کتاب خاستگاه سیاوش تالیف آقای محمد حسین صالحی چند روزی است که انتشار یافته . نویسنده در این کتاب به بررسی جغرافیای تاریخی داستان سیاوش و فرود پرداخته که قسمتهای زیادی از این جغرافیای تاریخی در استان یزد رخ داده است.
نویسنده درباره ارتباط کتاب خاستگاه سیاوش و شاهنامه فردوسی چنین می گوید:
شاهنامة حکیم فردوسي يک اثر ادبي ـ حماسي است که در سطح جهان توجّة هر قوم و ملّتي را به خود جلب کرده است. به جرأت ميتوان گفت تا به حال هيچ اثر حماسي چون شاهنامة فردوسي بر جنبههاي مختلف فرهنگ يك قوم اثر گزار نبوده است. مؤثرترين بخش، وجه تاريخي اين اثر بوده که اساس سرودن منظومه قرار گرفته است.
يکي از مهمترين داستانهاي شاهنامه، داستان سياوش است که پس از مرگ او به فرمان افراسياب، ايرانيان به خونخواهي اين شاهزاده به پا ميخيزند.
فردوسي در داستان خونخواهي سياوش توسط فرزندش كيخسرو به ذكر مكانهایي چون كاسهرود، كلات، جرم، ميم، سياهكوه، سپيدكوه، دخمهشاهوار، دربنددژ، درازايسنگ ميپردازد. عدّهاي از تاريخنگاران و جغرافيدانان با تحقيق در اين زمينه و به استناد از كهنترين منابع تاريخي در دسترس براي اين داستان قائل به مكاني خاص شده اند. تعدادي از اين منابع عبارتند از: اوستا، حدودالعالم(پيشاوري)، معجم البلدان (یاقوت حموي)، اصحابرس (حبيب اله فضايلي)، المسالك الممالك (اصطخري)، المسالك الممالك (ابن حوقل) است.
فردوسي در سرودن شاهنامه به خصوص در قسمتي كه با عنوان بخش اسطورهاي ـ پهلواني شناخته ميشود، تنها به ذكر تخيّلات يك قوم نپرداخته، بلكه اين مطالب را از منابعي دقيق برگرفته و با كلام زيباي خود به ما ارزاني داشته است.
وی در ادامه درباره دلیل انجام این پژوهش چنین گفت:
چنان که متذکر شدم یکی از زیباترین داستانهای شاهنامه فردوسی که بسیاری از جغرافیدانان و سیّاحان و نویسندگان ادوار مختلف در سخن گفتن از اتّفاقّات آن قائل به مکان خاص شدهاند، داستان سیاوش است.
ابتدا به دنبال منابعي گشتم که چنين مطالبي را متذکر شده بودند و از آنجا که، عاقبت جوينده يابنده است به منابعي بيش از آنچه فکر ميکردم دست يافتم، چرا که اکثر جغرافيدانان قديم درباره مکان گذر سياوش از آتش به ابرقو اشاره کرده بودند. ـ که در فصل اول اين مجموعه به برخي از آنها را ذکر کردهام ـ در وحله اول فکر مي کردم پاسخ سئوال را يافتهام، اما بعد از کمي جستجو و مطالعه در ميان کتابهاي جغرافياي قديم و تطابق آن با جغرافياي کنوني ابرقو، بر من واضح شد که چيزي جز باد در مشت ندارم. گويي گذر زمان و بيانهاي غرق در افسانه پردازي راه را بر حقيقت بسته بود. ولی شوقی در من ايجاد شده بود که چون شراره آتش در جانم زبانه ميکشيد و لحظهاي مرا آرام نميگذاشت ، گويي کودک جستجوگر درونم به دنبال مام وطنش ميگشت.
عاقبت بدين نتيجه رسيدم که بايد موضوع را از ابتدا و ريشه اصليش دنبال کنم.
اينگونه بود که پا به باغ سخن حکيم توس نهادم، و به بيش از آنچه در تصورم ميگنجيد رسيدم. آنچنان که سالهاي بعدي عمرم را در راه شناخت بيشتر جغرافياي شاهنامه صرف کردم.
بعضي از نقاط نام برده شده در داستان سياوش و فرود مانند: ميم، کاسه رود، سفيد کوه، حداقل براي کسي چون من که اهل آن شهر بودم و با نامها آشنا، آسان بود، اما برخي نقاط هنوز گنگ و مجهول بود و در هزار توي گذر زمان غبار فراموشي بر آن نشسته بود و تنها راهنماي من در اين راه گفتههاي حکيم توس بود تا بتوانم قطعات اين جورچين درهم ريخته را بيابم و بار ديگر کنارهم بگذارم.
جا دارد تا اشارهاي هرچند کوتاه به چند نکته مهم در این خصوص داشته باشيم:
اول آنکه به ضن یغین استاد فرزانه، هرگز بدين موضوعات پاننهاده و آنها را از نزديک نديده است و چه بسا که در زمان خود استاد توس نيز وضع و حال اين نقاط بهتر از امروزش نبوده باشد.
حال اين سئوال پيش ميآيد که، استاد توس چگونه داستاني را با چنين دقتي در جغرافيا و اتفاقات بيان نموده است؟
يکي از پاسخهاي در خور آن است که حکيم توس، اين داستان را از منابع و اسنادي که در اختيار داشته بيان نموده است و تنها کسي هم نبوده که اين منابع را در اختيار داشته و کساني چون بيهقي و طبري و ثعالبي و ديگراني نيز اين داستان را همانند استاد توس ذکر کردهاند و در منابع ايشان به برخي مکانها و موضعات اشاره شده که در شاهنامه نيست اما بيشک زيباترين و بديع ترين روايت اين داستان روایت استاد فرزانه است.
نکته ديگري که در اينجا نبايد از خاطر پنهان بماند، تصور تاريخ نگاري در باب شاهنامه حکيم توس است. چرا که شاهنامه تاريخ نيست بلکه حماسه است و آنچه تاريخ و حماسه را به يکدگير نزديک ميکند ريشه داشتن حماسه در تاريخ است.
براي روشن تر شدن اين مطلب مثالي را ميآورم:
اگر تمدن و فرهنگ يک ملت پويا چون تمدن قوم ايراني را مثابه درختي تصور کنيم، ريشه هاي اين درخت، تاريخ گذشته آن سرزمين است و هنرمند حماسه سرايی چون -حکيم توس- به مانند تنه آن درخت، که واسط بين آن ريشه تاريخي و سرشاخههاست و شاخههاي سرسبز و دلفريب آن درخت، حماسهاي چون شاهنامه. تفاوت حماسه سرا و تاريخ نگار در همينجا نهفته است که تاريخ نگار تنها وصف ريشه هاي در خاک و گل فرو رفته را ميکند، اما حماسه سرا همان مفاهيم را با هنرمندی از هزارتوي زنگاربسته تاريخ مبدل به سرشاخههاي جوان و زيبایی میکند که بر دل همگان از هرطبقه و مقامي مينشيند و البته بر دل مردمان زجر کشيده طبقه فرو دست بيشتر، از اين روست که شاهنامه زمزمه مردمان هر کوي و برزن ميشود و نسلبهنسل و سينهبهسينه انتقال مييابد و در بدترين لحظات تاخت و تاز ترکان و تازيان و مغولان که هرکس گرانبهاترين چيزش را بر ميدارد و پا به فرار ميگذارد، ايراني شاهنامهاش را بر ميدارد و آن را عزيرتر از جانش نگاهباني ميکند.
شاهنامه تنها تاريخ نيست، بلکه براي هر ايراني خردمند به مثابه قباله عقد ما در اين آب و خاک است و گواهي بر حيثيت و حلال زادگي فرزندان آن.
در اينجا متذکر شوم که سخن گفتن از جغرافياي شاهنامه امر خطيري است و بيشک نقدها و مخالفتهاي بسياري را به دنبال خواهد داشت. با اين وجود پيشاپيش تمام اين نقدها و مخالفتها را به جان و دل خريدار ميشوم، چرا که به کلام استاد توس و تلاشهاي خود در راه شناخت آن ایمان کامل دارم و بيشک مسئول همه مطالبي هستم که کتاب خاستگاه سیاوش به چاپ رسيده است.
در اینجا باید از حمایتهای بی دریغ مدیریت محترم میراث فرهنگی استان یزد جناب آقای مهندس شرافت جهت چاپ این مجموعه تشکر و قدردانی نمایم.
اميدوارم اين پژوهش گامي در جهت اعتلاي هر چه بيشتر جغرافياي شاهنامه استاد توس باشد و مورد رضايت داناي مينوخرد قرار گيرد.
> مطلب این صفحه را به زبان دلخواه خود ترجمه کنید
این خبر را با دوستان خود به اشتراک بگذارید
|
|
|
|
|
|
|