یزدفردا:مركز اسناد انقلاب اسلامی كه به فرمان حضرت امام(ره) متولّی تدوین تاریخ انقلاب اسلامی شده، اقدام به ضبط خاطرات رجال سیاسی و مذهبی انقلاب اسلامی نموده است. یكی از چهرههایی كه پس از چندین سال پیگیری مكرر، موفق به ضبط خاطرات ایشان گردید، حجتالاسلام والمسلمین دكتر حسن روحانی است كه اینك جلد اول خاطرات ایشان كه از بدو تولد تا مقطع زمانی تسخیر لانهی جاسوسی را شامل میشود، منتشر میگردد. در جلد دوم، خاطرات وی از ماجرای تسخیر لانهی جاسوسی در سال 1358 تا سال 1368 ارائه خواهد شد.
نخستین جلسهی مصاحبه با دكتر حسن روحانی در 25اردیبهشت1381 برگزار شد كه تاكنون بالغ بر پنجاه جلسه مصاحبه ضبط گردیده است. آنچه در این مجلد تدوین یافته است، خاطرات ایشان تا جلسهی نوزدهم مصاحبه (به مدت چهل ساعت) میباشد.
آنچه که در ادامه می خوانید بخشی از خاطرات رییس جمهور کشورمان است :
یزدفردا "دکتر حسن روحانی در کتاب خاطرات خود می گوید:یك روز در بازار نجف، سیدی را دیدم كه قبایی به تن داشت و زیر آن پیراهن نپوشیده بود، چون معمولاً زیر قبا پیراهن هم میپوشند. بسیار نورانی، بیآلایش و ساده بود. من تا ایشان را دیدم از دوستی پرسیدم: این سید كیست؟ دوستم ایشان را معرفی كرد و گفت: آقای مدنی است
موضوع دیگری كه در نجف توجه من را جلب كرد، ویژگیهای خاص مراجع نجف به ویژه آیتالله حكیم بود. ایشان در میان مردم از احترام زیادی برخوردار بود و همه، مقام و جایگاه روحانی او را پاس میداشتند. اما آنچه سبب جلب توجه ما شد، این بود كه وقتی آقای حكیم وارد صحن و حرم میشد، مردم اعمّ از مرد و زن برای زیارت ایشان هجوم میآورند، این وضعیت برای سایر مراجع نبود. ضمناً زنهای عرب هم میآمدند و دست ایشان را از پشت عبا میبوسیدند. مرحوم آقای حكیم عبای نازكی داشت كه در این گونه موارد، دست خود را به زیر آن میبرد و خانمها دست ایشان را از روی عبا میبوسیدند. چنین چیزی در قم مرسوم نبود و سابقه نداشت كه خانمها دست مراجع را ببوسند.
مجلس درس آقای خویی بسیار جالب بود. من در چند هفتهای كه نجف بودم، به درس اصول ایشان میرفتم. این درس بعدازظهرها و در مسجد خضراء برقرار میشد. در درس اصول، طلبههای زیادی شركت میكردند و حتی حدود سی چهل نفر از علمای محاسن سفید و علمای بزرگ، پای درس ایشان مینشستند كه معلوم بود فقط برای احترام آقای خویی در جلسهی درس شركت میكنند. در درس مرحوم آقای خویی برخلاف درس امام، معمولاً كسی اشكال نمیكرد و همه ساكت بودند. ولی در درس امام بحث و گفتگو و اشكال طلبهها زیاد دیده میشد. این تفاوت تا حدودی مربوط به تفاوت شیوهی تدریس در حوزهی قم با حوزهی نجف بود. البته این شیوه شاید مختص به درس آقای خویی بود. به هرحال آنچه مشهود بود، كسی در درس ایشان اشكال نمیكرد. ویژگی دیگر درس آقای خویی كوتاهی زمان آن بود. معمولاً هر جلسه بیست تا بیست و پنج دقیقه بیشتر طول نمیكشید، اما در همین مدت كوتاه، آیتالله خویی كه به زبان عربی درس میگفت، مطالب را چنان منظم و دستهبندی شده و شفاف بیان میكرد كه گویی كسی مطلبی را از روی كتاب میخواند. مرحوم آیتالله خویی به لحاظ اخلاقی، مرد بسیار فروتنی بود. وقتی به منزل ایشان میرفتیم، خیلی ساده و بیتكلف مینشست و صحبت میكرد و سیگار هم زیاد میكشید. وقتی یك نخ سیگار را تمام میكرد، بلافاصله سیگار بعدی را روشن میكرد. آقای خویی حافظهای قوی داشت و بر احكام فقهی كاملاً مسلط بود. وقتی در محضر ایشان یكی از فروع فقهی مطرح میشد، با تسلط كامل دربارهی آن بحث و استدلال میكرد. برای ما بسیار شگفتآور بود كه یك فقیه تا این اندازه در مباحث فقهی و اصولی، حاضرالذّهن و پا به ركاب باشد.
در اینجا لازم است به این نكته اشاره كنم كه حضور من در درس علمای نجف از روی برنامهی معمولی حوزه نبود كه برویم مطالعه كنیم و بعد با دوستان مباحثه كنیم. بلكه در ایام حضور در نجف، بیشتر به این منظور به درس علما میرفتیم تا با شیوههای تدریس آنها آشنا شویم؛ بنابراین نمیتوانم بگویم افتخار شاگردی آقای خویی و آقای حكیم و حتی امام را داشتهام. اما با شركت در دهها جلسه از درس آنان، با شیوهی تدریس آنها كم و بیش آشنایی پیدا كرده بودم. همچنین به سبب حضور در درس مراجع نجف و رفت و آمد به منازل آنها، تا حدودی با ویژگیهای اخلاقی آنان آشنا شدم كه در مجموع برای من ذخیرهای بود و هنوز هم یادآوری برخی از آن خاطرات برای من لذتبخش است.
آیتالله شاهرودی نیز بسیار متواضع و مردمی و خیلی شوخطبع بود. چپق كوچكی به نام «سبیل» داشت كه نه پیپ بود و نه از نوع چپقهای معمولی. سبیل را با ظرافت از توتون موجود در كیسهی توتون پر میكرد و بعد میكشید. گاهی كه ما به سراغ ایشان میرفتیم، شوخی میكرد و میگفت: به اینجا آمدی كه دست من را ببوسی، بیا ببوس و برو. سبیل كه نمیكشی؟ پس حتماً چای میخواهی؟ آقا یك استكان چای برایش بیاورید. آن مرحوم بسیار سادهزیست و باصفا بود.
مرحوم آیتالله مدنی نیز در آن ایام در نجف بود و از علمای حوزه و استاد درس اخلاِ به شمار میرفت. من قبلاً نام و وصف ایشان را از طلاب همدانی شنیده بودم، چون آقای مدنی گهگاه در تابستانها به همدان میرفت و در آنجا گاهی برنامهی سخنرانی هم داشت. در تابستان گاهی به «درهی مرادبیك» همدان میرفت و طلاب همدانی نیز به حضورش میرفتند و همواره از ویژگیهای اخلاقی و عرفانی وی تجلیل میكردند.
یك روز در بازار نجف، سیدی را دیدم كه قبایی به تن داشت و زیر آن پیراهن نپوشیده بود، چون معمولاً زیر قبا پیراهن هم میپوشند. بسیار نورانی، بیآلایش و ساده بود. من تا ایشان را دیدم از دوستی پرسیدم: این سید كیست؟ دوستم ایشان را معرفی كرد و گفت: آقای مدنی است. بعداً مطلع شدم كه صبحهای جمعه، طلاب در منزل آیتالله مدنی جمع میشوند و ایشان نیز درس اخلاِ میگویند. من و دوستانم چند جمعه به منزل آقای مدنی میرفتیم و از درس اخلاِ وی بهره میبردیم. ایشان بسیار باصفا بود و درس اخلاقش فوِالعاده جذاب و تأثیرگذار بود. مطالبی كه میگفت، واقعاً از عمق جان برمیآمد و گاه عبارات و جملات وی توأم با گریه بود و وقتی روایتی میخواند، میگریست. وی عالمی متهجد، مخلص و باتقوا بود. من در همان مدت كوتاه، شیفتهی وی شده بودم. آن بزرگوار، ارادتمند امام بود و ایشان را خیلی دوست میداشت. آقای مدنی و افرادی مانند او به همراه فضلایی چون آقای راستی كه به زهد و تقوا معروف بودند، در تثبیت جایگاه امام در نجف بسیار مؤثر بودند.
مركز اسناد انقلاب اسلامی: اساسا در میان علما و مراجع رسم نبود پیامی را كه برای یكی از مقامات دولت، شاه یا نخست وزیر می فرستادند، چاپ و منتشر كنند.
در زمان آیت الله بروجردی كه گاهی شاه به قم می آمد و در حرم حضرت معصومه (س) با آیت الله بروجردی ملاقات می كرد و مطالبی بین آنها رد و بدل می شد، چیزی از آن مطالب در رسانه های عمومی و در میان مردم منعكس نمی شد.
همچنین اگر آیت الله بروجردی كاری داشت یا مطلب خاصی مورد نظرش بود و یا از موضوعی نگرانی داشت، آن را به صورت پیام خصوصی توسط پیكی برای شاه می فرستاد كه معمولا آن پیام توسط آقای فلسفی یا یكی دیگر از علما ارسال می شد. به این ترتیب پیام مبادله می شد، ولی محتوای آن هیچ گاه منتشر نمی شد.
البته گاهی بخشی از پیام ها به صورت محدود و سینه به سینه نقل می شد. برای مثال در همان دوران طلبگی می شنیدیم كه در زمان مرحوم آیت الله بروجردی، شاه چند بار تصمیم گرفته بود كه قانون مدنی در زمینه حقوق زنان و قانون ارث را تغییر دهد، ولی مرحوم آیت الله بروجردی به شاه پیغام داده بود كه این كار به صلاح كشور نیست و اقدامی در این خصوص صورت گیرد. شاه در جواب ایشان پیغام فرستاده بود كه الان در بسیاری از كشورها این مقررات در حال اجراست و ما نباید از قافله ی تمدن عقب بمانیم. آیت الله بروجردی پاسخ داده بود كه بسیاری از كشورها هم سلطنت را كنار گذاشته اند و نظام جمهوری را پذیرفته اند.
در مورد اصلاحات ارضی هم نقل می شد كه شاه فردی را خدمت آیت الله بروجردی فرستاده بود كه وی لزوم اصلاحات ارضی را خدمت ایشان مطرح كند. فرد مذكور در ضمن سخنان خود می گوید كه كشورهای دیگری هم مانند تركیه این برنامه را اجرا كرده اند. آیت الله بروجردی می گوید ظاهرا تركیه به دنبال برنامه اصلاحات ارضی، اول نظام جمهوری اسلامی را مستقر كرده، بعد به دنبال برنامه اصلاحات ارضی رفته است.
فرد پیام آور سكوت می كند و در واقع، پاسخ خود را می گیرد. این مطلب در میان طلبه ها و فضلای حوزه، دهان به دهان می گشت و مطرح می شد. برخی از این مسائل را فضلا و مدرسین نزدیك به آیت الله بروجردی برای ما نقل می كردند.
یزدفردا "دکتر حسن روحانی در کتاب خاطرات خود می گوید:نكتهی بسیار مهمی كه باید به آن اشاره كنم، این است كه اساساً در میان علما و مراجع رسم نبود پیامی را كه برای یكی از مقامات دولتی، شاه یا نخستوزیر میفرستادند، چاپ و منتشر كنند. در زمان آیتالله بروجردی كه گاهی شاه به قم میآمد و در حرم حضرت معصومه(س) با آیتالله بروجردی ملاقات میكرد و مطالبی بین آنها رد و بدل میشد، چیزی از آن مطالب در رسانههای عمومی و در میان مردم انعكاس نمییافت
حادثهی مهم و جدیدی كه حوزهی علمیه در سال 1341 با آن مواجه شد، «لایحهی قانونی انجمنهای ایالتی و ولایتی» بود. در اینجا مناسب است به این نكته اشاره كنم كه قبل از تصویب این لایحه، علی امینی در دوران نخستوزیری خود در سال 1341 یكبار به قم آمد و با برخی از مراجع ملاقات كرد. در میان طلبهها این طور شایع شده بود كه امینی فردی نسبتاً مستقل و ملی و علاقهمند به كشور است و زیر بار برخی از مسائلی كه شاه میخواهد به او تحمیل كند، نمیرود. به همین دلیل وقتی در سال 1341، امینی بر كنار شد و به جای او اسدالله علم بر سر كار آمد، یك نوع نگرانی در حوزه به وجود آمد. در میان طلبهها هم این مسئله مورد بحث و تحلیل و تفسیر قرار میگرفت. آنها میگفتند: شاه عَلَم را روی كار آورده است تا برنامهها و طرحهای مورد نظر خود را به اجرا درآورد.
مسئلهی دیگری كه اذهان عمومی و بهویژه حوزهی قم را به سوی خود جلب كرده بود، مسئلهی مرجعیت پس از فوت آیتالله بروجردی بود. شاه در كتاب «انقلاب سفید» به این موضوع اشاره كرده و نوشته بود: برنامههایی كه قبل از سال 1340 در نظر داشتم اجرا كنم، به دلیل ممانعت یك مقام قدرتمندِ غیرمسئول به اجرا درنیامد. مقصود او از مقام غیرمسئول، مرحوم آیتالله بروجردی بود. بنابراین شاه تصریح كرده بود كه مانع برنامههای او، قدرت بزرگی به نام مرجعیت بوده است. به همین دلیل، همه نگران این مسئله بودند كه چون آیتالله بروجردی رحلت نموده و قدرت مرجعیت بین چند نفر از مراجع تقسیم شده است، زمینه برای اجرای تصمیمات چند سالهی رژیم در جهت تغییر برخی از قوانین و مقررات اسلامی فراهم شده باشد.
از طرف دیگر (همان طور كه اشاره كردم) چون طلبهها با نظر نسبتاً مثبتی به امینی نگاه میكردند، با بركناری وی، این استنباط به وجود آمد كه شاه در نظر دارد برنامههایی را علیه احكام اسلام به اجرا درآورد. این نگرانی در اواخر سال تحصیلی 1340ـ1341 در حوزه، روز به روز بیشتر میشد. وقتی بعد از تعطیلات تابستانی سال 1341 به قم برگشتیم و درسهای حوزه در نیمهی دوم شهریور آن سال شروع شد، این نگرانیها به اوج خود رسیده بود. طولی هم نكشید كه ماجرای انجمنهای ایالتی و ولایتی آغاز شد. در مهر ماه همان سال كه این تصویبنامه اعلام شد، بیدرنگ با اعلامیهی مراجع و مخالفت آنها روبهرو گردید.
نكتهی بسیار مهمی كه باید به آن اشاره كنم، این است كه اساساً در میان علما و مراجع رسم نبود پیامی را كه برای یكی از مقامات دولتی، شاه یا نخستوزیر میفرستادند، چاپ و منتشر كنند. در زمان آیتالله بروجردی كه گاهی شاه به قم میآمد و در حرم حضرت معصومه(س) با آیتالله بروجردی ملاقات میكرد و مطالبی بین آنها رد و بدل میشد، چیزی از آن مطالب در رسانههای عمومی و در میان مردم انعكاس نمییافت. همچنین اگر آیتالله بروجردی كاری داشت یا مطلب خاصی مورد نظرش بود و یا از موضوعی نگرانی داشت، آن را به صورت یك پیام خصوصی توسط پیكی برای شاه میفرستاد كه معمولاً آن پیام توسط آقای فلسفی یا یكی دیگر از علما ارسال میشد. به این ترتیب پیام مبادله میشد، ولی محتوای آن هیچگاه منتشر نمیشد.
البته گاهی بخشی از پیامها به صورت محدود و سینه به سینه نقل میشد. برای مثال در همان آغاز طلبگی میشنیدیم كه در زمان مرحوم آیتالله بروجردی، شاه چند بار تصمیم گرفته بود كه قانون مدنی بهویژه در زمینه حقوِ زنان و قانون ارث را تغییر دهد، ولی مرحوم آیتالله بروجردی به شاه پیغام داده بود كه این كار به صلاح كشور نیست و نباید اقدامی در این خصوص صورت گیرد. شاه در جواب ایشان پیغام فرستاده بود كه الا´ن در بسیاری از كشورها این مقررات در حال اجراست و ما نباید از قافلهی تمدن عقب بمانیم. آیتالله بروجردی پاسخ داده بود كه بسیاری از كشورها هم سلطنت را كنار گذاشتهاند و نظام جمهوری را پذیرفتهاند.
در مورد اصلاحات ارضی هم نقل میشد كه شاه فردی را خدمت آیتالله بروجردی فرستاده بود تا وی لزوم اصلاحات ارضی را خدمت ایشان مطرح كند. فرد مذكور در ضمن سخنان خود میگوید كشورهای دیگری هم مانند تركیه این برنامه را اجرا كردهاند. آیتالله بروجردی میگوید ظاهراً تركیه قبل از برنامهی اصلاحات ارضی، اول نظام جمهوری را مستقر كرده، بعد به دنبال برنامهی اصلاحات ارضی رفته است. فرد پیامآور سكوت میكند و در واقع، پاسخ خود را میگیرد. البته این مطالب در میان طلبهها و فضلای حوزه، دهان به دهان میگشت و مطرح میشد. برخی از این مسائل را فضلا و مدرّسین نزدیك به آیتالله بروجردی برای ما نقل میكردند.
مورد دیگری نیز مطرح بود و آن اینكه در زمینهی تغییر قانون مدنی و یا موضوع دیگری كه شاه میخواسته آن را عملی كند، آیتالله بروجردی مانع شده و پیغام داده بود كه این كار نباید انجام شود، اما شاه اصرار بر انجام آن داشته كه مرحوم آیتالله بروجردی هم در واكنش به خواستهی شاه گفته بود اگر به نصایح من گوش نكنید، من به نجف هجرت میكنم. این مسئله خیلی سروصدا به پا كرده بود. حتی در مورد یكی دیگر از مسائل مهم، آیتالله بروجردی مصمم به هجرت شده بود و شاه میدانست كه اگر چنین اتفاقی بیفتد، اوضاع ایران به هم میریزد و حتی با اعتراض وسیع افكار عمومی جهان تشیع در خارج از ایران مواجه میشود. بنابراین اگر پیامی بین مراجع و علما با شاه رد و بدل میشد، معمولاً به صورت خصوصی و عمدتاً شفاهی بود. اگر هم مواردی به صورت كتبی ارسال میشد، باز به صورت محرمانه بود و منتشر نمیشد.
یزدفردا "دکتر حسن روحانی در کتاب خاطرات خود می گوید:موضوعی كه بعد از دستگیری امام در پانزده خرداد مطرح شد، موضوع مرجعیت حضرت امام بود. مراجع و علما و شاگردان امام، به حق به این نكته بسیار مهم توجه شایسته ای نشان دادند.
رژیم با مطالبی كه راجع به امام در رسانه ها مطرح میكرد، می خواست مقام امام را درحد یك عالم معمولی و یك مدرس حوزه تقلیل دهد. رژیم نمی خواست زیر بار مرجعیت امام برود و او را در شمار سایر مراجع قرار دهد. مرجع تقلید از لحاظ قانونی، مصونیتهایی داشت. حتی اهانت به مراجع تقلید در مطبوعات و رسانه های گروهی ممنوع بود. مقام مرجعیت، جایگاه خاصی از لحاظ قضایی و حقوقی داشت و طبق قوانین و مقررات ، دارای امتیازات ویژه ای بود. مردم و حوزه به این فكر افتادند كه مرجعیت امام را تثبیت كنند و از این طریق، جلوی محاكمه امام را بگیرند و از جان ایشان حفاظت نمایند. بدین ترتیب كار مهمی كه بعد از حادثه پانزده خرداد شروع شد، اعلامیه هایی بود كه از طرف مراجع و علما صادر می شد و مستقیم و غیرمستقیم از امام به عنوان آیت الله العظمی خمینی و مرجع تقلید شیعیان نام برده می شد و مرتب به این نكته تصریح می شد تا موضوع مرجعیت امام تثبیت شود و جای تردیدی برای كسی باقی نماند و رژیم نتواند مدعی شود كه امام مرجع تقلید نیست.
واقعاً علما و مراجع و بزرگانی مانند آیتالله میلانی و دیگران دراین زمینه تلاش زیادی كردند. معمولاً رسم براین بود كه مراجع برای یكدیگر لقب آیت الله به كار نمی بردند، برای مثال اگر آقای گلپایگانی می خواست برای امام نامه بنویسد، می نوشت حجت الاسلام و المسلمین و بالعكس. خیلی استثنایی بود كه مراجع كلمه آیت الله را به كار ببرند،اما به رغم این رسم و به سبب وضع پیش آمده، همهی علما و مراجع عنوان آیت الله را برای امام به كار بردند. همچنین علمای بزرگ تهران وشهرستانها روی مرجعیت امام تاكید فراوانی كردند. شاگردان امام و فضلای حوزه ی علمیه ی قم بخصوص روی این موضوع تاكید و تصریح میكردند. حتی ایامی كه امام در حصر بود، فضلا و علمای قم، و شهرستانها مرتب نامه می نوشتند و از امام، مسائل شرعی را سوال میكردند تا مسئله ی مرجعیت امام مورد تردید قرار نگیرد. این نكته ی مهم دیگری بود كه بعد از واقعه ی پانزده خرداد، به خوبی دنبال شد. این كار هم از لحاظ اجتماعی و هم از نظر حقوقی، بسیارمهم بود و باعث شد كه رژیم نتواند امام را محاكمه كند. البته رفتار امام هم مهم بود. امام به مقامات عالیرتبه رژیم، اعتنایی نكرده و با آنان با قدرت و صلابت برخورد كرده بود./صص188-189
تبعید به بوكان
یزدفردا "دکتر حسن روحانی در کتاب خاطرات خود می گوید:یكی دیگر از ماجراهای سخنرانیهای من، مربوط به سخنرانی در مسجد جلیلی تهران میشود. (فكر میكنم این برنامه در سال 1354 بود.) در مسجد جلیلی، نماز جماعت به امامت آیتالله مهدوی كنی برگزار میشد. پس از اقامهی نماز ظهر و عصر، آقای طاهری خرمآبادی سخنرانی میكرد و بعد از وی من منبر میرفتم. شبها هم آقای سجادینژاد كه ظاهراً آن ایام از لبنان آمده بود، سخنرانی میكرد. پس از چند جلسه سخنرانی، یك روز آقای مهدوی به من گفت: با این سخنرانیها كه هر روز هم تندتر میشود، هم خودت گیر میافتی و هم ما را گرفتار میكنی! البته این جملات را در قالب شوخی مطرح میكردند. بعد از روز 21 ماه رمضان كه آن روز، جمعیت فوِالعاده بود و لحن سخنرانی من هم نسبتاً تند بود، فردای آن روز موقع ظهر كه با ماشین پیكان خودم عازم مسجد بودم، وقتی از میدان امام حسین به طرف میدان فردوسی رد شدم، یكی از مسجدیها را دیدم كه با نگرانی دست تكان میدهد و من را صدا میزند. ماشین را فوراً به حاشیهی خیابان هدایت كردم، جلو دوید و گفت: حاج آقا زود دور بزن و برو! زیرا مأموران زیادی جلوی مسجد آمدهاند و منتظر شما هستند. ضمناً آقای مهدویكنی را هم دستگیر كردهاند. من دور زدم و بعد یكی از دوستان را برای كسب خبر به مسجد فرستادم. او خبر آورد كه تعداد زیادی از مأمورین برای دستگیری اطراف مسجد ایستادهاند و منتظر شما هستند. من دیگر به خانه نرفتم و به منزل یكی از اقوام رفتم و از آنجا صاحبخانه (با زبان سُرخهای) به خانمم تلفنی گفت كه نگران و منتظر من نباشد. در این ماجرا آیتالله مهدویكنی بعد از دستگیری به شهرستان بوكان تبعید شد./ ص402
یكی از مشكلات سازمان صدا و سیما مربوط به نیروهای انسانی شاغل در آن بود. قسمت عمده ی كارمندان صدا و سیما قبل از پیروزی انقلاب اسلامی به استخدام این سازمان در آمده بودند. كادر فنی و هنری، تقوا و تعهد چندانی نداشتند و افراد متدین و حزب اللهی هم در آن مقطع كار بلد نبودند. به طور عمده برنامه های رادیو و تلویزیون قبل از پیروزی انقلاب اسلامی رقص، آواز خوانی و خبر بود. اكثر فیلم های سینمایی و سریال ها ی تلویزیونی از كشور های خارجی تهیه می شد و تنها چند سریال ایرانی بی محتوا در صدا و سیما ساخته شد. برای مثال سریال سلطان صاحب قران را بر ضد سلسله ی قاجاریه ساختند تا چهره ی این نظام را كه قبل از حكومت پهلوی برقرار بود، خراب كنند. وقتی ما وارد شورای سرپرستی شدیم، تصمیم گرفتیم كه كم كم مسئولیت های كلیدی را به دست افراد متدین و حزب اللهی بسپاریم، عذر كسانی را كه حاضر نبودند در خدمت نظام جمهوری اسلامی باشند و كار كنند، خواستیم. سعی كردیم پرسنلی را كه با همان تفكر و اندیشه ی خود حاضر به ادامه ی خدمت بودند راهنمایی كرده، با انتصاب مسولین متعهد و كارشناس، آنها را سازماندهی و متشكل كنیم. صدا و سیما پرسنل فنی را كه حاضر بودند تخصص خود را در خدمت ایمان و اعتقاد مردم قرار دهند و با انقلاب، نظام و مردم همراه شوند، حفظ كرد و افرادی را كه گذشته ی سیاسی آن ها خیلی آلوده بود از صدا و سیما حذف كرد. در اوایل پیروزی انقلاب اسلامی این سازمان، پاكسازی عناصر آلوده و مسئله دار را آغاز كرد، البته اشتباهاتی هم در این بین صورت گرفت و تعدادی از نیروهای هنرمند، متخصص، توانا و متدین را از صدا و سیما اخراج كردند و تعدادی از نیروهای بی تخصص و تعهددار را در جمع كارمندان سازمان باقی گذاشتند. برای مثال از بین تمام خانم های كارمند صدا و سیما، خانم فاطمه واعظی- معروف به پریسا- زنی بود كه نماز می خواند، روزه می گرفت، شراب نمی خورد ، نمی رقصید و با سواد هم بود. او موسیقی دان و آواز خوان است، در ضمن از مسایل عرفانی و هنری آگاهی داشت. در بین آقایان، آقای محمد رضا شجریان، قاری قرآن و موسیقی دان و آواز خوانی بود كه اهل مشروب نبود، اهل اقامه نماز بود، روزه می گرفت و به دینداری معروف بود؛ ولی در اوایل انقلاب این دو را از سازمان اخراج می كنند. ما باید از افرادی باقی مانده، نیروهای مفیدی برای سازمان می ساختیم؛ ولی به دلیل گرفتاری جبهه و جنگ، كمبود نیروی متعهد و متخصص و كمبود بودجه، توفیق چندانی حاصل نكردیم.
مدیران شبكه ها از نیروهای متدین بودند و برنامه های خوبی هم تصویب می شد. قسمت عمده ی برنامه ها برای ساخته شدن به بخش طرح و برنامه می رفت ولی هنرمندی كه می خواست نقش خود را به عنوان یك فرد حزب اللهی بازی كند، چون قبل از انقلاب با محیط های ناسالم و برنامه های مبتذل مأنوس بود و با فرهنگ مسجد و حسینیه و محراب و دعا آشنایی چندانی نداشت، نمی توانست خوب ایفای نقش كند، البته در این شرایط سریال ها و برنامه های خیلی خوبی هم به وسیله ی سازمان صدا وسیما ساخته و پخش شد؛ سریال سربد داران، هزاردستان، امیر كبیر، رعنا، مدرس، میرزا كوچك خان، فیلم سینمای دسیسه و سریال امام علی(ع) از نمونه های آن هستند. یكی از یادآوری هایی كه حضرت امام (ره) به ما كردند درباره ی تئاتر بود. حاج احمد آقا در جلسه ای كه در رابطه با اخبار در منزل آقای هاشمی برگزار كرده بودیم گفت كه حضرت امام فرموده اند، از آقایون سوال كنید كه آیا جیغ زدن و داد و فریاد از اركان تئاتر است یا نه؟ بعضی از دوستان صاحب نظر ما كه در جلسه حضور داشتند جواب دادند كه خیر جزء اركان تئاتر نیست. چنین مسئله ای در كار هنری از ضعف و بی هنری هنرمند ناشی می شود، بعضی ها سعی می كنند برای برنامه ای كه خود جاذبه ی كافی ندارد با موسیقی تند و یا فریاد زدن برای آن جاذبه ایجاد كنند. استفاده از حركات تند، زشت، لوس و داد و فریاذها به جای آن كه بیننده را جذب خود كند، بیشتر از آن متنفر می كرد.
پس از ورود به تهران، اولین مشكل برای من تهیهی مسكن بود. چون منزل ما توسط حجتالاسلام اكرمی اجاره داده شده بود. علاوه بر آن، وسایل منزل نیز به سمنان و به منزل پدری منتقل شده بود. بنابراین در بدو ورود، چند روزی در خانهی آقای اكرمی مستقر بودیم. خوشبختانه مستأجر منزل، حجتالاسلام قدس محلاتی از دوستان قدیمی بود (كه هم اكنون در كرج اقامت دارد). لذا با مذاكره با وی رضایتش را جلب كردم كه بهطور موقت ایشان در یك طبقه و ما هم در طبقهی دیگر منزل سكونت نماییم.
در روز ورود، موقع غروب برای زیارت امام به مدرسهی علوی رفتم. بسیاری از دوستان را آن شب در آنجا دیدم. فردا صبح به منظور ملاقات با شهید بهشتی به كانون توحید، یعنی محل موقت حزب جمهوری اسلامی رفتم. در آنجا صف طولانی از مردم برای نامنویسی در حزب بود. دكتر بهشتی هم سخت مشغول به كار بود و به امور جاری حزب رسیدگی میكرد. وقتی خدمت ایشان رسیدم ـ با اینكه شاید به خاطر بازگشتم به ایران برخلاف نظر ایشان، قدری از من ناراحت بود ـ ولی بسیار گرم با من برخورد كرد. بعد از بحث پیرامون مسائل مختلف انقلاب از من سؤال كرد كه آیا قصد دارم برای ادامهی تحصیل برگردم و یا در اینجا بمانم؟ خدمت ایشان گفتم كه اوضاع كشور به گونهای نیست كه بتوانم به دنبال ادامهی تحصیل باشم. گفتم: تصمیم من این است كه پس از عادی شدن اوضاع كشور برای ادامهی تحصیل برگردم. خود دكتر بهشتی هم گفت: حالا كه برگشتهای، بهتر این است كه بمانی، چون اینجا كارهای زیادی داریم. ایشان اظهار تمایل كرد كه من در حزب جمهوری اسلامی فعالیت كنم. گفتم: اجازه بدهید، چند روزی بگذرد تا بتوانم نسبت به برنامهی كاری خودم تصمیم بگیرم.
عصر آن روز به منزل آقای موسوی اردبیلی رفتم. پس از ساعتی گفتگو، گفت من با عدهای عازم پادگان جمشیدیه هستم، از من خواست كه من هم همراه آنها باشم. در پادگان، آقای عباس زمانی (ابوشریف) و شماری از كسانی كه پیشتر در خارج از كشور بودند و با كارهای نظامی آشنایی داشتند، جمع شده بودند. آقای موسویاردبیلی من را به آن جمع معرفی كرد. در آن شب بحثهای فراوانی دربارهی مسائل امنیتی، امور انتظامی كشور و آموزش نظامی جوانان مستقر در كمیتهها مطرح شد. آن شب تا حدی با مشكلات امنیتی كشور آشنا شدم. با توجه به آشنایی قبلی من با امور نظامی در حدّی كه در دوران خدمت وظیفهی عمومی در جریان بودم، توصیههایی در آن جمع مطرح كردم. فردای آن روز به برخی مساجد كه به قرارگاه كمیتهها تبدیل شده بود، سر زدم و از نزدیك با فعالیتهای مختلف كمیتهها و مشكلات آنها آشنا شدم.
موضوعی كه در همان روزهای اول من را نگران كرد، وجود مقدار معتنابهی اسلحه و مهمات در دست مردم بود كه از پادگانها غارت شده بود. بینظمیهای موجود و عدم هماهنگی در كمیتهها هم مزید بر علت بودند. البته امام، اطلاعیهای صادر كرده و به همگان دستور داده بودند تا اسلحه و مهمات را به مساجد و كمیتهها تحویل دهند. با وجود این مقدار زیادی اسلحه در دست گروهكها مثل مجاهدین خلق و چریكهای فدایی خلق و دیگر گروهكها باقی مانده بود كه بسیار خطرناك و نگران كننده بود./ج1
وقتی از عتبات برگشتیم و به روستایمان رسیدیم، اواسط آبان بود و در واقع نیمی از ثلث اول سال تحصیلی گذشته بود؛ بنابراین بار دیگر در كلاس سوم دچار مشكل شدم. كلاس دوم را كه با آن همه مشكلات توانسته بودم بگذرانم و در اواخر آن مقداری پیشرفت كرده بودم، بیاثر شد و در كلاس سوم نیز عیناً مشكل كلاس اول و دوم برایم تكرار گردید. یعنی باز هنگامی وارد كلاس شدم كه بچهها حدود یك ماه و نیم از سال تحصیلی را پشت سر گذاشته بودند و كمكم خود را برای امتحان ثلث اول آماده میكردند، در حالی كه من اصلاً با دروس جدید آشنا نبودم، لذا میبایست تلاش مضاعف میكردم تا خودم را برای امتحان ثلث اول آماده كنم. كلاس سوم دبستان را هم با سختی گذراندم. البته در كلاس سوم وضع درسی من در مجموع بد نبود، بهخصوص در ثلث سوم، نمرهی امتحاناتم خوب بود. منتها باز هم با سختی از كلاس سوم عبور كردم. در واقع حلاوت دبستان برای من از كلاس چهارم آغاز شد، زیرا از اولِ سال، وارد كلاس شده بودم و دیگر غیبتی نداشتم، از این رو توانستم به طور عادی و طبیعی پیش بروم و خود را برای امتحانات آماده كنم.
در كلاسهای چهارم، پنجم و ششم، همیشه شاگرد اول بودم و در همهی دروس از جمله: ریاضیات، ادبیات، علوم، دینی و قرآن، همواره (با فاصلهی قابل توجهی از نفرات بعدی) شاگرد اول بودم. به گونهای كه در مدرسه وقتی میخواستند نمونهی یك شاگرد خوب را معرفی كنند، من را مثال میزدند. یادم هست هنگامی كه دانشآموز كلاس پنجم بودم، وقتی معلم كلاس دوم یا سوم غایب بود، من را برای تدریس میفرستادند. یعنی از طرف مدیریت دبستان میآمدند و من را از كلاس صدا میزدند تا در كلاس دوم یا سوم، ریاضی یا سایر دروس را تدریس كنم. ریاضیات من بسیار عالی بود و همیشه نمرهی بیست و بهندرت نمرهی نوزده میگرفتم. در این سه سال، من شاگرد اول مدرسه بودم، ضمن اینكه بهدلیل همان سوابقی كه پدر و مادربزرگم داشتند، با مسائل دینی بهخوبی آشنا بودم، ازاینرو در فرصتهایی كه در كلاس پیش میآمد، مسائل دینی و یا تاریخ اسلام و انبیا را برای بچهها بیان میكردم.
افزون بر این، امام جماعت مدرسه هم بودم، چون نماز ظهر و عصر دانشآموزان به جماعت برگزار میشد. قبلاً دانشآموزان كلاس ششم به نوبت امام جماعت میشدند، اما وقتی من به كلاس پنجم رسیدم، چون نماز را درست میخواندم، همواره امامت جماعت به عهدهی من بود. شركت دانشآموزان در نماز جماعت، الزامی بود و همیشه یكی دو نفر از معلمین مدرسه در مسجد حاضر میشدند تا بچهها حرف نزنند، نخندند و نماز جماعت به صورت مناسبی برقرار شود. در سالهای آخر دبستان با شور و نشاط زیادی درس میخواندم؛ زیرا هم درسهایم خیلی خوب بود و هم جوّ معنوی، زندگیام را معطر كرده بود. البته در ایام تابستان به مزرعه میرفتم و كار میكردم تا بتوانم مخارج مدرسه را تأمین كنم.
از اواسط كلاس چهارم، یعنی از نُه سالگی به انجام فرایض دینی، بهخصوص خواندن نماز، آن هم به جماعت مقید بودم. در زمستان آن سال شروع به خواندن نماز شب كردم. پدرم همیشه به تهجد و خواندن نماز شب، مقید بود. هر شب یك ساعت و نیم به اذان صبح مانده، از خواب برمیخاست و مشغول نماز شب و تهجد میشد. به خواندن زیارت عاشورا و علقمه و دعای توسل هم مقید بود. من همیشه از پدرم میخواستم كه برای نماز شب، من را بیدار كند. او نیز نزدیك اذان صبح من را بیدار میكرد تا نماز شب را بخوانم. گاهی پدرم برای نماز شب به مسجد میرفت و من هم با او به مسجد میرفتم. در مسجد، چند چراغ فتیلهای دیواری بود كه با نفت میسوخت و در موقع نماز شب این چراغها روشن بود، ولی فتیله خیلی پایین بود و نور بسیار كمی در حد شمع داشت، موقع اذان صبح فتیلهها را بالا میكشیدند و مسجد روشن میشد. در زیر نور كم چراغ مسجد (مسجد هم در زیرزمین بود) حدود ده تا پانزده نفر كه اغلب پیرمرد بودند، گوشههای مسجد و یا كنار ستونها مشغول نماز شب و تهجد بودند. شاید پدرم از همهی آنها جوانتر بود، اما من تنها نوجوانی بودم كه در گوشهای نماز شب میخواندم. كمكم به زیارت عاشورا هم تقید پیدا كردم و هر شب زیارت عاشورا و علقمه را هم میخواندم. مادربزرگم (جدهی پدری) هم به خواندن نماز شب و تهجد نیمه شب مقید بود.
در همین دوره، خواندن قرآن را هم خوب یاد گرفته بودم. تقریباً پس از پایان كلاس چهارم، قرآن را بدون غلط میخواندم. پدرم نزد فضلایی كه در ایام محرم و صفر و رمضان از قم به سرخه میآمدند و به منزل ما رفت و آمد میكردند، از قرآن خواندن من تعریف و تمجید میكرد و آنها هم گاهی من را مورد آزمایش قرار میدادند و تشویقم میكردند. یادم هست یكی از فضلا كه میخواست من را امتحان كند، گفت: چند آیه از سورهی یوسف بخوان و من حدود دو صفحه از سورهی یوسف را خواندم، به من گفت: قرآن را خوب یاد گرفتی، چون مشكلترین سوره، سورهی یوسف است. البته نمیدانم مبنای كلام او چه بود، آیا به راستی قرائت آیات سورهی یوسف از بقیهی قرآن سختتر است یا نه؟/،ص52
حسن روحانی در سنین كودكی
حسن روحانی در سنین نوجوانی
حسن روحانی در سنین جوانی با لباس روحانیت
حسن روحانی در دوره خدمت نظام وظیفه
حسن روحانی در سنین جوانی با لباس شخصی
پوستر تبلیغاتی انتخاباتی حسن روحانی برای انتخابات اولین دوره مجلس شورای اسلامی
آیت الله محمد بهشتی ( در سنین جوانی ) و حسن روحانی در میان عده ای از طلاب
حسن روحانی در سنین نوجوانی در كنار سه تن از طلاب
حسن روحانی در دوران طلبگی