی اول یک افسر جوان ناصری بود که ۴۲ سال پیش کودتا کرد و خیلی انقلابی و مترقی بود و کتاب سبزی هم که نوشت از دموکراسی مستقیم حرف می‌زد و اینکه باید نظام شورایی درست کرد. ولی تا به امروز که این دیکتاتور جبار قصاب منطقه شده، چه تحولی طی کرده است.

 

این رژیم‌ها چگونه به این وضع کشیده شده‌اند. این در آن دوران همه را به این نتیجه رسانده بود که این سبک و راهکار درست نبوده است. همین مساله را در تحول غربی فکر دکتر هم می‌بینید که می‌گوید این روشنفکران که در قدرت می‌روند خودشان دچار استحاله‌هایی می‌شوند یا اصولا وقتی نظام دموکراتیک نیست، سیستم یک قدرتی به وجود می‌آورد که فاسد می‌شود. این‌ها را عرض کردم برای اینکه داشتیم می‌گفتیم اندیشه سیاسی شریعتی چه تحولی بعد از امت و امامت در سال ۴۸ تا ۵۶ داشت. آن تفکر نتیجه آن شرایط در ساختار قدرت‌های جهان بود.

 

یعنی شما خودتان ضرورت عبور از شریعتی در دهه ۸۰ بعد از انقلاب را می‌دیدید اما در آن دهه مخالفت می‌کردید؟ چرا؟

باید ببینیم مفهوم عبور را چگونه تعریف می‌کنیم. عبور از این ترافیک تهران که همه از روی هم عبور می‌کنند را طبعا ما نمی‌پذیریم. عبور به معنای تکامل یا تداوم یا تغییراتی که لازم است برای اینکه دوره‌ای عوض شده. جهان عوض شده. گفتمان هر دوره و پارادایم عوض می‌شود. به معنای این است که شریعتی خودش در دوران‌های مختلف عوض می‌شده است. اگر الان می‌بود، باز عوض می‌شد از پدیده‌های تازه‌ای که در آن زمان ندیده بود، جمع بندی می‌کرد. مثلا در زمان شریعتی بنیادگرایی در جهان اسلام به این شکل قوی نبود. یک نمودهایی بود ولی نه به صورت جریان‌های قوی حنبلی و وهابی و القاعده و طالبان که امروزه ما می‌بینیم.. آن زمان اصلا چنین پدیده‌های نبود.

 

پس عبور به چه معنایی را بد می‌دانید؟

 

عبور به معنای تخطئه و رد کردن پایه‌های اساسی ایدئولوژیک و استراتژیک یک تفکر یا متفکر. یعنی وقتی می‌گویید که فرض کنیم دین اصلا داعیه دنیوی ندارد یا ساحت اجتماعی ندارد و ما همچین انتظاری از دین نباید داشته باشیم، این تصور ما را از رسالت دین و حکومت عوض می‌کند. این غلط است و یک تصور سنتی یا تصور صوفیانه است. دین داعیه مدیریت دنیایی ما را دارد.

 

خب، امت و امامت هم همین را می‌گوید. اینجا سره الفاظ که بحث نیست. فقط مدل مدیریت جامعه است که به نوعی در امت و امامت طرح می‌شود. احساس نمی‌کنید تناقض پیدا می‌شود؟

خیر. تناقضی ندارد. عرض من این بود که ما در عمل در دهه‌های بعد از انقلاب با آن تغییر و تحولات بعدی جهان که اتفاق افتاد دیگر آشنا نشدیم و این‌ها طرح نشد. تا به اینجا رسیدیم که در هر دو جریان چه اصلاح طلب و چه اصولگرا در دهه ۸۰ این تغییر و دگرگونی‌های دکتر دیده نشد و تجدیدنظرطلبی چیز دیگری بود. بیشتر شریعتی‌ای که مطرح شد، شریعتی ارشاد بود که اولش با امت و امامت شروع می‌شود و آخرش هم با آن شهادت و پس از شهادت. ولی زندگی شریعتی دوره‌های مختلف دارد که در همین عکس‌ها و آثار می‌بینید. یک دوره دانشگاه مشهد دارد. یک دوره اروپا قبلش دارد.

 

یک دوره بعد از ارشاد که ۵۴ تا ۵۶ دو سال که ایشان البته در زندان بوده، هم در زندان یک بازبینی‌هایی کرده و هم در آثار بعد از زندان که نوشته و آخرین آثارش است، یک دوره‌ای است. دوره بعد از ارشاد که ناشناخته است. ولی از شریعتی آن چیزی که جا افتاده‌‌ همان شریعتی است که در حسینیه ارشاد دارد سخنرانی می‌کند و این تز‌ها را داده است که از جمله امامت است و تزهای شیعی و مذهبی بیشتر مطرح است.

 

اجازه بدهید وارد شریعتی در دهه ۸۰ بشویم. در دهه ۸۰ آن تفکر تجدیدنظرطلب مدافع عبور از شریعتی کنار رفت و در مقابل جریان برخواست که اتفاقا با افکار شریعتی هم مخالفت نمی‌کرد و حتی در بسیاری از مواضع از شریعتی می‌گفت. به تعبیری یک جریان چپ جدید ایدئولوژیک مدافع امت و امامت با بازتولید جدید که نتیجه‌اش شد دولت نهم و دهم. شما این جریان را چگونه می‌بینید؟

این جریان معادلش در جهان اسلام مثل جریانات بنیادگرا می‌ماند، البته با همین تفاوت‌هایی که جهان تشیع و تسنن دارند و بنیادگرایی ایرانی و غیر ایرانی دارد. آنچه که غربی‌ها به آن بنیادگرایی می‌گویند که ما الان روی واژه‌ها ممکن است زیاد توافق نداشته باشیم، اصولگرایی است. اینکه چرا به شریعتی روی آوردند و علاقه نشان دادند به نظرم یک استفاده ابزاری و گزینشی بود نه سیستماتیک. این‌ها با سیستم فکری شریعتی توافقی ندارند.

 

اتفاقا تضاد اصلی هم دارند. ولی با جنبه‌هایی از ادبیات شریعتی یا جنبه‌هایی که غرب ستیز و تجدد ستیز است موافق هستند، که این‌ها با هم در تفکر شریعتی است، چون او با اصل تجدد و تمدن در ستیز نبود بلکه بین این دو تفاوت می‌گذارد، ولی با امپریالیسم مخالف بود از جمله فرهنگی و گروهبان محوری و همه بحث‌هایی که خود غربی‌ها نسبت به خودشان و متفکرانشان مطرح کردند. در دنیای جدید که غرب تا حالا چرا دچار امپریالیسم و برده‌داری و همه سیستم‌هایی که بود تا زمان توتالیتاریسم جدید که ایدئولوژی‌های جدید بودند. یعنی مارکسیسم و فاشیسم در غرب به وجود آمد. یا از نقشی که روشنفکران ما مثل آل احمد و شریعتی نسبت به خودشان انتقاد دارند. بحثی که شریعتی می‌کند که روشنفکر آیا راه بلد استعمار است یا مستقل است که باید نسبت به کار خودش هم منتقد باشد.

 

این جریانی که به نام اصول‌گرایی گفتید از انتقاداتی که از غرب و از لیبرالیسم و از روشنفکری می‌شود، استفاده ابزاری کردند و از گفتارهای دیگر یک مخلوطی درست کردند که حاصلش را می‌بینیم. چون جریان بنیادگرایی بر خلاف سنت‌گرایی یک جریانی است مثل اقتدارگرایی‌های اروپایی فاشیسم و نازیسم و این‌ها که هم از چپ و هم از راست استفاده می‌کنند هم از گفتارهای مختلف، ایدئولوژی‌های مختلف را در هم می‌آمیزند و از داخلش یک گفتاری درست می‌کنند و همه را خلع سلاح می‌کنند و می‌کوبند. حالا همین جریان فقط سنت گرا نیست بلکه مدرن هم هست.

 

حتی القاعده را ببینید یک سازمان جهانی مدرن است. ممکن است ریش بگذارد و لباس سنتی بپوشد ولی این آقای بن لادن تحصیل کرده سوئد و انگلیس بود و از مدرن‌ترین ابزار نظامی و تکنولوژی هم استفاده می‌کرد که جهتشان بازگشت به شریعت گذشته است. ایرادش این است که وقتی این‌ها سنت سلف صالح را مطرح می‌کنند،‌‌ همان شعار سید جمال و جنبش سلفی است که می‌گفتند. بازگشت به خویش و کتاب سنتی که شریعتی می‌گفت، بازسازی با عقل و علم و زمان و نیازهای جدید ضروری بود.

سید جمال و شریعتی می‌خواستند از مدرنیته جنبه‌های مثبت‌اش را اخذ کنند، اما جریان بنیادگرا، نه. تفاوت نمی‌گذارد بین پیام یا متد سیره و سنت و کتاب با ظاهر و شرایط تاریخی و عارضی که در آنجا واقع شده است. مثلا از نظر این طالبانی‌ها مسواکی که پیامبر استفاده می‌کرده که یک تکه چوب بود، فکر می‌کنند خود مسواک ثواب دارد. الان شما از این یکی استفاده کنید بهتر است در حالیکه اینکه پیامبر به مسواک زدن علاقه‌مند بوده برای ما ملاک است. حالا شما با روش‌های جدید با آن برخورد می‌کنید و این‌‌ همان مسواک است.

وقتی که ما می‌خواهیم دوباره به خلافت برگردیم کدام خلافت؟ خلافت عثمانی، اموی، عباسی یا صفویه؟ یا می‌خواهید به اصل اسلام یعنی کتاب و آن هم نه ظاهر کتاب بلکه پیام کتاب. مثل آیه سوره حجرات برگردیم که می‌گوید ما شما را مرد و زن آفریدیم و از اقوام و قبایل مختلف همدیگر را به رسمیت بشناسید. پس تنها چیزی که در اینجا ملاک است تقوا است نه جنسیت و اختلاف طبقاتی. خوب این یک پیام فلسفی جهان شمول آرمانی است که توحید در قرآن مطرح می‌کند.

اگر به داخل ایران برگردیم هم همین است. با شریعتی ابزاری و ظاهری برخورد می‌کنند. این‌ها از ادبیات شریعتی و آل احمد هم دو جمله بیاورند برای نفی غرب و لیبرالیسم. به این سیستم فکری نمی‌گویند. سیستم فکری شریعتی و آل‌احمد متفاوت است. شما باید یا مجموعه‌اش را بپذیری یا کنار بگذاری‌اش. اما چون شریعتی زبان ادبیات موفقی داشته ما در انقلابمان می‌بینیم که ادبیات و زبان شریعتی بود که معروف شد و تاثیر گذاشت.

حالا این‌ها هم به ادبیات شریعتی چسبیده‌اند. ولی ما اینجا نه از ادبیات و زبان بلکه از دستگاه فکری صحبت می‌کنیم. در دستگاه فکری شریعتی و فلسفه سیاسی شریعتی، حاکمیت از آن خدا یعنی مردم است. یعنی نه دموکراسی و نه اولیگارشی و نه اریستوکراسی و نه نظامی و نه اقتصادی و نه گروهی، بلکه نوعی دموکراسی، نه دموکراسی سکولار لیبرال لائیک مطلق غربی ولی یک دموکراسی که نمایندگان خدا را در تاریخ مردم می‌داند. وقتی چهار عامل تاریخ را می‌آورد، ناس و سنت و غیره، ناس یکی از پایه‌ها است. یعنی شما در قرآن می‌خوانید، در حوزه اجتماعی و اقتصادی به جای خدا ناس را بگذارید، وقتی می‌گوید که حکومت آینده از آن مستضعفان و محرومان و مردم خواهد بود. پس اینجا یک نوع دموکراسی است نه یک نوع تروکراسی یا الیگارشی و حکومت‌های اقلیت.

 

امروز همین جریانی که دقیقا دارد‌‌ همان تفکر مهدویت‌گرایی یا عدالت‌گرایی که در افکار شریعتی دهه ۵۰ مطرح بود را به نوعی در ساختار خودش بازتولید می‌کند. اتفاقا انتقاد روشنفکران اصلاح طلب هم همین است. می‌گویند از تفکرات ایدئولوژیک چپ گرای شریعتی در آغاز انقلاب‌‌ همان جریان‌های تندرویی متولد شد که در شرایط حاضر هم. آیا فقط باید این جریان چپ جدید متولد دولت نهم و دهم جمهوری اسلامی را حاصل استفاده ابزاری از شریعتی دانست؟

 

بله باید بپرسیم کدام شریعتی را قبول دارند. با کدام دیدگاه و با چه مجموعه فکری‌ای دارند برخورد می‌کنند؟ این‌ها مهم است. امروز همین‌ها از آزادی‌ها و حقوق انسانی سخن می‌گویند. شریعتی از آزادی فکر و بیان و فعالیت فرهنگی تا حد بی‌قید و شرط دفاع می‌کند. ولی فرقش با لیبرال‌ها در این است که آزادی را به طور مطلق می‌خواهد در حالیکه می‌گوید لیبرالیسم آزادی را محدود می‌کند. دعوای شریعتی با لیبرالیسم این نیست که شما زیاد آزادی‌خواه هستید، ما محافظه‌کار هستیم، دعوایش این است که شما آزادی‌خواه و مردم‌گرا نیستید. شما می‌خواهید وساطتی بین ما و مردم ایجاد کنید به نام نمایندگی مردم و محافظه‌کار هستید یعنی لیبرالیسم آزادی‌ها را محدود می‌کند. اما یک اختلافی با مارکسیسم دارد که می‌گوید شما با اینکه از عدالت حرف می‌زنید اما به نام عدالت، یک طبقه‌ای درست می‌کنید و طبقه کارگر حاکم می‌شود در حالیکه ما عدالت خواه واقعی هستیم. بنابراین در‌‌ همان عدالت با مارکسیسم و در‌‌ همان آزادی با لیبرالیسم مسابقه می‌گذارد، نه اینکه ایشان کمتر از مارکسیسم و لیبرالیسم خواهان عدالت و آزادی باشد و گرنه جنبش و پیام شریعتی به آن معنایی که ما تعریف می‌کنیم و مدعی هستیم، چون عقب‌تر بود از آن‌ها، جاذبه‌ای نداشت.

 

مردم و جوانان ما به جای اینکه بروند مارکسیست بشوند می‌آمدند جذب اسلام شریعتی می‌شدند. می‌گفتند او پیشرفته‌تر از آن‌ها در زمینه عدالت است، یا‌‌ همان آرمان‌هایی که او مدعی‌اش هست مثل استقلال در برابر امپریالیسم یا عدالت در برابر کاپیتالیسم.

در زمینه لیبرالیسم هم همین است. این دوستانی که به نام دفاع از لیبرالیسم به شریعتی انتقاد دارند، ما معتقد هستیم که از اول هم شریعتی را خوب نفهمیدند. چون شریعتی در جامعه ما خیلی شایع است و همه فکر می‌کنند که خوب می‌شناسند اما نمی‌شناسند، شریعتی یک روشنفکر ناشناخته است.

هر کسی از شریعتی یک برداشتی دارد ولی برداشت‌ها غالبا درست نیست، ضد و نقیض هم هست. همین ضد و نقیض بودن برداشت‌ها نشان می‌دهد که درست نیست. یک عده‌ای به نام شریعتی می‌گویند حکومت اسلامی می‌خواهیم درست کنیم و یک عده‌ای اسلام منهای آخوند می‌گویند و به جان آن‌ها می‌افتند و ترور می‌کنند و همه هم به شریعتی استناد می‌کنند. در نتیجه آن سناریوی که گفته بود مثل کابوسی است که همه روایت‌ها از شریعتی درآمده است. در مجموع هم تجدید نظرطلبی چپی‌های خط امامی قابل نقد است که شریعتی را از قبل  انقلاب تک بعدی می‌دیدند و هم عبور از شریعتی روشنفکران دینی این جریان جدیدی که شریعتی را ابزاری کرد و ادبیاتی. این‌ها هیچ کدام منظومه فکری و نظام فکری کاملی از شریعتی نبودند و نیستند.

 

شما در این سال‌ها در مقابل انتقاد‌ها و اعتراض‌هایی که تا حد کوبیدن شریعتی یا سوء استفاده از شریعتی هم پیش می‌رفت چه احساسی داشتید؟

ما هویتی داریم که آن را خودمان انتخاب کرده‌ایم. نه اینکه حالا هویت موروثی بوده باشد. من خودم شریعتی را هم که می‌پذیرم با شرط و شروط است. چون من خودم روشنفکرم و اهل فلسفه‌ام پس باید فلسفه و پرسش‌گری داشته باشم.

 

بنابراین ما همه انتقاداتی که به شریعتی می‌شود را دقیقا گوش می‌دهیم و اگر جنبه جدی هم در آن باشد می‌پذیریم و حتی خودمان باید پیشگام این باشیم. مثلا شما گفتید عبور از شریعتی ما خودمان همین بحث‌های امت و امامت را اول شروع کردیم تا رفتیم خارج یک جزوه دادیم به نان دموکراسی و لائیسیته و امت و امامت را نقادی کردیم. گفتیم در این تئوری شریعتی یک ضعفی وجود داشته که ایده تناوب است. باید قدرت بچرخد تا مردم آزمایش کنند. برنامه‌ها و کاندیدا‌ها را تا آگاهیشان بالا برود.

در حالیکه شریعتی می‌گفت اگر قدرت را‌‌ رها کنند و به دست افکار عمومی بدهند ممکن است اصلا ضد انقلاب مردم و آزادی سر کار بیاید. خب این یک اشتباه دارد که تا وقتی مردم آگاهی نداشته باشند نمی‌توانند آزادی داشته باشند ولی ما می‌گفتیم خود این آگاه شدن مستلزم تجربه آزادی است. خب این یک تجدیدنظر یا تصحیحی در یک نظریه شریعتی بود یا در خود بحث ایدئولوژی یک ابهاماتی دارد. یک تعریفی شریعتی داده که باید حدود و قصورش تعریف بشود. مثلا اینکه ما از دین چه انتظاری داریم؟

 

 

 

آیا از دین انتظار داریم که وقتی به حوزه اجتماعی می‌آید راجع به همه چیز نظر بدهد و حکم شرعی بدهد؟ نه اصلا این مورد بحث شریعتی نیست. شریعتی می‌گوید جهان بینی توحید فقط به ما می‌گوید ما در اجتماع از عدالت و آزادی چه بخواهیم ولی اینکه چگونه حالا عدالت می‌تواند باشد اصلا به دین ربط ندارد، به نظامات اقتصادی بر می‌گردد که مثلا سوسیالیسم دولتی باشد یا شورایی یا تعاونی. یا در آن لیبرالیسم باشد یا مثلا سوسیال دموکراسی می‌تواند این آزادی را بیاورد یا شورایی می‌تواند، این‌ها بحث‌های فنی حوزه اقتصاد است.منبع: خبرآنلاین

پدر به روایت پسر: شریعتی سوسیال دموکرات بود
تاریخ ایرانی: فرزند دکتر علی شریعتی می‌گوید اقتصاد ایران بعد از انقلاب ربطی به اندیشه‌های پدرش ندارد.

احسان شریعتی در سالگرد درگذشت پدرش در مصاحبه‌ای با روزنامه «قانون» گفته است: «بعضی فکر می‌کنند چون شریعتی بر عدالت تاکید داشته و معلم انقلاب بوده، حالا که اقتصاد ایران به این صورت درآمده، نتیجه اندیشه‌های شریعتی است. باید تاکید کنم این نوع تفکرات اصلاً صحیح نیست. به این دلیل که اندیشه سوسیال شریعتی از نظر خاستگاهی اروپایی است نه کمونیستی و دولتی. ایشان به دنبال تجربه‌های تعاونی و شورایی و کنترل جامعه از پایین یا همان خود مردم بودند. اما در مورد سنخ‌شناسی سوسیالیسم مورد نظر دکتر که موضوع شبهه‌آلودی شده و عده‌ای می‌پندارند که سوسیالیسمی از نوع لنینیستی است و امامت او اتوریتر و توتالیتر تلقی شده، باید یادآوری کرد که آبشخورهای سوسیالیسم او بیشتر اروپایی است تا نوع اردوگاهی و بلوک شرقی و حتی «جهان سومی» سابق زیرا شریعتی به عنوان شاگرد گورویچ و لوفور و... بیشتر متأثر از آرای آنارشیست‌ها و نئومارکسیست‌ها، از لوکاچ تا آلتوسر بود و از روشنفکرانی بود که برای اولین بار این اندیشه‌ها را در برابر «چپ سنتی» از نوع روسی و چینی و کوبایی و... در ایران مطرح کرده است. جالب آن که قبل از انقلاب برخی از گروه‌های چپ مسلمان و غیرمسلمان به او ایراد گرفته‌اند که بحث‌های او «علمی و پرولتری و انقلابی» نیست زیرا جامعه‌شناسی او تحت تأثیر جامعه‌شناسی بورژوایی ماکس وبر است و از ماتریالیسم تاریخی و دیالکتیک ماتریالیسم فاصله دارد. اگر بخواهیم بین رفرمیسم در سنت سوسیال دموکراسی اروپا و اشکال مارکسیسم - لنینیسم دولتی، راه سومی بجوییم، این راه سوم که شریعتی بدان نزدیک بود را شاید بتوان همسو با رزا لوکزامبورگ و در مرز آنارشیسم (نفی سلطه) به طور کلی یا همان دموکراسی شورایی، البته به روال اسلامی و ایرانی آن دانست.»

 

به گفته فرزند شریعتی، او اگر در قید حیات بود سوسیال دموکرات باقی می‌ماند و در اندیشه‌اش آزادی بر عدالت تقدم دارد: «به این دلیل که جامعه‌ای که آزاد نباشد نه عدالت و نه عرفان آن ره به جایی نخواهد برد. چون می‌دانید که تثلیث عرفان، برابری، آزادی تألیف نهایی شریعتی است که در اواخر عمر به آن رسیده بود و به صورت یک مانیفست آن را ارائه کرد اما این عرفان وقتی ممکن است که عدالت و آزادی باشد. در این مثلث عرفان، برابری، آزادی، اول آزادی است یعنی جامعه‌ای که مستقل باشد، آحاد شهروندان در آن احساس کرامت و آرامش می‌کنند. بعد از آن عدالت مهم است. البته این مکانیکی نیست که قبل و بعد داشته باشد. آزادی برای این خوب است که بتوانیم انتخاب آگاهانه داشته باشیم برای رسیدن به جامعه‌ای عادلانه که امکانات به شکل مساوی برای رشد افراد تقسیم شده باشد. بنابراین آزادی و عدالت مکمل همدیگر هستند. به این معنا با این که آزادی پیش‌شرط است اما شرط کافی نیست.»

ترور شخصیت مطهری به خاطر انتقاد از شریعتی بود

 

رسول جعفریان، استاد تاریخ دانشگاه تهران نیز در گفت‌وگویی با خبرگزاری دانشگاه آزاد اسلامی (آنا)، یکی از آخرین نتایج منفی برخی از افکار دکتر شریعتی را طرح نظریه تشیع صفوی دانسته و افزوده است: «این طرح در این چند سال برای ایران بسیار بد بوده و با نگارش ده‌ها مقاله و چندین کتاب، ایران معاصر به عنوان ایران شیعه صفوی مورد طعن دشمنان ما از اعراب قرار گرفته است. کتاب‌هایی نظیر «عودت الصفویین» یا بازگشت صفوی‌ها که کم لها من نظیر و در سعودی چاپ شده، به همین معناست. البته همه قضیه به کتاب تشیع صفوی و علوی برنمی‌گردد، اما این کتاب نقش محوری دارد. جنبه‌های مثبتی هم از تأثیر او وجود دارد، اما بهتر است عرض کنم اصلاً نمی‌خواهم و دوست ندارم در این باره اظهارنظر و قضاوت ارزشی کنم که افکار مرحوم شریعتی چه تأثیری داشته است.»

 

او درباره ارزیابی دو طیف چپ و راست سیاسی ایران از آرای شریعتی گفته است: «چپ‌ها، چه آن زمان که تند بودند و تحت تأثیر مارکسیسم و حرکت‌های انقلابی عالم و بازتفسیر انقلابی دین، و چه بعدها که تحت تأثیر شکست جریان چپ در دنیا به سمت لیبرالیسم فکری رفتند و دموکرات و آزادی‌خواه شدند، همیشه مدافع شریعتی بوده و هستند. برای آن‌ها تغییر و طرفداری از آن مهم است. اوضاع جوامعی مثل ما هر روز تغییر را می‌طلبد چون ثبات ندارد. البته برخی از آن‌ها در این زمینه تندتر و برخی که متدین‌تر بودند با احتیاط بیشتری نظر می‌دادند.

 

اما جریان راست یا آنچه حالا به آن اصولگرایی گفته می‌شود، دو بخش بودند، چنانکه قبل از انقلاب هم همین تقسیم مطرح بود. جناحی از راست‌های انقلابی، مدافع شریعتی بودند و او را دوست داشتند، ضمن اینکه مرتب می‌گفتند البته اشکالاتی دارد. عده‌ای هم سخت منتقد بودند و در عین حال انقلابی. بخشی از جریان راست انقلابی، پیش از انقلاب به خاطر انتقاد از شریعتی، انقلاب و روش انقلابی را هم کنار گذاشتند و رفتند. نمونه‌اش خود آیت‌الله میلانی و اطرافیان ایشان بودند. آقای مصباح هم جزو همین‌هاست، که اول خیلی خیلی انقلابی بودند و بعد تردید کردند. آقای میلانی در این زمینه، یک پدیده است. البته آقای مصباح بعد از انقلاب باز به تدریج به دامن انقلاب برگشت که این هم به خاطر سیاست امام(ره) بود که از کارهای ایشان برای آموزش طلاب حمایت کرد. ایشان اوایل با احتیاط وارد انقلاب شد و البته سال‌هاست که دیگر به صورت جدی در مجموعه کار می‌کند. این را بگویم که بعد از انقلاب، جریان اصولگرایی کمابیش به همین صورت ماند. البته هر از چندی در این جریان تحولی رخ می‌داد و مثلاً نامه‌ای یا سندی کشف می‌شد و کسانی مطالب تازه‌ای می‌گفتند، اما واقعیت آن است که جناح راست همچنان آن حالت را دارد. بخشی که خیلی سنت‌گراست، معمولاً انتقاد بیشتری نسبت به شریعتی دارد. در عوض، برخی از انقلابیون اصولگرا، نسبت به تأثیر شریعتی در انقلاب واقف هستند و از زاویه انقلابی بودن و اینکه واقعیاتی را دیده‌اند، از او حمایت می‌کردند و می‌کنند.»

 

جعفریان با اشاره به نامه‌های انتقادی آیت‌الله مطهری به شریعتی می‌گوید: «اصلاح‌طلبی آقای مطهری را باید به طور جدی پذیرفت. نقش او در تأسیس حسینیه ارشاد، شرکت در برنامه‌ها و برنامه‌ریزی‌ها، همه نشان می‌دهد که او خیلی به روش‌های سنتی اعتقاد نداشته است. این را از انتقادات وی نسبت به روحانیت هم می‌توان دریافت. مسائل حسینیه ارشاد که حالا بسیاری از آن‌ها با انتشار نامه‌های آقای مطهری یا مطالب منتشره توسط آقای میناچی و جناب استاد خسروشاهی روشن شده است، بسیاری از واقعیات را نشان می‌دهد. آقای مطهری تندروی را نمی‌پسندید و حاضر نبود اجازه دهد شریعتی هر چیزی که می‌خواهد علیه روحانیت بگوید. این شکی هم که پیدا کرد روی همین جهات بود. در ایران برای اصلاح‌طلبی بر پایه دین یا ایجاد انقلاب بر اساس دین، امیدی به جز روحانیت از نظر مطهری نبود. بنابراین کسی حق نداشت آن را خرد و خمیر کند. در حالی که شریعتی گاه در این ‌باره افراط می‌کرد. اینکه شاید آقای مطهری درباره مرحوم شریعتی قدری تند رفته باشد، ممکن است، بالاخره ایشان هم مثل بقیه است، اما شجاعت او اینجا هم خود را نشان داد. او حس کرد این خط را باید کنترل کند حتی اگر به حذف خودش از صحنه منجر شود. مطهری اول ترور شخصیت شد، از همان ماه‌های قبل از انقلاب؛ بعد ترور فیزیکی شد. همه‌اش هم به خاطر مرحوم شریعتی بود. اما آنچه ماند، شجاعت او بود. از طرف دیگر امام(ره) هم آقای مطهری را قبول داشت. به هر کس تذکر می‌داد به نظرم به او تذکر نمی‌داد. به عکس، آقای مطهری شجاعت داشت و به طور جدی مطالب را به امام(ره) می‌نوشت. شهامت آقای مطهری مثل بسیاری از جنبه‌های دیگر او بی‌نظیر است.»

 

وی افزود: «آنچه آن روزگار را پدید آورد مسیری بود که به یک انقلاب منتهی شد و آن شرایط فعلاً تکرارپذیر نیست. بنابراین دنبال شریعتی و مطهری نگردید. البته هستند کسانی که در حرف زدن و نصیحت کردن و انتقادی برخورد کردن، ادای شریعتی را درمی‌آورند، اما این‌ها اساساً زمان را عوضی گرفته‌اند. اتفاقاً این‌ها هم به همان اندازه که سواد دارند و فکر می‌کنند اگر ادای او را درآورند کار درست می‌شود. در حالی که نه ادب او را دارند نه ادبیات او و نه اصلاً زمان آن زمان است، و نه تجربه انقلاب و آن روحی که در مردم دمیده شد و آن وضعیت را پدید آورد، وجود دارد. به نظرم الان نوعی سردرگمی هست که چیز بدی هم نیست. زاییده تغییر شرایط و تصادم افکار قدیمی با آن است که نیاز به تجدید را پدید می‌آورد. در این میان روشنفکری دینی شکست‌های فاحشی خورده و چندین تجربه آن از شریعتی تا سروش و مجاهدین و دیگر جریان‌ها شکست را تحمل کرده است. مدل‌های جدید آن هم که روی اخلاق تکیه می‌کند، گرچه قشنگ است ولی خیلی واقع‌گرا نیست و در این دنیای خشن راه به جایی نخواهد برد. دنیای اسلامی که داعش تولید می‌کند اینجا هم ممکن است و الزاماً تندرو تولید می‌کند. دست ما نیست که چه دستوری بدهیم.»

 

 

نظر رهبر انقلاب درباره ساواکی بودن شریعتی

 

پنجشنبه گذشته روزنامه خراسان نوشت: رهبر معظم انقلاب در کتابی با موضوع ۵۰ سال تاریخ مبارزات مذهبی، در بخشی که مربوط به دکتر شریعتی است حاشیه‌هایی نوشته‌اند. در آن کتاب مطالبی از شریعتی بر اساس اسناد ساواک آمده که او خطاب به ساواک گفته است «من هم مثل شما با روحانیت مخالفم و راه ما یکی است». رهبر انقلاب در این باره حاشیه ای بر این کتاب نوشته‌اند با این مضمون که «این که کسی بگوید شریعتی به استناد این اسناد، ساواکی است نادرست است و قطعاً این گفته‌های او از سنخ تقیه است و در شرایط سخت شکنجه و بازجویی مطرح شده است. معنایش این نیست که این حرف‌ها عقاید واقعی او است.» ایشان حاشیه دیگری هم بر این کتاب مرقوم داشته‌اند با این مضمون که «بعضی حرف‌های شریعتی دچار سوءتفاهم شده و عده ای از حرف‌های او برداشت‌های دیگری کرده‌اند».

حسین رفیعی: طالقانی فیلسوف اقتصاد اسلامی است/ احسان شریعتی: طالقانی دولت‌گرا نبود




سهند ستاری: اگر بخواهیم میان مناسبت‌ها و عینیت‌های سیاسی - اقتصادی جامعه ایران ارتباطی برقرار کنیم، شاید بتوان از مقایسه اقتصاد سیاسی ایران در ۳۴ سال گذشته با الگوهای اقتصادی مختلف، انعکاس و بازخورد دلبخواهی و سهم آن‌ها را بر عرصه اقتصاد ایران نشان داد؛ از اقتصاد سرمایه‌داری نئولیبرال گرفته تا اقتصاد هار و هولناک چینی. امروز بعد از سه‌ دهه اقتصاد ایران سرانجام تحت لوای سلطه اشکالی از سرمایه‌داری (سرمایه‌داری دولتی، نظامی، تجاری و واردکننده کالا، زمین‌داری) به حیات کج‌دارومریز خود ادامه می‌دهد. کارکرد اقتصاد سیاسی این سرمایه‌داری تلفیقی در ‌‌نهایت نابهنجاری و رفتارهای تهاجمی را در اقتصاد ایران رواج داده که بیشتر وامدار یا بهتر است بگوییم ملغمه‌ای است از سنت نئولیبرالیسم و اقتصاد سرمایه‌داری چینی. اما این اقتصاد سیاسی متاثر از عامل عینی مهمی به نام «دولت رانتیر» است که تحت سلطه درآمد نفت است و حتی تحلیل طبقاتی را نیز در ایران تحت‌الشعاع خود قرار داده است. در این میان امروز صحبت از «اقتصاد اسلامی» به کانون اصلی بحث و جدل میان اقتصاددانان بدل شده است. الگوی «اقتصاد اسلامی» که از سال‌ها پیش با طالقانی، صدر، مطهری و... مطرح شده بود، مدعی است که تمام مولفه‌های مترقی یک نظام اقتصادی - سیاسی را در خود دارد و خبری از کاستی‌های الگوهای غربی در آن نیست. اگرچه ایده الگوی اقتصاد اسلامی از طالقانی تا به امروز نیز دستخوش تغییرات قابل‌ توجهی بوده است اما ادعای اصلی حول همین محور است که به میانجی نص قرآن می‌توان الگوی کاملی برای نظام اقتصادی ارائه داد. با این حال در چنین شرایطی این پرسش مطرح می‌شود که رابطه اسلام و توسعه اقتصادی در چیست؟ حتی در دهه‌های ۴۰ و ۵۰ و دوران پس از انقلاب پرسشی مشابه وجود داشت که اقتصاد اسلامی در تطبیق مقایسه‌ای با اقتصادهای سرمایه‌داری و سوسیالیستی دقیقا در کجا قرار می‌گیرد؟

 

رویکرد نظری متفکران مسلمان و یافتن نواقص دو مکتب و تبیین نظام مجسم و نوین اقتصادی، به‌خصوص با شکست جنبشی ملی در اتفاقات دوران دهه‌های ۳۰ و ۴۰ این بینش معرفتی را تقویت ‌کرد که مکتب سوم - الگوی اقتصاد سیاسی اسلامی- می‌تواند پاسخگوی وضعیت حاکم در ایران باشد. به همین منظور به بهانه سالگرد آیت‌الله طالقانی، سعی کردیم الگوی اقتصادی پیشنهادی او را در کتاب «اسلام و مالکیت» با حضور محمدحسین رفیعی - استاد دانشگاه تهران- و احسان شریعتی مورد نقد و بررسی قرار دهیم. طالقانی از بدو فعالیت اجتماعی خود، دغدغه سیاست و اقتصاد را داشته و همواره مبانی اقتصاد اسلامی را با دغدغه عدالت اجتماعی و مبارزه با سرمایه‌داری پیش برد. او در تمام دوران عمر خود (‌۱۳۵۸-‌۱۲۸۹) از دیدگاه یک مجتهد و کار‌شناس امور دینی به این دو مقوله پرداخت و الگوهای «سیاسی - اقتصادی» خود را در چارچوب یک الگوی مذهبی (اسلامی) ارائه داد.

 ***

همان‌طور که می‌دانیم آیت‌الله طالقانی، بعد از شهریور ۱۳۲۰، زمانی کتاب «اسلام و مالکیت» را نوشت که فعالیت جریان‏‌ها و گروه‌های مختلف ـ از مارکسیست‏‌ها و لیبرال‌ها تا اندیشه‌های ملی ‌مذهبی ـ در ایران ظهور و گسترش پیدا کرده بود. در چنین دورانی بسیاری از نواندیشان مسلمان با فعالیت چشمگیر مارکسیست‏‌ها روبه‌رو شدند و تلاش ‌کردند اسلام را به مثابه مکتبی معرفی کنند که همه‌چیز، از جمله اصول و مبانی مترقی درباره مالکیت و اقتصاد را در خود دارد. طالقانی در بحث «اسلام و مالکیت» چه موضوعاتی را پیش کشید که می‌توانست با نقد و بررسی مکاتب مختلف اقتصاد غربی، درباره اقتصاد از آموزه‌های اسلام بحث کند؟ چون او بر این باور بود که اسلام تنها رقیب مکاتب غربی است که می‌تواند براساس آن نظام ایده‌آلی را بنا کند؛ نظامی که کاستی‌های نظام‌های غربی را نداشته باشد.

 

محمدحسین رفیعی: اجازه دهید بحث را با مقدمه‌ای از ویژگی‌های آقای طالقانی آغاز کنیم؛ ویژگی‌هایی که طالقانی و حتی شریعتی را از بقیه محققان و اندیشمندان اسلامی متفاوت کرده است. برخی بر این باورند که طالقاتی مفسر قرآن یا مجتهد بوده، حتی شریعتی را جامعه‌شناس یا تاریخدان می‌دانند، اما واقعیت این است که هیچ یک از آن‌ها متخصص این امور و حوزه‌ها نبودند. آقای طالقانی به‌رغم آنکه روحانی بود و در حوزه اقتصاد تحصیل نکرده بود، از سال ۱۳۲۷ دغدغه اصلی‌ و حساسیتش متمرکز بر اقتصاد و عدالت اجتماعی بوده است، ولی چرا او به اقتصاد توجه نشان داد؟ در تقسیم‌بندی نحله‌های تاریخی، طالقانی و شریعتی در زمره پیامبران جامعه خود هستند که در حوزه خاصی تخصص ندارند اما درد جامعه را درک کرده و نقاط ضعف آن را بررسی می‌کنند. طالقانی از سال ۱۳۲۷ تا ۴۷ روز قبل از فوتش، در واقع از بدو فعالیت اجتماعی‌اش، دغدغه سیاست و اقتصاد داشت. او در تفاسیر، سخنرانی‌ها، مصاحبه‌ها و منابر خود با روش مدرن و علمی به اهمیت امر اقتصادی پرداخته است. طالقانی اولین روحانی‌ای است که به مساله اقتصاد با روش جدید پرداخته است. پس از او، آیت‌الله صدر کتاب «اقتصاد ما» را نوشت و آیت‌الله مطهری کتاب «بررسی اجمالی مبانی اقتصاد اسلامی» را که متاسفانه در ایران امکان انتشار پیدا نکرد و عملا نظرات اقتصادی یک فقیه که تمام کتاب‌هایش مورد تایید آیت‌الله خمینی بود سانسور شد! به نظرم باید به قدرت‌های پنهانی‌ای توجه کرد که قادرند نظرات اقتصادی آقای مطهری را در جمهوری اسلامی و در زمان حضور امام خمینی، اینچنین سانسور و کتابی را که به کمک وزارت ارشاد چاپ شده خمیر کنند! البته پس از انقلاب، برادران حکیمی نیز چهار جلد از کتاب ارزشمند «الحیات» را به جمع‌آوری آیات و روایات مربوط به اقتصاد اختصاص دادند و امکانات خوبی برای محققان فراهم کردند. برادران حکیمی نیز متهم شدند که «چرا آیات و روایات کمونیستی اسلام را جمع‌آوری کرده‌اند!» درحالی که اسلام حداقل ۱۲۰۰ سال پیش از کمونیسم ظهور کرده است. از این‌رو، اولین کسی که از میان روحانیون بحث اقتصادی را مطرح می‌کند آقای طالقانی است. او حتی زمانی که قرآن را تفسیر می‌کند به سراغ آیاتی می‌رود که با تفسیر آن‌ها روشی برای حل مشکلات جامعه بیابد.

 

بر این اساس تعدادی از متفکران اسلامی - در میان روشنفکران و حوزویان - از قبل از انقلاب، نقدهایی بر اقتصاد سرمایه‌داری و کمونیستی داشته‌اند و درصدد ارائه یک الگوی اسلامی برآمده‌اند. می‌توان در دسته اول (روشنفکران) از نخشب، شریعتی و طالقانی و... و در دسته دوم (حوزویان) از مطهری، سید محمدباقر صدر و بهشتی و... نام برد. هر دو دسته بر این باور بودند که اسلام گرچه مسایل اقتصادی و سیاسی را کار‌شناسی و مهندسی نکرده است اما دارای فلسفه اقتصادی - سیاسی است. نگاه طالقانی به اسلام و به تبع آن به فلسفه اقتصاد اسلامی از اعتقاد او به جامعیت اسلام برمی‌خاست که در نظرات او راجع به دموکراسی، آزادی و انسان‌دوستی تبلور یافته است. بنابراین در اینجا از طالقانی به‌عنوان کار‌شناس مسایل اقتصادی یا کسی که مبانی اقتصاد اسلامی را مهندسی می‌کند صحبت نمی‌کنیم. او یک «فیلسوف اقتصاد اسلامی» است نه «اقتصاددان اسلامی»؛ یک مفسر قرآن، مجتهد و کسی که اقتصاد را با مبانی اسلامی، سیاسی و فلسفی می‌بیند. امروز جریان نئولیبرال اقتصادی کشورمان بر این باور است که چیزی به نام «اقتصاد اسلامی» نداریم. درست است؛ همان‌طور که ما شیمی اسلامی، فیزیک اسلامی و... هم نداریم. اما طالقانی فلسفه اقتصاد اسلامی را بررسی می‌کند. به‌عنوان مثال طالقانی می‌گوید: «توحید متافیزیکی را باید به توحید فیزیکی تبدیل کنیم.» مفهوم این جمله به چه معناست؟

 

 

آیا شما مفهوم این گزاره را به آرای برخی از شارحان آیت‌الله طالقانی که خوانش او را از قرآن یک خوانش شبه‌اومانیستی می‌دانستند نزدیک می‌دانید؟

 

رفیعی: برعکس، خوانش آقای طالقانی کاملا کاربردی است. البته این بدان معنا نیست که او با تخصص مشکل داشت. باید تاکید کنم که تفاوت اقتصاددان با فیلسوف اقتصاد در این است که فیلسوف اقتصاد دست به تفسیر وضیعت خود می‌زند و جهان‌بینی‌اش را مطرح می‌کند. آقای طالقانی در مسایل اقتصادی جمعا شاید ۸ یا ۱۰ آیه از قرآن را مطرح می‌کند که از او یک فیلسوف اقتصاد سیاسی می‌سازد و اقتصاد سیاسی خود را بر همین اساس تدوین می‌کند.

 

 

اما وقتی کتاب «اسلام و مالکیت» را ورق می‌زنیم صراحتا با تاکید طالقانی بر تفسیر آیات ۲۷۵ تا ۲۸۴ سوره بقره، ۲۵ سوره حدید، ۱۸ تا ۲۱ سوره آل‌عمران و ۱۳۵ سوره نساء مواجه می‌شویم. آیا منظورتان از طرح فلسفه اقتصاد سیاسی او با تکیه بر آیات محدودی از قرآن فاصله‌گرفتن او از نص است؟

 

رفیعی: طالقانی ایده‌های خود را از نص قرآن گرفته است. حق با شماست. اما انتظار نداشته باشیم آقای طالقانی روش‌های بهبود اقتصادی جامعه را مطرح کند. طالقانی در پی ترسیم جهان‌بینی و نظریه‌ای اقتصادی است. بر همین اساس نباید به ایشان همچون یک اقتصاددان کلاسیک نگریست. از این‌رو، برای بررسی نظریه اقتصادی طالقانی ابتدا باید نقد نظام‌های جهانی را با عنایت به دیدگاه‌های طالقانی ارائه دهیم و سپس الگوی او را مطرح کنیم. الگو‌ها و نظام‌های اقتصادی–سیاسی مطرح جهان عبارتند از: اقتصاد سرمایه‌داری کلاسیک، اقتصاد کمونیستی، اقتصاد سوسیال دموکراسی غربی و اخیرا الگوی اقتصاد چینی؛ که امروز هم دامن ما را در ایران گرفته و هم در خود چین که شاید در برخی حوزه‌ها موفق عمل کرده باشد. جالب است که آقای احمدی‌نژاد و دوستانشان در دولت قبلی نیز قصد داشتند الگوی اقتصاد چینی را در ایران پیاده کنند که گرچه در خود چین از بعضی جهات موفق بود اما در ایران به هیچ عنوان الگوی مناسبی نبود. از آنجا که علت و دلایل موفقیت این مساله از بحث ما خارج است پس عجالتا در اینجا بدان نمی‌پردازم. اما آقای طالقانی به غیر از الگوی چینی، تمام الگوهای دیگر نظام‌های اقتصادی - سیاسی را نقد کرده است. به عبارت دیگر، همه متفکران نوگرای اسلامی، این اراده را داشتند که در اسلام می‌توان الگوی مستقلی از الگوهای مطرح جهانی - که درعین حال ناتوان از حل مشکلات بشر هستند - جست‌وجو کرد. آقای طالقانی، یکی از متفکرانی است که مقدم بر دیگران در جست‌وجوی حل مشکلات جامعه در چارچوب اسلام بود.

 

احسان شریعتی: در اینجا پرسشی پیش می‌آید: آقای طالقانی که از همراهان مهندس بازرگان در بنیانگذاری نهضت آزادی محسوب می‌شدند، بر‌خلاف مهندس، که در عرصه اقتصادی بینشی لیبرال داشتند، دارای گرایش سوسیال و بینشی چپ بود‌. چگونه آن‌ها در نهضت و در تداوم جبهه ملی (با گرایش عمومی لیبرال)، یعنی در یک تشکل و حزب واحد، با بینش‌های متفاوت همدوش هم فعالیت مشترک می‌کردند و به یکدیگر نزدیک بودند؟ چنانکه شریعتی که او نیز در خارج کشور، در جریان شکل‌گیری نهضت نقش داشت و از نخشب و جریان «خداپرستان سوسیالیست» و «حزب مردم» متاثر بود که قائل به نوعی نظام سوسیال - دموکراسی بودند. اندیشه طالقانی نیز به آن‌ها نزدیک بود؛ چطور می‌شود که طالقانی (مانند مهندس سحابی و شاخه دانشجویی نهضت)، بینش و گرایش اجتماعی - اقتصادی چپ و سوسیال - دموکرات پیدا می‌کند؟

 

 

آیت‌الله طالقانی حتی این ادعا را مطرح می‌کند که در میان مکاتب مختلف نظری و عملی این سوسیالیسم است که با اسلام سازگاری دارد...

 

شریعتی: درست است، همین مساله‌ای که ایشان مطرح می‌کند خود در حوزه فقهی نوعی «اجتهاد» مهم است.

 

رفیعی: بله، حتی ایشان سوسیالیست‌های غیرمذهبی را با پیامبران مقایسه می‌کند. ببینید سوسیالیست‌های خداپرست که وضعیتشان روشن است. آن‌ها جریان متمرکزی بودند که ایده‌های خود را پیش می‌بردند مثل نخشب و شریعتی و... اما بعد از کودتای ۲۸ مرداد با خفقانی که شکل می‌گیرد و به نوعی بعد از سال ۱۳۳۹ به دلیل تضادی که بین سرمایه‌داری آمریکا و داخل ایجاد می‌شود فضا کمی تغییر می‌کند. در این دوران آقای طالقانی و مهندس بازرگان به دلیل فضای ایجاد‌ شده آنقدر که بر فعالیت جدی سیاسی‌شان متمرکز بودند بر اختلاف‌نظر‌ها تاکید نداشتند. آن‌ها برای تشکیل یک حزب مذهبی، بیشتر در پی وجوه اشتراکی مبارزه خود بودند و درگیریشان هم بیشتر با جبهه ملی بر سر محدود‌ کردن فعالیت مسلمانان در حزب بود. حتی زمانی که طالقانی برای تدوین اساسنامه در کنار نهضت بود بر اختلاف‌نظر‌ها دامن نمی‌زد.

 

شریعتی: در واقع، اندیشه آقای طالقانی، متاثر از نخشب و شریعتی (و جریانات چپ ایرانی، عربی - اسلامی، اروپایی‌ و...)، بالا‌تر از همه خود قرآن و دغدغه‌اش عدالت‌خواهی بود.

 

رفیعی: حتی به شعارهای حزب توده نیز در حوزه عدالت‌خواهی با دغدغه عدالت اجتماعی بی‌تفاوت نبود. هیچ‌گاه مدعی نشد چون گرایشات دینی و مذهبی آن‌ها مغایر با اسلام است پس باید تمام اندیشه آنان را کنار گذاشت. نکته‌ای را هم باید در اینجا به آن اشاره کنم؛ من طالقانی و شریعتی را در دسته سوسیال دموکرات‌های مذهبی تقسیم‌بندی می‌کنم. سوسیال دموکرات‌ مذهبی با سوسیال دموکرات‌ اروپایی تفاوت دارد. آقای طالقانی فردی دموکرات بود که حتی بعد از انقلاب نیز بر دموکراسی پارلمانی - شورایی تاکید می‌کند. شما را ارجاع می‌دهم به سخنرانی معروف ایشان در مدرسه فیضیه. طالقانی، دموکراسی پارلمانی را در ایران به دموکراسی پارلمانی– شورایی تعمیق داد. او در فروردین ۱۳۵۸، اولین شورای شهر را در سنندج تشکیل داد و در اردیبهشت ۱۳۵۸ در مدرسه فیضیه قم «ضرورت تشکیل شورا‌ها» را مطرح کرد. اصل شورا‌ها بعد‌ها وارد قانون اساسی شد، اگرچه در دولت آقای خاتمی، پس از ۲۰ سال، این ایده عملی شد. البته امروز شورا‌ها در اجرا با نواقص و اشکالاتی روبه‌رو است و فاصله زیادی با مفهوم شورا در نظر طالقانی دارد.

 

برای روشن‌ شدن وجه تمایز سوسیال دموکراسی دینی با غربی باید اشاره‌ای گذرا به تبار سوسیال دموکراسی غربی داشته باشم. در سال ۱۹۰۰ اختلافی میان شاگردان مارکس پیش می‌آید که در یک‌سو لنین ایستاده و در سوی دیگر برنشتاین و کائوتسکی. لنین بر این باور بود که باید دست به انقلاب زد و نظام سرمایه‌داری را سرنگون کرد و با برقراری «دیکتاتوری پرولتاریا» جامعه را به سوی دموکراسی خلقی پیش برد. در مقابل برنشتاین و کائوتسکی بر این باور بودند که باید نظام سرمایه‌داری را اصلاح کرد و بر آن فشار آورد تا حقوق کارگری و تامین اجتماعی و... را بپذیرد و اجرا کند. این جریان در آغاز قرن بیستم به دو نحله و نیروی فکری تبدیل می‌شود: از نحله لنین، شوروی، چین، ویتنام و اروپای شرقی سر بر می‌آورد و از جریان فکری برنشتاین و کائوتسکی، احزاب سوسیال دموکرات اروپایی شکل می‌گیرد که در بسیاری از کشور‌ها حتی توانستند دولت و پارلمان را در اختیار ‌بگیرند. بهترین الگوی این جریان، کشورهای اسکاندیناوی است و به نظرم بهترین الگوی اقتصادی - سیاسی است که بشر تا به حال تجربه کرده. این کشور‌ها تا سال ۱۹۰۰ جزو عقب‌مانده‌ترین کشورهای اروپایی محسوب می‌شدند. اما در کنار رفاه اجتماعی حاکم بر این کشور‌ها، مردمشان با مشکلاتی نظیر خودکشی، تنهایی، بنیان سست و شکننده خانواده و نبود معنویت اجتماعی دست‌و‌پنجه نرم می‌کنند. در واقع معنویت در این کشور‌ها رو به محاق است. در همین راستا به‌عنوان مثال در سال‌های اخیر، حزبی در سوئد تاسیس شده به نام حزب «سوسیال دموکرات مسیحی» که مدعی است در پی معنویت از ‌دست‌ رفته است. به یک اعتبار، در الگویی که طالقانی ارائه می‌دهد سوسیال دموکراسی را در کنار معنویتی تجربه می‌کنیم که از متن قرآن نشات می‌گیرد.

 

 

بر این اساس آیا می‌توان یکی از مهم‌ترین مفروضات معرفتی آیت‌الله طالقانی را در فلسفه اقتصاد اسلامی در تلفیق میان علم و دین جست‌وجو کرد؟ چراکه گویی او این تلفیق را پیش می‌کشد و بسیاری از منتقدان مارکسیسم و طیفی از روشنفکران دینی که سعی داشتند خود را به طالقانی نزدیک نشان دهند پشت او پنهان می‌شوند. از این طریق، خود و طالقانی را در مقابله با افکار مارکسیستی معرفی کردند. آن‌ها مدعی‌اند او در کتاب «اسلام و مالکیت» با پنج موضوع مهم اقتصادی ـ سرمایه‌داری، استثمار، قسط، ربا و مالکیت ـ توانسته کاستی‌های مارکسیسم را پوشش دهد و نقدی جدی بر سرمایه‌داری وارد کند. آیا با تلفیق میان علم و دین، همان‌طور که هوادارن و مخاطبان اندیشه طالقانی انتظار داشتند کتاب «اسلام و مالکیت» توانست کمبود‌ها و نارسایی‌های مکاتب اقتصادی مارکسیسم را از یک‌سو و سرمایه‌داری را از سوی دیگر نقد کرده و راه‌حلی مستدل ارائه دهد؟

 

رفیعی: به نظرم واژه تلفیق چندان رسا نیست. دین هیچگاه کار علمی انجام نمی‌دهد. دین اصول کلی و جهان‌بینی را نشان می‌دهد. درست است که در دین مثلا ربا حرام شده اما آقای طالقانی سعی کرد دلیل این مساله را ثابت کند. کاری که او انجام می‌دهد این است که آن قسم از مبانی و فلسفه سیاست اقتصادی را که در دین مطرح شده اثبات می‌کند. طالقانی تاکید دارد که نه‌تنها «توسعه زیرساخت‌های اقتصادی در نظام سرمایه‌داری، به عدالت نرسیده است» بلکه به اختلاف طبقاتی، جنگ، استثمار، فقر و فساد منتهی شده است. طالقانی با کار تحقیقی خود در «اسلام و مالکیت»، تفسیر آیات قرآن و مصاحبه رادیو تلویزیونی دوم خرداد ۱۳۵۸ و گفت‌وگو با خبرنگاران داخلی و خارجی در اسفند ۱۳۵۷ و سخنرانی میدان بهارستان در۳۰ تیر ۱۳۵۸، نظرات خود را در مورد «فلسفه اقتصاد اسلامی» و «اقتصاد سیاسی» اسلام، بیان کرده است. او صریح و شفاف نظراتش را در رابطه با اساسی‌ترین مبانی اقتصادی جهان امروز بیان کرده است. مبانی طالقانی در چارچوب نظری اقتصاد اسلامی خود عبارتند از: سرمایه‌داری، استثمار، قسط، ربا، مالکیت. توجه کنید که طالقانی با بیان نظرات خود، دارای یک مکتب اقتصادی است و کم‌و‌بیش نظراتش در بخش اقتصادی قانون اساسی هم تبلور یافته است ولی در ۳۰ سال گذشته، امکان اجرای آن پیش نیامده یا عملا با تغییر جدی مواجه شده است.

 

 

آیت‌الله طالقانی مفسر قرآن و مجتهدی بود که همراه با تفسیر آیات قرآن، سعی داشت اقتصاد را سیاسی و فلسفی ببیند. اما آرای او درباره «فلسفه اقتصاد اسلامی» و «اقتصاد سیاسی» در «اسلام و مالکیت» از یک‌سو برخاسته از تفسیر قرآن و از سوی دیگر با طرح و نقد آرا و اندیشه‌های اقتصادی افلاطون، گزنفون و دیدرو همراه است و البته مکاتب اقتصادی مرکانتلیست‏‌ها و فیزیوکرات‏‌ها را نیز تشریح می‌کند و همین‌طور به انقلاب صنعتی، اندیشه‌های مارکس، آدام اسمیت، مالتوس و ریکاردو اشاره دارد. در واقع نسبت به همه متفکرانی که به علم اقتصاد چه به شکل کلاسیک و چه به شکل متاخر آن پرداخته‌اند نقد داشته است. آیا ادعای طالقانی با تلفیقی که در کتاب «اسلام و مالکیت» صورت می‌دهد توانست به واقعیت اجتماعی نزدیک شود؟

 

رفیعی: هر کار‌شناس و نظریه‌پردازی که قصد داشته باشد الگوی جدید اقتصادی یا توسعه مطرح کند باید الگوهای توسعه قبلی را نقد کند. آقای طالقانی هم مجبور بود سرمایه‌داری، مارکسیسم و سوسیال دموکراسی غربی را نقد کند تا بتواند الگوی خود را مطرح کند. در کتاب اسلام و مالکیت هم مقصودش نقد الگوهای اقتصادی مختلف و از همه مهم‌تر سرمایه‌داری است. او تاکید دارد که آن‌ها با این نظام اقتصادی، درهای جهنم را گشوده‌اند و سیستم ربوی را بر تمام شوون جامعه حاکم کرده‌اند. طالقانی درمورد سرمایه‌داری غرب بر این باور است که پس از انقلاب صنعتی غرب، سیستم اربابی (فئودالی) به سرمایه‌داری بی‌بندوبار تبدیل شد. درهای دوزخ رباخواری از هرسو گشوده شده و تولید، تجارت و حکومت به دست سرمایه‌داران افتاد. آن‌ها برای سود بیشتر به سنن، افکار و اخلاق مردم تاختند تا هرچه بیشتر آن‌ها را آلوده و تجمل‌پرست کنند. آتش جنگ را بر افروختند. طالقانی نقد خود را از همین‌جا آغاز می‌کند که آن‌ها نخست با چهره تعاون، وام‌های کم بهره دادند و پس از تخریب سرمایه‌داران محلی، بهره‌ها را بالا بردند و اقتصادهای ملی را بی‌پایه و مایه کردند و سپس با افزایش بیکاری به هنگام انفجارآمیز شدن وضع اقتصادی، حرکت و رونق کاذب ایجاد کردند. بر همین اساس بهره‌کشی از داخل به خارج منتقل شد، یعنی‌‌ همان پدیده استعمار. البته به‌رغم آنکه طالقانی نتوانست الگوی خود را به شکل منسجم و با شمایی مشخص بیان کند، او تاکید داشت الگویی که ما مطرح می‌کنیم با سوسیال دموکراسی غربی متفاوت است چرا که پشتوانه نظریه اقتصادی‌اش، قرآن است. جالب است که آقای طالقانی قبل از «میلوان جیلاس»، نویسنده کتاب «طبقه جدید»، پیش‌بینی می‌کند از دل سیستم کمونیستی یک بورژوازی نظامی و الیت حزبی بیرون خواهد آمد. چون به‌زعم طالقانی، در آن نظام دموکراسی و آزادی وجود ندارد.

 

شریعتی: تفاوت «دموکراسی شورایی» مدنظر آقای طالقانی، با سوسیال‌دموکراسی اروپایی (و مثال‌هایی که از کائوتسکی و برنشتاین مطرح کردید)، که بعد‌ها به سوسیال ‌دموکراسی موجود منجر شد، در همین خصلت «شورایی» بودن آن است. چرا که تاریخ معاصر اروپا و نظام‌های سیاسی آن، جنبش شورایی یا سوسیالیسم شورایی را یک‌بار به شکل سوسیالیسم اتریشی یا آسترومارکسیسم (باوئر و آدلر‌ها و...) و یک‌بار در قالب آنارکوسندیکالیسم در اسپانیا و ایتالیا تجربه کرده است. همچنین از میان مارکسیست‌های کلاسیک چهره‌هایی چون رزا لوگزامبورگ و کارل کرش و دیگران نیز بوده‌اند که بر این مفهوم «شورا» تاکید داشته و فعالیت سیاسی خود را با این مفهوم پیش برده‌اند. ولی بعد‌ها سوسیالیسم رفرمیست در دموکراسی غربی به سمت جریان راست حرکت می‌کند و درواقع تبدیل به جناح اصلاح‌طلب سرمایه‌داری می‌شود. اما مساله دیگری که وجه تمییز آن‌ها را شکل می‌دهد، این بود که امثال طالقانی یا شریعتی، با منابع دیگری از اندیشه چپ، مانند «جهان‌سوم‌گرایی»، با رادیکالیسم متفاوتی نوعی سوسیال‌دموکراسی اروپایی را دنبال می‌کنند. در واقع، در جهان سوم چهره‌هایی ظهور می‌کنند که بر جنبش‌های رهایی‌بخش شرق و جنوب بسیار تاثیرگذار بوده‌اند (مانند سزر، فانون، و...). یعنی علاوه بر تحولات مارکسیسم رسمی که شاهد انشعاب تیتو و مائو و چین و گواریسم کوبایی از شوروی هستیم، در خارج از مارکسیسم - لنینیسم ارتدوکس نیز شاهد ظهور سوسیالیسم‌های ملی بودیم، در انقلاب‌های الجزایر و آفریقا و آسیا و آمریکای لاتین... بنابراین، درجه رادیکالیسم مطالبات آن‌ها تا حدود زیادی با سوسیال دموکراسی اروپایی متفاوت ‌است.

 

از خود نخشب تا طالقانی و چپ مذهبی به‌طورکلی، اندیشه سوسیال‌دموکراتیک را مطرح کرده‌اند که البته یکی دیگر از منابع مهم ایشان نیز در سایر کشورهای عربی - اسلامی (مانند مصر و...) بوده است. برخی نیز مثل شریعتی تحت‌تاثیر آرای متفکران مکتب فرانکفورت (علاوه بر هورکهایمر و آدورنو، به‌ویژه فروم و مارکوزه) و نئومارکسیست‌های اروپایی به‌طورکلی (از لوکاچ و بلوخ تا گرامشی و آلتوسر، بخصوص سار‌تر و به‌طورکلی سنت روشنفکری چپ فرانسه، از چهره‌هایی چون لوفور بدین‌سو) قرار گرفته‌اند. در واقع می‌خواهم کانون‌های فکری آن‌ها را بیابیم تا مشخص شود از چه منابعی می‌توانستند تاثیر بگیرند. امروز سوال بسیار مهمی در این باب مطرح می‌شود که چرا اندیشمندان مسلمان، گرایش چپ پیدا کرده‌اند. بسیاری از نولیبرال‌ها و منتقدان سنت چپ در پی اثبات این موضوع هستند که از اندیشه‌های قرآنی، الزاما گرایش چپ بیرون نمی‌آید. آن‌ها قصد دارند نشان دهند برای نمونه، مفهوم «مستضعفین» در اصل الزاما معنای محرومین و استثمارشدگان نداشته است، بلکه مستضعفین مثلا طبق نظر مرحوم مطهری منحصر به‌‌ همان قوم یهودی بودند که حضرت موسی نجاتشان داد و به آن‌ها بشارت داد که از چنگ فرعون بیرون بیایند. بدین‌ترتیب این سوال را پیش می‌کشند که چرا در بعد اقتصادی برداشت غالب از مستضعفین تاکنون محرومان و زحمتکشان شده و این نشان از نزدیکی فکری این روشنفکران با گرایش‌های چپ دارد؟ این‌ها سوالاتی است که در تقابل با سنت چپ مطرح می‌شود. در حالی که نزد بسیاری از فقها چنین برداشتی وجود نداشته و این مفاهیم را محدود به‌‌ همان مصادیق تاریخی شأن نزول آیات می‌دانند. این پرسش را باید با توجه به منابعی که زنده‌یاد طالقانی و دیگر اندیشمندان مسلمان در آن زمان در اختیار داشتند، برجسته کرد، چون حتی برخی از منتقدان مدعی شده‌اند که آن‌ها متاثر از مارکسیسم ارتدوکس شرقی شوروی و چینی و... بوده‌اند که به نظرم چنین برداشت‌هایی از اساس دور از واقعیت است.

 

رفیعی: اما تقسیم‌بندی من کلی بود. بر اساس چهار الگویی که از نظام‌های اقتصادی ارائه دادیم این تفاوت‌ها در همه آن‌ها وجود دارد که در اینجا وارد جزییات نشدیم.

 

 

بر این اساس شما مختصات اصلی فلسفه اقتصاد اسلامی آیت‌الله طالقانی را در چه می‌دانید؟

 

رفیعی: در نظر طالقانی، اقتصاد یک اصل است و بسیاری از تحولات جامعه وابسته به آن است، هرچند هدف غایی نیست. از این‌رو، باید به «فلسفه اقتصاد اسلامی» و «اقتصاد سیاسی اسلامی» پی برد. از نظر او، منشا مالکیت کار خلاق است، نه رانت‌خواری، رشوه، ‌گران فروشی، احتکار و... بر این اساس طالقانی استثمار انسان را حرام و برقراری قسط و عدالت را واجب می‌داند. طالقانی ربا و منابع طبیعی (نفت، زمین و...) را در ایران منشا سرمایه‌داری می‌دانست. اولی در نگاه او حرام و دومی ملی است. از این‌رو تاکید داشت سرمایه‌داری غرب و سرمایه‌داری وابسته به غرب در ایران نامشروع‌اند. طالقانی منشا سرمایه‌داری غرب را ربای گسترده در تمامی شوون اقتصادی و استثمار انسان از انسان دانست.

 

 

آیت‌الله طالقانی در تبیین مفهوم مالکیت، دیدگاه خود را از مالکیت سرمایه‌داری جدا می‌کند. او مالکیت و سرمایه‌داری در ایران را چگونه توضیح می‌دهد؟

 

رفیعی: آقای طالقانی نظراتش را در تبیین مفهوم مالکیت چنین بیان می‌کند که منشا علاقه مالی در انسان (و تا حدی در حیوان) غریزی و فطری است. هر مال و فرآورده‌ای که محصول کوشش شخص و صرف نیازهای واقعی فرد و اجتماع شود از آن شخص و وابسته به او و جمعی است که به آن وابسته است. به عبارت دیگر از نظر آقای طالقانی منشا مالکیت کار است. اصل ۴۶ قانون اساسی هم می‌گوید: «هرکس مالک حاصل کسب و کار مشروع خویش است و هیچ‌کس نمی‌تواند با عنوان مالکیت نسبت به کسب و کار خود، امکان کسب و کار از دیگری سلب کند.» یا اصل ۴۷ قانون اساسی می‌گوید: «مالکیت شخصی که از راه مشروع باشد محترم است. ضوابط آن را قانون معین می‌کند.» و البته هنوز قانون ضوابط آن را معین نکرده است! آقای طالقانی بلافاصله برای جلوگیری از سوءاستفاده، دیدگاه خود را از مالکیت سرمایه‌داری تفکیک می‌کند و می‌گوید: «اینگونه مالکیت، نباید با سرمایه‌داری به مفهوم غربی پس از تحول صنعتی، اشتباه شود چنانکه بسیاری از نوخاستگان دچار این اشتباه هستند.» طالقانی در مصاحبه ۲خرداد ۱۳۵۸ ابتدا سرمایه‌داری در ایران را به دو نوع تقسیم می‌کند. نخست سرمایه‌داری وابسته به غرب که در آن همه مردم حتی خود سرمایه‌دار استثمار می‌شود. این نوع سرمایه‌داری پس از برداشتن نفوذ غرب قهرا از بین خواهد رفت. و دوم سرمایه‌داری مربوط به خود غرب که همه چیز، اعم از سیاست، دین و ملیت را زیر نفوذ قرار می‌دهد که در کشورهای سرمایه‌داری حاکم است. طالقانی تاکید می‌کند که سرمایه‌داری داخلی، بر دو مبناست؛ زمین و منابع طبیعی که منابع طبیعی اساسا در اسلام ملی است. آقای طالقانی پیش‌بینی می‌کند که با اجرای احکام اسلام، این نوع سرمایه‌داری هم از بین خواهد رفت. همچنین بر پدیده ربا تاکید دارد و رباخوار را مفسد فی‌الارض می‌داند.

 

 

به نکته مهمی اشاره کردید. آیت‌الله طالقانی در پنج موضوع مهمی که راه‌حل‌های اقتصاد اسلامی را در آن‌ها جست‌وجو می‌کرد، بر مفهوم ربا بسیار تاکید داشت. حتی برای تبیین این مفهوم سراغ عهد عتیق هم می‌رود، علت اینکه او سراغ متن مقدس دیگری جز قرآن رفت چه بود؟ مفهوم ربا در اندیشه او چگونه تعریف شده است؟

 

رفیعی: آقای طالقانی پدیده ربا را در بحث خود بسیار دقیق بررسی می‌کند. او قصد دارد نشان دهد در تمام ادیان ربا حرام است و رباخوار مفسد فی‌الارض. بر پیچیدگی این مفهوم و جایگاهش در نظام سرمایه‌داری تاکید می‌کند و مدعی است کل نظام سرمایه‌داری در سایه ربا است و منشأ جنگ‌ها را ربا می‌داند. طالقانی ربا را در میان همه ملل و ادیان ناپسند دانسته و از عهد عتیق تا جدید رباخوار را مطرود و ملعون می‌داند. او می‌گوید: «ربا خواری گناه بزرگی است که از آن بیم خلود در عذاب و جنگ با رسول خدا داده شده است.» پس از انقلاب صنعتی غرب، سیستم اربابی (فئودالی) به سرمایه‌داری بی‌قید‌وبند تبدیل شد و ربا در متن زندگی اقتصادی درآمد و به شکل اضعاف مضاعف درآمد. او تاکید می‌کند که ربا به محاق رفته و پیچیدگی اقتصاد سرمایه‌داری، شناخت ربا را مشکل ساخته است. حتی از سخنرانی دکتر شاخت اقتصاددان مشهور آلمانی در انجمن اقتصاد دمشق در ۱۹۵۳ مثال می‌آورد که گفته بود: «با بررسی ریاضی و دقیق می‌توان اثبات کرد که بهره و سود خالص همه نیروهای کار و تولید را رباخواران می‌برند و دیگران‌ گاه سود و گاه زیان دارند.» آقای طالقانی رباخواری را منشا ظلم، بردگی، بروز طبقات متخاصم و انقلاب‌های خونین عنوان کرد.

 

 

تبیین آیت‌الله طالقانی از سرمایه‌داری تا چه حد با امر مالکیت و ماهیت سرمایه‌داری در ایران همسو بود؟ آیا او توانست به میانجی آرای خود، نقش اقتصاد نفتی ایران را– نه الزاما به شکل مستقیم ـ در جامعه ایران بررسی کند؟ چون همان‌طور که می‌دانیم اقتصاد ایران نفتی است و مفهوم مالکیت و جامعه طبقاتی در سایه آن قرار دارد و مسلما اقتصاد اسلام سیاسی طالقانی باید در برابر مشکلات چنین سیستمی آلترناتیو مستدلی داشته باشد؛ آیا چنین است؟ یا صرفا به تحلیل وضعیت بسنده می‌کند؟

 

رفیعی: بله. آقای طالقانی می‌گوید سرمایه‌داری در ایران دو پا دارد: یکی ربا و دیگری منابع طبیعی. ربا که حرام است، منابع طبیعی هم که ملی است. پس تقسیم‌بندی خود را مطرح می‌کند و به طور غیرمستقیم به این مساله می‌پردازد. اما اینکه چگونه می‌توان از این مساله عبور کرد، بحث اقتصاددان‌هاست.

 

 

اما در طرح و الگوی اقتصادی خود، بی‌واسطه و مستقیم سراغ اقتصاد نفتی نرفته است و تنها به منابع طبیعی به صورت کلی اشاره کرده که این منابع طبیعی هم شامل زمین می‌شود و هم نفت و طلا و...

 

رفیعی: درست است. او مدام تاکید دارد که تمام منابع طبیعی، ملی هستند و ربا هم حرام است. اما چگونگی تبیین و پیاده‌ شدن این نظریه را بعد‌ها مهندس سحابی دنبال کرد و در ‌‌نهایت در برهه‌ای با ایشان به یک جمع‌بندی رسیدیم که باید از بورژوازی ملی دفاع کنیم. البته بورژوازی ملی را نیز تعریف کردیم: به این معنا که به جای اینکه ارزش افزوده را از کشور خارج کنیم در کشور سرمایه‌گذاری کنیم. تاکید می‌کنم که «در این مقطع» اگر می‌خواهیم از این وضع نجات یابیم تنها راه‌حل بورژوازی ملی است. شما در این هشت سال شاهد بودید که چه حجم ثروتی از کشور خارج شده است. امروز ما مجبوریم از این طرح در مقابل بورژوازی جهانی و نظامی دفاع کنیم.

 

 

اجازه دهید برگردیم به بحث نخستمان؛ اینکه بالاخره ما اقتصاد اسلامی داریم یا نه؟ ما یک بدنه اقتصادی داریم که یکی از منابع‌ آن می‌تواند منابع اسلامی باشد و آیت‌الله طالقانی نیز بناست اقتصاد اسلامی را در برابر الگوهای دیگر اقتصادی معرفی کند. از طرفی دیگر می‌گویید که باید بورژوازی ملی برقرار کنیم و آن را در ادامه الگوی طالقانی معرفی می‌کنید.

 

رفیعی: اجازه دهید تکرار کنم که آقای طالقانی فیلسوف اقتصاد اسلامی است نه اقتصاددان اسلامی. فیلسوف اقتصاد اسلامی، در کنار جهان‌بینی‌اش، آینده را پیش می‌کشد. اولین دغدغه طالقانی این بود که توحید متافیزیکی را به توحید فیزیکی تبدیل کند. سپس مدعی شد که ربا حرام است و سرمایه‌داری بر اساس ربا بنا شده است. در ادامه مفهوم قسط را تحلیل می‌کند و بر اساس سخنرانی ۳۰ تیر ۱۳۵۸ و تفسیر آیات ۲۵ سوره حدید، ۱۸ آل‌عمران و ۱۳۵ سوره نساء آن را چنین تعریف می‌کند: «قسط یعنی حق هر کسی را به او دادن، قسط یعنی هر کسی را در موقع خود قرار دادن، قسط یعنی ثمره کار و فکر هر کسی را به خودش برگردانیدن، نفی استثمار.» و مالکیت را تنها در شرایطی مجاز می‌داند که محصول کار باشد. این‌ها رئوس الگوی اقتصاد اسلامی طالقانی است. بورژوازی ملی جدای از این مباحث مطرح می‌شود. اگر می‌خواهیم در این مقطع به ثبات برسیم تنها راه‌حل موجود، بورژوازی ملی است. کشور ما امروز مورد تهاجم یک سرمایه‌داری جهانی و سرمایه‌داری رانت‌خوار داخلی، است و در این شرایط برای برقراری مقدمات دموکراسی باید سراغ بورژوازی ملی رفت. مقدمات دموکراسی یعنی‌‌ همان که در دیدگاه‌ طالقانی در مورد دموکراسی و آزادی در چند مقوله مشخص بیان شده بود: آزادی اندیشه، عدم اکراه در پذیرش عقیده، عدم تعرض به مخالفان و دشمنانی که در حال جنگ نیستند، مردم و حق انتخاب زمامداران خود، شورا‌ها و نفی قیمومیت و سرپرستی گروه خاص، زن و حقوق او، دفاع از حقوق مخالفان و غیره.

 

شریعتی: مساله اینجاست که در سنت طالقانی آیا اقتصاد اسلامی ویژگی خاصی دارد؟ ویژگی «اسلامی» اقتصادی که آقای طالقانی با پشتوانه قرآنی مراد می‌کردند، چه بود؟

 

 

البته ممکن است شما بر این باور باشید که ویژگی خاصی ندارد و بگویید از آنجا که ایشان یک روحانی مسلمان است، بنابراین نظریه اقتصادی او نیز به دلیل آنکه یکی از منابعش اسلام است، یک نظریه اقتصاد اسلامی خواهد بود.

 

شریعتی: البته به نظر من اسلام صرفا یک اسم یا ادبیاتی خاص نیست. قطعا اسلام به‌عنوان یک جهان‌بینی و ایدئولوژی و جنبش تاریخی ویژگی‌هایی داشته که آن را از سایر ادیان و مکاتب متمایز می‌کند. همچنان ‌که گرایشات گوناگون مسیحیت، انسان و هستی را به‌گونه‌ای تبیین می‌کنند که بر بینش اقصادی‌ آن‌ها نیز تاثیر مستقیم می‌گذارد. به‌عنوان مثال، این پرسش مطرح می‌شود که آیا شما می‌توانید به لیبرالیسم یا سوسیالیسم رنگ و لعاب اسلامی بزنید، در هر دو جهت ممکن است چنین سوالی طرح شود. در این مورد دکتر شریعتی معتقد بود که اسلام تنها لعابی بر لیبرالیسم یا مارکسیسم رایج نیست - درحالی که بسیاری از منتقدان او را «مارکسیست اسلامی» می‌خواندند- بلکه اسلام نگاه هستی‌شناسانه (انتولوژیک) و انسان‌شناختی (آنتروپولوژیک) خاص خود را دارد که طبعا بر جهت‌گیری کلی اجتماعی-اقتصادی‌اش نیز تاثیر می‌گذارد. چنان‌که حساسیت بر امر فاصله طبقاتی و عدالت اجتماعی از آموزه‌های خود قرآن نشات می‌گیرد. قرآن آیاتی صریح دارد که می‌گوید هدف پیامبران برپایی عدالت و قسط است: «فرستادیم رسولانمان را تا مردم را برای برپایی قسط به قیام بخوانند.» بنابراین، حتی اگر بخواهیم به شکل تحت‌ا‌لفظی با آیات قرآن روبه‌رو شویم، نباید جنبه جهان‌شمول‌ آن‌ها را فراموش کنیم. بسیاری برای قرآن چنین کارکردی قایل نیستند. درحالی که اگر قائل به این کارکرد باشیم، به‌عنوان مثال در یکی از مهم‌ترین آیات قرآن –آیه ۱۳ سوره حجرات- آمده است: «ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و در شاخه‌ها و خلق‌ها قرار دادیم تا (تنوع قومی - فرهنگی) یکدیگر را به رسمیت بشناسید، اما (در تحلیل نهایی) تنها (و تنها) تقوی موجب کرامت و شایستگی شما نزد خداست.» در این آیات، نه جنسیت و نه اختلاف قومی و طبقاتی و نه هیچ چیز دیگر (حتی باورهای عقیدتی) فضیلت محسوب نمی‌شود، بلکه فقط بر (جان‌جامه‌) تقوا تاکید و در اینجا یک بینش فلسفی عام ارائه می‌شود. این نوع نگاه قطعا بر اقتصاد (و امر اقتصاد) سیاسی تاثیر می‌گذارد، نه کارشناسی‌ اقتصادی و بررسی فنون و امور جزیی عملی و علمی اقتصاد. درواقع درباره چگونگی این اقتصاد بحث نمی‌شود. اینکه مثلا سوسیالیسم مورد نظر باید از نوع خودگردان‌گونه یوگسلاوی باشد یا از نوع اسکاندیناوی و..؛ بحث درباره موفقیت و شکست هر یک از آن روش‌ها بحثی علم‌الاقتصادی و فنی است. بحث در اینجا بر سر سمت‌گیری‌های کلی است.

 

محمد حنیف‌نژاد زمانی می‌گفت توحید و شرک از رابطه استثمارکننده و استثمارشونده می‌گذرد. آقای طالقانی نیز بر این باور بود. حتی محمدتقی شریعتی در بحث با آیت‌الله شریعتمداری می‌گفت مگر منظور از «ویل لکل همزه لمزه» کیست؟ از نظر او منظور همان‌ کسی است که در آیه بعدی آمده: «الذی جمع مالا و عدده.» درحالی که مرحوم شریعتمداری تفسیری دیگر از این آیه ارائه می‌کردند که رابطه میان این دو را قطع می‌کرد. به این ‌سان، یک بینش قرآنی ما را به سوی سوسیال ‌دموکراسی (از نوع دینی، شرقی یا جنوبی) رهنمون می‌شود و بینشی دیگر به چشم‌اندازی دیگر. بنابراین به گمانم ویژگی «اسلامی» در «اقتصاد اسلامی» نه‌صرفا در مقام ادبیات و فرهنگ و لعاب زبانی، بلکه به‌عنوان دیدگاهی انسان‌‌شناختی و هستی‌شناختی بر اقتصاد تاثیر می‌گذارد. از سوی دیگر، مشکل این است که برخی از مدافعان بنیادگرای اقتصاد «اسلامی» مدعی‌اند این الگو به لحاظ «علمی» نیز با سایر الگوهای اقتصادی در نظام‌های سیاسی - اقتصادی مختلف تاکنون تجربه‌شده، متفاوت است. در اینجا، ما باید از یک‌سو مرزی میان دین یا فلسفه یا ایدئولوژی با «علم» قائل باشیم و از طرف دیگر، می‌دانیم بدون جهت‌گیری کلی فلسفی نیز نمی‌توان وارد ساحت علم شد. به دلیل اینکه تمام الگوهای اقتصادی - اعم از لیبرالیسم، نئولیبرالیسم، سوسیال ‌دموکراسی، اسلامی و... - پارادایمی از چشم‌اندازهای نظری خود داشته‌ و دارند. درواقع این‌ها تنها و تنها بحث کار‌شناسی علم اقتصاد نیستند، بلکه مباحث اقتصادی آن‌ها پایه‌های فلسفی نیز دارد. آن‌ها ایده‌آل خود را برای جامعه دارند و سپس از عرصه فلسفی، وارد جزییات علم و عمل اقتصاد می‌شوند.

 

رفیعی: بهترین الگوی اقتصادی پایداری که تا به حال بشر تجربه کرده است الگوی سوسیال‌ دموکراسی اسکاندیناوی است. ولی همین نظام‌ها در بطن جامعه مشکلاتی جدی دارند. از تنهایی و خودکشی تا عدم ثبات خانواده و...، اینجاست که شریعتی مدعی الگوی «عرفان، عدالت، آزادی» است. آقای طالقانی نیز گرچه همین عبارت را به کار نبردند اما بر این مساله تاکید داشتند. اما نظام و الگوی توسعه‌یافته آینده بشریت، سه پایه دارد؛ دموکراسی و آزادی به معنای عام کلمه، سوسیالیسم و عرفان. اینجاست که مذهب و اسلام نقش خود را نشان می‌دهد.

 

احسان شریعتی: مثلا آقای جواد طباطبایی در یکی از مصاحبه‌هایشان به تمسخر فرموده بودند در ایران جریانی پیدا شده که در پی تلفیق دموکراسی و سوسیالیسم با «عرفان» است!

 

 

بحث سوسیالیسم آیت‌الله طالقانی تا حدودی روشن است، دفاع او از دموکراسی نیز همین‌طور، اما ضلع سومی که مطرح کردید، یعنی عرفان در نزد طالقانی چه مولفه‌ها و مشخصاتی دارد؟ از چه جنسی است؟ اگر صرفا بر رفتار و منش آیت‌الله طالقانی تاکید کنید می‌توان این عرفان را‌‌ همان اخلاق دانست؟ یا معنویتی که امروز در گفتمان روشنفکری دینی ما مطرح شده است؟

 

رفیعی: نه، به هیچ عنوان. عرفانی که از آن صحبت می‌شود در آثار شریعتی مشهود است. می‌توانم از بطن تاریخ، رفتار عرفانی شیخ‌ حسن خرقانی و شیخ بسطام را برای روشن‌شدن بحث مثال بزنم. شیخ حسن خرقانی می‌گوید: «هرکس اینجا آمد نانش دهید از ایمانش نپرسید، هرکس نزد خدا به جان ارزد نزد من بولحسن به نان ارزد.» در عرفان و صوفی‌گری ما لجن‌ خیلی زیاد است اگر بتوان مرواریدهایی که در این لجن‌ها فرو رفته‌اند را در بیاوریم، عرفان خود را بازیافته‌ایم.

 

 

خب نمونه‌هایی که شما مطرح کردید را الزاما نمی‌توان به همین سنت و فرهنگ محدود کرد. همین رگه‌های عرفانی که شما طرح می‌کنید و همین مروارید‌ها را می‌توان در سنت بودیسم یا نزد مارکسیست‌های کلاسیک یا حتی گاندی و ماندلا و سرخ‌پوست‌ها و... نیز یافت.

 

رفیعی: درست است. اتقاقا این مسایل جهانی است. اگر بخواهم یکی از حاکمان عارف را مثال بزنم، باید از گاندی و ماندلا نام برد. بر همین اساس است که می‌گوییم یک الگوی جهانی باید ساخت.

 

 

اما آیا سه پایه‌ای که شما برای الگوی اقتصاد اسلامی بیان کردید تنها به اقتصاد اسلامی بر‌می‌گردد؟ چون این الگوی اقتصادی به هر حال پسوند اسلامی را با خود یدک می‌کشد. شما در این بحث، بر دانمارک و سوئد و دیگر کشورهای اسکاندیناوی بسیار تاکید داشتید که دموکراسی و سوسیالیسم یعنی دو پایه از سه پایه مدنظر طالقانی و شریعتی را دارند. با این حساب اگر آن‌ها از عرفان بهره‌مند باشند الگوی اقتصادی - سیاسی‌ اسلامی را تجربه کرده‌اند؟ البته اینگونه نخواهد بود. پس مشخصا وجه تمییز این الگو در چیست؟

 

رفیعی: طرح اقتصاد اسلامی طالقانی با فاصله‌ای که از فقه و شریعت گرفته بود، متمرکز بر نص قرآن و پنج موضوع پیش‌گفته بود. اصلا این‌طور نیست که الگوی اقتصاد اسلامی طالقانی مابین سوسیالیسم یا سرمایه‌داری قرار گرفته باشد. این الگو مشخصا ویژگی‌های خاص خودش را دارد که به ویژگی‌های آن اشاره کردیم.

 

شریعتی: اجازه دهید در مورد «عرفان» به نکته‌ای اشاره کنم. ما ایرانیان خود سنتی داریم که در مورد شریعتی به‌طور خاص و حتی در مورد آقای طالقانی نیز صادق است. این عرفانی که از آن صحبت می‌شود در سنت عرفای اولیه ایرانی و خراسانی و حلاجی موسوم به «شهودی» ریشه دارد و با عرفان نظری (موسوم به وجودی، پسا ابن‌عربی) متفاوت است. البته نزد شریعتی منبع فلسفه‌های اگزیستانس نیز به‌‌ همان اندازه مهم است؛ و اگر نزد طالقانی کمتر چنین است، چون اساسا رشته مطالعاتی ایشان نبوده و به همین دلیل با وجود آنکه در عمل، رفتار معنوی - عرفانی داشته‌اند، اما در حوزه نظری اثری در این زمینه به‌جای نگذاشته‌اند. و اما از ابهاماتی که هنوز در بحث اقتصاد اسلامی وجود دارد، به نظرم مهم‌ترینش نقش «دولت» در اقتصاد و جامعه مدنی است. شریعتی و طالقانی در اقتصاد سوسیالی خود، «دولت‌گرایی» را به‌هیچ‌وجه نمی‌پذیرند. از این‌رو، در میان برخی از پیروان اینان، همچنان کارکرد مشخص دولت در ابعاد مختلف اقتصاد ناروشن باقی مانده است. به‌عنوان مثال از سویی، مانند نیروهای چپ‌ (اعم از سوسیالیستی یا مارکسیستی) قصد دارند از طریق دولت سیاست‌های کلان اقتصادی در زمینه اشتراکی‌سازی وسایل تولید، اخذ مالیات‌ها برای تامین پوشش‌های اجتماعی و...، را صورت دهد و از سوی دیگر نمی‌خواهند دولت قدرت بگیرد. این تناقض همچنان در عرصه اقتصادی به قوت خود باقی است. اینکه در کشورهایی از نوع اسکاندیناوی چگونه این تناقض را حل کرده‌اند هنوز یک بحث کار‌شناسی و اقتصادی مهم است. مطالعه تجارب شورایی و تعاونی و عام‌المنفعه‌ای و... خلاصه، مدنی و غیردولتی، در این رابطه برای تحقق عینی و عملی آرمان عدالت و سوسیالیسم دموکراتیک در شرایط ایران و اسلام اهمیت پیدا می‌کند.

 

رفیعی: آقای طالقانی در اقتصاد، معتقد به عدالت اجتماعی و برقراری قسط و در حیطه سیاسی معتقد به آزادی و الگوی پارلمانی - شورایی و در رفتار اجتماعی عارفی با تسامح، مدارا و انسان‌مدار بود. این ویژگی‌های او یک الگوی حکومتی - توسعه‌ای را بیان می‌کند که به شکلی منسجم توسط دکتر شریعتی نیز، تحت عنوان «عرفان، عدالت، آزادی» بیان شده است. این الگو را با تاکید بر تفکیک آن از سوسیال ‌دموکراسی غربی می‌توان «سوسیال‌ دموکراسی دینی» یا «سوسیال دموکراسی اسلامی» نامید. باید اذعان کرد که در ۳۰ سال گذشته به این ویژگی‌های ترکیبی طالقانی، توجه نشده است.

 

 

منبع: روزنامه شرق