زمان : 22 Shahrivar 1386 - 00:48
شناسه : 7538
بازدید : 7400
زندگينامه حضرت ابوطالب سلام الله عليه زندگينامه حضرت ابوطالب سلام الله عليه

زندگينامه حضرت ابوطالب سلام الله عليه
امام صادق عليه السلام مى‏فرمايد:

مثل ابي‏طالب مثل اهل الكهف حين اسروا الايمان و اظهروا الشرك فآتاهم الله اجرهم مرتين;

مثل حكايت ابوطالب، مثل اصحاب كهف است كه ايمان خود را مخفى كردند و اظهار شرك نمودند، پس خداوند اجر و پاداش آنان را دو چندان داد.

(بحار الانوار، ج 35 ص 72)

يكى از شخصيتهاى نقش آفرين صدر اسلام، حضرت ابوطالب پدر على(ع) است. وى در هنگامى كه پدر عاليقدر اسلام از همه سو هدف تيرهاى زهرآگين مشركان مكه بود مردانه از آن حضرت حمايت كرد و بدين وسيله در گسترش اسلام و تقويت مسلمانان نقش مهمى ايفا نمود.

متاسفانه اين رادمرد الهى با همه فداكاريهايش از اسلام كه بر دوست و دشمن پوشيده نيست‏سخت مظلوم واقع شده و تمام تلاشهاى او درباره پيامبر اسلام(ص) نه تنها در تاريخ به فراموشى سپرده شده بلكه حتى نسبت كفر و شرك به اين مسلمان با فضيلت داده‏اند. لذا در اين بخش بر آنيم با اين شخصيت‏بزرگ اسلام آشنا شويم تا از اين رهگذر علاوه بر آشنايى به فضايل و كمالات على(ع) از ديدگاه وراثت، پاسخ اتهاماتى كه بويژه به ابوطالب پدر على(ع) نسبت داده شده و او را به شرك و كفر متهم نموده‏اند، داده شود. همچنين شبهاتى كه به ايمان و اسلام اين مرد الهى و وارسته وارد كرده‏اند با دليل و برهان برطرف شود و با اين حديث‏شريف كه در زيارت وارث آمده، آشنا شويم: «اشهد انك كنت نورا فى الاصلاب الشامخة و الارحام المطهرة لم تنجسك الجاهلية بانجاسها و لم تلبسك من مدلهمات ثيابها.» و بدانيم كه ابوطالب و فاطمه بنت اسد، پدر و مادر على هر دو از ابتدا موحد و خدا پرست و بر آيين توحيدى ابراهيم حنيف بوده‏اند. و پس از ظهور اسلام به پيامبر(ص) ايمان آوردند و با اعتقاد به دين و آيين محمد(ص) از دينا رفتند.

نام و نسب ابوطالب
نام ابوطالب، «عمران‏» است و بعضى او را «عبدمناف‏» ناميده‏اند. چون فرزند بزرگش «طالب‏» بود، او را ابوطالب خواندند. وى 35 سال قبل از تولد پيامبر اسلام(ص) در مكه معظمه در خانواده‏اى برجسته و خدا شناس ديده به جهان گشود. او با عبدالله پدر پيامبر(ص) برادر بود. پدرش «عبدالمطلب‏» جد پيامبر اسلام است كه همه قبايل عرب وى را به عظمت و بزرگوارى مى‏شناختند و از او به عنوان مردى با كفايت و مبلغ آيين توحيد ابراهيم ياد مى‏كردند. عبدالمطلب، چنان مورد توجه دنياى آن روز بود كه او را با لقب «سيد البطحاء» آقاى سرزمين مكه و حومه آن و «ساقى الحجيج‏» آب دهنده حاجيان خانه خدا و «ابوالساده‏» پدر بزرگواريها و «حافر الزمزم‏» ايجاد كننده چاه زمزم مى‏خواندند. عبدالمطلب در حفظ و حراست وجود مبارك حضرت محمد(ص) بسيار كوشا بود. شيعه و اهل سنت‏بر اين حقيقت معترف‏اند.

ابوطالب از چنين پدرى به دنيا آمد و در خانه چنين شخصيت‏بزرگ و الهى پرورش يافت. ابوطالب چهار پسر و دو دختر داشت. پسران او ده سال با يكديگر فاصله سنى داشتند. طالب پسر بزرگ اوست كه از او نسلى باقى نمانده است. دومين فرزند او عقيل و سومين آنها جعفر معروف به جعفر طيار و چهارمين و آخرين فرزند پسرى وى حضرت على(ع) است. دو دخترش يكى فاخته نام داشت كه او را «ام‏هانى‏» مى‏خواندند و دختر ديگرش «ريطه‏» يا «اسماء» است. فرزندان ابوطالب همه از فاطمه بنت اسداند.(1)

گوشه‏اى از زندگانى افتخارآميز ابوطالب
ابوطالب در خانواده‏اى خداپرست و موحد و در سايه پدرى همچون عبدالمطلب كه از كمالات روحى و امتيازات معنوى برخوردار بود، پرورش يافت. و همانند پدرش در مسير آيين حنيف ابراهيمى قدم برمى‏داشت و منصب سقايت و آبرسانى به زايران خانه خدا و پاسدارى از جان حضرت محمد(ص) را به نيكويى بر عهده گرفت.

ابوطالب نه تنها تحت تاثير شرك و بت‏پرستى مردم مكه قرار نگرفت، بلكه در مقابل شيوه‏هاى جاهليت ايستادگى كرد و نوشيدن مشروبات را بر خود حرام ساخت و خود را از هرگونه فساد و آلودگى، برحذر داشت.(2) او نخستين كسى است كه «سوگند خوردن اولياى مقتول براى اثبات قتل‏» را در امر قضا، سنت قرار داد و بعدها اسلام نيز آن رابا نام «قسامه‏» تثبيت كرد.(3)

مورخان نوشته‏اند: «ابوطالب سه سال قبل از هجرت، بعد از آن كه پيامبر(ص) و يارانش از «شعب‏» خارج شدند، در ماه شوال يا ذى‏القعده در سن 84 سالگى از دنيا رفت.» (4) و در حالى دنيا را وداع گفت كه قلبش لبريز از ايمان به خدا و عشق به محمد(ص) بود. بدنش را در مكه معظمه در مقبره حجون معروف به «قبرستان ابوطالب‏» دفن كردند. با مرگ او خيمه‏اى از حزن و اندوه بر پيامبر اسلام و مسلمانان آن روز كه كمتر از پنجاه نفر بودند، سايه افكند زيرا آنان بهترين حامى، مدافع و فداكار در راه اسلام را از دست دادند. ابن كثير و ابن اثير نقل مى‏كنند: «كفار قريش پس از وفات ابوطالب بر سر مبارك پيامبر(ص) خاك - و گاهى روده گوسفند - مى‏ريختند. (5) اندوه مسلمانان چند روز بعد با درگذشت‏حضرت خديجه، ركن ديگر اسلام و حامى پيامبر خدا، دو چندان شد.(6)

درگذشت ابوطالب و خديجه كبرى مصيبت‏بزرگى براى رسولخدا بود. پيامبر(ص) مى‏فرمايد:

«ما نالت قريش منى شيئا اكرهه حتى مات ابوطالب‏»

تا زمانى كه ابوطالب زنده بود، قريش نمى‏توانست هيچ گونه ناخوشايندى براى من ايجاد كند.»(7)

ابوطالب پس از درگذشت عبدالمطلب، كفالت و سرپرستى محمد(ص) را كه هشت‏ساله بود به عهده گرفت و تا هنگام وفاتش، 42 سال تمام پروانه‏وار به گرد شمع وجود او گشت. و در تمام حالات، در سفر و حضر ازاو حراست و حفاظت كامل نمود و در راه هدف مقدس پيامبر اسلام كه نشر آيين يكتاپرستى و ريشه‏كن كردن شرك و بت‏پرستى بود از هيچ كوششى دريغ ننمود، حتى به مدت سه سال در كنار پيامبر(ص) و ساير بنى‏هاشم در «شعب ابى‏طالب‏» - كه دره‏اى خشك و سوزان بود - به سر برد. وى همواره ايمان خود را كتمان مى‏كرد تا بهتر از اسلام و حضرت محمد(ص) دفاع نمايد. او در ضمن اشعارى اين حقيقت را بازگو مى‏كند.

ليعلم خيار الناس ان محمدا نبي كموسى و المسيح بن مريم اتانا يهدى مثل ما اتيا به فكل بامر الله يهدى و يعصم و انكم تتلونه فى كتابكم بصدق حديث لا حديث المرجم

شخصيت‏هاى فهميده بدانند كه محمد; مانند موسى و عيسى پيامبر است.

همانطور كه آن دو پيامبر هدايت آسمانى داشتند او نيز دارد; و تمام پيامبران به فرمان خدا مردم را راهنمايى و از گناه باز مى‏دارند.

و شماها اوصاف او را در كتابهاى آسمانى به درستى مى‏خوانيد; و اين گفتار صحيحى است و رجم به غيب نيست. (8)

ابوطالب و راهب مسيحى
ابوطالب علاقه شديدى به حضرت محمد(ص) داشت. در خانه خود او را بر فرزندان و ساير اهل خانه ترجيح مى‏داد. اتفاقى پيش آمد كه بر علاقه‏اش نسبت‏به او افزود و سعى خود را در حفاظت و مراقبت از جان او دو چندان كرد. آن اتفاق، سفر تجارتى ابوطالب به شام بود. هنگام حركت، محمد(ص) كه هنوز دوازده بهار از عمر او نگذشته بود زمام شتر عمو را گرفت و در حالى كه اشك در چشمانش حلقه زده بود گفت: «عمو جان، مرا به كه مى‏سپارى؟»

ابوطالب از اين جمله اندوهگين شد و تصميم گرفت‏برادرزاده‏اش را همراه خود ببرد. او را بر روى شترى كه خود سوار بود جاى داد و با خود به شام برد، در طول مسير به محلى به نام «بصرى‏» رسيدند. ديرى در آن جا بود و راهبى نصرانى در آن سكونت داشت. رهبانان ديگر براى ديدار ازراهب بزرگ به آنجا مى‏آمدند. هر سال قافله‏اى از قريش از آن محل مى‏گذشت و راهب به آنها اعتنايى نمى‏كرد. در آن سال بر خلاف گذشته، راهب از اهل قافله دعوت به عمل آورد و آنها را اطعام داد.

راهب متوجه ابرى شد كه بر فراز قافله قريش سايه افكنده است. دانست كسى در ميان اين جمع مورد عنايت‏خداى بزرگ است. اهل قافله پس از آن كه به دعوت راهب وارد صومعه شدند، راهب ديد ابر از حركت‏باز ايستاده است. سؤال كرد: «آيا كسى از قافله بيرون مانده است؟» گفتند: «كودكى نزد شتران و بارها مانده است.»

راهب گفت: «بگوييد او هم داخل شود.» محمد(ص) وارد شد. راهب قامت او را به دقت نظاره كرد. يكى از اهل كاروان خطاب به راهب گفت: «در گذشته از ما پذيرايى نمى‏كردى، آيا پى آمدى روى داده است كه ما را به حضور پذيرفته‏اى؟»راهب در پاسخ گفت: «آرى چنين است. شما اينك ميهمان من هستيد» پس از آن كه اهل كاروان غذا خوردند و متفرق شدند، راهب با ابوطالب و حضرت محمد (ص) در كنجى در خلوت به گفتگو نشستند. راهب خطاب به محمد(ص) گفت: «اى پسر، تو را به لات و عزى - دو بت‏بزرگ در مكه - قسم مى‏دهم كه هر چه را مى‏پرسم پاسخ گويى.»

حضرت محمد فرمود: «لا تسالنى باللات و العزى فوالله ما ابغضت‏شيئا قط بغضهما; با سوگند به بت لات و عزى از من چيزى سؤال نكن. به خدا قسم به هيچ چيزى مانند آنها بغض و عداوت ندارم.» راهب گفت: «پس تو را به خدا قسم مى‏دهم سؤالات من را پاسخ گويى.» حضرت محمد(ص) گفت: «از هر چه مى‏خواهى سوال كن.»

سپس راهب مطالبى درباره حالات حضرت، از خواب و بيدارى و ساير كارهايش پرسيد. حضرت همه را همانگونه كه راهب فكر مى‏كرد و در انجيل و ساير كتابها درباره پيغمبر خاتم خوانده بود، پاسخ داد. سپس تقاضا كرد كه بين دو شانه او را ببيند. راهب مهر نبوت را ميان دو شانه حضرت مشاهده كرد. بعد سؤالاتى از ابوطالب كرد. از او پرسيد: «اين پسر با تو چه نسبتى دارد؟ گفت: «فرزند من است‏» راهب گفت: «او فرزند تو نيست‏» ابوطالب گفت: «او فرزند برادر من است‏» راهب پرسيد:«پدرش كجاست؟» ابوطالب گفت: «پدرش در هنگامى كه مادرش او را آبستن بود از دنيا رفت.» راهب كلام ابوطالب را تصديق كرد و گفت: «او را به مكه بازگردان و در حفظ او از دست‏يهود كوشا باش.

«فوالله لئن راوه و عرفوا منه ما عرفت ليبغنه شرا فانه كائن لابن اخيك هذا شان عظيم فاسرع به الى بلده;

به خدا سوگند، اگر يهود به او دست‏يابند و آنچه من درباره او دانستم بدانند، با وى دشمنى خواهند كرد و او را مى‏كشند. اين كودك آينده بسيار روشن و درخشانى دارد، سريع او را به شهرش برگردان.»(9)

ابوطالب اين داستان را به شعر درآورده است. دو بيت آن را مى‏آوريم.

ان ابن امنة النبى محمدا عندي يفوق منازل الاولاد لما تعلق بالزمام رحمته و العيس قد قلصن بالازواد

محمد پسر آمنه كه پيامبر است، مرتبه‏اش نزد من از فرزندانم بيشتراست.

هنگام سفر عنان مرا گرفت; در آن حال كه مانند گياهان پيچنده بر من پيچيده بود، بر او شفقت ورزيدم.(10)

اسلام ابوطالب و تهمتهاى ناروا
علماى اماميه و نيز علماى زيديه و برخى از علماى (11) اهل سنت‏به استناد روايات اسلامى و حكايات تاريخى كه در صفحات بعد خواهد آمد، بر اين عقيده‏اند كه ابوطالب پس از بعثت پيامبر(ص) و اعلان علنى اسلام در سال سوم بعثت پس از نزول آيه «و انذر عشيرتك الاقربين‏» (12) به آيين حياتبخش اسلام ايمان آورد و تا روزى كه زنده بود مسلمان بود و با دلى مالامال از ايمان و اخلاص به آيين توحيد از اين دنيا رفت اما براى آن كه از آيين يكتاپرستى بهتر دفاع كند و مسؤوليت‏خود را در حفظ جان پيامبر(ص) در پيشبرد اهدف اسلام بيشتر ادا نمايد، تقيه كرد و ايمان و اعتقاد خود را نسبت‏به اسلام و پيامبر(ص) كتمان نمود.

اما مع‏الاسف بعضى از علماى اهل سنت‏به دور از حق و انصاف در اسلام ابوطالب ترديد كرده و در مقام اظهار نظر توقف نموده و گفته‏اند كه نسبت‏به اسلام ابوطالب امر به ما مشتبه است و در مسلمان بودن او ترديد داريم.(13) برخى ديگر از علماى اهل سنت كه نسبت‏به اميرالمؤمنين على(ع) كينه قلبى داشته و براى جلوگيرى از نشر فضايل آن حضرت از هيچ كوششى دريغ نمى‏كرده‏اند، براى پايين آوردن مقام و منزلت آن حضرت، نه تنها اسلام پدرش را انكار نموده، بلكه با گستاخى تمام گفته‏اند: «بعضى آيات كفر و عذاب در قرآن كريم در شان ابوطالب نازل شده است. درباره كسى كه ابن ابى الحديد مى‏گويد: «ان الاسلام لولا ابوطالب لم يكن شيئا مذكورا; اگر ابوطالب نمى‏بود از اسلام هم خبرى نبود.»(14)

گروهى از نويسندگان اهل سنت‏با نقل گفته‏هاى اين مغرضان در كتابهاى خود، بدون اينكه تحقيق و بررسى در اين باره كرده باشند. افكار مردم عوام را نسبت‏به اين بزرگ مرد الهى و فدايى اسلام و قرآن، مخدوش كرده‏اند و كار را به جايى رسانده‏اند كه اگر شيعه‏اى در مكه معظمه كنار پل حجون بخواهد بر سر مزار ابوطالب فاتحه‏اى بخواند و طلب مغفرت نمايد، با تمسخر و عتاب مواجه خواهد شد.

مغرضان و متعصبان چون نتوانسته‏اند حمايتهاى شجاعانه و فداكاريهاى مخلصانه آن مرد بزرگ را از اسلام و پيامبر(ص) انكار نمايند از اين طريق خواسته‏اند آن از خود گذشتگى‏ها را توجيه نمايند و گفته‏اند كه ابوطالب حمايتهايش از روى ايمان و اعتقاد به پيامبر(ص) نبوده بلكه به دليل نسبت فاميلى و روى علاقه شديدى كه به برادرزاده‏اش محمد داشته است، در برابر مخالفان و مشركان مى‏ايستاد و از او دفاع مى‏كرد تا جان پسر برادرش سالم بماند. اما به آيين و مكتب محمد(ص) كارى نداشت.

با اندكى تامل و دقت در حمايتها و جانفشانى‏هاى مخلصانه ابوطالب به بى‏اساس بودن اين توجيهات و بى‏انصافى و غرض‏ورزى دشمنان اهل بيت پى‏مى‏بريم; زيرا مگر ممكن است‏شخصيتى مثل ابوطالب كه از مقام و منزلت والايى در بين قريش و مردم مكه برخوردار بوده بر خلاف اعتقاد درونى خود و فقط بر اثر نسبت‏خانوادگى حاضر شود تمام هستى خود را فداى محمد(ص) نمايد؟ آيا ممكن است‏براى شخصيتى مثل ابوطالب به دليل دوست داشتن برادرزاده‏اش فرزند خود على(ع) را در خدمت او گزارد و سفارش كند تا پاى جان از آيين او حمايت نمايد؟ و خود نيز حاضر شود مدت سه سال در شعب ابوطالب گرسنگى و تشنگى و فشارهاى روحى و جسمى را تحمل كند و در كنار محمد(ص) و يارانش به دليل تعصب قومى و فاميلى بماند؟

بدون ترديد حمايتهاى همه جانبه ابوطالب از پيامبر اسلام انگيزه الهى و معنوى داشته است; نه انگيزه‏اى مادى و تعصب قومى. به طور قطع او تشخيص داده بوده كه «پيامبر(ص) مظهر كاملى از انسانيت و فضيلت است و آيين او بهترين برنامه سعادت بشريت است، و دفاع از چنين مكتبى، فضيلت و شرف است.» از اين رو او با عقيده به آيين و مكتب اسلام در مقام دفاع از برادرزاده‏اش برخاست و مدت ده سال باقيمانده عمرش كه پس از بعثت آن حضرت در قيد حيات بود، لحظه‏اى از فداكارى و از خودگذشتگى ننشست و با قلبى مملو از ايمان و اعتقاد به خدا و قيامت و پيامبر(ص) جهان را وداع گفت و در جوار رحمت‏حق و رضوان او قرار گرفت‏سلام و درود خدا و پيامبران و فرشتگان بهشت‏بر او باد.

در فداكارى و ايمان ابوطالب همين بس كه ابن ابى‏الحديد درباره‏اش چنين اشعارى به ثبت رسانده است:

و لولا ابوطالب و ابنه لما مثل الدين شخصا فقاما فذاك بمكة آوى و حامى و هذا بيثرب جس الحماما تكفل عبد مناف بامر و اودى فكان على تماما(15)

اگر ابوطالب و فرزندش على نبود، ستون دين برپا نمى‏شد.

ابوطالب در مكه از دين خدا حمايت كرد و به آن پناه داد; و على در مدينه كبوتر دين را به پرواز درآورد.

ابوطالب كارى را در دست گرفت و چون درگذشت على آن را به اتمام رسانيد.

پى‏نوشتها:

(1)الفصول المهمة، ص 30.

(2)سيره حلبى،ج 1، ص 184.

(3)ابوطالب مؤمن قريش، ص 116.

(4)كامل ابن اثير، ج 1، ص 507.

(5)بدايه و نهايه ابن كثير، ج 3، ص 120; كامل ابن اثير، ج 2، ص 507(6)«وفات خديجه سه روز يا 35 روز و يا 55 روز بعد از وفات ابوطالب واقع شده است.» (كامل ابن اثير ج 1، ص 507.)

(7)همان مدرك.

(8)تفسير مجمع البيان، ج 7، ص 34.

(9)سيره ابن هشام، ج 1، ص 191، سيره حلبى، ج 1، ص 191; طبقات الكبرى لابن سعد، ج 1، ص 129; تاريخ طبرى، ج 2، ص 32; الغدير، ج 7، ص 342.

(10)الغدير، ج 7، ص 343 به نقل از تاريخ ابن عساكر، ج 1، ص 269 و ديوان ابوطالب، ص 33.

(11)زينى دحلان، مفتى مكه متوفاى 1304، از كسانى است كه در ميان علماى اهل سنت‏به مسلمان بودن ابوطالب اعتراف نموده است.

(12)شعراء (26) آيه 214.

(13)ابن ابى الحديد معتزلى، از جمله كسانى است كه در اسلام آوردن ابوطالب توقف كرده است. او پس از نقل روايات و حكايات و تحليل گفتار علما، ده‏ها صفحه از شرح خود بر نهج‏البلاغه (ج 14، ص 52 - 84) را در تاييد مسلمان بودن ابوطالب و جرح و تعديل آن مطلب نوشته است; ولى قبل از پايان بحث چنين مى‏نويسد: «فاما انا فان الحال ملتبسة عندي الاخبار متعارضة و الله العالم بحقيقة حاله كيف كانت; من نسبت‏به اسلام ابوطالب ترديد دارم و حال او به دليل اخبار متعارضه مشتبه است و خداوند بهتر از حال او خبر دارد كه آيا مسلمان بوده است‏يا خير.» سپس در چند سطر بعد مى‏نويسد: خلاصه كلام آن كه رواياتى كه دلالت‏بر اسلام ابوطالب دارد بسيار زياد است و چون رواياتى هم داريم كه او به آيين قوم خود از دنيا رفته است، به مقتضاى قانون اصولى جرح و تعديل بايد توقف كرد. و مى‏گويد: «فانا فى امره من المتوقفين; من نيز در مسلمان بودن ابوطالب از موقفين هستم.» (شرح نهج البلاغه ابن ابى‏الحديد، ج 14 ص 82.) هر انسان با انصافى اگر توجه به اوضاع صدر اسلام و زمان زندگانى ابوطالب داشته باشد و با توجه به اصل تقيه و كتمان ايمان ابوطالب براى حفظ و حراست ازجان پيامبر(ص) نبايد در ايمان و اسلام ابوطالب ترديد به خود راه دهد و رواياتى كه در مسلمان نبودن ابوطالب آمده اگر جعلى نباشد، از روى تقيه بوده است. به نظر مؤلف عقيده ابن ابى الحديد نسبت‏به ابوطالب اين بوده كه او ابوطالب را مسلمان مى‏دانسته و معتقد بوده كه وى با اسلام از دنيا رفته است لكن او نيز تقيه كرده و از تهمتهاى علماى متعصب زمان خود ترسيده و جرات نكرده با صراحت عقيده خود را درباره مسلمان بودن ابوطالب بيان دارد. و الله اعلم بحقيقة حاله.

(14)شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 142.

(15)شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 14، ص 84.

مظهر ولايت ص 45
منبع :حوزه علميه

گروه خبر مذهبي يزدفردا