زمان : 19 Tir 1403 - 10:30
شناسه : 7539
بازدید : 2588
شمه‏اى از فداكارى ابوطالب شمه‏اى از فداكارى ابوطالب

شمه‏اى از فداكارى ابوطالب

گروه اخبار مذهبي يزدفردا
سران قريش در خانه ابوطالب با حضور پيامبر انجمنى تشكيل دادند. سخنانى ميان آنان رد و بدل گرديد سران قريش بدون اينكه نتيجه‏اى از مصاحبه خود بگيرند از جاى خود بلند شدند، در حالى كه عقبة بن ابى معيط، بلند بلند مى‏گفت: او را به حال خود باقى بگذاريد; پند و نصيحت‏سودى ندارد و بايد او را ترور كرد و به زندگى وى خاتمه داد.(1)

ابوطالب از شنيدن اين جمله، سخت ناراحت گرديد ولى چه مى‏توانست‏بكند، آنان به عنوان مهمان وارد خانه او شده بودند. اتفاقا رسول گرامى همان روز از خانه بيرون رفت، و ديگر به خانه برنگشت. طرف مغرب، عموهاى آن حضرت به خانه وى سر زدند، اثرى از او نديدند. ناگهان ابوطالب، متوجه گفتار قبلى «عقبه‏» گرديد، و با خود گفت‏حتما برادر زاده‏ام را تررو كرده‏اند و به زندگى او خاتمه داده‏اند.

با خود فكر كرد كه كار از كار گذشته، بايد انتقام محمد را از فرعونهاى مكه بگيرم. تمام فرزندان هاشم و عبدالملك را به خانه خود دعوت كرد، و دستور داد كه هر كدام سلاح برنده‏اى را زير لباسهاى خود پنهان كنند، و دستجمعى وارد مسجدالحرام گردند; هر يك از آنها در كنار يكى از سران قريش بنشينند و هر موقع صداى ابوطالب بلند شد و گفت: يا معشر قريش ابغى محمدا: اى سران قريش محمد را از شما مى‏خواهم; فورا از جاى خود برخيزيد و هر كس شخصى را كه در كنارش نشسته است ترور كند، تا به اين وسليه جملگى به قتل برسند.

ابوطالب عازم رفتن بود كه ناگهان «زيد بن حارثه‏» وارد خانه شد و آمادگى آنها را ديد. دهانش از تعجب باز ماند و گفت هيچ گزندى به پيامبر نرسيده و حضرتش در خانه يكى از مسلمانان مشغول تبليغ است. اين را گفت و بى‏درنگ دنبال پيامبر دويد و حضرت را از تصميم خطرناك ابوطالب آگاه ساخت. پيامبر نيز برق‏آسا خود را به خانه رساند. چشم ابوطالب به قيافه جذاب و نمكين برادرزاده افتاد. در حالى كه اشك شوق از گوشه چشمان او سرازير بود، رو به وى كرد، گفت: اين كنت‏يا ابن اخى اكنت فى خير؟ برادر زاده‏ام كجا بودى؟ در اين مدت شاد و خرم و دور از گزند بودى؟! پيامبر جواب عمو را داد و گفت: از كسى آزارى به او نرسيده است.

«ابوطالب‏» تمام آن شب را به فكر فرو رفته بود، و با خود مى‏انديشيد، و مى‏گفت: امروز برادر زاده‏ام مورد هدف دشمن قرار نگرفت، ولى، قريش تا او را نكشد آرام نخواهد گرفت. صلاح در اين ديد كه فردا پس از آفتاب موقع گرمى انجمنهاى قريش با جوانان هاشم و عبدالمطلب وارد مسجد گردد و آنها را از تصميم ديروز خود آگاه سازد; شايد رعبى در دل آنها بيفتد و بعدها نقشه كشتن محمد را نكشند. آفتاب مقدارى بالا آمد، وقت آن شد كه قريش از خانه‏ها به سوى محافل خودروانه شوند، هنوز مشغول سخن نشده بودند كه قيافه ابوطالب از دور پيدا شد، و ديدند جوانان دلاورى به دنبال او مى‏آيند همه دست و پاى خود را جمع كرده و منتظر بودند كه ابوطالب چه مى‏خواهد بگويد، و براى چه منظورى با اين دسته، وارد مسجدالحرام شده است.

ابوطالب در برابر محفل آنان ايستاد و گفت: ديروز محمد ساعاتى از ديده ما غائب گرديد. من تصور كردم كه شما به دنبال گفتار «عقبه‏» رفته و او را به قتل رسانيده‏ايد. از اينرو تصميم گرفته بودم با همين جوانان وارد مسجد الحرام شوم و بهر يك از دستور داده بودم در كنار يكى از شما بنشيند، و هر موقع صداى من بلند شد همگى بيدرنگ از جاى برخيزند، و با حربه‏هاى پنهانى خود، خونهاى شما را بريزند. ولى خوشبختانه محمد را زنده يافتم و او را از گزند شما مصون ديدم. سپس به جوانان دلاور خود دستور داد، كه سلاحهاى پنهانى خود را بيرون آوردند و گفتار خود را با اين جمله پايان داد: به خدا قسم اگر او را مى‏كشتيد، احدى از شما را زنده نمى‏گذاشتم و تا آخرين نيرو با شما مى‏جنگيدم و...(2)

اگر صفحات تاريخ زندگى حضرت ابوطالب را از نظر بگذرانيد ملاحضه خواهيد كرد كه وى چهل سال تمام پيامبر را يارى نمود و بالاخص در ده سال اخير زندگانى او، كه مصادف با بعثت و دعوت آن حضرت بود جانبازى و فداكارى بيش از حد در راه پيامبر از خود نشان داد. يگانه عاملى كه او را تا اين حد استوار و پاى برجاساخته بود همان نيروى ايمان و عقيده خالص او نسبت‏به ساحت مقدس پيامبر اسلام بوده است و اگر فداكاريهاى فرزند عزيز او على را، به خدمات پدر ضميمه كنيد، حقيقت اشعار ياد شده در زير، كه ابن ابى الحديد در اين باره سروده است‏براى شما روشن مى‏شود. اينك ترجمه بخشى از آن اشعار:

«هرگاه ابوطالب و فرزند او نبود، هرگز دين، قد راست نمى‏كرد.

وى در مكه پناه داد و حمايت كرد، و فرزند او در «يثرب‏» در گردابهاى مرگ فرو رفت.»

پى‏نوشتها:

(1) لا تعود اليه ابدا و ما خير من ان نقتال محمدا.

(2) و الله لوقتلتموه ما ابقيت منكم احدا حتى نتفانى نحن و انتم - «طبقات كسرى‏» ج 1/202- 203 «طرائف ص 85»، «الحجة‏» / 61.

فرازهايى از تاريخ پيامبر اسلام ص 159

منبع :حوزه علميه