شمهاى از فداكارى ابوطالب
گروه اخبار مذهبي يزدفردا
سران قريش در خانه ابوطالب با حضور پيامبر انجمنى تشكيل دادند. سخنانى ميان آنان رد و بدل گرديد سران قريش بدون اينكه نتيجهاى از مصاحبه خود بگيرند از جاى خود بلند شدند، در حالى كه عقبة بن ابى معيط، بلند بلند مىگفت: او را به حال خود باقى بگذاريد; پند و نصيحتسودى ندارد و بايد او را ترور كرد و به زندگى وى خاتمه داد.(1)
ابوطالب از شنيدن اين جمله، سخت ناراحت گرديد ولى چه مىتوانستبكند، آنان به عنوان مهمان وارد خانه او شده بودند. اتفاقا رسول گرامى همان روز از خانه بيرون رفت، و ديگر به خانه برنگشت. طرف مغرب، عموهاى آن حضرت به خانه وى سر زدند، اثرى از او نديدند. ناگهان ابوطالب، متوجه گفتار قبلى «عقبه» گرديد، و با خود گفتحتما برادر زادهام را تررو كردهاند و به زندگى او خاتمه دادهاند.
با خود فكر كرد كه كار از كار گذشته، بايد انتقام محمد را از فرعونهاى مكه بگيرم. تمام فرزندان هاشم و عبدالملك را به خانه خود دعوت كرد، و دستور داد كه هر كدام سلاح برندهاى را زير لباسهاى خود پنهان كنند، و دستجمعى وارد مسجدالحرام گردند; هر يك از آنها در كنار يكى از سران قريش بنشينند و هر موقع صداى ابوطالب بلند شد و گفت: يا معشر قريش ابغى محمدا: اى سران قريش محمد را از شما مىخواهم; فورا از جاى خود برخيزيد و هر كس شخصى را كه در كنارش نشسته است ترور كند، تا به اين وسليه جملگى به قتل برسند.
ابوطالب عازم رفتن بود كه ناگهان «زيد بن حارثه» وارد خانه شد و آمادگى آنها را ديد. دهانش از تعجب باز ماند و گفت هيچ گزندى به پيامبر نرسيده و حضرتش در خانه يكى از مسلمانان مشغول تبليغ است. اين را گفت و بىدرنگ دنبال پيامبر دويد و حضرت را از تصميم خطرناك ابوطالب آگاه ساخت. پيامبر نيز برقآسا خود را به خانه رساند. چشم ابوطالب به قيافه جذاب و نمكين برادرزاده افتاد. در حالى كه اشك شوق از گوشه چشمان او سرازير بود، رو به وى كرد، گفت: اين كنتيا ابن اخى اكنت فى خير؟ برادر زادهام كجا بودى؟ در اين مدت شاد و خرم و دور از گزند بودى؟! پيامبر جواب عمو را داد و گفت: از كسى آزارى به او نرسيده است.
«ابوطالب» تمام آن شب را به فكر فرو رفته بود، و با خود مىانديشيد، و مىگفت: امروز برادر زادهام مورد هدف دشمن قرار نگرفت، ولى، قريش تا او را نكشد آرام نخواهد گرفت. صلاح در اين ديد كه فردا پس از آفتاب موقع گرمى انجمنهاى قريش با جوانان هاشم و عبدالمطلب وارد مسجد گردد و آنها را از تصميم ديروز خود آگاه سازد; شايد رعبى در دل آنها بيفتد و بعدها نقشه كشتن محمد را نكشند. آفتاب مقدارى بالا آمد، وقت آن شد كه قريش از خانهها به سوى محافل خودروانه شوند، هنوز مشغول سخن نشده بودند كه قيافه ابوطالب از دور پيدا شد، و ديدند جوانان دلاورى به دنبال او مىآيند همه دست و پاى خود را جمع كرده و منتظر بودند كه ابوطالب چه مىخواهد بگويد، و براى چه منظورى با اين دسته، وارد مسجدالحرام شده است.
ابوطالب در برابر محفل آنان ايستاد و گفت: ديروز محمد ساعاتى از ديده ما غائب گرديد. من تصور كردم كه شما به دنبال گفتار «عقبه» رفته و او را به قتل رسانيدهايد. از اينرو تصميم گرفته بودم با همين جوانان وارد مسجد الحرام شوم و بهر يك از دستور داده بودم در كنار يكى از شما بنشيند، و هر موقع صداى من بلند شد همگى بيدرنگ از جاى برخيزند، و با حربههاى پنهانى خود، خونهاى شما را بريزند. ولى خوشبختانه محمد را زنده يافتم و او را از گزند شما مصون ديدم. سپس به جوانان دلاور خود دستور داد، كه سلاحهاى پنهانى خود را بيرون آوردند و گفتار خود را با اين جمله پايان داد: به خدا قسم اگر او را مىكشتيد، احدى از شما را زنده نمىگذاشتم و تا آخرين نيرو با شما مىجنگيدم و...(2)
اگر صفحات تاريخ زندگى حضرت ابوطالب را از نظر بگذرانيد ملاحضه خواهيد كرد كه وى چهل سال تمام پيامبر را يارى نمود و بالاخص در ده سال اخير زندگانى او، كه مصادف با بعثت و دعوت آن حضرت بود جانبازى و فداكارى بيش از حد در راه پيامبر از خود نشان داد. يگانه عاملى كه او را تا اين حد استوار و پاى برجاساخته بود همان نيروى ايمان و عقيده خالص او نسبتبه ساحت مقدس پيامبر اسلام بوده است و اگر فداكاريهاى فرزند عزيز او على را، به خدمات پدر ضميمه كنيد، حقيقت اشعار ياد شده در زير، كه ابن ابى الحديد در اين باره سروده استبراى شما روشن مىشود. اينك ترجمه بخشى از آن اشعار:
«هرگاه ابوطالب و فرزند او نبود، هرگز دين، قد راست نمىكرد.
وى در مكه پناه داد و حمايت كرد، و فرزند او در «يثرب» در گردابهاى مرگ فرو رفت.»
پىنوشتها:
(1) لا تعود اليه ابدا و ما خير من ان نقتال محمدا.
(2) و الله لوقتلتموه ما ابقيت منكم احدا حتى نتفانى نحن و انتم - «طبقات كسرى» ج 1/202- 203 «طرائف ص 85»، «الحجة» / 61.
فرازهايى از تاريخ پيامبر اسلام ص 159
منبع :حوزه علميه