برای همه پرنده هایی که درون قفس در حسرت پرواز می میرند!
پرنده اسیر قفس، فقط می خواهد پرواز کند، مهم نیست کجا، هر جا که شد و هر جا که بتواند. پرنده اسیر هر لحظه در «انتظار» است، تا فرصتی بیابد و بال بگشاید. پرنده اسیر فقط منتظر آزادیست.
سالهای سال زندانبانی بودم، که گرفتار و عاشق پرنده درون قفس بود و اما روح این پرنده، آزادی را می خواست و داد می زد. پرنده فقط می خواست پرواز کند. می خواست آزادی را حس کند، حسی که زندانبان آن را از یاد برده بود.
امروز صبح وقتی داشتم به مرغ های عشق گرسنه اسیر قفس «دانه» می دادم، پرنده ای، گرسنگی و جفت و فرزندان خود را از یاد برده و از یک لحظه غفلت من استفاده کرد و از روزنه پیدا شده خود را به بیرون انداخت و بسوی آسمان دور پرواز کرد. ساعت هاست که حیران رو به آسمان نشسته ام و امید واهی دارم که شاید پرنده پرکشیده برگردد. می ترسم زیر تیغ آفتاب تند تیرماه گرم، پرنده ای که سالها آسمان را از درون قفس دیده شاید از تشنگی بمیرد، اما برای پرنده ای که پر و بالش پرواز در آسمان را حس کرده، مهم آزاد بودن و آزاد مردن است، پرنده اسیر اینک در آسمان به آزادی فکر می کند، نه آب و دانه و جوجه و لانه...
به مسیری که پرنده رفته نگاه می کنم. فریاد می زنم. فقط می توانم بگویم متاسفم. در قفس باز است هر وقت خواستی بیا مرغ عشق قشنگ من! زندانبان خودش هم از زندانی بودن خسته شده...