تابهحال سازندگان و مجریهای زیادی را در قاب تلویزیون دیدهایم كه خیلی هایشان آمدهاند و ماندگار شدهاند و خیلی هایشان هم از یادها رفتهاند، اما چند وقتی میشود كه خالهرویا و عمو مهربون، صبحها از شبكه 2 مهمان خانههایمان هستند و حسابی هم كارشان گل كرده است.
5شبكههای مختلف صداوسیما برای كوچولوها، برنامههای تلویزیونی شاد و ویژهای مخصوص آنها می سازند و در واقع سعی دارند بهصورت تخصصی با كودكان برخورد كنند.
بههمین دلیل تابهحال سازندگان و مجریهای زیادی را در قاب تلویزیون دیدهایم كه خیلی هایشان آمدهاند و ماندگار شدهاند و خیلی هایشان هم از یادها رفتهاند، اما چند وقتی می شود كه خالهرویا و عمو مهربون، صبحها از شبكه 2 مهمان خانههایمان هستند و حسابی هم كارشان گل كرده است.
وقتی متوجه شدیم، مدتی میشود كه این 2 هنرمند با یكدیگر ازدواج كردهاند، تصمیم گرفتیم با ترتیب دادن یك جشن كوچولو، هم ازدواجشان را تبریك بگوییم، هم گپوگفتی با آنها داشته باشیم تا با نحوه آشنایی، تفاوتها، دلیل انتخاب كار با كودكان و... آنها بیشتر آشنا شویم.
این شما و این هم آزیتا رضایی و مجتبی ظریفنیا.
عمو مهربان: سال 80 بود كه در دانشگاه آزاد كرج در رشته دامپزشكی تحصیل میكردم و از آنجا كه خیلی شرو شیطون بودم، یك روز یكی از همكلاسیهایم گفت برای تئاتری در كرج بازیگر میخواهند، تست میدهی؟
چون در گذشته تئاتر كار كرده بودم، قبول كردم و بعد از تست دادن در نمایشنامهای به نام «چهارصندوق» كه كاری از بهرام بیضایی بود، نقش اول را به من دادند.
حدود 9 ماه برای آن تئاتر تمرین كردم تا اینكه قرار شد 15 روز آن را اجرا كنیم. در یكی از روزهای اجرایمان، خانم آزیتا رضایی كه كارگردان تئاتر كودك بود، بین تماشاچیها حضور داشت و برای نخستینبار كارم را آنجا دید.
چند روز بعد ایشان تلفن زد و به من برای بازی در یك تئاتر كودك پیشنهاد داد كه قبول كردم و آشناییمان رقم خورد.
خاله رویا: دلیل حضور من برای دیدن تئاتر چهار صندوق بهرام بیضایی، این بود كه در آن سال میخواستم تئاتری به نام «شهر خوب بچهها» را كه یك تئاتر آموزشی بود، كارگردانی كنم، به همین دلیل دنبال بازیگری بودم كه بتواند نقش بازیگر بچه را خوب در بیاورد.
در آن تئاتر، از كار 2 نفر خیلی خوشم آمد كه یكی از آنها، آقای ظریفنیا بود. چند روز بعد وقتی تلفنی به ایشان پیشنهاد كار دادم، قبول كرد و این شروع آشنایی ما شد.
خاله رویا: پدرم مسئول نور تالار وحدت بود و اكثر زمانهایی كه به آنجا میرفت، من را هم كه آن زمان فقط 9 سال داشتم، با خود میبرد، بههمین دلیل از همان ایام عاشق تئاتر شدم و به هر زحمتی بود، پدرم را راضی كردم من هم تئاتر بازی كنم.
البته متنهای زیادی هم تابهحال نوشتهام كه بیشترشان بزرگسالانه بوده و اغلب كمی تلخ هستند.
در اصل قبل از آشناییام با مجتبی، نمیتوانستم كار طنز انجام دهم اما از زمانی كه با مجتبی آشنا شدم و همكاریمان را شروع كردیم، ورودم به دنیای طنز آغاز شد و از نوشتههای طنز مجتبی، خیلی چیزها یاد گرفتم.
عمو مهربان: سال 81، سال خاصی برای من بود. واقعا سر چند راه مختلف قرار گرفته بودم و تصمیمگیری خیلی برایم سخت بود، چون 4 انتخاب مختلف داشتم؛ یكی ادامه رشته دانشگاهیام كه دامپزشكی بود، دوم رفتن دنبال ورزش و رشته ورزشیام بود (چون در آن سال عضو یك تیم دسته اولی فوتبال بودم و آقای گل دانشگاه آزاد كرج)، سومین كارم در ارتباط با مزارع شترمرغ بود و در آخر هم تئاتر. ولی آشنایی من با خانم رضایی، باعث شد از فكر بقیه دربیایم و این راه را برای ادامه زندگیام انتخاب كنم!
خاله رویا: بهنظر من كه مجتبی در انتخاب مسیرش اشتباه نكرد، چون واقعا استعداد زیادی در بازیگری و بداههگویی دارد، منظورم بداههگوییای است كه باعث شود همه بخندند، نه فقط یك نفر.
اوایل مجتبی فقط بازیگر نقش اول بود اما بعد خودش شروع به طراحی حركات نمایشی كرد، سپس دستیار كارگردان شد و بعد از اجرای چند تئاتر، الان خودش كارگردانی میكند و از پس همه كارها برمیآید كه این نشاندهنده استعدادش در این حرفه است.
خاله رویا: مجتبی هنوز هم بچه است! چون هم زیاد شیطانی میكند، هم بهمحض اینكه از راه میرسیم، میرود پای پلیاستیشن و فوتبال و... ! من هم مجبورم با این شرایط، سرم را با كتابخواندن و نوشتن متن گرم كنم.
عمو مهربون: دقیقا همینطور است كه همسرم میگوید! من عاشق بازی كردن با پلیاستیشن هستم و بیشتر زمانهایی كه فرصت كافی داشته باشم و مثلا فردایش تعطیل باشم، پسرعموها و پسرخالههایم را دعوت میكنم، به منزلمان میآیند و تا صبح با هم بازی میكنیم! خاطرم هست وقتی كوچك بودیم، بازیهای ما اكثرا تو كوچه انجام میشد، اما الان اكثر بچهها بهجای اینكه به كوچه بروند یكدیگر را ببینند و روحیهشان عوض شود، همیشه در خانه و پای كامپیوتر یا پلیاستیشن هستند كه این موضوع، میتواند اثرات سوء زیادی روی آنها بگذارد.
واقعا حیف است كه بچههای امروزی، از داشتن نعمتی به نام كوچه محرومند، از طرفی خانوادهها به خاطر ترس از اینكه بچهشان كجا میرود، با كی حرف میزند و...، بدبینی را در بچهها افزایش میدهند و باعث میشوند آن صمیمیت و رفاقتی كه قدیمها بین بچهها وجود داشت، امروز دیگر نباشد.
تمام زندگیمان شده كار!
خاله رویا: از آنجا كه پشتسر هم برای برنامههای كودك، پخش زنده یا اجرا داریم، زمان استراحتمان خیلی كم است. من و مجتبی بیرون از خانه همیشه در حال كار كردنیم و وقتی هم به خانه میآییم، باز در حال نوشتن و بحث برای بهتركردن كارمان هستیم.
همیشه برای هر چه بهتر شدن اجراهایمان با یكدیگر مشورت میكنیم كه بهشخصه به مشورتهای مجتبی خیلی احتیاج دارم و به آنها عادت كردهام، طوری كه وقتی همین چند شب پیش مریض شده بود و مجبور شدم تنهایی بنویسم، خیلی برایم سخت بود.
عمو مهربان: من و همسرم از نظر علایق و خواستههایمان، تفاوتهای زیادی با یكدیگر داریم اما این تفاوت است كه ارزش دارد.
مثلا من گوشتخوارم اما خانم رضایی گیاهخوار است، من موسیقی پاپ گوش میدهم اما خانم رضایی عاشق آهنگهای سنتی است و...، اما تمام سعیمان این است كه با هم هماهنگ شویم. مهم این است كه زن و شوهر به خاطر هم گذشت كنند و فقط به فكر رسیدن به خواستههای خود نباشند.
خاله رویا: آنچنان فرصت نداریم كار دیگر همكارانمان را دنبال كنیم اما سعی میكنیم هر روز یكی، دو كار دوستانمان را حتما ببینیم. خیلی اوقات پیش آمده بعد از اجرایمان نشستهایم كارمان را ببینیم؛ بعضی وقتها آن برنامه آنقدر عالی از آب درآمده كه خودمان هم باور نمیكنیم، اما بعضی اوقات هم میبینیم اصلا آن چیزی كه فكر میكردهایم و میخواستهایم نشده است!
بهشخصه برای برنامهای ارزش قائلم كه پشت آن هدف خاصی وجود داشته باشد و در آخر هم به یك نتیجهگیری درست برسد. در كل برنامهای برای كودكان و خانوادههایشان ارزشمند است كه یكچیزی را به آنها بیاموزد، نه اینكه صرفا شوخی و خنده و بیمحتوایی را دنبال كند!
خاله رویا: همانطور كه مجتبی گفت، باید با وجود تفاوتهایی كه با یكدیگر داریم، همواره خوب زندگی كنیم. مثلا خیلی وقتها پیش آمده برای شام خوردن به رستوران رفتهایم اما چون من گوشت و لبنیات نمیخورم، فقط به رستورانهایی میروم كه مخصوص گیاهخواران است، بندهخدا مجتبی هم مجبور است با من بیاید و با وجود اینكه میدانم از غذاهای گیاهی آنچنان خوشش نمیآید اما به خاطر من تحمل میكند و تا امروز هم هیچ اعتراضی نكرده!
البته زندگی من و مجتبی سراسر تفاوت نیست، مثلا یكی از نكات مشترك ما، این است كه عاشق كار با بچهها هستیم.
خاله رویا: نمیدانم چرا، اما تعلقخاطر زیادی به كل كودكان جهان هستی دارم. هر كسی كودك را بهگونهای تعریف كرده اما بهنظر من كه بچهها پایه هر چیزی در جهان هستند. خود من یك خواهرزاده كوچك دارم كه وقتی پیشم میآید، با تمام وجود با هم بازی میكنیم. بچههای امروز خیلی متفاوتاند و واقعا باید برایشان انرژی بگذاری تا قانع شوند، وگرنه دست از چراگفتن برنمیدارند!
البته من و مجتبی هنوز تصمیم نداریم بچهدار شویم، چراكه با این محیطزیست آلوده، بهنظرم فعلا بچهدار شدن، شاید آنچنان كار درستی نباشد، به همین خاطر و با وجود علاقه شدیدی كه به بچهها داریم، سعی میكنیم سرمان را با بچههای فامیل گرم كنیم! بهنظرم لزوما، این قانون نیست كه همه زوجها خیلی زود بچهدار شوند چون همه بچههای دنیا، بچههای ما هستند.
عمومهربان: بهشخصه برنامهای را میپسندم كه اگر بچهای در آن حاضر شود یا آن را ببیند، بتواند از آن، یك نكته مثبت بیاموزد، مثلا اگر اعتماد بهنفسش 50 درصد است، بعد از پایان برنامه، بشود 51 درصد. همیشه گفتهام در برنامههایی كه من و همسرم اجرا میكنیم و بچههای زیادی هم در آنها حضور دارند، باید از وجود آن بچهها در هر چه بهتر اجرا شدن برنامه استفاده كرد، نه اینكه مثل خیلی از برنامهها، یكجا بنشینند و با آنها مثل میز و صندلی رفتار شود. الحمدالله در برنامه آشپزی كه اجرا میكنیم، این اتفاق افتاد، طوری كه حدود 220 بچه در آن نقش بازی كردند. حتی خاطرم هست بچهای كه سندروم دان داشت، وقتی قرار شد در برنامه ما بازی كند، آنچنان درخشان بازی كرد كه خود ما از تعجب مانده بودیم!
خوشبختانه این برنامه آنقدر خوب بود كه شبكههای دیگر هم تصمیم گرفتند برای كودكان برنامه آشپزی بگذارند. بچههایی كه در برنامه ما بهعنوان شركتكننده حاضر میشدند، خودشان مجری بودند، در واقع آشپزی بهانهای بود برای اجرا و نقش بازی كردن بچهها.
جا دارد از تهیهكنندگان آن برنامه، خانمها سوسن كرامتی و ژاله موقر تشكر كنم كه در این كار بسیار حمایتمان كردند.