زمان : 23 Farvardin 1387 - 11:34
شناسه : 10105
بازدید : 22308
اختصاصی یزدفردا :تکذیب خبر فوت آذر یزدی :آذر یزدی سالم و در بیمارستان سیدالشهداء یزد بستری است اختصاصی یزدفردا :تکذیب خبر فوت آذر یزدی :آذر یزدی سالم و در بیمارستان سیدالشهداء یزد بستری است

اختصاصی یزدفردا :

تکذیب خبر درگذشت آذر یزدی :آذر یزدی سالم و در بیمارستان سیدالشهداء یزد بستری است

یزدفردا :تعدادی از سایت های اطلاع رسانی طی اخباری که اصلا صحت ندارد  گزارش دادند که مهدی آذر یزدی نویسنده مشهور کودکان دیشب فوت نموده است

به گزارش خبر نگار یزدفردا :آقای مهدی آذر یزدی صحیح و سالم در بخش قلب بیمارستان سیدالشهداء یزد بستری و در گفتگوی کوتاهی که با خبر نگار یزد فردا دقایقی قبل (ساعت 11:45 دقیقه صبح )انجام داد اعلام نمود :به لطف خداوند من صحیح و سالم هستم و از تمامی کسانی که نگران وضعیت من هستند تشکر می نمایم ومشکل خاصی ندارم .

در پایان امید واریم رسانه های محترم با تحقیق بیشتر نسبت به درج اخبار اینچنینی اقدام نمایند .

گفتنی است :در پی بروز ضعف شدید جسمی، مهدی آذریزدی به بیمارستان منتقل شد

مهدی آذریزدی، خالق مجموعهء «قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب» ساعاتی قبل به دلیل ضعف شدید جسمانی و تشدید بیماری، به بیمارستان منتقل شد. 
حسین مسرّت، نویسنده و پژوهشگر یزدی در گفت‌وگو ئی با سایت شهرزادضمن اعلام این خبر گفت:«یک گروه فیلم‌ساز از تهران برای تهیه مستندی از زندگی ایشان به یزد آمده بود که از ابتدای امروز، استاد آذریزدی همراه آنان به مکان‌های مختلف و جاهای تاریخی شهر یزد رفته بود تا مراحل فیلم‌برداری انجام شود که متاسفانه سنگین بودن این حجم از فعالیت برای آذریزدی که در آستانهء نود سالگی است، موجب بروز ضعف شدید و انتقال ایشان به بیمارستان شد.»

وی وضعیت آذر یزدی را خطرناک ندانست، اما گفت:«با توجه به سابقهء این ضعف و بیماری‌های دیگری که آذر یزدی با آن دست به گریبان بوده، تا ساعاتی دیگر پزشکان مشخص می‌کنند که آیا نیاز به ادامهء حضور ایشان در این مرکز هست یا خیر»
مسرت در پایان گفت:«چنان‌چه وضع بر همین منوال باشد، آذر یزدی هم‌چنان در بخش مراقبت‌های ویژه بستری خواهد شد و درمان وی توسط تیم پزشکی ادامه خواهد داشت.»
لازم به ذکر است که این نویسندهء قدیمی و پیشکسوت داستان‌های کودک و نوجوان، هم‌اکنون در بیمارستان سیدالشهدای شهر یزد بستری‌ست.
پایگاه اطلاع‌رسانی شهرزاد، با پی‌گیری وضعیت استاد مهدی آذریزدی، آخرین اخبار را متعاقبا اعلام خواهد کرد.
برای این نویسندهء بزرگ آروزی سلامت و طول عمر داریم.

بیوگرافی آذر یزدی

مهدي آذر يزدي نويسنده معروف داستانهاي كودكان بسال ۱۳۰۱ در خرمشاه حومه يزد متولد شد . در ۱۳۲۲ به تهران آمد و مقيم تهران گرديد . تحصيلات او بيشتر در حوزه هاي علمي و ديني قديم انجام شده است . قبل از آنكه به كار نگارش داستانهاي كودكان به پردازد ، به مشاغل گوناگون و از جمله عكاسي و كتابفروشي اشتغال داشته است . وي از سال ۱۳۳۶ با توجه به زمينه و مطالعات وسيع قبلي اش شروع به نوشتن داستانهاي گوناگون براي كودكان نمود . وي با انتخاب سبك بخصوصي در تهيه و نگارش داستانهايش بصورت يكي از نويسندگان ورزيده و مطلع داستانهاي كودكان در ادبيات معاصر ايران در آمده است .پنج كتاب در مجموعۀ « قصه هاي خوب براي بچه هاي خوب » و پنج كتاب كوچكتر در مجموعۀ « قصه هاي تازه از كتابهاي كهن » انتشار داد . آذر يزدي ترجمه اي بنام « گربه ناقلا » و حكايت منظومي بنام « شعر قند و عسل » و همچنين دو كتاب آموزشي بنام «خود آموز عكاسي و خود آموز شطرنج » دارد . يكي از مجموعه داستانهاي او برنده جايزه يونسكو در ايران و ديگري برنده عنوان كتاب برگزيده سال از طرف شوراي كتاب كودك گرديده است . مهدى آذريزدى: نويسنده كودكان و نوجوانان متولد سال ،۱۳۰۰ يزد «پرى كجايى... اگر تو بودى حتماً همه چيز راحت تر بود.» وقتى پيشنهاد چاى يا قهوه دادى و بلند شدى از سماور، آب جوشى در ليوان بريزى، زير لب زمزمه مى كردى پرى كجايى... مى گفتند در را به روى كسى باز نمى كنى، خودت هم بعداً گفتى كه نمى دانى چرا چند ساعت هم صحبتم شدى؛ اما همسفرم كردى با خود تا روزهاى دور، تا تنهايى امروز و هميشه آفتاب صورتم را مى سوزاند و من با شتابى بيشتر كوچه هاى قديمى محله خرمشاه ـ يزد را طى مى كردم تا از تو در توى كوچه ها به خانه اش رسيدم و اتاقى كاهگلى وميزى زير نور زرد يك لامپ. مهدى آذريزدى در آستانه هشتاد سالگى پشت ميزى مى نشيند و فقط كتاب مى خواند، كتاب هايى درباره همه چيز، تاريخ، سفرنامه، ادبيات و حتى كتاب هايى درباره طب؛ مى خواهد در تنهايى پرستار خودش باشد. بزرگترين لذت زندگى اش همين كتاب خواندن است. مى گويد: «آخه مى دونى فضول هم هستم، مى خوام همه چيز رو بدونم.» بچه كه بود كتاب نداشت، پاى منبرهاى مذهبى بزرگ مى شد و هر چه مى شنيد قصه هايى تكرارى بود. كليله و دمنه را كه براى انتشارات اميركبير تصحيح مى كرد، ديد چه قصه هاى خوبى! كار بازنويسى را براى بچه ها شروع كرد تا كتاب و قصه داشته باشند. مى گويد: «بيابونى كه گرگ نداره، ميش آميز عبدالكريمه*. آن موقع عرصه خالى بود و هيچ كتابى نبود. اين كار هم تازگى داشت.» حالا البته به نظرش كار هم خوب بوده و تأكيد مى كند: «فكرم خوب بوده، اخلاص هم داشتم. نه شهرت مى خواستم، نه پول. فقط مى خواستم براى بچه هايى كه كتاب ندارند بنويسم و بركتى كه اين كار داشته به خاطر اخلاصى است كه داشتم.» «قصه هاى خوب براى بچه هاى خوب» آذريزدى كه خيلى ها روزگار كودكى شان را با آن سپرى كرده اند با استقبال خوبى مواجه شد. دكتر خانلرى به مدير انتشارات اميركبير گفته بود كار خوبى است، بگوييد ادامه دهد و آذريزدى كم كم اعتماد به نفس پيدا كرد و كار را ادامه داد. روزگار كودكى اش در سختى و فقر رفت. اصلاً مدرسه نرفته و رنگ كلاس درس را نديده، تا جايى كه وقتى در پنجاه سالگى براى اولين بار يك كلاس درس مى بيند نمى تواند جلوى گريه خود را بگيرد. الفبا را از پدر ياد گرفته و خود را با كتاب ساخته است. پدرش معتقد بوده مدرسه آدم را فاسد مى كند و مى گفته به فكر آخرت باشيد. حساسيت ديگر پدر هم به خاطر اين بوده كه مدرسه محله متعلق به زرتشتى ها بوده كه پدر با آنها ميانه اى نداشته. عقده مدرسه نرفتن و بچه ها را با كيف و لباس مدرسه ديدن هميشه براى مهدى آذريزدى باقى مى ماند. نان و پنير و پياز و سركه غذاى روزگار كودكى خانواده آذريزدى بود و هيچ وقت پولى در خانه نداشتند. خيلى از چيزهاى مورد نيازشان را مى كاشتند و يامثلاً آرد را با صابون عوض مى كردند. اين طور بود كه مادر اصرار داشت مهدى سر كارى برود تا مزد بگيرد و پول به دست آورد. بعد از مدتى كار كردن با پدر، در يك جوراب بافى مشغول شد و بعد در يك كتابفروشى كه معبر او بود به دنياى جديدش كه خلاصه مى شد در كتاب، همدم تمام تنهايى هايش. وقتى با كتاب آشنا شد، فهميد دنيا از خرمشاه هم بزرگتر است. آن روزها دكتر محمدعلى اسلامى ندوشن در سال چهارم دبيرستان ايرانشهر درس مى خواند و از اين كتابفروشى كتاب مى خريد. آذريزدى مى ديد ديگران دكتر و استاد مى شوند. متوجه شد راه ديگرى ندارد جز اينكه با كتاب خودش را بسازد. بيست و يك ساله بود كه راهى تهران شد و اينجا مشغول به كار در چند انتشاراتى و كار تصحيح و ويرايش. كتابهايش را هم مى نوشت: قصه هاى تازه از كتابهاى كهن، شعر قندوعسل، گربه ناقلا، گربه تنبل، مجموعه قصه هاى ساده، مثنوى بچه خوب و تصحيح مثنوى مولوى. آذر يزدى از جلسه هاى سه شنبه ها كه در انتشارات يزدان واقع در بلوار كشاورز برگزار مى شد، به عنوان دوران خوشمزه اى ياد مى كند و دوستى و آشنايى با اسلامى ندوشن، حميدى شيرازى، زرين كوب، اقبال، مستوفى و حسين مكى را از خوشى ها و لذت هاى زندگى اش مى داند كه با بسيارى از اينها در چاپخانه انتشارات علمى و اميركبير آشنا شده است. سال ۷۳ اما آذريزدى دوباره به يزد بازگشت. ديگر پول اجاره خانه در تهران را نداشت. به خانه پدرى رفت كه با آرامش بنشيند و بنويسد؛ پشيمان شد، ولى ديگر توان جابه جايى نداشت. زندگى در شهرستان را دوست ندارد و مى گويد همه چيز براى مركزنشين هاست: «هرچه هست در تهران است، نمايشگاه، كتابخانه و ... پل عابر پياده هم كه پله برقى شده. آن وقت مى گن تهران شلوغ شده، خوب مردم از ولايات مى رن تماشا و ماندگار مى شن!» آذريزدى اين روزها بسيار دلسرد است؛ از زندگى، از دنيا، از نوشتن. از وقتى براى چاپ كتاب «گربه تنبل»اش چند سالى معطل مميزى شده، تمام انگيزه هايش براى نوشتن از دست رفته. مى گويد بنويسد كه چه شود؛ باز چندسالى معطلى و تغييرى ناخواستنى. پيرمرد قصه گو به كتابهاى امروزى كه با يك ورق زدن در كتابفروشى خواندنش تمام مى شود، انتقاد دارد، ولى در عين حال مى گويد امروز جوانهاى تحصيلكرده اى روى كار آمده اند كه با بچه ها آشنايند. او مى گويد بچه دور وبرش نبوده و هرچه نوشته در مقايسه با كودكى خودش بوده. براى بچه ها دعا مى كند كه با خريدن كتابهايش خرج او را مى دهند و از خدا مى خواهد بچه ها را زياد كند، البته كتابخوانهاشان را نه بچه هاى فوتباليست را. «قصه هاى خوب براى بچه هاى خوب» را آذريزدى به انتشارات ابن سينا داده بود كه چاپ نكرد. از ميدان مخبرالدوله تا ناصرخسرو را گريه مى كرد، با جعفرى ـ مدير انتشارات اميركبير ـ قهر بود و نمى دانست چطور از او بخواهد كتابش را چاپ كند. جعفرى از پشت شيشه مغازه آذريزدى را كه ديد فهميد كارى با او دارد. كتابش را چاپ كرد و حالا سالهاست مهدى آذريزدى ـ حتى اگر ديگر ننويسد ـ براى بچه ها قصه مى گويد ... تعدادى از نوشته ها: «قصه هاى خوب براى بچه هاى خوب»، قصه هاى كليله و دمنه، قصه هاى مرزبان نامه، سندبادنامه و قابوسنامه، قصه هاى مثنوى مولوى، قصه هاى قرآن، قصه هاى شيخ عطار، قصه هاى گلستان و ملستان، قصه هاى چهارده معصوم. «قصه هاى تازه از كتابهاى كهن»: خير و شر، حق و ناحق، ده حكايت، بچه آدم، پنج افسانه، مرد و نامرد، قصه ها و مثل ها، هشت بهشت، بافنده دانا اصل موضوع و دوازده حكايت ديگر‎/ فرهنگ يزدى‎/ دستور طباخى و خانه دارى‎/ لبخند‎/ گربه ناقلا‎/ شعر قند وعسل‎/ مثنوى بچه خوب‎/ خاله گوهر، فالگير‎/ مكتبخانه‎/ قصه هاى ساده‎/ گربه تنبل‎/ چهل حديث و ...

گزارش تکمیلی متعاقبا منتشر می شود

یزدفردا