مهرطلبان"خیلی وقت بود که دلم می خواست بروم شهداء فهرج (25کیلومتری شهر یزد)اما می خواستم تنها بروم تنها تنها ! چونکه در تنهای انسان است که خاطراتش جان میگیرد و حتی رنگ و بوی امروز را می دهد و شما می توانید حس کنید که همان آدم دیروزی هستید که امروز را لمس می کنید .
هوا داغ بود و شهداء خلوت. چهره اش از دور همان بود و درونش را رنگ کرده بودند و تغیر دکوراسیونی هم بهش داده بودند شاید اینطوری می خواستند مد امروزیش کنند تا هم زائرینی که به دیدنش می آمدند و پلاک ماشین هاشان 54 بود ولی لهجه هایشان غیر یزدی بود !
برایشان جذابیت بیشتری داشته باشد یا اینکه بالاخره پولهای که مردم نذر می کنند باید هرچه زودتر و به شکل خودنما تری به مصرف برسد .
اما اگر خودت را در تونل زمان رها می کردی و در زیر پوسته رنگ می رفتی خاطراتت از درون پی قطور دیوارها بیرون می زد و پس از محصور شدن توسط انبوهی از خاطرات یادت می آمد که اردوی مدرسه راهنمائی طراز باحضور شهید (م .ح) و تفریح خانوادگی با سر دستگی بابا بزرگ که دائی حسن که او هم الآن در قطعه شهداء آرمیده هنوز تازه تازه است ولی ما چه بر سرمان آمده که سر به خاطراتمان نمی زنیم و ترجیع می دهیم
حتی خانه هایمان را هم از محله قدیمیمان به هر جان کندنی است ببریم جائی که چیزی را نه ما به خاطر آوریم نه دیگران !