زمان : 09 Farvardin 1394 - 23:04
شناسه : 102035
بازدید : 3793
شخصيت‌هاي مقبول و مشهور، ابزاری برای سران نفاق بررسی عبرتهای فاطمیه/بخش چهارم شخصيت‌هاي مقبول و مشهور، ابزاری برای سران نفاق

حجت‌الاسلام مهدوي‌نژاد: ولايت فقيه در كل دوران غيبت امام عصر(عج) از مصاديق مع الحق هستند يعني ولي فقيه با حق است و حق هم با اوست و ولي فقيه دائماً بر مدار حق مي گردد هيأت انصار ولايت دارالعباده يزد، شانزدهم اسفند ماه، چهارمين شب از مراسم عزاداري ايام فاطميه را در حسينيه ارگ برگزار كرد. در شب‌هاي گذشته به منظور تبيين عبرت‌هاي فاطمي، نفاق (به عنوان مهمترين عبرت فاطميه)، ويژگي‌ها و روش‌هاي منافقين و همچنين اثرشناسي جريان‌ نفاق در حوادث پس از عروج ملكوتي نبي مكرم اسلام، مورد توجه قرار گرفت. در اين مجلس نيز حجت‌الاسلام مهدوي‌نژاد سخنان خود را به تشريح فتنه­­ي چهره‌هاي مقبول (به عنوان يكي از ابزار منافقان)، اختصاص داد كه خلاصه سخنران وي در ادامه آمده است.

 

 

فتنه‌ي چهره‌هاي مقبول

 

«فتنه چهره‌هاي مقبول»، فتنه‌ايست كه با استفاده ابزاري جريان نفاق از چهره‌هاي مقبول، رخ مي‌دهد. گاهي در جامعه اسلامي افرادي، دچار سلوك منافقانه بوده و منشأ اثر هستند كه بعضاً چهره و انسان‌هاي سر‌شناسي هستند. معمولاً جريان فتنه سعي دارد براي اثر‌گذاري بيشتر از عناصري كه مقبول و محبوب عموم جامعه هستند، استفاده كند.

 

 

 

منافقين در كلام اميرالمؤمنين(ع)

 

اميرالمؤمنين(ع) در نهج‌البلاغه اوصاف منافقين را بيان كرده و مي‌گويند: «قُلوبُهُم دَوِيَةٌ، وَصِفَاحُهُم نَقِيَةٌ»[1] [منافقين] دلهايشان پر از آلودگي و بيماري است ولي ظاهري تميز، دلپذير و محبوب دارند و چهره‌هاي قابل قبولي دارند. در جاي ديگر حضرت مي‌فرمايند: «اينها حرف‌هاي نادرست را به وجود مبارك پيغمبر(ص) نسبت مي‌دهند و مردم هم از آنها قبول مي‌كنند اما اگر مردم بدانند اين‌ها منافق هستند، نمي‌پذيرند»[2]. حضرت دليل پذيرش حرف منافقين را اين‌گونه بيان مي‌كنند كه «وَلكِنَهُم قَالُوا: صَاحِبُ رَسُولِ اللهِ(ص)»[3]؛ مردم مي‌گويند: اين‌ها از صحابه پيغمبر(ص) بوده‌اند و مشهور و سر‌شناس هستند. «وَسَمِعَ مِنهُ» حرف‌هاي پيغمبر را مي‌شنيدند، در منزل پيغمبر رفت و آمد داشتند، از پيغمبر(ص) حديث نقل مي‌كردند و نقل مي‌كنند و از او چيزهايي ياد گرفته‌اند «فَيَأخُذُونَ بِقَولِهِ» لذا مردم حرف آنها را قبول مي‌كنند.

 

 

 

آفت شخصيت گرايي

 

يكي از مشكلاتي كه جوامع بشري و به ويژه جوامع ديني [به آن مبتلاست] شخصيت‌گرايي و شخصيت‌زدگي است، يعني وقتي يك نفر موجه و سابقه‌دار و داراي موقعيت و جايگاه، حرفي را مي‌زند، مردم (مخصوصاً عوام) در صحت و سقم آن بررسي نمي‌كنند و آن را مي‌پذيرند. بررسي نمي‌كنند كه آن حرفي را كه آن آقا زده با مباني و ارزش‌هاي اسلامي و ديني تطبيق دارد يا نه؟ اين يك مشكل در جامعه ديني است.

 

در عامه مردم، حرف او پذيرفته مي‌شود چون اين فرد چون ظاهر عالمانه دارد يا سيد است، يا از خاندان بزرگي است، مشهور است يا نسبتي با يك شخصيت برجسته‌ ديني يا اجتماعي دارد. پس حرف چنين شخصي اثرگذار است و درجامعه موج ايجاد مي‌كند. به همان اندازه كه افراد مشهور، مقبول و خواص در پيشرفت و پيروزي حق، نقش دارند به همان اندازه مي‌توانند موجب انحطاط و انحراف جامعه ديني شوند.

 

 

 

إِنَ أَكرَمَكُم عِندَ اللَهِ أَتقَاكُم

 

در صدر اسلام هم همين گونه بوده است. فراوان بودند چهره‌هايي كه از وجهه و موقعيت خود براي مقابله با اميرالمؤمنين(ع) استفاده مي‌كردند؛ يا چهره‌هاي مقبولي كه مردم آنها را قبول داشتند و بعضاً ضعف ايمان داشته يا اهل هوي و هوس و دنيا طلبي بودند و عامل دست سردمداران نفاق مي‌شدند و در برابر اسلام اصيل و ناب، جبهه درست مي‌كردند، مثل معاويه. مردم معاويه را خال المومنين(دايي مؤمنين) ‌ناميدند و او را كاتب وحي مي‌دانستند. معاويه با نظام تبليغاتي كه داشت، كاري كرد مردم او را به عنوان جانشين پيامبر(ص) پذيرفتند اما اميرالمؤمنين(ع) را بي‌نماز مي‌دانستند.

 

يك عده هم ازصحابه پيغمبر(ص) و همرزم اميرالمؤمنين(ع) بودند و از پيغمبر(ص) لقب گرفته بودند؛ جانباز و فرمانده جنگ‌هاي پيغمبر(ص) بودند اما خود را كنار كشيده بودند و مي‌گفتند نه علي(ع)، نه معاويه. اين‌هاخود را زاهد و بريده از دنيا نشان مي‌دادند مانند ابو‌موسي اشعري.

 

يك عده ديگر هم بودند مثل همسر پيامبر، عايشه، كه عده‌اي از او سوء استفاده كردند و در مقابل اميرالمؤمنين(ع) قرار دادند. البته او هم دل خوشي از اميرالمؤمنين(ع) نداشت و در زمان حيات پيامبر(ص) نيز حسادت‌هايي را نسبت به حضرت زهرا(س) نشان داده بود. بنابراين زمينه مساعد بود كه عايشه نيز عامل دست سران نفاق قرار بگيرد.

 

اميرالمؤمنين درباره جملي‌ها يعني عايشه و طلحه و زبير مطالبي را بيان كرده‌اند و فرمودند: «اينها همسر پيامبر را مانند كنيزي كه براي فروش مي‌برند، به دنبال خود كشاندند، در حالي كه پيامبر(ص) همسران خود را در خانه نگه‌ مي‌داشتند».[4] حضرت از نيات و افكار اين منافقان لايه برداري مي‌كنند و مردم را آگاه مي‌سازند كه ببينيد چگونه از همسر پيغمبر سوء استفاده مي‌كنند!

 

 

 

فاجعه شخصيت‌زدگي

 

بعدها همين جريان شخصيت‌زدگي و شخصيت‌گرايي در جامعه اسلام آنقدر ادامه پيدا كرد كه به عنوان يك فاجعه درآمد، مثلاً در شهري مثل شهر پيغمبر، دختر طلحه، مجالس مختلط رقص و آواز تشكيل مي‌داد و مردم هم به اين دليل كه او دختر طلحه بود، در مجالس او شركت مي‌كردند[5].

 

 

 

وقتي سرشناسي، هنرمند بودن و ورزشكاربودن ارزش مي‌شود...

 

وقتي سرشناسي، چهره بودن، هنرمند بودن، ورزشكار بودن و مشهور بودن ارزش و معيار شود، اگر اين چهره‌ها اشتباه كنند، مردم هم راه را اشتباه مي‌روند. قرآن دنبال بزرگ كردن اهل تقواست؛ «إِنَ أَكرَمَكُم عِندَ اللَهِ أَتقَاكُم»[6]. مثلاً اگر خواستيد با كسي مصاحبه كنيد بايد با يك باتقوا مصاحبه كنيد. اين همه ورزشكار هست ولي حضرت آقا مي‌گويند: «آن بانوي محجبه‌اي كه با چادر روي سكو رفت...»[7] آقا ايشان را مطرح مي‌كند و از اين طريق حجاب و ارزش‌ها را بزرگ مي‌كنند.

 

 

 

متأسفنه امروزه، تقوا معيار نيست!

 

چيزي كه امروزه در چشم مردم، بزرگ است؛ از جنس ارزشي و اهل تقوا نيست. وقتي هنرمندان و ورزشكاران ملاك شدند، لباس‌شان هم الگو مي‌شود، مدل زندگي‌شان هم الگو مي‌شود و بد‌تر از آن، عقايدشان هم الگو مي‌شود. مثلاً ورزشكاري كه حتي در ظاهر او هم خدا ديده ‌نمي‌شود، درباره خدا يك حرفي مي‌زند و اين حرف، مي‌شود يك عقيده براي جوان و نوجوان ما. لذا توجه به شخصيت‌ها و شخصيت‌زدگي چنين آفت‌هايي دارد.

 

دختر فلان آيت‌الله هوس دوچرخه‌سواري مي‌كند، فردا دختران با دوچرخه بيرون مي‌آيند. پسر فلان آيت‌الله هواي كنسرت موسيقي و خوانندگي زن به سرش مي زند؛ فردا صداي خواننده هاي زن روي موبايل‌ها دست به دست‌ پخش مي شود و رونمايي هم مي‌شود و مجوز هم مي‌گيرد. بعد خانم‌ها هم مي‌خواهند خواننده شوند و فضاي چنين چيزهايي باز مي‌شود.

 

 

 

شخصيت‌زده نباشيد

 

البته اگر فلان آيت ‌الله خودش آدم خوبي باشد، حساب او از فرزندش جداست. حضرت نوح(ع) هم پيغمبر بود ولي پسرش از اهل او نبود. ولي خداوند يك سوره هم به نام نوح(ع) در قرآن دارد. اما گاهي فلان آيت‌الله عقايدش با پسرش يكي است كه در تاريخ موارد زيادي داشتيم؛ مانند طلحه و زبير. در روايت از علي (عليه السلام) است كه فرمود: زبير از ما بود تا وقتي كه پسرش بزرگ شد[8].

 

[ديگران] اين راه‌ها را رفته‌اند تا شما عبرت بگيريد و پا در اين راه نگذاريد؛ نه اينكه برويد و بگوييد چرا اينطوري شد؟! اينها عبرت‌هاي فاطميه است  مثلاً يكي از اطرافيان امام(ره)، فلان حرف را زده است، از خاندان حضرت امام(ره) فلان خانم بدحجاب است، عكس‌هايش هم پخش شده، يا همسر و پسر فلان شهيد شاخص در وبلاگ خودش يا مصاحبه‌اي از سران فتنه حمايت كرده است [پس بگوييم حتماً حرف يا كارشان درست است؟!]. ما كه چهره‌زده و شخصيت‌زده نيستيم!

 

در صدر اسلام هم چنين مواردي را داشتيم و اصلاً چيز عجيبي نيست.

 

 

 

پازل نفاق

 

جبهه نفاق سعي مي‌كند از عناصر موجه و مقبول استفاده نموده يا چهره‌سازي كند. سال‌ها روي پسر، دختر يا خانواده شخصيتي كار مي‌كند كه كجا درس بخواند با چه كساني رفت و آمد كند و كجا برود. مديريت مي‌كنند و بيست سال بعد اين آقا يا خانم شروع مي‌كند به حرف زدن به نفع آنها. جبهه نفاق اينگونه افراد را منحرف مي‌كند. يا اينكه طرف فرد ساده‌اي است، چندان بد هم نيست، برايش حق را باطل و باطل را حق جلو مي‌دهند و از او مصاحبه مي‌گيرند و پخش ‌مي كنند؛ [حرف او به نفع دشمن تمام مي‌شود] و پازل نفاق را تكميل مي‌كند.

 

 

 

يك راهكار شاهكار

 

اميرالمؤمنين(ع) براي شناخت حق و باطل، يك راهكار شاهكار ارائه فرمودند كه شخصيتي مثل دكتر طاها حسين كه از دانشمندان مصر و سني‌مذهب است درباره اين سخن اميرالمؤمنين مي‌گويد: «بعد از قرآن، كسي جمله‌اي به بلندي و والايي اين جمله نگفته است».[9]

 

آن كلام چيست؟ در ميدان جنگ، در چكاچك شمشيرها و در معركه جنگ جمل، يك نفر شمشير را غلاف كرده بود و سرگردان مانده بود كه حق با كيست! يك طرف علي(ع)، اولين كسي كه اسلام آورده، خليفه مسلمين و داماد پيغمبر(ص) است، يك طرف طلحه و زبير و عايشه كه همه چهره هستند؛ كداميك حق‌اند؟ حضرت فرمودند: «فَإِنَكَ امرُؤٌ مَلبُوسٌ عَلَيكَ»[10]، تو دچار اشتباه شده‌اي «إِنَ دِينَ اللَهِ لَا يُعرَفُ بِالرِجَالِ بَل بِآيَةِ الحَقِ»، حق و باطل با قدر و اندازه شخصيت‌ها شناخته نمي‌شود «فَاعرِفِ الحَقَ تَعرِف أَهلَه وَ اَعرِفِ الباطِل تَعرِفُ أَهلَه»، حق را بشناس تا اهلش را بشناسي، باطل را بشناس تا اهلش را بشناسي.

 

 

 

روحاني نماها

 

هيچ‌وقت نمي‌توان گفت چون فلاني لباس روحانيت دارد، هر چه مي‌گويد درست است يا فلاني چون كت و شلواري است هر حرفي مي‌زند درست نيست. آن قدر روحاني‌نماها داريم كه ضددين و خدا حرف‌ مي‌زنند و آنقدر غير روحانيوني داريم كه از دين دفاع مي‌كنند و عالم هم هستند، اين قدر روحاني اصيل و ناب هم داريم كه سينه‌چاك اسلام و ولايت هستند. وآنقدر كت و شلواري هايي داريم كه عليه اسلام و دين مطلب مي نويسند و مي گويند. ملاك حق و باطل كه اين ها نيست! البته جايگاه روحانيت و حوزه‌هاي علميه و علما يك جايگاه بي‌بديل است كه اگر روحانيت و حوزه‌هاي علميه نبود اين انقلاب پيروز نمي‌شد و اسلام به دست ما نمي‌رسيد، بحث بر سر مصاديق و افراد است. اگر كسي در حرم امام رضا(ع) خلافي انجام داد از ارزش و شأن حرم كم نمي‌شود لذا اگر فلان روحاني و نحرفها وكارهاي ضد دين داشت از جايگاه حوزه علميه چيزي كم  نمي شود.

 

 

 

اشخاص را با حق بسنجيد نه حق را با اشخاص

 

هر كسي روحاني شد يا آقازاده شد نبايد به صرف روحاني شدن يا آقازاده بودن، حرفش سند شود و حاشيه امن پيدا كند. نبايد طوري باشد كه هر چه گفت، همه بپذيرند. گاهي چنين اعتمادهايي جامعه را به التهاب مي‌كشد. پيغمبر(ص) هم چنين چيزي را قبول نداشتند.

 

حرف هر كسي را به حق عرضه كنيد و اگر آن حرف با حق منطبق نبود «فاضربوه علي الجدار» خودش و حرفش را به ديوار بزنيد. اميرالمؤمنين(ع) نيز فرمود: حق و باطل را بشناسيد و اشخاص را با حق و باطل بسنجيد.

 

بدحجابي و بي‌حجابي حرام است، اگر دختر فلان آقا، بدحجاب بود، دليل بر درستي و بي‌گناه بودن بدحجابي نيست! اختلاس و دزدي از هر كس سر زند، حرام است. ضمناً اگر چنين كارهايي از آقازاده‌ها سر بزند، بدتر است. چون فلاني شخصيت و چهره است، گناهش حلال نمي‌شود. اين كلام اميرالمؤمنين(ع) يعني شناخت مباني و دستورات اسلام و شناخت حق.

 

 

 

آيا هيچ شخصيتي ملاك حق و باطل نيست؟

 

آيا يه طور كلي اين گونه است كه هيچ شخصيتي ملاك نيست يا اينكه استثنا هم دارد؟ در روايت داريم «عَلِيٌ مَعَ الحَقِ وَ الحَقُ مَعَ عَلِيٍ يَدُورُ مَعَهُ حَيثُ مَا دَار»[11]. پيامبر(ص) فرمودند: «علي(ع) با حق است و حق هم آن جايي است كه علي(ع) است. حق بر مدار علي(ع) مي‌چرخد»، يعني شما چيزي را كه گمان مي‌كنيد حق است، به علي(ع) عرضه كنيد. اگر با علي(ع) تطبيق شد حق است وگرنه آن را نپذيريد. كار، راه و حرف علي(ع) حق است، اصلاً حق دور علي(ع) مي‌چرخد.

 

هم اميرالمؤمنين(ع) و هم همه معصومين(ع) مع الحق هستند و حق با آنهاست و آنها محور حق و ملاك سنجش حق و باطل هستند.

 

شبيه همين روايت را در مورد عمار هم داريم كه «عَمَارٌ مَعَ‏ الحَقِ‏ وَ الحَقُ مَعَ عَمَارٍ يَدُورُ مَعَهُ حَيثُ دَار»[12]؛ عمار با حق است، حق هم با عمار است در قسمت آخر روايت يك تفاوتي وجود دارد كه حضرت آيت‌الله جوادي آملي مي‌فرمايند: «يَدُورُ مَعَهُ حَيثُ دَار»، در روايت مربوط به حضرت علي(ع) ضمير يدور به حق بر‌مي‌گردد، يعني حق دور علي مي‌گردد ولي در اين روايت ضمير يدور به عمار بر‌مي‌گردد يعني عمار دور حق مي‌گردد.

 

 

 

محور حق يا حق محور

 

علي محورِ حق است و حق دور علي مي‌گردد. عمار هم با حق است، حق هم با عمار است ولي اين عمار است كه دور حق مي‌گردد. عمار محور حق نيست ولي شما را به حق مي‌رساند. سند اين حرف دعايي است كه وجود مبارك پيغمبر(ص) فرمودند: «خدايا حق را بر مدار علي(ع) قرار بده»[13]، در مورد فرد ديگري چنين نفرمودند، بلكه فقط درباره علي(ع) اين گونه فرموده‌اند. پس شخصيتي مثل عمار هم كه غيرمعصوم است مي‌تواند در مدار حق باشد و حق با او باشد، با اين تفاوت كه او محور حق نيست بلكه حق محور است. عمار حق‌نشان نيست اما نشانه حق است يعني اگر با عمار راه بيفتيد به حق مي‌رسيد. طبق فرموده پيامبر(ص)، عمار اشتباه نمي‌كند و اگر دنبال عمار برويم به علي(ع) و به تبع آن به خدا مي‌رسيم.

 

 

 

ولايت فقيه، مصداق مع‌الحق بودن

 

ولاة ‌فقيه در كل دوران غيبت امام عصر(عج) از مصاديق مع الحق هستند، يعني ولي فقيه با حق است و حق هم با او است و دائماً ولي‌فقيه بر مدار حق مي‌گردد. چون اگر قرار باشد ولاة ‌فقيه كه در جايگاه امام زمان(عج) تكيه زده‌اند از مدار حق خارج شود، پس امت را از مدار حق خارج مي‌كند و اين نقض دستور امام زمان(عج) است كه دستور به رجوع به آنها را داده اند.

 

 

 

ولي فقيه توسط خبرگان انتخاب نمي‌شود، بلكه كشف مي‌شود

 

اگر ولي‌فقيه از مدار حق خارج شود، يعني امام زمان(عج) در نصب و انتخاب او دخالت نداشته كه اين امر يعني رها كردن شيعه و امت اسلام. طبق عقايد اماميه ممكن نيست اين اتفاق بيفتد. چگونه ممكن است كه امام زماني كه حتي در بيابان به داد يك تشنه مي‌رسند، امت اسلام را فراموش كنند و اجازه بدهند از بين برود و به فكر نباشند؟! بنابراين حرف كساني كه در صدر اسلام مي‌گفتند پيغمبر جانشين انتخاب نكردند و فكر امت اسلام نبودند  صحيح نيست. حضرت آيت‌الله جوادي آملي مي‌فرمايند: اين طور نيست كه ولي فقيه توسط خبرگان انتخاب شود، بلكه توسط خبرگان كشف مي‌شود. امام عصر(عج) بر مسئله نظر دارند و قلوب را هدايت مي‌كنند تا آنها ولي فقيه را كشف كنند.

 

 

 

حركت پشت سر ولي فقيه، راه رسيدن به امام زمان(عج)

 

اگر امام زمان(عج) به ولي فقيه نظر نداشته باشند و ولي فقيه در سياست‌هاي داخلي يا خارجي اشتباه كند، باعث مي‌شود آبروي دين و امام زمان(عج) برود و جامعه به انحطاط كشيده شود. پس لازم است حضرت، از ولي فقيه محافظت و مراقبت كنند چرا كه انحراف او باعث انحراف يك جامعه مي‌شود. پس ولي فقيه هم مصداق كسي است كه با حق است و حق هم با او است و او دائماً بر مدار حق مي‌چرخد و الا نمي‌تواند مردم را به امام زمان (عج) برساند. يعني اگر پشت سر ولي فقيه باشيم، به امام زمان(عج) مي‌رسيم.

 

 

 

نظر شهيد چمران درباره ولي فقيه

 

شهيد چمران مي‌گويد: «من نمي‌گويم ولي فقيه معصوم است، اما ملتي كه به امر خدا به امر ولي فقيه اعتماد مي‌كند، خدا اجازه اشتباه به رهبر را نمي‌دهد و به نوعي به او معصوميت مي‌بخشد». وقتي ولي فقيه بر مدار حق شد، يعني اگر او چيزي را تشخيص داد و نظر مردم چيز ديگري بود،؛ مردم از مدار حق خارج شده‌اند. اگر رئيس جمهور يا رؤساي نظام حرفي زدند و تشخيص ولي فقيه چيز ديگري بود، آنها(رئيس جمهور يا رؤساي نظام) از مدار حق خارج شده‌اند. حتي اگر مراجع عظام تقليد معظم الله تعالي حرفي بزنند و بر خلاف تشخيص ولي فقيه باشد، ايشان از مدار خارج مي‌شوند نه ولي فقيه، البته در امور فقهي اختلاف نظر هست و ايرادي ندارد. اينجا[منظور] امور اقتصادي، سياسي، فرهنگي و حكومتي است.

 

 

 

مخالفين ولي فقيه از مدار حق خارج‌اند

 

حضرت آقا مي‌فرمايند اقتصاد مقاومتي اما عده‌اي قبول ندارند، اينها از مدار حق خارج شده‌اند. مي‌فرمايند: دغدغه فرهنگي داشته باشيد يا ترويج تجمل‌گرايي نكنيد، اسراف نكنيد، ترويج موسيقي با اهداف عاليه نظام مقدس جمهوري اسلامي منافات دارد؛ اما يك عده قبول نمي‌كنند و عده‌اي خلاف آن عمل مي‌كنند. اينها از مدار حق خارج شده‌اند چون ولي فقيه، كسي است كه دور حق مي‌گردد. عبرتي كه از فاطميه بايد گرفت اين است كه ما حق را و مدار حق را پيدا كنيم. اگر ما شخصيت‌زده و شخصيت‌گرا شويم همان بلايي كه سر اميرالمؤمنين(ع) و خاندان وحي آمد، بر سر جامعه ما و ولي ما هم خواهد آمد.

 

 

 

طلحه هستيد يا عمار؟!

 

نفاق همه تلاش خود را مي‌كند تا چهره‌هاي مقبول و اثرگذار، حرف او را تكرار كنند و در مقابل حق و اسلام ناب جبهه‌سازي كند. بايد مراقب باشيم و از فاطميه درس و عبرت بگيريم. در واقع بايد حساس باشيم و تكليف خود را روشن كنيم كه طلحه‌ايم يا عمار؟ ببينيم اميرالمؤمنين(ع) با چه كساني مواجه بود و  آن‌ها با اميرالمؤمنين(ع) چه كردند؟ ببينيم چه كساني جلوي علي(ع) صف كشيدند؟ كساني [جلويي علي(ع) ايستادند] كه شانه به شانه‌اش مي‌جنگيدند و اسم پيغمبر(ص) را يدك مي‌كشيدند. بنابراين حواستان باشد!

 

 

 

فاطمه محور حق

 

فاطمه هم محور حق است و حق دور فاطمه مي‌گردد، چون پيغمبر فرمودند غضب خدا با غضب فاطمه و رضايت خدا با رضايت فاطمه سنجيده مي‌شود. اما فاطمه(س) كه خود، محور حق است، دور علي(ع) مي‌گردد! چه شده كه فاطمه(س) كه محور حق است، دور علي(ع) مي‌گردد؟

 

 

 

خواستند فاطمه(س) را از مدار علي(ع) خارج كنند

 

ديدند فاطمه(س) كه پيغمبر فرمود غضب و رضاي خدا در گرو غضب و رضاي او ست يعني مدار حق است؛ دارد دور علي(ع) مي‌گردد و قرار است كه همه را رسوا كند لذا خواستند فاطمه(س) را از دور خارج كنند. فاطمه(س) مثل پروانه‌اي است كه دور شمع مي‌گردد لذا آتش آوردند پرهاي اين پروانه را بسوزانند. خيلي تلاش كردند فاطمه(س) را از دور اين مدار خارج كنند، بعد هم خواستند ببينند فاطمه(س) كنار رفته يا نه؛ به اميرالمؤمنين(ع) گفتند اجازه دهيد به عيادت دختر پيغمبر(ص) بياييم. مي‌خواستند ببينند فاطمه(س) از نفس افتاده يا نه.

 

حضرت به منزل آمدند و گفتند فاطمه جان آنها مي‌خواهند به عيادت شما بيايند. بي بي فرمودند: «البيت بيتك و اَنا امتك»، خانه خانه تو است من هم كنيز تو هستم. يعني چه؟ فكر مي‌كنيد اين صرفاً حرف يك زن است به شوهرش؟ فاطمه(س) مي‌خواهد تا آخرين نفس خود را خرج ولايت كند، علي هم راهش را باز مي‌كند. فاطمه(س) مي فرمايد: هر چه صلاح ولي خدا باشد، قبول مي‌كنم و من از خودم صلاحي ندارم.

 

 

 

فاطمه(س) غضبناك بود

 

در روايات اهل سنت و شيعه، آمده است كه حضرت زهرا(س) از خليفه اول و دوم غضبناك بود و از دنيا رفت. ابن ابي الحديد نقل مي‌كند آن قدر نارضايتي زهرا(س) زياد بود كه وصيت كرد نيايند براي او نماز بخوانند.

 

وارد خانه شدند براي عيادت كنار بستر زهرا(س) نشستند. بي‌بي سرشان را به سمت ديگر چرخاند. گفتند دختر پيامبر! ما به عيادت شما آمده‌ايم. مي‌خواستند بي‌بي را در معذوريت اخلاقي قرار دهند زيرا مي‌دانستند اين خاندان اهل كرامت و اخلاق هستند.

 

بي بي خطاب به علي(ع)گفتند آقا شما از اينها بپرسيد آيا نشنيدند كه پدرم فرمود: « فاطمة بضعة مني فمن آذاها فقد آذاني،و من آذاني فقد آذى الله ‏»؟![14] فاطمه پاره تن من است و هر كس او را اذيت كند، مرا اذيت كرده و هر كس مرا اذيت كند خدا را اذيت كرده». اميرالمؤمنين(ع) خطاب به آنها فرمود آيا اين حديث را از پيغمبر نشنيده ايد؟ گفتند: شنيده ايم.

 

فاطمه(س) سرش را بالا آورد و گفت خدايا شاهد باش كه اينها مرا آزردند و باز فرمودند يا علي از اينها بپرس آيا نشنيدند كه پدرم فرمود: «إِنَ اللَهَ لَيَغضَبُ لِغَضَبِ فَاطِمَةَ وَ يَرضَى‏ لِرِضَاهَا»[15]، خدا با غضب فاطمه، غضب مي‌كند و با رضايت او راضي مي‌شود. آقا فرمود نشنيديد؟ گفتند: شنيديم. فاطمه(س)چشمانش را او به آسمان گرفت و گفت خدايا تو شاهد باش كه من نسبت به اين دو نفر در غضب هستم. و اين گونه بود كه آنها فهميدند هنوز فاطمه(س) بر گرد مدار علي(ع) است....

 

 

[1] .  نهج‌البلاغه، خطبه 185.

[2]. نهج‌البلاغه، خطبه 210؛ «رَجُلٌ مُنَافِقٌ مُظهِرٌ لِلإِيمَانِ، مُتَصَنِعٌ بِالإِسلاَمِ، لاَيَتَأَثَمُ وَلاَ يَتَحَرَجُ، يَكذِبُ عَلَي رَسُولِ اللهِ (ص) مُتَعَمِداً، فَلَو عَلِمَ النَاسُ أَنَهُ مُنَافِقٌ كَاذِبٌ لَم يَقبَلُوا مِنهُ، وَلَم يُصَدِقُوا قَولَهُ، وَلكِنَهُم قَالُوا: صَاحِبُ رَسُولِ اللهِ(ص) رَآهُ، وَسَمِعَ مِنهُ، وَلَقِفَ عَنهُ، فَيَأخُذُونَ بِقَولِهِ...».

[3]. همان.

[4]. نهج‌البلاغه، خطبه 171؛ «منها في ذكر أصحاب الجمل فَخَرَجُوا يَجُرُونَ حُرمَةَ رَسُولِ اللهِ -صَلَي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ- كَمَا تُجَرُ الأُمَةُ عِندَ شِرَائِهَا».

 

[5]. الشعر و الغنا في المدينۀ و مكه لعصر بني اميه، شوقي ضيف، دار المعارف، قاهره، چ3، بي تا، ص50.

. حجرات، آيه 13. [6]

[8]. نهج البلاغه، حمكت 453؛ «ما زال الزبير رجُلاً منا أهلَ البيتِ حتي نشأ ابنه المشئومُ عبدالله».

[9]. مرتضي مطهري- سيري در نهج البلاغه- صفحه 20-18.

[10]. الأمالي (للمفيد)، النص، ص 5.

[11]. الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي)، ج‏1، ص 157.

[12]. علل الشرائع، ج‏1، ص 223.

[13]. بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏29، ص 646؛ «اللَهُمَ أَدِرِ الحَقَ مَعَهُ حَيثُ مَا دَار».

[14]. مناقب ابن شهر آشوب،ج 3،ص 332 با اندكى تفاوت در عبارت،بحار الانوار،ج 43،ص 80، صحيح مسلم،ج 16،ص 2،مستدرك حاكم،ج 3،ص 173،حلية الاولياء،ج 2،ص 40.

[15]. الأمالي (للمفيد)، النص، ص 95.

.