خوانندگان محترم!! حقيقتي است كه ميگويند بعضيها نه ظرفيت برد، نه ظرفيت باخت، نه حد شادي، نه مرز غم را ميدانند، نه ميدانند آزادي تا كجاست و نه محدوديت سرشان ميشود نمونهاش همين حقير زبان دراز است.
از اول خرداد آنقدر تحت فشار تبليغات صدا و سيما و كانديداها و سخنان آنها بود و از بس بعضي حرفهاي پستويي كه عادت به شنيدن آن نداشت، شنيد كه با ديدن ذرات پنبههاي وازده شده متحير شده و بر ميزان گيجياش افزوده گشت.
مضافاً اينكه از بس شادي عمومي نديده بود و ظرفيت يك هفته پيروزي بنفشها و فوتباليستها با هم و توام شدن حركات حماسي و پس از آن هنجار شكن ديده بود حسابي قاطي كرده كه اين دفعه به جاي طنز قاطي نامه نوشته و گزارشي از انتخابات داده ! بخوانيد!
مردم «ظرفيتها» را شناختند و سخنان «ديپلماتيك خردمندانه» را شنيدند. از حمله «گازانبري» آگاه شدند خطر «تورم انسان كش» را جدي گرفتند «كليد تدبير و اميد» را برداشتند تا قفل زنگ زده مشكلات را باز كنند اما فعلاً«كليد» نميخواهند آبپاش و مواد شوينده و جارو ميخواهند تا «گل كاري»ها را پاك كنند و بعد بنشينند و تدبير كنند اما بازهم نفهميدم چطور شد! چرا؟ ايراني نژادها گل زدند كه«روحاني» به جام جهاني برود يا به دفتر رييسجمهوري؟
ببخشيد قاطي كردم! اين كمر و گردن طاقت اين همه حركات موزون را نداشته شايد هم!! هوس ماساژ گروههاي خود سر را كرده، آخه عادت داشتيم تا گاهي هيكلمان را تنظيم كنند!! ببخشيد البته شب دراز و گروههاي خودسر بيدار»
اميد آنكه ديدارها به قيامت نيفتد.