يکي گفــت باصوفيي در صفا
نداني فلانــت چه گفت از قفا؟
بگفتا بخفت اي برادر خموش
ندانسته بهتر که دشمن چه گفت
کساني کــه پيغام دشمن برند
زدشمن همانا کــه دشمن ترند !
کسي قول دشمن نيارد به دوست
به جز آنکه در دشمني يار اوست
تو دشمن تـري کاوري بر دهان
که دشمن چنين گفته اندر نهان
سخن چين کند تازه جنگ قديم
به خشم آورد نيکـمرد سليم
از آن همنشين تا تواني گــريز
که مر فتنه ي خفته را گفت خيز
سيه چال و مرد اندر او بسته پاي
به از فتنه ازجاي بردن به جاي
ميان دوتن جنگ چون آتش است
سخن چين بد بخت هيزم کش است
هدیه ای از همراه فردائی ما :بیکی
از باب هفتم بوستان سعدی